دکتر منصور رستگار فسایی
پیکرگردانى اسطورهها ×
پرسیدم: این پر جبرئیل آخر چه صورت دارد؟
گفت: اى عاقل! این همه رموز است که اگر
بدانند، این همه طامات بىحاصل باشد.
(سهروردى، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، آواز پر جبرئیل)
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم زحیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم، کى زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن زجو
کل شىء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانّا الیه راجعون
(مولوى، بىتا: ص 22، ب 2901 تا 2906)
پیکرگردانى چیست؟
مراد از پیکرگردانى همان است که در ادبیات فرنگ Metamorphosesو
Transformationخوانده مىشود و معناى آن تغییر شکل ظاهرى و ساختمان و اساس
هستى و هویت قانونمند شخص یا چیزى با استفاده از نیروى ماوراءالطبیعى است که این
امر در هر دوره و زمانى «غیر عادى» به نظر مىرسد و فراتر از حوزه و توان معمولى
انسانها و حتى نوابغ و افراد استثنایى به شمار مىآید. در این حالت شخص یا شىء از
صورتى به صورتى دیگر مىگردد و پیکرى تازه و نو مىیابد که ممکن است بروزات آن
صورى، ظاهرى و محسوس باشد یا در نهاد و نهان دچار تغییراتى بنیادى شود، قدرت یا
قدرتهایى تازه بهدست آورد که قبلاً فاقد آن بوده است و در نتیجه، اگر چه اصولاً همان
است که قبلاًبوده، در صورت و باطن او تحول و تغییرى تازه ایجاد شده است که شکلى
نو و کنشهایى خاص و متفاوت پیدا کرده است. مانند پیکرگردانى خدایان به انسان،
حیوان، گیاه یا شىء یا گشتن اشیا به پیکر گیاه و حیوان و انسان و پیکرگردانى حیواناتى
همچون اژدها و سیمرغ در مکالمه و گفتگو با انسان و دگرگونى ظاهرى یا درونى انسان و
تبدیل شدن او به خدایان، حیوانات و اشیا که از عملکردها و توانایىهاى خارقالعاده
معنوى او استنباط مىشود یا جلوه کردن بهصورت مخلوقات و موجوداتى که ترکیبى از
انسان و حیوان و گیاه و اشیا هستند و یا توانمند شدن انسان و حیوان بر خوارق اعمال و
خلق شگفتىهایى، همچون دستیابى به عمر جاوید، آب حیات، سخنگفتن با
حیوانات و نباتات و جمادات، پرواز کردن و رسوخ به دنیاهاى زیرین خاک یا فرازین آن،
رخنهکردن به دنیاى پیش از تولد و پس از مرگ و خواندن و دانستنِ غیب و بزرگ و
کوچک گردیدن، جوان شدن و غیره.
بهطور کلى در پدیده پیکرگردانى بسیارى از دیدگاههاى شخصى، اجتماعى، فلسفى،
روانشناسانه و تخیل، زبان، ادب و هنر و گونههاى دیگر تجلّى فرهنگى انسان در ادوار
مختلف و در شرایط و اوضاع و احوال گوناگون سیاسى، اجتماعى، دینى و اخلاقى مورد
توجه قرار مىگیرد و کمتر موضوع مادى یا ماوراى طبیعى است که پدیده پیکرگردانى آن
را دربر نگیرد، بدین معنى که از قلمرو خدایان و ایزدان و فرشتگان گرفته تا حوزه
اهریمنان و دیوان و پریان و جادوگران که پیوسته در نبردهاى بىامان و جاویدان درگیرند،
تا انسانهاى قدرتمند و ایزد واره که با همنوعان خویش، و با حیوانات و گیاهان در تضاد
منافع قرار مىگیرند و یا با خدایان و نیروهاى مثبت و منفى ماوراى طبیعى به نوعى
ارتباط برقرار مىکنند... همه و همه در گستره این موضوع قرار دارند و به نوعى دگرگونى
در ابعاد پیدا و پنهان زندگى انسان و مسایل هستى او را نشان مىدهند و در همان حال،
عظمت دنیاى شگفتانگیز اساطیر و گستره ظرفیتهاى بىپایان ذهن و تصورات انسانى
را خاطرنشان مىسازند. به علاوه، انسان کهن همه چیز را به نوعى جاندار و داراى
قدرت حیات و دگرگونى و تفکّر مىشناسد، آنچنان که در اساطیر زرتشتى هرچیزى
داراى مینویى روحانى است که مىتواند در پیکرهاى مختلف ظهور و بروز پیدا کند.
ما همواره در بستر پیکرگردانىهاى اساطیرى شاهد تغییر بستر محیط زندگى
انسانهایى هستیم که به همراه تغییرات پیچیده هستى مادى و معنوى خود، اسطورههاى
پیچیده دگرگونى را مىآفرینند و حکایت خود را در زبان و تعابیر اساطیر بازگو مىکنند.
