حافظ و سعدی، دو آفتاب در یک سرزمین
دکتر منصور رستگار فسایی
کس درنیامده است بدین خوبی، از دری دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری
خورشید اگر تو روی نپوشی، فرو رود گوید: دو آفتاب نباشد به کشوری ( سعدی)
ملکالکلام و افصحالمتکلّمین، سعدی شیرازی (606 تا 690 ه . ق) که او را بزرگترین سخنسرای ایران پس از فردوسی دانستهاند و لسانالغیب، شمسالدین محمّد حافظ شیرازی (727 ـ 792 ه . ق) که او را برای ایرانیان، آن روی سکه فردوسی شناختهاند، دو شاعر بزرگ ایران و جهانند که در شعر فارسی عصر خویش و همه دورانها، تأثیری همیشگی، پایدار و همه جانبه داشتهاند و لطف و ذوق ایرانی و معنای شعر ناب فارسی و وسعت نفوذ شعر را در جامعه و پیوند شعر و زندگی را در سخن خورشیدی خود، جاودانه، به تماشا گذاشتهاند و بیآن که بخواهیم فضل تقدم و راهگشایی دورانساز سعدی را فراموش کنیم، در این مقاله برآنیم که سعدی و حافظ را در همانندیها و تفاوتهای دورانی، شیوههای هنری و فکری آنان، بهتر بشناسیم و حضور این دو آفتاب را در کشور سخن، به وصف بنشینیم
سعدی نخستین شاعر بزرگ فارس است. پیش از او هیچ شاعر بزرگ دیگری را در این خطه سراغ نداریم و میتوان او را بنیانگذار شعر جهان شمول فارسی در فارس دانست که سخن روشن و شیوهی بیهمتای شاعری، همه دل آشنایی و فصاحت و بلاغت او، آن چنان در معاصران وی تأثیر میگذارد که از میان دست پروردگان سخن او، در فاصلهای کمتر از یک قرن شخصیتی چون حافظ سر برمیآورد و تا آستان قدسی استاد خویش سر بر میکشد، آن چنان که در آسمان سخن فارس، دو خورشید درخشان جاودانه جلوه میکنند که به قول سعدی:
خورشید، اگر تو روی نپوشی فرو رود گوید: دو آفتاب نباشد به کشوری
و از آن پس، تأثیر مشترک این دو شاعر، نه تنها تمام قلمروهای زبان و ادب فارسی را در تحت سیطره خود قرار میدهد، که تربیت نسل شاعران را به ویژه در فارس بر عهده میگیرد. تأثیر شگفتانگیز این دو شاعر به ویژه بر جریان فرهنگی و ادبی فارس به حدی سازنده و مثبت است که سنت ادبی و شاعرانه دیرین خراسان و ماوراءالنهر و ری را تحتالشعاع خود قرار میدهد و به شعر و ادب فارسی که چهار قرن در سکوت و فراموشی به سر برده بود، آن چنان سر زندگی و پویایی و نفوذی را ارزانی میدارد که گویی فارس بیش از هزار سال، پیشگامی و تجربه و خلاقیت را در عرصهی شاعری میهن ما بر عهده داشته است. بدین ترتیب، سعدی مربی تمام شاعران پارس و فارسی گویان پس از خود به شمار میآید و نهال شعر و سخن در این دیار میکارد و میپرورد که با تربیت شاگردانی چون حافظ و پیروان وی به ثمر مینشیند و شگفتا که نفوذ و حکمرانی سعدی، تنها در قلمرو شعر نیز نیست، کار سعدی در گلستان بزرگترین حادثهایست که در تاریخ تحول نثر فارسی اتفاق میافتد و سبب میشود که نثر بیاعتبار و بیاهمیّت فارسی، به یمن لفظ و معنای نوظهور و بدیع سعدی، به مقامی شامخ که حتی گاهی فراتر از شعر است، دست یابد. اهمیت نوآفرینیهای سعدی در این زمینه به حدیست که نثر فارسی را از روایت حکایات حیوانات و تاریخ و نامههای اداری شاهانه و درباری بیرون میآورد و به آیینهی التهابات زندگی و