روز حافظ بر همه ی حافظ دوستان خجسته باد
به حاجب درِ خلوتسرای خاص ، بگوی فلان زگوشه نشینان خاک درگه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند ،بگشای که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
حافظ
دکتر منصوررستگار فسایی *
شرح یک غزل از حافظ *
غزل 107
آئینهی جام
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 | عکسِ رویِ تو، چو آینهی جام، افتاد، جلوهای کرد، رخت، روزِ ازل، زیرِ نقاب اینهمه عکسِ می و،نقشِ مخالف که نمود، غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان، ببرید من، ز مسجد، به خرابات، نه خود، افتادم، چه کند کز پیِ دوران، نرود چون پرگار، زیرِ شمشیرِ غمش، رقصکنان باید رفت در خَمِِ زلفِ تو، آویخت دل، از چاهِ زَنَخ آن شد ای خواجه که در صومعه، بازَم بینی هر دَمَش، بر منِ دل سوخته، لطفی دگر است صوفیان، جمله، حریفند و نظرباز، ولی |
| عارف،ازخندهی می،در طمعِ خام افتاد اینهمه نقش، در آئینهی اوهام افتاد یک فروغِ رُخِ ساقی است، که در جام افتاد کز کجا، سرِّ غمش، در دهنِ عام افتاد اینم، از عهدِ ازل، حاصلِ فرجام، افتاد هر که در دایرهی گردِشِ ایّام، افتاد کان که شد کُشتهی او، نیک سرانجام، افتاد آه! کز چاه، برون آمد و در دام افتاد کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد این گدا بین! که چه شایستهی إنعام افتاد!! ز این میان، حافظِ دلسوخته، بد نام افتاد!
|
در دفتر دگرسانیها این بیت هم آمده است:
12 | در ازل رزق من از فیض لب جام افتاد |
| اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد (دفتر دگرسانیها 398) |
اختلاف نسخهها
1. ی:که بر آینهی / د خ ک ل:چو در آینهی / ج م:عاشق سوخته دل در طمع 2. ج د ک ل:حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد / ط:دل من آینه از بهر تماشا برداشت / ط:بر آئینهی اوهام 3. ب:نقش محالت / ل:نقش نگارین 4. ج ط:از کجا سر غمش / بیت 2:آئینهی جام 68 و69 / بیت 3:سرخ شکن زلف،218 / بیت 4:همانجا بیت 7: احمد سمیعی، نامهی فرهنگستان، شمارهی 3و4، ص 44 5. ج:اینم از دور ازل 6. ج:چه کنم کز پی / ب:گردش ناکام افتاد 7. ه:زیر شمشیر غمت / ج د:زانکه سر گشتهی او 9. ج: یارم باشی 10. هر زمان با من دل سوخته. این غزل در نسخهای از المعجم فی معاییر اشعار العجم، مکتوب در سال 781 نیز آمده است، اما بیتهای 3و 7 درآن نیست.
1. ساختارغزل
الفـ موسیقی بیرونی غزل:فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان: بحررمل مثمن مخبون اصلم مسبغ.
در هر مصراع این غزل 14 هجا وجود دارد که 5 هجای آن کوتاه و 9 هجای آن بلند است.
بـ موسیقی کناری غزل:از غزلهای ردیفدار حافظ است که ردیف آن «افتاد» و قافیهی آن در کلمات جام، خام، اوهام و... است.
به تحقیق انجوی شیرازی ( انجوی 99)سلمان ساوجی، غزلی به همین وزن و قافیه و ردیف دارد:
در ازل عکس می لعل تو در جام افتاد / عاشق سوختهدل، در طمع خام افتاد ( سلمان328)
جـ موسیقی درونی غزل:در این غزل به دلیل آنکه مصوت «آ» هم در قافیه و هم در ردیف حضور دارد، صدای آن در همهی محورهای افقی و عمودی شعر شنیده میشود، بهعلاوه صدای صامت «ر، د» نیز بارها تکرار میشود.
