Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all 261 articles
Browse latest View live

شعر جد و لی *

$
0
0

 

 

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

شعر جدولی *

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


      آسیب شناسی نسل خرد گریز

 

نمی‌‌دانم‌ شما هیچ‌گاه‌ جد‌ول کلمات‌ متقاطع‌ روزنامه‌ها را حل‌ کرده‌اید؟ کمتر کسی‌ است‌ که‌ دست‌ کم‌ یکی‌ دوبار به‌ این‌ کار نپرداخته‌ باشد. در این‌ جدول‌ها، که‌ انواع‌ و اقسام‌ دارد، شما بدون‌ اینکه‌ بدانید در "خط‌ عمودی‌" چه‌ کلماتی‌ در شرف شکل‌گیری‌ است‌، مشغول‌ پر کردن‌ "خط‌ افقی‌" هستید و ناگهان‌ متوجه‌ می‌شوید که‌ سر و کله‌ی کلمات‌ یا جملاتی‌ ر‌وی خط عمودی پیدا شده‌ است‌ که‌ شما به‌ هیچ‌‌وجه‌ در فکر آنها نبوده‌اید.

شعر جدولی‌ نیز چنین‌ شعری‌ است‌ که‌ "نویسنده"‌ی آن‌ از به‌ هم‌ ریختن‌ خانواده‌ی کلمات‌ و ترکیب‌ تصادفی‌ آن‌ها به‌ مجموعه‌ی بی‌‌شماریی استعاره‌ و مجاز و حتی‌ تمثیل‌ دست‌ می‌‌یابد، بی‌‌آنکه‌ درباره‌ی هیچ‌کدام‌ آنها، از قبل‌،اندیشه‌ و‌ حس و حالتی‌ و تأملی‌ داشته‌ باشد. از نوادر اتفاقات‌ این که‌ بخش قابل ملاحظه‌ای‌ از این‌ ایماژهای‌ جدولی زیبا و شاعرانه‌ و گاه‌ حیرت‌آورند. عیب‌ این‌ نوع‌ ایماژها در چیز دیگری‌ است‌ که‌ درآسیب‌شناسی بیماری‌های فرهنگی اقوام‌ باید درباره‌ی آن‌ سخن‌ گفت‌.قبل‌ از هر چیز به‌ این‌ جدول‌ بسیار ساده‌ توجه‌ کنید:

1    یک‌       سطر      شعرِ     عشق‌       سرودم‌

2    دو       رکعت‌     نماز     صبح       خواندم‌

3    سه‌       ساغر      شراب‌   ارغوانی ‌  نوشیدم‌

4    چهار    قطره‌      اشک‌     شادی       گریستم‌

5    پنج‌      عدد       آیینة‌     شفّاف‌       آوردم‌

سطرهای افقی‌ (جمعاً پنج‌ سطر) که‌ محور Syntagmatic Axisرا تشکیل ‌می‌‌دهند هر کدام‌، به‌ طور مستقل‌، قلمرو قاموسی (= غیر هنری‌ و غیر شعری) زبان‌ است‌؛ یعنی کلمات‌، در آن‌ها، در همان‌ مفهومی‌ که‌ اهل‌ زبان‌ آن ‌را استعمال‌ می‌‌کنند، به‌ کار رفته‌ است‌ (= قلمرو استعمال‌ حقیقی‌) ولی‌ اگرد ترتیب‌ عددی کلمات‌ را در سطرها به‌ هم‌ بزنیم‌ و کلماتی‌ از سطر اول‌ و دوم‌ راجابجا کنیم‌، بی‌‌آنکه‌ اندیشه‌ای‌ به‌ کار برده‌ باشیم‌، خود به‌ خود و بر اثر تصادف‌، مقداری‌ "مجاز" (یا ایماژ و صور خیال‌) پیدا می‌‌شود که‌ ما نسبت‌ به ‌آنها هیچ‌گونه‌ آگاهی قبلی‌ نداشته‌ایم‌؛ مثلاً از درهم‌ ریختن‌ دو سطر افقی 1 و 2 می‌‌توان‌ چندین‌ تصویر تصادفی‌ به‌ وجود آورد :

اگر جای‌ "وابسته‌های‌ عددی"، "سطر" و "رکعت‌" و... را عوض‌ کنیم‌ خواهیم‌ داشت‌:

1) یک‌ سطر اشک‌ شادی‌ گریستم‌.

2) یک‌ سطر آیینه‌ی‌ شفاف‌ آوردم‌

3) دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌.

4) دو رکعت‌ نماز عشق‌ سرودم

5) سه‌ قطره‌ شعر ارغوانی‌ خواندم‌

6) سه‌ قطره‌ نماز شادی سرودم‌.

7) سه‌ ساغر شعر عشق‌ خواندم‌.

بقیه‌اش‌ را خودتان‌ پر کنید. غرض‌ آوردن‌ مثالی‌ ساده‌ بود. در تمام‌ این‌هفت‌ سطرـ که‌ از پس‌ و پیش‌ کردن‌ بعضی‌ اجزای‌ محور افقی‌ بطور تصادفی ‌به وجود آمد ـ مقداری استعاره‌ و تصویر دیده‌ می‌‌شود. فعلاً کاری‌ به‌ خوب‌ و بد آنها نداریم‌. در تمام‌ این‌ جمله‌ها زبان‌ از حوزه‌ی قاموسی خود خارج‌ شده‌ و به‌ قلمرو  "مجاز" و "استعاره‌" وارد شده‌ است‌.

اگر به‌ جدول‌ِ اصلی‌ مراجعه‌ کنیم‌ می‌‌بینیم‌ کلمات‌ در سطرهای افقی‌ درخانواده‌ی طبیعی‌ خود قرار دارند. یعنی هر کس‌ بخواهد بطور طبیعی پیام‌ خود را برساند می‌‌گوید: "دو رکعت‌ نماز صبح‌ خواندم‌" و نمی‌‌گوید: "دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌"، چون‌ "رکعت‌" اختصاص‌ به‌ نماز دارد و فعل‌ِ آن‌ هم‌ "خواندن‌" است‌ نه‌ "سرودن‌". ولی‌ وقتی‌ جای‌ "رکعت‌" را و جای‌ "سرودن‌" راعوض‌ کردیم‌ وارد قلمرو استعاره‌ و مجاز شدیم‌، یعنی‌ از عرف‌ قاموسی زبان‌- که‌ مشتر‌ک بین‌ همه‌ی اهل‌ زبان‌ است‌- "تجاوز" کردیم‌. "مجاز" هم‌ از همین‌ "تجاوز" حاصل‌ می‌‌شود چنانکه‌ "متافورا" و متافرین‌ Metaphereinیونانی‌ هم‌ همین‌ مفهوم‌ "تجاوز و عبور" را دارد.

کلماتی که‌ در کنار هم‌ معمولاً به‌ کار می‌‌روند از قبیل‌ "ابر و باران‌ و مه‌ و سیلاب‌" یا "پدر و مادر و خواهر و برادر و خاله‌ و دایه‌" یا "سرخ‌ و سبز و زرد و بنفش‌ و کبود" یا "حرام‌ و واجب‌ و مکروه‌ و مستحب‌" یا "تشنگی‌ و گرسنگی ‌و خستگی‌ و آشفتگی‌" یا "پنجره‌ و در و دروازه‌ و روزنه‌" یا "قندیل‌ و چراغ‌ و فتیله‌ و شمعدان‌ و شعله‌" یا "آفتاب‌ و ستاره‌ و خورشید و سپیده‌ و صبح‌ وسحر" یا "غم‌ و شادی‌ و حیرت‌ و تعجب‌ و خشم‌ و نفرت‌" یا "قبیله‌ و فرقه‌ وحزب‌ و دسته‌ و جماعت‌" یا "جوانه‌ و برگ‌ و ساقه‌ و شکوفه‌ و گل‌ و گلبرگ‌" یا "مذهب‌ و دین‌ و آیین‌ و شریعت‌ و عرفان‌ و تصوف‌" یا "چشم‌ و گوش‌ و لب‌ و ابرو و پیشانی‌ و سر و دست‌ و پا" و یا "نغمه‌ و ترانه‌ و پرده‌ و ملودی‌ و موسیقی ‌و آواز".

تصور می‌‌کنم‌ از قلمرو خانوادگی‌ نام‌ها و اسامی‌ به‌ حد کافی‌، و شاید هم‌خسته‌ کننده‌ای‌، مثال‌ آوردم‌. حالا اجازه‌ بدهید برای‌ تکمیل‌ بحث‌، همین ‌سخن‌ را درباره‌ی فعل‌ها و مصادر هم‌ قدری‌ مورد توجه‌ قرار دهیم‌: مصادری‌ ازقبیل‌ "خوردن‌ و نوشیدن‌" و "سرکشیدن‌ و مکیدن‌ و بلعیدن‌" و یا "آمدن‌ و رفتن ‌و دویدن‌ و قدم‌ زدن‌ و رقصیدن‌ و شلنگ تخته‌ انداختن‌" یا "شکستن‌ و بریدن‌ و دریدن‌ و شکافتن‌".

می‌‌دانم‌ که‌ خسته‌ شده‌اید ولی‌ اجازه‌ بدهید یک‌ نکته‌ی دیگر را هم‌ درباره‌ی ‌"وابسته‌های‌ عددی‌" برایتان‌ بگویم‌. ما می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ کفش‌"، "دو جفت‌جوراب‌" یا "یک‌ باب‌ منزل"‌، "دو باب‌ مغازه‌" یا "یک‌ بطر شراب‌"، "یک‌ چطول‌ عرق‌" یا "یک‌ رکعت‌ نماز" ، "یک‌ قطره‌ باران‌" و "یک‌ چکه‌ آب‌" و درشمارش‌ هر یک‌ از مجموعه‌ها از یک‌ نوع‌ "وابسته‌ی عددی‌" استفاده‌ می‌‌کنیم. ‌مثلاً نمی‌‌گوییم‌ "دو رکعت‌ مغازه‌"، می‌‌گوییم‌: "دو باب‌ مغازه‌". نمی ‌گوییم‌ "یک ‌چطول‌ جوراب‌"، می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ جوراب‌".

اینها پارادایم‌های Paradigmثابت‌ یا نزدیک‌ به‌ ثابت‌ زبان‌ هستند که‌ در زبان‌های مختلف‌ عالم‌، با تفاوت‌ها و سایه‌ روشن‌هایی خاص‌ خود، همیشه‌ حریم‌ خود را به طور طبیعی‌ حفظ‌ کرده‌اند، مثل‌ خانواده‌هایی‌ که‌ در میان‌ خودشان‌ازدواج‌ می‌‌کنند و کمتر با بیگانه‌ "وصلت‌" می‌‌کنند.

حال‌ اگر شما بیایید، از روی تعمد، خانواده‌ی "باران‌ و ابر و مه‌ و صاعقه‌ و برق‌ و سیل‌ و..." را ـ که‌ همیشه‌ با یکدیگر وصلت‌ می‌‌کنند و خاستگاه‌ طبیعی ‌آن‌ها چنین‌ وصلت‌هایی‌ را ایجاب‌ می‌‌کند- وادار کنید به‌ ازدواج‌ با خانواده‌ای ‌دیگر، مثلاً خانواده‌ی‌ "ایمان‌ و حضور قلب‌ و ولایت‌ و مذهب‌ وایدئولوژی"، عملاً نتایج‌ عجیبی‌ به‌ بار می‌‌آید که‌ غالباً فرزندا‌ن غیر عادی‌ و غالباً ناقص‌الخلقه‌ و گاه‌ "بدیع‌ و نوآیین‌" از ایشان‌ زاده‌ می‌‌شود: ایمان‌ ابر- حضور قلب‌ رعد- ولایت‌ سیل‌- مذهب‌ صاعقه‌- ایدئولوژی طوفان‌. یا:

مثلاً به جای‌ اینکه‌ بگوییم‌ "یک‌ قطره‌ باران‌ بارید" بگوییم " یک‌ قطره‌ اندوه‌ بارید" یا "یک‌ قطره‌ شادی‌ بارید". همین‌ که‌ شما وابسته‌ی عددی‌ "خانواده‌ی مایعات‌" را که‌ "قطره‌" است‌ به‌ خانواده‌ی دیگری‌ که‌ خانواده‌ی‌ "شادیی و غم‌" است‌ داده‌اید، یک‌ رشته‌ تصویرها و استعاره‌هایی‌، خود به‌ خود، حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما کوچکترین‌ احساس‌ و تأملی درباره‌ی آن‌ها نداشته‌اید.

حال‌، با همان‌ دو خانواده‌‌ "باران‌" و "شادی" یک‌ رفتار دیگر می‌‌کنیم‌. وابسته‌ی عددی خانوادگی آن‌ها را از "قطره‌" به‌ "رکعت‌" یا "سطر" عوض‌ می‌‌کنیم ‌و می‌‌گوییم‌ "یک‌ رکعت‌ باران‌ آمد" یا "یک‌ سطر باران‌ آمد" یا "دو رکعت‌شادی حاصل‌ شد". حال‌ اگر به‌ جای "هرمز پسر عموی پرویز است‌" بگویید "باران‌ پسر عموی برف‌ است‌" و یا "موج‌ پدربزرگ‌ سیلاب‌ است‌" و "دریا دایه‌ی طوفان‌ است‌"، به‌ خوب‌ و بدش‌ کاری‌ نداریم‌، مجموعه‌ای‌ تصویر و استعاره‌ حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما درباره‌ی‌ آنها هیچ‌گونه‌ احساس‌ و تأمّل‌ قبلی ‌نداشته‌اید.


تصور می‌‌کنم‌ نیازی‌ به‌ توضیح‌ بیشتر نیست‌ و هر یک‌ از آن‌ خانواده‌ها و صدها خانواده‌ی‌ دیگر را می‌‌توانید روی برگه‌هایی‌ استخراج‌ کنید و بدو‌ن هیچ‌گونه‌ تأملی یکی‌ از این‌ خانواده‌ را با دیگری ترکیب‌ کنید و جمع‌ انبوهی‌ ازاستعاره‌های "بدیع‌" را ـ که‌ در ادبیات‌ جهان‌ بی‌‌سابقه‌ است‌! ـ در اختیار داشته‌باشید.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ از همین‌ مقوله‌ی‌ مورد بحث‌ ماست‌ وقتی‌ کلماتی‌ که‌ در سالهای‌ اخیر وارد زبان‌ شده‌اند با خانواده‌های‌ کهن‌ همنشین‌ می‌‌شوند، در این ‌گونه‌ موارد علاوه‌ بر امر "بر هم‌ خوردگی نظام‌ِ خانوادگی‌" یک‌ امر دیگر هم ‌وجود دارد که‌ گول‌ زننده‌ است‌:

فرض‌ بفرمایید کلماتی‌ مثل‌ِ "گواهی‌ فوت‌" یا "شناسنامه‌" یا "احضاریه‌" یا "تعطیلات‌" یا "مرخصی‌" یا "بازنشستگی‌" وقتی‌ در میدان‌ این‌ عمل‌ جدولی ‌قرار گیرند غالباً تصاویر جدولی خاصی به‌ وجود می‌‌آورند. مثلاً "احضاریه‌" که‌ مربوط‌ به‌ "انسان‌ و جامعه‌" است‌ وقتی‌ با "ابر" یا "باران‌" به‌ کار می‌‌رود:

باد احضاریه‌ی ابرها را صادر کرد

صبح‌ برای باران‌ احضاریه‌ فرستاد

یا مثلاً "شناسنامه‌" با خانواده‌هایی‌ از نوع‌ "بهار" و "نوروز":

شناسنامه‌ی بهار صادر شد

شناسنامه‌ی‌ نوروز باطل‌ شد

یا مثلاً "گوا‌هی فوت‌" و خانواده‌ی‌ "برگ‌" و "خورشید":

گواهی فوت‌ خورشید را، شب‌ صادر کرد

پاییز گواهی فوت‌ برگ‌ها را صادر کرد

یا "مرخصی" و "تعطیل‌" با خانواده‌ی "خورشید" و "ستاره‌":

شب‌ که‌ می‌‌شود خورشید به‌ مرخصی‌ می‌‌رود

صبح‌ که‌ شد تعطیلا‌ت ستاره‌ها آغاز می‌‌شود

حتی کلمات‌ فرنگی‌ هم‌ که‌ در بعضی‌ از قشرهای جامعه‌ مفهوم‌ هستند، وقتی‌ با خانواده‌ی دیگری ترکیب‌ شوند، ایماژ و استعاره‌ می‌‌آفرینند. مثلاً کلمه‌ی ‌استریپ‌تیز Striptease (به‌ معنی‌ برهنه‌ شدن‌ به‌ تدریج‌) با خانواده‌ی "درخت‌" اگر به‌ کار ببریم‌:

درخت‌ در پاییز استریپ‌تیز می‌‌کند.

نفس‌ تازه‌ بود‌ن کلمات‌، یعنی فاقد سابقه‌ی تاریخی‌ بودن‌ آن‌ها، سبب ‌می‌‌شود که‌ در این‌ "جدول‌" خواننده‌ احساس‌ نوعی تازگی‌ بیشتر کند. بازی با این‌ جدول‌، یکی از سرگرمی ‌های نسل جدید و بعضی پیران‌ نسل قدیم‌ شده‌است‌ (تمام‌ کاریکلماتورها).

  در حقیقت‌، بخش‌ عظیمی‌ از تولیدات‌ ادبی‌ سی‌- چهل‌ سال‌ اخیر شعر فارسی‌ از همین‌ مقوله‌ است‌، یعنی‌ حاصل‌ درهم‌ ریختگی نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.

در قدیم‌ این‌گونه‌ تغییرات‌، گاه‌گاه‌ و از سر نوعی‌ نیازمندی روحی‌ و فرورفتن‌ در اعماق‌ وجود حاصل‌ شده‌ است‌. تعبیر بایزید بسطامی‌ - عشق‌ باریده‌ بود- و تعبیر حلاج‌- دو رکعت‌ نماز عشق‌- از آن‌ نوع‌ بود. حالا کار به‌ "جدول‌" کشیده‌ و هر آدم‌ بی‌کاری‌ که‌ حوصله‌ی‌ کار با این‌ جدول‌ را داشته‌ باشد، می ‌تواند هزاران‌ نمونه‌ از این‌ها، در هر شبی‌ "خلق‌ کند"، یا بهتر است ‌بگوییم‌ "قالب‌ بزند". در سال‌های‌ اخیر چند نفر هستند که‌ سالی‌ چندین‌ دفتر از این‌ قالب‌زنی‌‌ها دارند. و باید همینجا یادآوری‌ کنم‌ که‌ بخش‌ اعظم‌ "غزل‌ نو" که‌ در سالهای‌ اخیر ظهور کرده‌ است،‌ از محصولات‌ همین‌ کارخانه‌ است‌.

اگر بخواهیم‌ به‌ زبان‌ متفکران‌ِ بزرگ‌ تاریخ‌ اندیشه‌ در سرزمین‌ِ خودمان‌ این‌ موضوع‌ را بیان‌ کنیم‌، باید بگوییم‌ بایزید و حلاج‌ در آن‌ شطحیات‌ خویش ‌قبلاً تجربه‌ایی در قلمرو "کلام‌ نفسی‌» داشته‌اند و آن‌ کلام‌ نفسی خود را به‌ کلام‌ صوتی و کلام‌ منقوش‌ بدل‌ کرده‌اند، اما پدیدآورندگان‌ این‌ ایماژه‌ای جدولی‌، بی‌ ‌آنکه‌ تجربه‌ی کلام‌ نفسی‌ داشته‌ باشند از طریق‌ِ بازی‌ با کلمات‌ و آمیزش‌ خانواده‌های‌ دور از هم‌، به‌ قالب‌ زدن‌ این‌گونه‌ حرف‌ها و تصویرها می‌‌پردازند.

«کلام‌ نفسی» یکی‌ از مسائل بنیادی الهیات‌ اشعری‌ است‌ که‌ در مسأله‌ی حدوث‌ و قدم کلام‌ الاهی، اشاعره‌ از آن‌ اصطلاح‌ استفاده‌ می‌‌کنند و تقریباً بیان‌ دیگری‌ است‌ از رابطه‌ی ذهن‌ و زبان‌ که‌ از عصر افلاطون‌ تا همین‌ قرن‌ بیستم‌ در اندیشه‌های‌ کسانی‌ مانند واتسن‌، از پیشگامان‌ رفتارگرایی،‌ همواره‌ طرفدارانی‌ داشته‌ و اینان‌، بدون‌ استثنا، عقیده‌ داشته‌‌ند که‌ اندیشیدن‌ نوعی ‌سخن‌ گفتن‌ خاموش‌ است‌. گذشته‌ از اشاعره‌ و ماتُریدیه‌ که‌ مسأله‌ی کلام‌ نفسی ‌برای‌ ایشان‌ یکی‌ از مبانی اصلی عقاید الاهیاتی بوده‌ است‌، اخوان‌الصفا نیز مفهوم‌ کلام‌ نفسی‌ را با تعبیر "حروف‌ فکریه‌" مورد توجه‌ قرار داده‌اند و اخطل‌- شاعر عرب‌ (متوفی‌ 92 هجری‌)- که گفته‌ است‌: جای سخن‌ دل‌ است‌ و زبان‌ جز نشانه‌ نیست‌:

اِن‌َّالکلام‌ِ لفی‌الفُؤادِ و انّما جُعِل‌َاللسان‌ عَلی‌'الفؤادِ دلیلا، از همین‌ تجربه‌ی ارتباط‌ مستقیم‌ ذهن‌ و زبان‌ سخن‌ گفته‌ است‌.این‌ گونه‌ "فکر"ها یا "تصویر"ها یا "بیان‌"های‌ جدولی‌ از هزاران‌ یکی ‌ممکن‌ است‌ در عرصه‌ی‌ تاریخ‌ ادب‌ و زبان‌ باقی‌ بماند. تنها همین‌ در عصر ما نیست‌ که‌ جوانان‌ به‌ "کشف‌ جدول‌ مندلیف‌ واژه‌ها" پرداخته‌اند، در عصر صفویه‌ و در دایره‌ی "ردیف‌ها و قافیه‌ها" شاعرانی‌ از نوع‌ "زلالی" و "ظهوری" و... هزاران‌ هزار ازین‌ گونه‌ استعاره‌ها اختراع‌ کرده‌اند که‌ غالباً پیش‌ از خداوند خود مرده‌ است،‌ زیرا فاقد "کلام‌ نفسی‌" بوده‌ است‌ ولی‌ "دو رکعت‌ عشق‌" و "به‌ صحرا شدم‌ عشق‌ باریده‌ بود" بایزید و حلاج‌ پس‌ از 12 قرن‌ و ۱۰‌قرن ‌همچنان‌ طراوت‌ و تازگی خود را حفظ‌ کرده‌ است،‌ زیرا خاستگاه‌ آن‌، تغییر آگاهانه‌ی خانواده‌ی‌ کلمات‌ نیست‌، بلکه‌ برخاسته‌ از «کلام‌ نفسی» گوینده‌ است‌.

کسی‌ که‌ پدربزرگ‌ این‌ مکتب‌ "شعر جدولی‌" در زبان‌ فارسی‌ است‌، شاعری است‌ از شعرای‌ عصر صفویه‌ که‌ متأسفانه‌ تاکنون‌ نسخه‌ی دیوانش‌ را نتوانسته‌ام‌ به‌ دست‌ بیاورم‌، ولی‌ از همان‌ چند نمونه‌ای‌ که‌ در تذکره‌ها نقل‌کرده‌اند نبوغ‌ این‌ شاعر و پیشاهنگ‌ Pioneerبودن‌ او را حقّا باید پذیرفت‌:

دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌

آدینه‌ی‌ کهنه‌ بی‌حضور است‌

و از نوادر روزگار اینکه‌ این‌ شاعر تمام‌ خمسه‌ی نظامی‌ را، که‌ لابد چندین‌ هزاربیت‌ می‌شود، به‌ همین‌ اسلوب‌ جواب‌ گفته‌ و ظاهراً بخش‌ِ عظیمی‌ ازخانواده‌های‌ لغویی و دستوری‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ "وصلت‌"های‌ غیرطبیعی ‌واداشته‌ است‌. مثلاً "تکلم‌" را که‌ می‌تواند به‌ فارسی‌ یا به‌ عربیباشد با "تبسم‌" جایش‌ را عوض‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:

لیلی‌ ز دریچة‌ تکلم‌

می‌کرد به‌ فارسی‌ تبسم‌

در عصر ما هوشنگ‌ ایرانی‌ (1352 ـ 1304) فقط‌ از روی‌ خواندن‌ بیانیه‌های ‌شعریی شاعرا‌ن مدرن‌ فرنگ‌، بطور مبهمی‌، پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود که‌ اگرخانواده‌ی کلمات‌ درهم‌ ریختگی‌ پیدا کنند، خودبه خود، نوعی‌ نوآوری‌ و بدعت ‌Innovationدر زبان‌ روی‌ می‌دهد و تازگی‌ دارد. امّا توجه‌ نکرده‌ بود که‌ بین ‌تازگی‌ و "جمال‌" به‌ معنی‌ راستین‌ِ کلمه‌ غالباً ملازمه‌ای‌ نیست‌ و چنان‌ نیست‌ که ‌هر "نو"ی‌ زیبا و جمیل‌ باشد. معروف‌ترین‌ دستاورد او همان‌ مضحکه‌ی "جیغ‌بنفش‌" است‌.

سهراب‌ سپهری‌ (1359 ـ 1307) که‌ حقیقتاً شاعر بود و از حاصل‌ کارش ‌چند شعر درخشان‌ در زبان‌ فارسی‌ به‌ میراث‌ مانده‌ است،‌ نیز پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود و در مصرف‌ این‌ جدول‌، گاه‌ با اعتدال‌ و همراه‌ با حس‌ و عاطفه‌ و اندیشه‌، یعنی‌ کلام‌ نفسی،‌ مانند این‌ سطرها:

به‌ سراغ‌ من‌ اگر می‌آیید

نرم‌ و آهسته‌ بیایید مبادا که‌ ترک‌ بردارد

چینی‌ نازک‌ تنهایی من‌

و گاه‌ به‌ گونه‌ای‌ فاقد  ‌حس و عاطفه‌ و جمال‌ و بی‌هیچ‌ زمینه‌ای‌ از کلام نفسی،‌ مانند این‌ شعرها:

خیال‌ می‌کردیم‌

میان‌ متن‌ اساطیری تشنج‌ ریباس

شناوریم‌

این‌ جدول‌ را بویژه‌ در "ما هیچ‌، ما نگاه‌" مورد بهره‌برداری اسرافکارانه‌قرار داد.

البته‌، اینجا، تا حدودی‌ قلمرو سلیقه‌ است‌. ممکن‌ است‌ کسانی‌ باشند که ‌از "دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و یا "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ ‌بنفش‌"، لذتی‌ بیشتر از سخن‌ سعدی‌:

دیدار یار غایب‌، دانی‌ چه‌ لطف‌ دارد؟

ابری‌ که‌ در بیابان‌ بر تشنه‌ای‌ ببارد

و یا:

بگذار تا بگریم‌ چون‌ ابر در بهاران‌

کز سنگ‌ ناله‌ خیزد روز وداع‌ِ یاران

‌ببرند؛ ما را با آن‌گونه‌ ذوق‌ها کاری‌ نیست‌. همه‌ی مدرن‌های‌ اُمّل‌ و افراطی‌ درعمق‌ِ حرف‌شان‌ این‌ نکته‌ نهفته‌ است‌ که‌ "دندان‌ِ چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ‌ بنفش‌" غرابت‌ و بدعتی‌ دارد که‌ آن‌ را به‌قلمرو هنر می‌برد ولی‌ در ابیاتی‌ که‌ از سعدیی آوردیم،‌ چون‌ خانواده‌ی‌ کلمات‌ درسر جای‌ طبیعی‌ خود هستند و هیچ‌ استعاره‌ و مجازی‌ و ایماژی‌ روی‌ نداده‌است‌، آنها را باید "نظم‌" دانست‌ نه‌ "شعر"!

این‌ را نیز، چون‌ امری‌ است‌ ذوقی‌ و چندان‌ استدلال‌بردار نیست‌، باید ازین‌ "ارباب‌ ذوق‌ مدرن‌" پذیرفت‌. ولی‌ یک‌ حقیقت‌ اجتماعی‌ و تاریخی‌ را نباید مورد غفلت‌ قرار داد و آن‌ اینکه‌ تاریخ‌ هزار و دویست‌ ساله‌ی‌ ادب‌ فارسی ‌به‌ صراحت‌ به‌ ما می‌گوید که‌ درهم‌ ریختگی‌ افراطی‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌- از آن‌گونه‌ که‌ در شعرهای‌ شاعران‌ سبک‌ هندیی و یا محصولات‌ روزنامه‌های عصر ما دیده‌ می‌شود- اگر خوب‌ و اگر بد، دلیل‌ انحطاط‌ روح‌ جامعه‌ است‌ و نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ جامعه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ فاقد روح‌ خلاقیّت‌ واقعی‌ است‌، خلاقیتی‌ که‌ در آن سوی‌ آن‌ نشانی‌ از نگاه‌ تازه‌ به‌ حیات‌ باشد و زیر سلطه‌ی عقل‌. نمی‌گویم‌ هنر باید زیر سلطه‌ی عقل‌ باشد، می‌گویم‌ جامعه‌ای‌ که‌ این‌ هنر در آن ‌بالیده‌ زیر سلطه‌ی عقل‌ نیست‌. برایی دفع‌ دَخْل‌ مقَدَّر یادآور می‌شوم‌ که‌: والری ‌و لورکا و الیوت‌ و ریلکه‌ و بلوک‌ شاعران‌ جامعه‌ی خردگرا‌یند.

چند سال‌ قبل،‌ در حدود 1978 ـ 1975، دوستی‌ در امریکا، از سر لطف ‌و بهتر است‌ بگویم‌ از راه‌ تعارف‌ به‌ من‌ گفت‌ تو می‌توانی‌ "محاکات‌" Mimesisادبیات‌ ایران‌ را بنویسی‌، همان‌گونه‌ که‌ اریک‌ اویرباخ‌ محاکات‌ ادبیات ‌مغرب‌‌زمین‌ را، از هومر تا ویرجینیا ولف‌، نوشته‌ است‌ و مقصودش‌ پیدا کردن ‌آن‌ خط‌ روشن‌ و "جوهر" اصلی‌ ادبیات‌ غرب‌ بود که‌ اویرباخ‌ در آن‌ کتاب ‌برجسته‌اش‌ کوشیده‌ است‌ یک‌ خط‌ ممتد را تعقیب‌ کند، خط‌ ممتد واقع‌گرایی ‌و رئالیته‌ را. من‌ تعارف‌ آن‌ دوست‌ را با تشکر از حس‌‌ن ظن او، پاسخ‌ دادم‌ ولی‌بعد، مدت‌ها اندیشیدم‌ که‌ اگر، به‌ فرض‌ محال‌، من‌ همان‌ احاطه‌ای‌ را که ‌اویرباخ‌ بر فرهنگ‌ مغرب‌زمین‌ داشته‌ است‌، بر ادبیات‌ فارسی‌ داشته‌ باشم‌، در آن‌ صورت‌ باید در جستجوی چه‌ خط‌ مستقیمی‌ باشم‌؟ سال‌ها اندیشیدم‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ تکامل‌ و انحطاط‌ خرد ایرانی‌ و ژرفای‌ بلند عقلانیت‌ ما، در ارتباط‌ مستقیمی‌ است‌ با همین‌ مسأله‌ی رعایت‌ معتدل‌ خانواده‌ی کلمات‌ و یا درهم‌ ریختگ‌ی آن‌. هرگاه‌ روح‌ جامعه‌ی ایرانی‌ رویی در سلامت‌ و میل‌ به ‌نظامی‌ خردگرا داشته ‌است‌، از میل‌ به‌ استعاره‌ها و مجازهایی افراطی‌ و تجرید اندر تجرید کاسته‌ و زبان‌ در جهت‌ اعتدال‌ و همنشینی‌ طبیعی‌ خانواده‌های‌ کلمات‌، حرکت‌ کرده‌ است‌: فردوسی‌ در عصر خود و بیهقی‌ درعصر خود و خیام‌ در عصر خود، مظاهر این‌ خردگرایی ‌اند و در دوره‌هایی بعد نیز این‌ قاعده‌ صادق‌ است‌. آخرین‌ مرحله‌ای‌ که‌ خرد ایرانی‌ روی‌ در سلامت‌ می‌آورد، داستان‌ مشروطیت‌ است‌ که‌ شعرش‌ (شعر بهار و ایرج‌ و پروین‌ ودهخدا)، گریزان‌ از هر نوع‌ استعاره‌ی‌ تجریدی‌ و غریب‌ است‌. و متأسفانه‌ بایدگفت‌: خط‌ ممتد ادبیات‌ و فرهنگ‌ ما، درست‌ برعکس‌ مغرب‌زمین‌ است‌. هرچه‌ از عصر فردوسی‌ و ناصرخسرو و خیام‌ دورتر می‌رویم‌ میل‌ به‌ بالا بردن‌ِاستعاره‌ها و "تجرید" بیشتر و بیشتر می‌شود. و در عصر تیموری‌ و صفوی‌ به‌ اوج‌ می‌رسد. تنها در مشروطیت‌ است‌ که‌ ما به‌ آستانه‌ی خردگرایی‌ می‌رسیم‌ و طبعاً از "تجرید" دور می‌شویم‌ و باز در "دوره‌"هایی‌، پس‌ از مشروطیت‌، حریص‌ بر تجرید می‌شویم‌ و این‌ نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ روح‌ جامعه‌ از خردگریزان‌ است‌ و روز به‌ روز سیطره‌ی تفکر اَشعری‌ با تصاعد هندسی‌ بالامی‌رود، حتی‌ در دوره‌هایی‌ که‌ یک‌ نفر هم‌، رسماً، هوادار تفکر اشعری ‌نیست‌، یعنی‌ در او‌ج تشیع‌ صفوی‌.

اگر کسی‌ بخواهد زمینه‌ی اجتماعی ادبیات‌ فارسی‌ را، به‌ شیوه‌ای‌ که‌ لوسین ‌گلدمن‌ در خدا‌ی پنهان‌ انجام‌ داده‌ است‌، تعقیب‌ کند به‌ نظر می‌رسد که‌ روی ‌این‌ خط‌ می‌تواند حرکت‌ کند و بی‌گمان‌ به‌ همین‌ نتیجه‌ای‌ خواهد رسید که ‌درین‌ یادداشت‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کردم‌. هر چند که‌ این‌ مسأله‌ امری است‌، به‌ قول‌قدما، ذات‌ مراتب تشکیک‌، و شدت‌ و ضعف‌ آن‌ در ادوار مختلف‌ قابل‌ بررسی‌ است‌. البته‌ همیشه‌، استثناهایی‌ هم‌ وجود دارند که‌ خط مشی‌ خود را از جریان‌ عام‌، جدا می‌کنند و راه‌ و رسمی‌ خلاف‌ سیره‌ی اکثریت‌ برمی‌گزینند.

