دکتر منصور رستگار فسایی
غزل 163*
ستارهای، ماهِ مجلس
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 | ستارهای، بدرخشید و ماهِ مجلس شد به صدرِ مِصطبهام، مینشاند اکنون، دوست کرشمه ی تو، شرابی به عاشقان پیمود چو زر، عزیز وجود است، نظمِ من، آری |
| دلِ رمید ه ی ما را، رفیق و مونِس شد به غمزه، مسئلهآموزِ صد مُدرّس شد فدای عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد |
اختلاف نسخهها
3. ی: دل شیدای عاشقان / *ح:عارض و نسرین / ج:چشم و نرگس شد 4. ط:اکنون یار 5. ح:مرا سرای محبت / *ب:منش مؤسّس شد / ک:منش مقرنس شد 6. ج:ز بهر خدای / ل م:برای خدا / *ب:مؤسّس شد 7. ب م:به عارفان بنمود / ه:به عاشقان بنمو د / ز ح ل:به عاشقان پیمود 8. ه:میکده واعظ عنان / ه،ک:عنان مگردانید / *ه ک:ازین ره فتاد و مفلس شد 9. ل:جام اسکندر
1. ساختار غزل
الفـ موسیقی بیرونی غزل:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن: بحر مجتثّ مثمّن مخبون اصلم.
در هر مصراع این غزل، 14 هجا وجود دارد که 6هجای آن، کوتاه و 8 هجای آن، بلند است.
بـ موسیقی کناری غزل: کمال خجندی که از معاصران حافظ بوده، در مقطع غزلی که به استقبال از همین غزل ساخته است به نام حافظ نیز اشاره دارد و نشان میدهد که شعر حافظ، بیدرنگ در میان همعصرانش به شهرت میرسیده و از آن استقبال میشده است:
شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد / به سوختن، دل پروانهوش، مهوَّس شد
دو چشمت از دل و دین هرچه داشتم، بردند / توانگری که به مستان رسید مفلس شد
به کیمیای نظر چون تو خاک زر سازی / تفاوتی نکند گر وجود ما مس شد
دگر مرا زخیالت زبیکسی چه ملال / چو غم رفیق و بلا یار و درد مونس شد
نشد بهطرز غزل همعنان ما حافظ / اگرچه در صف رندان ابوالفوارس شد
(دیوان، غزل، 428؛ غنی، 1386: 446)
جـ موسیقی درونی غزل:در حوز ه ی واجآرایی مصوتها ، صدای «آ» در کل ّ شعر گسترش دارد، آن چنانکه در بیت نخست، 4بار؛ در بیتسوم، 6بار؛ در بیت ششم، 6بار؛ در بیت هفتم، 4بار؛ در بیت هشتم، 8بار و در بیت نهم، 5بار مکرر میگردد.
از جنبه ی معنایی و هنری نیز این غزل، با تضاد روز و شب و وصل و هجران و آغاز و انجام، شروع میشود و با مراعات نظیر مکتب، خط، نگار، مسئله، مسئلهآموز، مدرّس، ادامه مییابد و در هر بیتی، نوعی ایهام، تناسب، استعاره و مجاز دلنشین ارائه میشود و زندهانگاریهای حافظ، به ستاره، ماه، دل، باد صبا، طاق ابرو، زندگی و حیاتی دلنشین میبخشد.
2. نوع غزل
از غزل ـ قصیدههای حافظ است که در آن معشوق و ممدوح، یکی هستند و شاعر بدون اینکه به اوصاف فردی و خاص معشوقی معین بپردازد، معشوق ـ ممدوح خود را بهطورکلی میستاید و از وی به ستاره، ماه و نگاری که به مکتب نرفته و خط ننوشته است ولی در همان حال، مسئلهآموز صد مدرّس شده است، یاد میکند و خود را در پناه دولتیانی قرار میدهد که با توجه آنان، مس کلامش به زر تبدیل شده است و این چنین کسی، شاهشجاع است که حافظ در بیت نهم، او را ابوالفوارس یا شهسوار میخواند و آب خضر و جام کیخسرو را در حضور وی مییابد.