بهلحاظ موسیقی معنایی نیز، ازآنجا که این غزل، عارفانه است و به جلوهی حق در روز ازل و نتایج گستردهی آن در قلب و ذهن انسانی، اشاره دارد، سرشار از اصطلاحات و تصویرهایی است که میکوشند تا با دلپذیرترین وجهی به نشاندادن یکی از مهمترین تجربههای سلوکی عارفانه، که در آن مرز حقیقت و مجاز و درست و نادرست، بسیار متداخل است، بپردازند.
2. نوع غزل
از غزلهای عرفانی و رندانهی حافظ است که مضمون آن را شاعران دیگر نیز ارائه کردهاند. عطار، در غزلی میگوید:
ذره ذره در دو عالم، هرچه هست / پرتوی از آفتاب روی اوست
و مولوی در مثنوی به همین مطلب اشاره دارد:
خلق را چون آب دان، صاف و زلال / و اندر آن پیدا صفات ذوالجلال
در بیان ناید جمال حال او / هر دو عالم چیست؟ عکس خال او
ولی در شعر حافظ، ترکیب کلام و خیالانگیزی تعابیر، به گونهی دیگری است چنانکه گویی در برابر تصویری زنده قرار گرفتهایم و عکس رخ ساقی را در جام می به چشم میبینیم ...حافظ شعر را که ازهنرهای شنیداری است، به فضای دیداری میکشاند و از صفحهی خیال، بوم نقاشی میسازد.(مجتبایی، 1386: 219) کمالالدین اصفهانی نیز دارد:
ز لعلت عکس در جام می افتاد / نشاط عالمش اندر پی افتاد
جهانی می پرستی پیشه کردند / چو از رویت فروغی بر می افتاد (دیوان 774 )
سلمان ساوجی هم همانند این غزل را دارد که چند بیت آن بهلحاظ لفظی و معنوی، بسیار به شعر حافظ شبیه است و معلوم نیست که سلمان از حافظ گرفته است یا حافظ از وی، مطلع غزل سلمان چنین است:
در ازل عکس می لعل تو در جام افتاد / عاشق سوختهدل در طمع خام افتاد ( دیوان 328)
دکتر زریاب، دربارهی این غزل مینویسند:
... من این غزل بسیار معروف حافظ را، نمودار اوج فکر و اندیشهی حافظ (میدانم)که تحیر و سرگشتگی عالمانه و ژرفبینانه است، نه حیرت عامیانه. من بر خلاف نظر بسیاری، که او را از عرفا میشمارند حافظ را به معنی اصطلاحی و محدود آن، عارف نمیدانم و دلیل من همان مصراع دوم بیت اول است که میگوید: عارف از خندهی می در طمع خام افتاد، عارف در معنی مصطلح آن، مشمول این گفتهی حافظ است که: چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. حقیقت به نظر حافظ از انظار همهی اصحاب بحث و نظر مابعد الطبیعی، پنهان است و پنهان خواهد ماند... .(زریابخویی، 1368: 68)
این غزل، در نسخهای از المعجم فی معاییر اشعار العجم، که در زمان حیات حافظ، کتابت شده، آمده است اما در آن جا بیتهای 3 و 7 را ندارد. (خانلری، 1362: 1208)
3. معنی واژههای غزل
بیت 1:عکس:صورت، تصویر، نقش، تمثال، شعاع و درخشندگی، پرتو و در اصطلاح عرفانی: مظهر تجلیات الهی، واژگونگی.