شاید تحلیل‌ این‌ نظریه‌ و تطبیق‌ آن‌ بر همه‌ی ادوار تاریخ‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ کار یک‌ تن‌ نباشد. اما آیندگان‌ باید به‌ این‌ نظریه‌ با جدیت‌ بیشتری‌ بنگرند و درراه‌ اثبات‌، یا نفی‌ آن‌ بکوشند. من‌ در حدود آشنائی‌ مختصری‌ که‌ با ابعاد مختلف‌ ایران‌ و ساحتهای گوناگون‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ دارم‌، در صحت‌ این‌ نظریه‌ تردیدی‌ ندارم‌.

حتی‌ اگر تطبیق‌ این‌ نظریه‌، در شرایط‌ کنونی‌، بر ادوار مختلف‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ قابل‌ِ اثبا‌ت علمی‌ نباشد، در مورد نمایندگان‌ برجسته‌ی آن‌ تردیدی ‌نباید کرد که‌ حتی‌ شاعر به‌ ظاهر "ضد خرد‌"ی چون‌ مولانا که‌ ناقد هوشیار قلمرو فعالیت‌ عقل‌ است‌، نیز در عالم‌ ناقد خرد بودنش‌، این‌ نظریه را اثبات‌ می‌کند، زیرا یکی‌ از برجسته‌ترین‌ نمایندگان‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ است‌ و در قلمرو خلاقیت‌ او، جایی‌ برای‌ این‌ گونه‌ استعاره‌های‌ جدولی‌ و بیمارگونه‌ و قالبی ‌وجود ندارد، با اینکه‌ او خود، بطور غریزی‌ و از سر نیاز، گاه‌گاه‌ خانواده‌ی کلمات‌ را از نظام‌ طبیعی‌ خویش‌ بیرون‌ می‌آورد و در فضای‌ بیکران‌ مجازهای ‌شگفت‌آور خویش‌ بشریت‌ را مسحور ذهن‌ِ دریاوار خود می‌کند و می‌گوید:

آب‌ حیات‌ عشق‌ را در رگ‌ ما روانه‌ کن‌

آینه‌ی صبوح‌ را ترجمه‌ی شبانه‌ کن‌

که‌ در مصراع‌ دوم‌ "آینه‌" با "صبوح‌" و "ترجمه‌" با "شبانه‌" از خانواده‌های‌ دوراز هم‌اند که‌ از رهگذر نبوغ‌ مولانا همنشین‌ شده‌اند و "وصلت‌" کرده‌اند.

من‌ در جای دیگر به‌ این‌ نکته‌ که‌ چگونه‌ رابطه‌ای‌ استوار برقرار است ‌میان‌ درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ و زوال‌ِ خِرَد جامعه‌ی ما پرداخته‌ام‌ و در یک‌ جمله‌ آن‌ را در اینجا خلاصه‌ می‌کنم‌ که‌ "وقتی‌ هنرمندی (و در اصل‌ جامعه‌ای ‌که‌ هنرمند در آن‌ زندگی‌ می‌کند) حرفی‌ برای‌ گفتن‌ ندارد، با درهم‌ ریختن‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ سر خود را گرم‌ می‌کند و خود را گول‌ می‌زند که‌: من‌ حرف ‌تازه‌ای‌ دارم‌!" و ظاهراً نیز چنان‌ می‌نماید که‌ حق‌ با اوست‌ و این‌ خطا را از نزدیک‌ کمتر می‌توان‌ مشاهده‌ کرد؛ تنها با فاصله‌ گرفتن‌ و دور شدن‌ می‌توان‌ به‌ حقیقت‌ این‌ امر پی‌ برد. ما اکنون‌، به‌ راحتی‌، در باب‌ خردگرا بود‌ن مشروطیت ‌و طبعاً خردگریز بودن‌ جامعه‌ی‌ صفوی و قاجاری‌ می‌توانیم‌ داوری کنیم‌.

کسانی‌ که‌ در مت‌ن این‌ بیماری‌ قرار داشته‌ باشند غالباً از اعتراف‌ به‌ این ‌بیماری‌، سرباز می‌زنند؛ چنانکه‌ شاعران‌ عصر صفوی چندان‌ مسحور درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ در شعرهایی ظهوری‌ و زلالی‌ و عرفی‌ بودند که‌ عقیده ‌داشتند بزرگترین‌ شاعر تاریخ‌ ادب‌ فارسی‌، ظهوری ترشیزی‌ (متوفی‌ 1025هجری‌) است‌ که‌ از عصر رودکی‌ (اول‌ قرن‌ چهارم‌) تا روزگار ایشان‌ (پایان‌ قرن‌دوازدهم‌) در طول‌ هشتصد سال‌ نه‌ شاعری‌ به‌ عظم‌ت او آمده‌ و نه‌ نثرنویسی، ‌و این‌ اظهارنظر بزرگترین‌ ادیبان‌ و ناقدان‌ عصر است،‌ نه‌ سخن‌ یک‌ آدم بی‌سواد بی‌مایه‌. اما ما که‌ امروز با بیماری خا‌ص آنان‌ فاصله‌ داریم‌، این‌خطای‌ ایشان‌ را به‌ صرافت‌ طبع‌ و بی‌هیچ‌گونه‌ دلیل‌ و برهانی‌ درمی‌یابیم،‌ ولی‌ در آن‌ روزگار جز افراد نادری- که‌ به‌ دلایل‌ خاصی‌ ازین‌ بیماری‌ برکنار مانده‌ بوده‌اند- هیچ‌کس‌ از این‌ بیماری‌ ایشان‌ خبر نداشته‌ است‌.

در عصر خود ما نیز نسلی‌ که‌ به‌ سپهری چنان‌ هجوم‌ برده‌ که‌ گویی‌ از نظر ایشان‌ سپهری شاعری‌ بزرگتر از سعدیی و حافظ‌ و مولوی‌ است‌، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌. این‌ نسل‌، نسلی‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ نظام‌ خردگرایانه‌ای بیزار است‌ و می‌کوشد که‌ خرد خویش‌ را، با هر وسیله‌ای‌ که‌ در دسترس‌ دارد، زیرپا بگذارد و یکی‌ ازین‌ نردبان‌ها شعر سپهری‌ است،‌ و اگر سپهری‌ کم‌ آمد، کریشنا مورتی‌ و کاستاندا را هم‌ ضمیمه‌ می‌کند، وگرنه‌ چه‌ گونه‌ امکان‌ دارد که ‌جوانی‌ یک‌ مصراع‌ از سعدی‌ و حافظ‌ و فردوسی‌ و مولوی‌ و از معاصران، ‌امثال‌ اخوان‌ و فروغ‌ و نیما، به‌ یاد نداشته‌ باشد و مسحور "هشت‌ کتاب‌" سپهری باشد؟ آیا این‌ جز نشانه‌های‌ آسیب‌شناسانه‌ی‌ همان‌ بیماری‌ است‌، بیماری نسلی‌ که‌ دلش‌ نمی‌خواهد پایش‌ را ر‌وی نقطه‌ی اتکایی‌ خردپذیر استوار کند و ترجیح‌ می‌دهد در میان‌ ابرها و در مه ملایم‌ خیال‌، "وضو با تپش ‌پنجره‌ها" بگیرد و "تنها" باشد و از هر سازمان‌ و گروه‌ و حزب‌ و جمعیتی‌ بیزار باشد؟‌ سپهری‌ شاعر "تنهایی‌" است‌.

صد بار گفته‌ام‌ و در همین‌ یادداشت‌ هم‌ تکرار کردم‌ که‌ من‌ سپهری‌ را صد در صد از مقوله‌ی آن‌ شاعر عصر صفوس و هوشنگ‌ ایرانی‌ نمی‌دانم‌، بلکه‌ او را یکی‌ از شاعران‌ بزرگ‌ شعر مدرن‌ فارسی‌ پس‌ از نیمایوشیج‌ می‌شمارم‌، در کنارفروغ‌ و اخوان‌؛ ولی‌ حرف‌ من‌ درباره‌ی‌ این‌ هجوم‌ کورکورانه‌ است‌ که‌ نسل‌ جوان ‌ما به‌ او دارد، بویژه‌ نسلی‌ که‌ بعد از جنگ‌ ایران‌ و عراق‌ و عوارض‌ اجتماعی ‌و فرهنگی‌ آن‌، به‌ صحنه‌ی‌ زندگی‌ اجتماعی‌ ما دارد وارد می‌شود. بسیاری ‌ازینان‌ را دیده‌ام‌ که‌ از مسائل‌ شعر معاصر، یعنی‌ شعر امثا‌ا فروغ‌ و اخوان‌ و نیما، کوچکترین‌ اطلاعی‌ نداشته‌اند و به‌ این‌ شاعران‌ هم‌ کوچکترین‌ تمایلی‌ ازخود نشان‌ نداده‌اند. با این‌ همه‌ چنان‌ شیفته‌ی هشت‌ کتاب‌ سپهری بوده‌اند که‌ کمتر کسی‌ از ماها چنین‌ عشقی‌ را به‌ حافظ‌ و مولوی‌ و سعدی‌ و فردوسی ‌نشان‌ می‌دهد. آنچه‌ نشانه‌ی‌ آن‌ بیماری است‌ این‌ است،‌ وگرنه‌ در شاعر بودن‌ و هنرمند بودن‌ سپهری‌ کوچکترین‌ تردیدی‌ نیست‌.

این‌ نکته‌ را از راه‌ کتابشناسی‌ سپهری نیز می‌توان‌ اثبات‌ کرد. حجم‌ مقالات‌ و انشاهایی‌ که‌ درین‌ بیست‌ سال‌ تنها درباره‌ی سپهری‌ نوشته‌ شده‌ است ‌بیشتر از کتاب‌ها و مقالاتی‌ است‌ که‌ جمعاً درباره‌ی سعدی‌ و فردوسی‌ ومولوی‌، و از معاصران‌، مجموعه‌ی روی‌ هم‌ رفته‌ی نیما و اخوان‌ و فروغ‌، نوشته‌ شده‌ است‌ و اگر به‌ عمق‌ این‌ نوشته‌ها نیز توجه‌ شود همه‌ی این‌ نوشته‌ها، جان ‌کلام‌شان‌ و خلاصه‌ی "انشانویسی‌"شان‌ دعوت‌ به‌ خردگریزی و پناه‌ بردن‌ به‌ عالم‌ اساطیر و مقولات‌ بیرون‌ از تجربه‌ و "مرزهای سحر و افسون‌" است‌. همان‌هایی‌ که‌ به‌ احضار جن‌ و کریشنا مورتی‌ و کاستاندا پناه‌ می‌برند.

برگردیم‌ به‌ شعر جدولی‌ و عوارض‌ ذاتیه‌ی‌ آن‌. در یک‌ چشم‌انداز عام‌، تصادف‌ در همه‌ی هنرها نقش‌ اساسی‌ دارد. اصلاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ هیچ‌ اثر هنری بزرگی‌ وجود ندارد که‌ تصادفی‌ خاص‌ در آن‌ روی‌ نداده‌ باشد. تمام ‌کسانی‌ که‌ به‌ نوعی‌ با خلاقیت‌ هنری‌ سر و کار دارند این‌ گفته‌ی مرا، بدون‌هیچ‌گونه‌ استثنایی‌، تأیید می‌کنند که‌ در کارهای‌ درخشان ایشان‌، تصادف‌ را سهمی‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌. در یک‌ کلام‌ می‌توان‌ گفت‌: "هنر چیزی‌ نیست‌ جز تصادف‌". اما باید بلافاصله‌ تبصره‌ای‌ بر آن‌ افزود که‌: این‌ تصادف‌ فقط‌ در تجارب‌ هنرمندان‌ واقعی‌ روی‌ می‌دهد و لاغیر.

بی‌گمان‌ نمونه‌های‌ بسیاری‌ از تغییرات‌ خانوادگی‌ کلمات‌، در شعر همه‌ی بزرگان‌، می‌توان‌ یافت‌ و بی‌گمان‌ حافظ‌ بخش‌ عظیمی‌ از عمر خود را صرف‌ تغییر ملایم‌ خانواده‌ی بعضی‌ کلمات‌ کرده‌ است‌. اگر در شعر موزون‌- خواه‌ به ‌وزن‌ آزاد و خواه‌ به‌ وزن‌ عروضی‌ کهن‌- دایره‌ی انتخاب‌ و اختیار Optionاین ‌جانشین‌ها و خانواده‌های کلمات‌ محدود بود، اینک‌ با برداشته‌ شدن‌ قید وزن ‌و قافیه‌، دست‌ شاعران‌ "شعر منثور" تا بی‌نهایت‌ در این‌ میدان‌ باز است‌ و می‌توانند شبانه‌روزی‌ روی جدول‌های بی‌نهایت‌ خانواده‌های‌ لغات‌ آزمون ‌کنند، ولی‌ باید بدانند که‌ اندک‌ اندک‌ کامپیوترهای‌ زبان‌شناسان‌، جای‌ اینگونه ‌شاعران‌ را همانگونه‌ خواهد گرفت‌ که‌ کامپیوترهای پیش‌رفته‌، جای ‌چرتکه‌های‌ بازار قدیم‌ را، ولی‌ پیچیده‌ترین‌ کامپیوترهای‌ قرن‌های‌ آینده‌ هم‌ ازآفریدن‌ سخنانی‌ ازین‌ دست‌ که‌:

اگر غم‌ را چو آتش‌ دود بودی‌

جهان‌ تاریک‌ بودی جاودانه

بیایید، تا ایرج‌ که‌ گفت‌:

   دستم‌ بگرفت‌ و پا به‌ پا برد

   تا شیوه‌ی‌ راه‌ رفتن‌ آموخت‌

عاجزند و نیز عاجزند ازین‌ که‌ مانند این‌ سخن‌ غیر جدولی‌ همان‌ سپهری جدول‌گرا‌ به وجود آورند :

کسی‌ نیست‌ ،

بیا زندگی را بدزدیم‌، آنوقت‌

میان‌ِ دو دیدار قسمت‌ کنیم‌ .

*(شفیعی کدکنی ، زمینه های اجتماعی شعر فارسی، اختران ، 1386 تهران)

  

 

 

*(شفیعی کدکنی ، زمینه های اجتماعی شعر فارسی، اختران ، 1386 تهران)

  

 

 


داستان مجسمه های فردوسی در ایران و جهان

$
0
0

دکتر منصور رستگار فسایی

                          

                                        داستان  مجسمه های  فردوسی در ایران و جهان

  متن کامل این مقاله با عکسهای مربوط   درفصلنامه ی پاژ 8-7 ویژه نامه ی فردوسی در صفحه ی 99 به بعد  به چاب رسیده است  .

              داستان  مجسمه های  فردوسی در ایران و جهان

                                           بخش اول

 

درسایت خبری تابناک ،خواندم  که : "سازنده ی مجسمه ی هفت ُتنی و سه متری فردوسی گفت از چهار سال پیش که ساخت این مجسمه  به پایان رسیده است ،هنوز اقدامی از طرف شهرداری اهواز برای خرید آن صورت نگرفته است ،عبدالعلی قسّامی درگفتگو با ایسنا،منطقه ی خوزستان اظهار کرد ،ساخت این مجسمه بیش از 4000ساعت طول کشید و انتخاب لباس آن ،سه ماه وقت برد ،تا نهایتا ،ساخت این مجسمه به پایان رسید ،وی گفت طی مکاتبه یی که که با شهرداری اهواز انجام دادم ،قرار شدکه شهرداری این مجسّمه را خریداری کند ولی  هنوز وضعیت خرید نا مشخّص است ...رمضان منجّزی از اعضاء شورای شهر اهواز گفت خرید این مجسمه در کمسیون فرهنگی شورای شهر تصویب شدده و فقط تصویب آن در صحن علنی شورا باید صورت بگیرد و شورای شهر و شهرداری با خرید این مجسمه ، مشکلی نداردو مشکل بر سر انتخاب مکان مجسمه است."

 من  که بیش از چهل سال است که مشتاقانه  ، هرچه را در باره ی فردوسی نوشیه می شود ،  می خوانم و یادداشت می کنم و نگه می دارم ، ضمن  این که  از خواندن این خبر ،متعجب شدم  به یادم آمد که قیلا چیزی در این باب خوانده ام ،به یادداشت  هایم مراجعه کردم و دیدم که  آری ،در یاد روز فردوسی ،یعنی 25 اردی بهشت امسال ، آقای  مجتبی کهستونی  ،سخنگوی انجمن دوسداران میراث فرهنگی تاریانا خوزستان ، پس از دیدار با این مجسمه ساز محترم در  بندر ماه شهر ، گزارشی منیشر کرده ونوشته اند  که: هیچ انگیز ه ی  دیگری جز عظمت و بزرگی نام ابوالقاسم فردوسی ما را به نزد این هنرمند چیره دست نکشاند. ملاقات با پیکرتراش هنرمندو توانا یی که موفق شده از سنگی 10 تنی ، تصویر بزرگمردی در ادبیات و فرهنگ ایران زمین را ترسیم کند ،. بی شک نام عبدالعلی قسامی معروف به" سهی "که در شاعری، نقاشی و خوشنویسی هم دستی دارد ،در کنار مجسمه سازی او ، در آ ینده ی  این سرزمین طنین انداز خواهد شد. حاصل سی و اندی سال  انزواطلبی و گوشه نشینی به سرانجام رساندن و خلق اثری شد که وی اگرچه از آن به فراوانی یاد نمی کند اما از منظر مخاطبانی چون من ارزش فراوانی دارنددو باید در موقعیتی مناسب از آن پرده برداری شود. قسامی هنرمند پیکرتراش ساکن در ماهشهر در یک حرکت جالب از چهار سال پیش اقدام به خلق پیکری از ابوالقاسم فردوسی کرد. تلاش برای ساخت پیکر سه متری فردوسی از سنگ ممتاز نیریز تلاش خستگی ناپذیری بود که در سال 1387 شمسی به نتیجه رسید. درباره هر کدام از آثار عبدالعلی قسامی می توانیم حرف ها بزنیم اما 25 اردیبهشت ماه که مصادف است با بزرگداشت حماسه سرای نامی کشورمان حکیم ابوالقاسم فردوسی ، ما را بر آن داشت  تا به ماهشهر برویم و در کارگاه  وخانه  ی این هنرمند  ، با پیکری عظیم مواجه شویم که خلق آن تنها توسط دستان یک هنرمند انجام پذیرفته بود. از زندگی عبدالعلی قسامی بیش از 30 سال در ماهشهر می گذرد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مرودشت، آباده و شیراز پشت سر گذاشت. او فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی در اهواز و کارمند شرکت ملی صنایع پتروشیمی ماهشهر است. او در رشته خوشنویسی شاگرد «عباس اخوین» بوده و تا به حال مجموعه شعری تحت عنوان «اشک گل رز» چاپ و منتشر کرده است.... "

 

من هیچیک از این آقایان را نمی شناسم و هیچوقت هم در باره مجسمه سازی ، مطالعه ی خاصی نداشته ام و این مقاله را نیز با مراجعه به سایتهای مختلف نوشته ام تا نکته یی را خاطر نشان کنم  که اگر این مجسمه ، براستی از ارزش و اعتبار هنری مورد پذیرش متخصصان بر خوردار باشد ،نباید چهار سال  در گوشه یی از سرزمین ما خاک بخورد و مورد عنایت مسؤلان محترم شهر فرهنگ پروری چون اهواز که قدمت تاریخی و سهم آن درتمدن و فرهنگ غرب ایران و تحکیم وحدت ملی ما برکسی پوشیده نیست ،قرار نگیرد ،من  مطمئن هستم که همچنان که  یکی از اعضاء محترم انجمن شهر اهواز گفته اند، بزودی کار خرید و نصب  این مجسمه ، به وسیله شهرداری اهواز به انجام می رسد و این مجسمه  در جایی مناسب نصب می شود تا یاد آور احترام مردم این  دیار به مردی باشد که نماد مقاومت و استواری ما ایرانیان است چه خراسانی  باشیم و چه خوزستانی و چه فارسی ، همه درس  میهن دوستی را از فردوسی آموخته ایم و او آموزگار همه ی ما ایرانیانی است که وجب به وجب خاک مقدس خویش را پاس می داریم.. برای آن عزّت و احترام قایل هستیم ،مخصوصا  مردم دلاور خوزستان ،که همیشه همانند  پهلوانان بزرگ شاهنامه ی فردوسی ، پاسدار مرز و بوم بزرگ خویش بوده اند وازپیش از دوران  ساسانی  که مداین مرکز  بزرگ فرمانروانی و جهانگیری ایرانیان بود ، و دانشگاه گندی شاپور  مرکز علمی چهان به شمار می آمد،تا دوران دفاع مقدس که این منطقه در نوک تاخت و تاز  دشمنان ایران  قرار داشت   ،پیوسته با جان و دل ،از مرزهای ایران زمین دفاع کرده اندو  حماسه ها آفریده اند  وفرهنگ آفرینی کرده اند و این که هنوز، در روزگار ما  هنرمندی  در گوشه یی از ماه شهر، مجسمه ی فردوسی را می سازد ،بازتاب معنی دار همین نوع علاقه ی  پایدار به یک پارچگی و عظمت ایران و فرهنگ آن  است که  در نتیجه ی آن ، روزی فردوسی ظهور می کند و شاهنامه را می آفریندوو روزی دیگر ،خود را در رنج چندساله ی هنرمندی خوزستانی با ساختن مجسمه ی فردوسی آشکار می کند و نشان می دهد  و همه ی مارا امیدوار می سازد که هنوز درکی  روشن و زنده از ارزشهای شاهنامه و فردوسی و در بقاء تمدن و فرهنگ ایران زمین و زبان و ادبیات آن ،درگوشه وکنار این سرزمین بزرگ وجود دارد. ، در جایی خواندم که سالها پیش، از حسنین هیکل  روزنامه نگار و نویسنده بزرگ مصری پرسیدند: " چرا شما که صاحب یک سرزمین باستانی بودید و اهرام و فراعنه و ابوالهول داشتید، زبان و فرهنگ کهن خود را از دست دادید و امروز همه به زبان عربی صحبت می کنید؟ ".او در پاسخ گفت: " چون ما فردوسی نداشتیم ". اینک،خوب به گفته ی بالا بیندیشیم و  بپذیریم  که ما امروزه ،بیش از هر زمان دیگری ،احتیاج داریم که در سراسر شهرهای  ایران ،مجسمه ی فردوسی را  به عنوان نماد وحدت ملی و اجیماعی ایران  ، نصب کنیم  تا فرزندان  ایران ، با شناخت فردوسی ومیراث فرهنگی بی نظیر وی، آنچه را او می اندیشید ،بشناسند و بقای ملی و فرهنگی   فردای ایرا ن را  تضمین کنند، ، به یاد بیاوریم  فرجام رنجی را که فردوسی به  سی سال کشید و قدر آن را نشناختند و داستان آن ،داستان تاریخ شد ، نسل ما نباید کاری کند که آیندگان ، مارا به خاطر کوتاهی در ادای احترام به فردوسی ،سرزنش و ملامت کنند.

 

مجسمه ییازفردوسیساخته یاستادصدیقیکه

اثریارآنموجودنیست

شاید لازم باشد که بدانیم ،توجه به ساخت مجسمه ی فردوسی ، از هفناد و پنج سال پیش  درایران وخارج از آن،همزمان با جشن های هزاره ی فردوسی  آغاز شد و شادروان  استاد ابوالحسن صدیقی چند مجسمه از فردوسی ساخت، یکی در طوس، یکی در میدان فردوسی تهران، دیگری در تالار ورودی کتابخانه ملی وقت( در خیابان 30تیر) و چهارمی در میدان ویلابورگز رم پایتخت ایتالیا قرار داده شد و در مراسمی با حضور نخست وزیر، وزیر فرهنگ و دانشمندان و مقامات ایتالیای آن روز، به او نشان عالی هنر اعطا شدودر ایتالیا – که در رشته های گوناگون هنری، سرآمد کشورهاست – نشان هنر گرفتن، کار هر کسی نیست وقتی نوبت سخنرانی به ابوالحسن صدیقی رسید، خطاب به مقامات آنجا گفت: " تعجب می کنم که چرا به جای نشان شجاعت، نشان عالی هنر به من اعطا شد! زیرا در سرزمین مجسمه سازان بزرگی مثل میکل آنجلو و داوینچی، کسی که از ایران بیاید و مجسمه حکیم فردوسی را در پایتخت روم باستانی بگذارد، شایسته ی نشان شجاعت است، نه هنر! "در آن هنگام   شادروان علی اصغر حکمت شیرازی ،وزیر فرهنگ بود  و در ضمن خدمات بزرگی  که  به ایرانیان کرد ،یکی هم برگزاری نخستین کنگره ی بین المللی هزاره ی فردوسی  بود .

مجموعا استاد صدیقی سه مجسمه از فردوسی ساخت که یکی در تهران است و دیگری در توس و سومین  که عکس آنرا  دربالامی بینید ،معلوم نیست در کجاست.

 در سال 1313 شمسى، به مناسبت تقارن این سال با هزارمین سال تولد فردوسى، در تهران کنگره‏اى تشکیل شد که مسلما فکر و اندیشه آن زاده ذهن وقّاد حکمت بود. این کنگره که نخستین کنگره علمى جهانى، در ایران، به شمار مى آید کنگره هزاره فردوسى است که در ساعت 9 صبح پنج‏شنبه 12 مهر 1313 با حضور هشتاد و سه نفر از دانشمندان سرشناس ایرانى و خارجى، در تالار دارالفنون تهران تشکیل شد، فروغى نخست‏وزیر، این کنگره را افتتاح کرد و خطابه‏اى ایراد کرد و سپس حکمت به زبان فرانسه خوش‏آمد گفت و هیأت رئیسه کنگره انتخاب شدند و شادروان حسن اسفندیارى به ریاست کنگره برگزیده شد و کنگره کار خود را آغاز کرد و این کنگره در روز سه‏شنبه 16 مهرماه پایان یافت .

حکمت در کتاب سى خاطره خود در این‏باره مى نویسد: "...یکى از هنر هاى شریف فروغى، فردوسى و سعدى‏شناسى او بود و کمتر کسى به قدر او، در شاهنامه و دیوان کلیات شیخ شیراز، بحث و فحص کرده است، این بنده افزون از پنجاه سال قبل، وقتى که در میسیون امریکایى، جوان طلبه بودم، براى نخستین‏بار به زیارت آن استاد بزرگوار نائل گردیدم [و آن‏] در مجلس سخنرانیى بود که در تالار آن مدرسه، ایراد مى فرمود، موضوع سخن او در باب فردوسى و شاهکار بزرگ او بود. باز خود این بنده نویسنده شاهد و گواه هستم... که در جشن هزاره فردوسى که در مهرماه 1313 در تهران و طوس منعقد گردید، وى از روى عشق و علاقه قلبى به برپا کردن آن جشن و ساختن آرامگاه باشکوه فردوسى، اهتمام و کوشش مى فرمود که اگر او نبود، این خدمت خطیر انجام نمى گرفت و پس از آن جشن بود که اولین مجموعه منتخبات شاهنامه را تألیف کرد. (حتى آخرین جزوه خلاصه شاهنامه را در بستر مرگ ملاحظه و تصحیح کرده و به مطبعه فرستاد...)

"این جشن یکى از رویداد هاى مهم فرهنگى قرن و بدون تردید مهمترین و علمى‏ترین کنگره‏اى بود که در ایران معاصر برگزار شده است چرا که مشاهیر فرهنگ و ادب که در آن گرد آمده بودند، هیچ‏گاه و در هیچ جاى دیگر جهان معاصر کنار هم ننشسته‏اند، در آن کنگره که در عین حال نخستین اجتماع بزرگ علمى در ایران معاصر بود، 40 تن ایران‏شناس بزرگ از 17 کشور خارجى و 40 تن از دانشمندان و ادیبان ایرانى شرکت داشتند و به مدت 5 روز از 12 تا 16 مهر 1313 سخنرانیهایى در تالار دارالفنون ارائه کردند... على‏اصغرخان حکمت شیرازى وزیر فرهنگ همه برنامه هاى این مراسم را تدارک دیده بود و علاوه بر ایران در پاریس و لندن، رم و مسکو و برخى از شهر هاى اروپا و آسیا نیز جلسات سخنرانى و بحث درباره فردوسى و شاهنامه ترتیب داده بود..." ازآن سال به بعد فردوسی و خدمات وی در معرض توجه ایرانیان و جهانیان قرار گرفت و مجسمه های  متعددی ساخته و در شهر های مختلفی نصب شد که مجسمه ی ساخت آقای قسِامی آخرین  آنهاست و ما به چند نمونه از آن اشاره می کنیم:

1- نخستین مجسمه ی فردوسی در باغ نگارستان تهران

آقای محمد حسین نعمتی در وبلاگ فرارو می نویسند::درسال 1313شمسی ، زمانی که علاقه‌مندان به فرهنگ ملی ایران تلاش می‌کردند به نحوی در کنگره بین‌المللی فردوسی شرکت کنند ، 410 دانشجوی ایرانی مقیم فرانسه هر کدام از 20 تا 100 فرانک اهدا کردند تا با جمع‌آوری این مبالغ مجسمه‌ای از فردوسی بسازند و با تقدیم آن به این کنگره به گونه‌ای نقش خود را از فرسنگ‌ها راه دور در بزرگداشت یاد شاعر حماسه‌سرای ایران ایفا کنند. هیچ امیدی نبود تا با 15 هزار فرانک جمع‌آوری شده، استاد مجسمه‌ساز معروف فرانسه «لرنزی» با این دانشجویان همکاری کند.اما پس از آن که جمعی از دانشجویان هدف‌ خود را برای لرنزی بیان نمودند و از مبلغ اندک پس‌اندازشان صحبت کردند، وی برخلاف تصور آنان قبول کرد مجسمه فردوسی را بسازد.
دکتر «ابراهیم چهرآزی»، متخصص اعصاب و روان و نماینده دانشجویان که قصد داشتند به هر نحو در کنگره بین‌المللی فردوسی همکاری کنند، به درخواست لرنزی، مجسمه‌ساز، شعرهای فردوسی را برای او خواند تا این استاد بتواند با الهام از اشعار حماسی فردوسی تصویری از چهره او را طراحی کند. 

شعرخوانی چهر‌آزی برای لرنزی هفته‌ها طول کشید تا این که استاد توانست به طرحی از چهره شاعر حماسه‌سرای ایرانی برسد. مجسمه ساخته و برای برگزاری کنگره بین‌المللی فردوسی به تهران فرستاده شد،و آن را در محوطه دانشکده ادبیات تهران (پشت بهارستان) در فضایی که به گلگشت فردوسی معروف شد، نصب کردند. این مجسمه از آن روز تاکنون که در حدود 70 سال از تاریخ نصب آن می‌گذرد، همچنان در فضای باز محوطه باغ نگارستان پایدار ایستاده است. 
مجسمه‌های فردوسی را اگر چه پیش از این با نام استاد ابوالحسن صدیقی می‌شناختند و مجسمه‌سازان دیگر نیز برای ساخت چهره فردوسی از طرح به ثبت رسیده استاد بهره می‌جستند اما مجسمه فردوسی ساخته شده توسط «لرنزی»، گویی تنها اثری است که در ایران چهره‌ای دیگر از فردوسی را به نمایش گذاشته که نتیجه برداشت این استاد فرانسوی از شاعر حماسه سرای ایران است. از طرف دیگر این مجسمه تاریخی را با خود حمل می‌کند که نشان از علاقه‌ جمعی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه به وطن دارد. 
دکتر باستانی پاریزی نیز در کتاب «شاهنامه آخرش خوش است» از صفحه 356 تا 380 فهرست اسامی آن 410 دانشجو را به همراه شرح فعالیت‌شان در ساخت مجسمه، آورده است. 
(باغ نگارستان از باغ‌های قدیمی تهران است که در 1222 ق‌، به دستور فتح‌علی‌شاه به شکل هشت گوش با شاه‌نشین‌هایی به سبک دوره زندیه ساخته و با گچ بری‌های زیبایی مزین شده است‌. این باغ از غرب تا خیابان صفی‌علی‌شاه و از شرق تا دروازه دولت امتداد داشت و درب بزرگ آن به میدان بهارستان فعلی باز می‌شد 
دانشکده علوم اجتماعی از سال1341 تا 1370 در این محل دایر بود . در مقابل درب ورودی ساختمان مرکزی‌، از شمال‌، مجسمه شاعر حماسه‌سرای ایران‌، فردوسی‌، مشاهده می‌شود.این مکان از قدیم به گل گشت فردوسی نیز معروف بوده است‌. 

 2- مجسّمه فردوسى در رم پایتخت ‏ایتالیا، در میدان ویلابورگز 

 

 این مجسمه که185 سانتیمتر ارتفاع دارد  واز نرنر سفید ساخته شده است ،کار  استاد صدیقی است  که در 20 ماه مه1958  به رم  برده شد و  طی مراسمی در یکی از میدانهای رم نصب شد ،شادروان  علی اصغر  حکمت  شیرازی ،در خاطرات روز سه‏شنبه 1329/3/30 خود که در رم به تحریر درآورده است، مى نویسد: "بعد از ساعتى به منزل مراجعت کردیم. در سر راه در یکى از میدانهاى کوچک ویلابورگز، محلّ زیبایى که به نام "فردوسى" موسوم است به "پیاتزا فردوسى" قدرى گردش کرده، تصمیم گرفتم که ان‏شاءاللّه اعتبارى براى سفارت ایران بفرستم تا مجسمه فردوسى را در آنجا نصب نمایند".

 حکمت این فکر را دنبال مى کند و در خاطرات روز 1329/5/25 خود مى نویسد: "... با على منصور راجع به نصب مجسمه فردوسى در رم‏صحبت کردم. مى گفت در نظر دارم مجسمه را در ایران بدهم درست کنند. گفتم کار پرخرج و بى فایده‏اى است و در برابر آرتیستهاى شهیر این شهر اسباب افتضاح و سرشکستگى خواهد بود، بهتر است در همین‏جا بدهید از روى مجسمه فردوسى درست کنند و در میدان فردوسى در ویلابورگز نصب کنند و ممکن است که از انجمن آثار ملى هم کمک شود...."

 حکمت در مهرماه 1337 سرگرم تهیه نطقى بود که در هنگام افتتاح مجسمه فردوسى در رم مى باید ایراد مى کرد... و در روز هفدهم مهر 1337 برابر با نهم اکتبر 1958 در رم با آقاى ابوالحسن صدیقى مجسمه‏ساز که از دوستان قدیم او بود، مهمان نصراللّه فلسفى رایزن فرهنگى ایران در رم بود و در این‏باره مى نویسد: "بعد از ناهار به آتلیه آقاى صدیقى‏رفتیم، مجسمه فردوسى را که از مرمر سفید ساخته‏اند که به شهر رم اهدا شود، مشاهده کردیم، بسیار خوب و زیبا تهیه شده است...."

