دکتر منصور رستگار فسایی
شیخ ابواسحق اطعمه شیرازی و حافظ ×
شیخ جمالالدین ابواسحق حلاّج اطعمهی شیرازی، از شاعران و نویسندگان طنزپرداز و نقیضهساز شیراز در قرن نهم هجریست که او را « شیخ اطعمه»، «شیخ ابواسحق حلاّج »، « بسحاق اطعمه » و « مولانا بسحاق شیرازی » نامیدهاند .
« بسحاق»، مخفّفِ « ابواسحق» است و چنانکه در املای قدیم فارسی شایع بوده است، آن را « بسحاق» بدون واو و الف مینوشتهاند، اگر چه نامش را جمالالدین نوشتهاند، امّا او در یک رباعی خود را « جلال» میخواند:
ای حلقهبهگوش سفرهات طوق هلال پرداختهای هریسه، در عین کمال
هر کفچه که میزنی به طاس روغن گویی تو که زنده میشود روح «جلال»2
1. « بسحاق» کنیهی این شاعر شیرازیست ولی او معمولاً این کلمه را به عنوان نام یا «تخلص» خود به کار میبرد:
چنین گوید اضعف عبادالله الرزّاق، المعروف به حلاّج:
منصور، اناالحق گفت، بسحاق، اناالحلوا این معنیِ حلوایی وآن دعویِ حلاّجی
***
شمیم قلیه دمد تا قیامت ای بسحاق ز هر گُلی که دمد، از گِل معطّر ما
2. گاهی او، خود را معروف به حلاّج میخواند و میگوید... ابواسحاق المعروف به حلاّج» و گاهی خود را بسحاق حلاّج مینامد:
عصرها باید که تا بسحقِ حلاّجی دگر مادِح حلوا شود یا مدح خوان بکسمات
***
حلوای پشمک، خوشتر توان خورد در دستگاه بسحاق حلاّج
***
چه کم گردد از خوان نوالت ببندد زلّهای بسحاق حلاّج
3. «اطعمه» لقب دیگر اوست که این عنوان را به این دلیل به وی دادهاند که در شعر خود به وصف انواع طعامها، همّت گماشته است .
در این مورد باید توجّه داشت که بسحاق اطعمه را نباید با « نظامالدین احمد اطعمه» که اندکی پیش از بسحاق در شیراز میزیست، اشتباه کرد احمد نیز در شعر خویش به انواع طعامها اشاره مینمود و در اوصاف آنها، داد سخن میداد و به همین دلیل بسحاق اطعمه در اشعار خود از ادخال شعر خود با شعر شاعرانی چون احمد اطعمه نگران بوده است:
به املای من زین لطایف بسیست ولی خوف ادخال با هر کسیست
4. لقب دیگر وی «شاعر طعام» است:
گفت: با شاعر طعام به رمز کلّهپز، آن زمان که کیپا دوخت...
5. «شاعر اطعمه» نیز عنوان دیگر بسحاق است که طبعاً در این موارد، شعر وی نیز «شعر اطعمه» خواهد بود:
خوان چو نهی بنه عیان، «شاعر اطعمه» بخوان لوتخوران به هم نشان دو سه چهار و پنج و شش
وگر اشراف و اکابر برسانند ز جُود، «شاعر اطعمه» را جایزههای کجری
شعر اطعمه
در نصابی گفتهیی بسحاق، «شعر اطعمه» کز سر این سفره معمورند خلق بحر و بر
***
بس که شیرین گفتهای بسحاق، «شعر اطعمه» خردهی قند و نباتت، در دهان خواهم فشاند
6. بسحاق در مواردی خود را «مرشد گرسنگان»، «مرشد گشنگان»، «مرشد گسنگان» میخواند:
تا به تخلص غزل مرشد گشنگان شدم پخته شده به مطبخم، دیگ سخن، بدین نمط
***
چو بسحاق این شعرها، در جهان برای دل گشنگان گفتهایم
7. بسحاق خود را «واصف» طعامها میداند:
من آنچه وصف طعام است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
بسحاق به زادگاه خود اشارهای صریح و قاطع ندارد، امّا از اقامت در شیراز و فارس بسیار سخن میگوید و معمولاً او را شیرازی خواندهاند.