ما در پیاله، عکس رخ یار دیدهایم / ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما (2/11)
مینماید عکس می در رنگ روی مهوشت / همچو برگ ارغوان، بر صفحهی نسرین، غریب (5/15)
شب تیره چون سر آرم، ره پیچ پیچ زلفش / مگر آنکه عکس رویش، به رهم چراغ دارد (3/113)
عکسِ روی:اضافهی اختصاصی، تصویر و پرتو چهرهی تو و در این شعر، عکس روی خداوند در آئینهی است که ظهور آثار ابداع و خلق اوست. (زریابخویی، 1368: 70 )/ تو:خداوند آفرینندهی هستی، کردگار./ بر:در بعضی نسخههای معتبر «در» آمده است که به نظر میرسد بهتر از «بر» باشد؛ زیرا بر، سطح آئینه را نشان میدهد و در، عمق و ژرفای آن را./ آئینهی جام: اضافهی تشبیهی، جام ( شرابی) چون آئینه اعیان ثابته (مطهری، 1359: 155) دل عارف که مالامال از معرفت باشد.
در این ترکیب اضافی میتوان دو معنی را تشخیص داد:
1. شیشهی جام یا جام شیشهای.
2. جام شراب که مانند آئینه به نظر میرسد و رازنما یا غیبنمای است(خرمشاهی، 1366: 485). آئینهی جام مانند آئینهی سکندر است ( با این تفاوت که در آئینهی جام که مقصود همهی جهان است همه چیز از دور و نزدیک نمایانده میشود)، عالم به صورت کل و واحد، تصویر شده است. عکس خدا در آئینهی جام جهان، ظهور قدرت و آثار ابداع و خلق اوست. عارف از مشاهدهی خندهی می که همان ظهور آثار ابداع و خلاقیت وجلال و جمال الاهی در عالم است، به طمع خام میافتد و چنین میپندارد که این خنده، راز عالم آفرینش را بر روی او گشوده است ولی این طمعی خام بیش نیست.
همین دوگانگی و برابر نهادن آئینهی جام در برابر تو، که همان خداست، دلیل براین است که غزل عارفانه نیست. عرفا از وحدت میان جلوهگر و جلوهگاه، سخن میرانند و در وحدت، دویی و دوگانگی را عین ضلال میپندارند....(زریابخویی، 1368: 70 )
آئینهی سکندر، جام می است بنگر / تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا (5/5)
در روی خود تفرج صنع خدای کن / کائینهی خداینما میفرستمت (8/91)
«این تنها باری است که حافظ از عارف با اندکی تعریض و تخیف یاد میکند». ( خرمشاهی 485)
عارف: انسان سالک، دانای راز، صاحب معرفت الهی.
سرّ ِ خدا که عارف سالک به کس نگفت، / در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید (8/238 )
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک، / جهدی کن و سر حلقهی رندان جهان باش (3/267 )
گر موجخیز حادثه، سر بر فلک زند / عارف، به آب تر نکند رخت و پخت خویش (5/286 )
از:حرف اضافهی سببیه است، به سبب آن خنده، به سبب خندهی می./ خندهی می:اضافهی استعاری: صدای موجزدن و ریختهشدن می از صراحی به ساغر است کمالالدین اسماعیل گوید:
تا کی ورق عمر به هم در شکنیم / واین خندهی می در دل ساغر شکنیم (دیوان 851)
حافظ، بارها به خندهی می و جام و صراحی و قدح اشاره کرده است(خرمشاهی، 1366: 486)؛ اما خندهی جام اشارتی تصویری هم تواند داشت؛ زیرا دهان گشاده و باز جام، آن را خندان نشان میدهد و چون شراب سرخ در آن ریخته شود، درخشندگی و تابندگی شیشهی جام بیشتر و خندهی جام نمایانتر میشود./ خام:بیهوده، ناپخته، به معنی شرابی که ناب باشد و خالص یا برعکس سیکی باشد که شراب را میجوشانیدند تا یک سوم از آنکه شراب خام است باقی بماند و به قولی حلال شود، سودی معتقد است که خام صفت طمع نیست؛ بلکه مضافإلیه آن و به معنی شراب است و در این صورت، طمع خام به معنای طمع شراب است./ طمعِ خام:توقع بیجهت، تمنای امر غیرممکن، طمع ورزیدن بسیار و بیهوده. شراب ناب و ناپخته./ افتاد:منعکس شد.