حیات زنده و شاداب انسان ایرانی تبدیل میکند و آن را همدوش و همپای شعر، به خانه مردم میکشاند و به دوران غربت نثر پایان میدهد و از آن پس گلستان سعدی در کنار شاهنامه مینشیند و اولین کتاب نثر فارسی شیرین و همهپسندی میشود که در مدرسهها و مکتبها تعلیم داده میشود و فکر و محتوا و شیوه بیان و سبک نویسندگی آن، معیار کمال نویسندگی و اندیشهورزی انسان ایرانی تلقی میگردد. مکتب سعدی در نثرنویسی سبب میشود که تلقی جامعه از نثر دگرگون شود و تا دیرزمانی مقلدان گلستان ، نثر فارسی را از حیث لفظ و محتوا در تجربههای سازنده و خلاق، غنی و خوش آهنگ و گوشنواز سازند و نظام آن را تا حد شعر منثور بالا برند. نثر سعدی، توازن و تعادل، اندیشه و قالب سخن، موسیقی لفظ و غنای معنا را به اوج میرساند و گلستان نقطه اوج نثر فارسی و بازیابی رونق و اعتبار آن میگردد.
اهمیت دیگر سعدی در قلمرو زبان و ادبیات فارسی، در آن است که به کمک زبان سهل و ممتنع و نواندیشی و نوآوریهایی که در لفظ اندک و معنی بسیار دارد سبب میشود که گنجینهای از جملات و عبارات حکیمانه و معرفتآموز، وارد قلمرو زبان و ضربالمثلها و نثر ایجازی فارسی شود، آن چنان که اگر به کتبی چون امثال و حکم مرحوم دهخدا مراجعه کنیم، میبینم که بسیاری از ضربالمثلها و امثال و حکم خوب فارسی بر آمده از گلستان یا بوستان یا غزلهای سعدیست. به عنوان مثال فقط در صفحه 360 امثال و حکم این سه نمونه از سعدی آمده است:
ـ باری چو عسل نمیدهی، نیش مزن
ـ بازار چندان که آگندهتر، تهی دست را دل پراگندهتر
زشت باشد و دبیقی و دیبا بر عروسی که هست زیبا
و بدینسان، ذهن چالاک و پر از خلاقیت سعدی، صدها حکایت و هزاران جمله دلنشین را به گنجینه داستانی و زبانی ما، افزوده است و این توفیق را هیچیک از شاعران و نویسندگان به دست نیاوردهاند، به علاوه قبل از سعدی و پس از وی اگرچه حقستایان و اندیشهورزان بسیاری در شعر و نثر فارسی، دم از حقطلبی و هدایت فکری جامعه زدهاند و برخی نیز تا حدی موفق بودهاند، امّا سعدی بیآن که داعیهای عرفانی یا اخلاقی یا حتی عقیدتی داشته باشد، کرامت انسانی را جاودانه برمیکشد، حقستایی میکند و به قول خودش سخن وی همیشه حق ستایانه است:
نه هرکس حق تواند گفت: گستاخ سخن ملکیست سعدی را مسلّم
طنز، هزل و حتی هجو سعدی، بیآن که شخصی و فردی و تابع منافع خاص وی باشد، وقف همین اندیشهی حقستایانه و آزادی عمل فکری و کرامت خاص سعدیست و راهی که او در مدیحهسرایی نوآورانه خویش میگشاید، حتی پس از وی نیز، از ظرفیت توان و عمل همه شاعران تا قبل از دورهی بیداری بسیار فراتر است:
سعدی و حافظ هر دو شیرازی، مسلمان، شاعر، عارف پیشه یا دوستدار اهل عرفان و غزلسرا هستند و هر دو در روزگاری طوفانی و پرحادثه زندگی میکنند با این تفاوت که یکی در قلب بحران گرفتار آمده است و دیگری ابتلایات و نتایج وخیم بحران را با گوشت و پوست خویش حس کرده است. هر دو شاعر، نوآور، صاحب سبک و از جاودانان قلمرو شعر هستند و قرنها بر جان و دل دوستداران شعر و ادب فارسی حکم راندهاند و غزل در دست این دو، شعر و زیباییهای زندگی و احساس لطیف انسانی را معنی کرده است و سخن آنان، عمق و زبان و احساس و آرزومندیهای مردم ایران را بیان داشته است. این دو شاعر، در زندگی خود به اوج شهرت و افتخار رسیدهاند آن چنان که به قول سعدی:
هفت کشور نمیکنند امروز بیمقالات سعدی انجمنی
***
منم امروز و تو انگشتنمای زن و مرد من به شیرینسخنّی و تو به خوبی مشهور
و حافظ در وصف شهرت خویش میسراید:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند زاین قند پارسی که به بنگاله میرود
***
عراق و پارس گرفتی به شعر خود حافظ بیا که نوبت تبریز و وقت بغداد است
هر دو، شهر خویش شیراز را، عاشقانه دوست دارند و مبیّن روحیات، رفتار، عواطف و احساسات مردم این دیارند. سعدی که فراق شیراز را سالها احساس کرده است، ستایش نامههایی شورانگیز از شیراز دارد و باز آمدن به شیراز را دست یافتن به آب حیات میشناسد:
وه که چون تشنه دیدار عزیزان میبود گوییا آب حیاتش به جگر باز آمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد لاجرم بلبل خوشگوی دگر باز آمد
پای دیوانگیاش برد و سر شوق آورد منزلت بین که به پا رفت و به سرباز آمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست که ز اندیشهی شیرین به شکر باز آمد...
و حافظ که عمری شیرازگیر و به قول خودش اهل سلامت و حضر بوده است، میگوید:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر نسیم باد مصلی و آب رکناباد
***
بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت کنار آب رکنآباد و گلگشت مصلی را
حافظ شیراز را به دلانگیزترین شعری میستاید:
خوشا شیراز و وضع بیمثالش خداوندا نگهدار از زوالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا که شیرینان ندارند انفعالش
هر دو از دست ترکان شیرازی در عذابند:
ز دست ترک خطایی کسی جفا چندان نمیبرد که من از دست ترک شیرازی (سعدی)
***
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را ( حافظ)
***
هر دو، از فقر و تهی دستی خویش و وضع وقف در شیراز مینالند:
حدیث وقف به جایی رسید در شیراز که نیست جز سلسالبول را در او ادرار
فقیه گرسنه، تحصیل چون تواند کرد مگر به روز گدایی کند به شب تکرار!!
***
بیا که خرقه من گرچه رهن میکدههاست ز مال وقف نبینی به نام من درمی
***
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
با آن که هر دو، عربیدان و ملمّع سازند، ولی هیچیک لهجهی شیرین شیرازی خود را از یاد نمیبرد و هرکدام را اشعاری به لهجهی شیرازیست و هر دو را مثلثاتیست که فارسی گویی و عربیدانی و لهجهی شیرازی آنان را در یک جا گرد آورده است. هر دو شاعر، طبیعت، مردم و در و دیوار شهر خویش را دوست دارند و برخی از اشعار آنان در این مورد، بهترین نمونه شهرآشوبهای ایرانیست، تا آنجا که سعدی آب شهر خویش را درمان درد فراق میشناسد:
غریبی که رنج آردش دهر پیش به دارو دهند آبش از شهر خویش
این دو شاعر غنایی، غزل را دستمایهی بیان عاطفی و احساس و اندیشه خویش ساختهاند و شگفتا که غزل هردو اوج غزلسرایی و ادب غنایی ایران است و عشق و شور و مستی، درونمایه اصلی این غزلیات و رهآورد ذوقانگیز ذهن زیبایی ساز و موسیقیپرداز این دو سخنگوی بهشتی خوست.
