Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

داستان جمشید در شاهنامه ی فردوسی و تحلیل آن

$
0
0

 

بخشی از کتاب دردست تالیف  "شاهنامه را با هم بخوانیم"

از

دکتر منصوررستگار فسایی

 

      4

تحلیل داستانجمشید

 

جمشید،که در متون فارسی به صورت جم،جمشاد،جمشاسپ،جمشیدون  جمشاسب،جم الّشیذ،جمشاه وجمشاذ به کار رفته است،  از معروف ترین چهره های افسانه یی هند وایرانی است که به قول کریستن سن :" بی شک به دوره ی هند و ایرانی  تعلق دارند ."( نخستین انسان و...،صص 166).اودرهند باستان فرمانروای دنیای مردگان است و در ایران مهمترین شاه پیشدادی  ونشانه یی از فرمانروایی آرمانی و باشکوه ونمادی از دوران   طلایی جهان است .( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ،ص 37)

اما در تاریخ  افسانه یی مزدیسنان ،  جمشید نمونه ی  انسان اولیه یعنی "یمه: جم" جای خود را به " پزذاته  : هوشنگ " داده است  ( نخستین انسان و...، صص 173)

نام جمشید مرکب از دو جزء" جم" و" شید "است: جم در فارسی باستان به صورت "یَمَه:Yamaودر اوستا به صورت yima  یِمه: ؛Yamaو در سانسکریت Yamaودر پهلوی به صورت amjyam:  آمده است( بارتلمه 1300)،" شید" در اوستا به صورت  xshaeta  ودر پهلوی Ṡêtآمده که برخی معنی آن را "درخشان و روشن " دانسته اند و بعضی آن را برگرفته از کلمه ی " خشی": XŜay  به معنی پادشاه دانسته اند بنابر این برای نام جمشید ، دو معنی پیشنهاد شده که:

 نخست " جم درخشان و تابان "

 و دوم " جم شاه" است که ظاهرا معنی نخست مورد پذیرش مورخین بوده است : " برای آن نیکویی و روشنایی که از وی تافتی ، جمشید گفتندش و "شید " روشنی باشد  ،چنانکه آفتاب را " خور " گویند  و "خورشید " یعنی آفتاب روشن." ( سنی ملوک الارض صص 24). )، طبری اورا" جمشاد " می نامد.( ج1 ، صص 226)

در متون دیگر اوصافی چون " زیبا" ،" خوب رمه: دارنده ی گله های خوب "به او داده اند.

او نخستین پادشاهی است  که در نتیجه ی نا خشنودی مردم ازوی ، و پس ازدعوت از بیورسپ تازی برای شهریاری ایران ،عزل می شود و می گریزد و در نهایت به دست ضحاک کشته می شود.

در برخی از منابع کهن  جمشید برادر تهمورث دانسته شده است و پدرش نیز " ویونگهان" است که پسر " هوشنگ " می باشد ،

نام پدر او در سانسکریت " ویوَسوَنت : Vivasvant است که در اوستا به شکل"ویوَهوَنت:Vivahnantب کار رفته است و در پهلوی "ویوَنگهان: Vivanghân شده است ودر روایات اسلامی به صورتهای ویونجهان، ایونجهان،و... استعمال شده است.

حمزه ی اصفهانی و مسعودی اورا برادر تهمورث می دانند و حمزه اورا " ابن نو بجهان " می خواند.( سنی ملوک الارض ، صص 20)،( مسعودی، 112)

در ریگ ودا ،"  یمه " :"جمشید" خواهری نیز دارد که   نام او در سانسکریت "یمی:Yami”   است و این دو فرزند سَرَنیو Saranyõهستند،"یمی "در پهلوی "یمگ،یا جمیگ یا جمگ "شده است.

در "ودا" یمه، پسر خورشید  و نخستین بشر از بیمرگان است که مرگ رابر گزید " ...او مرگ را بر گزید تا خدایان را خشنود  سازد، بیمرگی را بر نگزید تا فرزندانش را خشنود کند ." ( ریگ ودا ، دهم ، 13، 4 زنر ) او سرور جهان مردگانی است که به سعادت رسیده اند و فرمانروای بهشت  برین ، شده اند، در بهشت،"یمه: جم" و " ورونه " به پذیره ی  مردگان می آیند ، او گرد آورنده ی مردم  و راحت بخش  مردگان است ، او برترین آسمان را در اختیار دارد و د ر آنجا مسکن گزیده است ." (بهار ، پژوهشی در اساطیر ایران ، صص 225)، در اوستا (وندیداد ، فصل 2) او نخستین کسی است که اهورا مزدا دین خود را به وی سپرد( برهان، به هصحیح معین، ذیل جمشید ، ح 6 )

جمشید در اوستا دارای  سه فرّه  یا فره یی با سه جلوه می باشد :