 

 گوستینوس آمبروزی مجسمه‌ساز ایتالیایی با دیدن این مجسمه چنان تحت تاثیر قرار گرفت که در دفتر یادبود نوشت: دنیا بداند، من خالق مجسمه ی فردوسی را میکل آنژ ثانی شرق شناختم. میکل آنژ بار دیگر در مشرق زمین متولد شده‌است،این  مجسمه در پارک ویلا بورگزه (Villa borghese) در شهر رم ایتالیا قرار دارد.ویلا بورگزه (Villa borghese) پارک طبیعی بزرگی در شهر رم است که شامل ساختمانها، موزه هاواز جمله موزه گالریا بورگزه - galleria borghese می باشد.این پارک با مساحتی حدود 80 هکتار، بعد از پارک ویلا دوریا پامفیلی (Villa doria pamphili) بزرگترین پارک شهر رمه. باغهای این پارک برای ویلای بورگزه روی تپه پرینچانا (Villa borghese princiana) توسط معماری به نام فلامینیو پونتزیو (Flaminio ponzio) ساخته شد و شیفیونه بورگزه (Scipione Borghese) در سال 1605 آن را توسعه داد، دراوایل قرن نوزدهم این پارک بازسازی شد و سال 1903 هم به پارک عمومی تبدیل شد.

3-مجسمه ی فردوسی در طوس که ساخته ی استاد صدیقی است ;به ارتفاع 185 سانتیمتر که در سال 1969 ساخته شده است و اینک در  صوس و آرامگاه فردوسی قرار دارد به گفته ی آقای فریدون  صدیقی در مصاحبه باسایت هفت سنگ  که در تاریخ 21 اسفند 1383 منتشر شده است  ،استاد  صدیقی  این دومین مجسمه خودرا از فردوسی با همان شکل و شمایل مجسمه یی   که بری میدانی در رم ایتالیا ساخته بود ، برای آرامگاه فردوسی ساختو این در ست در هنگامی بود که فریدون صدیقی ، فرزندش هم سرگرم   ساختن  و نصب نقوش برجسته‌ی داخل آرامگاه فردوسی بود به سال ۱۳۵۰. البته در گذر این سال‌ها مجسمه‌های دیگری هم ساخت :

 

این مجسمه از مرمر ساخته شده و 185 سانتیمتر ارتفاع دارد و در سال 1969 ساخته شده است.

 4-مجسمه ی فردوسی در تالار ورودی کتابخانه ملی ( در خیابان 30تیر)اینا مجسمه رااستاد صدیقی را  به کتابخانه ی ملی ایران هدیه داده بود، با جابجایی ساختمان، به نوشته ی یکی از سایتها ،به طاقچه ای در پشت قفسه ها منتقل شده و دیگر در تالار ورودی جای ندارد .

 

  

 5- مجسمه ی فردوسی اهدایی پارسیان هند 

 

               به گزارش «تابناک»، موضوع چگونگی نصب مجسمه شاعر نامی ایران زمین، ابوالقاسم فردوسی، یکی از اسناد جالب توجه و نافرهنگی است که نشان از عمق احترام ایرانیان به مشاهیر مرز و بوم خود دارد. برای توضیح بهتر و بدون دخل تصرف این موضوع در ادامه عین سند یاد شده منتشر می شود.نامه از سوی رستم گیو، رئیس انجمن زرتشتیان تهران و نماینده زرتشتیان، خطاب به نخست وزیر نگاشته و در آن اشاره شده که مجسمه‌ای از حکیم فردوسی از جنس برنز و با وزن تقریبی دو تن و نیم در بمبئی هند ساخته شده و آماده حمل به ایران است. وی در این نامه، خواهان یاری برای ورود مجسمه و نصب آن در محلی مناسب شده است. در... بازخوانی اسناد تاریخی در بسیاری از مواقع، خود بهترین و گویاترین روش برای ترسیم تاریخ، البته بدون دخل و تصرف در آن است. 
عنوان سند: مکاتباتی درباره مجسمه فردوسی و محل نصب آن در میدان فردوسی :
شرح سند: نامه از سوی رستم گیو، رئیس انجمن زرتشتیان تهران و نماینده زرتشتیان، خطاب به نخست وزیر [احمد قوام] نگاشته و در آن اشاره شده که مجسمه‌ای از حکیم فردوسی از جنس برنز و با وزن تقریبی دو تن و نیم در بمبئی هند ساخته شده و آماده حمل به ایران است. وی در این نامه، خواهان یاری برای ورود مجسمه و نصب آن در محلی مناسب شده است. 
در حواشی نامه، دستورهایی در این باره دیده می‌شود. در نامه دوم که در تاریخ 15 دی خطاب به نخست وزیر نگاشته شده، شهرداری تهران، نتایج مطالعه خود برای نصب مجسمه را اعلام و با الصاق نقشه‌ای از میدان فردوسی، تقاطع خیابان‌های فردوسی و شاهرضا را محلی مناسب برای این کار معرفی و پیشنهاد کرده است.

شماره سند: 720 – 123003 
تاریخ سند: 5/10/1321 ش

  تاریخچه نصب نخستین مجسمه: در جشن هزارمین سال ولادت وی در ایران، سه نفر از پارسیان هندوستان به نام آقایان دستور نوشیروان خانصاب، رئیس پارسیان دکن٬ جمشید جی اون‌ والا و بهرام گورا نکلساریا و نیز عده‌ای دیگر از پارسیان به ریاست آقای پشوتن بی مارکا تصمیم گرفتند که برای تجلیل از مقام این شاعر ایرانی، آثاری بسازند. یکی از اقدامات آنها، ساخت برج ساعت در یزد توسط پشوتن بی مارکا و اقدام دیگر آنها، ساخت نخستین مجسمه فردوسی به منظور نصب در میدانی در تهران بود. 
در سال 1305 ش. در مسافرت آقای پشوتن مارکار و همراهان به ایران، ارباب کیخسرو شاهرخ با مشورت انجمن آثار ملی ایران استدعای پارسیان هندوستان را درباره ساخت مجسمه‌ای از فردوسی به آگاهی اولیای امر رسانید و موضوع پذیرفته شد. آنگاه مجسمه فردوسی مطابق نمونه که مورد پسند و تصویب قرار گرفته بود٬ توسط مجسمه ساز معروف هندی آقای راس بهادرماترا به وزن دو تن و نیم و با ارتفاع دو متر در سال 1319 به پایان رسید، ولی به علت مشکلات موجود، بر اثر بروز جنگ جهانی و صادر نشدن پروانه تا آخر سال 1323 اهدای آن به تأخیر افتاد. 
با ارایه نقشه ترسیمی آقای یکاجی تارپوروالا، معاون ایران لیک که مورد موافقت انجمن شهر و شهرداری تهران و آقای آندره گدار، مدیر کل باستان شناسی واقع شده بود، ساخت پایه مجسمه آغاز گشت. 
و به این ترتیب، در دهم بهمن 1322، نخستین کلنک بنای پایه مجسمه زده شد. در سال 1323 هنگام مسافرت هیأت اعزامی فرهنگی ایران به هندوستان، آقای علی اصغر حکمت در هنگام ورود به بمبئی، مجسمه را بازدید کرد و سرانجام با کمک انجمن روابط فرهنگی ایران و هند و کوشش‌های کلنل کسترل، مجسمه از بمبئی به تهران حمل و بنا به دستور دولت از پرداخت گمرک و مالیات راه نیز معاف شد و شهرداری تهران، یکی از میادین شهر را برای نصب آن تعیین کرد؛ در روز دهم بهمن ماه 1323 مجسمه نصب شد. این مجسمه بعد ازنصب مجسمه ی فردوسی ،ساخت استتاد صدیقی ،به دانشکده ی ادبیات تهران منتقل شد واین تندیس امروزدر برابر  ِ دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی ِ دانشگاه تهران جای دارد و هدیه ای کهن بوده است از سوی پارســیان ِ هندی!

آقای ..... نوشته اند  در بازدیدی که از آن به زمستانِ 84 داشتم، دیدم که نقش ِ فَروهر را زدوده اند، ولی بخشی از نوشته و سروده های حک شده بر پایه های تندیس همچنان برجا بود:این پیکر از سوی پارسیانِ هندوستان نیاز و برپا گردید.:

ز ایران نژادانِ یزدان پرست         که در هند دارند جای نشست
به پا گشت    این یادگار بلند          که جاوید ماناد دور از گزند
بگفتا    حبیب اندرین کارکرد         شمارنده ی سال از یزدگرد
ز فردوسی این پیکر نامدار             همی باد پاینده و پایدار

سال 1324    خورشیدی  1314یزدگردی

و در سویی دیگر هم سروده هایی از فردوسی است:

بَسا روزگارا که بر کوه و دشت         گذشته است و بسیار خواهد گذشت
نباشد    همی   نیک و بد پایدار         همان   به که   نیکی   بود   یادگار

در دیوانِ بهار ذیل عنوانِ "مجسمه ی فردوسی" می خوانیم:روز دهم مهرماه 1324 خورشیدی، از مجسمه ی فردوسی که از طرف پارسیانِ هند اهدا شده بود، در میدان فردوسی شهر تهران پرده برداری شد. "بهار" این قصیده را بدان مناسبت ساخت و در همان مجلس خواند.

مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد
 وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد
گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن
پیشه ی ایران چنین بود از زمان پیشداد
در چنین روز گرامی هدیه ای آمد ز هند 
هدیه ای عالی ز سوی پارسی زادانِ راد
طرفه تندیسی فرستادند از هندوستان
زان حکیم  ِ پاک اصل و شاعر  ِ دهقان نژاد ...

ای حکیم نامی ای فردوسی سحرآفرین
ای به هر فن در سخن چون مرد یک فن اوستاد

شور احیاء وطن گر در دل پاکت نبود
رفته بود از تُرک و تازی هستی ایران به باد
خَلقی از نو زنده کردی، ملکی از نو ساختی 
عالمی آباد کردی خانه ات آباد باد ...
پرده بگرفتند روز  ِ  مهرگان از روی تو
خاطر ناشاد ایرانی شد از روی تو شاد
خواند در میدان فردوسی بهار این چامه را 
پس بر تندیس فردوسی به تعظیم ایستاد
تا جهان باقیست باقی باد ایران بزرگ
دوستانش کامیاب و دشمنانش نامراد

[دیوان اشعار محمدتقی بهار (ملک الشعرا). به کوشش مهرداد بهار. انتشارات توس. تهران، 1368. صص 786-787.]

 

6- مجسمه ی فردوسی در میدان فردوسی  تهران

 

 این مجسمّه ی مرمری   که 3متر ارتفاع دارد  در سال 1971 ساخته شده است ودر روز 17 خرداد سال 1338 اطی مراسمی از آن پرده برداری شده است.

 طرح نخستین انجمن آثار ملی طرح ارزشمندی بود که به دلیل کمبود امکانات مالی به سرانجام نرسید. در این طرح مقرر شده بود تا تمامی شخصیت‌های شاهنامه از رستم‌ و زال گرفته تا تهمینه و رودابه به ایفای نقش بپردازند و نقش‌برجسته‌هایی از هر کدام از این شخصیت‌ها‌ به صورت پیرامونی و در اطراف مجسمه اصلی فردوسی به نمایش درآید. 
این مجسمه را استاد ابولحسن صدیقی در در ابعاد مجسمه میدان فردوسی ایتالیا و از جنس سنگ کارارا دانه درشت ساخت. به هر صورت مجسمه فردوسی ساخته شد و کار نصب  آن را در میدان فردوسی فرزندش ،فریدون صدیقی انجام داد.

اواخر سال 52 و برای برگزاری هزاره فردوسی احیا و مرمت مجموعه آرامگاه فردوسی هم توسط هوشنگ سیحون انجام شد. در این زمان انجمن آثار ملی ساخت نقش برجسته‌هایی از شخصیت‌های شاهنامه را به استاد فریدون صدیقی که آن زمان تازه از فرنگ بازگشته بود، سفارش داد. ساخت این سنگ‌برجسته‌ها به طول 24 متر به شکل سنگ برجسته و در قسمت‌هایی از جمله سر، کاملا برجسته انجام شد..

جناب آقای مسجد جامعی ،وزیر محترمم  پیشین فرهنگ و ارشاد ،در رو ز  فردوسی در سال  ف1387در مصاحبه یی که  با خبر گزاری آفتاب داشته اند ،ضمن این که فردوسی را بنیاد گذار ایرانشناسی می خوانند ،در مورد این مجسمه می گویند: البته فردوسی در این میدان هم حادثه ساز بوده است. زمانی یک تندیسی در اینجا بود که پارسیان هند آن را ساخته بودند. این تندیس امروز در دانشگاه تهران در ورودی تالار فردوسی است. تندیس دیگری به جای آن گذاشتند که گفتند چهره اش شبیه مدرس است و جنجالی به پا شد که آن را هم عوض کردند. بعد ها آقای درم بخش آمد و در همان بالا به دست مجسمه فردوسی یک چراغی داد و از آن عکسی گرفت و زیر آن عکس نوشت؛ «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» که آن هم برای نظام سیاسی آن دوران تلخ بود و آن نشریه توقیف شد. همین که می گویم برخورد رژیم گذشته هم با فردوسی صوری بوده است دلیلش همین موارد است که حساس بودن به مجسمه و تندیس بی جان هم مساله ساز شده بود. به هر حال مسائل و بناهای این میدان و اطراف آن در طول سالیان درازی شکل گرفته است که مشکلات آن هم خاص این میدان نیست چراکه اساساً هنوز به تعاریف شفافی از هویت بصری شهر نرسیده ایم و امیدوارم برای این میدان هم فکری بشود.

 قای سید جلال حیدری نژاد در مقاله یی تحت عنوان " فردوسی و فرزندانش  " می نویسند:"  کسی نبود از اهالی پایتخت که بعد از صلاة ظهر روز( هفدهم خرداد ماه سال 1338 خورشیدی) از خیابان شاهرضا ی (انقلاب)  آنروزها  گذر کند و مجسمه ی تمام قد حکیم با حکمت و پر آوازه طوس را که از بالا نگاهی ستبر و استوار همانند بنای بی بدیل شاهنامه است نبیند و ندیده باشد.

از ان روز تا کنون اهالی ایران زمین که گذر کرده اند از ان گذرگاه (که حالا دیگر تاریخی شده است به حکم زمان) دو چیز را به روشنی دریافته اند. یکی آنکه حکیم طوس با جامه و دستار و سربند مردمان ملک خراسان و البته کتاب وزین شاهنامه به دست ،یک گام به پیش و پای دیگر استوار در پس و نگاهی که استواری باطن را میرساند و چشمانی که هوش و ذکاوت و پایان بینی در ان موج میزند ایران زمینیان را به استواری و پایداری خوانده و رمز چیره گی بر تمامی توران زمینیان تاریخ جان هایی دانسه که با همنشینی با کتاب خو گرفته و البته حکیم باحکمت طوس کتاب رازگونه ی شاهنامه را از این بابت نمونه و نشانه کرده است. تا بلکه بدانیم و یادمان نرود که زبان نه در جهان کهن بلکه در جهان معاصر نیز اولین و برترین جزء فرهنگ است و ملت و قومی که به پاسداشت زبان خود همت بگمارد و زبان را از میهمانان ناخوانده پاک کند و بیان را به اصالت بیاراید و قدر پاک زبانی و به تبع ان پاک ایینی را بداند البته بی هیچ شبه ای همواره بر صدر اقوام و ملل خواهد نشست ، و در مواجه با ایین دیگر سرزمینان و دیگر اقوام هیچ اسیب و گزندی بدان نخواهد رسید همانگونه که حکیم بی جانشین خراسان وعده کرده بود و اینک فرزندان این سرزمین اریایی ان وعده ی خردمندانه را پس از هزاره ی بلند، محقق می بیند

 

 این بخش که قسمت یایین مجسمه ی فردوسی در میدان فردوسی است 3 متر ارنفاع دارد و در سال 1971 ساخته شده است  .          

  دیگر انکه شاید به ذهن و چشم مردمان خیابان نرسد و ندانند ، اما در آن گذرگاه چشم سرآگاهان را خیره و چشم دل آنان را حیران و زبان هنردوستان و گوهر شناسان را به تحسین و تکریم باز میکند ،هنرمندی یکی از فرزندان ایران زمین است که گویی به مانند ان پاک زبان نجیب و ان حکیم پاک ایین قصد کرده تا به یمن هنر دستان خود یادبودی و بنایی ازخود به جای بگذارد تا بلکه از باد و باران بدان گزندی نرسد.

(و او ابوالحسن‌خان صدیقی از شاگردان حضرت کمال المک بود که درانداختن رنگ به جان بوم و خلق تصاویر بدیع ذوق بیشمار داشت و دیوارهای مدرسه الیانس میدان ترکتازی او بود به روزگاری که هنوز استاد ندیده بود!

 ذوق و ذکاوت ابوالحسن خان و تبحرش در کار رنگ و بوم به اندازه ای بود که حضرت کمال الملک گاه به گاه وی را البته از روی مزاح "ابوالحسن خان رقیب!" مینامید.

چیره گی و گرایش درونی او به مجسمه سازی به گونه ای بود که پس از ساخت مجسمه سنگی "ونوس میلو" هنگامی که به همراه استاد خود به کاخ پادشاه قجر میرود ،احمد شاه نمیتواند که زبان به تحسین باز نکند و دست گشاده از استین بیرون نیاورد و او را به 50 تومان ان روزگار و مقرری به قرار ماهی 20 تومان میهمان نکند!) 2

ابوالحسن خان صدیقی را "میکل آنژ" ایران میخوانند و میدانند و از او به یادگار بسیار مانده در سرمین آریاییمان. اما دستان و سرانگشتان استاد، در خلق تندیس حکیم پرآوازه ی سرزمین خراسان تو گویی عاشقانه حرکت کرده اند و رقص کنان سنگی نخراشیده را چنان به قدرت هنرتراشیده و تلطیف کردند ، به گونه ای که از انچه "نبود" چنان "بودی" بوجود آوردند که آدمیزاد در مواجه با آن، تصور آنکه به روزگاری این تندیس، سنگی بوده به جان کوهها هیچ به ذهن نمیاورد! و این از آیین فرزندان اصیل این سرزمین آاریایی ست که در هنر کم نمیگذارند و مایه بیش از حد میروند و خرد را به عشق و شور را به شعور پیوند میزنند. واینک امروز دوباره ما هستیم و پاسداشت حکیم طوس! ماییم و تکریم "پرآوازه شاعری" که قصه هایدرس آموز اساطیری اش، کماکان بر یکی از قله های دست نیافتنی افسانه ها و اسطوره های جهان نشسته است و در جهانی که میرود تا به مدد علم و تکنیک از گوشه گوشه ی زندگی فردی و جمعی ما اسطوره های کهن را به گوشه ای براند تا بلکه قصه های ناچسب معاصر فرصت حضور و ظهور داشته باشند ،کماکان اسطوره ها و قهرمانانش در چشم جهانیان و ایران زمینیان محبوب و سرافرازند و هنوز که هنوز است یل ایران زمین رستم است.و ناکام ترین جوان سهراب! و عاشق ترین مادر تهمینه! و استاد ابوالحسن صدیقی از بزرگترین مجسمه‌سازان ایران در قرون اخیر و خالق زیباترین مجسمه تاریخ ایران " مجسمه‌ی نادرشاه افشار " در باغ نادری مشهد و مجسمه‌هایی ابن سینا در همدان، سعدی در شیراز، خیام در پارک لاله و فردوسی درمیدان فردوسی تهران است.

در مصاحبه یی که در تاریخ21 ابان ماه   1387 با  آقای  فریدون صدیقی ،فرزند شادروان  ابوالحسن صدیقی،سازنده ی این مجسه صوورت گرفاه  است ایشان  ، که خود مجسمه ساز،نقّاش و مرمّت کلار آثار باستانی است ،مطالب جالبی در باره این مجسمه و آسیبها و کوششهایی  که برای حفظ آن شده است ارائه کرده اند که ما  بخشی از آن  را از سایت حبری تحلیلی پژوهشی ایراس  ،نقل می کنیم:

"... پدر من در طول زندگی عاشق سه شخصیت فرهنگی بود؛ خیام، فردوسی و سعدی. پدر من در خانه چهار تا کتاب داشت. دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، خیام و قرآن. بالاخره پدرم تعصب مذهبی هم داشت. پدر من شاهنامه فردوسی را حفظ بود، دیوان خیام را حفظ بود. اصلا حرف زدنش فردوسی وار بود. هر جا هم که صحبت می‌کرد به هر حال ناخوداگاه دو تا بیت از شاهنامه فردوسی داشت. در بین کارهایش ایتالیایی‌ها خیام پدر من را مثل یک داوود میکلانژ دوست داشتند، همین خیام پارک لاله را. چون این مجسمه به مدت بیست و پنج روز در جلوی کارگاهی که کار می‌کرد در ایتالیا در معرض دید مردم بود و مردم می‌آمدند و با آن عکس می‌انداختند و روزنامه‌های ایتالیا مفصلا در مورد آن نوشته بودند. پدر من همان اندازه در ایتالیا معروف است که در ایران معروف است. 
س- خودش کدام مجسه‌ها را بیشتر دوست داشت؟
-ج همین خیام پارک لاله. دومی هم فردوسی میدان فردوسی.

س- یعنی دو مجسمه‌ای که بیشتر از همه آسیب دیده‌اند. حالا داستان اینها را تعریف کنید که الان وضعیت‌شان چطور است و چه بلاهایی سر آنها آمده است.
ج- مجسمه فردوسی سال ۵۰ نصب شد. سال ۵۲ هم مجسمه خیام نصب شد. مجسمه ها هیچ مشکلی نداشتند تا سال ۱۳۵۶. در سال ۵۶ در آن شلوغی‌ها که تظاهرات می‌کردند به صورت خیام سنگ زدند و با قلوه سنگ و آجر دماغ و گوش و انگشتها را شکستند. من هم یک مجسمه ابوریحان از سنگ مرمر ساخته بودم در انجمن آثار ،در آن شلوغی‌ها اصلا خردش کردند. 
بعد از آن سالها شهرداری منطقه ۶ بدون اینکه توجهی به این مسئله داشته باشد ، یک نفر را از دانشکده هنرهای زیبا پیدا کرد که مجسمه‌سازی می‌خوانده و آورد که مجسمه را مرمت کند. بعد از آن ترمیم ، نه دماغ، دماغ خیام است و نه انگشتان. یکی دو سال بعد از آن گویا رنگ روی آن پاشیده‌اند. بعد اینها آمده‌اند با تینر رنگ را پاک کرده‌اند، رنگ سیاه را. بعد چون دیدند ریخت مجسمه خراب شد اینبار رنگ سفید زدند، رنگ روغن. رنگ روغن هم روی سنگ تا یک زمانی برقرار است و بعد بخاطر آب و هوا پوسته می‌شود و می‌ریزد. بعد آمدند با یک بتونه مانند پستی بلندی‌هایش را صاف کرده‌اند! یک مقدار زیادی از خطوط چکش الان زیر رنگ محو شده و معلوم نیست. بعد از مدتی دوباره کثیف شده و اینها آمده‌اند رنگ زدند.

 

مجسمه یفردوسیدرحالتعمیردرسال1384 بهنقلازسایتشریفنیوزعکسازحسینکریمزاده،گالری

2005/12/ مجسمهیفردوسی،

مجسمه فردوسی را هم همینطور. یک روزی دیدم پوستر آویزان کرده‌اند و طناب پوستر را انداخته‌اند دور دست فردوسی! آن قسمتی که دست روی پایش قرار داده و جای انگشت خالیست به آن طناب وصل کرده‌اند! پوستر ۱۰-۱۵ کیلویی را به آن آویزان کرده‌اند. بعد هم آن را کشیده‌اند تا انگشت شکسته شد! 
یک روز دیگر آمدم دیدم انگشت سر جایش است بعد معلوم شد با چسب آنرا همینطوری چسبانده‌اند! تابستان و در هوای ۴۰ درجه ، سنگ به مرور  ،در طی دو سه روز تا مغزش گرم می‌شود. سنگ مرمر هم از جنسی است که اگر به آن شوک وارد شود ، از خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. حالا این عکس‌العمل ممکن است به صورت پوسته شدن یا ترک برداشتن باشد. آن باغبانی هم که گلها را آب می‌داده حواسش نبوده یا دلش سوخته به حال مجسمه که کثیف شده آب سرد را ریخته روی مجسمه و در آن اوج حرارت باعث شده که سنگ از جاهای ضعیف ترک بخورد! سنگ مرمر مکندگی‌اش بسیار ضعیف است و به همین صورت اینکارها باعث انهدام و آسیب دیدن مجسمه می‌شود.
الان دور تا دور مجسمه ۱۱ تا ۱۲ تا ترک خورده است. با یک تکان یا یخبندان شدید ترک‌ها بیشتر هم می‌شود. یکی دیگر از عواملی که بطور طبیعی به این سنگها ضربه زده تکان خوردن بر اثر زلزله است

س- حالا سرنوشت این مجسمه‌ها چه می‌شود؟ 
ج - فعلا که اینقدر حرکت در این سازمان زیباسازی شهرداری تهران هست و مشغول جلسه درست کردن برای کارهای خودشان هستند که به این جور مسائل نمی‌رسند. از اردیبهشت ماه (سال هشتاد و سه) این قضیه مطرح شد که سازمان میراث فرهنگی دخالت کرد و خبر در چند روزنامه هم منعکس شد و در صدا و سیما هم بخش شد. اینها یک سال است نامه می‌نویسند که به داد این مجسمه برسید. الان با یک لرزش ممکن است این سنگ از حداقل دو جا و حداکثر چهار جا از هم جدا شود. من با نماینده زیباسازی رفتیم و مجسمه را بررسی کردیم و با چکش به دو جای مختلف آن که زدم دو صدای مختلف می‌داد و صدای مرگ داشت. 
ترمیم این مجسمه‌ها کار بسیار مشکل و دقیقی است و مراحل مختلفی دارد. اما من اینکار را می‌کنم چون تخصص‌من است. 
س :پس الان مشکل کجاست؟ چرا کار شروع نمی‌شود؟
ج:الان مشکل از خود ارگان‌هاست. ببینید شهردای منطقه ۶ اواخر سال هشتاد و دو اعلام می‌کند که این مجسمه خیام آسیب دیده و به دادش برسید و اینها گفتند بسیار خوب. فروردین‌شان که تعطیل بود. از آن به بعد ۳-۴ بار با مامور سازمان زیباسازی به آنجا رفتیم تا موضوع را بررسی کنیم. آنها هم گفتند ما با شما قرارداد می‌بندیم که اول تیر ماه کارتان را شروع کنید. این همه مدت گذشته و هنوز معلوم نیست چکار می‌خواهند بکنند. در این مدت ترک‌ها هم بزرگ‌تر شده است. معلوم نیست وضعیت چه می‌شود. ما می‌خواهیم مجسمه را مرمت کنیم. مرمت این آقایان چه بود در دو سال پیش؟ یک سطل رنگ دادند به باغبانی که نیم‌کت‌ها را رنگ می‌زد و او قلم مو را برداشت و مجسمه را رنگ زد! بعضی جاها رنگ به قطر ۵ میل روی مجسمه است. الان در مجسمه خیام موی ریش دیده نمی‌شود از بس که از رنگ اشباع شده است. فردوسی هم همینطور است.
فردوسی را کنیتکس کردند و دوباره رنگ زدند. الان می‌خواهیم مجسمه امیرکبیر را هم مرمت کنیم اما در مورد امیرکبیر طرف من میراث فرهنگی است و سازمان زیباسازی نیست. یک ماه پیش من به اینها گفتم می‌خواهم با مسئول مربوطه صحبت کنم. از آنروز اگر شما پشت گوشت را دیدی من هم آن مدیر را دیدم! یک ماه مرتب می‌رفتم و ایشان یا جلسه داشتند یا نبودند یا مرخصی بودند! یک فکری برای اینکار نمی‌کنند. قضیه مثل زمان یکی از پادشاهان مملکت شده که آمدند گفتند محمد افغان حمله کرد، عین خیالش نبود، گفتند آمد خراسان را گرفت، باز هم به همین‌صورت، گفتند آمد تا سمنان و دامغان و رسید به اصفهان، باز هم توجه نکرد تا رسید به دم دروازه شهر، سردار مملکت خونین و مالین رفت و تا خواست به پادشاه بگوید محمد افغان دارد می‌آید، دیدند که پادشاه آنجا نشسته است و با یک عده صحبت می‌کنند که کشمش لای پلو حرام است یا مکروه است یا حرام! این مملکت ماست! 
من هفته پیش یک نامه برای اینها نوشتم که اولا من مرمت این مجسمه را چون کار پدرم بوده و ارزش هنری آن را می‌دانم انجام می‌دهم و تحت این شرایط هم کار را انجام می‌دهم؛ زمان طولانی‌تر و هزینه کمتر. خودشان هم محاسبه کرده‌اند که اگر قرار باشد همچین مجسمه‌ای الان ساخته بشود ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان هزینه آن است. حالا گیریم که همه هنرمندان هم بلدند. 
س :هزینه مرمتش چقدر است؟
ج:من گرفته‌ام سه میلیون و پانصد هزار تومان. همین مرمت پایین‌تر از ۱۵ میلیون تومان نیست و من هم فقط بخاطر کار پدرم گرفته‌ام. این هزینه هم صرف تهیه ابزار لازم برای مرمت می‌شود. یک مته برای مرمت ۹۰ هزار تومان می‌شود و فقط تعداد زیادی مته برای اینکار لازم است. برای ساخت مته‌ها هم خوشبختانه یک تراشکار ارمنی را پیدا کرد‌ه‌ام که به کارش متعهد باشد!
اینها کار نمی‌کنند! می‌خواهند کار کنند اما هیچ تکانی نمی‌خورند! مجسمه داوود میکلانژ را که مربوط به ۴۹۰ سال پیش است در فلورانس آورده‌اند پایین که تمیزش کنند، مرمتش سه سال طول کشیده، یک میلیون و هشتصدهزار دلار هم هزینه‌اش بود. 
من به اینها هم گفتم که اگر تا هفته آینده هیئت مدیره‌تان تشکیل شد و تصمیم گرفت و ابلاغ کرد که هیچ. ولی اگر نشد من دیگر این مجسمه را مرمت نمی‌کنم و بدهید به همان متخصصتان که با سطل رنگ می‌زند مرمت کند! "
 "روزنامه ی هموطن درتاریخ 30 آذر 1385 طی خبری تحت عنوان "مجسمه ی فردوسی پاک از غبار می شود " از مرمت این مجسمه در میدان فردوسی خبر داد و نوشت :" مرمت مجسمه فردوسی که سالها در میان دود و دم میدان فردوسی و در بی قوارگی ساختمان های مرتفع اطراف آن گرفتار آمده ، توسط استاد فریدون صدیقی آغاز شد.به گفته این مرمت گر در حال حاضر یک میلی متر غبار روی این مجسمه ارزشمند نشسته است ، مجسمه فردوسی را ابوالحسن‌خان صدیقی، مجسمه‌ساز برجسته ایرانی نخستین بار بر اساس پرتره به ثبت رسیده از چهره ی این شاعر حماسی ساخت ،وی پیشنهاد طرح چهره‌ای برای ساخت مجسمه فردوسی را در سال 1324 و به دنبال درخواست انجمن آثار ملی (انجمن آثارو مفاخر کنونی) ارائه کرد و با تصویب این انجمن مقرر شد تا پس از آن ،هر گونه ساخت مجسمه از فردوسی بر اساس طرح پیشنهادی استاد انجام شود.

 

1384 /10/ 1عکس: تایمازکاویانی،تهران 
"فریبا علامه"، مدیر اداره حجم سازمان زیبا سازی شهرداری تهران در این باره گفت: «با توجه به وضعیت این مجسمه که سالها در میان آلودگی میدان فردوسی قرار داشته و آسیب دیدن بخش هایی از این اثر ارزشمند مقررشد تا استاد فریدون صدیقی فرزند مرحوم استاد ابوالحسن صدیقی ، مرمت این مجسمه را آغاز کند، 
رهگذرانی که این روزها گذرشان به میدان فردوسی می افتد، این مجسمه را در پوششی از فلز و پلاستیک و آماده برای آغاز مرمت می یابند. 
فریدون صدیقی که چند ماه پیش مرمت یکی دیگر از اثار به جای مانده از پدرa ، مجسمه خیام در پارک لاله را به پایان رسانده بود، این بار از ارتفاع داربست های فلزی اطراف مجسمه فردوسی بالا می رود تا زنگار سالهای بی توجهی مسئولان را از این مجسمه ارزشمند بزداید،صدیقی سست بودن زمین تپه ای را که مجسمه روی آن نصب شده یکی از مشکلات احداث داربست برای آغاز عملیات مرمت دانست و افزود: «نصب داربست در خاک سست تپه موجب شد تا برای ایجاد امنیت بیشتر داربست ها را در فاصله ای آن سوتز از مجسمه بر پا کنیم، نا مشخص بودن فضای مناسب برای قراردادن وسایل مورد نیاز مرمت از دیگر مشکلاتی است که در اجرای روند مرمت این مجسمه برای مرمت گر به وجود می آید . 
صدیقی این مشکل را با رایزنی با برخی مغازه های اطراف میدان برطرف کرده، اما همچنان مکانی برای قراردادن برخی اسد های مورد نیاز پیدا نکرده و چنانچه می گوید «می توان این وسایل را بالای داربست‌ها قرار داد، البته به این امید که شهر امن است و آن بالا ،امن تر" به گفته صدیقی علاوه بر گردو غبار نشسته بر سطح مجسمه در حدود یک میلی متر رنگ ، بر سطح مجسمه وجود دارد که یادگار نوعی مرمت در سالهای گذشته بوده است. گویا این رنگ از نوع رنگ‌هایی است که برای نقاشی ساختمان از آن استفاده می شود

 

 

مجسمه ی فردوسیی که ازنمادهای شهرتهرانودرمیانانبوهیازآسمانخراشها!!