هر دو درگیر مسایل عاطفی و اجتماعی عصر خویشند، امّا سعدی مجال بیشتری دارد تا حوزه اجتماعیات را از شعرش جدا کند و به امثال این امور در نثر خویش بپردازد، ولی حافظ که فقط شاعر است و از نویسندگی سعدی بهرهور نیست، در شعر خویش اجتماعیات و مسایل فرهنگی و رفتاری جامعه عصر خویش را هم به تصویر میکشد و در نتیجه بر وسعت کاربردی شعر شورانگیز خود میافزاید. هر دو شاعر به محبوبیتی خاص در جامعه دست مییابند که اگر چه برآمده از شأن شاعری ایشان است، امّا به هرحال مقامی دیگر به آنان میبخشد که همیشه به موازات شاعری، سعدی را به معلم بزرگ انسان تبدیل میسازد و حافظ را به لسان غیب متّصف میکند، ولی این اقبال عمومی به هنر دو شاعر و اعتبار اجتماعی و فرهنگی فراگیر و ابدی آنان، علاوه بر این که برآمده از شرایط تاریخی و اجتماعی عصر آنان است که به واکنش سنجیده و بسیار متناسب این شاعران در برابر بحرانها و مسایل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دوران زندگی آنان نیز مربوط میشود و این دو را به وجدان بیدار و هوشیار عصر بحران و بیثباتی و دوران تزلزل ارزشها و اعتبارات انسانی مبدل میسازد و رسالت شاعرانه آنان را بسیار معتبر و محترم و با عزت جلوه میدهد و توفیق آنان را در نمایش بسیار موفق روحیات و رفتارها و منشها و فراز و نشیبهای تاریخی انسان، به نیکی بازگو میکند.
شاید به دلیل همین اشتراکات باشد که وزن غزلیات سعدی و حافظ و آهنگ دلپسند و موسیقی بیرونی شعر این دو بسیار شبیه یکدیگر است، در مقایسهای که از لحاظ موسیقی بیرونی شعر سعدی و حافظ در 100 غزل اول دیوان این دو شاعر انجام گرفت، به این نتیجه رسیدیم که 85% وزنهای مورد توجه این دو شاعر، بسیار نزدیک به هم است و نکته جالب این است که تنها 15% این اشعار را سعدی در وزنهایی سروده است که حافظ را در آن غزلی نیست.
هر دو بیشترین غزل را بر وزن «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن / فع لان / فعلن» دارند، سعدی 18 غزل و حافظ 26 غزل:
اگر تو غافلی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
***
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!!
دومین وزن مورد علاقه این شاعران، «فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات / فع لن / فع لان و فعلن» است که سعدی 12 غزل و حافظ 24 غزل در این وزن دارند:
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
***
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
سومین وزن مشترک این دو شاعر که سعدی 10 غزل و حافظ 17 غزل در آن دارد، بر وزن «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» میباشد.
مجنون عشق را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و باقی ضلالت است
***
ساقی به نور باده بر افروز جام ما مطرب بگو که دور جهان شد به کام ما
چهارمین وزن مشترک این دو شاعر، بحر رمل مثمن محذوف یا مقصور است «فاعلاتن فاعلاتن، فاعلاتن فاعلات / فاعلن» که سعدی 7 غزل و حافظ دو غزل در این وزن دارند:
با جوانی سرخوش است این پیر بیتدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