همیشه مىبینیم که چه در زمینهاى سوخته افریقا و چه در میان ساحلنشینان آتنى و چه
در میان بومیان سرخپوست، مردم با توجه به شرایط محیطى و اقلیمى خود،
اسطورههایى را خلق مىکنند که قادرند در پیکرههاى مختلف بگردند و بدین گونه
موجودات اساطیرى، کهن الگوهاى فرهنگ انسانى مىشوند.
بدین ترتیب، پدیده پیکرگردانى موجودات اساطیرى که از آغاز خلقت به
صورتهاى مختلف و شگفتانگیز جلوه مىکند، هم بر تناقضهاى هستى انسان و
جهانش و هم بر ضعفهاى آفرینش او دست مىگذارد و در همان حال که بر قدرت و
کمال ذهن و فکر و شخصیت خلاق انسانى تأکید مىورزد، هر پیکرگردانى یا گردش از
یک پیکر به دیگرى، کالبدى تازه و پیامى خاص به خود دارد و نوعى نقص یا کمال را
مطرح مىکند. براى مثال انسان درحالىکه مىتواند از جمادى بمیرد و نامى شود و از
نامىبودن پیکرگردانى کند و در قالب حیوان درآید و از حیوانى به فرشتگى تغییر قالب
دهد، اما هنوز راضى نیست و مىخواهد که آنچه اندر وهم ناید آن شود. انسان در تبدیل
و تبدل همیشگى اساطیریش، سکون و ایستایى و مرگ را نفى مىکند و این بت عیار
نشان مىدهد که مىخواهد به هر جلوه و شکلى درآید و تفسیرى صادقانه و صمیمى از
موقعیّت کنونى و مطلوب خود را ارائه دهد که ناشى از اندیشمندى منحصر به فرد او و
درک دقیق وى از گذشته و حال و آینده و پیدا و پنهان جهان است، بنابراین، دامنه شمول
پیکرگردانىهاى اساطیرى محدود نیست و همه ظاهر و باطن و پیدا و پنهان هستى مادى
ومعنوى خاصى را که انسان با آن در ارتباط است دربرمىگیرد و سیر انسان را از جمادى
به خلیفهاللهى و اناالحقى نشان مىدهد و به قول سعدى:
طیران مرغ دیدى تو زپاىبند شهوت
بدر آى تا ببینى طیران آدمیت
خدایان در تصور ایرانیان به صورتهاى مختلف جلوه مىکردند. ایرانیان براین باور
بودند که هرچیزى در جهان روحانى (مینوگ یا مینو یا صورت نامرئى و نامحسوس هر
چیز) استعداد آن را دارد که صورتى مادى یا گیتیک (گیتى به صورت مرئى و محسوس و
این جهانىِ هر چیز) به خود بگیرد و معتقد بودند که جهان به همین طریق به وجود آمد و
جهان روحانى صورت مادى به خود گرفت، اما درحالىکه موجودات زمینى «صورت
مادى» به خود مىگیرند که مناسب طبیعت آنها است، موجودات روحانى وآسمانى و
ایزدى نیز مىتوانند به اشکال گوناگون مادى درآیند و از این رو است که در اساطیر ایران
تیشتر، به سه شکل و ایزد بهرام به ده شکل درمى آیند(هینلز، 1368: 41).
نکته جالب آن که پس از فراهمآمدن مقدمات، همه این تغییرات همچون امر «کن»[1]بلافاصله صورت تحقق مىیابد و انسان اسطورهساز در همین مرحله است که نظم
طبیعى و قوانین علّى هستى را نادیده مىانگارد و در عین حال که خود را خلیفهاللّه
مىداند به هزار پیکر مىگردد و به هزار چهره در مىآید تا در هر پیکرگردانى و هر چهره
بازى خود یا دیگران، توانمندى ذهنِ وقّاد خود را در خلقتهاى تازه و در چهارچوب
نیازهاى خود نشان دهد و بکوشد تا این خلقتها ضعف و نقص مخلوقات طبیعت را
نداشته باشند. این مخلوقات تازه نیز با رفتارها و منشها و آروزها و جلوههاى نیک و بد
تازه خود، همیشه در ارتباطى تنگاتنگ با گذشته و جوهره طبیعى و سرشت و باطن
گذشته انسانى خود قرار دارند و هرگز اصل خویش را گم نمىکنند. با هر تغییر چهرهاى،
زمینه یا زمینههایى فراهم مىآورند تا مجال مقایسه نیک و بد، زشت و زیبا، رنج و راحت
و لحظههاى متفاوت هستى انسان فراهم شود. وقتى خدایان در چهره حیوانات و
انسانها جلوه مىکنند، وقتى دیوان و پریان و اهریمنان، به قلمرو انسانها وارد مىشوند
و هنگامى که فریدون خود را به شکل اژدها درمىآورد یا مس به مدد کیمیا طلا مىشود
وانسان با آب حیات فناناپذیر و جاودان مىگردد، در همه این موارد، زبان رمزى اسطوره
توأماً انعطافپذیرى خود را در انطباق با تغییر شکل هستى در کنار موقعیت قبلى و تازه
خود مطرح مىکند و موقعیت انسان را در بخشى از حیات مادى و معنویش به تماشا
مىگذارد. بدین ترتیب، تغییر در شکل موجودات یا پیکرگردانىهاى آنها دستمایه تحقق
تمام آروزهایى مىشود که انسان در طول اعصار و قرون داشته است و در روایات تمام
ملتها نیز این پدیده بهعنوان جزئى جدایىناپذیر از اسطورههاى کهن مطرح مىشود و
داراى چند ویژگى همانند است.