" فرّه ی خدایی – موبدی" او که به مهر می رسد،

"فرّه ی شاهی " او که به فریدون می  پیوندد 

" فرّه ی  پهلوانی و جنگاوری "  وی که آن را گرشاسپ  به دست می آورد

 داشتن این سه فره،می تواند گویای ساختمان ابتدایی قبایل هندو اروپایی باشد که در آنها ظاهرا  رییس قبیله  خودجادوگر قبیله و پهلوان هم بوده است."( بهار ،پژوهشی در اساطیر ایران ،صص 227-226) :"نخستین فرمانروایان  ایرانی  و  هندو ایرانی روحانی بوده اند ، یعنی وظایف شاهی و  ودینی را مشترکا  به عهده داشته اند  خاندان "سام نیز علاوه بر شاه بودن ، روحانی بوده اند که شادروان بهار دلایل آن را ذکر کرده است.(بهار ، پژوهشی در اساطیر ایران ،صص239)

فردوسی هم اشاره ای اجمالی به این نکته دارد:  

منم گفت با فرّه ی ایزدی      همم شهریاری و هم ،موبدی

در ادبیان هندی  و اوستایی و پهلوی

لقب او در اوستا، " خوب رمه" و" خورشید سان، نگران" است(یسنا:ج1 صص160)بنا بر یشت نوزدهم ، او برخوردار  از فرّه ی ایزدی بود.( یشت 19  ،زامیاد یشت 5/38-40) که در روزگار وی:" نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود ونه مرگ  و نه رشک دیو آفریده ، پدر و پسر  هریک از آنان به صورت ظاهر  پانزده ساله می گردیدند."( یسنا- ها 9/5)

در فروردین یشت آمده است که جمشید جهان را بی مرگ کرد.( صص7).

در دینکرت آمده است که  :" جمشید فقر وپریشانی را از جهان بر انداخت ، سرما و گرما  را به بند کرد و بهترین شیوه ی زندگی را به مردمان به وجود آورد،مرگ و میر در زمان شهریاری  او موقوف شد ،دیوان وپریان به فرمانش در آمدند  و زندگی جز صلح و سلم ،آسودگی  و فراغت و نشاط چیزی  نبود." ( دینکرد9، فصل 21)، اما چون دروغگویی کرد ، فره ی ایزدی از او بگسست و" فر" به پیکر مرغی بیرون شتافت، اما فردوسی دور شدن فره ی جمشید را ناشی از دعوی خدایی او می داند که این امر در "داتستان دینیک " هم آمده است.

"گناه" راز سقوط جمشید است ، درشاهنامه و متن روایت پهلوی  و دیگر تاریخهای فارسی  و تازی ، گناه او  را ادعای خدایی می دانند  ، در وداها ظاهرا گناه او همبستری  با خواهر است  و در یسنای 32 بند 8 گناه او این است که گوشت گاو را برای خوردن مردمان آورده است.( همان : صص 230)

دوبخش عمده ی زندگی جمشید

 

در مورد مدت پادشاهی جمشید اقوال مختلفی ذکر شده است ،ولی همه  جا دوران پادشاهی اورا به دو بخش  تقسیم کرده اند :

1-   دوران قدرت و پادشاهی پیش از گمراهی و برگشتن فره از وی ، که به قول بندهشن( فصل 34 )616 سال ئ نیم است.

2-   دوران گمراهی و برگشتن فرّه از وی ، که به قول بندهشن( فصل 34 )صد سال است.( همان فصل)

 شاهنامه مدت زندگی جمشید را 700 سال می داند ودر وندیداد این مدت 300سال یا سه سد زمستان است ( فرهنگ نامهای اوستا : صص 1504)و در برخی دیگر از روایات 2100 سال است(همان ،صص1511)مسعودی مدت پادشاهی وی را " 600 یا 700 سال می داند.( مروج الذهب : 113)

بنا بر گفته ی هینلز ،"پایان زندگی جمشید در سنت ایرانی  ،تا حدی  مرموز است  : یکی از سرودهای  باستانی می گوید که او به دست برادرش سپیتورَه ( Spityura  در پهلوی :Spitur  ).(شناخت اساطیر ایران ، 57) به دونیم شد اما در شاهنامه  جمشید را ضحاک ستمکار، با اره به دو نیم می کند که  مجمل التواریخ این موضوع را با تفصیل بیشتری چنین بیان می کند که :" جمشید بگریخت  و به هندوستان افتاد   و مهراج  هندوستان بهفرمان ضحاک با وی  حرب کرد  و آخر اسیر افتاد و  پیش ضحاک آوردند  ، به استخوان ماهی که ارّه را ماند ،به دونیم کردندش واز آن پس بسوختند."( صص25)اما ،

داستانهای جمشید در شاهنامه دارای 194 بیت است و در دوبخش کاملا مجزا ارایه می شود:

1-   دوره ی اول که دوران فره مندی و خلاقیتهای  جمشید  است و74 بیت نخست داستان جمشید را شامل می شود، حکایت پویایی و جنبش و ساختن و آباد کردن و زندگی دراز پرفراز و نشیب انسان است. جمشید شاهی است که با فرّه ایزدی و پرهیزکاری به همه مردم آرامش و آسایش می‌بخشد و حتّی دیو و دد و پریان از وی آسودگی می‌یابند. جمشید سیصد سال پادشاهی می‌کند و در هر پنجاه سال کاری شگفت را به انجام می‌رساند. او در پنجاه ساله اوّل پادشاهی به ساختن جنگ‌افزارها برای نابود کردن بدکاران پرداخت و در دومین پنجاهه از کتان و ابریشم جامه‌های گرانبها ساخت و پیشه‌وران را گرد آورد و مردم را به چهار گروه پرستندگان و روحانیان، ارتشیان، کشاورزان و پیشه‌وران تقسیم کرد و در پنجاه سال بعد، دیوان را به کار گِل گماشت و خشت زدن و با گچ و سنگ دیوار و کاخ و خانه و گرمابه ساختن را به مردم یاد داد؛ و( به همین جهت است که او به ساختن و سپس پنجاه سال را به استخراج گوهرها و سیم و زر و ساختن عود و گلاب و عنبر و داروها و شیوه درمان دردمندان گذراند. او در پنجاه سال دیگر، کشتی ساختن و از دریاها گذر کردن را به مردم یاد داد و در این روزگارِ دراز سیصد ساله، هرگز دری بر وی بسته نبود و مردم شادمان و تندرست و بی‌غم و بی‌مرگ بودند.

جمشید تختی برای خود ساخت بسیار گرانبها و آراسته که چون خورشید می‌درخشید و دیوان آن را برمی‌گرفتند و به آسمان می‌بردند، و روز بر تخت نشستن جمشید، همان نوروز است که ایرانیان هر سال آن را جشن می‌گیرند.

2-  دوره دوم پادشاهی وی  که ازبیت 75 تا194 را تشکیل می دهد  باادعای خدایی  جمشید  آغاز می شود  ،جمشید ناگهان خودبینی می کند و از راه یزدان دور می شود و خود را خدای جهان می پندارد و از فرمان ایزد، روی می پیچد و فرّ یزدانی از وی دور می شود و بیچارگی و بدبختی بدو روی می آورد و ضحّاک بر او می شورد و با ارّه او را به دو نیم می کند و خود به جای وی بر تخت شاهی نشیند و در حقیقت بخش عمده ی این بخش از داستان جمشید مربوط به ضحاک است و جمشید در سایه قرار دارد

جمشید  به سبب ساختن "وَرَه" یا دژی زیر زمینی  نیز مورد تمجید است ، زیرا آفریدگار بدو هشدار داده بود که مردمان گرفتار  سه زمستان  هراس انگیز خواهند شد  از این روی جمشید وری ساخت و تخمه ی همه ی حیوانات مفید ، گیاهان و بهترین مردمان را  به آن جا برد."( همان  ).

بنا بر مهریشت :" جمشید کاخی بر فراز  کوه هرا(Hara ) می سازد که در آن نه شب هست و نه تاریکی و ،نه سرما و نه گرما ،نه بیماری هست  و نه مرگ."( مهر یشت بند 5، پژوهشی در اساطیر ایران، صص 226)

زمان جمشید:

جمشید در هزاره دوم از سه هزاره سوم آفرینش ،یعنی  در هزاره ی دوم از اولین سه هزاره ی بعد ازبه وجود آمدن جهان  می زیسته است.(بندهشن،ص 139) 

جمشید به قول مهرداد بهار  ، محتملا  در دوره ی هندو ایرانی،شاه عصر زرین  اریاییان به شمار می امده است زیرا در ایران  وبنابر اوستا، او شاه بهشت زمینی،( وندیداد) ،  و در ریگ ودا ، فرمانروای بهشت  آمانی  است .( پژوهسی در اساطیر ایران، ص 483). به قول کریستن سن جمشید:" بی شک به دوره ی هند و ایرانی  تعلق دارد ."( نخستین انسان و...،صص 166).  جمشید از کهن  ترین  چهره های اساطیر هند وایرانی  است

اما شخصیت "ییم" :جمشید در هند  با ایران متفاوت است، مشخصه ی بر جسته ی جمشید در وداها این است که او نخستین  کس از بیمرگان است  که مرگ را بر می گزینداما جمشید در ایران به سبب فرمانروایی هزار ساله اش  مورد احترام است                                                                           از ویژگیهای فرمانروایی اوآرامش  ووفور نعمت بوده است.

دوران جمشید را فردوسی 700 سال می داند ولی در متون  فارسی میانه  و منابع متأخر ،حداقل 520 سال و حدأکثر 1000سال  ذکرشده است. .( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ،ص 341)پادشاهی او در جاماسب نامه 717 سال و هفت ماه،دربندهشن 716 سال وشش ماه ،در أیوگمدجا 616 سال وشش ماه و سیزده روز،در قعالبی  520 سا ودرحبیب السیر1000 سال عمر و700 سال پادشاهی است.پس از آنکه بیوراسب (ضحاک ) بر جمشید چیره شد،دستور داد تا دیوی به نام" سپیتور:   Spitür "  اورا با ارّه به دونیم کرد.