***
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آبروی خوبی از چاه زنخدان شما
پنجمین وزن مشترک این دو شاعر، «مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل» (بحر هزح مثمّن اخرب مکفوف مقصور) است که سعدی 5 غزل در این وزن و حافظ 8 غزل در این آهنگ دارد:
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت؟
شاعر وزن 1 وزن 2 وزن 3 وزن 4 وزن 5 وزن 6 وزن 7 وزن 8 وزن 9 وزن 10
سعدی 18 12 10 7 5 6 5 4 4 2
حافظ 26 24 17 10 8 0 0 0 0 0
جدول فوق نشان میدهد که هر وزنی که مورد علاقه سعدیست، مورد توجّه حافظ هم هست و حتی حافظ آنها را بیشتر به کار میبرد. از لحاظ تعداد ابیات نیز در این یک صد غزل دیده میشود که غزل سعدی از 5 بیت تا 22 بیت دارد، در حالی که غزلیات حافظ از 5 تا 13 بیت دارد. بیشترین غزل سعدی 11 بیتی (24 غزل)، 10 بیتی (21 غزل) و 9 بیتیست:
از لحاظ ردیف و بیردیف بودن غزلها نیز این تحقیق نشان میدهد که سعدی دارای 75 غزل مردّف است و حافظ 82 غزل ردیفدار، ساخته است، امّا آنچه در این مورد مهم است آن است که کلمات ردیف در غزلیات سعدی بسیار سادهتر از کلمات ردیف در غزل حافظ است. ردیفهای سعدی کلماتی چون را، ما، است، اوست، هست، آموخت، انداخت و... است، امّا ردیفهای غزل حافظ مشکلتر و طولانیتر است و کلماتی چون غریب، این همه نیست، غم مخور، میفرستمت، انداخت، سوخت، چه حالت است، خوش است و یاد باد است که مسلماً ردیفهای غزل سعدی بسیار روانتر و سادهترند، در حالی که ردیف در غزل حافظ نموداری از هنرمندی و توانمندی شاعر در آخر بندی شعر و قدرت او در تلفیق کلمات و معانیست.
نکته مهم دیگر در کیفیت بهرهگیری حافظ، از الگوهای سعدیوار است که با بررسی 70 غزل حافظ که مرحوم انجوی آنها را به لحاظ وزن، قافیه، ردیف و معنا با غزل سعدی دارای همانندیهایی تشخیص دادهاند، بدین نتیجه میرسیم که 61 غزل حافظ در وزن، 53 غزل حافظ در قافیه و 42 غزل حافظ در ردیف با غزلهای سعدی همخوانی دارند و در این میان 27 غزل دارای ارتباط معنایی و مشابهتهای کاملاً محسوس با غزلهای سعدی هستند که در 11 مورد حافظ به تضمین یا نقل تمام یا بخشی از شعر سعدی پرداخته است.
اگر بخواهیم تفاوتهای شعر و آثار شاعرانه این دو بزرگوار را نیز مطرح کنیم باید نخست از تفاوتهای ساختاری بر اساس روحیات و جهانبینی و علایق فردی و اجتماعی این دو سخن بگوییم.
سعدی مرد سفر و گشت و گذار است، روحیهای برونگرا دارد، اهل مزاح و شوخی و طنز است، گاهی واعظ و منبرنشین و مجلسگوست و زمانی «آنچنان که افتد و دانی» از عنفوان جوانی و شادمانیهای آن سخن میراند. گاهی از غزل، قصیده، مثنوی و زمانی از نثر دلنشین آهنگین سود میبرد، گاهی اهل جدّ است و زمانی به شوخی و طنز میپردازد و در هر نوع سخنوری در سادهگویی و سادهنویسی یگانه عصر خویش است، امّا حافظ دلزده و مغموم، در خود فرو میرود و یافتههایش را از جهان بیرون، درونی میکند. کم گوی، کم جوش و کم سخن است و هر حادثهای را با تحلیلی ژرفنگرانه از سطح به عمق میکشاند و صورت ملموس و صحنه بیرونی حوادث و امور، یعنی قشر بیرونی و سطح عوامپسند حوادث او را ارضاء نمیکند.