دور کننده غم بسیار تخم است و هرگاه سیمرغ از آن برخیزد هزار شاخه از آن
بروید ویژگىهاى پیکرگردانى
1. خدایان با آنهمه قدرت مطلقى که دارند، مىتوانند هر لحظه که بخواهند خود را
به اشکال مختلف درآورند، در اساطیر یونان زئوس خود را به شکل پیرى فرتوت و
هرمس[2] به شکل سنگ در مىآورند و اطلس به قله کوه مبدل مىشود. زئوس گاهى خود
را به شکل گاو نر سفید در مىآورد و اروپا[3] دختر پادشاه فینیقیه را مىرباید و هرا، همسر
و خواهر زئوس، خود را به شکل پیرزنان درمىآورد، هادس[4] سرپوشى دارد که چون آن
را بر سر مىنهد پنهان مىشود و غیره.
در اساطیر ایران باستان نیز اهورامزدا در آسمان، خورشید است و در زمین روشنى و
جامهاى مزین به ستارگان به تن دارد و دختران و پسرانش امشاسپندان هستند. ایزد ناهید
در پیکر دوشیزهاى خوش پیکر و زیبا جلوه مىکند که خانهاش در اقیانوسهاى بهشتى
است و ارابهاى دارد که چهار اسب که هریک نماد یکى از عوامل طبیعى، یعنى باد،
باران، ابر، تگرگ و شبنم هستند، آن را حمل مىکنند. او تاجى طلایى بر سر دارد که
صدها ستاره برآن مىدرخشند.
ایزدبهرام نیز در پیکرگردانى بىهمتا است و خود را به صورت باد، گاو زیباى زرین
مو، اسب سپید زیبا با گوشهاى زرین، ماده شتر مست، گرازى با دندانهاى تیز، مردى
پانزده ساله، درخشان و روشنچشم، مرغ ورغنه (وارغن) یا شاهین، بزکوهى و بالأخره
جنگاورى شکوهمند در مىآورد. سروش به شکل خروس و ایزدمهر به سیماى چوپانى
نیرومند در مىآیند و اهریمن نیز گاهى خود را به شکل انسان و به هیبت مردى جوان و
پانزده ساله در مىآورد، درحالىکه پیکر خود او به هیزمى چون بدن سوسمار مىماند...
دیوان، پریان و اژدهایان نیز در پیکرهاى گوناگون مىگردند. تیشتر در اساطیر زرتشتى
گاهى بهصورت اسبى با سم سپید در مىآید و با اپوش، دیو خشکى، به نبرد مىپردازد و
گاهى بهصورت گاو و زمانى در هیأت جوانى راىمند و پانزده ساله و زیبا جلوه مىکند که
داراى چشمهاى روشن و درخشان و قامتى بلند است و فرشتگان نیز همچون ایزدان
پیکرگردانىهاى گوناگون دارند.
مینوى آسمان با زرهى مزین و در جامه جنگاورى نیرومند جلوه مىنماید و نیروى
روانى دین، پس از مرگ انسان در سیماى دخترى زیبا بر مرد نیک و بهصورت زنى پتیاره
و پلشت[5] بر مرد بدکار، آشکار مىشود و فر نیز صورتهاى گوناگون به خود مىگیرد.
در توتمهایى که به منزله خدایان ابتدایى بشرند نیز گاهى بهصورت اسب سیاوش و
کیومرث، یعنى قهرمانان و خدایان گیاهى و زمانى به شکل حیواناتى چون اسب و
سیمرغ آشکار مىشوند و گهگاه قدرت خویش را در آب حیات و رویین تنى و اکسیر در
اشخاص و اشیاى دیگر جلوهگر مىسازند.