ترقه های های چهارشنبه سوری و مجسمه میدان فردوسی
به گزارش روزنامه‎ی مردم سالاری (شماره‎ی ۱۷۵۷) مورّخ ۳۰/۱۲/۱۳۸۶، متأسفانه پرتاب ترقه‎ها به نمای ساختمانهای خصوصی و نقاشیهای دیواری و برخی مجسمه‎ها و احجام، خسارت زیادی وارد کرده است.
مجتبی موسوی، مدیر اداره‎ی حجمی سازمان زیبا‎سازی شهر تهران ضمن بیان این مطلب به خبرنگار سما گفت: متأسفانه برخی از شهروندان به نقاشی دیواری میدان ونک که به تازگی به بهره‎برداری رسیده بود آسیب‎های زیادی وارد کرده و این نقاشی نیاز به ترمیم دارد. وی با اشاره به ترقه‎ای که هفته گذشته به مجسمه فردوسی برخورد کرده بود گفت: پیش‎بینی می‎کردیم با توجه به ارتفاع بالای مجسمه فردوسی آسیبی از سوی شهروندان این مجسمه را تهدید نکند ولی متأسفانه یکی از شهروندان با ترقه به بخشی از این مجسمه خسارت زده است که در بازبینی‎های اولیه به نظر می‎آید بیشتر دود گرفتگی باشد.
به گفته مدیر اداره‎ی حجمی سازمان زیباسازی شهر تهران در صورت احتیاج به مرمت به زودی کار مرمت مجسمه فردوسی توسط فریدون صدیقی انجام خواهد شد.
وی این اتفاق را که شهروندان به آثار فاخر و ملی‎شان آسیب برسانند را در دنیا نادر دانست و گفت: در تمام دنیا برای حفاظت از این آثار موزه‎ای افتتاح و نسخه‎های کپی این آثار تاریخی در میادین نسب می‎شود که متأسفانه ما مکانی برای نگهداری این گونه مجسمه‎های با ارزش نداریم.
آقای سعید شهلا‎پور نقاش و مجسمه‌ساز، طی مصاحبه‎یی در وب سایت تندیس در‎باره‎ی چگونگی از مجسمه‎ی فردوسی و دیگر مجسمه‎ها می‎نویسند: «متأسفانه سازمان‌های موازی زیباسازی در بسیاری موارد تمام زیبایی این مجسمه‌ها را زایل کرده‌اند. شما مجسمه‎ی فردوسی را در نظر بگیرید که چگونه چراغ‌های راهنمایی، دوربین‌های ترافیک، نورافکن‎ها، بیلبوردهای نبلیغاتی، زیبایی آن را زایل کرده‌اند و چه فاجعه بصری در این‌جا رخ داده است. البته ما به این فاجعه عادت کرده‌ایم و چندان به این مسایل توجه نمی‌‌کنیم. سازمان میراث فرهنگی مرتب صحبت از حریم آثار تاریخی می‌کند، واقعیت آن است که این تعداد محدود مجسمه‌های شهری ما هم می‌بایست دارای حریم باشند، و نباید این‌گونه باشد که هر چیزی را که دلشان می‌خواهد به آن‌ها آویزان و یا ستون‌هایی را کنار آن‌ها نصب کنند. ما باید یاد بگیریم که از این آثار مراقبت کنیم. شما ببینید که همین آثاری که در باغ مجسمه موزه هنرهای معاصر وجود دارد به‌دلیل آبیاری غلط و عدم مواظبت چه بلایی بر سر آن‌ها آمده است. چند سال پیش مسئولین پارک لاله دستور داده بودند که مجسمه ابوریحان را رنگ کنند. یعنی به مجسمه صدمه زده بودند و اصلاً نمی‌دانستند که چگونه از آن نگهداری کنند. من با اطمینان می‌‌گویم که مجسمه‌هایی که الان در شهر تهران نصب شده‌اند از نظر رقمی، مبالغ بسیار هنگفتی را دارند. و با هر وسیله ممکن می‌بایست از آن‌ها حراست شود. به عنوان مثال جا دارد مجسمه خیام مرحوم ابوالحسن خان صدیقی که در پارک لاله قرار دارد را از آن‌جا برداشته و ببریم در یک فضای بسته و یک نسخه دقیق دیگر تهیه و جای آن بگذاریم.
و در روزنامه‎ی ابتکار مورخ ۲۱/۵/۱۳۸۶ می خوانیم که: «متأسفانه میدان فردوسی که در شمار یکی از زیباترین میادین تاریخی تهران است و با وجود مجسمه‎ی فردوسی در مرکز آن که به دست پرتوان استاد ابوالحسن صدیقی از دل سنگ بیرون آورده شده است اعتبار فرهنگی نیز یافته است، به همراه ساختمان‎های زیبایی در جوانب این خیابان که از میدان فردوسی به سمت شرق و غرب آن امتداد دارند و یادآور تحول معماری تهران به شمار می‎آید به علت نبود حمایت لازم مدیریت شهر دستخوش تغییرات و تخریب قرار گرفته و ساختمان های بی‎هویت و نامتجانس با این معماری با محتوا، به تدریج جای آن را اشغال می‎کنند. خیابان انقلاب علاوه بر ارزش‎های معماری که در بدنه‎های خود دارد به دلیل قرارگیری فضاهای فرهنگی از جمله دانشگاه‎ها، کتابفروشی‎ها، سینما‎ها، چاپخانه‎ها، فروشگاه‎های لوازم تحریر و تئاتر شهر، یادآور خاطرات جمعی شهروندان در ارتباط با ظرفیت‎های متنوع این خیابان، بوده و بر ارزش‎های تاریخی آن می‎افزاید».
تندیس فردوسی
و این طنز را، یکی از شوخ طبعان تهرانی در فروردین ۱۳۸۷ درباره‎ی مجسمه فردوسی در میدان فردوسی، ساخته است:
چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن پاک تندیس باد

بسی رنج بردم در این سال سی
زدود تریلی دم تاکسی

ندیدم مـن از دهر غیر ستم
نخوردم در این شهر جز دود و دم

به میدان فردوسی و لاله زار
دگر شاهنامه نیاید به کار

در این شهر آشفته بدسرشت
ترافیک نامه بباید نوشت

به نوشته‎ی وبلاگ حسنی در روز ۱۸ ماه مه ۲۰۰۶: «شاه تازه از ایران فرار کرده بود. مردم مجسمه‎ها را یک یکی پایین می‎انداختند. آخه شنیده بودند در زمان مصدق هم همین کار را کرده بودند. پایین آوردن مجسمه در ایران نماد پیروزی یک انقلاب بود. یک روز صبح زود از میدان فردوسی می‎گذشتم که چشمم به گروهی از هوچی‎گرها افتاد که پای مجسمه فردوسی جمع شده بودند و می‎خواستند مجسمه‎ی آن مرحوم را هم پایین بیاورند. یک کمپرسی قراضه و مقداری سیم بکسل هم برای این کار تدارک دیده بودند.
با دیدن آن منظره از تعجب خنده‎ام گرفته بود. آخه فردوسی که بیچاره کاری نکرده. البته عده‎ای هم اعتراض می‎کردند و با اینکار مخالف بودند. عده‎ای میگفتند: بابا این بنده خدا شاعر بوده جزو خاندان پهلوی که نبوده. ولش کنید بیچاره رو. زبان فارسی مرهون زحمات این بنده خداست. مجسمه‎ی فردوسی الگوی احترام به ادب و ادبیات فارسی است. طرف مخالف می‎گفت: ما این حرفا حالیمون نیست. ما انقلاب کردیم که شاه نباشد در حالیکه اسم کتاب این آقا شاهنامه است پس طاغوتی است. انداختن مجسمه حق مسلم ماست. مرگ بر ساواکی. مرگ بر شاه. مرگ بر امریکا و شوروی. در اثنای این درگیری یکنفر فریاد زد آقای طالقانی اطلاعیه داده که هیچ جا را تخریب نکنید. بگذارید دولت خودش اگر صلاح دانست اینها را تخریب می‎کند.
با این حرف کمپرسی از میدان دور شد و مردم متفرق شدند. بدین ترتیب مجسمه‎ی فردوسی از خشم انقلابی سالم در رفت».

 

 
7ـ مجسّمهی فردوسی در دانشکدهی ادبیات مشهد


دستان هنرمند آقای «علی رجبی‎ مقدم» این تندیس ارزشمند را برای شهر مشهد ساخته است. سازنده‎ی تندیس فردوسی در گفت و گو با خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت: برای ساخت این تندیس که از بتن مسلح ساخته شده سه ماه وقت صرف شده است. علی رجبی مقدم افزود: ارتفاع این تندیس دو متر و ۲۰ سانتیمتر و قاعده‎ی آن یک متر می‌باشد و با اقتباس از تندیس فردوسی ساخته استاد ابوالحسن صدیقی که هم اکنون در آرامگاه فردوسی نصب می‌باشد، ساخته شده و با همّت فرهنگسرای فردوسی، به مدیریت آقای دکتر محمد‏جعفر یاحقی استاد دانشگاه فردوسی، در دانشگاه فردوسی مشهد نصب گردیده است.

  مجسمه فردوسی پیش از نصب در دانشگاه مشهد

ایرنا، همزمان با روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی از تندیس این شاعر حماسه ‏سرای ایرانی در دانشگاه فردوسی مشهد پرده برداری شد. عکس زیر نویسنده‎ی این مقاله را هنگام سخنرانی در آنجا نشان می‎دهد.

در این مراسم که روز دوشنبه ۲۵ اردی بهشت ۱۳۸۵ برگزار شد، تعدادی از فردوسی شناسان برجسته حضور داشتند که از جمله آنها می‌توان به استادانی چون دکتر میر جلال‌الدین کزازی، دکتر منصور رستگار فسایی، دکتر سید محمد دبیر سیاقی و پروفسور رسول هادی‎زاده از کشور تاجیکستان نام برد. دکتر منصور رستگار فسایی، یکی از فردوسی‎شناسان در این آئین، طی سخنانی گفت: این تندیس به علامت احترام به مقام فردوسی و ستایش از او ساخته شده است. ایشان افزودند: روزی دیار خراسان فردوسی را به ایران و جهان تقدیم کرد و خورشید خراسان همه‎ی ایران را درخشان کرد و اکنون دستان هنرمند آقای «علی رجبی مقدم» این تندیس ارزشمند را برای شهر مشهد ساخته است.
۸ـ نصب مجسمهی فردوسی و ابن سینا در یونسکو
رئیس بنیاد‌فردوسی از مذاکرات جدیدی برای نصب دو مجسمه‎ی فردوسی و ابن‎سینا در ساختمان یونسکو در پاریس خبر داد. با توافق بنیاد فردوسی با نماینده‎ی ایران در یونسکو قرار شد طراحی این دو مجسمه از سوی بنیاد فردوسی انجام و هزینه‌های آن از سوی یونسکو تأمین شود. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «یاسر موحد» رئیس بنیاد فردوسی گفت: طراحی‌های این دو مجسمه توسط استاد «اسفندیار ایمان‌زاده» صورت گرفته؛ اما ابعاد آن هنوز مشخص نشده است.
رئیس بنیاد فردوسی تصریح کرد: امیدواریم در آینده نمایشگاهی دائمی از مفاخر ایران به صورت ویترین در محل یونسکو داشته باشیم. بنیاد فردوسی از سال ۱۳۸۲ راه‌اندازی شده و تاکنون مجسمه‌هایی از کاوه آهنگر، سیاوش، رستم، آرش کمانگیر، زال و سیمرغ و آریو برزن را ساخته و در مراکز مختلف فرهنگی نصب کرده است.
۹ـ مجسمههای فردوسی از مرحوم علی اکبر صنعتی زاده


شادروان علی‎اکبر صنعتی‎زاده در طول عمر خویش، چند مجسمه از سر و نیم‎تنه‎ی فردوسی ساخت، که متاسفانه تصویری از آنها به دست نیامد و معلوم می‎شود که در «قتل‎عام مجسمه‎ها»یش از بین رفته است. بنا بر نوشته‎های مستند در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسی هنگامی که میان طرفداران مرحوم دکتر مصدق و شاه درگیری پیش آمد و دکتر مصدق با کودتا، بر کنار شد، عده‎ای به نمایشگاه هجوم آورند که اگرچه قصد آنها شکستن برخی از مجسمه‎هایی بود که شادروان صنعتی، بالاجبار از شاه ساخته بود اما همه‎ی مجسمه‎های استاد را شکستند، خرد کردند.
۱۰ـ مجسمهی فردوسی در برابر کاخ نیاوران
علی قهاری کرمانی استاد مجسمه‎سازی، که در سال‎های پایانی دهه‎ی ۷۰ بدرود حیات گفت، از آخرین شاگردان استاد علی‎اکبر صنعتی است و آثار فراوانی را در این رشته هنری از خود به جای گذاشته. از جمله معروف‎ترین مجسمه‎های استاد علی قهاری، مجسمه فردوسی‎ست که مقابل کاخ نیاوران قرار گرفته و تعدادی از آثار دیگر وی نیز در گنجینه‎های این مجموعه نگهداری می‎شود و اما باقرخان، باقرخان یکی از دو رهبر خیزش تبریزی‎ها در برابر لشکر محمدعلی قاجار است که در کنار همرزم خویش، ستارخان، تهران را فتح کرد و به دوران استبداد دوساله صغیر محمدعلی‎شاه پایان داد. وی به سالار ملی ملقب است و در حال حاضر تنها یک مجسمه نیم‎تنه این سردار بزرگ در خانه مشروطه تبریز قرار دارد. جالب آنکه نوشته‎اند در موزه‎ی کوچکی در جنوب تهران، تندیس دیگری از وی و ستارخان ساخته استاد علی‎اکبر صنعتی وجود داشته که پیش از انقلاب با حمله گروهی به غارت رفته و تمامی آثار موزه نیز تخریب شده است (همشهری، ۱۵/۸/۱۳۸۴).
۱۱ـ مجسمه ‏هایی دیگر از فردوسی
این مجسمه زیبا و نقش برجسته‎ی پشت آن را ندانستم که کار کدام هنرمند است، امیدوارم که خوانندگان هنر شناس وی را به من معرفی کنند.
۱۲ـ نصب مجسمهی فردوسی در آلمان


پس از مذاکره‎ی نمایندگانی از ایران و آلمان یک میدان در شهر فریشهافن آلمان به نام حکیم ابوالقاسم فردوسی نامگذاری می‎شود. قرار است از دو ماه دیگر کار ساخت مجسمه‎ی فردوسی که استاد ایمان‎زاده مسئولیت آن را بر عهده گرفته است، آغاز شود.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، یاسر موحد، رئیس بنیاد فردوسی با بیان این مطلب گفت: از اهداف مهم بنیاد فردوسی‎شناساندن هرچه بیشتر فردوسی به جهانیان است. به همین دلیل از آنجا که دکتر محمدحسین طوسی وند، مؤسّس بنیاد فردوسی در آلمان زندگی می‎کند تصمیم گرفتیم تا برخی مقامات این کشور مذاکره کنیم. او ادامه داد: پس از مشورت با سفارت ایران در آلمان، شهر فریشهافن انتخاب شد. این شهر جایی است که تیم ملی فوتبال ایران در مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰۰۷ در آن استقرار داشت. دکتر طوسی وند و اسفندیار ایمان زاده، دو نماینده‎ی بنیاد هزینه ساخت مجسمه و نصب آن در این میدان را سفارت ایران در آلمان و بنیاد فردوسی می‎پردازند.

 

۱۳ـ مجسمهی فردوسی در مسجد سلیمان
بنا بر نوشته‎ی سایت www.Cloob.com در آذر ۱۳۸۷، با عنوان «در احوال مجسمه فردوسی» آمده است که مجسمه‎ی فردوسی که فقط یک روز بر فراز فلکه نفتون جا خوش کرده بود. متأسفانه بعد از گذشت هزار سال، در قرن بیست و یکم این مرد بزرگ در شهرمان مورد کم‎لطفی، بی‎برنامه‎گی وتنگ نظری‎ها قرارگرفت و در نهایت به محل آتش نشانی تبعید، و چادر سرش کردند!!
۱۴ـ مجسمهی فردوسی کار رضا نیک سیرتنخستین مجسمه‎ساز مینیاتوریست ایران هنرمند ایرانی آقای کی‎نژاد‎،

 

در سایت آتیه، به تاریخ ۲/۳/۱۳۸۵ مصاحبه‎یی داشته‎اند با اقای نیک سیرت در مورد، نخسیتن مجسمه‎سازی مینیاتور جهان، در ایران. آقای رضا نیک سیرت، خالق مجسمه مینیاتور که این روزها با اشتیاقی افزون از اصول و مبانی تولد این اثر، با اصحاب رسانه‎ها سخن به میان می‎آورد، امروز در گوشه خلوت خویش و بی‎هیچ خواست حمایت و انتظاری از مسئولان در باغی شخصی با همکاری دوستانش، اقدام به ساخت موزه مجسمه‎ها کرده است و می‎گوید در حال حاضر مشغول طراحی دو مجسمه سیمرغپاکی هستیم تا بتوانیم آنها را برای ساخت و افزودن بر باغ موزه آماده کنیم. مدتی است که ساخت مجسمه‎های حضرت مولانا و حضرت فردوسی را به پایان رسانده‎ایم. ما در مینیاتور، خطوط صاف نداریم اما در مجسمه‎ی فردوسی سعی کردیم شعر « توانا بود هرکه دانا بود» را با تلفیق موسیقی و سبکی هندسی و بحر عروض در ریش و موی وی نقش بدهیم.
۱۵ـ مجسّمهیی که یک جانباز مشهدی از فردوسی ساخت
به گزارش کیهان در شماره‎ی مورخ ۱۱ خردادماه ۱۳۸۵، یک جانباز ۵۰ درصد مشهدی مجسمه‎ای از شاعر بزرگ پارسی حکیم فردوسی را با استفاده از سنگ فیروزه ساخت. به گزارش روابط عمومی سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی حسین نیک طلب این مجسمه فیروزه‎ای را در مدت دو سال در ارتفاع ۷۰ سانتی متر و وزنی در حدود ۳۲ کیلوگرم در مشهد ساخت.
این مجسمه زیبا، توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری خراسان رضوی در موزه آرامگاه فردوسی به عنوان اثری جاویدان و زیبا نگهداری می‎شود.
۱۶ـ مجسمهی فردوسی به همّت فرهنگستان هنر ساخته میشود
جناب مسجد جامعی، در مصاحبه‎ی خود با سایت آفتاب می‎گویند: «فرهنگستان هنر هم قرار است چند کار را انجام دهد. مثلاً قرار است تندیسی از فردوسی ساخته شود که ظاهراً سه تا پنج طرح وجود دارد. فرهنگستان گروهی را برای مطالعه ساخت تندیس قرار داده است. بعضی از هنرمندان ما هم کارهای مفصلی کرده‎اند. مثلاً آقای کریمی مجموعه زیبایی از پهلوانان شاهنامه ساخته است. نمایشی را آقای غریب پور بر‎اساس موسیقی چکناواریان ساخته است که چهره‎های مختلف شاهنامه را در قالب عروسکی نمایش می‎دهد. کار دیگری در دفتر آقای دکتر حبیبی است که استاد حسین همدانی کشیده‎اند و فردوسی را با توجه به داستان‎ها و قهرمان‎های شاهنامه در فضایی طراحی کرده است که از پهلوانان سان می‎بیند. یک اثر خوب موسیقایی را نیز آقای چراغی با صدای آقای قربانی ساخته است. اینها برخی از مجموعه‎هایی است که وجود دارد و اگر کارهای حجمی خوبی به وجود بیاید ـ که امیدواریم به وجود بیاید ـ قطعاً مورد استقبال قرار می‎گیرد و در جاهای مختلف از آنها استفاده خواهد شد. به نظرم در سمپوزیوم مجسمه‎سازی که قرار است با موضوع حماسه و گرایش شاهنامه برگزار شود، چون در سطح بین‎المللی است آثار خوبی ایجاد شود (‏آفتاب ۲۵/۲/۱۳۸۷‏).
۱۷- تندیسی دیگر از فردوسی در آرامگاه فردوسی

 

۱۸ـ جلوگیری از نصب مجسمهی فردوسی در دانشگاه آکسفورد لندن
خبرگزاری آریا: استاد ادبیات فارسی دانشگاه آکسفورد لندن، با ابراز تأسف از برخورد دوگانه غرب با تمدن بشری گفت: به جرم مسلمان بودن فردوسی شاعر بزرگ ایران، مانع از نصب مجسمه این شاعر فارسی زبان در دانشگاه ادبیات آکسفورد لندن شدند.

 

 

نمای نخستین آرامگاه فردوسی

 

این مقاله در فصلنامة پاژ، سال دوم، شمارة سوم و چهارم، پاییز و زمستان ۱۳۸۸، پیایی ، هفتم به چاپ رسیده است.

تکمله

ماجرای حذف «فردوسی» از یک شهر

(کد خبر93112614020  ایسنا:

یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳  )

 

 

ماجرای حذف «فردوسی» از یک شهر(کد خبر93112614020ایسنا:یکشنبه ۲۶بهمن ۱۳۹۳ )

تغییر نام و برچیدن تندیس فردوسی در سلماس استان آذربایجان غربی چنان بازتابی عاطفی در شبکه‌های اجتماعی و مجازی داشت که نادیده گرفتن آن میسر نبود.

به گزارش ایسنا، روزنامه قانون در ادامه نوشت: ماجرا هنگامی شروع شد که برخی رسانه‌های محلی شهرستان سلماس گزارشی تصویری از برکندن مجسمه فردوسی در این شهر منتشر کردند که با تیترهایی چون «بدرقه یا خداحافظی فردوسی از سلماس» مزین شده بود. در این تصاویر تندیس فردوسی سوار بر یک کامیون از سطح میدانی که به نام او است بیرون برده می‌شود؛ مجمسه‌ای با کیفیت پایین که شباهت زیادی به فردوسی نداشت.


مسئولان شهری سلماس در توضیحات کوتاهی که به رسانه‌ها داده بودند، اعلام کردند که با گذشت سال‌ها از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز این شهر یک میدان درخور جهت یادمان انقلاب ندارد و با تصمیم شورای شهر، نام میدان فردوسی به میدان انقلاب تغییر یافته و نمادی که یادآور انقلاب باشد در ماه‌های آتی در این محل نصب خواهد شد.

اما یادآوری اظهارات معاون عمرانی استاندار آذربایجان غربی در تابستان گذشته افکار عمومی را نسبت به این اقدام بدبین کرد. هادی بهادری، عضو سابق شورای شهر ارومیه و معاون عمرانی استاندار در اظهاراتی جنجالی که از سوی رسانه‌های خارجی نیز بازتاب داده شد، اعلام کرده بود که استانداری قصد دارد دو هزار نام محلی و جغرافیایی فارسی را منسوخ کرده و اسامی تُرکی (!) جایگزین آنها کند.

 

 

طرح روزنامه قانون درباره برکندن مجسمه فردوسی در سلماس

از سوی دیگر شاهنامه فردوسی در بین آذری‌ها از مقبولیت و اصالت ویژه‌ای برخوردار است. بزرگترین شاهنامه خطی جهان یعنی شاهنامه ایلخانی (دموت) که به سفارش شیخ فضل‌الله همدانی طراحی شد و شاهنامه طهماسبی که به سفارش و سرپرستی شاه اسماعیل صفوی (با 250 تصویر ناب) خلق شد در مکتب هنری تبریز آفریده شده بود. صفویان که خاستگاهشان در اردبیل بود، در کنار تأکید بر تشیع، علاقه خاصی به شاهنامه داشتند به طوری که شاه اسماعیل دستور می‌داد در جنگ‌ها جهت تهییج روحیه پهلوانی سربازان، شاهنامه بخوانند و نام تمام فرزندان ذکور خود را از شاهنامه برگزید که عبارت بودند از: سام میرزا، طهماسب میرزا، ارجاسب میرزا و بهرام میرزا شاه عباس نیز موفق به تحکیم شبکه‌ای از قهوه‌خانه‌ها شد که نقالی شاهنامه را با استفاده از پرده‌های نقاشی نفیس در دستور کار داشتند. تلاش‌های صفویه باعث رونق هرچه بیشتر شاهنامه در سطح کشور شد.

همچنین استاد شهریار (که محبوبیت وصف‌ناپذیری در آذربایجان دارد) از مجذوبان و دوستداران فردوسی بود و منظومه‌ای مفصل در وصف شاهکار او در جشن هزاره فردوسی سرود:

فردوسی

محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)

 

 

در قعر هزارساله ی غار قرون

از کشور یادهای یک قوم اصیل

کان جا قرق غرور قومیت اوست

یک منظره ی شکوهمندی خفته است

یک دورنمای دل فروز تاریخ

« ایران » قدیم !

 

***

گسترده سواد سرزمینی به شکوه

با حلقه ی کوه های رویین پیکر

با کنگره ها مه بر افق های عمیق

با سایه ی توده های ابهام اندوه

پیچیده و لولیده به هم جنگل ها

با روشن آبگینه دریا ها

با پرتو رودهای سیمین سیما

« ایران »عظیم !

 

***

آن گوشه سواد سهمگین کوهی ست

برسینه ی آن کوه کلان بنشسته

چون صخره سواد هیکلی رویین تن

آن گونه که سیمرغ نشیند بر قاف

گویی که یک مجسمه است از مفرغ

می دانی کیست ؟

او شاعر ایده آل ما « فردوسی » ست

او پیکره ی غرور ملیت ماست .

 

***

«فردوسی توسی »آن نبوغ قهار

طراح و مهندس بناهای قصص

نقاش قرون ماورای تاریخ

رنگین کن فیلم فولکورهای کهن

اسپهبد افسانه سزایان جهان

در سبک ظریف مینیاتورسازی هم

سهمی و صلابت شگرفی دارد

در غرش از او حماسه های ملی ست

داننده ی راز انفجار کلمات

افتاده به روی نقشه های جنگی

فرمانده جنگ های فرهنگی ماست

خلاق غرور قومیت ماست

***

منظومه ی شاهکار جاویدانش

شهنامه ی او سمبل پیروزی هاست

هر بیتی از آن ، بلندگوی فتحی ست

هر نقطه از آن تمرکزی از احساس

تمرین هدف گیری صاحب نظران

هر واژه آن یکی سوار جنگی ست

هر سطری از آن صفی سپاه جاوید

هر صفحه ، یکی لشکر « سیروس کبیر »

هر فصل ، سپاه جامعی جاویدان

هر دایره جیم ، یکی تیغ ستیز

هر سرکش کاف او یکی خنجر تیز

هر کاف ، یکی بازوی زوبین انداز

 

***

او شاعر قهرمان ما « فردوسی » ست

او را قلم آن کرد که شمشیر نکرد

او یک تنه زد به جنگ شجعان عرب

شجعان فصاحت و بلاحت همه را

با گرز حماسه های ملی کوبید

احیای نوامیس عجم جمله از اوست

او کاخ زبان پارسی کرد بلند

او کفه ما کرده به سنگینی کوه

او گفت : حکومت به لیاقت بخشند

صحرایی و سوسمارخواران عرب

حاکم نسزد به مهد « سیروس کبیر »

 

***

او شاعر ایده آل ما « فردوسی » ست

پیشانی باز او به پهنای افق

ژرفای نگاه او یکی اقیانوس

زان کارگه مغز ، تصاویر و نقوش

در قالب خوش تراش سربین کلمات

از خامه پیاده می شود در دفتر

تصویر کند گذشته دلکش ما

شاهان و یلان سخت با غزت و شأن

با پنجه و بازوان پولادینشان

تصویر کند عشق و فداکاری ها

والامنشی ها و جوانمردی ها

تصویر کند مفاخر « ایران » را

او شاعر فیلم ساز ما « فردوسی » ست

از چشم هنر چه فیلمبردار دقیق

وز چرخ قلم چه کارگردانی ها

هر فیلم چه شاهکار جاودانی

هر تابلوی او یکی نمایشنامه است

در پرده ی سینامی او غوغایی ست

هر صحنه نمودار چه شخصیت هاست

در نقش هنر چه قهرمانان دارد

« رستم » ، یل داستان ، هنرپیشه ی اوست

او تهمتن است و نقش اول اوراست

در نقش دوم حریف او باز قویست

« رویین تن » و « اشکبوس » و سهرابش هست

از خامه ی او چه پرده هایی رنگین

تا گردش آسمان و مهر و ماه است

بگشوده به پیش چشم و دل ماست

چون خون « سیاوش » که هنوز است به جوش

رنگ شفق غروب ها یادی از اوست

سیمای « منیژه » دختر افسانه

آشفته فراز چاه بیژن ، گویی

یک خاطره حزین هر ایرانی ست

 

***

او نابغه ی حکیم ما « فردوسی » ست

هر قصه و داستان که او ساز کند

برروی اساس حکمت و اخلاق است

بنهاده اساتیر اصیل ما را

بر روی موازین وزین اخلاق

آری اخلاق

اخلاق که ایده آل پیغمبرهاست

او جنگ برای خاطر صلح کند

او وخشور است

وخشور ولی نخوانده خود را وخشور

او « فردوسی » ست

فرزانه حکیم « ابوالقاسم » ماست

 

***

این چهره ی جان فزای پیروزی بخش

الهام ده حمیت قومیت

چندی به غبار قرن های تاریک

یک پرده ابهام به خود می پوشد

وان گنج و حزینه های افروزنده

در کنج خرابه های افروزنده

در کنج خرابه های خاموشی بود

در « سالن فردوسی » شهر « تبریز»

آن پرده که بود مظهر غفلت قرن

زین چهره تابناک بر می داریم

اکنون نه به « تبریز» و به « ایران » تنها

بگشوده با اعجاب و به تحسین و تمام

با هر چه زبان و ترجمان دل و جان

در گوش تو با دهان پر می گوید :

« فردوسی » و « شاهنامه » جاویدانند.

به طور کلی روحیه پهلوانی و جوانمردی که شاهنامه مبلغ آن است، با روحیه مردم آذربایجان سازگاری زیادی دارد. از همین رو واکنش‌های اجتماعی به برکندن تندیس فردوسی اجتناب‌ناپذیر بود. نخستین سوالی که منتقدان این طرح مطرح کردند این بود که چرا محل دیگری جهت احداث و نامگذاری میدان انقلاب سلماس انتخاب نشد و به تندیس چهره‌ای که «نماد استقلال کشور» است، چشم دوخته شده است؛ بویژه آنکه روح شاهنامه، با حیات ملی ایران و بقای کشور درآمیخته است. آنها بر این دغدغه بودند که ممکن است این اقدام نمادین، در تضاد با ارزش‌های کشور باشد و مقدمه اقداماتی وسیع‌تر قرار گیرد.

در این بین، نمایندگان آذربایجانی مجلس شورای اسلامی نیز وارد عمل شدند و نسبت به این موضوع حساسیت نشان دادند. کمیسیون امنیت ملی مجلس طی رایزنی با فرماندار سلماس به این نتیجه رسید که خوانش‌های اجتماعی از حادثه برچیدن مجسمه فردوسی تا اندازه زیادی محصول سوءتفاهم‌های رسانه‌ای است. فرمانداری سلماس در گفت‌وگو با اعضای کمیسیون امنیت ملی و نماینده کمیسیون برای حل مسأله، برچیدن تندیس فردوسی را به دور از هرگونه سوءنیت خاص دانسته و عنوان کرد که فرمانداری این شهر هرگز نام فردوسی را از سطح شهر حذف نکرده است بلکه بزرگترین و عمده‌ترین خیابان سلماس، فردوسی نام دارد که به قوت خود باقی است. اما تندیس فردوسی که ساخت آن متعلق به سه دهه قبل است علاوه بر اینکه از کیفیت هنری پایینی برخوردار بود، فرسوده نیز بود و مجسمه‌ای از چند تن از شعرای دیگری پارسی‌گوی (حافظ، مولانا، سعدی و...) در ذیل آن قرار داشت که این وضعیت در شأن این شاعران نبود.

مسعود حاج علیلو، فرماندار سلماس با تاکید بر وحدت ملی کشور و احترام به فردوسی گفت که در مذاکره با کمیسیون امنیت ملی و بویژه نمایندگان آذری مجلس این نتیجه‌گیری حاصل شده است که در اسرع وقت تندیسی «بهتر» برای فردوسی و تندیسی «مستقل» برای سایر شاعران کشور که قبلاً در سایه تندیس فردوسی باقی مانده بودند ساخته و در سطح شهر نصب شود.

حال باید منتظر تحقق این «وعده‌ها» و آنچه حاج علیلو آن را «قول اخلاقی» نامیده، بود. شهروندان آذری به ویژه سلماسی‌ها در واکنش به این سخنان فرماندار که به سرعت در شبکه‌های اجتماعی پخش شد، اظهار کرده‌اند که این اقدام باید هرچه زودتر صورت پذیرد؛ گرچه روند اداری آن از قبیل تصویب در شورای شهر و آگهی مناقصه دولتی و... زمان‌بر است اما همه امیدوارند که این وعده به واقعیت بپیوندد.

نامه ی چندتن از استادان نامور زبان و ادبیات فارسی در این مورد

شناسهٔ خبر: 2504128 یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۲
بیست‌ویک تن از استادان برجسته‌ زبان و ادب فارسی، شاهنامه‌پژوه و پژوهندگان تاریخ و فرهنگ ایران، طی نامه‌ای به شهردار شهر سلماس، به برداشتن نام و تندیس فردوسی از میدان فردوسی شهر سلماس اعتراض کردند.

به گزارش خبرگزاری مهر، در این نامه که به تأیید اساتیدی چون داریوش آشوری، عبدالمجید ارفعی، حسن انوری، محمد جعفری‌قنواتی، سعید حمیدیان، ابوالفضل خطیبی، اصغر دادبه، محمد دبیرسیاقی، تورج دریایی، جلیل دوستخواه، محمدتقی راشدمحصل، علی رواقی، نورالدین زرین‌کلک، روزبه زرین‌کوب، جلال ستاری، قدمعلی سرامی، میرجلال‌الدین کزازی، مهدی ماحوزی، جلال متینی، علیقلی محمودی‌بختیاری و اکبر نحوی رسیده، آمده است: بر پایه‌ خبرها، در بیستم بهمن‌ماه، تندیس فرزانه‌ طوس از میدانی به همین نام در شهر سلماس برداشته و به جایی نامعلوم برده شده و نام میدان «فردوسی» به میدان «انقلاب» دگرگون یافته است.

در ادامه این بیانیه آمده است: از آن رو که رخدادها و دگرگونی‌های مهم شهری در این سطح می‌بایست با آگاهی و دستور شما و شورای اسلامی شهر باشد، و با توجه به پیامدهای ناگوار منطقه‌ای و ملی، نکته‌هایی چند را به آگاهی می‌رسانیم، به امید آن‌که شنیده شود.

نکته‌های مورد اشاره‌ی این استادان عبارتند از:

1. جایگاه ویژه و بلند فردوسی در فرهنگ و ادب ایران و جهان، زبانزد همه‌ی خاورشناسان بوده و هست و بسیاری از آنان، ایران‌زمین را با نام چنین بزرگانی می‌شناسند و می‌ستایند. آوازه‌ی فردوسی در جهان به اندازه‌ای است که در چند شهر مهم کشورهای اروپایی، از جمله رم پایتخت ایتالیا، میدان‌هایی به نام او و با تندیس‌هایی از پیکر او سال‌هاست که پا برجاست و مایه‌ی بسی شرمساری است که در ایران، سرزمین فردوسی، میدانی را از تندیس و نام او بزدایند. بی‌احترامی به فردوسی که سرآمدِ فرزانگان و شاعران ایران است، از دید همگان می‌تواند بزرگ‌ترین خودزنی فرهنگی قلمداد شود که زیبنده‌ی شهر تاریخی سلماس و مسؤولانش نیست.