قند بسحاق گر از فارس به دریا افتد، موج شربت بکند بیخ سرای کجری
***
همچو بسحاق ز شیراز برای بغرا تا به حدّیست مرا میل خراسان که مپرس
او از « آبرکنی» و « مصلی» و « سعدیه» شیراز سخن میگوید و دلبستهی لولیان شیرازیست:
از شوق آب رکنی و ذوق برنج زرد همچون قلندران به مصلاّ نشستهام
***
گر آب رکنی بایدت از کوزهی نو، دمبهدم از بوی صحن چرب خود، تقصیر با سقّا مکن
***
یا رفتهام به سعدی و در آستان شیخ، با نان گرم و ارده و خرما، نشستهام
***
اگرچه خلق جهان پایبند ترکانند حلاوتیست در این لولیان شیرازی
8. گاهی نیز، بسحاق خود را «گشنهای» که غلهاش را تاراج کردهاند، میخواند:
کنون خود گُشنه میمانم در این شهر که ترکان کردهاند آن غلّه، تاراج
ندارم بهر بغرا، یک سیر آرد همی پیچم به خود چون تیر تتماج
و طبعاً شعر وی، برای دل گشنگان سروده میشود:
چو بسحاق، این شعرها در جهان برای دل گشنگان گفتهایم
از روزگار ولادت بسحاق، اطلاعی دقیق نداریم، ولی میدانیم که در عهد حکومت سلطان اسکندر عمر شیخ بر فارس، از ندمای او بوده است و عمر شیخ در 796 ه . ق کشته شده است و اسکندر پس از وی با آنکه خردسال بوده، به فرمان جدّش با برادران دیگر خود، فارس را در تیول داشت تا آنکه در میان برادرانش نزاع درگرفت و میرزا اسکندر در سال 811 ه . ق به خراسان گریخت و مورد عنایات عمّ خود، شاهرخ واقع شد و اندکی پس از کشته شدن برادرش پیرمحمّد، فارس و اصفهان را مسخّر کرد و به سال 812 ه . ق جانشین برادر شد و خود در سال 817 ه . ق اسیر و کور و مقتول گردید، بنابراین قاعدتاً باید اشارهی دولتشاه سمرقندی بدین که «به روزگار پادشاهزاده اسکندربن عمر شیخ میرزا، ابواسحاق، ندیم مجلس او بود... » مربوط به همین چند سال باشد. دولتشاه، در دنبال همین مطلب مینویسد: «... بسحاق چند روزی به مجلس پادشاه، حاضر نشد، روزی که به مجلس آمد، شاهزاده پرسید: که مولانا چند روز، کجا بودی؟ بسحاق، زمین خدمت بوسید و گفت: ای سلطان عالم، یک روز حلاّجی میکنم و سه روز، پنبه از ریش برمیچینم... و گویند مولانا بسحاق ریش دراز داشته، از قاعده بیرون...».
از خانوادهی او نیز هیچ نشانهای در اشعار وی وجود ندارد... به هر حال، در فاصلهی سالهای 812-817 ه . ق شاعری مشهور بود که در دستگاه سلاطین روزگار خود راه یافته بود و باید در سنین چهل، پنجاه سالگی بوده باشد زیرا در بعضی از اشعار خود، به پیری خویش اشاراتی دارد:
چنان بر دنبهی فربه، زند بسحاق در پیری که خود دارد گمان آن که در سنّ شبابستیبنابراین ولادتش باید دست کم میان اواسط قرن هشتم و یا سالهای دههی دوم از نیمهی دوم آن قرن، اتفاق افتاده باشد.
تحصیلات
«... نمیدانیم مولانا ابواسحق چه فرا گرفته و کجا و نزد چه کسانی درس خوانده و یا آنکه اشتغالش به شاعری که گویا منافی پنبهزنی و ندّافی او نبود، به سائقه مطالعات و ذوق شخصی صورت گرفته بود، به هر حال استقبالهای بسحاق نشان میدهد که او به رسم شعرای زمان، در دیوانهای مشهور شاعران پارسیگوی مرور کرده و به شیوهی آنان، به شاعرانی از قبیل سلمان، سعدی، خسرو، حافظ، کمال خجندی و... و جواب گفتن آثارشان، توجّه خاصی داشته است و این رسم یعنی استفاده از غزلها و قصاید و قطعات مشهور فارسی، برای طنز و شوخی پیش از این هم معمول بوده است »، امّا در دیوان بسحاق اشارتی به تحصیل او در مدرسهی سنغری (: سنقری) شیراز وجود دارد:
ز چاه مدرسهی سنغری شنیدم دوش که کرد مشوره با دلو و گفت: با فرّاش
که بهر رشتهی مهتر، کمال چشمهی ما روان چو آب حیات است، عذب و گوهرپاش
بسحاق بنابر دیوان اشعارش با بسیاری از دانشهای زمان، آیات و احادیث و امثال و فنون ادبی و لغت آشنا مینماید و بر دانش مدرسهای مسلط است:
«... باشد که در اسطرلاب نانِ گرده، کوکب طالع ما بیند که در برج حمل یا برّهی شیرمست، مقارنه دارد یا در منزل ثور یا گوشت گاو پیر، احتراق خواهیم یافت:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی، به چه طالع زادم
چون با منجّم روغن بگفتند، جواب داد که در زیجِ گِردِ خوان، به رصد مرصود نان پهن، مینماید که فردا به طالع سعد چون دو درجه و یک دقیقه از اوّل چاشت، بگذرد، تربیع قرص آفتاب و ماه نان و پنیر، در برج جوزا و گردکان پرمغز خواهد بود و مقارنه با ستارهی دنبالهدار کلونده، خواجگانه دارد و محاق و کسوفش در برج ثریّای خوشه انگور شاهانی، خواهد بود تا تمام محترق گردند، باشد که این قرانها آخر گردد ».