2. انسان هزار چهره نیز داراى قدرتى است که خود یا دیگران و یا اشیا را تغییر پیکر
مىدهد. فریدون همچون اژدهایى بر فرزندانش آشکار مىشود و ضحاک یا اژدهاک،
انسانى با پیکر مار است و در روایات مختلف اساطیرى، ملى و مذهبى نیز بسیارى از
نیکان، ظهوراتى در پیکر اشیا، حیوانات، گیاهان اژدهایان و غیره دارند و جادوگران هم
خود را به شکلهاى متفاوتى در مىآورند و کارهاى شگفت انجام مىدهند.
تهمورث، اهریمن را بهصورت اسبى در مىآورد و بر آن سوار مىشود و به یارى
همان نیرو دیوان را به کار گل مىگمارد و از آنها خط و هنر مىآموزد و نشان مىدهد که
اراده انسانى بر نیروى دیوى غلبه کرده است و کاووس نوشدارو را در اختیار دارد که
زخمخوردگان را تندرست مىسازد، کیخسرو در جام جهانبین خود، همهجا را مىبیند و
رستم زرهى دارد که نه در آتش مىسوزد و نه در آبتر مىشود و چون آن را مىپوشد،
پرواز مىکند. اسفندیار رویینتن است، اما همچون آشیل[6] که نقطه ضعفش در پاشنه
پایش بود، او نیز چشمانى آسیبپذیر دارد، همچنانکه اسکندر نیز فاقد چشمى بینا
است که در اسطوره بهصورت سیاهى و تاریکى غار و یا خود تاریکى جلوه مىکند و به
همین جهت، آب حیات را نمىیابد. گودرز با خوابى ظهور کیخسرو را در مىیابد و با
موفقیت به خواب خود تحقق مىبخشد. فریدون در خواب سنگ را مىبندد و رستم
کوهپارهاى را با پا نگه مىدارد که بهمن بهسوى او رانده است و افراسیاب خود را در آب
و شاه مازندران در سنگ خود را پنهان مىکند.
توانمندى انسان در دگرگون کردن و دیگر شدن، گاهى جلوهاى غیر مستقیم دارد.
بدین معنى که انسان از درخت سخن مىشنود؛ با کوه سخن مىگوید و به یارى فسخ و
نسخ و مسخ تداوم پیکرگردانى خود را در حیوانات، انسانها، اشیا و گیاهان امکانپذیر
مىسازد.
در شعر نو فارسى، شهر سنگستان اخوان، بهترین نماد این امر است و درنزههالقلوب
درباره مجسمه شاپور مىخوانیم که «بر ظاهر بشاور شکل مردى سیاه است به هیکل
بزرگتر از مردى. بعضى گویند طلسمى است و برخى گویند که مردى بود که خداى او را
سنگ گردانید...» و در بندهش مىخوانیم که تن کیومرث از فلز ساخته شده است و چون
مىمیرد از تن او هفت گونه فلز بهوجود مىآید، زهره ستاره آسمان مىشود و انسان به
رودخانه و چشمه مبدل مىگردد.
در مجموع، انسان همه اقتدارات خدایان را در چهارچوب وجود مادى خود متمرکز
مىکند، اما مىکوشد تا اعمال خارقالعاده خود را رنگى منطقى ببخشد.
انسان زرتشتى امشاسپندان را در کنار خدایان قرار مىدهد تا یار و یاور او باشند. این
امشاسپندان که عبارتند از: بهمن، شهریور، خرداد، مرداد، سپنته آرمئیتى و اشا و هیشته)
هریک جلوهاى معنوى و مادى دارند که مستقلاً به بحث درباره آنها خواهیم پرداخت،
اما سروش در دین زرتشتى متأخر بر امشاسپندان افزوده گشته است تا ساخت هفتگانه
سلسله مراتب ایزدى تکمیل شود.
سروش، پیک ایزدى، در شاهنامه فردوسى همانند جبرئیل مسلمانان است که در
موارد متعدد در خواب و بیدارى بر افراد ظاهر مىشود و هربار شکلى خاص دارد، ولى
در عمل او که از محبوبترین چهرههاى آیین زرتشتى و نماینده حضور اهورا مزدا در
همه جا هست، در دست فردوسى بهصورت پیک خاص یزدان یگانه در مىآید و به
همین جهت، اگرچه مخاطبان او متفاوتند، اما او همیشه درخواستهاى الهى را مطرح
مىسازد. ابلیس در شاهنامه به جاى اهریمن مىنشیند و نقش شیطان را بازى مىکند و
سروش نماینده مطلق قدرتهاى الهى و ایزدى است و ابلیس و همراهانش، یعنى دیوان،
پریان، جادوگران و اژدهایان مظاهر کلّیت شر و اهریمنان بهشمار مىآیند. نیروهاى خیر
با پیشگامى سروش عبارتند از سیمرغ و فرّهمندان که از خوابهاى صادق برخوردارند و
همگى تجلّیات اراده خیر مطلق هستند که جابهجا با منطق عقلانى و باور فردوسى ظهور
و بروزى توجیهشدنى و معقول دارند (مجموعه اوستا...، 1354؛ یسنا، 1938: 44: 5و33:6) و
به اشکال مختلف آشکار مىشوند و ما در این زمینه فقط به ذکر سه مورد اکتفا مىکنیم و
بقیه موارد را در ضمن توضیح ایزدان و نیروهاى خیر و شر در فصل پنجم این کتاب، به
تفصیل بیان خواهیم کرد.