او غزل را، اصلیترین قالب پیامها و اندیشههایش قرار میدهد و اگر گهگاه به مثنویسرایی میپردازد، آن قدر کوتاه و فشرده سخن میگوید که تک بیتهای غزلش را به خاطر میآورد. او حافظ قرآن است. موسیقیدان و اندیشهورز است و عرفان رندانه و خاص وی با سادهنگری خوش باوریهای سادهلوحانه، سازگار نیست. ظاهر اشیاء و امور سعدی را مفتون و مجذوب خود میکند و حافظ به تلاطم باطنی و چهرههای نهفته در پس ظاهر، علاقهمند است و به همین دلیل دیرباور و مشکلپسند است. سعدی معتقد است که:
نه بر حکم شرع، آب خوردن خطاست و گر خون به فتوا بریزی رواست
امّا حافظ به عمل زاهد و صوفی و مفتی و محتسب مینگرد و به این نتیجه میرسد که:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
غزل سعدی، از عشق و مستی و شور و حالهای عاشقانه برداشتی واقعنگرانه و ساده و روشن دارد و آیینهی تمامنمای حالات عاشق و معشوق است و هیچ ابهام و پیچیدگی معنوی را برنمیتابد، در حالی که غزل حافظ در هالهای از ابهام، ایهام و چند سویگی لفظی و مضمون جریان مییابد و حالتی منشوری و درونی دارد که تفسیرپذیر و تأویلآمیز است و به همین جهت درک دنیای زمینی حافظ بسیار پیچیده و بغرنج میشود و حتی معشوق حافظ در میان عشق مادی، عرفان، تخیل چند جانبه، پیوسته چهرهای متفاوت به خود میگیرد. اگر معشوق سعدی آسمانی باشد، در دست سعدی زمینی میشود و معشوق حافظ حتی اگر زمینی باشد، آسمانی جلوه میکند. در آغاز غزل مشهور «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست» معشوقی زمینی را میبینیم، امّا به تدریج این معشوق با اوجی عرفانی آسمانی میشود:
هرچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم خواه از خمر بهشت و اگر از بادهی مست
عارفی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود بادهپرست
به طور کلی، در یک خلاصهگویی برآمده از نمونهها و موارد بسیار، میتوان روحیات متفاوت سعدی را با حافظ به شرح زیر بیان کرد:
1. بینشهای شخصی سعدی با حافظ متفاوت است. سعدی لایههای بیرونی و قشر ملموس وقایع و امور را میبیند و آن را ملاک داوریهای خویش قرار میدهد و حافظ لایههای درونی و نهفته در سایه روشنهای آنها را.
2. سعدی بیآن که عیبی بر او باشد، رسایی و روشنی را میپسندد و حافظ ابهام و غبارآلودیها را دوست دارد و تشدید میکند تا فهم و جستجوی خوانندگان را به درک نهان آشفته جهان وادار سازد. حافظ با نفی ظاهربینی و سطحینگری ژرفاهای جامعه را میکاود و میشکافد در حالی که سعدی ظاهر امور را وسیله شناخت حقیقت قرار میدهد.
3. سعدی با دیدی خوش بینانه به زندگی مینگرد ولی حافظ سختگیرانه پرسشگری میکند و دیرپسند است.
4. شعر سعدی نماینده احساسی زلال و زبانی شفاف و نوعی رمانتیسم زیباپسند و مجذوبانه است که ناخودآگاه شاعر را به بهترین صورتی منعکس میکند، ولی شعر حافظ با نمادگرایی خاص و ایهامها و پیچیدگیهای هنرمندانهاش، به نوعی سمبولیسم هوشیارانه میانجامد که تأثیری ممتد و همه سویه را در خواننده ایجاد میکند.
5. شعر، تنها وسیله تأثیرگذاری سعدی نیست، امّا ابزار منحصر به فرد بیان ذهنیت حافظ است و به همین جهت سعدی با انعطافپذیری خاص خود میتواند با زبانها و بیانهای مختلف در دلها نفوذ کند و به همین دلیل میتوان شخصیت او را تجزیهپذیر کرد و سعدیِ غزلیات را از سعدیِ گلستان و بوستان و مدایح و هزلیات از هم جدا ساخت، در حالی که سخن حافظ ترکیب مظاهر مختلف یک شخصیت جامع را بازگو میکند که مجموعاً میتوان آن را در واژهی «رند» خلاصه کرد.
6. غزل سعدی ضربآهنگ عشق است و غرق در احساس و عاطفههاست و از این دیدگاه بسیار تأثیرگذارتر از شعر حافظ است، امّا در غزل حافظ، ضربآهنگ زندگی روشنفکرانه و خردمندانهی شاعر پرسش برانگیز و پرتردید است.