بسحاق، در فواتح حکایات و در داستانهایی چون سفرهی کنزالاشتها و داستان مزعفر و بغرا نیز به ارایهی کمالات لفظی و معنوی و ادبی خویش میپردازد:
حبیب خدا سیّدالمرسلین که محبوب او گشته بود انگبین
بشیر و نذیر و سراج منیر که بود اختیارش به معراج شیر
جهان در جهان، ترک لذّات کرد که از نان جو، سیر هرگز نخورد
ز حق باد رضوان به یاران او که همکاسه بودند بر خوان او
معیشت ابواسحق
اگرچه بسحاق در معنا اهل فقر است، ولی مسلماً زندگی او نیز توأم با فقر و تهیدستی بوده است. بنابر به قول شادروان دکتر صفا، «... بسحاق به جای هزل و طعن اجتماعی، جوابها و استقبالهای خود را منحصر به توصیف اطعمه و اغذیه کرده، امّا یقین است که در ذکر این اوصاف، سخن او خالی از بیان آرزوهای پنهانی طبقات محروم جامعهی آن زمان و شاید خود شاعر، نباشد... ».
بسحاق احتمالاً از قبل شاعری خود درآمدی داشته و ارتزاق میکرده است، بعضی نیز او را حلاج و پنبهزن دانستهاند:
پیش از این گر روزیم از گفتهی بسحاق بود این زمان مهمان خوان نعمتاللّهم دگر امّا همه جا از خود به عنوان فقیری تنگروزی و نگران و نومید سخن میراند:
طشت حلوا چه بری از پی نعشم، فردا کاین دم از گرسنگی، طشت من از بام افتاد
***
پادرهواست مرغ و برنجم، چو وجه آن بر بال غاز و کبک و کبوتر نوشتهاند
***
حلوای پشمک خوشتر توان خورد در دستگاه، بسحاق حلاج
***
رزقِ بسحاق، گر از کیسهی یاران باشد، طاس لوزینه به دست دگران خواهد بود
***
به خوان نان، که تا در بسته شد من بیخور و خوابم به زلف آشفته، کز این چرخ، چون ماهیچه در تابم
به همین جهت است که میل او به شعر اغذیه بیچیزی نیست:
میل بسحاق به این اطعمه بیچیزی نیست غالبالظن من آن است که اسراری هست
*** در خوردن لوت و صفت اطعمه کردن تا لبّه لقد آثرکالله، علینا
او میداند که شعر اطعمهی او در دل همگان تأثیر میگذارد و آنان را شاد میسازد:
آن مردم از اشعار بسحاق چو نار و پسته، خندان آفریدند
***
گفت: بسحاق چنین شعر ز انواع طعام تا شود گرسنه آن سیر که خواند یک بار
***
گر اشتها به شعر منت شد، عجب مدار کاین گشنگان حدیث غذا خوش ادا کنند
مرگ ابواسحق
وفات بسحاق را به سال 827 ه . ق (برابر با 1423 میلادی) یا 830 ه . ق (برابر با 1427 میلادی) یا سالهای 828 ه . ق یا 837 ه . ق یا 840 ه . ق نوشتهاند و قبر او در زاویهی جنوب غربی تکیهی چهلتنان شیراز است.
1. از معاصران او شاه سیفالدین ابونصر است که قصیدهی آفاق و انفس را در مدح وی سروده است:
مطلعی شیرین شنو مانند حلوا سر به سر مصرعی قند و نبات و مصرعی شهد و شکر...
2. سلطان اسکندربن عمر شیخبن تیمور ، والی فارس، (812-817 ه . ق): که گفتهاند ابواسحق با او روابط نزدیک داشت.
3. شاه نعمتالله ولی (730-834 ه . ق) که اگر مرگ بسحاق را در فاصلهی 727 تا 840 ه . ق بدانیم طبعاً سالهای آخر عمر این دو تن با هم مقارن بوده است و نوشتهاند که شیخ ابواسحاق، مرید و معتقد شاه نعمتالله بوده است و در سفری که شاه نعمتالله در دوران اسکندربن عمر به دعوت او به شیراز آمد، ابواسحق او را ملاقات کرد.