1. ایزد سروش
سروش در اوستا گاهى بهصورت مرغ سروشه که همان خروس باشد در مىآید که در
بامدادان صداى خود را بلند مىکند و مردم را به بیدار شدن و برگزارى نماز «اشم وهو»
دعوت مىکند تا اهریمن را نفرین کنند. سروش به قول نیبرگ[7]، در آثار دورههاى بعد
چهرههایى کاملاً آنجهانى به خود مىگیرد و فرشتهاى مىشود که مقامى مهین و والا
دارد و مظهر اطاعات و نماینده صفت تسلیم در برابر اوامر اهورا مزدا است. او از
فرشتگانى است که در روز رستاخیز به کار حساب مىپردازند. او پیک ایزدى است و
روز 17 هر ماه بدو واگذار شده است (یسنا، 1938: 44: 5و33:6).
سروش در بسیارى از اعمال به آپولو[8]، پیک مستقیم خدایان و راهنماى مردم در
اساطیر یونان، همانند است. سروش در شاهنامه اولین موجود ماوراءالطبیعى است که در
بخش اساطیرى شاهنامه، یعنى داستان کیومرث بهصورت پرى پلنگینهپوش بر کیومرث
آشکار مىشود و او را از توطئه اهریمن و خزروان دیو آگاه مىسازد و به نبرد با اهریمن
برمىانگیزد و پس از کشتهشدن سیامک بازهم بر کیومرث ظهور مىکند و او را به ترک
سوک یکساله فرا مىخواند و به نبرد با اهریمنان و دیوان، یعنى تداوم مبارزه، دعوت
مىکند. اگرچه فردوسى در این مورد به شکل سروش اشاره نمىکند، اما از سیاق سخن
و گفتگوى او با کیومرث چنین بر مىآید که سروش در پیکر انسانى زیبا بر وى ظاهر شده
است، همچنان که بر فریدون نیز به همین صورت جلوه مىکند و او را از کشتن ضحاک
باز مىدارد، اما دقیقترین تغییر چهره سروش وقتى است که به هیأت انسانى خداپرست
و نیکخواه با مویى همچون مشک که تا پایش فروهشته است و رویى همچون حور
بهشتى (که یادآور پرى پلنگینهپوش یا زیبارویى با جامهاى از پوست پلنگ در داستان
کیومرث است) به نزد فریدون مىآید و به او افسونگرى و شناخت نیک و بد را مىآموزد
تا او را قادر سازد که کلید بندها را بداند و افسونها را بگشاید. فریدون پس از این دیدار
تن خود را پرتوان و دولت خویش را بیدار مىیابد(همیلتون، 1942: 31ـ29). سروش یک
بار هم در پیکر موبدى در رؤیاى سام آشکار مىشود و او را به باز آوردن زال فرا
مىخواند و در کینخواهى از کشنگان سیاوش نیز باز در خواب بر گودرز آشکار مىشود
و او را از جایگاه کیخسرو آگاه مىکند و در همین اوان بر هوم[9] زاهد نیز جلوه مىکند.
در هنگامى که خسروپرویز از بهرام چوبین گریخت و به کوه پناه برد و از خداوند
جهان یارى خواست، سروش به پیکر انسانى سوار بر اسبى خنگ درحالىکه جامهاى
سبز برتن داشت به نزد خسروپرویز آمد و او را از میان دشمنان عبور داد و به وى مژده
سلطنت بخشید.