مکان زندگی جمشید

در داستان جم آمده است که:" دادار هرمز اندر آن ایرانویج ( :تا دوره ی ساسانی ماوراء النهر: فرا رود)نامی ،( ان جای که ) وداییتی است،انجمن فراز برد او که جمشید نیکو رمه است  و جمشید  با برترین مردمان  ،اندر  ان ایرانویج  نامی ، بیامد." (بهار، پژوهشی در اساطیر، صص 218) در داستان اوستایی جم، تخت جمشید پازس ، جایی است  که  جمشید آن را پایتخت خود قرار داه بود و از آن جا جهانداری می کردو همان است که در شاهنامه نیز  تکرار می شود و ایرانیان ضحاک را به تخت جمشید می برند:

مرآن اژدها فش بیامد چو باد     به ایران زمین ، تخت بر سر نهاد

زایران و از تازیان لشکری      گزین کرد  گردان هر کشوری

        سوی تخت جمشید بنهاد روی      چو انگشتری کرد ، گیتی ،بدوی

                                       ( 0خ178/51/1)

بنا بر روایت وندیداد پس از گذشت 300  از سلطنت جمسید ظفاو نیمروز: جنوب) رفت 0همان ،صص 389)

در ادبیات هندی مخصوصا در مهابهاراتا آمده است که:" در دوران جمشید سرما و گرما و ودرد وبیماری  و مرگ وپیری نبود و در نتیجه ، جه زمین بیش از ظرفیت خود  از موجودات پر شدو  وزمین تاب این بار رانیاورد  و فرو رفت ودست به دامان خدایان شد ویشنو به صورت گرازی در آمد و زمین را با دندان خود گرفت وبالا کشید."( آموزگار، فردوسی وشاهنامه سرایی، ص 339)

کارهای مهم جمشید

"... جم در ایران به سبب فرمانروایی  هزار ساله اش، [ درشاهنامه 700سال]بسیار مورد احترام است ویژگی این فرمانروایی،آرامش ووفور نعمت  بوده است و در طی آن دیوان و اعمال  زشتشان – ناراستی  و گرسنگس  و بیماری  و مرگ – هیچ نفوذی  نداشتند ، جهان در  زمان فرمانروایی او  چنان بر خوردار از  سعادت  بود که  ناگزیر  زمین  را در سه نوبت گسترده تر کردند به طوری که  در پایان فرمانروایی او  دو برابر  گسترده  تر از اغاز آن بود، جم پیش نمونه (portotype )ی آرمانی  همه ی شاهان است و نمونه یی که همه ی فرمانروایان بدو رشک می برند.(هینلز : 1368، شناخت اساطیر ایران ، صص 56)

1-جمشید پادشاهی نو اندیش است  که زمان فرمانروایی او با کارنامه یی  درخشان  از دگرگونیهای بزرگ اجتماعی همراه است، او آنچه را که پیشینیانش کرده اند به کمال می رساند و جامعه یی  کاملا متمدنانه پدید می آورد و به قول خودش:

   هنردرجهاناز من آمدپدید    چومن،نامور ، تخت شاهی ندید

جهان رابه خوبی،من آراستم   چنان است گیتی کجا ، خواستم

خوروخواب وآرامتانازمن است  همان پوشش وکامتان از من است

2-او دارای  فرّ کیانی است  و می تواند جهانی را فرمانبردار خود سازد ، دیو ومرغ و پری به فرمان او هستند و او شهریار – موبدی است  که  هم شاهی و هم رهبری فکری جامعه خود را بر عهده دارد و به قول فردوسی :

منم گفت بافره ایزدی    همم شهریاری وهم موبدی

و در دوره ی جمشید است که فردوسی نخستین بار ، از قلمرو جمشید با نام کشور و ایران یاد می کند  وبه خیزش ضحاک از سرزمین تازیان اشاره می کند.

در سیصد سال نخست شهریاری وی ، در هر پنجاهه ، تحولی تازه پدید می اید زین ابزارها ساخته می شود و شیوه های نبرد و نامجویی به مردم یاد داده می شود.

جمشید به مردم رشتن و بافتن وساختن جامه ها ی رزم وبزم را می اموزد وبرای ان که هرکس پایگاه سزاوار خویش را بشناسد و  اندازه ی خود رادر جامعه بداند مردم را به چهار گروه بخش کرد: موبدان و آذربانان، (:آسرونی  ) را در کوهها جای داد تا به پرستش سرگرم باشند،کار نبرد را به  ارتشیان ( :ارتشتاری  ) سپرد تا از کشور نگهداری کنند،کشاورزان( : واستریوشی ) را به کشتن و درویدن بر انگیخت تا خوراک مردمان را سامان دهند و  وگروه چهارم را که پیشه وران و دستورزان( :هوتخشی ) بودند، به فراهم ساختن نیازمندیهای مردم  گماشت .