7. غزل سعدی اعترافیست و سعدی با صراحت و روشنی و بیتوجه به پسند این و آن، به افشای هیجانات درونی خویش میپردازد و به همین جهت هیچ چیز را پنهان نمیکند و همین امر منشأ قصهها و داستانها و حکایات گوناگون درباره سعدی میشود، در حالی که شعر حافظ، اعتراضیست و حافظ با خویشتنداری رندانه، شعری آگاهانه و اعتراضی و موقر را عرضه میدارد که بر آن است تا عالمی دیگر بسازد و آدمیانی دیگر خلق کند. او میشکند تا بسازد، امّا سعدی میسازد تا بشکنند.
8. سعدی در شعر و نثر خویش چهرهی خیرخواه انسان و معلم دلسوز بشریت را دارد که میکوشد هیچ نکتهای را در جهت سعادت انسان ناگفته نگذارد و طبعاً قهرمانان شعر سعدی میتوانند همگان باشند، در حالی که حافظ تصویر پرداز نکتههای خاص و شخصیتهای ویژهی زندگیست و به همین دلیل حافظ نیز چون فردوسی، چهرههای مشخص خوب یا بد را مطرح میکند، قهرمانانی که میخواهند رندانه چرخ را که برخلاف میل آنان میگردد، بر هم زنند.
9. شعر سعدی بر آن است تا بذر یقین را در دلها بکارد، در حالی که شعر حافظ تردیدآفرین و سؤال برانگیز است. روح ما، در برابر شعر سعدی، تسلیم و در برابر منطق استوار شیخ، اهل تمکین است در حالی که حافظ ما را به ناباوری، اندیشیدن، جستجو و درک ضرورت تغییر، وادار میکند.
10. سعدی راه رستگاری را در زندگی از طریق تجربههای مختلف و طرح یافتههای آموزنده میپیماید، امّا حافظ هر حادثهای را مستقل و غیرقابل انطباق با موارد تمثیلی میشناسد و به همین دلیل خواننده شعر خود را بر سر دو راهی انتخاب قرار میدهد.
11. شعر سعدی در ارتباط عمودی سخن به کلیت میرسد، امّا شعر حافظ در پیوند افقی هر بیت به کمال دست مییابد و در کل دیوان او شکل میگیرد. به همین دلیل هر غزل سعدی نمودار یک تجربه کلّی از دیدگاههای مختلف است، امّا هر غزل حافظ حاصل مجموعهای از تجربههای متفاوت از زندگیست که برآمده از ابیات افقی شعر حافظ، ولی مجموعهای از تفکرات سازمان یافته حافظ در کل دیوان اوست.
12. غزلیات سعدی را میتوان به غزلیات فراقی و وصالی تقسیم کرد و فراقیات سعدی سوزناکتر و پرتأثیرتر از وصالیات اوست، در حالی که غزل حافظ را میتوان به سه نوع غزلیات رندانه و قلندری، عاشقانه و عرفانی تقسیم کرد که تنها غزلیات عاشقانه وی با شیوه و روشهای غزلسرایی سعدی شباهت دارد.
13. هانری ماسه سخن سعدی را واجد دو صفت عمده میداند: نخست این که سعدی اهل اعتدال و میانهرویست و دیگر آن که مدارا و مماشات و تسامح را میپسندند و این از جمله لوازم طبع خندان و لحن پرعطوفت اوست در حالی که اگر صفت اول در سعدی به لحاظ لفظی درست باشد، کلام حافظ در تسامح و مدارا و مماشات، اوج روح سلامت طلبی و آشتیجویی ایرانیست.
14. در شعر و غزل حافظ اراده معطوف به آزادی در همه جا دیده میشود، امّا در سعدی، اراده معطوف به قدرت و بازتاب نوعی اصطکاک یا ارتباط یا تأثیرپذیری از قدرت، محور قرار میگیرد که گاهی معشوق نیز به صورت قدرتی لطیف!! عرض وجود میکند.