... عکس روی معشوق، شباهتی با چهرهی عاشق داشت، «خلق الله آدم علی صورته» لذا ازخندهی می، یعنی از سرمستی عشق، عارف (انسان سالک) در طمع خام؛ یعنی ادعای وحدت و اتحاد افتاد چرا که فرق و فاصلهای در میان نمیدید(خرمشاهی، همانجا).
بیت 2: جلوهای کرد رخت:مخاطب خداست نه معشوق زمینی./ روزِ ازل: روز بیآغاز، روز نخست آفرینش هستی، روز تجلی حق بر مخلوقاتش./ زیرِ نقاب:از زیر پرده و حجاب، درحالیکه رخ پوشیده بود و خود را به کسی نشان نمیداد، در نسخههای دیگر مصراع اول بیت دوم، چنین است: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد؛ که جلوهای کرد رخت... زیر نقاب ... بهتر است؛ زیرا شاعر میخواهد بگوید جلوهی حق تنها از زیر نقاب و در حد توان مشاهدهی مخلوقات بود نه عین ظهور حق بکماله./ آئینهی اوهام: آئینهای که خیالات و توهمات انسان و موجودات دیگر در آن منعکس میشود. دارابی در لطیفهی غیبی مینویسد:
اینهمه اختلافات که در آفاق و انفس، پیدا میشود، یک فروغ رخ ساقی است و یک تجلی از ذات الهی است که در مرات قوالب، جلوهگر شده است.( همان، ص487)
بیت 3: این همه عکس می و...:اینهمه نقش و نگار و صورت ممکنات و موجودات و تصوراتی که از حق در ذهن آنان است. منظور آن است که اگرچه حق، یک لحظه، آن هم از زیر نقاب خود را نشان داد و عشق و عاشق و ماسوا را آفرید؛ در اندیشه و ذهن آدمیان، نقشهایی گوناگون به جا گذاشت. این همه تصاویری که از خداوند در دل و ذهن داریم، همه، ناشی از یک پرتو و تجلی او است، آن هم از پس پرده و نقاب./ نقشِ نگارین:در نسخهی خانلری: نقش «مخالف» است که به استناد نسخههای دیگر مورد استناد استاد نگارین، در متن گذاشته شد؛ زیرا یا توجه به نقش، نگار متناسبتر است. بار عاطفی و معنایی بیشتری دارد و صفتی فارسی و زیباست و بهعلاوهی اینکه، همهی نقشها نیز مخالف نیستند./ نگارین: تصویر زیبا و دلپذیر، عکس زیبا./ نمود:نشان داد، از او به ظهور رسید./ یک فروغ رخ ساقی است:فقط جلوهای از جلوهای ساقی ( حق) است، یک نور از انوار الهی است.