3-جمشید سپس به توسعه آبادیها و شهر ها پرداخت، دیوان را که فرمانبردارش بودندبه کار گِل گماشت  و انان گل را قالب زدند و خشت ساختند و مهندسان با گل و گچ و دیوارها و ساختمانهاو گرمابه ها بر آوردند ، وبه همین جهت است که گفته اند یکی از کارهای برجسته ی جمشید، ساختن" وَرَه" یا" ور جمکرد"در ایران بود ،دژی بود که جمشید ساخت تا در سه زمستان  هراس انگیز که حیوانات و گیاهان  و مردمان نابود می کرد،برگزیده یی از آنان را را به انجا برد  تا پس از پایان آن زمستانها جهان دوباره آباد شود.(هینلز ، اساطیر ایران،  صص 56)، روایت دیگر از این دژ آن است که جمشید می خواست گزیده یی از مردم  را در آن حفظ کند تا در هزاره ی اوشیدر   که مردم و جانوران مفید  نابود شده اند ، درهای این دژ را بگشاید و جهان از نو پر از مردم و  و گوسفند و شود که شادروان بهار احتمال می دهد  که  در اصل این بارو برای  همین منظور ساخته شده بود و سپس بر اثر تاثیر اساطیر سامی ، بر اساطیر ایرانی  و اختلاط داستان نوح  وکشتی  وی با داستان جمشید  ئباروی او، داستان وندیدادی شکل گرفته است. ( بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، صص 201)

همچنین جمشید کاخی بر فراز کوه هرا ، البرز، ساخت که در آن نه تاریکی بود و نه سرما و نه گرما  و بیماری ومرگ وپزشکی . درمان دردمندان را به مردم یادداد، " جم ، مرگ و درد و پیری را  از جهان به 600سال  در داشت.( وندیدادفرگرد دوم)و گوهرهای گوناگوناگون را شناخت  وعود ومشک و عنبر و کافور راپدیدار کرد ،

4-جمشید کشتی ها ساخت و از دریاها گذر کرد و سر انجام در هنگامی  که مردم آسوده و بی مرگ و از هر رنجی دور شده بودند ،تختی گرانبها  ساخت که با گوهر های فراوان که دیوان آن را برمی گرفتند و به آسمان می بردندو این روز را مردم "روز نو"نامیدندوهرسال آن را جشن می گرفتند و "نوروز " یادگار همان روز است.

5-چون سیصد سال از پادشاهی جمشید سپری شد و جمشید کارهای درخشان فراوانی را انجام داد ،به یافته های خود مغرور شد و به قول شاهنامه ادعای خدایی کرد و فره ایزدی ازوی دور شد و ،

از آن پس بر آمدازایرانخروش      پدیدآمدازهرسوییجنگ و جوش

سیه گشترخشنده روز سپید،     گسستند پیوند از جمّشید

        براوتیره شدفرّهی ایزدی      به کژّی گراییدونابخردی

     پدیدامدازهرسوی،خسروی       یکی نامجویی،بههرپهلوی

     سپه کردهوجنگ راساخته        دل از مهر جمشید،پرداخته

         یکایک برآمدازایران سپاه         سوی تازیان بر گرفتند راه

   شنیدندکانجا،یکی مهتر است         پراز هول،شاه،اژدها پیکر است

   سواران ایران،همه شاهجوی         نهادند یک سر به ضحاک روی

به شاهی براوآفرین خواندند  ورا شاه ایران زمین خواندند

1-   در روایتهای ایرانی او گناه کاری است   که خوردن گوشت  را به مردم آموخته است(یسن بند4-5)

2-   بنا بر  هوم  یسن ،پدر جمشید  ،نخستین کسی است  که گیاه هوم را می فشارد واین این نیک بختی به وی می رسد که برای وی پسری زاده می شود: "یمه" درخشان ،دارنده ی  رمه ی خوب،ین آفریدگان." فرّه مند تر"

3-   اهورا مزدا ،پیش از زردشت ، نخست پیمبری را به وی پسشنهاد کرد ولی او نپذیرفت و تنها خواستار "نگهبانی جهان" شد.

4-   دوران جمشید دوران طلایی بود که در آن نه گرما بود و نه سرما ،نه پیری بود و نه مرگ و نه  رشک دیو آفریده وپدر و پسر هردو  پانزده ساله  به نظر می آمدند ، آب و گیاه فراوان و ناخشکیدنی بود  و خوردنیها پایان ناپذیر .( یسن ، بند 5-9)

5-   در روایات دینی  زردشتی جمشید  همه ی آفتها  و رذایل  را از میان بر می دارد (اعتدال(پیمان ) را رارعایت می کند ،بزرگ داشتن آتش ، بر قراری رسم کُستی بستن(کمر بند زردشتیان) دیگر مسایل دینی  از او آغاز می شود.