2. فردوسی با سرودن «شاهنامه» سند یکپارچگی و هویت ملی تمام ایرانیان را ماندگار و جاودان ساخت و به نمادی برای پاسداری از هویت ایرانی و زبان ملی (فارسی) تبدیل شد. از این رو، هرگونه بی‌توجهی به این نماد تاریخی، دشمنی و رویارویی با هویت و یکپارچگی ایران، زبان فارسی و بهترین دستاویز برای جدایی‌خواهان و تجزیه‌طلبان می‌تواند باشد.

3. قدرناشناسی و کوچک‌انگاری هر یک از بزرگان تاریخ و ادب و فرهنگ ایرانی، از درون یا بیرونِ کشور، از ارج و اعتبار تک تک ایرانیان و غرور و خودباوری ملی ما خواهد کاست؛ در آن صورت چگونه می‌توان به ایستادگی در برابر دشمنان خارجی و تحریم‌ها و تهدیدها ادامه داد و امید داشت؟!

4. گذاشتن نام «انقلاب» به جای «فردوسی» شبهه‌ی رویارویی و ناساز بودن این دو را به ذهن می‌رساند که پی‌آمدی ضدامنیت ملی و بر خلافِ رویه‌ی نظام دارد. شاید طرّاحان چنین رخدادی در پیِ القای چنان اندیشه‌ای هم بوده باشند، که جز فرستادنِ پیام‌ِ همراهی به ایران‌ستیزانِ پیرامون‌ ما پیامدی نخواهد داشت.

در بخش پایانی نامه آمده است: ما امضاکنندگان و تأییدکنندگان این نامه، در کنار آذربایجانی‌های ایراندوست و فرهیخته، خواستار بررسی و بازنگری خردمندانه و آینده‌نگرانه‌ی این رخداد با رویکردِ مصلحت کلان کشور و ملاحظات امنیت ملی هستیم و از مسؤولان می خواهیم ترتیبی اتخاذ فرمایند تا نام و تندیس فردوسی به میدانی که سال‌هاست آن‌گونه شناخته شده، با احترام بازگردانده شود. حتی اگر در نظر داشته باشید که در میدانی دیگر تندیس فردوسی را برپا کنید، به نظر می‌رسد چنین اقدامِ نسنجیده‌ و تندروانه‌ای به هیچ روی سزاوار و شایسته‌ی استان و شهر شما نیست؛ زیرا همین امر دست‌مایه‌ی تبلیغات جدایی‌خواهان قرار می‌گیرد و در نظر ایرانیان میهن‌دوست، به عنوان پیشینه‌ای ناپسند و نکوهیده در کارنامه‌تان به جای خواهد ماند.

این نامه که با امضای «دوستداران مردم و شهر سلماس، آذربایجان، ایران و ایران‌زمین» به پایان رسیده است، به مقام‌هایی همچون دبیر محترم شورای عالی امنیت ملی، ریاست محترم جمهوری، وزیر محترم کشور، ریاست محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی، استاندار محترم آذربایجان غربی، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی، ریاست محترم شورای اسلامی شهر سلماس، و نمایندگان محترم آذربایجان غربی در مجلس شورای اسلامی رونوشت شده است.امضاء کنندگان عبارتند از:

داریوش آشوری، عبدالمجید ارفعی، حسن انوری، محمد جعفری‌قنواتی، سعید حمیدیان، ابوالفضل خطیبی، اصغر دادبه، محمد دبیرسیاقی، تورج دریایی، جلیل دوستخواه، محمدتقی راشدمحصل، علی رواقی، نورالدین زرین‌کلک، روزبه زرین‌کوب، جلال ستاری، قدمعلی سرامی، میرجلال‌الدین کزازی، مهدی ماحوزی، جلال متینی، و علیقلی محمودی‌بختیاری  

 

 هزار امضاء برای درخواست نصب مجدد مجسمه

بهمن ۳۰, ۱۳۹۳

هم میهنان گرامی، ایرانیان فرهیخته

در تاریخ 20 بهمن ماه سال 1393 شهرداری شهر سلماس استان آذربایجان غربی, در اقدامی نامتعارف و بدون در نظر گرفتن احساسات ملی،میهنی و اسلامی ملت ایران، با برداشتن تندیس فردوسی بزرگ و تخریب این جایگاه و انتقال آن به مکان نامعلوم اقدام به تغییر نام این میدان به نام انقلاب نموده اند.

با توجه به اظهارات و عملکرد شورای شهر و شهرداری سلماس، و عدم پاسخ گویی صحیح در مورد شبهه ایجاد شده در تغییر نام و ایجاد تقابل نام ” فردوسی” و ” انقلاب ” در این شهر این پرسش مطرح می شود که در شهر بزرگی همچون سلماس میدان دیگری برای تغییر نام و برگزاری مسابقه طراحی و … مناسب با شان انقلاب وجود نداشت؟ و ده ها میدان بزرگ این شهر هیچ کدام قابلیت انجام این عملیات را نداشته اند؟ و هیچ راهی برای ایجاد تلفیقی از وجود این تندیس در میدان انقلاب موجود نبود؟

با توجه با آنچه ذکر شد و بسیاری مطالب دیگر که اکنون در دلهای ماست و غیر قابل طرح در این فرصت، ما امضاء کنندگان این بیانیه ضمن محکوم کردن این حرکت غیر متعارف که مغایر با فرهنگ ملی میهنی و اسلامی ما ایرانیان بوده به منظور جلوگیری از باب شدن این گونه اعمال و تصمیم گیری ها که شائبه ی گرایشات قوم گرایانه از آنها استنباط می گردد خواستار بازگرداندن اسم و تندیس شاعر بزرگ ملی و میهنی کشورمان فردوسی به میدان خود در شهر سلماس می باشیم.

از مسئولان محترم بخصوص شهرداری و فرماندار شهر سلماس به عنوان یک هم میهن ایرانی دعوت به عمل می اوریم تا اقدامات لازم را در این زمینه انجام دهند.

با سپاس

امضا کنندگان به ترتیب زمان امضاء:

1-مهرداد رضایی(تبریز)

2-سید علی موسویان(تبریز)

3-میلاد حدادیان(تبریز)

4-مسعود دباغی(اصفهان)

5-تورج پارسی استاد سابق دانشگاه (سوئد)

6-رضا حموله (اصفهان)

 

تا 1000 امضاء  ….عدنان دشه ای(پاوه)

 

نصب دوباره تندیس فردوسی در سلماس

 

 خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا، از سلماس گزارش داده است که :«نصب مجدد تندیس خالق شاهنامه با انتقال دوباره مجسمه حکیم طوس به صورت شبانه در پنجشنبه شب انجام گرفته است.»

این گزارش اضافه کرده است: «بنظر می رسد مجسمه فردوسی بعد ازاصلاح مختصر وانجام رنگ آمیزی در محل قبلی خود نصب شده است.»

شعر جد و لی *

$
0
0

 

 

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

شعر جدولی *

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


      آسیب شناسی نسل خرد گریز

 

نمی‌‌دانم‌ شما هیچ‌گاه‌ جد‌ول کلمات‌ متقاطع‌ روزنامه‌ها را حل‌ کرده‌اید؟ کمتر کسی‌ است‌ که‌ دست‌ کم‌ یکی‌ دوبار به‌ این‌ کار نپرداخته‌ باشد. در این‌ جدول‌ها، که‌ انواع‌ و اقسام‌ دارد، شما بدون‌ اینکه‌ بدانید در "خط‌ عمودی‌" چه‌ کلماتی‌ در شرف شکل‌گیری‌ است‌، مشغول‌ پر کردن‌ "خط‌ افقی‌" هستید و ناگهان‌ متوجه‌ می‌شوید که‌ سر و کله‌ی کلمات‌ یا جملاتی‌ ر‌وی خط عمودی پیدا شده‌ است‌ که‌ شما به‌ هیچ‌‌وجه‌ در فکر آنها نبوده‌اید.

شعر جدولی‌ نیز چنین‌ شعری‌ است‌ که‌ "نویسنده"‌ی آن‌ از به‌ هم‌ ریختن‌ خانواده‌ی کلمات‌ و ترکیب‌ تصادفی‌ آن‌ها به‌ مجموعه‌ی بی‌‌شماریی استعاره‌ و مجاز و حتی‌ تمثیل‌ دست‌ می‌‌یابد، بی‌‌آنکه‌ درباره‌ی هیچ‌کدام‌ آنها، از قبل‌،اندیشه‌ و‌ حس و حالتی‌ و تأملی‌ داشته‌ باشد. از نوادر اتفاقات‌ این که‌ بخش قابل ملاحظه‌ای‌ از این‌ ایماژهای‌ جدولی زیبا و شاعرانه‌ و گاه‌ حیرت‌آورند. عیب‌ این‌ نوع‌ ایماژها در چیز دیگری‌ است‌ که‌ درآسیب‌شناسی بیماری‌های فرهنگی اقوام‌ باید درباره‌ی آن‌ سخن‌ گفت‌.قبل‌ از هر چیز به‌ این‌ جدول‌ بسیار ساده‌ توجه‌ کنید:

1    یک‌       سطر      شعرِ     عشق‌       سرودم‌

2    دو       رکعت‌     نماز     صبح       خواندم‌

3    سه‌       ساغر      شراب‌   ارغوانی ‌  نوشیدم‌

4    چهار    قطره‌      اشک‌     شادی       گریستم‌

5    پنج‌      عدد       آیینة‌     شفّاف‌       آوردم‌

سطرهای افقی‌ (جمعاً پنج‌ سطر) که‌ محور Syntagmatic Axisرا تشکیل ‌می‌‌دهند هر کدام‌، به‌ طور مستقل‌، قلمرو قاموسی (= غیر هنری‌ و غیر شعری) زبان‌ است‌؛ یعنی کلمات‌، در آن‌ها، در همان‌ مفهومی‌ که‌ اهل‌ زبان‌ آن ‌را استعمال‌ می‌‌کنند، به‌ کار رفته‌ است‌ (= قلمرو استعمال‌ حقیقی‌) ولی‌ اگرد ترتیب‌ عددی کلمات‌ را در سطرها به‌ هم‌ بزنیم‌ و کلماتی‌ از سطر اول‌ و دوم‌ راجابجا کنیم‌، بی‌‌آنکه‌ اندیشه‌ای‌ به‌ کار برده‌ باشیم‌، خود به‌ خود و بر اثر تصادف‌، مقداری‌ "مجاز" (یا ایماژ و صور خیال‌) پیدا می‌‌شود که‌ ما نسبت‌ به ‌آنها هیچ‌گونه‌ آگاهی قبلی‌ نداشته‌ایم‌؛ مثلاً از درهم‌ ریختن‌ دو سطر افقی 1 و 2 می‌‌توان‌ چندین‌ تصویر تصادفی‌ به‌ وجود آورد :

اگر جای‌ "وابسته‌های‌ عددی"، "سطر" و "رکعت‌" و... را عوض‌ کنیم‌ خواهیم‌ داشت‌:

1) یک‌ سطر اشک‌ شادی‌ گریستم‌.

2) یک‌ سطر آیینه‌ی‌ شفاف‌ آوردم‌

3) دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌.

4) دو رکعت‌ نماز عشق‌ سرودم

5) سه‌ قطره‌ شعر ارغوانی‌ خواندم‌

6) سه‌ قطره‌ نماز شادی سرودم‌.

7) سه‌ ساغر شعر عشق‌ خواندم‌.

بقیه‌اش‌ را خودتان‌ پر کنید. غرض‌ آوردن‌ مثالی‌ ساده‌ بود. در تمام‌ این‌هفت‌ سطرـ که‌ از پس‌ و پیش‌ کردن‌ بعضی‌ اجزای‌ محور افقی‌ بطور تصادفی ‌به وجود آمد ـ مقداری استعاره‌ و تصویر دیده‌ می‌‌شود. فعلاً کاری‌ به‌ خوب‌ و بد آنها نداریم‌. در تمام‌ این‌ جمله‌ها زبان‌ از حوزه‌ی قاموسی خود خارج‌ شده‌ و به‌ قلمرو  "مجاز" و "استعاره‌" وارد شده‌ است‌.

اگر به‌ جدول‌ِ اصلی‌ مراجعه‌ کنیم‌ می‌‌بینیم‌ کلمات‌ در سطرهای افقی‌ درخانواده‌ی طبیعی‌ خود قرار دارند. یعنی هر کس‌ بخواهد بطور طبیعی پیام‌ خود را برساند می‌‌گوید: "دو رکعت‌ نماز صبح‌ خواندم‌" و نمی‌‌گوید: "دو رکعت‌ شعر عشق‌ سرودم‌"، چون‌ "رکعت‌" اختصاص‌ به‌ نماز دارد و فعل‌ِ آن‌ هم‌ "خواندن‌" است‌ نه‌ "سرودن‌". ولی‌ وقتی‌ جای‌ "رکعت‌" را و جای‌ "سرودن‌" راعوض‌ کردیم‌ وارد قلمرو استعاره‌ و مجاز شدیم‌، یعنی‌ از عرف‌ قاموسی زبان‌- که‌ مشتر‌ک بین‌ همه‌ی اهل‌ زبان‌ است‌- "تجاوز" کردیم‌. "مجاز" هم‌ از همین‌ "تجاوز" حاصل‌ می‌‌شود چنانکه‌ "متافورا" و متافرین‌ Metaphereinیونانی‌ هم‌ همین‌ مفهوم‌ "تجاوز و عبور" را دارد.

کلماتی که‌ در کنار هم‌ معمولاً به‌ کار می‌‌روند از قبیل‌ "ابر و باران‌ و مه‌ و سیلاب‌" یا "پدر و مادر و خواهر و برادر و خاله‌ و دایه‌" یا "سرخ‌ و سبز و زرد و بنفش‌ و کبود" یا "حرام‌ و واجب‌ و مکروه‌ و مستحب‌" یا "تشنگی‌ و گرسنگی ‌و خستگی‌ و آشفتگی‌" یا "پنجره‌ و در و دروازه‌ و روزنه‌" یا "قندیل‌ و چراغ‌ و فتیله‌ و شمعدان‌ و شعله‌" یا "آفتاب‌ و ستاره‌ و خورشید و سپیده‌ و صبح‌ وسحر" یا "غم‌ و شادی‌ و حیرت‌ و تعجب‌ و خشم‌ و نفرت‌" یا "قبیله‌ و فرقه‌ وحزب‌ و دسته‌ و جماعت‌" یا "جوانه‌ و برگ‌ و ساقه‌ و شکوفه‌ و گل‌ و گلبرگ‌" یا "مذهب‌ و دین‌ و آیین‌ و شریعت‌ و عرفان‌ و تصوف‌" یا "چشم‌ و گوش‌ و لب‌ و ابرو و پیشانی‌ و سر و دست‌ و پا" و یا "نغمه‌ و ترانه‌ و پرده‌ و ملودی‌ و موسیقی ‌و آواز".

تصور می‌‌کنم‌ از قلمرو خانوادگی‌ نام‌ها و اسامی‌ به‌ حد کافی‌، و شاید هم‌خسته‌ کننده‌ای‌، مثال‌ آوردم‌. حالا اجازه‌ بدهید برای‌ تکمیل‌ بحث‌، همین ‌سخن‌ را درباره‌ی فعل‌ها و مصادر هم‌ قدری‌ مورد توجه‌ قرار دهیم‌: مصادری‌ ازقبیل‌ "خوردن‌ و نوشیدن‌" و "سرکشیدن‌ و مکیدن‌ و بلعیدن‌" و یا "آمدن‌ و رفتن ‌و دویدن‌ و قدم‌ زدن‌ و رقصیدن‌ و شلنگ تخته‌ انداختن‌" یا "شکستن‌ و بریدن‌ و دریدن‌ و شکافتن‌".

می‌‌دانم‌ که‌ خسته‌ شده‌اید ولی‌ اجازه‌ بدهید یک‌ نکته‌ی دیگر را هم‌ درباره‌ی ‌"وابسته‌های‌ عددی‌" برایتان‌ بگویم‌. ما می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ کفش‌"، "دو جفت‌جوراب‌" یا "یک‌ باب‌ منزل"‌، "دو باب‌ مغازه‌" یا "یک‌ بطر شراب‌"، "یک‌ چطول‌ عرق‌" یا "یک‌ رکعت‌ نماز" ، "یک‌ قطره‌ باران‌" و "یک‌ چکه‌ آب‌" و درشمارش‌ هر یک‌ از مجموعه‌ها از یک‌ نوع‌ "وابسته‌ی عددی‌" استفاده‌ می‌‌کنیم. ‌مثلاً نمی‌‌گوییم‌ "دو رکعت‌ مغازه‌"، می‌‌گوییم‌: "دو باب‌ مغازه‌". نمی ‌گوییم‌ "یک ‌چطول‌ جوراب‌"، می‌‌گوییم‌ "یک‌ جفت‌ جوراب‌".

اینها پارادایم‌های Paradigmثابت‌ یا نزدیک‌ به‌ ثابت‌ زبان‌ هستند که‌ در زبان‌های مختلف‌ عالم‌، با تفاوت‌ها و سایه‌ روشن‌هایی خاص‌ خود، همیشه‌ حریم‌ خود را به طور طبیعی‌ حفظ‌ کرده‌اند، مثل‌ خانواده‌هایی‌ که‌ در میان‌ خودشان‌ازدواج‌ می‌‌کنند و کمتر با بیگانه‌ "وصلت‌" می‌‌کنند.

حال‌ اگر شما بیایید، از روی تعمد، خانواده‌ی "باران‌ و ابر و مه‌ و صاعقه‌ و برق‌ و سیل‌ و..." را ـ که‌ همیشه‌ با یکدیگر وصلت‌ می‌‌کنند و خاستگاه‌ طبیعی ‌آن‌ها چنین‌ وصلت‌هایی‌ را ایجاب‌ می‌‌کند- وادار کنید به‌ ازدواج‌ با خانواده‌ای ‌دیگر، مثلاً خانواده‌ی‌ "ایمان‌ و حضور قلب‌ و ولایت‌ و مذهب‌ وایدئولوژی"، عملاً نتایج‌ عجیبی‌ به‌ بار می‌‌آید که‌ غالباً فرزندا‌ن غیر عادی‌ و غالباً ناقص‌الخلقه‌ و گاه‌ "بدیع‌ و نوآیین‌" از ایشان‌ زاده‌ می‌‌شود: ایمان‌ ابر- حضور قلب‌ رعد- ولایت‌ سیل‌- مذهب‌ صاعقه‌- ایدئولوژی طوفان‌. یا:

مثلاً به جای‌ اینکه‌ بگوییم‌ "یک‌ قطره‌ باران‌ بارید" بگوییم " یک‌ قطره‌ اندوه‌ بارید" یا "یک‌ قطره‌ شادی‌ بارید". همین‌ که‌ شما وابسته‌ی عددی‌ "خانواده‌ی مایعات‌" را که‌ "قطره‌" است‌ به‌ خانواده‌ی دیگری‌ که‌ خانواده‌ی‌ "شادیی و غم‌" است‌ داده‌اید، یک‌ رشته‌ تصویرها و استعاره‌هایی‌، خود به‌ خود، حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما کوچکترین‌ احساس‌ و تأملی درباره‌ی آن‌ها نداشته‌اید.

حال‌، با همان‌ دو خانواده‌‌ "باران‌" و "شادی" یک‌ رفتار دیگر می‌‌کنیم‌. وابسته‌ی عددی خانوادگی آن‌ها را از "قطره‌" به‌ "رکعت‌" یا "سطر" عوض‌ می‌‌کنیم ‌و می‌‌گوییم‌ "یک‌ رکعت‌ باران‌ آمد" یا "یک‌ سطر باران‌ آمد" یا "دو رکعت‌شادی حاصل‌ شد". حال‌ اگر به‌ جای "هرمز پسر عموی پرویز است‌" بگویید "باران‌ پسر عموی برف‌ است‌" و یا "موج‌ پدربزرگ‌ سیلاب‌ است‌" و "دریا دایه‌ی طوفان‌ است‌"، به‌ خوب‌ و بدش‌ کاری‌ نداریم‌، مجموعه‌ای‌ تصویر و استعاره‌ حاصل‌ شده‌ است‌ که‌ شما درباره‌ی‌ آنها هیچ‌گونه‌ احساس‌ و تأمّل‌ قبلی ‌نداشته‌اید.


تصور می‌‌کنم‌ نیازی‌ به‌ توضیح‌ بیشتر نیست‌ و هر یک‌ از آن‌ خانواده‌ها و صدها خانواده‌ی‌ دیگر را می‌‌توانید روی برگه‌هایی‌ استخراج‌ کنید و بدو‌ن هیچ‌گونه‌ تأملی یکی‌ از این‌ خانواده‌ را با دیگری ترکیب‌ کنید و جمع‌ انبوهی‌ ازاستعاره‌های "بدیع‌" را ـ که‌ در ادبیات‌ جهان‌ بی‌‌سابقه‌ است‌! ـ در اختیار داشته‌باشید.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ از همین‌ مقوله‌ی‌ مورد بحث‌ ماست‌ وقتی‌ کلماتی‌ که‌ در سالهای‌ اخیر وارد زبان‌ شده‌اند با خانواده‌های‌ کهن‌ همنشین‌ می‌‌شوند، در این ‌گونه‌ موارد علاوه‌ بر امر "بر هم‌ خوردگی نظام‌ِ خانوادگی‌" یک‌ امر دیگر هم ‌وجود دارد که‌ گول‌ زننده‌ است‌:

فرض‌ بفرمایید کلماتی‌ مثل‌ِ "گواهی‌ فوت‌" یا "شناسنامه‌" یا "احضاریه‌" یا "تعطیلات‌" یا "مرخصی‌" یا "بازنشستگی‌" وقتی‌ در میدان‌ این‌ عمل‌ جدولی ‌قرار گیرند غالباً تصاویر جدولی خاصی به‌ وجود می‌‌آورند. مثلاً "احضاریه‌" که‌ مربوط‌ به‌ "انسان‌ و جامعه‌" است‌ وقتی‌ با "ابر" یا "باران‌" به‌ کار می‌‌رود:

باد احضاریه‌ی ابرها را صادر کرد

صبح‌ برای باران‌ احضاریه‌ فرستاد

یا مثلاً "شناسنامه‌" با خانواده‌هایی‌ از نوع‌ "بهار" و "نوروز":

شناسنامه‌ی بهار صادر شد

شناسنامه‌ی‌ نوروز باطل‌ شد

یا مثلاً "گوا‌هی فوت‌" و خانواده‌ی‌ "برگ‌" و "خورشید":

گواهی فوت‌ خورشید را، شب‌ صادر کرد

پاییز گواهی فوت‌ برگ‌ها را صادر کرد

یا "مرخصی" و "تعطیل‌" با خانواده‌ی "خورشید" و "ستاره‌":

شب‌ که‌ می‌‌شود خورشید به‌ مرخصی‌ می‌‌رود

صبح‌ که‌ شد تعطیلا‌ت ستاره‌ها آغاز می‌‌شود

حتی کلمات‌ فرنگی‌ هم‌ که‌ در بعضی‌ از قشرهای جامعه‌ مفهوم‌ هستند، وقتی‌ با خانواده‌ی دیگری ترکیب‌ شوند، ایماژ و استعاره‌ می‌‌آفرینند. مثلاً کلمه‌ی ‌استریپ‌تیز Striptease (به‌ معنی‌ برهنه‌ شدن‌ به‌ تدریج‌) با خانواده‌ی "درخت‌" اگر به‌ کار ببریم‌:

درخت‌ در پاییز استریپ‌تیز می‌‌کند.

نفس‌ تازه‌ بود‌ن کلمات‌، یعنی فاقد سابقه‌ی تاریخی‌ بودن‌ آن‌ها، سبب ‌می‌‌شود که‌ در این‌ "جدول‌" خواننده‌ احساس‌ نوعی تازگی‌ بیشتر کند. بازی با این‌ جدول‌، یکی از سرگرمی ‌های نسل جدید و بعضی پیران‌ نسل قدیم‌ شده‌است‌ (تمام‌ کاریکلماتورها).

  در حقیقت‌، بخش‌ عظیمی‌ از تولیدات‌ ادبی‌ سی‌- چهل‌ سال‌ اخیر شعر فارسی‌ از همین‌ مقوله‌ است‌، یعنی‌ حاصل‌ درهم‌ ریختگی نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.

در قدیم‌ این‌گونه‌ تغییرات‌، گاه‌گاه‌ و از سر نوعی‌ نیازمندی روحی‌ و فرورفتن‌ در اعماق‌ وجود حاصل‌ شده‌ است‌. تعبیر بایزید بسطامی‌ - عشق‌ باریده‌ بود- و تعبیر حلاج‌- دو رکعت‌ نماز عشق‌- از آن‌ نوع‌ بود. حالا کار به‌ "جدول‌" کشیده‌ و هر آدم‌ بی‌کاری‌ که‌ حوصله‌ی‌ کار با این‌ جدول‌ را داشته‌ باشد، می ‌تواند هزاران‌ نمونه‌ از این‌ها، در هر شبی‌ "خلق‌ کند"، یا بهتر است ‌بگوییم‌ "قالب‌ بزند". در سال‌های‌ اخیر چند نفر هستند که‌ سالی‌ چندین‌ دفتر از این‌ قالب‌زنی‌‌ها دارند. و باید همینجا یادآوری‌ کنم‌ که‌ بخش‌ اعظم‌ "غزل‌ نو" که‌ در سالهای‌ اخیر ظهور کرده‌ است،‌ از محصولات‌ همین‌ کارخانه‌ است‌.

اگر بخواهیم‌ به‌ زبان‌ متفکران‌ِ بزرگ‌ تاریخ‌ اندیشه‌ در سرزمین‌ِ خودمان‌ این‌ موضوع‌ را بیان‌ کنیم‌، باید بگوییم‌ بایزید و حلاج‌ در آن‌ شطحیات‌ خویش ‌قبلاً تجربه‌ایی در قلمرو "کلام‌ نفسی‌» داشته‌اند و آن‌ کلام‌ نفسی خود را به‌ کلام‌ صوتی و کلام‌ منقوش‌ بدل‌ کرده‌اند، اما پدیدآورندگان‌ این‌ ایماژه‌ای جدولی‌، بی‌ ‌آنکه‌ تجربه‌ی کلام‌ نفسی‌ داشته‌ باشند از طریق‌ِ بازی‌ با کلمات‌ و آمیزش‌ خانواده‌های‌ دور از هم‌، به‌ قالب‌ زدن‌ این‌گونه‌ حرف‌ها و تصویرها می‌‌پردازند.

«کلام‌ نفسی» یکی‌ از مسائل بنیادی الهیات‌ اشعری‌ است‌ که‌ در مسأله‌ی حدوث‌ و قدم کلام‌ الاهی، اشاعره‌ از آن‌ اصطلاح‌ استفاده‌ می‌‌کنند و تقریباً بیان‌ دیگری‌ است‌ از رابطه‌ی ذهن‌ و زبان‌ که‌ از عصر افلاطون‌ تا همین‌ قرن‌ بیستم‌ در اندیشه‌های‌ کسانی‌ مانند واتسن‌، از پیشگامان‌ رفتارگرایی،‌ همواره‌ طرفدارانی‌ داشته‌ و اینان‌، بدون‌ استثنا، عقیده‌ داشته‌‌ند که‌ اندیشیدن‌ نوعی ‌سخن‌ گفتن‌ خاموش‌ است‌. گذشته‌ از اشاعره‌ و ماتُریدیه‌ که‌ مسأله‌ی کلام‌ نفسی ‌برای‌ ایشان‌ یکی‌ از مبانی اصلی عقاید الاهیاتی بوده‌ است‌، اخوان‌الصفا نیز مفهوم‌ کلام‌ نفسی‌ را با تعبیر "حروف‌ فکریه‌" مورد توجه‌ قرار داده‌اند و اخطل‌- شاعر عرب‌ (متوفی‌ 92 هجری‌)- که گفته‌ است‌: جای سخن‌ دل‌ است‌ و زبان‌ جز نشانه‌ نیست‌:

اِن‌َّالکلام‌ِ لفی‌الفُؤادِ و انّما جُعِل‌َاللسان‌ عَلی‌'الفؤادِ دلیلا، از همین‌ تجربه‌ی ارتباط‌ مستقیم‌ ذهن‌ و زبان‌ سخن‌ گفته‌ است‌.این‌ گونه‌ "فکر"ها یا "تصویر"ها یا "بیان‌"های‌ جدولی‌ از هزاران‌ یکی ‌ممکن‌ است‌ در عرصه‌ی‌ تاریخ‌ ادب‌ و زبان‌ باقی‌ بماند. تنها همین‌ در عصر ما نیست‌ که‌ جوانان‌ به‌ "کشف‌ جدول‌ مندلیف‌ واژه‌ها" پرداخته‌اند، در عصر صفویه‌ و در دایره‌ی "ردیف‌ها و قافیه‌ها" شاعرانی‌ از نوع‌ "زلالی" و "ظهوری" و... هزاران‌ هزار ازین‌ گونه‌ استعاره‌ها اختراع‌ کرده‌اند که‌ غالباً پیش‌ از خداوند خود مرده‌ است،‌ زیرا فاقد "کلام‌ نفسی‌" بوده‌ است‌ ولی‌ "دو رکعت‌ عشق‌" و "به‌ صحرا شدم‌ عشق‌ باریده‌ بود" بایزید و حلاج‌ پس‌ از 12 قرن‌ و ۱۰‌قرن ‌همچنان‌ طراوت‌ و تازگی خود را حفظ‌ کرده‌ است،‌ زیرا خاستگاه‌ آن‌، تغییر آگاهانه‌ی خانواده‌ی‌ کلمات‌ نیست‌، بلکه‌ برخاسته‌ از «کلام‌ نفسی» گوینده‌ است‌.

کسی‌ که‌ پدربزرگ‌ این‌ مکتب‌ "شعر جدولی‌" در زبان‌ فارسی‌ است‌، شاعری است‌ از شعرای‌ عصر صفویه‌ که‌ متأسفانه‌ تاکنون‌ نسخه‌ی دیوانش‌ را نتوانسته‌ام‌ به‌ دست‌ بیاورم‌، ولی‌ از همان‌ چند نمونه‌ای‌ که‌ در تذکره‌ها نقل‌کرده‌اند نبوغ‌ این‌ شاعر و پیشاهنگ‌ Pioneerبودن‌ او را حقّا باید پذیرفت‌:

دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌

آدینه‌ی‌ کهنه‌ بی‌حضور است‌

و از نوادر روزگار اینکه‌ این‌ شاعر تمام‌ خمسه‌ی نظامی‌ را، که‌ لابد چندین‌ هزاربیت‌ می‌شود، به‌ همین‌ اسلوب‌ جواب‌ گفته‌ و ظاهراً بخش‌ِ عظیمی‌ ازخانواده‌های‌ لغویی و دستوری‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ "وصلت‌"های‌ غیرطبیعی ‌واداشته‌ است‌. مثلاً "تکلم‌" را که‌ می‌تواند به‌ فارسی‌ یا به‌ عربیباشد با "تبسم‌" جایش‌ را عوض‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:

لیلی‌ ز دریچة‌ تکلم‌

می‌کرد به‌ فارسی‌ تبسم‌

در عصر ما هوشنگ‌ ایرانی‌ (1352 ـ 1304) فقط‌ از روی‌ خواندن‌ بیانیه‌های ‌شعریی شاعرا‌ن مدرن‌ فرنگ‌، بطور مبهمی‌، پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود که‌ اگرخانواده‌ی کلمات‌ درهم‌ ریختگی‌ پیدا کنند، خودبه خود، نوعی‌ نوآوری‌ و بدعت ‌Innovationدر زبان‌ روی‌ می‌دهد و تازگی‌ دارد. امّا توجه‌ نکرده‌ بود که‌ بین ‌تازگی‌ و "جمال‌" به‌ معنی‌ راستین‌ِ کلمه‌ غالباً ملازمه‌ای‌ نیست‌ و چنان‌ نیست‌ که ‌هر "نو"ی‌ زیبا و جمیل‌ باشد. معروف‌ترین‌ دستاورد او همان‌ مضحکه‌ی "جیغ‌بنفش‌" است‌.

سهراب‌ سپهری‌ (1359 ـ 1307) که‌ حقیقتاً شاعر بود و از حاصل‌ کارش ‌چند شعر درخشان‌ در زبان‌ فارسی‌ به‌ میراث‌ مانده‌ است،‌ نیز پی‌ به‌ این‌ نکته‌ برده‌ بود و در مصرف‌ این‌ جدول‌، گاه‌ با اعتدال‌ و همراه‌ با حس‌ و عاطفه‌ و اندیشه‌، یعنی‌ کلام‌ نفسی،‌ مانند این‌ سطرها:

به‌ سراغ‌ من‌ اگر می‌آیید

نرم‌ و آهسته‌ بیایید مبادا که‌ ترک‌ بردارد

چینی‌ نازک‌ تنهایی من‌

و گاه‌ به‌ گونه‌ای‌ فاقد  ‌حس و عاطفه‌ و جمال‌ و بی‌هیچ‌ زمینه‌ای‌ از کلام نفسی،‌ مانند این‌ شعرها:

خیال‌ می‌کردیم‌

میان‌ متن‌ اساطیری تشنج‌ ریباس

شناوریم‌

این‌ جدول‌ را بویژه‌ در "ما هیچ‌، ما نگاه‌" مورد بهره‌برداری اسرافکارانه‌قرار داد.

البته‌، اینجا، تا حدودی‌ قلمرو سلیقه‌ است‌. ممکن‌ است‌ کسانی‌ باشند که ‌از "دندا‌ن چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و یا "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ ‌بنفش‌"، لذتی‌ بیشتر از سخن‌ سعدی‌:

دیدار یار غایب‌، دانی‌ چه‌ لطف‌ دارد؟

ابری‌ که‌ در بیابان‌ بر تشنه‌ای‌ ببارد

و یا:

بگذار تا بگریم‌ چون‌ ابر در بهاران‌

کز سنگ‌ ناله‌ خیزد روز وداع‌ِ یاران

‌ببرند؛ ما را با آن‌گونه‌ ذوق‌ها کاری‌ نیست‌. همه‌ی مدرن‌های‌ اُمّل‌ و افراطی‌ درعمق‌ِ حرف‌شان‌ این‌ نکته‌ نهفته‌ است‌ که‌ "دندان‌ِ چپ‌ دریچه‌ کور است‌" و "می‌کرد به‌ پارسی‌ تبسم‌" و "جیغ‌ بنفش‌" غرابت‌ و بدعتی‌ دارد که‌ آن‌ را به‌قلمرو هنر می‌برد ولی‌ در ابیاتی‌ که‌ از سعدیی آوردیم،‌ چون‌ خانواده‌ی‌ کلمات‌ درسر جای‌ طبیعی‌ خود هستند و هیچ‌ استعاره‌ و مجازی‌ و ایماژی‌ روی‌ نداده‌است‌، آنها را باید "نظم‌" دانست‌ نه‌ "شعر"!