«شنیدم که نوبتی در ماهان کرمان به صحبت حضرت مقدسه رسیده بود، بعد از آن که در مقابل آن ابیات حضرت مقدسه ( شاه نعمتالله ولی)، که فرمودهاند:
گوهر بحر بیکران ماییم گاه موجیم و گاه دریاییم
ما به آن آمدیم در عالم تا خدا را به خلق بنماییم
او گفته بود:
رشتهی لاک معرفت ماییم گه خمیریم و گاه بُغراییم
ما از آن آمدیم در مطبخ، که به ماهیچه، قلیه، بنماییم
حضرت مقدّسه... متوجه او شده فرمودند: «رشتهی لاک معرفت شمایید؟» و بسحاق در جواب گفت: «که ما نمیتوانیم از «الله» گفت: از «نعمتالله» میگوییم ».
4. نظامالدین احمد اطعمه که در سال 828 ه . ق وفات یافته و شاه داعی شیرازی با وی معاشرت داشته و مرثیهاش گفته است.
5. کاتبی نیشابوری ترشیزی که تا سال 838 ه . ق زنده بوده است و بسحاق را در این دو بیت ستوده است:
شیخ بسحاق دام نعمته گرم پخت او خیال اطعمه را
سفرهیی او فکند در عالم هست بر خوان او صلا همه را
6. قبولی، از شاعران قرن نهم هجری که در سال 880 ه . ق دیوان خود را تدوین کرده است و در آنجا در قطعهای بسحاق را ستوده است که این شعر حاکی از آن است که پیش از آن سال، شعر بسحاق به حدّی معروف بوده است که نکتهدانی آن را برای دیگران حکایت میکرده است:
خداوندگارا به پای شکوفه نشستیم با جمع یاران زمانی
مفرّح به مقدار نوشیده هر یک بجز این جهان کرده پیدا جهانی
ز گفتار بسحاق آنجا کتابی همی خواند از جمع ما، نکتهدانی
آثار ابواسحق
دولتشاه سمرقندی مینویسد: « بسحاق مردی لطیفطبع و مستعد و خوشگوی بود و از اجناس سخنوری، اشعار اطعمه را اختیار نموده و در این باب چون او کسی سخن نگفته است».
کلیات دیوان بسحاق ترکیبی از شعر و نثر است و اشعار او نیز از قصیده و غزل و قطعه و رباعی و فردیّات، تشکیل شده است و علاوه بر مقدمات منثور، میتوان از دیباچهی کنزالاشتها، رسالهی برنج و بغرا، رسالهی خوابنامه و فرهنگ دیوان اطعمه یاد کرد.
شعر ابواسحق اطعمه
ابواسحق، شاعریست با که شعر خود را وقف اطعمه کرده است و خود بدین صفت میبالد:
راستی در صفت اطعمه کردن، بسحاق کس ندیدیم که مثل تو، مثالی دارد و به قول ادوارد براون، «اشعار بسحاق، مملو است از اصطلاحات کهنه و متروک فن طبّاخی قرون وسطای ایران و غالباً لطف آن در این است که همه در استقبال اشعار جدّی دیگران که در زمان شاعر، در السنه و افواه متداول بوده است، به نظم درآمده است... ». ذهن بسحاق به حدّی در به خاطر آوردن اشعار مناسب و معروف، امثال و حکم فارسی و عربی، چالاک است که میتوان در هر جمله و عبارت منظوم یا منثور او، آیه، حدیث، ضربالمثل، شعر یا جملهای را از بزرگان ادب پیدا کرد، عظمت ذهن مبتکر و خلاّق او شاعر را در تلفیق و تهذیب و نتیجهگیریهای و نقیضهسازی توانمند میسازد و نشان میدهد که شاعر با شایستگی تمام، در دیوانهای شاعران معروف پارسیگوی، مروری دقیق و عمیق داشته و در جوابگویی به اشعار شاعران بزرگ مهارتی بسزا کسب کرده است و شعر او اگرچه به دلیل بکارگیری الفاظ و ترکیبات و تشبیهات و مضامین مربوط به اغذیه و اشربه دارای محدودیتهای لفظیست، امّا در شعر او، تنوّع معنوی و سادگی و روانی و تأثیرگذاری دلنشینی هست که در اشعار معاصران وی نیست و به همین دلیل هم بسحاق شعر خود را میستاید