15. مرحوم محمّدعلی فروغی در مقایسهای اجمالی بین سعدی و حافظ میگوید:
«... بعضی قراین و علایم دلالت دارد که خواجه حافظ مدرّس بوده و مجلس درس و مکتب داشته است و در اشعارش هم افادات علمی و حکمتی بیشتر دیده میشود و از آثار شیخ چنین برمیآید که بیشتر جنبه زهد و قدس و موعظه و ارشاد داشته است، امّا ... در هر صورت هیچیک از این دو، از جهت علم و فضل منظور نظر نیستند و منظور فصاحت و بلاغت و لطف سخن آنهاست ». آثار شیخ سعدی از حیث کمیت و تنوع بسی بیش از خواجه است. شیخ گذشته از شعر در نثر هم در درجه اول است و کتاب گلستان داغ دل هر گوینده است، امّا از خواجه نثری باقی نمانده است. در شعر هم که نظر کنیم، خواجه فقط غزل سروده است و قصاید و مثنویاتش کمّاً و کیفاً، چندان اهمیتی ندارد، امّا شیخ بوستانش از شاهکارهای بینظیر دنیاست. قصایدش از نفیسترین آثار ادبیست و همین که مقلّد کسی نشده مزیّت اوست. (به این جهت که از نظر سبک به شیوهی عنصری و انوری و امثال آنهاست).
غزلهای شیخ، در فصاحت و سلامت و روانی و شیرینی چنان است که هیچ گویندهای به پایهی او نمیرسد و تعداد آن هم بیش از غزلهای خواجه است، بنابراین اگر این ملاحظات را در نظر بگیریم، مقام شیخ سعدی بالاتر میشود، خاصه که زماناً هم بر خواجه مقدم است و البتّه حافظ از او اقتباس و استفاده بسیاری کرده و این که سعدی بزرگترین استاد سخن است که کلام در دست او مانند موم بوده که به هر شکل میخواسته در میآورده است و به علاوه کسی نه در موعظه به گردش میرسد و نه در بیان احوال عشق و در زبان فارسی هیچکس عشق را مانند شیخ درک نکرده و به بیان نیاروده است، امّا در کلام حافظ هم مزایاییست که منحصر به خود اوست. وسعت ذهنش، بلندی نظرش، شرح صدرش، علو همتش، بزرگی روحش، مضامین و معانی بلندش، حکمت و عرفان دلپسندش، تسلی بخشیاش، امیدوار سازیاش، لطافت و عذوبت بیانش، حسن مناسبتی که در الفاظ و معانی رعایت میکرد، زبردستی که در صنعت بیتکلف به خرج میدهد و به فرموده شیخ سعدی: محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی ... ».
سعدی بیشتر از مخاطبه لذت میبرد و معشوق را وصف میکند و حضور و حال و ظاهر او را به تصویر میکشد.
16. شعر سعدی البته به حرکت محیط سیال زندگی وی مرتبط است و نیز زادهی سفرها و محیطهای ناثابت و زمانهای ممتدیست که سعدی در تأملهای خویش در طی راههای طولانی داشته است و بازتاب طبع سفر پسند او و زندگی وی در حرکت و محیطهای بیگانه و ناآشناست، در حالی که توقف طولانی و درازمدت حافظ در شیراز، برای او زمان و مکانی بالنسّبه ثابت را فراهم میآورد که تفکرات و خصلتهای هوشمندانه و خردورزانهی عمیق وی را تقویت کند و کارهای وی را از خصلتهای اندیشمندانه برخوردار سازد. بنابراین شعر غنایی سعدی شعر حرکت و پویایی، تنوع و پیوستگیست در حالی که غنای شعر حافظ از تعمق و نقب زدن به جهان درون در محیطی ثابت سرچشمه میگیرد و به کشف درونمایههای کمتر دیده شده یا مورد غفلت قرار گرفته منتهی میشود و کلام حافظ را از بیان هنرمندانه و صبورانه برخوردار میسازد.