غنی دربار ه ی این غزل مینویسد:
معروف است که در مدت مختصری که مولانا عضد، مقیم اردوی امیرمبارزالدین محمد بود پسرش شاهشجاع که عشق وافری به کسب علوم داشت، شرح مختصر ابنحاجبرا، که از تالیفات مهم و معروف قاضی عضد است، نزد او آموخت، شاهشجاع کم یا بیش آشنایی که با علم و ادب و نظم و نثر داشت، در طی همصحبتی با اهل فضل وادب و به برکت قو ه ی حافظه ی خوبی که دارا بود، بهدست آورده و الاّ مدرسه و مکتب منظم ندیده بود چنانکه خواجه حافظ در غزلی او را میستاید که:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد (غنی، 1386: 170)
عباس اقبال آشتیانی دربار ه ی شاهشجاع مینویسند:
در هفتسالگی به تعلّم پرداخت و در نه سالگی، بر اثر حافظه ی قوی. حدّت ذهن، و فرط استعداد، قرآن را در حفظ گرفت و در همان حداثت سن، به درجهای رسید که فضلا و علمای نامی از او استفاده میکردند.(اقبال، یادگار: 136)
شاهشجاع، تقریباً سیودو سال با خواجه حافظ آشنا و معاصر بوده که تقریباً 27 سال از این 32 سال را پادشاه عهد حافظ بوده است. در دیوان حافظ تقریباً 123 مورد اشاره به پادشاه شده است؛ یعنی در 109 غزل و 11 قطعه و یک مثنوی و دو قصیده که 70 مورد از این موارد، صریحاً یا با قراین مؤکده راجع است به شاهشجاع و سایر ملوک و شاهزادگان معاصر خواجه، که 39 مورد از این 70 مورد راجعبه شاهشجاع است.(غنی، 1386: 444؛ دستغیب، 1367: 663).
3. معنی واژههای غزل
بیت 1: ستاره: در اینجا تصویری استعاری از شاهشجاع یا زیبارویی ماهچهره است که ناگهان در بزم حافظ حضور یافته است./ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد: ناگهان معشوق چون ستارهای طلوع کرد و ماه شب چهارده مجلس ما شد./دلِ رمیده: دل عاشق که چون آهوی گریزان، از صاحب خود دور شده و بهدنبال معشوق آواره و سرگشته شده است./رفیق و مونس: دو کلمه ی مترادف: همدم و همنشین.
بیت 2:نگار من:معشوق زیباروی من.بعضی گفتهاند که مراد از نگار، در این بیت، حضرت رسالتپناهی است(حافظ، 1381: 278). هروی در عین یادآوری هوشمندی شاهشجاع، ابراز عقیده میکند که:
چنانکه از سخن اقبال و غنی برمیآید به مکتب رفته و خطنوشتن آموخته است، حال آنکه هنر این ممدوح این است که با وجود امیبودن به اهل علم مسایل شرعی میآموزد، پس میتوان اشار ه ی دیگری هم در بیت یافت و آن اشاره به امّیبودن پیامبر اسلام است چنانکه این معنی هم پیش از زمان او به مثابه مدح و ثنای آن حضرت، در ادب فارسی مطرح بوده (هروی، 1373: 702):
سرِّ یک ذرّه چون بودش عیان / امّی آمد، گو ز دفتر برمخوان (عطار)
تازی شیر بیلقب، مکّی هاشمینسب / معتکف سرای وحی، امّی امّتیسرا ( خواجو)
مکتب:مدرسه و جای یادگیری خواندن و نوشتن./ خط ننوشت:نوشتن را نمیدانست. سواد نوشتن (و خواندن) نداشت./ غمزه:حرکات و اشارات چشم و ابرو./ به غمزه:به غمزهای: با یک اشار ه ی چشم و نظر،
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن / به غمزه، رونق و ناموس سامری بشکن (1/391)
مسئله: مشکل، سؤال دربار ه ی احکام شرعی./ مسئلهآموز: صفت فاعلی مرکب مرخم: مسئلهآموزنده: کسی که مشکلا ت را حل میکند و حل مشکلات را به دیگران یاد میدهد و میآموزد./ مُدرّس: استاد، آموزگار، درسدهنده./به غمزه، مسئلهآموز صد مدرّس شد:با یک اشار ه ی چشم و ابرو، مشکل صدها آموزگار را گشود و حل مسئله را به آنان یاد داد.