6-   دوران شکوه جمشید با گناهی که کرد وسخن دروغی که به اندیشه راه داد  پایان یافت،این گناه در برخی از متون مثل شاهنامه " همسان دانستن خود با خداست"که سبب می شود فره ی او در سه نوبت  و هربار  به شکل مرغی  از او جدا شود.( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ، ص 343)ی فراوان به جا ماند که فردوسی

7-   از جمشید گنج گاوان  به جا ماند که  فردوسی در داستان بهرام گور به آنها اشاره می کند

به هنگام جم چون سخن راندند          وُرا "گنج گاوان" هی خواندند

ندانست کس در جهان آن کجاست             به خاک است ،اگر در دم اژدهاست

تو چون یافتی ، ننگریدی به گنج           که ننگ آمدت زاین سرای سپنج

                      ( خالقی مطلق،شاهنا مه،ج6 ،ص462 بیت 598)

14-جام جهان نما: جمشید جام شگفت انگیزی داشت که به "جام جهان نما "مشهور است ،اما در متون کهن به این موضوع اشاره نشده است


                    شخصیتهای داستان جمشید

در داستان جمشید که آباد گر جهان و قانونمند کنده ی کار آن است، بیشتر با چهره ی کلی مردمی روبرو می شویم که زیر لوای جمشید به توسعه ی اجتماعی و فرهنگی  و عدالت اجتماعی  مشغولند  و به همین جهت در داستان جمشید جز خود او شخصیتی "قهرمان"دیده نمی شود وحتی هنگامی که جمشید گمراه می شود و فرّ ایزدی از وی دور می گردد و "گروهی از لشکریان"او به "ضحاک" می پیوندند و کاررا بر جمشید تنگ می کند و سر انجام اورا به گریز  و کناره گیری از قدرت وا می دارند ، نیز از رهبر یا رهبران سپاه که به دشت سواران نیزه گذار می روند و "ضحاک "را به قدرت می رسانند ، نامی برده نمی شود. به همین جهت در داستان جمشید تنها ما چهره ی دوتن نقشآفرینان اصلی را می بیبینیم که عبارتند از "جمشید" و"ضحاک".

(4)

پادشاهی جمشید در شاهنامه

پادشاهی جمشید[1]هفتصد سال بود

پس از مرگ تهمورث، «جمشید» پسر او، به جای پدر به پادشاهی رسید و هفتصد سال پادشاهی کرد. جمشید که پادشاهی دانا بود و فرّه ایزدی داشت، مردم را به دادگری و کوتاه کردن دست بدکاران مژده داد و گفت:

 

بدان را ز بد دست کوته کنم         روان را سوی روشنی ره کنم[2]

 

او خردورزی و روشندلی را پیشه ساخت و در هر پنجاه سال از پادشاهی خویش، کاری شگرف و بزرگ به انجام رسانید:

1. در پنجاه سال نخست، ساختن زین‌افزارهایی[3] چون خود و جوشن[4] و رشتن و بافتن و دوختن جامه را به مردم یاد داد.

2. در پنجاهه دوم پادشاهی، جمشید مردم را به چهار گروه بخش کرد:

ـ پرهیزکاران و موبدان؛

ـ ارتشیان و سپاهیان؛

ـ برزگران و کشاورزان؛

ـ پیشه‌وران و دست‌ورزان.

3. جمشید در پنجاه سال سوم پادشاهی خود، دیوان را به کار گِل گماشت تا جهان را آبادان سازند:

 

       بفرمود پس دیو ناپاک را         به آب اندر آمیختن خاک را

هر آنچ از گِل آمد چو بشناختند         سبک خشت را کالبد ساختند

  به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد         به خشت از بَرش هندسی[5] کار کرد 

4. جمشید در دیگر پنجاهه فرمانروایی خود، یاقوت و سیم و زر و گوهرها را از سنگ برآورد.[6]

5. آنگاه جمشید در پنجمین پنجاهه پادشاهی خویش کافور و مشک و عود و عنبر را فراهم آورد.

6. و در پنجاهه ششم به پزشکی و چاره‌جویی برای دردمندان پرداخت و راه و رسم تندرستی را به مردم یاد داد و هنرهای فراوان از خود پیدا کرد و رازهای بسیار را بر مردم آشکار ساخت، و دریانوردی را پدید آورد.

گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب         ز کشور به کشور، چو آمد شتاب 

چون سیصد سال از پادشاهی جمشید سپری گشت، جمشیدِ فرّه‌مند، تختی شکوهمند بساخت و گوهرهای گرانبها بر آن نشاند[7] و چون جمشید بر

آن تخت جلوس می‌کرد، دیوان آن تخت را برگرفته به آسمان می‌بردند و جمشید در آسمانها به گردش می‌پرداخت. مردم، روزِ بر تخت نشستن وی را گرامی داشتند و آن را جشن گرفتند و آن روز را که «هُرمزد»[8] روز از ماه فروردین بود «نوروز» نامیدند و همه‌ساله آن را جشن می‌گرفتند و هنوز نوروز یادگار جمشید و یادآور کارهای شگفت‌انگیز اوست.