ماهیان گر بشنوند این شعر چون آب روان بر سر نظمم برافشانند از دریا گهر
***
در مصر سخن تا بنشستم به فصاحت بشکست ز قند سخنم، قیمت حلوا
نزد شعرا، خوان عبارت چو کشیدم، گفتند در این سفره تو داری ید بیضا
***
چه سفرهایست که بسحاق در جهان گسترد که میبرند از آن بهرهها، عوام و خواص
***
سخن در اطعمه بسحاق، پاک کرد چو آب بود که جایزه بستاند از شراب طهور
حقیقت آن است که مهمترین محور معنایی اشعار و آثار منثور بسحاق، وصف غذاهاست و به قول استاد صفا: « ابواسحق با استقبال و جوابگویی و تضمین اشعار پیشینیان و معاصران، برای سخن گفتن نخواسته است، شکمبارگی خود را ثابت کند، بلکه تمام ابیات او نشان از آرزوی ارضا نشده و غرایز انسانی، در گیرودار محرومیتها و ناداشتیهای طبقات معینی، دون طبقات مرفّه است مثلاً با خواندن این مطلع حافظ که نشان از اندیشه ژرف شاعر در مقام تنبّه از گذشت عمر و فوات فرصت، میدهد:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
بسحاق، به یاد گرسنگیهای خود و طبقه پیشهوران همطراز خود میافتد و چنین وانمود میکند که با شکم تهی بدینگونه سخنان، نباید از راه رفت و بنابر مثل عامیانهی عهد ما، فکر نان، باید کرد که خربزه آب است، در چنین حالیست که بسحاق شعر حافظ را بدینگونه جواب میدهد:
طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نو گفتم: ای عقل به ظرف تهی، از راه مرو
چرخ گو این عظمت چیست، چو نتوان کردن قرص خورشیدِ تو، یک روز، به نانی، به گرو
اگرم گندم بغرا نبود، بفروشم خرمن مَه، به جوی، خوشهی پروین، به دو جو
دست بر دنبهی بریان زن و یخنی بگذار سخن پخته همین است، نصیحت بشنو
از همهی آنچه نقل کردیم و از غالب اشعار بسحاق، مخصوصاً در جوابها و تضمینهای او، نوعی زهرخند پیداست و او از این حیث و همچنین در شیوهی استقبال و تضمین اشعار پیشینیان، برای مقاصد حاصل خود، شبیه و حتّی پیرو عبید زاکانیست، منتهی موضوع اصلی سخن را تغییر داده و به جای شرح مستقیم مفاسد جامعه، بیان آرزوهای گرسنگان را در بوی سفرهی متنعمان برگزیده است و با مجموعهای که در وصف اطعمه ترتیب داده و با شوخطبعی و هزل و گاهی طنزی که در آن اوصاف در پیش گرفته هم موضوع تازهای بر موضوعات ادبی فارسی افزوده و هم سبکی خاص در این راه پدید آورده که بعد از او مورد تقلید قرار گرفته است .
بسحاق و نقیضهسازی
با توجّه بدانچه دربارهی جوابهای بسحاق از شاعرانی چون حافظ و عبید گفته شد، باید دانست که کار بسحاق در این زمینه، نقیضهسازیست که در اصطلاح ادبی به معنی «باژگونه جواب گفتن شعر کسیست» یا «جواب شکننده و مخالف به شعر کسی دیگر دادن». و معمولاً سخنیست که جدّی نیست و در حوزهی هزل و هجا و طنز قرار میگیرد و به قول بسحاق، شوخی مباحیست که بین جدّ و هزل قرار دارد و فرنگیان آن را پارودی (Parody) میگویند که عبارت است از «منظومهای که با روحیهی مخالف منظومهای دیگر ساخته شده باشد»، «شعری که مضمونش مخالف با مضمون شعر دیگری باشد به منظور مخالفت یا ضدّیّت و مقابله بین دو شاعر، چنان که یک یا چند بیت را شاعر دیگر جواب ضد، نقیض یا مخالفی از لحاظ قول و نقل، لفظ و مفهوم بدهد ».