این‌ را نیز، چون‌ امری‌ است‌ ذوقی‌ و چندان‌ استدلال‌بردار نیست‌، باید ازین‌ "ارباب‌ ذوق‌ مدرن‌" پذیرفت‌. ولی‌ یک‌ حقیقت‌ اجتماعی‌ و تاریخی‌ را نباید مورد غفلت‌ قرار داد و آن‌ اینکه‌ تاریخ‌ هزار و دویست‌ ساله‌ی‌ ادب‌ فارسی ‌به‌ صراحت‌ به‌ ما می‌گوید که‌ درهم‌ ریختگی‌ افراطی‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌- از آن‌گونه‌ که‌ در شعرهای‌ شاعران‌ سبک‌ هندیی و یا محصولات‌ روزنامه‌های عصر ما دیده‌ می‌شود- اگر خوب‌ و اگر بد، دلیل‌ انحطاط‌ روح‌ جامعه‌ است‌ و نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ جامعه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ فاقد روح‌ خلاقیّت‌ واقعی‌ است‌، خلاقیتی‌ که‌ در آن سوی‌ آن‌ نشانی‌ از نگاه‌ تازه‌ به‌ حیات‌ باشد و زیر سلطه‌ی عقل‌. نمی‌گویم‌ هنر باید زیر سلطه‌ی عقل‌ باشد، می‌گویم‌ جامعه‌ای‌ که‌ این‌ هنر در آن ‌بالیده‌ زیر سلطه‌ی عقل‌ نیست‌. برایی دفع‌ دَخْل‌ مقَدَّر یادآور می‌شوم‌ که‌: والری ‌و لورکا و الیوت‌ و ریلکه‌ و بلوک‌ شاعران‌ جامعه‌ی خردگرا‌یند.

چند سال‌ قبل،‌ در حدود 1978 ـ 1975، دوستی‌ در امریکا، از سر لطف ‌و بهتر است‌ بگویم‌ از راه‌ تعارف‌ به‌ من‌ گفت‌ تو می‌توانی‌ "محاکات‌" Mimesisادبیات‌ ایران‌ را بنویسی‌، همان‌گونه‌ که‌ اریک‌ اویرباخ‌ محاکات‌ ادبیات ‌مغرب‌‌زمین‌ را، از هومر تا ویرجینیا ولف‌، نوشته‌ است‌ و مقصودش‌ پیدا کردن ‌آن‌ خط‌ روشن‌ و "جوهر" اصلی‌ ادبیات‌ غرب‌ بود که‌ اویرباخ‌ در آن‌ کتاب ‌برجسته‌اش‌ کوشیده‌ است‌ یک‌ خط‌ ممتد را تعقیب‌ کند، خط‌ ممتد واقع‌گرایی ‌و رئالیته‌ را. من‌ تعارف‌ آن‌ دوست‌ را با تشکر از حس‌‌ن ظن او، پاسخ‌ دادم‌ ولی‌بعد، مدت‌ها اندیشیدم‌ که‌ اگر، به‌ فرض‌ محال‌، من‌ همان‌ احاطه‌ای‌ را که ‌اویرباخ‌ بر فرهنگ‌ مغرب‌زمین‌ داشته‌ است‌، بر ادبیات‌ فارسی‌ داشته‌ باشم‌، در آن‌ صورت‌ باید در جستجوی چه‌ خط‌ مستقیمی‌ باشم‌؟ سال‌ها اندیشیدم‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ تکامل‌ و انحطاط‌ خرد ایرانی‌ و ژرفای‌ بلند عقلانیت‌ ما، در ارتباط‌ مستقیمی‌ است‌ با همین‌ مسأله‌ی رعایت‌ معتدل‌ خانواده‌ی کلمات‌ و یا درهم‌ ریختگ‌ی آن‌. هرگاه‌ روح‌ جامعه‌ی ایرانی‌ رویی در سلامت‌ و میل‌ به ‌نظامی‌ خردگرا داشته ‌است‌، از میل‌ به‌ استعاره‌ها و مجازهایی افراطی‌ و تجرید اندر تجرید کاسته‌ و زبان‌ در جهت‌ اعتدال‌ و همنشینی‌ طبیعی‌ خانواده‌های‌ کلمات‌، حرکت‌ کرده‌ است‌: فردوسی‌ در عصر خود و بیهقی‌ درعصر خود و خیام‌ در عصر خود، مظاهر این‌ خردگرایی ‌اند و در دوره‌هایی بعد نیز این‌ قاعده‌ صادق‌ است‌. آخرین‌ مرحله‌ای‌ که‌ خرد ایرانی‌ روی‌ در سلامت‌ می‌آورد، داستان‌ مشروطیت‌ است‌ که‌ شعرش‌ (شعر بهار و ایرج‌ و پروین‌ ودهخدا)، گریزان‌ از هر نوع‌ استعاره‌ی‌ تجریدی‌ و غریب‌ است‌. و متأسفانه‌ بایدگفت‌: خط‌ ممتد ادبیات‌ و فرهنگ‌ ما، درست‌ برعکس‌ مغرب‌زمین‌ است‌. هرچه‌ از عصر فردوسی‌ و ناصرخسرو و خیام‌ دورتر می‌رویم‌ میل‌ به‌ بالا بردن‌ِاستعاره‌ها و "تجرید" بیشتر و بیشتر می‌شود. و در عصر تیموری‌ و صفوی‌ به‌ اوج‌ می‌رسد. تنها در مشروطیت‌ است‌ که‌ ما به‌ آستانه‌ی خردگرایی‌ می‌رسیم‌ و طبعاً از "تجرید" دور می‌شویم‌ و باز در "دوره‌"هایی‌، پس‌ از مشروطیت‌، حریص‌ بر تجرید می‌شویم‌ و این‌ نشانه‌ی این‌ است‌ که‌ روح‌ جامعه‌ از خردگریزان‌ است‌ و روز به‌ روز سیطره‌ی تفکر اَشعری‌ با تصاعد هندسی‌ بالامی‌رود، حتی‌ در دوره‌هایی‌ که‌ یک‌ نفر هم‌، رسماً، هوادار تفکر اشعری ‌نیست‌، یعنی‌ در او‌ج تشیع‌ صفوی‌.

اگر کسی‌ بخواهد زمینه‌ی اجتماعی ادبیات‌ فارسی‌ را، به‌ شیوه‌ای‌ که‌ لوسین ‌گلدمن‌ در خدا‌ی پنهان‌ انجام‌ داده‌ است‌، تعقیب‌ کند به‌ نظر می‌رسد که‌ روی ‌این‌ خط‌ می‌تواند حرکت‌ کند و بی‌گمان‌ به‌ همین‌ نتیجه‌ای‌ خواهد رسید که ‌درین‌ یادداشت‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کردم‌. هر چند که‌ این‌ مسأله‌ امری است‌، به‌ قول‌قدما، ذات‌ مراتب تشکیک‌، و شدت‌ و ضعف‌ آن‌ در ادوار مختلف‌ قابل‌ بررسی‌ است‌. البته‌ همیشه‌، استثناهایی‌ هم‌ وجود دارند که‌ خط مشی‌ خود را از جریان‌ عام‌، جدا می‌کنند و راه‌ و رسمی‌ خلاف‌ سیره‌ی اکثریت‌ برمی‌گزینند.

شاید تحلیل‌ این‌ نظریه‌ و تطبیق‌ آن‌ بر همه‌ی ادوار تاریخ‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ کار یک‌ تن‌ نباشد. اما آیندگان‌ باید به‌ این‌ نظریه‌ با جدیت‌ بیشتری‌ بنگرند و درراه‌ اثبات‌، یا نفی‌ آن‌ بکوشند. من‌ در حدود آشنائی‌ مختصری‌ که‌ با ابعاد مختلف‌ ایران‌ و ساحتهای گوناگون‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ دارم‌، در صحت‌ این‌ نظریه‌ تردیدی‌ ندارم‌.

حتی‌ اگر تطبیق‌ این‌ نظریه‌، در شرایط‌ کنونی‌، بر ادوار مختلف‌ فرهنگ‌ ایران‌زمین‌ قابل‌ِ اثبا‌ت علمی‌ نباشد، در مورد نمایندگان‌ برجسته‌ی آن‌ تردیدی ‌نباید کرد که‌ حتی‌ شاعر به‌ ظاهر "ضد خرد‌"ی چون‌ مولانا که‌ ناقد هوشیار قلمرو فعالیت‌ عقل‌ است‌، نیز در عالم‌ ناقد خرد بودنش‌، این‌ نظریه را اثبات‌ می‌کند، زیرا یکی‌ از برجسته‌ترین‌ نمایندگان‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ است‌ و در قلمرو خلاقیت‌ او، جایی‌ برای‌ این‌ گونه‌ استعاره‌های‌ جدولی‌ و بیمارگونه‌ و قالبی ‌وجود ندارد، با اینکه‌ او خود، بطور غریزی‌ و از سر نیاز، گاه‌گاه‌ خانواده‌ی کلمات‌ را از نظام‌ طبیعی‌ خویش‌ بیرون‌ می‌آورد و در فضای‌ بیکران‌ مجازهای ‌شگفت‌آور خویش‌ بشریت‌ را مسحور ذهن‌ِ دریاوار خود می‌کند و می‌گوید:

آب‌ حیات‌ عشق‌ را در رگ‌ ما روانه‌ کن‌

آینه‌ی صبوح‌ را ترجمه‌ی شبانه‌ کن‌

که‌ در مصراع‌ دوم‌ "آینه‌" با "صبوح‌" و "ترجمه‌" با "شبانه‌" از خانواده‌های‌ دوراز هم‌اند که‌ از رهگذر نبوغ‌ مولانا همنشین‌ شده‌اند و "وصلت‌" کرده‌اند.

من‌ در جای دیگر به‌ این‌ نکته‌ که‌ چگونه‌ رابطه‌ای‌ استوار برقرار است ‌میان‌ درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ و زوال‌ِ خِرَد جامعه‌ی ما پرداخته‌ام‌ و در یک‌ جمله‌ آن‌ را در اینجا خلاصه‌ می‌کنم‌ که‌ "وقتی‌ هنرمندی (و در اصل‌ جامعه‌ای ‌که‌ هنرمند در آن‌ زندگی‌ می‌کند) حرفی‌ برای‌ گفتن‌ ندارد، با درهم‌ ریختن‌ نظام‌ خانوادگی‌ کلمات‌ سر خود را گرم‌ می‌کند و خود را گول‌ می‌زند که‌: من‌ حرف ‌تازه‌ای‌ دارم‌!" و ظاهراً نیز چنان‌ می‌نماید که‌ حق‌ با اوست‌ و این‌ خطا را از نزدیک‌ کمتر می‌توان‌ مشاهده‌ کرد؛ تنها با فاصله‌ گرفتن‌ و دور شدن‌ می‌توان‌ به‌ حقیقت‌ این‌ امر پی‌ برد. ما اکنون‌، به‌ راحتی‌، در باب‌ خردگرا بود‌ن مشروطیت ‌و طبعاً خردگریز بودن‌ جامعه‌ی‌ صفوی و قاجاری‌ می‌توانیم‌ داوری کنیم‌.

کسانی‌ که‌ در مت‌ن این‌ بیماری‌ قرار داشته‌ باشند غالباً از اعتراف‌ به‌ این ‌بیماری‌، سرباز می‌زنند؛ چنانکه‌ شاعران‌ عصر صفوی چندان‌ مسحور درهم‌ریختگی‌ نظام‌ کلمات‌ در شعرهایی ظهوری‌ و زلالی‌ و عرفی‌ بودند که‌ عقیده ‌داشتند بزرگترین‌ شاعر تاریخ‌ ادب‌ فارسی‌، ظهوری ترشیزی‌ (متوفی‌ 1025هجری‌) است‌ که‌ از عصر رودکی‌ (اول‌ قرن‌ چهارم‌) تا روزگار ایشان‌ (پایان‌ قرن‌دوازدهم‌) در طول‌ هشتصد سال‌ نه‌ شاعری‌ به‌ عظم‌ت او آمده‌ و نه‌ نثرنویسی، ‌و این‌ اظهارنظر بزرگترین‌ ادیبان‌ و ناقدان‌ عصر است،‌ نه‌ سخن‌ یک‌ آدم بی‌سواد بی‌مایه‌. اما ما که‌ امروز با بیماری خا‌ص آنان‌ فاصله‌ داریم‌، این‌خطای‌ ایشان‌ را به‌ صرافت‌ طبع‌ و بی‌هیچ‌گونه‌ دلیل‌ و برهانی‌ درمی‌یابیم،‌ ولی‌ در آن‌ روزگار جز افراد نادری- که‌ به‌ دلایل‌ خاصی‌ ازین‌ بیماری‌ برکنار مانده‌ بوده‌اند- هیچ‌کس‌ از این‌ بیماری‌ ایشان‌ خبر نداشته‌ است‌.

در عصر خود ما نیز نسلی‌ که‌ به‌ سپهری چنان‌ هجوم‌ برده‌ که‌ گویی‌ از نظر ایشان‌ سپهری شاعری‌ بزرگتر از سعدیی و حافظ‌ و مولوی‌ است‌، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌. این‌ نسل‌، نسلی‌ است‌ که‌ از هر گونه‌ نظام‌ خردگرایانه‌ای بیزار است‌ و می‌کوشد که‌ خرد خویش‌ را، با هر وسیله‌ای‌ که‌ در دسترس‌ دارد، زیرپا بگذارد و یکی‌ ازین‌ نردبان‌ها شعر سپهری‌ است،‌ و اگر سپهری‌ کم‌ آمد، کریشنا مورتی‌ و کاستاندا را هم‌ ضمیمه‌ می‌کند، وگرنه‌ چه‌ گونه‌ امکان‌ دارد که ‌جوانی‌ یک‌ مصراع‌ از سعدی‌ و حافظ‌ و فردوسی‌ و مولوی‌ و از معاصران، ‌امثال‌ اخوان‌ و فروغ‌ و نیما، به‌ یاد نداشته‌ باشد و مسحور "هشت‌ کتاب‌" سپهری باشد؟ آیا این‌ جز نشانه‌های‌ آسیب‌شناسانه‌ی‌ همان‌ بیماری‌ است‌، بیماری نسلی‌ که‌ دلش‌ نمی‌خواهد پایش‌ را ر‌وی نقطه‌ی اتکایی‌ خردپذیر استوار کند و ترجیح‌ می‌دهد در میان‌ ابرها و در مه ملایم‌ خیال‌، "وضو با تپش ‌پنجره‌ها" بگیرد و "تنها" باشد و از هر سازمان‌ و گروه‌ و حزب‌ و جمعیتی‌ بیزار باشد؟‌ سپهری‌ شاعر "تنهایی‌" است‌.

صد بار گفته‌ام‌ و در همین‌ یادداشت‌ هم‌ تکرار کردم‌ که‌ من‌ سپهری‌ را صد در صد از مقوله‌ی آن‌ شاعر عصر صفوس و هوشنگ‌ ایرانی‌ نمی‌دانم‌، بلکه‌ او را یکی‌ از شاعران‌ بزرگ‌ شعر مدرن‌ فارسی‌ پس‌ از نیمایوشیج‌ می‌شمارم‌، در کنارفروغ‌ و اخوان‌؛ ولی‌ حرف‌ من‌ درباره‌ی‌ این‌ هجوم‌ کورکورانه‌ است‌ که‌ نسل‌ جوان ‌ما به‌ او دارد، بویژه‌ نسلی‌ که‌ بعد از جنگ‌ ایران‌ و عراق‌ و عوارض‌ اجتماعی ‌و فرهنگی‌ آن‌، به‌ صحنه‌ی‌ زندگی‌ اجتماعی‌ ما دارد وارد می‌شود. بسیاری ‌ازینان‌ را دیده‌ام‌ که‌ از مسائل‌ شعر معاصر، یعنی‌ شعر امثا‌ا فروغ‌ و اخوان‌ و نیما، کوچکترین‌ اطلاعی‌ نداشته‌اند و به‌ این‌ شاعران‌ هم‌ کوچکترین‌ تمایلی‌ ازخود نشان‌ نداده‌اند. با این‌ همه‌ چنان‌ شیفته‌ی هشت‌ کتاب‌ سپهری بوده‌اند که‌ کمتر کسی‌ از ماها چنین‌ عشقی‌ را به‌ حافظ‌ و مولوی‌ و سعدی‌ و فردوسی ‌نشان‌ می‌دهد. آنچه‌ نشانه‌ی‌ آن‌ بیماری است‌ این‌ است،‌ وگرنه‌ در شاعر بودن‌ و هنرمند بودن‌ سپهری‌ کوچکترین‌ تردیدی‌ نیست‌.

این‌ نکته‌ را از راه‌ کتابشناسی‌ سپهری نیز می‌توان‌ اثبات‌ کرد. حجم‌ مقالات‌ و انشاهایی‌ که‌ درین‌ بیست‌ سال‌ تنها درباره‌ی سپهری‌ نوشته‌ شده‌ است ‌بیشتر از کتاب‌ها و مقالاتی‌ است‌ که‌ جمعاً درباره‌ی سعدی‌ و فردوسی‌ ومولوی‌، و از معاصران‌، مجموعه‌ی روی‌ هم‌ رفته‌ی نیما و اخوان‌ و فروغ‌، نوشته‌ شده‌ است‌ و اگر به‌ عمق‌ این‌ نوشته‌ها نیز توجه‌ شود همه‌ی این‌ نوشته‌ها، جان ‌کلام‌شان‌ و خلاصه‌ی "انشانویسی‌"شان‌ دعوت‌ به‌ خردگریزی و پناه‌ بردن‌ به‌ عالم‌ اساطیر و مقولات‌ بیرون‌ از تجربه‌ و "مرزهای سحر و افسون‌" است‌. همان‌هایی‌ که‌ به‌ احضار جن‌ و کریشنا مورتی‌ و کاستاندا پناه‌ می‌برند.

برگردیم‌ به‌ شعر جدولی‌ و عوارض‌ ذاتیه‌ی‌ آن‌. در یک‌ چشم‌انداز عام‌، تصادف‌ در همه‌ی هنرها نقش‌ اساسی‌ دارد. اصلاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ هیچ‌ اثر هنری بزرگی‌ وجود ندارد که‌ تصادفی‌ خاص‌ در آن‌ روی‌ نداده‌ باشد. تمام ‌کسانی‌ که‌ به‌ نوعی‌ با خلاقیت‌ هنری‌ سر و کار دارند این‌ گفته‌ی مرا، بدون‌هیچ‌گونه‌ استثنایی‌، تأیید می‌کنند که‌ در کارهای‌ درخشان ایشان‌، تصادف‌ را سهمی‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌. در یک‌ کلام‌ می‌توان‌ گفت‌: "هنر چیزی‌ نیست‌ جز تصادف‌". اما باید بلافاصله‌ تبصره‌ای‌ بر آن‌ افزود که‌: این‌ تصادف‌ فقط‌ در تجارب‌ هنرمندان‌ واقعی‌ روی‌ می‌دهد و لاغیر.

بی‌گمان‌ نمونه‌های‌ بسیاری‌ از تغییرات‌ خانوادگی‌ کلمات‌، در شعر همه‌ی بزرگان‌، می‌توان‌ یافت‌ و بی‌گمان‌ حافظ‌ بخش‌ عظیمی‌ از عمر خود را صرف‌ تغییر ملایم‌ خانواده‌ی بعضی‌ کلمات‌ کرده‌ است‌. اگر در شعر موزون‌- خواه‌ به ‌وزن‌ آزاد و خواه‌ به‌ وزن‌ عروضی‌ کهن‌- دایره‌ی انتخاب‌ و اختیار Optionاین ‌جانشین‌ها و خانواده‌های کلمات‌ محدود بود، اینک‌ با برداشته‌ شدن‌ قید وزن ‌و قافیه‌، دست‌ شاعران‌ "شعر منثور" تا بی‌نهایت‌ در این‌ میدان‌ باز است‌ و می‌توانند شبانه‌روزی‌ روی جدول‌های بی‌نهایت‌ خانواده‌های‌ لغات‌ آزمون ‌کنند، ولی‌ باید بدانند که‌ اندک‌ اندک‌ کامپیوترهای‌ زبان‌شناسان‌، جای‌ اینگونه ‌شاعران‌ را همانگونه‌ خواهد گرفت‌ که‌ کامپیوترهای پیش‌رفته‌، جای ‌چرتکه‌های‌ بازار قدیم‌ را، ولی‌ پیچیده‌ترین‌ کامپیوترهای‌ قرن‌های‌ آینده‌ هم‌ ازآفریدن‌ سخنانی‌ ازین‌ دست‌ که‌:

اگر غم‌ را چو آتش‌ دود بودی‌

جهان‌ تاریک‌ بودی جاودانه

بیایید، تا ایرج‌ که‌ گفت‌:

   دستم‌ بگرفت‌ و پا به‌ پا برد

   تا شیوه‌ی‌ راه‌ رفتن‌ آموخت‌

عاجزند و نیز عاجزند ازین‌ که‌ مانند این‌ سخن‌ غیر جدولی‌ همان‌ سپهری جدول‌گرا‌ به وجود آورند :

کسی‌ نیست‌ ،

بیا زندگی را بدزدیم‌، آنوقت‌

میان‌ِ دو دیدار قسمت‌ کنیم‌ .

*(شفیعی کدکنی ، زمینه های اجتماعی شعر فارسی، اختران ، 1386 تهران)

  

 

 

*(شفیعی کدکنی ، زمینه های اجتماعی شعر فارسی، اختران ، 1386 تهران)

  

 

 

هنوز ، مادر !

$
0
0

 

دکتر منصوررستگار فسایی

هنوز، مادر !

 

تورفتی و نشد یادت فراموش

نشد خورشید جانبخش تو خاموش

اگر چه پیرم و از زندگی سیر،

هنوز از سینه هایت می خورم شیر

از ان روزم که زادی ، تا به امروز

برایم بوده ای شمع شب افروز

هنوز آن کودک نوزاده  هستم

کهاز بوی دلاویز تو مستم" *

به قُنداقت ،چنان آزاد وارم

که دست و پا نبندد ،روزگارم

هنوز از جُنبش گهواره ،هر شام

به خوابم می کنی،آرام آرام

به لالایی نرمت ، همچو مهتاب

هنوزم می کنی سرمست  از خواب**

هنوز از بوسه ات ، سرمست و شادان

دو دیده می گشایم ، بامدادان

به دستی نرم وآوازی سبکبار

هنوزم می کنی از خواب ،بیدار

هنوزم  با  نگاه  پرنیانی

کنی دل زنده، زآب مهربانی

صدایت چون نوایی آسمانی است

که بهرِ من سرود  زند گانی است

هنوزم، دست می گیری تو در دست،

نوازش می کنی ،تا خستگی هست

چو می افتم ، نگاهت نا مرادی  است،

چو برمی خیزم ، امّا غرق شادی است

هنوز ت ،آن چنان وابسته هستم،

که باشد روز و شب  ، دستت به دستم

هنوزت ،سر به دامان می گذارم

سرت را برگریبان می گذارم

برای من - کههر شب قصه جویم  -

هنوزی، شهرزاد قصه گویم

تو شویی بامدادان  ، دست و رویم

تو ، شانه می کنی هرروز، مویم

هنوز آن  کودکم ، خُرد و نوآموز،

که می ترسد ز مکتبخانه هرروز

به دُ ور از تو ، زهستی سیر باشد

زدرس و مدرسه  دلگیر باشد

تو می بندی  کتاب و دفترش را ،

چو می بینی  دو چشمان ترش را

چو بر گردم ، هنوز ایی به سویم

که بگشایی درخانه به رویم

در اغوشت هزاران عطررؤیاست

که تا هستم ، درونِ  جان شیدا ست

هنوزم می دهی فرمان که  مادر !

برو نا نی بخر ، آبی  بیاور!

اگر باران  به کوهستان نبارید

به اشک چشم تو، می بندم امید

هنوزم جامه های نو ، به نوروز

تو می پوشى به تن ، با بخت پیروز

هنوز از کوچه بانگ آشنایت

صدایم می زند : " جانم فدایت"

 ”اگر چه ساخت هستی از تو دورم،

هنوزی ، همچنان سنگ صبورم

هنوزی ، همدم هر ساز و سوزم

که می گویم برایت حال و روزم

همیشه هرکجا ،  هر بامدادان

برای إن یَکادَتمی دهم جان***

به هر سطری نویسم یا که خوانم،

ترا، در جایی از آن ،می نشانم

تو هستی هر کجا  چیزی نویسم،

تو می خوانی همه حرف و حدیثم

هنوزی ، روح و در جانم روانی

هنوزم ، در تن وامانده ، جانی

مکن دستم رها ،گم می کنم  راه

مشو از من جدا، گم می شود ماه

توانِ  بی تو تنها بودنم  نیست

چو دوری ، فرصت آسودنم نیست

بیا تا بازهم دستت بگیرم

بمان  تا من در اغوشت ، بمیرم

-–

مصراعی است معروف از سعدی

** عادت داشتم که مادرم برایم "وان یکاد "بخواند تا به مدرسه بروم.

 

‫آزمونهای دانایی و توانایی * ‫در حماسه  ملی ایران

$
0
0

یاد روز فردوسی بزرگ بر همه ی ایران دوستان خجسته باد

 

دکتر منصور رستگار فسایی 


آزمونهای دانایی و توانایی *

در حماسه  ملی ایران 

شاهنامه

چکیده

 

‫داستان سرایی هدفمند فردوسی به دلیل ویژگیهای هنری و فرهنگی خاص خود ،خلّا قیتها و‫اختصاصاتی دارد که اثر او را مستقل و یگا نه می سازد ،به گونه ای که به دلیل وحدت هدف، پرداخت اثر و محتوای آن، از آثار همانند خود نیز  پیشیمی گیرد ، در شاهنامه  ی فر دوسی داستانها بر بنیان خردمندی و  تواناییهای برتر  شکل می گیرند و معمولا در هرداستان موفقیت شخصیتها ی قهرمان داستان وابسته   به گذ شتن از یک سلسله ازمونهای دشوار پیدا و پنهان  مادی یا معنوی است و اشخاص در صورت توفیق در این آزمونهاست که به هدفهای خود می رسند و در خاطره ی جمعی جامعه ماندگار می شوند.

در این مقاله به هدفها و روشهای این گونه آزمونها و نتایج آنها به صورتی که شاهنامه و برخی از آثار حماسی واساطیری  دیگرمطرح شده است اشاره می شود.

کلید واژه ها:

 داستان، آزمون دانایی و توانایی، حماسه ،اسطوره،  پهلوانان.تواتمندیهای تنی وروانی، دلآوری، گذر  ازآب و آتش ، آزمون پاکدامنی، آزمون بیخردی،پیکر گردانی.

 

 ×

‫داستانسرایی هدفمند و دگرگونه ی فردوسی به دلیل خصلتهای هنری و فرهنگی خاصخود، خلاقیتها و ویژگیهایی دارد که این اثر را مستقل و یگا نه می سازد، به نحوی که، نه تنها از معروفترین داستانهایی در نوع خود در ادبیات حماسی ایران برتری دارد، بلکه بهدلیل وحدت هدف، رویه و پرداخت اثر و محتوای آن، از آثار همگون خود در ادبیات دیگر

‫سرزمینهای جهان نیز، متمایز است. خمیر مایه ی اصلی و جان این تفاوتها، در منطقی استکه ذهن نواندیش و خردگرای فردوسی، در هنگام نظم شاهنامه از آن برخوردار است وبا استفاده از رمزگرایی و استخدام ابزار زبانی و هنری و فرهنگی تفسیرپذیر، داستانهای خارق العاده و شگفت انگیز را به نوعی «منطقی» و «انسانی» و قابل پذیرش می سازد مثلا  دراوج داستانهایی شگفت انگیز و اسطوره یی چون اکوان دیو، به خواننده خاطر نشان می کند کههمه چیز را با «معیار خرد» بسنجد تا معنی رموز را دریابد و به عمق پیام و ماهیت رمزآمیزاسطوره های شگفتی زا ، پی ببرد:

جهان پر شگفتی است چون بنگری

‫ندارد کسی آلت داوری

(ش.خ 13/288/3)

که جانت شگفت است و تن هم شگفت

‫نخست از خود اندازه باید گرفت

‫ودیگر که بر سرت گردان سپهر

همی نو نماید به هر روز چهر

نباشی بدین گفته همداستان

که دهقان همی گوید از باستان

خردمند کاین داستان بشنود،

‫به دانش گراید بدین نگرود

‫ ولیکن چو معنیش یاد آوری

‫شوی رام و کوته شود داوری

( ش خ 18/289/3)

‫ودر جایی دیگر گوید:

‫تو مر دیو را مردم بدشناس

کسی کو ندارد زیزدان سپاس

‫هر آن کو گذشت از ره مردمی

ز دیوان شمر ، مشمرش ز آدمی

خرد گر بدین گفت ها نگرود،

مگر نیک، معنیش  می نشنود

گو، آن پهلوانی بود  زورمند

به بازو ستبر وبه بالا بلند

گوان خوان ، تو أکوان دیوش مخوان

که بر پهلوانی  بگردد زبان

(ش خ 138/297/3)

‫به همین دلیل است که اگرچه در داستانهای حماسی وقایع شگفت انگیز، معمولا جزییاز ابزار کار هنرمندان و وسیله یی برای جذب خواننده به شمار می آید و خواننده نیز معناو ماهیت این گونه آثار را پیشاپیش می داند و بدان علاقمند است، اما فردوسی در شاهنامه که پر ازداستانهای شگفت اساطیری و حماسی است، می کوشد تا با نگاه خاص خود، هر

‫پدیده ی شگفتی زایی را، با تمهید مقدماتی خردمندانه، چنان زمینه سازی کند که در نهایت،واقعیتها، خردپذیر و باورکردنی و معقول جلوه کنند و با معیارها و ارزشهای ملی و فرهنگیایرانی همساز باشند. و تا حد ممکن، دروغ و ناممکن شناخته نشوند، و به همین دلیل استکه اگرچه در شاهنامه دوست و دشمن و خوب و بد، دارای توانمندیهای خاص خویشتنند،اما هیچ کس و هیچ چیز، صرفاً به دلخواه فردوسی، قدرت بیش از حدّ، پیدا نمی کندو آزمونهای دانایی و توانایی پیدا و پنهان ، وسیله یی مهم برای معقول و منطقی کردن رفتار قهرمانانشگفت انگیزند که از بوته ی آزمایشها سرفراز بیرون آمده اند و در نتیجه به عنوان «قهرمان»مورد قبول و پذیرش مردم قرار گرفته اند.

‫آزمونهای دانایی و توانایی در داستانهای شاهنامه، عبارتند  از یک سلسله کنشهایفکری یا عملی مستقیم یا غیر مستقیم که برای شناخت شایستگیهای فکری ومعنوی یا جسمانی و مادی کسانی که خواهان رسیدن به مسؤلیت و مقام یا منصبی بزرگ هستند،انجام می گیرد و قهرمان را در صورت توفیق در این آزمونها، نه تنها به هدف  خودمی رساند، بلکه در خاطره جمعی جامعه نیز ماندگار می سازد.

 تمرکز این گونه آزمونها برحسب هدفی که دارند، ممکن است بر خردمندی و دانایی یا فضیلتهای معنوی و ارزشی در

‫هنگام آزمون باشند یا بر تواتمندیهای جسمی و تنی و شجاعت و دلیری و غلبه ی قهرمان بردشمنانش تکیه داشته باشد، یا ترکیبی از هر دو باشد زیرا در بسیاری از داستانهای حماسیشاهنامه، تواناییهای جسمی با تواناییهای معنوی ،هوشیارانه، همراه و جدایی ناپذیرند.

‫به عنوان مثال سام نریمان، زال، رستم، اسفندیار، گودرز، گیو و... بسیاری دیگر از پهلوانانشاهنامه در ماجراهای گوناگون، به همان اندازه که در آزمونهای جسمی پهلوانانه موفقهستند، در آزمونهای هوشمندانه وخردورزانه نیز سرافرازند، اما طوس سپهسالار و گرگین نامدار ،اگرچه در آزمونهای پهلوانی توفیق می یابند ، اما از آزمون خرد و دانایی که عبارت است از واکنش مدبرانهبه وقایع خاص، چندان موفق بیرون نمی آیند و مورد قبول نمی شوند .

گاهی نیز  کسانیچون بزرگمهر نیازی به گذراندن آزمونهای پهلوانانه ندارند زیرا در آزمونهای دانایی محض،توانمندیهای تنی پهلوانانه  آنها مطلقاً مورد توجه قرار نمی گیرد.

‫آزمونهای دانایی و توانایی هرگز به مرگ و نابودی قهرمانی منتهی نمی شود و بر عکس،پیروزی در این آزمونها   مقدمه یی می شود که قهرمان برای قبول مسؤلیتهای بزرگو رسیدن به مقاماتی چون پادشاهی و وزارت و دبیری و پهلوانی به رسمیت شناخته شود ومشروعیت عام و محبوبیت و پذیرش عمومی پیدا کند بنابراین، بدون گذراندن این آزمونها،رسیدن به منزلت و مقام و منصبی بزرگ، برای قهرمان، امکان پذیر نیست.

‫این قبیل آزمونها که گاه رسماً و زمانی با علایم و اشاراتی خاص انجام می شود، همیشهقبل از اوج کار قهرمان و در ادامه ی  فعالیتهای زندگی وی صورت می پذیرد و آزمون کنندگان معمولا از افراد موجّه و مورد احترام یا از کسانی هستند که قبلا خود از چنین آزمونهاییسربلند بیرون آمده اند ، این آزمونها معمولا  در حضور گروهی از ویژگان، که در حقیقت شاهدانآزمون هستند، انجام می گیرد.

پهلوانان دو گونه آزمون فکری (معنوی) و تنی (تواناییهایجسمانی) را انجام می دهند که در بطن خود طیف وسیعی از آزمونهای فرعی را نیز دربر می گیرد و فردوسی هوشیارانه و بسیار به جا و به موقع و بدون این که به این قبیل

‫آزمونها جنبه ی  خستگی آوری ببخشد، با رعایت تمام جوانب داستان پردازی، این آزمونها رابه طبیعیترین و شیرین ترین و منطقی ترین ابزار برگزیدگی و توجیه شایستگیهای قهرما نانخود، تبدیل می سازد:

   کنون آزمون را یکی کارزار    بسازیم تا چون بود روزگار

گر ایدونک یزدان بود یارمند    بگردد ببایست چرخبلند،

نه آن شهر ما ند نه آن شهریار   سر آید مگر بر من این کارزار

اگر دست رستم بود روز جنگ    نسازم من ایدر فراواندرنگ

            شوم تا بدان روی دریای چین      بدو مانم این مرز توران زمین

( ش خ :2596/265/3)  

‫به طور کلی می توان این آزمونها را به سه گروه تقسیم کرد:

1-آزمونهای دانایی با پشتوانۀ توانایی پهلوانی: گاهی بسیار واضح و صریح هستند،مثل هنگامی که منوچهر می خواهد رسماً دانایی زال را بیازماید:

‫ بخواند آن زمان زال را شهریار

کز او خواست کردن سخن خواستار

بدان تا بپرسند از او چند چیز

‫ ‫سخنهای پوشیده، در پرده، نیز

‫ نشستند بیدار دل بخردان

‫همان زال، با نامور موبدان

‫ بپرسید مر زال را موبدی

از آن پیش بین، تیزهش بخردی

‫ که از ده و دو تاه سرو سهی

‫که رسته است شاداب و با فرهی

‫ از آن هر یکی بر زده شاخ، سی

‫نگردد کم و بیش بر پارسی

‫ دگر موبدی گفت کای سرفراز

‫دو اسب گرانمایه و تیز تاز

‫ یکی زاو به کردار دریای قار

‫یکی چون بلور سپید آبدار

‫به رنج اند و هر دو، شتابنده اند

‫همان یکدگر را نیابنده اند ...