بیت 3:
...آنچه از این بیت درمییابم، این است که دل بیمار عاشقان به بوی او یعنی؛ در عشق و آرزوی روی او، افتانوخیزان به باغ رفت و چون محبوب خود را نیافت خود را فدای عارض نسرین و چشم نرگس کرد؛ زیرا عارض و نسرین و چشم نرگس، به عارض و چشم بیمار شباهت دارد، باد صبا نیز چنین کرد یعنی افتانوخیزان و بیمارگونه، به بوی او به باغ رفت و خود را در پای عارض نسرین و چشم نرگس انداخت، نسیم صبحگاهی، بر سر و روی و پای و ساق و قدم گلها میوزد، به دور سر گل مانند فداییان میگردد و به پای گل مانند فداییان میافتد. (زریابخویی، 1368: 108)
به بوی: به هوای با ایهام به بوی خوش نسرین و نرگس./ نرگس و گل: دو تصویر برای چشم و روی محبوب./ دلِ بیمارِ عاشقان: دل دردمند عاشقانی چون من.
بیت 4: حافظ وضع خود را در دو دور ه ی سلطنت امیرمبارزالدین و شاهشجاع مقایسه میکند و میگوید من که در دور ه ی سختگیریهای امیرمبارزالدین چون گدایان بیقدر و منزلت شیراز به شمار میآمدم و امیرمبارزالدین به من توجهی نداشت، اینک با رویکارآمدن شاهشجاع، صدرنشین بزم( او) شدهام./ مصطبه: شاهنشین و بالای مجلس و جایی که از کف اتاق بالاتر باشد و مهمانان خاص در آنجا مینشینند./ صدرِ مصطبه: بالای وشاهنشین مجلس./ فدایِ عارض...شدن: جان نثار کسی یا چیزی کردن./ گدایِ شهر: این گدای شیرازی: منِ حافظِ درویشصفت./ میرِ مجلس:بزرگ مجلس، بالانشین بزم:
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم / شدم به رغبت خویشش، کمین غلام و نشد (4/166)
بیت 5: طربسرا:بزم، جای عیش و نوش./ طربسرای محبت:اضافه ی تشبیهی: خانه ی عشق که جای شادی و نشاط من است./ طربسرایِ محبت کنون شود آباد که:اینک خانه ی عشق آباد میشود و به جای شادی و نشاط تبدیل میگردد که،/ طاق ابرو:اضافه ی تشبیهی: ابرویی که مانند طاق، خمیده و کمانی است./ مُهندِس:هندسهدان، معمار./ که طاقِ ابروی یار منش، مهندس شد: که ابروی کمانی و طاقمانند یار من، آن سرای را آباد کرد.
بیت 6: ترشّح: تراویدن افشاندهشدن، نم و رطوبت مایعات بر چیزی یا جایی./ لب از ترشح می پاک کن: علاوه بر معنی ظاهری بیت که بهصورت ساده این است که رنگ شراب سرخ را که بر لبانت نشسته و آن را مرطوب کرده است، پاک کن تا مرا به شرابنوشی وسوسه نکند، معنای نهفته ی دیگری هم در این بیت هست که اصولاً رنگ لب معشوق را شرابی میداند و آن را مایه ی وسوسه ی خاطر خود به شرابنوشی و لب بر لب جام نهادن میداند و میگوید: اگر میتوانی، لبت را که گویی از شراب سرخرنگ، مرطوب شده و تازه و سرخ و آبدار گشته است، از این سرخی شراب پاک کن، تا مرا بیش از این به بادهنوشی برنینگیزد./زبهرِ خدا:به خاطر رضای خدا، محضاً لله./ خاطر:آنچه در دل گذرد، فکر، اندیشه، ادراک، خیال، قریحه:
گر این گفته داد است ره بسپرید / وگر نیست از خاطرم بسترید (فردوسی)
با خاطر عطاردی و با جمال ماه / با فر آفتابی و با سعد مشتری (فرخی)
موسوِس: وسوسهکننده، به هوس افکننده./ که خاطرم به هزاران گنه، موسوس شد: که با دیدن رنگ شرابی لبانت، دلم برای ارتکاب هزارانگونه گناه، وسوسه شد.
بیت 7: کرشمه: غمزه، عشوه و ناز و حرکات دلبرانه ی چشم و ابرو./ عارفان: در اینجا: کسانی چون من که اهل معرفتاند./ شرابپیمودن: پیمانه و جام شراب به کسی دادن، کسی را با شراب مستکردن./ کرشمه ی تو شرابی به عارفان پیمود:ناز و عشوههای تو که چون شراب است، چنان عارف و اهل معرفتی چون مرا مست و از خود بیخود ساخت،/ که علم بیخبر افتاد: ( من عارف را چنان مست کرد که) که علم و دانایی را از من گرفت و مرا از خرد و دانش تهی کرد و دیوانه ساخت./ و عقل، بیحِسّ شد: و عقل و خرد من، حواس خود را از دست داد و من دیوانه شدم.