دکتر زرینکوب، «پارودی» را عبارت میداند از این که «اثری جدّی را به صورت هزلآمیز در آورند، مثل اشعاری که بسحاق اطعمه در جواب بعضی غزلهای حافظ یا سعدی و... سروده »، شادروان اخوانثالث در اینباره مینویسد: «... بسحاق نقیضه میگوید و البتّه که شاید کار بسحاق اطعمه هم در یک شکل و شمایل دیگر نظیر کار اجتماعی حافظ است در عالم جد و به هر حال لااقل جواب تلخ و تعریض تند او را با هنجاری مزاحآمیز، به یاد خواننده میآورد و در ذهن مردم آن زمان که آشنا به کلام نعمتالله ولی، حافظ و بسحاق هستند، گمان نمیکنم کار سادهای باشد، فقط با تصور و تصویر کامل عیار همین آزمون است که میتوانیم ارزیابی بالنسبه درستی از این سه متاع داشته باشیم، در این صورت کار بسحاق اطعمه نیز شاید از حدّ هزل محض و تفنن پوچ شکمیات بالاتر بیاید، پس هر متاعی را بایستی در عالم خود و با تراز و ترازوی خودش بشناسیم و قیمت بگذاریم... ». اخوان آنگاه ادامه میدهد که: «... شاهنعمتالله ولی را غزلیست شطحآمیز و حماسی، سخت مشهور که این ابیات از آن غزل است:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم صد درد را به گوشهی چشمی دوا کنیم
در حبس صورتیم و چنین شاد و خرّمیم بنگر که در سراچه معنی چهها کنیم
موج محیط و گوهر دریای عزّتیم ما میل دل به آب و گل خود، چرا کنیم...
کمال خجندی که ظاهراً به سیّد بیاعتقاد نبوده، آن را گرفته و چنین ساخته است:
دارم امید آن که نظر بر من افکنند آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ماییم خاک راه بزرگان پاک دین آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
امّا حافظ که گویا اعتقادی به شاهنعمتالله نداشته، غزلها او را با تعریضهای تند و کنایاتی سخت گوشهدار جواب گفته است:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانهی غیبم دوا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد، چهها کنند
این بود نمونهی اشعاری از اصل شعر شاه نعمتالله و استقبال معتقدانهی منسوب به کمال و جواب جدّ پرطعن و تعریض حافظ، امّا نقیضه بسحاق، اگرچه بیشتر نقیضهی غزل حافظ مینماید، امّا با یک واسطه یا بیواسطه، نقیضه غزل شطحی شاهنعمتالله ولی هم هست و شعر بسحاق، چنین است:
کیپاپزان، سحر که سر کلّه وا کنند آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
حیران در آن زر بن دندان کلّهاند آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
چون دنبه را ز صحبت سختو گریز نیست آن به که کار دنبه به سختو رها کنند...
اگرچه بسحاق در نقیضههای خود، آثار جدی فردوسی، خیام، ظهیر فاریابی، عراقی، مولوی، سعدی، سلمان، خواجوی کرمانی و عماد فقیه را جواب میگوید، امّا در این میان علاقهی او به سعدی و حافظ از همه بیشتر است که ما دربارهی سعدی و بسحق قبلاً در مقالهای گفتوگو کردهایم و اینک در پایان مقاله، به جوابها و نقیضهسازیهای بسحق از اشعار حافظ میپردازیم:
ابوسحاق و حافظ (727 تا 792 ه . ق)
بسحاق که قطعاً در اواخر عمر حافظ زندگی میکرده است، در دیباچهی رسالهی کنزالاشتهای خود، طلاقت الفاظ و متانت معانی حافظ را خمری بیخمار و شرابی خوشگوار میداند و به همین جهت جابهجا از، اشعار حافظ استقبال میکند، بسحاق به مصلّی و تربت حافظ میرود و فیض میجوید و میسراید:
از شوق آب رکنی و ذوق برنج زرد همچون قلندران به مصلّی نشستهام
و 26 غزل حافظ را جواب میگوید و حتّی برای بعضی غزلها، دو بار نقیضه میسازد که از این حیث یعنی جوابگویی به غزل، حافظ بیش از هر شاعر دیگری مورد توجّه بسحاق است، بسحاق به حق سه نوع برداشت خاص از شعر حافظ دارد که این روش را در مورد دیگر شاعران اعمال نمیکند:
1. تعداد زیادی از شعرهای حافظ را با ذکر نام او، استقبال، جواب و نظیرهگویی میکند.
2. شعرهایی را بدون ذکر نام، از حافظ مورد استفاده قرار میدهد.
3. شعرهایی را از دیگران، به نام حافظ میآورد و نقیضهگویی میکند.
در رسالهی ماجرای بغرا و برنج و رسالهی خوابنامه نیز اشعار حافظ را به عنوان تضمین یا اقتباس و جوابگویی مورد استفاده قرار میدهد. روحی دستغیب در رسالهی حیات حافظ و تفألهای آن، روایتی دربارهی حافظ و زن بسحاق اطعمه میآورد و مینویسد: «زن بسحاق اطعمه به حافظ میگوید این شعر را شما گفتهاید که:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حافظ میگوید آری، زن بسحاق میپرسد، گِلش کاه هم داشت؟ حافظ میفرماید: «اگر کاه داشت تَرَک بر نمیداشت ».