بیت 4: غیرت: رشک، حسد، و کسی را که چنین صفتی دارد غیور میگویند:
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن / روز و شب عربده با خلق خدا، نتوان کرد (9/133)
من رمیده ز غیرت زپا فتادم، دوش / نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه (6/417 )
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم / ترسم برادران غیورش قبا کنند ( 7/191 )
در عشق زمینی هم عاشق غیرت دارد هم معشوق: عاشق میخواهد که هیچکسی غیر ازاو، به معشوق عشق نورزد و به همین جهت رقیب در معنای کسی که او نیز معشوق را دوست دارد، همیشه مطرود عاشق است و عاشق، نمیخواهد غیری در عشق با معشوق شریک باشد. و معشوق هم غیرت دارد؛ یعنی نمیخواهد که عاشق جز عشق وی را در دل داشته باشد و به کس یا چیز دیگری عشق بورزد. اما در عشق عرفانی، با توجه به این روایت که: « ان الله غیور و لایحب ان یکون فی قلب العبد احدا الا الله»، غیرت به خداوند تعلق دارد و خداوند نمیخواهد که عاشق وی، به مال و جاه و غیر حق مشغول باشد.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت / لاجرم، عین جمله اشیا شد
حتی حافظ چنین غیرتی را برای قرآن نیز قائل است:
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ / فکرت مگراز غیرت قرآن خدا نیست (خانلری، 1362: ص 157)
زبان خاصان را بریدن:روزبهان فسایی در عبهرالعاشقین، همین معنا را آورده است:
سری است نهان زهمت آدمیان / آن را که نمودند، بریدند زبان
و مولوی میگوید:
عارفان که جام حق نوشیدهاند / رازها دانسته و پوشیدهاند
هرکه را اسرار کار آموختند، / مُهر کردند و دهانش دوختند
غیرت از جملهی لوازم محبت است و هیچ محب نبود مگر غیور و مراد از غیرت حمیت محب است بر طلب، قطع تعلق محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب (مصباحالهدایه، ؟: 44 از فرهنگ مصطلحات عرفا ـ 295) و عقیدهی کلّی حافظ چنین است:
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب / تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم (4/337) (برای توضیح بیشتر←دادبه، 1371: 46ـ41)
خاصان:که به قول حافظ، غیرت عشق زبان ایشان را بریده است، همان مستغرقان بحر حیرت و سرگشتگان وادی اندیشههای دور و دراز هستند که آتش غیرت عشق زبان ایشان را بریده است و به سکوت ناگزیرشان ساخته است؛ زیرا به خود جرأت دادهاند که در چنین مقام منیعی، گام نهند./ غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان ببرید:غیرت عشق الهی، غیرتی که خداوند در عشق بندگان به خود دارد، سبب شد که زبان همهی کسانی را که از اسرار الهی، آگاه شدهاند، ببندد و ببرد تا دیگر کسی از آن دم نزند؛ زیرا علاوه بر آنکه دیگران نباید شریک آن راز باشند، هیچ زبان و بیانی هم، نمیتواند کماهوحقه کیفیت آن راز را بیان دارد و آن را درست منعکس کند و چه بسا که حقیقت را به کذب بدل سازد به همین جهت است که جنید گفته است: « من عرف الله کلّ لسانه»: آنکه به دل حق را بشناخت، زبانش از بیان، بازماند(کشفالمحجوب، 464)./ سِرِّ غمش:راز غم عشق وی./ در دهنِ عام افتاد: در زبان همه افتاد، فاش شد، همهی مردم از آن خبردار شدند و سخن گفتند./ کز کجا سّر ِغمش در دهن عام افتاد:غیرت حق زبان همهی خواص را که از اسرار الهی آگاه شده بودند، برید و آنان را به سکوت وادار کرد به این جرم که چرا راز او را(غم عشق او را) فاش کرده و در دهان مردم انداختهاند و عوامالناس را از رازی که فقط خواص، حق دانستن آن را داشتهاند، آگاه کردهاند.
بیت 5: من ز مسجد به خرابات، نه خود افتادم:من به اراده و میل خودم از مسجد به میخانه منتقل نشدم و تغییر محل ندادم./ خرابات: جمع خرابه و به روسپیخانه و سرای بدکاران نیز گفته شده است؛ اما حافظ معمولاً این واژه را به معنای میخانه به کار میبرد و از همهی معانی منفی، تهی میسازد و از معنای عشق و مستی و شور لبریز میکند و خود را خرابات پرورده میخواند و به خراباتیبودن و طریق خرابات پیمودن و خراباتنشین بودن خود میبالد.