آخرین ظهورى که از سروش در شاهنامه وجود دارد (اگرچه فردوسى به نام سروش
در این مورد اشاراتى ندارد) در داستان اسب آبى دریاى شهد است :
زدریا برآمد یکى اسب خنگ
سرین گرد چون گور و کوتاه لنگ
دوان و چو شیر ژیان پر زخشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم
(مول، 1369: 348/261/7)
وقتى این اسب از دریا برمىآید و بر یزدگرد گناهکار آشکار مىشود، شبانان از
گرفتن او در مىمانند، ولى یزدگرد با زین و لگام به نزد او مىرود و اسب بهراحتى رام او
مىشود و دست و پاى مىجنباند و شاه بر او لگام مىنهد، اما همینکه مىخواهد تنگ بر
او ببندد؛ بنابرآنچه در شاهنامه آمده است:
بغرید و یک جفته زد بر سرش
به خاک اندر آمد سر و افسرش
چو او کشته شد، اسب آبى چو گرد
بیامد بدان چشمه لاژورد
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کس اندر جهان این شگفتى ندید
(همان، 359/262/7)
بلعمى نیز که این داستان را در چگونگى مرگ یزدگرد بزهکار روایت مىکند،
مىنویسد:
اسب خاموش شد، تا یزدگرد او را به زین درآورد و خواست پاردم درافکند که
هردو پاى به زیرش زد و درهم شکست و یزدگرد بیفتاد و بمرد و اسب زین و
لگام بینداخت و بتاخت، چنان که هیچکس او را ندید که کجا شد و درنیافتند و
مردمان گفتند این فرشته بود و خداى تعالى او را فرستاده بود تا جور وى از ما
برداشت...(بلعمى، بىتا: 922).
بىاختیار ذهن خواننده به این امر جلب مىشود که آیا این اسب آبى، با آنهمه
اوصاف، همان فرشته پیغامآور الهى و مأمور رسیدگى به حسابها در رستاخیز، یعنى
سروش نیست که بدین شکل ظاهر مىشود و یزدگرد را به مجازات مىرساند؟
2. نریو سنگ
نریوسنگ که نامش بعداً به صورت «نرسى» متداول مىشود، یکى از پیامآوران هرمز
است که گاهى همانند «سروش» عمل مىکند. یزدان، نریوسنگ را همچون مردى
پانزدهساله آفرید؛ او را برهنه در پس اهریمن قرار داد تا زنان با دیدن او بدو دل بندند و او
را از اهریمن بخواهند (بهار، 1351: 54).
در اساطیر مانوى نیز «نریسف یزد»[10] خود را به شکل مردى پانزدهساله در مىآورد.
3. سیمرغ، مرغ فرمانروا
سیمرغ پس از سروش مهمترین پیکرگردان ایزدى شاهنامه است که در کاخى برفراز البرز
زندگى مىکند و چون سام براى بازگرداندن زال به البرز مىرود، کاخ او را چنین مىبیند:
نشیمى از او برکشیده بلند
که ناید زکیوان بر او بر گزند
فرو برده از شیز و صندل، عمود
یک اندر دگر ساخته چوب و عود
بدان سنگ خارا نگه کرد سام
بدان هیبت مرغ و هول کنام
یکى کاخ بُد، تارک اندر سماک
نه از دسترنج و نه از آب و خاک
(مول، 1369: 3995/336/4)
سیمرغ زال را که نوزاد بود و بر ستیغ کوه البرز افکنده شده بود سیمرغ برداشت و به
آشیان خود برد تا او را شکار فرزندان خویش سازد، اما یزدان نیکى دهش بر کودک
ببخشود و سیمرغ و بچگانش را با او مهربان ساخت و سیمرغ زال را پرورش داد، زال
جوانى نیرومند شد که آوازهاش در جهان پراکنده گشت.
پس از چند سال، سام خواب دید که موبدى به نزد او آمد و او را به خاطر رها کردن
فرزند سرزنش کرد و این امر سام را برانگیخت تا به جستجوى فرزند به البرز کوه رود،
سیمرغ زال را از آمدن پدرش آگاه ساخت و وى را به بازگشت به زابلستان راضى کرد و با
دادن پرى از پرهاى خود به زال، او را برگرفت و به نزد سام برد. سیمرغ در زایش رستم
همچون طبیبى حاذق جلوه کرد و چاره تولد رستم را به زال نمود و در نبرد رستم و
اسفندیار نیز رستم را یارى داد تا چشم اسفندیار را هدف قرار دهد و او را بکشد.
سیمرغ که فردوسى او را مرغ فرمانروا مىخواند[11] با رستم مهربانانه گفتگو مىکند وعلاوه برآنکه راز آسیبپذیرى چشم اسفندیار را براى او فاش مىسازد، با رستم راز
دیگرى را نیز در میان مىنهد. در شاهنامه آمده است:
چنین گفت سیمرغ کز راه مهر
بگویم همى با تو راز سپهر
که هرکس که او خون اسفندیار
بریزد، و را بشکرد روزگار
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
رهایى نیابد، نماندش گنج
بدین گیتیش شوربختى بود
وگر بگذرد رنج و سختى بود
بدین ترتیب سیمرغ بهعنوان پدیدهاى شگرف واجد چند خصوصیت است: 1.
طبیب و داناست، 2. غیبدان و رازشناس است، 3. حامى زال و خاندان اوست، 4.