مطلع غزلها و ابیات حافظ که بسحاق آنها را جواب گفته است، به شرح زیر است:
1. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
2. اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربیست
3. بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
4. عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
5. عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد عارف از خندهی می در طمع خام افتاد
6. آن که رخسار تو را رنگ گل نسرین داد، صبر و آرام تواند به من مسکین داد
7. دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
8. روشنی طلعت تو ماه ندارد پیش تو گل، رونق گیاه ندارد
9. کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد
10. سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده، از درس و کتاب ما بود
11. تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود (دو بار)
12. ترک عاشقکش من، مست برون رفت امروز تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود؟!
13. حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
14. دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
15. ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود واین راز سر به مُهر، به عالم سمر شود
16. رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
17. نان که خاک را به نظر کیمیا کنند، آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند!!
18. واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
19. دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس که چنان زاو شدهام بیسر و سامان که مپرس
20. مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق
21. مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو (دو بار)
22. وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
23. وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان، این دم است تا دانی
24. هواخواه توأم جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده میدانی و هم ننوشته میخوانی
به علاوه بسحاق در رسالهی ماجرای برنج و بغرا بدون ذکر نام حافظ، این بیتهای او را جواب میدهد:
25. صوفیان جمله نظرباز و حریفند ولی زآن میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
و در چند سطر بعد نیز این بیت را میآورد که به چنین صفت که هستی تو به کار خویش حیران مگر آن که جوشبره به رهت چراغ دارد
که جواب این بیت حافظ است:
26. شب تیره چون سر آرم، ره پیچ پیچ زلفش مگر آن که عکس رویش به رهم چراغ دارد
و باز مینویسد: «... عاشقبا، در جواب این مصراع گفت: هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت» که مصراع اخیر از این بیت حافظ مأخوذ است:
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
و ادامه میدهد: که عاشقبا گفت: باشد که در اسطرلاب نان... طالع ما بیند...
کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت یا رب از مادر گیتی، به چه طالع زادم
که این بیت هم از حافظ است و ادامه میدهد که... فیالجمله هر پنج، یک جهت، شدند «آری به اتّفاق جهان میتوان گرفت» که مصراع دوم این بیت حافظ است:
حسنت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتّفاق جهان میتوان گرفت
و گاهی یک مصراع حافظ را در همین رساله مورد استفاده قرار میدهد
به غیر قلیهبرنج این طعامها هیچ است «هزار بار من این نکته کردهام تحقیق»
و در مقدمهی رسالهی خوابنامه، کلام خود را با این مصراع حافظ آغاز میکند که: زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست، که از این بیت حافظ گرفته شده است:
سحر کرشمهی زلفت به خواب میدیدم زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
بسحاق، گاهی هم بیتی از حافظ را نقیضهسازی میکند بدون آن که منبع خود را بیان دارد:
گندهخوری گر به مذهب تو گناه است بیشتر از من، کس این گناه ندارد
که جواب این بیت حافظ است:
حافظ اگر سجدهی تو کرد، مکن عیب کافر عشق ای صنم گناه ندارد
یا این بیت بسحاق:
مخلفی سنبوسهی پر قیمه بر منقار داشت در میان جوش روغن، نالههای زار داشت
که در جواب این بیت حافظ ساخته شده است:
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
و باز همین بیت را جواب میگوید که:
چون نمکزی چرب و شیرین باد آن حلوافروش کاین خیال حلقهچی در گردش پرگار داشت
که جواب بیتی دیگر از همان غزل حافظ است:
خیز تا بر کِلکِ آن نقّاش، جانافشان کنیم کاین همه نقش عجب، در گردش پرگار داشت
یا این بیت بسحاق که:
این شعلهها که بر دل بسحاق برفروخت از رهگذار نور برنج شماله بود
که جواب این بیت حافظ است:
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید، در رهگذار باد نگهبان لاله بود
یا این بیت بسحاق:
بر سایبان نان تُنُک اعتماد نیست سختو مگر به باطن پاک شما رود!!
که جواب این بیت حافظ است:
از دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما ز دیده نبینی چهها رود؟!
ناگفته نگذریم که بسحاق، بعضی از اشعار شاعران دیگر را به نام « حافظ» ثبت میکند و از آنها نظیره یا جواب میسازد، مثلاً شعر زیر را؛
منم غریب دیار تو ای غریبنواز دمی به حال غریب دیار خود پرداز
از حافظ میداند، حال آن که این شعر، از اوحدی مراغهایست و نظام قاری نیز آن را از همین شاعر میداند . بسحاق شعر زیر را هم از حافظ میداند:
ای پیکر خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاهچرده ندیدم بدین نمک
در حالی که این بیت نیز از اوحدی مراغهایست.