بیت 8: ز راه ِ میکده یاران! عنان مگردانید:ای دوستان از رفتن به میخانه منصرف مشوید./ چرا که:زیرا که./ از ره فتادن:راه را گمکردن، گمراه شدن./ مفلس:درمانده و بیچاره و تهیدست./ حافظ از این ره فتاد و مفلس شد:زیرا من راه میخانهراگم کردم و بیچاره گشتم.
بیت 9: خیالبستن!!: اندیشه و فکری را در سر پروردن./خضر: نام پیغمبری که صاحب موسی، علیهالسلام، بود و نام اصلی تالیا گفتهاند و پارسیان ایلیا یوهن میگویند، لقب پیغمبریکه ارمیا نام داشت و در نبوت او اختلاف است، نزد بعضی نبی است و نزد بعضی ولی، نام پیغامبری که خداوند تعالی موسی، علیهالسلام، را به تعلم در نزد او فرستاد و موسی بر کردههای او انکار آورد. خضر حکمت اعمال خود بدو نمود و از او جدایی جست و خضر تا قیامت زنده باشد و مسافران خشکی را یاری دهد، چنانکه الیاس مسافران دریا را و معروف است که خضر آب حیوان را خورده و همیشه زنده میباشد(دهخدا، لغتنامه، ذیل واژه).
معروف است که اسکندر ذوالقرنین قصد این آب کرد، ولی موفق به خوردن آن نشد؛ اما خضر بر آن آب دست یافت و طبق قول شاهنامه، اسکندر به قصد آب حیوان حرکت کرده در ظلمات گم شد و خضر که رایزن او در این سفر بود به آب حیات دست یافت و از آن آب بخورد و تن بشست و زندگانی جاویدان یافت./ آبِ خضر:آبی که زندگی جاوید میبخشد و نوشنده را زندگی هممیشگی میدهد./ جام ِ کیخسرو:جام جهاننما یا جهانبین، جام جم. جامی که همه ی عالم در آن نموده میشد. دکتر معین در مقاله ی خود بهعنوان جام جهاننما نویسد: در نظم و نثر پارسی بارها از جامی بهنام جام جهاننما و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم، جام جمشید، جام گیتینما، جام جهانبین، آیینه ی سلیمان، آیینه ی سکندر و غیره» یاد کردهاند و فرهنگنویسان گفتهاند: جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم میشد./کیخسرو: شهریاری که بهنام کیخسرو در داستانهای ملی ایران از پادشاهان بزرگ کیانی بهشمار میرود، نام وی در اوستا کوی هوسروه و در ودا (کتاب مقدس هندوان ) سوشروس است و بنابراین از بزرگان دور ه ی هند و ایرانی بوده که پیش از جداشدن هندوان از ایرانیان و مهاجرت آنان بهسمت سند و داخله ی فلات ایران میزیسته است. فردوسی در شاهنامهدر «داستان بیژن ومنیژه » پس از تشریح زندانیشدن بیژن به امر افراسیاب در چاه اشاره میکند که کیخسرو در جام جهانبین نگریست و بیژن را در چاهی در توران دید و رستم را برای رهانیدن وی به توران فرستاد و رستم بیژن را نجات داد و به ایران باز گردانید. (رستگار فسایی، 1369: 810)/ جُرعهنوش:جرعهکش، بادهنوش، آنکه جام شراب را تا ته آن مینوشد:
من جرعهنوش بزم تو بودم هزار سال / کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم (حافظ، 1362: 4/1039)
ای جرعهنوش مجلس جم سینه پاک دار / کایینهای است جام جهانبین که آه از او (3/405)
خادم ساقی است که برای تأمین اعتماد بادهخواران، هر بار جرعهای از آنچه به آنها داده میشود، مینوشد و در مجلس اکابر، چنین کسی چاشنیگیر محفل و تا حدی بلاگردان اهل بزم بهنظر میرسد، در اینجا خواجه نشان میدهد که با نیل به این مرتبه که تعبیری از ملازمت آستان سلطان است خیال دستیابی به آب خضر و جام اسکندر را که از آرزوهای دیرینه ی هر انسان صاحبهمت و بیشیطلبی است برای خود برآورده مییابد و ادعا میکند که خیال نیل به آن آرزوها، وی را به مجلس سلطان و جرعهنوشی بزم او کشانده است و... نیل به جرعهنوشی بزم سلطان، در واقع بدان معنی است که شاعر در هنگام نظم غزل، از خاصان سلطان بوده است و ازاینرو ظاهراً خود را مثل خضر می داندکه بنابر مشهور، از خواص ذوالقرنین بوده است... (زرینکوب، 1368: 484)
سلطان ابوالفوارس: شاهشجاع است و شهسوار، در واقع ترجمه ی فارسی ابوالفوارس است. خود شاهشجاع در غزلی گفته است:
ابوالفوارس دوران منم، شجاع زمان / که نعلِ مرکب من تاج قیصر است و قباد
به جرعهنوشی سلطان ابوالفوارس شد:به درگاه شاه شجاع آمد و جرعهنوش بزم او شد.