سخن مىگوید، 5. براى زال نقش پدر یا مادر را دارد، 6. همینکه پر او را مىسوزانند به
یارى حاضر مىشود، 7. انتقامگیر است و اسفندیار را که جفت او را کشته است، به
دست رستم به قتل مىرساند.
گرچه مىتوان گفت که سیمرغ توتم خانوادگى رستم است و مانند هر توتم دیگرى از
فرزندان خود حمایت مىکند (کاسیرر، 1360: 120)، اما رفتارى انسانى دارد و اگرچه به
ظاهر پرندهاى شگفتانگیز است، در معنا نماینده یا رابط خداوند با بندگان او است که
به نوعى، سروش را تداعى مىکند.
سیمرغ گاهى نیز در کالبد انسان آشکار مىشود: در مجملالتواریخ مىخوانیم: «اندر
عهد منوچهر، زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت. پیش حکیمِ زاهد، بزرگ گشت و بعد
سالها سام او را باز آورد. منوچهر زال را بخواست و از دیدار او خیره ماند و خرم گشت
از طالع او...» بنابراین، یگانگى حکیمِ زاهد با سیمرغ در جابجایى اساطیرى است که
مرغى را انسان مىکند و انسانى را بهصورت مرغى درمىآورد که نیروى الهى و
ماوراءالطبیعى سروش یا یکى از ایزدان و فرشتگان را داراست.[12]
شیوه فردوسى در ارائه چهره سیمرغ و دیگر موجودات اساطیرى خارقالعاده چنین
است که مىکوشد تا هرچه ممکن است آنها را به واقعیتهایى معقول و درخور پذیرش
مردم عصر خود نزدیک سازد، اما از آنجا که شدیداً به متنهاى کهن مورد استفاده خود
وفادار است، علىرغم همه مقدمات عقلانى و منطقى داستانهایش، نمىتواند
پیکرگردانىهاى ایزدان، اهریمنان و دیگر موجودات اساطیرى را پنهان سازد و به همین
جهت در بررسى پیکرگردانىهاى سیمرغ در شاهنامه چهار چهره مختلف ایزدى را در
پشت چهره یک پرنده، مشاهده مىکنیم:
1. ایزدى که بهصورت انسان خودنمایى مىکند و این امر در خاصیت پزشکى و
درمانگرى سیمرغ از قدیم مورد نظر بوده است و در وجهتسمیه او گفتهاند تصور
مىشود که یکى از خردمندان روحانى عهد باستان که نام وى «سئنه» بوده است که از نام
سیمرغ گرفته شده، سمت روحانى مهمى داشته که انعکاس آن بهخوبى در اوستاآشکار
است. او به طبابت بیماران شهرت یافته بود و نام پرآوازه او را مردم به معنى لغوى سیمرغ
گرفته و جنبه پزشکى او را در اوستا به درختى دادهاند که آشیانه مرغ سئنه برآن است و
در خداىنامه و شاهنامه بر خود سیمرغ نهادهاند که در این روند پرندهاى است که از زال
حمایت مىکند.
2. ایزد سروش که به شکل مرغ در مىآید و رازکشتن اسفندیار را فاش مىکند. در
اینجا با توجه به رازگویىهاى سروش که بهصورت زیبارویى پلنگینهپوش بر سام فریدون
و کیومرث آشکار مىشد و آنها را راهنمایى مىکرد، مىتوان تصور کرد که در این مورد
نیز، این سروش است که بهصورت سیمرغ بر زال جلوه مىکند.[13]
3. در واقع توتمى مادینه است[14] بنابر آنچه در مینوى خرد آمده است، آشیانه سیمرغدر درختو چون نشیند هزار شاخه از آن بشکند. در اینجا سیمرغ مقیم درخت شادى و
غمزدا است و این امر نتیجه چارهجویىها و درمانهایى است که دیگران را از او شادمان
مىکند، چنان که در شاهنامه آمده است:
هم آنگه خروشى برآورد رخش
بخندید شادان دل تاجبخش
(مول، 1369: 3971/33/4)
از طرف دیگر رویش هزار شاخه از درخت در هنگامى که سیمرغ به پرواز در مىآید،
نشان چیدهشدن میوهها و بهثمررسیدن تجربههاست و شکستن شاخهها در هنگام
نشستن نشان پربارى و میوهدارى و ثمربخشى او است.