در عرفان، این واژه به معنی مقام فنا و عالم معنی است وباطن عارف که یکرنگ وحدت باشد:
هرکه در کوی خرابات مرا بار دهد / به کمال و کرمش، جان من اقرار دهد (سنایی)
خرابات از جهان بی مثالی است / مقام عاشقان لاابالی است
خراباتیشدن از خود رهایی است / خودی کفراست اگر خود پادشاهی است (شبستری، گلشنراز)
حافظ از مسجد به خرابات یا میخانه یا... رفتن را نماد بریدن از چیزی و پیوستن به چیز مخالف آن تعبیر میکند و این تقابل را بارها به کار میبرد:
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر / مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ( 4/160)
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما / چیست یاران طریقت بعداز این تدبیر ما (1/10)
غرض زمسجد و میخانهام وصال شماست / جز این خیال ندارم، خدا گواه من است (4/45 )
همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست / همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت (3/78)
اینم:این( از مسجد به خرابات افتادن)مرا، این برای من./ اینم... حاصل فرجام افتاد:از روز ازل حاصل(قسمت و نصیب و سرنوشت) آخر و عاقبت من، چنین، تعیین شده بود که از مسجد به خرابات بیفتم. در آخر و عاقبت کار، این نتیجهی سرنوشت ازلی من بود، تقدیر من این بود، برای من از روز ازل، چنین مقرر شده بود و به اختیار من نبود، من در اینکه از مسجد و پرهیزکاری دور شوم و به میخانه بروم، تقصیری نداشتم و سرنوشت ازلی مرا به این راه کشانید./ عهد:به دو معنی است و هردو به بافت معنایی شعر میآید: 1. پیمان، معاهده، میثاق. 2. زمان، روزگار که حافظ در بیتی دیگر دو معنا را یکجا آورده است:
دی می شد و گفتم صنما: عهدبه جای آر / گفتا: غلطی خواجه! در این عهد، وفا نیست (7/70)
عهدِ ازل:پیمان نخستین خداوند با بندگانش که: « الست بربکم الاعلی؟ قالوا بلی». یا زمان بی آغاز./ حاصل:درآمد، محصول، برداشت، نتیجه، ثمر، فایده و در اصطلاح، مجموع اعمال و کردار و ریاضات است./ حاصل افتاد:حاصل شد، به دست آمد، فرجام، آخر و عاقبت، نتیجهی ابدی است که در تضاد با عهد ازل، قرار دارد.
ما حاصل خود در سر خمخانه نهادیم / محصول دعا، در ره جانانه نهادیم (1/364 )
وقت را غنیمت دان، آن قدر که بتوانی / حاصل از حیات ای جان، این دم است تا دانی (1/464)
حاصلِ فرجام:نتیجهی نهایی، سرانجام، سرنوشت.
بیت 6: دوران:در این بیت دارای دو معنی است:
1. به معنی چرخش و دایرهزدن و چرخیدن: پرگار باید به دنبال چرخیدن دایرهوار باشد، کاری جز این نمیتواند کرد وگرنه پرگار نیست.
2. به معنی حکم روزگار و سرنوشت وتقدیر: چرخیدن، سرنوشتی است که برای پرگار از ازل مقرر شده است.
دایرهی گردش ایام:گردش دایرهوار روزگار و زمان./ پرگار: وسیلهای که برای کشیدن شکل دایره به کار میرود و دارای دو پایه است که یکی ثابت است و دیگری متحرک و پایهی متحرک محکوم به چرخیدن و دورزدن و دایرهکشیدن است و حافظ از پرگار همین پایهی متحرک را اراده کرده است:
چندان که بر کنار، چو پرگار میشدم، / دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت ( 5/87)
گر مساعد شودم دایرهی چرخ کبود / هم به دست آورمش باز، به پرگار دگر (5/247)
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی / به خنده گفت که ای حافظ، این چه پرگاری (7/434)
چه کند کز پی دوران نرود...: کسی که روزگار و گردش زمانه، یا سرنوشت او را به انجام کاری محکوم کرده است، ناگزیر از فرمان برداری است و جز اینکه مثل قسمت متحرک پرگار، مطابق میل روزگار و نقاش، بچرخد، چه کار دیگری میتواند کرد. حافظ در این بیت بر جبر سرنوشت تأکید میکند.