‫( ش خ1225/247/1)

‫چون زال به همه ی پرسشها به درستی پاسخ می دهد،

چو زال این سخنها بکرد آشکار

‫از او شادمان شد دل شهریار

‫ به شادی، یکی انجمن بر شکفت

‫شهنشاه گیتی، زهازه بگفت

یکی جشنگاهی بیاراست شاه

‫ ‫چنان چون شب چارده چرخ ماه

‫(ش خ1278/ 253/1)

‫در شاهنامه، یک بار افراسیا ب، به اشارت پیران، برای اثبات این که کیخسرو درآیندهبرای وی خطری نخواهد داشت، یک «آزمون نادانی» ترتیب می دهد و کیخسروکه هنوز  خردسال است، با راهنمایی پیران ،خود را به نادانی می زند تا از کشته شدن به دست نیایخود افراسیاب، رهایی یابد و در این آزمون موفق می گردد. گیو پهلوان به توران می آید و اورا به همراه مادرش فرنگیس به ایران باز می گرداند و کیخسرو دژ بهمن را می گشاید ـ واین خود ی آزمونی دیگر برای او ست ـ که  کاوس  را بر می انگیزد  که وی را به جای خویش بر تخت شاهی بنشاند و خود از آن پس برکرسی بنشیند.

فریدون نیز  از قهرمانانی است که از آزمونهای کوناکون سربلند بیرون می اید و ویژگیهای منحصر به فردی دارد که عبارتند از :

‫1. غلبه بر اژدهای سه سر، شش چشم و سه پوزه که در واقع ضحاک، شاه تغییر چهرهداده است و اسیر کردن و به بند کشیدن وی در دماوند کوه که او را به عنوان قهرمانیاژدهاکش مظهر نیروی راستی قرار می دهد.

‫2. عظمت اندام او با هیچ انسانی قابل قیاس نیست.

‫3. از چهره او نور می تابد.

‫4.  پیوسته با سروش  درارتباط است و نصایح و فرمانهای او را اجرا می کند.

‫5. فریدون ازسروش افسون و باطل کردن جادو را می آموزد، چنانکه سنگی بزرگ را بهافسون متوقف می کند و خود را به افسون چون اژدهایی جلوه می دهد و افسونهای ضحاکرا باطل می کند و کشتیبان ماهر را به کرکس مبدل کند و به پرواز درمی آورد (گویری،1372: 95).

‫دانایان درگاه انوشیروان در آغاز ورود بزرگمهر به دربار،  از وی آزمونی متفاوت  با پرسشهایدشوار، به عمل می آورند و چون بزرگ مهر در این آزمونها موفق می شود، انوشیروان با گفتن" زه "و "زهازه"  توفیق وی را در این  آزمون تأیید می کند.

گاهی  هم آزمونها فقط توانمندی اندیشه ها را در نظر ندارند بلکه بنیادهایاخلاقی و معناهای دیگری را می سنجند:

‫آزمون کیخسرو به وسیله افراسیاب، گرچه اثبات بیخردی است اما  در حقیقت ،رویه ی  دیگری برای اثباتهوشیاری کودکی است که می خواهد بزرگترین شهریار اساطیری ایران باشد.

‫گذر سیاوش از آتش، آزمون معنوی بیگناهی است، همچنان که رستم در مواجهه با زنجادو در یکی از خانهای سفر خود به مازندران، از آزمون پاک داما نی سر بلند بیرون می آید.

2ـ آزمونهای توانایی با پشتوانۀ دانایی:در شاهنامه می بینیم پهلوانی چون رستم با برخورداری از تواناییهای تنی فوق العاده، خردمندی و تیز هوشی فراوانی که دارد، می تواند حتی دیوان را که در شاهنامه در مواردی معلم انسانها هستند، بفریبد و بر آنها پیروز شود، وخردمندانه بیژن را از چاه برهاند و نیرومندانه، سنگ چاه اکوان را برگیرد.

رستم در دریا به همانآسانی، با نهنگان می ستیزد که در خشکی با دشمنانش- چه انسان و چه حیوان (شیرکپی) وچه جادوگران و اژدهایان - میجنگد. اما همه ی این ماجراها ، نوعی آزمون توانایی است که رستم رابه مقام «جهان پهلوانی» می رساند.پرسشی  که در این جا به ذهن می رسد آن است  که: آیا رفتن کاووس و همراها نش به مازندران، نوعیگذر از آزمون قدرت در رقابت با رستم نبود که کاووس در آن آزمون شکست خورد ولی رستم  پس از چندی، در این آزمون به پیروزی رسید ؟، زیرا اگر جز این بود چرا از همان آغاز، رستم در سفربه مازندران، کاووس را همراهی نکرد  و ناچار شد   که دیرتر با همه دشواریها، یک تنه به رهاکردن کاووس و پیروزی بر دیوان مازندران بپردازد.

 گاهی  نیز آزمون صرفاً جسمانی است و   نیرومندی بدنی و زور بازو  و  قدرت تحمل پهلوان را می آزماید،همانند هنگامی که دو پهلوان با هم در صحنه ی نبرد روبرو می شوند و پیش از هر کاری ، دستیکدیگر را به دست می گیرند و می فشارند تا درجه  ی تحمل و نیرومندی و مقاومت حریف را بسنجند،مثل داستان رستم در مازندران:

‫  رستم در مازندران دست فرهاد را به همین منظور میفشارد:

یکی دست بگرفت و بفشاردش‫

پی و اسخوانها بیازاردش

‫نگشت ایچ فرهاد را روی زرد

نامد برو رنگ پیدا  زدرد

ببردند فرهاد را نزد  شاه

‫ز کاووس پرسید و ز رنج راه

‫(خ ش 644/47/2 ).

وبا ر دیگر در جایی دیگر ،این آزمون در جایی دیگر تکرار می شود

چو چشم تهمتن بدیشان رسید

به ره بر درختی گشن شاخ دید

بکند و چو ژوپین به کف در گرفت

بماندند لشکر همه زاو  شگفت

بینداخت چون نزد ایشان رسید

سواران بسی زیر شاخ آورید

یکی،  دست بگرفت و بفشاردش

همی آزمون را بیازاردش

بخندید ازو رستم پیلتن

شده خیره زو چشم آن انجمن

مر اورا در خنده ، بفشرد چنگ

ببردش زدست و ز روی  آب و رنگ

بشد هوش از آن مرد رزم آزمای

ز بالای اسب اندر آمد به پای

( ش خ  686/ 50/2 )

‫در داستان رستم و اسفندیار، هم آزمون توانایی با «دست فشردن» صورت میگیرد ودو پهلوان در آغاز دیدار با هم، دست یکدیگر را برای آزمون توانایی چنان میفشارند که ازناخن یکی خون فرو میریزد ولی پهلوان به روی خود نمی آورد:

‫بیفشارد چنگش میان سخن

ز برنا بخندید مرد کهن

ز ناخن فرو ریختش آب زرد

‫همانا نجنبید زان درد، مرد

‫گرفت آن زمان دست مهتر به دست

‫ ‫چنین گفت کای شاه یزدان پرست

‫ خنک شاه گشتاسب آن نامدار

کجا پور دارد چو اسفندیار

‫ خنک آن که چون تو پسر زاید اوی

همی فرّ گیتی بیفزاید  اوی

همی گفت وچنگش به چنگ اندرون

‫همی داشت تا چهر او شد چو خون

‫ همان  ناخنش پر ز خوناب کرد

‫سپهبد بُروها پر از تاب کرد

‫ بخندید از او فرخ اسفندیار

‫بدو گفت کای رستم نامدار

تو امروز می خور که  فردا به رزم،

بپیچی و یادت نیاید  ز بزم

‫( ش خ 767/356/5 )

‫فریدون با گذر از آب اروندرود آزمایش توانایی را سرفرازانه، پشت سر می گذارد و فرزندانوی در بازگشت از سفر هاماوران، هنگامی که پدر آنها به شکل اژدها بر آنها آشکار می شود،در نام آوری و توانمندیهای معنوی و مادی مورد آزمایش قرار می گیرند.

‫گاهی دو نوع اول این آزمونها، تفکیک ناپذیر و از هم جدا ناشدنی هستند و توأماتوانمندیهای معنوی و قدرتهای مادی و جسمانی قهرمان را به اثبات می رسانند: رستم واسفندیار در هفتخان های خود، با ترکیبی از این دو نوع آزمون آشکار می شوند و گیو درجستجوی کیخسرو و برگرداندن وی به ایران، از همین آزمونهای دوجانبه سر فراز بر می آید،

‫غلبه ی هوشنگ بر مار و پدید آمدن آتش در دوره ی اساطیری شاهنامه، ترکیب گذر از آزمونمادی و معنوی برای رسیدن به شاهی است و غلبه ی تهمورث بر دیوان، نماد توانمندی مادی اوست که برتری معنوی دیوان را ناچیز می کند ولی در عمل، رونق دانایی و خط و فرهنگو آبادی را سبب می شود.

‫جام جهان نمای جمشید و کیخسرو، نماد گذر از آزمونهای دانایی و توانایی و سرآغازبروز اقتدارات آنها و توانمندیهایی است که قهرمان بدان وسیله می تواند اوج قدرت معنویخود را بروز دهد و اثبات کند.

‫در داستان اکوان دیو، می بینیم که اگرچه رستم، از لحاظ توانایی جسمی از اکوانضعیفتر است، اما این دانایی رستم است که وی را از مرگ می رها ند.

‫درحوزه ی هنر و فرهنگ نیز چنین آزمونهایی وجود دارند: سیاوش در بازی چوگان وتیراندازی و دلا وریهای میدانی از آزمون بزرگ افراسیاب سر افراز به در می آید و باربد در باغخسرو پرویز، در شبی تیره و تاریک که دور از چشم رقیبانی چون سرکش صورت می گیرد،آزمون برتری هنری خود را می گذراند و بزرگ مهر با گشودن راز جعبه یی سر بسته و دریافتنراز بازی شطرنج و ساختن بازی نرد، در آزمون برتری فرهنگی پیروز می شود.

بنا بر سنتهای رایج فریبرز  یا برز فری  پسر کیکاووس ،پس از مرگ پدرش ، باید به  پادشاهی می رسید و طوس سپهسالار و تنی چن تن دیگر نیز وی را برای پادشاهی مناسبتر می دانستند:

فریبرز کاووس فرزند شاه    سزا وار تر کی ، به تخت و کلاه

به هر سو ز دشمن ندارد نژاد    همش فرّ وبُرز است و هم نام و داد،

اما کاووس تخت و تاج به کیخسرونوه ی خود که پسر سیاوش بود ، داد و فریبرز نیز بدین کار اعتراضی نکرد

اما برخی از پهلوانان  مخالف و برخی موافق این انتصاب بودن و سرانجام قرار بر این شد که آزمون توانایی  در مورد آنان برگزار گردد و هریک از فریبرز و کیخسرو ،  که بتوانند "دژ  بهمن " را بگشایند ،شاه ایران شود، فریبرز و طوس به دژ لشکر کشیدند و کامیاب نشدند وباز گشتند اما  کیخسرو دژ را گشود وپادشاه ایران شد وفریبرز وی را به شاهی ستود وشادباش گفت ،

‫آزمون بهرام گور که با برداشتن تاج شاهی از میان دو شیر، ،یه سلطنت دست می یابد ، نمونه ی  بارز همین نوع آزمونتوانایی محض است:

  پس، بزرگان بهرام را گفتند که ما پیش از تو با خسرو پیمان بسته ایم و او رابه شاهی برگزیده ایم و زیر بند وسوگند او هستیم و گروهی دوستدار توایم و دسته ای نیزخواهان خسرو هستند. بیا تا تاج را به میان دو شیر نهیم و بدینسان یکی از شما دو تن،که تاج را بر می گیرد، پادشاه باشد. پهلوان گشسب را دو شیر بود که به زنجیر بسته بودند،آن را به موبدان سپرد تا تاج شاهی را در میان آن دو که بر پایه تخت شاهی بسته شدهبودند، نهند.

‫بهرام و خسرو و تخت و تاج را به صحرا بردند و تاج را در میان آن دو شیر نهادند. در اینهنگام خسرو گفت که من پیرم و پادشاهم و تو تاج را از من می خواهی. پس تو باید به جنگشیران پیشدستی کنی. بهرام این سخن را پسندید و گرز برگرفت و به سوی شیران رفت:

بدو گفت موبد که ای پادشا!

خردمند و با دانش و پارسا!

همی جنگ شیران که فرمایدت؟

جز از تاج شاهی چه افزایدت؟

‫تو جان از پی پادشاهی مده

خورش، بی بهانه به ماهی مده

‫بدو گفت بهرام، کای دین پژوه!

تو زین، بی گناهی و دیگر گروه

‫همآورد این نرّه شیران، منم

خریدار جنگ دلیران، منم

( ش خ 667/410/6)

‫شیران، تا بهرام را بدیدند یکی بند و زنجیر گسیخت و به وی حمله برد و بهرام با گرزگران بر سر وی کوبید و او را بر خاک افکند و دیگری را را نیز با گرز،بیجان ساخت و تاج شاهی را برگرفت و بر تخت عاج نشست و تاج را بر سر نهاد و خدایرا از آن پیروزی سپاس گفت و خسرو، به نزد وی شتافت و او را نماز برد و گرامی داشت وبه وی شادباش گفت که:

بشد  خسرو وبرد پیشش نماز

چنین گفت کای شاه گردن فراز

نشست تو بر گاه فرخنده بادو

یلان جهان پیش تو بنده باد

توشاهی و ما بندگان توایم

بخوبی  فزایندگان  توییم

( ش خ 678/411/6)

3ـ آزمونهای دانایی با پشتوانه ی تواناییهای پهلوانی و جسمانی:

 آزمونهای داناییبرای شاهان و وزیران و دبیران و دانایان، معطوف به نیروی تنی آنها نیست و کسانیچون بزرگمهر باید برای رسیدن به جاه و مقام معنوی افسانه یی خود، از آزمونهایمتفاوت چون تعبیر خواب، حل معماها، پیروز بیرون آیند شاید دلیل حضور و غیبت بزرگمهر درداستانهای شاهنامه نیز مربوط به توفیق در همین گونه آزمایشها باشد که گاهی نیز  با آزمایشهای متفاوت تنی که مقاومت در برابر شکنجه و عذاب را می آزماید  ، همراه است، مثل شکنجه هاو عذابهایی که بزرگمهر در زندان انوشیروان تحمل می کند و بر حقانیت کار خود پای می فشارد.

داستانهای غیر حماسی و مجالس هفتگانه بزرگمهر و بحث وگفتگوهایی که با ویصورت می گیرد نیز، می تواند امتحانی بزرگباشد که  طبعاً جانشین طبیعی مشکلات مخوف پهلوانان است که درهفت خانهای رستم و اسفندیار دیده می شود و در اینجا، هفت مجلس بزرگمهر، هموارکننده ی راه وی در رسیدن به اوج مقام و منزلت در درگاه انوشیروان است؛ که  نتیجه ی آن رهانیدنشاه است از هفتخان مشکالتی که با آن روبروست.

‫در داستان انوشیروان و بزرگمهر، آزمون دانایی ،به صورتی دیگر هم انجام می گیرد وآندر هنگامی است که انوشیروان 47 سال دارد و برای برگزیدن جانشین خویش، از بزرگمهرمی خواهد که دانایان را گرد آورد و دانایی هرمز پسرش را بیازماید، وچون هرمز از اینآزمون موفق برمی آید، انوشیروان عهدی می نویسد و وی را به جانشینی خود بر می گزیند.

‫که کاری همی داشتم در نهفت

‫به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت

‫سر و ریش مشکین چو کافور گشت

‫ز هفتاد چون سالیان برگذشت

‫جهان را بباید یکی کدخدای

‫چو من بگذرم زاین سپنجی سرای

‫خردمند و دانا و یزدان پرست

‫سپاسم به یزدان که فرزند هست

‫به رای و به هوشش فرازان سرم

‫از ایشان به هرمزد، نازان ترم

‫(ش خ4351/448/7)

کنون موبدان و ردان را بخواه

کسی کو کند سوی دانش نگاه

به دانش ورا آزمایش کنید

‫هنر بر هنر بر، فزایش کنید

 (4354/448/7)

‫و در اینجاست که بزرگ مهر نخستین کسی است که به پرسشهای خردمندانه از هرمزمی پردازد و روزی را در پرسش و پاسخ با هرمز به شام میرساند:

‫ به یک روز تا شب برآمد ز کوه

ز گفتار، دانا نیامد ستوه

‫ ‫(ش خ 4391/451/7)

‫اگرچه برخی از کارها، مستقیماً نام آزمون را بر خود ندارند ولی عمل قهرمانشایستگیهای وی را نشان میدهد مثل این که رستم با کشتن پیل سپید از اولین آزمونپهلوانی خود پیروزمندانه می گذرد و سهراب در ماجراهای مختلف به اثبات پهلوانی خودمی پردازد.

زنان و مردانی که در این نوع آزمایشهای سرفرازی شرکت می کنند، گاهی نیزتوفیقی به دست نمی آورند و طلسم پیروزی را نمی گشایند و جان خود را بر سر این نوعآزمونها می گذارند آنچنان که سهراب اگرچه در آزمون نیرومندی بر رستم غلبه میکند ولیدر آزمون دانایی درمی ماند و جان خویش را از دست می دهد و اسفندیار با آن همه نامآوری،در تنها آزمونی که پدر برای رسیدن وی به پادشاهی قرار د اده شده و از او خواسته اند که رستمرا دست بسته به درگاه بیاورد، همانند سهراب است که اگرچه در آزمون قدرت پیروز است،امادر آزمون دانایی شکست می خورد و جان می بازد و سیمرغ در این داستان، در واقع نماددانایی آسمانی و مینویی برتر و خاصی است که رستم از آن بر خوردار است و بهرام گودرزاگرچه در آزمون نیرومندی شکست می خورد و جان می بازد، اما در آزمون نامجویی پیروزمیشود.

 جادویی کردن ، جادوی جادوان و پریان را باطل کردن، پیش گویی ، خواببندی ، خوابگزاری و تعبیر خواب، گشودن معماها و طلسمها، جام جهانبین و تدابیردور اندیشانه در اداره ی کشور و... از مقوله ی آزمونهای دانایی هستند، ستیز با دیوان و اژدهایانو پهلوانان بیگانه و دشمن و پیروزی بر آنها، کشورگشاییها و سفرهای خطرناک، از مقوله  یآزمونهای جسمانی و نیرومندی تن و اندیشه است.

‫ا یکی از مهمترین انواع آزمونهای دانایی و توانایی خطبه هایی است که پادشاهان درآغاز دوران پادشاهی و بر تخت نشستن خود ایراد می کنند و این خطبه ها در واقع درخواستعام پادشاه از مردم برای آزمایش وفاداری او به وعده ها و پیمانهایی است که با مردم بستهاست .

شاه، در هنگام به تخت نشستن و  پیروزی ، فرصتی مییابد تا بهطرح آرزوهای بزرگ و عمومی مردم ایران بپردازد و خواست مردمان هر دوره و نیازها ومسائل آنان را مطرح کند.

‫در همه خطبه هایی که تهمورث، جمشید، منوچهر، گرشاسب، کیقباد، لهراسب، بهمن وبرخی دیگر از شاهان در هنگام جلوس بر تخت شاهی ایراد میکنند، پس از ستایش خداوند،از داد و دهش، هوشمندی، هنرورزی، امنیت، کوتاه کردن دست بدان، جذب دانایان،خردمندی و دفع نابخردان و اعتبار و شأن فرزانگان، رایزنی و دستگیری از مستمندان،ترویج راستی و پرهیز از دروغ، انساندوستی و محبت و مهربانی، پیدا کردن سودمندیهاو رام کردن طبیعت و هدایت مردم به راه نیک و دفع دشمنان آنان و باألخره شادی همهافراد جامعه و ترویج جشنها و سنتهای جمعی جامعه سخن میرود، و از همینجا نه تنها میتوان طرح توقعات کلی مردم و جامعه آرمانی ایرانی را بازشناخت، که نقش عملکرد فردیو خلقیات شخصی ایرانی را هم میتوان استخراج کرد:خطبة منوچهر علیرغم کوتاهی خود، بسیاری از این قبیل مسائل آرمانی جامعه ایرانیرا نشان میدهد:

‫ چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد

جهان را سراسر همه مژده داد

‫ به داد و دهشن  و به مردانگی

‫به نیکی و پاکی و فرزانگی

منم، گفت بر تخت گردان سپهر

‫همم خشم و جنگ است و هم داد و مهر

زمین بنده و جرخ یار من است

سر تاجداران شکار من است

‫ همم دین و هم فره ایزدی

‫همم بخت نیکی و دست بدی

شب تار جوینده ی کین منم

همان آتش تیز بُرزین منم

گه بزم، دریا، دو دست من است

‫دم آتش از برنشست من است

بدان را ز بد، دست کوته کنم

زمین را به کین، رنگ دیبه کنم

‫ابا این هنرها، یکی بنده ام

‫جهان آفرین را پرستنده ام  

‫به راه فریدون فرخ رویم

نیامان کهن بود، اگر ما نویم

‫هر آن کس که در هفت کشور زمین

بگردد ز داد و بتابد ز دین،

‫نماینده رنج، درویش را

زبون داشتن مردم خویش را،

برافراختن سر به بیشی و گنج

‫به رنجور مردم، نماینده رنج،

‫ همه سر به سر پیش من کافرند

‫وز اهریمن بدکنش، بدترند

‫هرآن دینوری، کو برین دین بود

ز یزدان و از منش نفرین بود

(ش خ 24/162/1)

‫این آزمونها برای مردان عرصه ی نبرد، ترکیبی است از آزمون توانایی و دانایی، مثلآزمونهای زال و کیخسرو، یا صرفاً آزمون دانایی است مثل آنچه برای بزرگمهر در تعبیرخواب انوشیروان و حل معماهای رومیان و هندیان صورت می گیرد که ابزار کار فردوسی در ساخت کهن الگوهایی است که می تواند به جای آنکه دیوانو پریان و قهرمانان بشری و آفرینندگان وقایع شگفت را، عجیب و ساختگی جلوه دهد، بهانسان شاهنامه، توانمندیهای منطقی مبتنی بر فرزانگی و توانایی اندیشمندانه یی را ارزانیبدارد و انسان را و شأن واالی او را بر کشد و او را شایستهی پیروزی و غلبة بر نیروهایشرور قرار دهد، و به همین دلیل است که فردوسی هر قهرمانی را ابتدا از کوره هایآزمون دانایی یا توانایی گذر می دهد تا زمینه ی پذیرش او و اعمالش را در جامعه به طورطبیعی فراهم آورد و مزیت وی را بر دیوان و نیروهای خارق العاده ی آنان زمینه سازی کند،به عنوان مثال قهرمانان داستانهای شاهنامه ناگزیر پیش از رسیدن به قدرت و شهرت بایدآزمونهایی را بگذرانند که آنان را در عمل، سزاوار شأن اجتماعی یا سیاسی و پهلوانی خویشبسازد و در باور عمومی جای ویژه یی به آنان ارزانی دارد تا هنگامی که در مقابل حریفانپر عظمت و شگفتی آفرین قرار می گیرند، پیروزی و برتری آنان باور کردنی و طبیعی باشدو بتوانند در ذهن جامعه، مورد قبول قرار گیرند و یگانگی ویژه «قهرمان» را در افکارعمومی داشته باشند و این پدیده یی است که فردوسی از آغاز تا انجام شاهنامه به صورتهایمختلف از دوره  ی کیومرث تا یزدگرد، همواره در همه جا اعمال می کند و بدان وسیله نام آورانایرانی را بر می کشد و به اوج شهرت و نام افسانه یی می رساند:

گاهی این آزمونها با شیوه یی کامال متفاوت صورت می گیرد مثل این که فریدون خودرا به صورت اژدها بر فرزندانش آشکار میکند و آنان را می آزماید.این آزمون، همانند گذر از آب و آتش و هفت خان، قهرمان را با آزمون جسمی و روحیبزرگی روبرو می سازد که توفیق در آن، بس خطیر و معجزه آساست و نشان از فره ی ایزدی وحمایت غیبی از قهرمان دارد و جایگزین گذر از رود و آتش به وسیله ی فریدون یا کیخسرو وسیاوش در داستانهای حماسی می شود، فریدون وقتی که فرزندانش در راه بازگشت از یمن به وطن هستند «پدر برای آنکه آنان رابیازماید، خود را به صورت اژدهایی درمی آورد، آتشدم و خروشان که در گرد و غبار بر هریک از فرزندانش آشکار میشود، مهتر پسر از وی می گریزد، زیرا ستیز با اژدها را از خرد دورمی بیند،

دومین پسر کمان برمی کشد و می خواهد تا به جنگ اژدها برود و سومین فرزند بر اژدهابانگ می زند که دور شو و گرنه با تو پیکار خواهم کرد، فریدون اژدهافش آنگاه از فرزندان دورشد و جشنی آراست و با فرزندان گفت که آن اژدها، خود وی بوده است. پسر اولین را کهسلامت جسته بود، سلم و دومین را تور و سومین را ایرج نام نهاد (رستگار فسائی، 1379: ج1،ص 719 و 721). و ضحاک یا اژدهاک، انسانی با پیکر مار است و در روایات مختلفاساطیری، ملی و مذهبی نیز بسیاری از نیکان، ظهوراتی در پیکر اشیا، حیوانات، گیاهان،اژدهایان و غیره دارند و جادوگران هم خود را به شکلهای متفاوتی در میآورند و کارهایشگفت انجام می دهند.

‫تهمورث، اهریمن را به صورت اسبی در می آورد و بر آن سوار می شود و به یاری هماننیرو دیوان را به کار گل می گمارد و از آنها خط و هنر می آموزد و نشان می دهد که ارادةانسانی بر نیروی دیوی غلبه کرده است و کاووس نوشدارو را در اختیار دارد که زخمخوردگانرا تندرست می سازد، کیخسرو در جام جهان  بین خود، همه جا را می بیند و رستم زرهیدارد که نه در آتش می سوزد و نه در آب تر می شود و چون آن را می پوشد، پرواز می کند.اسفندیار رویین تن است، اما همچون آشیل که نقطه ضعفش در پاشنه پای او بود، وی نیزچشمانی آسیب پذیر دارد، همچنان که اسکندر نیز فاقد چشمی بینا است که در اسطورهبه صورت سیاهی و تاریکی غار و یا خود تاریکی جلوه می کند و به همین جهت، آب حیاترا نمی یابد. گودرز با خوابی ظهور کیخسرو را در می یابد و با موفقیت به خواب خود تحققمی بخشد.

فریدون در خواب سنگ را میب ندد و رستم کوه پارهای را با پا نگه می دارد کهبهمن به سوی او رانده است و افراسیاب خود را در آب و شاه مازندران در سنگ خود راپنهان می کند.

اسطوره در حقیقت دو وجه دارد: یکی ساخت عقلی و دیگری ساخت حسی. اگر اسطورهتصوری خاص از عالم واقع نداشت، نمی توانست تعبیری ویژه از آن ارائه دهد، پس برای فهمیدن خصلت فکری اساطیر باید به عمیق حسی اسطوره برگردیم. اسطوره بدینمعنی ابتدا خصوصیات عینی را درمی یابد ، نه خصوصیات ذاتی و طبیعی را. عالم اساطیردر واقع جهانی است که در آن کنشها و واکنشها و قوای گوناگون و نیروهایی مختلفباهم در جدال هستند و اسطوره در هر پدیده طبیعی جدال بین نیروها را درمی یابد و به همین جهت، جهان بینی اسطورهای، همچون جریان پر توان، در کنار جهان بینی علمی و جهان بینی فلسفی قرار گرفته است. (رستگار فسائی، 1390 : ب، 52).

‫از دید دیگری می توان مجموعه تفکرات کاوشگرانه انسان را از حقیقت و کشف آنچه درماورای حس و اندیشه طبیعی او قرار داشته است، ناشی از تفکرات فلسفی انسان دانست که این اندیشه ها در اساطیر مربوط به پیش از خلقت، آفرینش،  نظم حاکم بر جهان، دنیایمرگ و پس از آن منعکس شده است. به همین جهت می بینیم در قدیم ترین اسطوره هایمکتوب جهان، یعنی گیل گمش، این فرد در اندیشه فلسفی دستیابی به راز حیات می سوزدو سرسختانه در جستجوی راه حلی برای مهیب ترین مسئله حیات انسان است که چگونهباید با مرگ روبرو شد و سرانجام به این نتیجه دست می یابد که درد مردن را جز با شادمانهگذراندن عمر نمی توان درمان کرد. گیل گمش از نخستین آثار تفکرات فلسفی انسان درباره یمرگ در قالبی حماسی است و این امر نیز خاص گیل گمش نیست، بلکه انسان همیشه دراندیشه رهیابی به حقیقت دنیای پیش و پس از مرگ بوده است و به درک چگونگی دوزخ،برزخ، بهشت و بازآمدن از جهان مردگان و زیستن با مردگان و بازگشت به جهان مادی ودنیای اثیری فرشتگان و ایزدان عالقهمند بوده است.

‫در حماسه ی  مهابهاراتا نیز قدرتهای خوب و بد انسان در جنگ میان دو سپاه تصویر شدهاست. این جنگ نه تنها نشان دهنده مبارزه اجتناب ناپذیر بشر در جریان تحول طبیعت است،بلکه مظهر پیکار درونی هر فرد از خانواده بشریت نیز هست. در این تجربه ارجونا در واقعهمان است که در انتظار هر فرد دیگری از خانواده بشریت است و به پیکار بر ضد طبیعتدرون خود دست میزند. طبیعتی که دربردارنده عناصر آشنا و مایة لذت و توجه وی بودهو در داستان با صفوف دشمن، متشکل از خویشان و دوستان، نمایانده شده است. پیروزیو شکست ارجونا یا به عبارت دیگر هر فرد، بستگی به روشی دارد که در قبال توصیه هایِکریشنا، یعنی راهنمای درون و شعور آگاه در پیش میگیرد. کریشنا با انسان درونی درگفتگو است و انسان درونی نه قید زمان و مکان را می شناسد و نه جنسیت را، نه فرهنگخاص و نه نژاد و ملیت را. انسان درونی قدرت تفکر و شعور و باطن هر فرد بشر است وارتباطی با انسان بیرونی ندارد که متشکل از جنبه های ظاهری و ملاکهای شرطی و ثانویاست و همزمان میل انسان را به تغییر واقعیتهای حیات، به قیمت برهم زدن نظم حاکم

‫ولی نامطلوب هستی، بازگو می کند.

مهمترین آزمونهای دانایی و توانایی :

1ـ گذر ازآب:گذشتن از رودها و دریاها و دست یافتن به آنها یکی از مشکلات همیشگیانسان بوده است و سبب پیدا شدن اسطوره هایی چون خدایان دریاها و ایزدان توفان وصاعقه، پریان دریایی، اژدهایان و موجودات خشن دریایی، اسبهای آبی، گنجینه های پنهاندر دریاها و محافظان آنها و...شده است.

در اساطیر یونان اوریون و پوزئیدن، پدر وی،می توانستند روی آب دریا راه بروند. دراقوال و باورهای ادبا هم آمده است که یکی از صلحای لبنان «بر کنار برکه کلاسه طهارت همی ساخت، پایش بلغزید و به حوض در افتاد و بهمشقت از آن جایگه خالصی یافت. یکی از اصحاب گفت: یاد دارم شیخ بر روی دریای مغرببرفت و قدمش تر نشد، امروز چه حالت بود که در این قامتی آب از هلاک چیزی نماند؟شیخ گفت: مشاهدة الابرار بین التّجلی و الاستتار» ( گلستان سعدی : ص 318).

موسی نیز از رود نیل بی آسیبی می گذرد ،چون نیل شکاف برمی دارد و موسی و همراهانشرا گذر می دهد.

 در اساطیر ایرانی همه ی فرهمندان به سادگی از آب می گذرند و گذر از آبنمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمانان ایرانی است. در شاهنامه آمده است که چون کاوه و مردم به نزد فریدون رفتند، فریدون بیرق کاوه را درفش پادشاهی خود ساخت. در خردادروز سپاهی عظیم آراست،پیلان گردونکش و گاومیش توشه او را به سوی اروند رود بردند.چون به کنار رود رسیدند ، فریدون از رودبانان کشتی خواست تا از آنجا بگذرد، ایشان پاسخ دادندکه بی اجازه ضحاک حتی پشه ای نمی تواند از اروندرود بگذرد. بنابراین، فریدون بی آنکه ازعظمت رود بیندیشد، به آب زد و از اروند رود گذشت و به سوی بیت المقدس رفت و این امراز نشانهای فرهمندی او به شمار میآ ید. کیخسرو و گیو نیز چون از سرزمین توران رهسپارایران می شوند از آب جیحون به راحتی می گذرند و به ایران می آیند و این امر نمایاننده آیندهروشن و راه ایزدی کیخسرو به شمار می آید.

 در چین معتقدند که از سروی شیره ای بیرونمی تراود که اگر کسی آن را به کف پای خود بمالد، می تواند بر روی آب راه برود و آناهیتاچنین کاری کرد. در آبان یشت آمده است که ویستئورو از آناهیتا می خواهد که قسمتی ازرود ویتگوهئیتی را خشک کند تا از آن بگذرد. در آب انداختن و به سلامت گذشتن از آبنیز به عنوان «ورسرد» در ایران باستان متداول بوده است، بدین معنی که متهم رادر آب می افکندند، اگر غرق می شد نتیجه می گرفتند که گناهکار بوده است و به سزای خویش رسیدهاست، اما اگر می توانست از آب خارج گردد و آسیبی به وی نرسد می پنداشتند که بی گناهاست. قدما معتقد بودند که آب، گناهکار را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد.بنابراین، حق با کسی است که بتواند از آب بدون خطر بگذرد و حقّانیت خود را ثابت کند. در شاهنامه فردوسی، همچنان که اشاره شد، در دو مورد حق به همین ترتیب ثابت شده است:

‫یکی عبور فریدون از اروندرود است و دیگر گذشتن کیخسرو و همراهانش از رود جیحون(سخنرانیهای دومین دوره جلسات... 0531. ص 198و 201).

