در سوک صادق همایونی
( به مناسبت چهلمین روز درگذشت نویسنده، شاعر و ادیب محقق استاد محمد صادق همایونی)
از
منصور رستگار فسایی
چرخ ، یک چند گیر و دار نداشت
این ستمهای بیشمار نداشت
زندگی شاد بود و باغ بهار،
بیمی از مرگ جانشکار نداشت
چرخ ، می گشت بر مدار و گُلی
شکوه از چرخ کجمدار نداشت
ناگهان باغ را غبار گرفت
هیج توفان چنان غبار نداشت
گرگ مرگ امد و شکار گرفت
هیچ گرگی چنین شکار نداشت.
برد سیسختی وصداقت کیش
وز بدِ کارِ خویش ، عار نداشت
کاشکی با مدرسی و فتی
کار، این چرخ کهنه کار نداشت
روزگار، این نبُرده راه به مهر
حرمت مرد نامدار نداشت
کاشکی زیر این سپهر کبود،
هیچکس درد مرگ یار نداشت
کاش با صادق همایونی
مرگ، این کین اشکار نداشت
کاشکی صادق همایونی
باخزانی چنین ، قرار نداشت
سروی افکند این خزان ، بی رحم
که چنان سرو ،'جویبار نداشت
سوخت سروی که شهر سروستان
همچو او سرو سایه دار نداشت
مُرد مٓردی که شهر علم و ادب
بی حضور وی اعتبار نداشت
تا که رفت از جهان همایونی
علم ، جز چشم اشکبار نداشت
شهر شیراز، رنگ شادی باخت
دیگر ان رنگ و روی پار نداشت
داوری دادگر ز دست برفت
که بجز راستی شعار نداشت
رفت استاد نثر و نظم دری
که بجز نقش ماندگار نداشت
از دل روشن و زبان فصیح
تحفه جز دُ رِّ شاهوار نداشت
شهسواری بشد که در نیکی ،
هیچ میدان، چنو سوار نداشت
کار فرهنگ مردم، از وی یافت،
افتخاری ، که هیچ کار ، نداشت
اوستاد بزرگ تعزیه ، رفت
که بدیلی در این دیار نداشت
شهر شیراز ماند و تنهایی
دیگر ان شمع شام تار نداشت
در ارم لاله ماند خونین دل
که بجز جان سو کوار نداشت
حافظ ان رند عاشق شیراز
دیگر ان بلبل هزار نداشت
هر که او را شناخت ، می داند،
که چُنو " خلق روزگار " نداشت
در بهشتی خداش جای دهاد
که به از ان ، خود انتظار نداشت
نای دل نالد از جدایی ، زار
که جز ان دوست ، یار غار نداشت
وای بر ان که بی همایونی
صبر منصوررستگار نداشت
توسان ٢٧ خرداد ١٣٩٢