بیت 7: شمشیرِ غم: اضافهی استعاری؛ یعنی شمشیری که به غم تعلق دارد. یا اضافهی تشبیهی غمی که مثل شمشیر است. وقتی که غم وی شمشیر میزند تا عاشقان را بکشد باید شاد و رقصان بود. اشارهای دارد به داستان منصور حلاج که در تذکرهًْالاولیاءچنین آمده است:
... در راه که میرفت، میخرامید و دستانداز و عیاروار میرفت با 13 بند گران، گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا که به خرگاه میروم...(عطار نیشابوری، ؟: 1429)
کان که شد کشتهی او:هرکس که یار او را بکشد،/ نیک سرانجام افتاد:عاقبت به خیر شد، رستگار شد.
بیت 8: در خمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زنخ:دل من برای اینکه در چاه زنخدان تو نیفتد، به زلف خماندرخم و تابدار تو چنگ زد وآویزان شد، به زلف تو، متوسل شد. در اینجا صنعت لفونشر هم به کار رفته است دل از چاه یا زنخ بیرون میآید ودر دام؛ یعنی زلف اسیر میشود./ آه:افسوس./ چاه:تصویر فرورفتگی چال و گودی چانهی معشوق است./ زنخ:ذقن، چانه، رنخدان: چال و فرورفتگی میان چانه، سیب زنخ./ چاهِ زنخ:اضافهی تشبیهی: چالی که مثل چاه است:
ببین!! که سیب زنخدان تو چه میگوید: / هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست (3/29)
برون آمد:نجات یافت./ دام:تصویری برای موی معشوق است./ در دام افتاد:در دام اسیر شد.
بیت 9: آن شد ای خواجه:ای آقا و سرور من! آن روزگار گذشت./ صومعه: عبادتگاه: مسجد./ بازم بینی:دوباره مرا ببینی./ آن شد...:ای آقا آن روزگار گذشت که من به مسجد باز میگشتم و توبه میکردم(زیرا در آن موقع، سروکارم با روی ساقی و لب جام نیفتاده بود و لذت این چیزها را نمیدانستم)./ کارِ ما: ( حالا دیگر) سروکار من./ با رخ ساقی...:حالا دیگر سر و کار من به روی ساقی و لب جام افتاده است و از آنها دلکندن نمیتوانم و طبعاً هرگز توبه نمیکنم.
بیت 10: هردمش بامن...: هردم با منش: هردم او را با من... لطف تازهای است./ دلسوخته:کسی که دلش به درد آمده است مثل اینکه آن را سوزانده باشند./ لطفی دگر:محبتی تازه، مهری نو،/ اینگدا:من گدا و فقیر./ بین!!:ملاحظه کن، تماشا کن./ انعام:(به کسر اول)نعمت بخشیدن، لطف کردن، کرم کردن./ این گدا بین که چه...: به من فقیر بنگر که چه عزیز شدهام و چقدر شایستهی کرم و بزرگواری یار قرار گرفتهام!!
بیت 11: صوفیان:درویشان، عارفان: اگرچه این سه واژه یک معنا دارند؛ حافظ آنها را به یک چشم نمینگرد و از درویشان و عارفان (جز در همین غزل ) به نیکی یاد میکند و آنان را صوفیان واقعی محترم میداند؛ اما از صوفیان دل خوشی ندارد و آنان را به ظاهرپرستی و بیحقیقتی موصوف میداند./ حریف: در اصل به معنی همصحبت، هم حرف، رفیق و دوست شفیق است و هم پیاله و رفیق بزم و اصطلاحی در قمار بهمعنی قمارباز حقهباز و فریبکار و بسیار زرنگ و متقلب./ نظرباز: از ترکیباتی است که در اصل معنی منفی دارد؛ یعنی کسی که معتاد به نگاهکردن به خوبان و زیبارویان است و نظری آلوده و بد دارد و به زیبارویان به بدی نظرمیکند و به دنبال لهو و لعب و حظ بصر و شهوت است، درحالیکه حافظ، نظربازی را مثل رندی هنری خاص برای خود به شمار میآورد و بدان میبالد ولی چشمی پاک و نظری بلند دارد، همچنانکه برخی از بزرگان اهل عرفان نیز چنین بودند و اعتقاد داشتند که عشق به زیبارویان و نظربازی، وسیلهی نیل به جمال و کمال مطلق است به همین دلیل شیخ روزبهان به حضرت یوسف که مظهر زیبایی است بسیار علاقهمند است:
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز / وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است (9/47 )
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز / بس طور عجب لازم ایام شباب است (9/31 )
زاین میان:دراین وسط، در این میان./ بدنام افتاد؟:فقط حافظ بدنام شد و نامش به نظربازی در رفت.