در سیصد سالِ نخست پادشاهی جمشید، مرگ نبود و بیماری و رنج از میان مردم رخت بربسته بود؛ دیوان فرمانبردار مردمان بودند و بانگ شادی و نوشانوش از همه جا بلند بود: 

چنین، سال سیصد همی رفت کار         ندیدند مرگ اندر آن روزگار

                ز رنج و ز بدâشان نبود آگهی         میان بسته دیوان به سانِ رهی

       به فرمانِ مردم نهاده دو گوش         ز رامش جهان پر ز آوای نوش

تا آنکه جمشید از شکوه پادشاهی و تواناییهای بسیار، خودخواهی ورزید و غرور او را گمراه ساخت و جمشید، از فرمانِ یزدان سرپیچی کرد و ناسپاس شد و بزرگان کشور خویش را فراخواند و گفت:

«من خداوندگار جهانم،

هنرها را من پدید آوردم،

و جهان را من به زیبایی آراستم،

خور و خواب و آرامش را من به شما مردم ارزانی داشتم،

و کامرانیهای شما از من است،

پس، مرا خداوندگار خویش بدانید و مرا بپرستید و مرا نیایش کنید.»

و با گفتن این سخنان غرورآمیز و خودخواهانه، شکوه پادشاهی و فرّه ایزدی جمشید، از او دور گشت و در کارش شکست افتاد و روزگار وی، واژگونه گشت:

              هنر چون بپیوست با کردگار[9]   شکست اندر آورد و برگشت کار

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس         به دلâش اندر آید ز هر سو هراس

     به جمشید بر، تیره‌گون گشت روز         همی کاست آن فرّ گیتی‌فروز

و بدین‌سان، چهارصد سال دیگر پادشاهی جمشید با رنج و درد و شکست، سپری گشت.

داستان مَرداس

در بخشی از ایران که دشت سواران نیزه‌گزار نامیده می‌شد، پادشاهی نیک‌مرد و خدای‌ترس فرمانروایی داشت به نام «مِرداس» که بخشنده و بزرگوار بود و هزاران چهارپای دوشیدنی و اسپان نژاده داشت. این مرداس، پسری جهانجوی، ناپاک و سبکسر داشت به نام «ضحّاک» که او را «بیوَراسب»[10] نیز می‌خواندند؛ زیرا ده‌هزار اسب داشت. ضحّاک،

شب و روز بودی دو بهره به زین[11]          ز راه بزرگی، نه از راه کین

تا آنکه یک روز اهریمن (: ابلیس) به پیکر یک دوست درآمد و بر بیوراسب آشکار گردید و با گفته‌های فریبنده و زیبای خویش، دل آن جوان بی‌خرد را به دست گرفت و با او پیمان دوستی بست و بیوراسب، سوگند خورد که از آن پس هر چه را که اهریمن بگوید، بپذیرد و به کار بندد:

     جوان، نیکدل گشت و فرمانش کرد[12]    چنان چون بفرمود، سوگند خَورد

              که راز تو با کس نگویم ز بُن[13]          ز تو بشنوم هر چه گویی سخُن

آنگاه اهریمن، ضحّاک بیوراسب را گفت:

«مرا دل بر تو می‌سوزد؛

زیرا تنها تو شایسته فرمانروایی هستی و پدرت سالها زندگی خواهد کرد و پادشاهی به تو نخواهد رسید. بگذار تا من جان او را بگیرم و تو را برتخت فرمانروایی بنشانم».

بیوراسبِ ناپاک و سبک‌سر، این پیشنهاد اهریمن را پذیرفت و اهریمن بداندیش در راه مرداس چاهی کند و سرِ آن را بپوشانید و شبانگاه که مرداس برای نیایش به باغ آمد تا به نیایشگاه برود، در آن چاه افتاد و کشته گشت و اهریمن بدکار، بار دیگر آن چاه را پر کرد و نشان آن را نابود ساخت و بدین‌سان ضحّاک بیوراسب سبک‌مایه بیدادگر، با نام «اژدها» یا «ضحّاک» به پادشاهی رسید و بر جای پدر نشست.

اهریمن از خود پیکری دیگر ساخت و این بار همچون خوالیگری[14] جوان و زیبا و بینادل و سخنگوی، بر ضحّاک آشکار شد و چربدستی[15] و هنرمندی و توانایی خود را در پختن غذاها به وی نشان داد و آشپز ویژه ضحّاک شد.

در آن روزگار، خورشها و خوردنیها، فراوان نبود، کسی از گوشت جانداران، غذا نمی‌ساخت، امّا اهریمن برای آنکه ضحّاک را خونریز و گستاخ کند، گوشت مرغان و چارپایان را در خون می‌پرورد و از آنها خورشهای گوارا و خوشمزه می‌ساخت و به ضحّاک می‌داد. یک روز به او زرده تخم‌مرغ و روز دیگر گوشت کبک و تذرو سپید به وی می‌خورانید و سوم روز، با مرغ و کباب برّه، خوان را آرایش می‌داد و دیگرگاه، از گوشت پشت گاوان جوان خوراک می‌ساخت و به ضحّاک می‌داد و ضحّاک که از داشتن چنان خوالیگری توانا بسیار شادمان و خشنود بود، روزی او را فراخواند و ستود و از وی خواست تا از او چیزی بخواهد و آرزویی بکند، اهریمن فریبکار نیز پاسخ داد:

«ای فرمانروای بزرگ!