بیت 10: عزیز وجود: وجود عزیز و ارزشمند و گرانبها./ چو زر، عزیز وجود است نظم من:شعر من چون زر گرانبها و باارزش است./ دولتیان:افراد منتسب و منسوب به دولت و حکومت، با ابهامی به معنای دولت: بخت: بختیاران، مردم نیکبخت./ کیمیای ِ مس:مادهای که می را به طلا تبدیل میسازد./ قبول دولتیان، کیمیای این مس شد:توجه کیمیاوار دولتمدارانی چون شاهشجاع به شعر من، آن را که مثل مس بود به زر بدل کرد.
4. معنی بیتهای غزل
بیت 1:یار، چون ستارهای در بزم ما طلوع کرد و چون ماه شب چهارده بزم ما را روشنی و رونق داد و همدم و همنشین دل بیقرار و از دست رفته ی ما شد.
بیت 2: آن دلبر زیباروی، با آنکه به مدرسه نرفته و نوشتن نمیداند، با اشار ه ی نگاهی، راه حل مشکلات را به استادان و آموزگاران یاد میدهد.
بیت 3: و دل بیمار عاشقانی چون من، همچنان که نسیم بامدادی، در اطراف نرگس و نسترن میچرخد، دور خوبان میگردد و جان خود را فدای چشمان نرگسگون و رخسارههای نسترنمانند آنان میسازد.
بیت 4: اینک ( روزگار دگرگون شده است) و یار( شاهشجاع) مرا در شاهنشین بزم خود مینشاند و من گدا (که در دور ه ی امیرمبارزالدین به حساب نمیآمدم) در مجلس بزم شاه، بزم سالار شدهام.
بیت 5: و اینک یقین میدانم که خانه ی شادی دلم که ویران شده بود، با دیدار طاق ابروی دوست، آبادان میشود.
بیت 6: ای دوست بیا و سرخی شراب را از لبانت پاک کن تا دل مرا به انجام هزارانگونه گناه وسوسه نسازد.
بیت 7:غمز ه ی چشمان مست تو، من اهل معرفت را چنان مست و بیخبر ساخته است، که همه ی دانشم را بر باد داده و خردم را از کار انداخته و مرا دیوانه ساخته است.
بیت 8:ای دوستان هرگز روی از میخانه برنتابید که من چنین کردم و بیچاره شدم. ( اگر چه در نسخه ها " عنان بگردانید" است و معنی زیبایی هم دارد ولی با توجه به معانی کلی غزل ؛ که حافظ هنوز در میجانه است و صدر نشین آنجا، " مگردانید " بهتر به نظر می رسد.)
بیت 9: من که میخواستم آب حیات را بیابم و زندگی جاوید پیدا کنم و در جام جهاننما، از همه ی حقایق آگاه شوم، به بزم شاه شجاع آمدم و با جرعهنوشی از جام باد ه ی او، آب حیات و جام جهانبین را یکجا پیدا کردم.
بیت 10: چون شعر من، مورد توجه و عنایت دولتمردانی چون شاهشجاع قرار گرفت، از برکت کیمیای عنایت آنان، شعر من که چون مس بود، به طلا تبدیل گشت و اعتبار یافت.
* از شرح تحقیقی دیوان حافظ شیرازی ، از دکتر منصور رستگار فسایی