شادروان فرزاد دربارهی روابط بسحاق با حافظ مینویسد: « بسحاق که قریب 21 سال بعد از مرگ حافظ در 814 ه . ق درگذشته است، 25 غزل حافظ را استقبال کرده است که اغلب این غزلها از غزلهای مسلم حافظ است و ذکر آنها در دیوان بسحاق دال بر آن است که این غزلها در آن هنگام، در میان مردم از شهرت و محبوبیت برخوردار بوده است و در میان این غزلها دو غزل مشکوک هم وجود دارد (که از اوحدیست) و یک بیت هم برای من تازگی دارد ] که از خواجوست [ و حافظ و بسحاق هر دو این غزل سعدی را استقبال کردهاند که بسیار سالها به سر خاک ما رود... ».
تصویر ابواسحق اطعمه و حافظ
شادروان استاد دکتر محمّد معین، در کتاب حافظ شیرینسخن، مینویسند:
«یک پرده تصویر، از حافظ رواج یافته که وی را سربرهنه، در زیر درختی پرشاخه و منحنیالسّاقه، نشسته، نشان میدهد به وجهی که پشت را به متکّایی، تکیه و سر را بر دست راست قرار داده است، در دست چپش کتابی (و ظاهراً دیوان او) است، خواجه دو پا را به فراغت گشاده روی سخنش با شخصیست معمم که عبائی کوتاه آستین، بر دوش دارد و به دو زانوی ادب نشسته، کمال اطاعت و خضوع را نمایش میدهد، در زیر تصویر حافظ نوشته شده: «خواجه حافظ علیهالرحمه» و در زیر تصویر شخص دوم نگاشتهاند «مولانا ابواسحاق شیرازی »، استاد فقید براون و آقای اقبال آشتیانی و آقای عبدالله رازی در تاریخ ایران و سالنامهی 1306 روزنامهی ایران، با نقل تصویر مزبور، منظور از « ابواسحاق» را همان شاه شیخ ابواسحاق ممدوح حافظ دانستهاند و حتّی «لسانالغیب» تألیف آقای سیفپور فاطمی، به استناد همین تصویر (ناچار) نسبت حافظ را به شاهشیخ، نسبت مرادی و مریدی گرفته و روحی دستغیب شیرازی نیز به همین عقیده رفته است. اطلاق « ابواسحاق» در تصویر مزبور به شاه شیخ به دلایل زیر بعید است:
1. اگر چه خواجه در پیشگاه شاه شیخ ابواسحاق، محترم و حتّی با هم مأنوس بودند، معهذا رفتار عارفی چون حافظ در برابر شاه عصر (هرچند عرفانمسلک باشد) نباید چنین باشد... و بعید است که خود در سایهی درخت آسوده خاطر و با کمال فراغت لمیده و شاه، آن چنان مؤدب نشسته باشد.
2. اگر این تصویر را فرضاً هم مربوط به سال آخر سلطنت شاه شیخ ابواسحاق بدانیم، یعنی سال 754 ه . ق در آن سال، حافظ بیستوهشت ساله بوده، نه پیری کامل چنان که در تصویر نشان داده میشود.
3. کلمهی « مولانا» که در زیر تصویر ثبت است، به عکس «شیخ» به شاهان اطلاق نشده است و دور است که شاهشیخ ابواسحق را مولانا بخوانند.
4. شاه ابواسحاق، اغلب به نام « شاهشیخ» و « امیرشیخ» و « ابواسحاق اینجو » معروف شده است نه « ابواسحاق شیرازی ».
نظر به مراتب فوق، باید گفت: که این تصویر مربوط به « بسحاق اطعمه» است. (این حدس از مرحوم استخر شیرازی ست) زیرا:
1. بسحاق چون عارف و مردی آگاه بوده است، اطلاق « مولانا» به او تناسب دارد.
2. اغلب کتب تذکره او را به نام « ابواسحاق شیرازی » یا « بسحاق شیرازی » ذکر کردهاند. بسحاق به سال 830 ه . ق یعنی سیونه سال پس از مرگ حافظ وفات یافته است و با این حال به هیچ وجه معاصر و معاشر بودن او با خواجه حافظ، بعید نیست، زیرا شاه نعمتالله با آن که معاصر حافظ بود و خواجه غزلی از او را جواب گفته، در سنهی 835 ه . ق یعنی پس از 43 سال بعد از وفات خواجه و حتّی 4 سال پس از وفات بسحاق اطعمه که او خود (به قولی) مرید شاهنعمتالله بود، فوت کرده است .
× بخشی از مقدمه ی دیوان بسحق اطعمه ی شیرازی ف به تصحیح دکتر منصور رستگار فسایی -انتشارات میراث مکتوب تهران.