که مرغان و جانوران و مردمان فرمانبردار تو هستند

همیشه به شادی بمان و بنوش و بخور

تنها آرزوی من آن است که بر شانه‌های شاهانه تو بوسه زنم و از این کار سرافرازی یابم».

ضحّاک به آسانی و آسودگی این درخواست را پذیرفت و اجازه داد تا آن خوالیگر شانه‌های برهنه او را ببوسد. اهریمن پس از آنکه شانه‌های ضحّاک را بوسید، ناپدید شد و بر جای بوسه‌های او، دو مار سیاه، همانند دو شاخه درخت سربرآوردند که هر چه آنها را می‌بریدند، باز می‌روییدند. پزشکان فرزانه برای درمان این درد، هر چه می‌دانستند به کار بردند امّا چاره‌جوییهای آنان سودی نداشت.

اهریمن بار دیگر در پیکری تازه درآمد و این بار خود را به شکل پزشکی دانا درآورد و به نزد ضحّاک شتافت و مهربانانه با او گفت:

«از فرمان سرنوشت گزیر و گریزی نیست. اگر می‌خواهی این درد را درمان کنی، به ماران گزنده‌ای که از شانه‌ات برآمده‌اند، خورش خوب بده و به آنها آرامش ببخش تا از این پرورش، به مرگ طبیعی بمیرند و تو را آسوده بگذارند».

اهریمن با این اندیشه فریبکارانه و زشت خویش، می‌خواست تا جهان را از مردمان پاک کند.... و این، درست، در آن روزگار بود که ششصد سال از پادشاهی جمشید گذشته بود و جمشید سالها بود که گمراه شده و روز درخشنده و سپید او، به تیرگی روی نهاده بود؛ مردم از او گسسته بودند و فرّه ایزدی از او دور شده بود و پیر و جوان از او به خروش آمده بودند و در هر گوشه‌ای ازایران‌زمین، جنگ و جوش و ناآرامی برپا شده بود و همگان در جست و جوی خسروی نامدار و پادشاهی نیک، سر به شورش برداشته بودند و لشکریان و سواران ایران، شاه‌جویان به هر سرزمینی می‌شتافتند تا جایگزینی برای جمشید بیابند. سرانجام، دانستند که در سرزمین تازیان، پادشاهی توانمند، به فرمانروایی رسیده است که سزاوار پادشاهی ایران است. پس به دشت سواران نیزه‌گزار شتافتند و ضحّاک را یافتند و او را شاه ایران خواندند و به فرمانروایی نشاندند و تاج شاهی ایران را بر سرش نهادند و ضحّاک، شادمان از این پیروزی و بزرگی ناروا، به نبرد با جمشید شتافت و جهان را چون انگشتری بر جمشید تنگ کرد[16]، جمشید از او گریخت و تخت و تاج و گنج و سپاه و خاندان وی به دست ضحّاک افتاد و تا صد سال، اگر چه همچنان نام شاهی بر او بود، اما کسی او را نمی‌دید و نمی‌یافت، تا آنکه پس از صد سال، روزی ضحّاک او را در کنار دریای چین گرفتار کرد و با ارّه میان او را به دو نیم کرد و جمشید پس از هفتصد سال زندگی و پدید آوردن آن همه نیک و بد، کشته شد و ضحّاک پادشاه ایران گشت.

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]. نام جمشید از دو جزءِ تشکیل شده است: جم و شید که دو معنی برای آن پیشنهاد شده است:1.  جمِ درخشان و تابان2. جم شاه. (ر.ک :فرهنگ نامهای                   شاهنامه، ج 1¡ ص 311).

[2]. دست بدکاران را از کشور کوتاه می‌کنم و مردم را به سوی روشنی راهنمایی می‌کنم.

[3]. جنگ‌افزار، ساز و برگ نبرد.

[4]. زره، جامه جنگ.

[5]. مهندس.

[6]. معدنها را استخراج کرد.

[7]. تخت خود را طلا کاری کرد و در آن جواهرهای گرانبها به کار برد.

[8]. ایرانیان باستان هفته نداشتند و به جای آن هر روز ماه را به نامی می‌خواندند، که نام روز اوّل هرماه «هرمزد» بود.

[9]. تخت خود را طلا کاری کرد و در آن جواهرهای گرانبها به کار برد.

[10]. دارنده ده هزار اسب.

[11]. ضحّاک دو بخش از شبانه روز را به اسب‌سواری می‌پرداخت.

[12]. ضحّاک فرمانبردار ابلیس شد و قسم خورد که هر چه ابلیس بگوید و بخواهد انجام دهد.

[13]. که اصلا از دوستی خود با تو با کسی گفت و گو نکنم.

[14]. خوالیگر بر وزن قالیگر به معنی آشپز است.

[15]. مهارت.

[16]. جمشید را محاصره کرد و جهان را بر او تنگ و تاریک ساخت.

 

 

                                 

 

 

 

Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>