4. معنی بیتهای غزل
بیت 1:در آن هنگام که پرتو روی تو در جام آئینهگون شراب منعکس شد و همگان آن جلوه را دیدند، عارفی سرمست، بیهوده، طمع برد که تنها خود وی، شخص تو را دیده است.
بیت 2: در نخستین روز آفرینش، روی زیبای تو، تنها از پشت پرده، دمی خود را نشان داد و همین اندازه جلوهگری، کافی بود که اینهمه نقش و نگار دیدنی و رنگارنگ از روی تو را در آئینهی پندارآفریدگان، به وجود آورد.
بیت3:ای ساقی ازلی! اینهمه زیبایی و درخشندگی بادهها و تصویرهای رنگارنگی که در دل و جان آفریدگان پیدا شد، بازتاب تنها یک فروغ از روی خورشیدگون تو بود که در روز ازل در جام بادهی همهی هستهای مست، افتاد.
بیت 4: غیرت معشوق ازلی، گل کرد و زبان خاصان خود را به علت اینکه اسراردیدار وی را فاش کرده و در زبان عوامالناس انداختهاند، برید و ایشان را برای همیشه خاموش ساخت.
بیت 5:من نه به اراده و اختیار و انتخاب خویش، از مسجد بریدم و به میخانه پیوستم، بلکه این سرنوشتی بود که در روز ازل برای من مقدر شده بود و من سرانجام، محکوم حکم آن جبر گریزناپذیر شدم و خراباتنشین گشتم.
بیت 6:همه محکوم فرمان برداری از سرنوشت ازلی هستند، همچون پرگاری که جز چرخیدن در مداری که برایش معین شده است، کار دیگری نمیتواند انجام بدهد.
بیت 7: اگر غم عشق، شمشیر برآورد که عاشقان را میکشد، دلدادگان، باید رقصان و شادان، پذیرای شمشیر دوست شوند؛ زیرا هرآن که کشتهی معشوق است، بهروز وعاقبت به خیر و رستگار است.
بیت 8:دل من ازبیم درافتادن به چاه زنخدان تو، به گیسوی تو درآویخت و پناه برد؛ اما دریغا، که اگرچه از چاه زنخدانت گریخت؛ در دام گیسویت گرفتار ماند.
بیت 9:ای سرور مسجدنشین من! آن زمان گذشت که توبه میکردم و به مسجد بازمیآمدم؛ اما اکنون، سروکارم به روی زیبای ساقی و لب جام افتاده است و این دو به حدی عزیزند که دیگر راه بازگشت را، از همه سو به رویم بستهاند.
بیت 10:ای سرور ارجمند! اینک معشوق میخانهنشین من، هر لحظه با من سوختهدل، لطفی تازه دارد و نمیدانی که گدایی چون من، شایستهی چه لطفها و بزرگواریهایی شده است.
بیت 11: اگرچه همهی صوفیان، فریبکار و پرتزویر و بیآبرو هستند؛ اما نمیدانم که چرا تنها من، در این میانه به این خصوصیات، بدنام شدهام.
* برگرفته از شرح تحقیقی شش جلدی حافظ، دکتر منصوررستگار فسایی، ج2،( زیر چاپ)