دقت در خصوصیتهاى عمده سیمرغ نشان مىدهد که دراین تعبیرها سیمرغ توتمى
مادینه است که هم مظاهر گیاهى و هم حیوانى دارد: درخت درواقع توتمى گیاهى است
که نرینه بهشمار مىآید. جالب است که این ارتباط سیمرغ با درخت به شکل دیگرى نیز
در شاهنامه ظاهر مىشود و آن وقتى است که سیمرغ به رستم دستور ساختن سلاحى
خاص را مىدهد که بتوان بدان وسیله اسفندیار را کشت. سیمرغ رستم را با خود به کنار
دریا مىبرد و جایگاهى خاص بدو نشان مىدهد و با پر خویش پیشانى رستم را نوازش
مىکند:
بمالید بر تارکش پرّ خویش
بفرمود تا رستم آمدش پیش
گزى دید بر خاک، سر در هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
بدو گفت شاخى گزین راستتر
سرش برتر و تنش پر کاستتر
بدین گز بود هوش اسفندیار
تو این چوب را خوارمایه مدار
بر آتش مرین چوب را راست کن
نگه کن یکى نغز پیکان کهن
بنه پرّ و پیکان بر او بر نشان
نمودم ترا از گزندش نشان...
وز آن جایگه شاد دل بر پرید
چو اندر هوا رستم او را بدید
یکى آتش چوب پرتاب کرد
دلش را بدان رزم شاداب کرد...
سیمرغ نه تنها رستم را یارى مىدهد، بلکه او را به سرزمین درخت غمزدا نیز مىبرد
و با نشاندادن راه چیرگى بر اسفندیار او را شادمان مىسازد و نکته جالب آن است که
مرگ اسفندیار نیز به گیاهى مربوط مىشود، همچنان که بالدر[15] در اساطیر اروپایى فقط با
گیاهى (گى)[16] از بین مىرود(رستگار فسائى، 1379 الف: ج 1، ص 80).
4. در متون عرفانى دوره اسلامى، سیمرغ در لباسى تازه تجدید حیات مىکند و
مظهر عظمت حق و وحدت وجود مىگردد و عطار در منطقالطیر خود این پدیده را با
عمقى فراوان مطرح مىسازد.
[1]. قرآن مجید: و امره اذا اراد شیئاً، ان یقول له کن فیکون.
[2]semreH .
[3]aporuE .
[4]sedaH .
[5]. به صورت دئنا و جهیکا.
[6]ellihcA .
[7]grebyN .
[8]. .Apoloآپولو از زیباترین چهرههاى اساطیر یونان است: بزرگ موسیقیدان خدایان المپ است؛
هنرآموز انسان است و خداى روشنى و نور است که در قلمرو او تاریکى نیست و به همین جهت خداى راستى به شمار مىآید. او رابط مستقیم خدا و انسان است که مردم را از خواستهاى خدایان آگاه مىکند.
[9]. با توجه به اینکه در اوستا هئوم (Haoma) جنگجو و فرمانرواى نیک، دارنده چشمان زرین، افراسیاب
را که در پناهگاهى در طبقه وسطى زمین پنهان شده بود، مىگیرد و به نزد کیخسرو مىبرد. هوم در سنسکریت و اوستا و پهلوى نام گیاهى است که خدایان را قوىدل و مسرور مىکند و حس جنگجویى آنان را تهییج مىکند و اپندرا خداى رعد و برق از آن بسیار مىنوشد. آیا هومِ زاهد تغییر شکل آن گیاه مقدس محسوب نمىشود؟ رستگار فسائى، 1379: 1119.
[10]dzaY fasiraN .
[11]. به قول فردوسى:
گزى دید بر خاک سر در هوا نشست از برش مرغ فرمانروا همان
[12]. ابوحنیفه دینورى مىنویسد: «چون زرتشت پیامبر نزد گشتاسب آمد و همه به فرمان او گردن نهادند،
رستم سخت خشمگین شد و مردم سیستان متمرد شدند و اسفندیار به سوى رستم رفت.» بدین ترتیب، رستم بر دین توتمى خود مىماند و اسفندیار باکشتن سیمرغ قصد نابودىِ توتمِ توتمپرستان را داشت که با تدبیر سیمرغ و کشتهشدن اسفندیار و رستمیان بهطور موقت پیروز شدند.
[13]. در داستان زال و سیمرغ، سام به خواب مىبیند که موبدى به خواب او آمد و وى را بهخاطر رها کردن
فرزند ملامت کرد و به بازگرداندن زال فرمان داد که بىشک این موبد کسى جز سروش نیست.
[14]. به عقیده کاسیرر در محدوده اعتقادات توتمى، انسان با پیوندى بالفعل که بسیار هم واقعى است با
اسلاف خود مربوط مىشود و این پیوند غالباً در حکم بیان هویت انسان و حس وحدتى معدوم نشدنى به وجود مىآید که حتى مرگ آن را قطع نمىکند.کاسیرر، 1360: 120
[15]redlaB .
[16]euG .
× برگرفته از کتاب پیکرگردانى در اساطیر ف از دکتر منصور رستگار فسایی ف از انتشارات پزوهشگاه علوم انسانی تهران جاب سوم