داستان زاییده شدن دارابو نهادن او در صندوق چوبین و افکندن او به آب فرات هم که بی شباهت به داستان موسی

‫نیست از این مقوله است. داستان زاییده شدن دوقلوهای رموس و رمولوس در اساطیر روم نیزاز همین نوع است. این دو کودک را در سبدی نهادند و بعد آن را به رودخانه افکندند؛ آبرودخانه طغیان کرد و آن دو کودک را در سایه درخت انجیری قرار داد. در آنجا ماده گرگیبه آن دو کودک رحم کرد و پستان به دهن آن دو گذاشت و آنان را از مرگ نجات داد تاآنکه چوپان شاه که از آن ناحیه می گذشت، آنها را نزد همسر خود برد و بزرگ کرد .(گریمال،13561: ج 2، ص 807 و 808).

2ـ گذر از آتش:مضمون بسیاری از اسطورهه ای مهم ایران است که با «ور گرم» که بهقصد اثبات بیگناهی صورت می گرفته است، ارتباطی نزدیک دارد. این عمل در زبانهای اروپایی" اوردالی( ordalie )  خوانده میشود و به منظور تشخیص حق از باطل انجام میگرفت و دراوستایی آن را «وره» و در پهلوی «ور» نامند و بر دو قسمت است:

‫- ور گرم و ور سرد. ور گرم عبارت است از گذر از آتش و ور سرد گذر از آب است. چونسیاوش مورد اتهام سودابه قرار گرفت که قصد تجاوز به وی را داشته است، برای اثباتبیگناهی خود به گذر از آتش تن در داد، ولی از آتش تندرست بیرون آمد و بیگناهی خودرا اثبات کرد. همین آیین در میان هندوان نیز وجود داشته است: در رامایانا میخوانیم:

‫سیتا همسر راما به دلیل اینکه مدتی در بند اهریمن گرفتار بود، خود را در آتش افکند تاپاکی خود را اثبات کند: آتشی برفروخت و با دستهای بسته زانو زد و خویش را در زبانه هایفروزان آتش افکند، در حالی که تماشاگران شیون و ناله برآورده بودند، اما آتش سیتا رادر تاج درخشان خود، مانند خورشید، نگاه داشت و این داوری ایزدی، پاکی و بیآالیشی

‫سیتا را به همگان نمود (شایگان، 1346: ج1، ص 246).

همین ماجرا را درباره ابراهیم وگلستان شدن آتش بر وی میبینیم که در تعبیر اساطیر ایرانی میتواند به نوعی ورگرم تعبیرشود (داستان ابراهیم و آتش). سمندر و ققنوس نیز از آتش برمیآیند و آسیب نمی بینند.محیالدین عربی به طبیعت سمندری اهل دوزخ و آسیب ندیدن آن از آتش اشارتی عرفانیدارد (رستگارفسایی، 1369: 427).

‫3ـ گذر از هفت خان؛ که قبلا بدان اشاره کرده ایم.

 4ـ پیداکردن و یافتن کسی یا چیزی مثل هفت سال جستجویگیو برای یافتن و بازگرداندن کیخسرو که بیشباهت به هفتخان رستم و پیدا کردن وبازگرداندن کاووس و همراهان به وسیله رستم نیست؛

5ـ تعبیر خواب به درستی؛ مانند داستان بزرگمهر.

 6ـ پیکرگردانی؛ فریدون برای آزمودن فرزندانش، چه در حوزه ی توانایی -مثل رستم-وچه در عرصه ی  دانایی- مثل بزرگمهر - داستانهای پریوار، خارق العاده یی می سازد،

با نگاه به این مقدمه در مییابیمکه هفت مجلس انوشیروان، که در آغاز راهیابی بزرگمهر به دربار انوشیروان، صورت میگیردو درآن شاه و بزرگان، به طرح سؤاالت خود از بزرگمهر میپردازند، میتواند همین «آزموندانایی» باشد که در پایان هریک از آنها، بزرگمهر نیز «زها زه» میشنود و صله و پاداشدریافت میکند:

نگه کرد کسری به گفتار اوی

‫دلش گشت خرم، به دیدار اوی

چو گفتی که «زه» بدره بودی چهار

‫ ‫بدین گونه بد بخشش شهریار

‫ چو با «زه»، «زهازه» بگفتی به هم

‫چهل بدره بودی، ز بخشش، درم

‫ به هر بدره، بودی درم، ده هزار ‫

‫چو گنجور با شاه کردی شمار

شهنشاه با «زه»، «زهازه» بگفت

‫که گفتار او با درم بود جفت

‫ بیاورد گنجور خورشید چهر

‫درم بدره ها، پیش بوزرجمهر

‫( ش خ 1571/ 219/7)

‫آزمونهای عملکرد: نمونه سازی:اسفندیار برای کشتن اژدها جعبه یی می سازد و درآن می نشیند و آن را می آزماید:

منابع

‫ ـ رستگارفسایی، منصور، 1369،تصویرآفرینی در شاهنامه فردوسی. چاپ اول، فروردین 1352، (528 صفحه) چاپ دوم،

                 (548 صفحه) با تجدید نظر، دانشگاه شیراز،.

ـ رستگارفسایی، منصور، 1379، 2 جلد، چاپ اول، جلد اول، 1369، جلد دوم 1370، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی،

               (1282 صفحه) چاپ دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1379.چاپ سوم، در یک جلد، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی،1388

ـ رستگارفسایی، منصور، 1381؛ فردوسی و هویت‌شناسی ایرانی، 1381،(تألیف، مجموعه مقالات درباره ی شاهنامه

                  فردوسی)، (406 صفحه) تهران: طرح نو،  

‫ ـ رستگارفسایی، منصور، 1380،پیکرگردانی در اساطیر، (تألیف) تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 484 صفحه، تهران 1384.چاپ دوم ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 484 صفحه، تهران،1388 چاپ سوم  1390

‫ـ سخنرانیهای دومین دورة جلسات سخنرانی و بحث دربارة شاهنامة فردوسی، وزارتفرهنگ و هنر، آبان ماه 1350.

‫ـ سعدی، 1344، گلستان، با توضیحات دکتر محمد خزایلی، تهران، انتشارات احمد علمی،چاپ اول.

‫ـ فردوسی، ابوالقاسم، 1960 تا 1971، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دوره ی کامل، باعلامت خ، تهران، مرکز   

   دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.،با علامت ش خ /شماره بیت/شماره صفحه/جلد

‫ـ گریمال، پییر، 1356، فرهنگ اساطیر یونان و روم، ترجمه دکتر احمد بهمنش، تهران،امیرکبیر.

‫ـ گویری، سوزان، 1372، آناهیتا و اسطوره های ایرانی، تهران، جمال الحق.

 

* این مقاله در همایش فردوسی در دانشگاه اوپسالا ی سوید، ارایه گردیده است و در مجموعه مقالات آن همایش به چاپ رسیده است.

 

وطن، زبان فارسی و شعر مشروطه

$
0
0
وطن، زبان فارسی و شعر مشروطه
از
دکترماشاءالله آجودانی 
 سال‌ها پیش از آن که رضاشاه به حکومت برسد، در عصر رونق صنعت چاپ و انتشار در ایران، خود به خود و به طور طبیعی، زبان فارسی تنها زبان اصلی و مهمی بود که کار نشر در شکل عمومی آن، با آن آغاز شده بود. و این امر آن اندازه طبیعی و بدیهی بود که جای چون و چرا نداشت، چرا که زبان دیگری را در ایران توان آن نبود که به عنوان زبان "نوشتار" برگزیده شود و این جریان طبیعی بدون بخشنامه و امر و نهی، خود به خود سیر خود را طی می‌کرد 
وطن:
معنای جدید وطن به عنوان یک واحد جغرافیایی و سیاسی مشخص که با مفهوم ملیت و حاکمیّت سیاسی ملت‌ها ارتباط تنگاتنگ دارد، در فرهنگ بشری سابقه‌ی چندان دیرینه‌ای ندارد. در ایران در دوره‌ی ناصری و در جریان نهضت مشروطه‌خواهی، در نتیجه‌ی آشنایی با مظاهر فرهنگ و مدنیت غرب، مفهوم جدید وطن، به عنوان یک عنصر فرهنگی، به فرهنگ ایران راه یافت.
البته تا این معنی جذب فرهنگ ملت ایران بشود سال‌ها طول کشید. همین نکته را عارف در یکی از گزارش‌های خود متذکر شده است، می‌گوید:
« اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساخته‌ام که ایرانی از ده هزار نفر، یک نفرش نمی‌دانستوطن یعنی چه. تنها تصور می‌کردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده باشد.» (۱)
نه تنها در کشور ما، بلکه به عقیده‌ی «مدرنیست»‌ها(۲) در غرب هم، وطن در مفهوم جدید آن ـ که یکی از مفاهیم مهم و محوری ناسیونالیسم است و با معنای «ملت» و «دولت ملی» ارتباط تنگاتنگ دارد ـ چندان سابقه‌ی دیرینه‌ای ندارد، چرا که ناسیونالیسم خود پدیده‌ای است جدید در تاریخ. پدیده‌ای که به قول آنتونی اسمیت اگر مورخان در تاریخ ظهور و بروز آن اختلاف داشته باشند، دانشمندان علوم اجتماعی، اختلافی ندارند. به عقیده‌ی اینان «ناسیونالیسم نهضت و ایدئولوژی جدیدی است که در نیمه‌ی دوم قرن هیجدهم در اروپای غربی و آمریکا ظهور کرد».(۳) حتی بر سر بروز و ظهور اولیه‌ی آن در اروپای غربی یا آمریکا نیز تفاوت نظر وجود دارد، چنان که بِنِدیکت اندرسون، زادگاه اصلی آن را آمریکا می‌داند.
اریک هابسبام مورخ و تاریخ‌شناس برجسته معاصر که یکی از مهم‌ترین تحقیقاتش را با عنوان «ملت‌ها و ناسیونالیسم از ۱۷۸۰» میلادی، در ۱۹۹۰ میلادی [۱۳۶۹ شمسی] منتشر کرده است، نخستین فصل کتاب خود را به بررسی چند و چونِ مفهوم جدید «ملت»، «وطن»، «زبان ملی» و «دولت ملی» در فرهنگ‌ها و منابع مشابه اختصاص داده است. هابسبام با بررسی چاپ‌های مختلفِ «فرهنگ آکادمی سلطنتی اسپانیا» به این نتیجه می‌رسد که در این فرهنگ، تا قبل از سال ۱۸۸۴ میلادی، کلمات «دولت»، «ملت»، و «زبان» به معنای جدید آن به کار نرفته است. به گفته‌ی او در چاپ نخستِ فرهنگ اسپانیایی که در ۱۷۲۶ میلادی منتشر شده است، وطن (patria ) یا صورت بیشتر رایج آن tierra به معنای محل، محله و زمینی که انسان در آن زاییده شده باشد، به کار رفته است.(۴) کم و بیش نزدیک به همان معنی و مفهومی که عارف قزوینی سال‌ها پیش به آن اشاره کرده است و با بیان این سخن که «تصور می‌کردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آن جا زاییده باشد»، تفاوت دو مفهوم و دو تصور قدیم و جدید وطن و کاربردِ ‌آن‌ها را باز نموده است.
در واقع مفهوم جدید وطن آن‌گاه در قلمرو فرهنگ اروپایی پدیدار شد که بورژوازی جدید در حال رشد، بنیان نظام قرون وسطایی فئودالیسم را متزلزل ساخت. در نتیجه، ضربه‌های اساسی بر کلیسای کاتولیک « مظهر وحدت سیاسی جامعة‌ غربی» (۵) وارد آمد و وحدت سیاسی ملی که با معنای جدیدوطن ملازمت تمام عیار داشت، به عنوان مقّوم قومیّت و ملیّت جایگزین آن شد.
در ایجاد این تصویر و تصوّرِ جدیدِ وطن، نظام اجباری آموزش و پرورش همگانی و وسایل ارتباط جمعی جدید و مهم‌ترین آن صنعت چاپ یا به گفته‌ی اندرسون Print Capitalism و دگرگون شدن مفهوم «زمان» و رسمی شدن زبان گفتار به عنوان زبان رسمی و ملی برای نگارش و گفت‌وگو، نقش اساسی داشته است.(۶)
در ایران نیز مفهوم جدید وطن عمدتاًً در دوره‌ی ناصری ـ تحت تأثیر اندیشه‌ی غربی ـ به طور مشخص شناخته و معرفی گردید. در حالی که پیش از آن و پیش از پیدایش فلسفه‌ی ناسیونالیسم در اروپا، «عناصر سازندة آن در ایران وجود داشته و شناخته گردیده بود»(۷)، حتی « احساس نوعی همبستگی در میان افراد جامعه‌ی ایرانی (براساس مجموعة‌ آن عوامل که سازندة مفهوم قومیّت هستند) در طول زمان وجود داشته» (۸) است.
بنابر این اغراقِ نهفته در سخن عارف قزوینی را نباید نادیده گرفت. این که فلان ایرانی با کاربردِ کلمه‌ی «وطن»، ده یا شهری را که در آن زاییده شده بود، منظور می‌کرد، الزاماً بدان معنی نبود که تصوری از «ایران» و ایرانی بودن خود نمی‌داشته است. تصوری که دست کم در تاریخ ایران در هزار سال پیش در یک متن معتبر ادبی و حماسی یعنی شاهنامه‌ی فردوسی به روشن‌ترین جلوه‌ها خود را باز نموده و بازسازی کرده است (۹) و در چند قرن متوالی ـ با همه‌ی گسست‌هایی که در تاریخ ایران اتفاق افتاده بود ـ صورت آشنایی از آن در گوشه و کنار متون ادب فارسی، حضور کم و بیش مشخصی داشته است.(۱۰) حضور کم و بیش مشخصی که از پسِ برافتادن حکومت خلفای عباسی و از دوره‌ی ایلخانان مغول به بعد و به بخصوص از دوره‌ی حکومت صفوی، تداوم تاریخی بارز و آشکار یافته است. تداومی که به «ایران» و «ایرانی» هویت خاص خود را می‌بخشید. هویتی که اگر چه از مفهوم جدید ملی فاصله داشت، اما نظیر چنان هویتی را در دنیای «پیش مدرنِ» جوامع غربی و در کشورهایی که در غرب از آن‌ها به عنوان کشورهای با سابقه‌ی تاریخی یاد می‌کنند، کشورهایی چون فرانسه و انگلیس، به آسانی نمی‌توان نشان داد.(۱۱)
قوام و دوام این هویت تاریخی به طور بنیادی و اساسی، بسیار عمیق‌تر و استوارتر از آن چیزی است که هابسبام در تحقیقات خود بدان توجه و اشاره کرده است و با لیت و لعل و اما و اگر نوشته است که: « واحدهای سیاسی مستقل و نسبتاً بادوامی چون چین، کره، ویتنام و احتمالاً ایران و مصر اگر در اروپا قرار می‌داشتند به عنوان ملت‌‌های تاریخی محسوب می‌شدند».(۱۲)
فقط برای نمونه و برای این که حد و حدود آگاهی‌های تاریخی ایرانیان را درباره‌ی‌ « ایران» و «ایران زمین» نشان دهم، بخش‌هایی از کتاب ارزشمند و کم‌نظیر «نزهه‌القلوب» حمدالله مستوفی «متوفی ۷۵۰ هـ .ق) را که در قرن هشتم هجری نوشته شده است، در زیر می‌آورم. این نمونه‌ها را از آن جهت می‌آورم تا خواننده خود ببیند که در دنیای «پیش‌مدرن»، چگونه «ایران» هم در مفهوم سیاسی و هم در مفهوم تاریخی آن، معنای روشن داشته است و مهم‌تر از آن مفهوم سیاسی جغرافیای آن با تعبیر «ایران زمین» چه مناسبتی با متصرفات سیاسی حکومت‌های وقت داشته است و چگونه مفهوم «ایران شهرِ» عصر ساسانی را تداعی می‌کرده است.
نزهه‌القلوب کتابی است که درباره‌ی جغرافیای «ایران» و سرزمینِ «ایران زمین» نوشته شده است. یعنی هم شامل مطالبی است درباره‌ی ایران اصلی و هم شامل مطالبی است درباره‌ی مناطق و سرزمین‌هایی که از لحاظ سیاسی و حکومتی و اداری جزو متصرفات حکومت ایران به حساب می‌آمدند و به همین جهت جزو بخشی از خاک سیاسی ایران در داخل «ایران زمین» قرار می‌گرفتند. حال آن که اگر منطقه‌ای جزو متصرفات سیاسی حکومت ایران نبود، ولی خراج‌گزار ایران بود، جزو ایران زمین قلمداد نمی‌شد، چنان که درباره‌ی دو ارمنیه‌ی اصغر و اکبر می‌نویسد: « ارمنیه‌الاصغر داخل ایران نیست و از آنجا هر سال سه تومان بر سبیل خراج به ایران می‌دهند و ارمنیه‌الاکبر داخل ایران است.»(۱۳) و نیز درباره‌ی مکران می‌نویسد: «‌مکران ولایت وسیع است و خارج ملکِ ایران و شرحش در آخر خواهد آمد، اما چون خراج به ایران می‌دهد و داخل عملِ [یعنی حساب دخل و خرج مالیات] کرمان است، به این قدر ذکرش در اینجا کردن در خور بود.»(۱۴) اطلاعات نزهه‌القلوب صرفاً به مباحثی درباره‌ی ایران و شهرها و ولایت‌های مهم ایران زمین محدود نمی‌شود. کوه‌ها، رودخانه‌ها، دریاها و دریاچه‌ها، معادن و مهم‌تر از آن‌ها راه‌ها و شوارع و حتی بازارها و خیابان‌های مهم شهرهای ایران زمین را هم در بر می‌گیرد. یعنی نقشه‌ی روشن و کاملی از وضعیت کلی جغرافیای ایران و متصرفات آن در معنای سیاسی آن به دست می‌دهد. در شرح کلی ایران زمین و نسبتِ شهرهای آن با قبله، چنین می‌گوید:«قبله تمامیت ایران زمین ما بین مغرب و جنوب است ... و به حسب افق طول و عرض بُلدان [= شهرها ]، قبله هر موضع را با دیگر ولایت تفاوتی باشد و ولایت عراقین [عراق عجم و عرب] و آذربایجان و اران و موغان و شیروان و گشتاسفی و بعضی گرجستان و تمام کردستان و قومس و مازندران و طبرستان و جیلانات و بعضی خراسان را باید که چون روی به قبله آرند، قطب شمالی از پسِ پشت سوی گوش راست بود... و ولایت ارمن و روم و دیار بکر و ربیعه و بعضی گرجستان را از آنچه شرح داده شد میل به طرف مشرق باید کرد و ولایت بصره و خوزستان و فارس و شبانکاره و کرمان و دیار مفازه و قهستان و بعضی خراسان را میل به جانب غرب این شرح باید کرد تا روی به قبله درست آید، و مکران و هرمز و قیس و بحرین را روی به مغرب مطلق باید کرد...»(۱۵) اگر مکران خراج‌گزار ایران است و در جای دیگری چنان که گذشت آن را از ایران زمین صریحاً خارج کرده، اما روم و بخش مهمی از آسیای صغیر در این دوره جزو متصرفات ایران زمین و زمین‌های آن بخشی از ایران زمین است. بنابر این مفهوم «ایران زمین» در دوره‌ی مستوفی هم دربرگیرنده‌ی ایران اصلی (core) است و هم دربرگیرنده‌ی زمین‌ها و ولایت‌هایی که از لحاظ سیاسی جزو متصرفات ایران است. چون در همین دوره سمرقند و بخارا نه خراج‌گزار ایران بوده‌اند و نه جزو متصرفات ایران، نامی از آن‌ها به میان نیامده است.
برای این که معنی ایران اصلی از معنی ایران زمین که بیشتر مفهومی سیاسی است و دربرگیرنده‌ی هم ایران اصلی و هم متصرفات سیاسی آن است، باز نموده شود، بخش دیگری از نوشته‌ی مستوفی را نقل می‌کنم. در این بخش «در کیفیتِ اماکن ملک روم» می‌نویسد:
« و آن قریب شصت شهر است و سردسیر است ... علما گفته‌اند که چون رومیان بیت‌المقدس را خراب کردند و از آنجا برده بردند، حق تعالی بر ایشان خشم گرفت و از آنجا [روم] اسیر و برده بردن رسم فرمود ... و مؤلف کتاب گوید که زندگانی بد ماست که این زمان برده از ایران به روم می‌برند ... حدود مملکت روم تا ولایت گرجستان و ارمن و سیس و شام و بحر روم پیوسته است. حقوق دیوانی‌اش در این زمان سیصد و سی تومان بر روی دفتر است و در زمان سلاجقه زیادت از یک هزار و پانصد تومان این زمانی بوده است و شهر سیواس اکنون معظم بلاد آنجاست.»(۱۶)
چنان که دیدید روم [ترکیه کنونی] در این دوره جزو متصرفات حکومت ایران و بخشی از ایران زمین است و به همین جهت از «حقوق دیوانی» آن سخن گفته می‌شود. اما آن جا که در همین متن، مستوفی از سرِ دردمندی می‌نویسد که : « از ‌زندگانی بد ماست که این زمان برده از ایران به روم می‌برند»، منظور او از ایران ـ ایران بدون پسوند زمین ـ همان ایران اصلی (core) و حکومت ایران است که جدا از متصرفاتش، در طول تاریخ مفهوم جغرافیایی و سیاسی مشخصی داشته است.
درست به همین دلیل وقتی از شهرهایی چون «ری» یا «تبریز» سخن می‌گوید، از آن‌ها به عنوان معظم‌ترین شهرهای ایران و نه ایران زمین یاد می‌کند، بدین عبارت : «‌ری از اقلیم چهارم است و امّ‌البلاد ایران و به جهت قدمت آن را شیخ‌البلاد خوانند.»(۱۷) و یا درباره‌ی تبریز می‌نویسد: « دارالملک آذربایجان در ما قبل مراغه بوده است و اکنون شهر تبریز است و آن نَزِه‌ترین و معظم‌ترین بلاد ایران است، حقوق دیوانی آذربایجان در زمان سلاجقه و اتابکان قریب دو هزار تومان این زمان بوده است...»(۱۸)
این مفهوم ایران، ایران اصلی، اگر چه با مفهوم «اقلیم چهارم» همانندی و نزدیکی بسیار دارد، چرا که مهم‌ترین شهرهای ایران و البته نه همه‌ی آن‌ها، در اقلیم چهارم واقع شده است، اما با مفهوم «ایران زمین» یکی نیست، یعنی مترادف آن نیست. «ایران زمین» صورتی دیگر از مفهوم بسیار قدیمی‌تر و کهن‌تر است در گذشته به عنوان «ایران شهر» وجود داشته است و سابقه‌ی آن، آن گونه که تحقیقات کم‌نظیر، دست اول و پرنکته و حوصله‌سوزِ جراردو نولی (Gherardo Gnoli ) نشان داده است به عصر ساسانی می‌رسد. یعنی در عصر ساسانی بود که مفهوم و ایده‌ی «ایران» و «ایران شهر» پرداخته گردید و رواج یافت.(۱۹)
ظاهراً در دوران اسلامی، «ایران زمین» بر طرح و اساس همان مفهوم قدیمی « ایران شهر» بازسازی گردید و رواج تازه یافت. آن چه که مهم است در هر دو مفهوم، حوزه‌ی متصرفات سیاسی ایران، نقش مهم و محوری داشته است.
البته بررسی دقیق این نکات و مفاهیم، و مسائل مربوط به «ایران»، «ایران شهر»، «ایران زمین»، « مملکت»، «ممالک»، «مملکت ایران» و «ممالک محروسه ایران» ـ مفهومی که تا این اواخر یعنی تا اواخر حکومت قاجار هنوز کاربرد فعال داشت ـ در حوصله‌ی این مقاله نمی‌گنجد.
غرض از طرح اجمالی این مطالب در این جا و اشاره‌ی کلی به پاره‌ای از مفاهیم که شرح آن‌ها گذشت، این بوده است که نشان دهم تداوم مفهوم تاریخی و سیاسی ایران در ایران اسلامی و به خصوص در دوره‌ی پیش از حکومت صفوی، چگونه بوده است و در وجدان آگاه ایرانی‌های با فرهنگ چگونه درک می‌شده است. چنان که مستوفی وقتی به ایران و وضعیت و موقعیت آن در زمانه‌ی خود می‌نگرد، ایران و موقعیت آن را در بستر استمرار تاریخی آن نیز می‌نگرد و این استمرار تاریخ ایران، در دیدِ او آن اندازه بدیهی و ملموس است که بدون هیچ اما و اگری، گذشته‌ی کفرآمیزش را با حالِ اسلامی‌اش یک جا و در تداوم تاریخی آن مورد بحث قرار می‌دهد:
« ... به چند نوبت که جامع‌الحساب ممالک نوشتیم تا اول عهد غازان خان ... یک هزار و هفتصد و چند تومان بوده است و بعد از آن به سبب عدل غازان خان که در ولایت روی به آبادانی نهاده بود، به مبلغ دو هزار و صد تومان و کسری می‌رسید و اکنون همانا نیمة‌ آن نباشد، چه اکثر ولایات از این تحکمات و تردّد لشکرها برافتاده است، دست از زرع بازداشتند و در مسالک‌الممالک آمده که در هجدهم سال از پادشاهی خسروپرویز که آخرین سال زمان کفر بود ... جامع‌الحساب مملکت [= کشور] او نوشتند چهارصد بار هزار هزار و بیست هزار دینار زر سرخ بوده است که اکنون آن را عوامل می‌خوانند و به قیاس این زمان هشتاد هزار و چهار تومان رایج باشد، و در رساله ملکشاهی آمده که در عهد سلطان ملکشاه سلجوقی، بیست و یک هزار و پانصد و چند تومان زر سرخ بوده است و دیناری زر سرخ را دو دینار و دو دانک حساب کردندی که پنجاه هزار تومان و کسری بودی. خرابی و آبادانی جهان از این قیاس توان کرد ...»(۲۰) و همو باز در استناد به فارسنامه بلخی درباره‌ی گذشته‌ی تاریخ کشورش و درباره‌ی فارس چنین می‌نویسد: «‌در فارس‌نامه آمده است که مملکت فارس دارالملک پادشاهان ایران بوده است و مشهور است که ایشان [را] اگرچه بر تمامت ایران حکم داشته‌اند، ملوک فارس خوانده‌اند و قدرت و شوکتشان چنانکه اکثر پادشاهان ربع مسکون خراج‌گزار ایشان بوده‌اند».(۲۱)
این نوع آگاهی‌های روشن و آشکار درباره‌ی ‌هویت تاریخی کشوری با قدمت ایران را نمی‌توان به آسانی نادیده گرفت و به ضرب و زورِ تئوری‌های «مدرنیست»‌ها و تلاش بی‌فرجام دنباله روان ایرانی آن‌ها، ایران و هویت ایرانی آن را محصول حکومت پهلوی اول و بازآفریده‌ی جریانی به نام «ملت سازی» (nation – building ) به شمار آورد.
یکی از سه مقوله‌ی مهمی که بِنِدیکت اندرسون، در کتاب ارزشمندش بر اساس آن نظریه‌ی خود را درباره‌ی پیدایش ملت‌ها و ناسیونالیسم تدوین کرده است مربوط می‌شود به مسئله‌ی «زبان». اندرسون معتقد است، که در دنیای پیش مدرن، جوامع بزرگ براساس زبان مقدس ـ زبان کتب مقدس ـ تشکل می‌یافته‌اند و زبان گفتار معمولی (vernacular ) و غیرمقدس را در تشکل آن جوامع بزرگ نقشی نبوده است. اگر چنین نظریه‌ای درباره‌ی تاریخ غرب و بسیاری از کشورها صدق کند، در مورد ایران و درباره‌ی شرق جهان اسلام که زبان فارسی زبان اصلی این منطقه بوده است، به هیچ وجه مصداقی ندارد.
اندرسون با بررسی پاره‌ای از تحقیقات درباره‌ی نقش زبان لاتین در اروپای غربی به این نتیجه می‌رسد که تا قبل از قرن شانزدهم میلادی، تنها زبانی که بدان تعلیم داده می‌شد و نوشته و آموخته می‌گردید، لاتین بوده است، و کم کم از قرن شانزدهم به بعد و به جهت رشد صنعت چاپ، زبان گفتارِ رایج و غیرمقدس آغاز به رشد کرد و به مرور جایگزین زبان لاتین ـ زبان مقدس ـ شد. از قول مارک بلوخ (Marc Bloch ) درباره‌ی زبان کتابت در اروپای غربی در دوره‌ی قرون وسطی می‌آورد که:‌ لاتین نه تنها زبانی بود که (مسائل مختلف) به آن زبان تدریس می‌شد، بلکه تنها زبانی بود که اصولاً تدریس می‌گردید. نیز اضافه می‌کند که تأکید بلوخ بر این که لاتین تنها زبانی بود که تدریس می‌شد، آشکارا نشان دهنده‌ی قداست زبان لاتین و نیز نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که زبان دیگری شایستگی تدریس را نداشت. در ادامه‌ی همین بحث و در تأیید نظرش به تحقیق دو محقق دیگر درباره‌ی کتاب و چاپ کتاب استناد می‌کند تا قبل از سال ۱۵۰۰ میلادی، ۷۷ درصد کتاب‌های منتشر شده به زبان لاتین بوده، و بعد می‌گوید از ۸۸ متن چاپ شده در پاریس در ۱۵۰۱ میلادی، به استثنای ۸ تای آن‌ها، بقیه همگی به زبان لاتین نوشته شده بودند، اما بعد از ۱۵۷۵ میلادی اکثر کتاب‌های چاپ شده به زبان فرانسه بود.
نیز در اهمیت نقش زبان مقدس، زبانی که او آن را زبان حقیقت truth – language می‌نامد می‌نویسد: در قرن هفدهم، هابز (Hobbes ) (۱۶۷۸ ـ‌۱۵۸۸) چهره‌ی محبوب و شناخته شده‌ی قاره‌ اروپا بود، چرا که نوشته‌هایش را به زبان حقیقت [= مقدس] نوشته بود، اما برخلاف او شکسپیر (۱۶۱۶ ـ ۱۵۶۴) که نوشته‌هایش به زبان رایج گفتار بود، تقریباً در خاک اروپا ناشناخته بود.(۲۲)
براساس همین دیدگاهش، درباره‌ی قداست زبان عربی می‌نویسد:
« در سنت اسلامی تا همین دوره‌های اخیر، قرآن لفط به لفظ ترجمه ناشدنی بود ( و به همین جهت هم ترجمه ناشده باقی ماند) چرا که حقیقت الهی (Allah’ s truth ) فقط از طریق علایم حقیقی ـ و جایگزین ناشدنیِ ـ زبان نوشتاری عربی، دریافتنی بود».(۲۳)
اندرسون نمی‌دانست که در شرق جهان اسلام و در یکی از بخش‌های حوزه‌ی زبان فارسی و ایران تاریخی یعنی در ماوراءالنهر که جزء خراسان بزرگ بود، در دوره‌ی حکومتِ ابوصالح منصور ابن نوح سامانی، یعنی در بیش از هزار سال پیش، در نیمه‌ی دوم قرن چهارم هجری، با اجازه و فتوای فقها و علمای شهرهای مختلف، متن عربی تفسیر محمدبن جریر طبری به زبان فارسی ترجمه شد و داستان این ترجمه و اجازه‌ی فقها در آغازِ متن ترجمه شده‌ی همان تفسیر چنین آمده است که کتاب تفسیرمحمدبن جریر طبری را از بغداد در چهل مصحف آورده بودند و این کتاب به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و چون خواندن کتاب و درک و فهم عبارات آن ـ بدان جهت که به تازی نوشته شده بود ـ بر امیر منصور ابن نوح سامانی دشوار بود، به این فکر افتاد که کتاب به زبان فارسی ترجمه شود.
« پس علماء ماوراءالنهر را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نوشتن تفسیر قرآن به پارسی مرآن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عزّ و جل که گفت: وِما اَرسلنا مِن رَسولٍ اِلّا بِلِسانِ قَومِهِ. گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر به زبان قوم او، آن زبانی که ایشان دانستند. و دیگر آن بود که این زبان پارسی از قدیم بازدانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی، و اول کس که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغامبر (ع) بود، و پیغامبر ما صَلّی اللهُ علیه از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند.
« پس بفرمود ملک مظفرابوصالح [منصور ابن نوح سامانی] تا علماء ماوراءالنهر را گرد کردند و از شهر بخارا ... از شهر بلخ ... از باب الهندو ... از شهر سمرقند و از شهر سپیجاب و فرغانه و از هر شهری که بود در ماوراءالنهر، و همه خط‌ها بدادند بر ترجمة این کتاب که این راه راست است.»(۲۴)
بدین ترتیب برای نخستین بار قرآن و تفسیر آن ـ در قرن چهارم هجری ـ به زبان فارسی ترجمه شد و همین کار آغازی شد برای نوشتن تفسیر قرآن و ترجمه‌ی آن به زبان فارسی، چنان که در فاصله‌ی یکی دو قرن، چندین تفسیر به طور مستقل در زبان فارسی نوشته شد(۲۵) و این سنت یعنی نوشتن تفسیر قرآن به زبان فارسی در مناطقی که زبان فارسی رواج داشت، همچنان ادامه یافت...
و این نشان‌دهنده‌ی اهمیت زبان فارسی است در ایران و در منطقه‌ای که از آن به شرقِ جهان اسلام یاد می‌کنند. آگاهی‌ها و دلبستگی‌ها عمیق و شگفت‌انگیزی را نسبت به این زبان، در آن دوره‌ی تاریخی و دوره‌های مختلف تاریخ ایران می‌توان نشان داد. دلبستگی‌هایی که به طور آگاهانه به زبان فارسی به عنوان بخشی از هویت تاریخی و کهن سال ایران و به عنوان زبانِ رایجِ منطقه‌ی وسیع و مهمی از «ایران زمین» می‌نگریسته است.
پیشینه‌سازی (re – archaization ) شگفت‌انگیزی که در آغاز متن مهمی چون ترجمه‌ی تفسیر طبری و در توجیه اقدام مترجمان آن دیده‌ایم و به شیوه‌ی اغراق‌آمیزی مدعی آن بود که « از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع) همه پیغامبران و ملوکان روی زمین به پارسی سخن» می‌گفتند، از آن نوع پیشینه‌سازی‌هایی است که در «باور» و «آگاهی» جمعی یک جامعه، «حال» آن جامعه را به «گذشته» آن پیوند می‌دهد. پیوند می‌دهد تا آینده‌شان را در استمرار گذشته‌شان پی‌افکنند.(۲۶) و این یعنی باز آفرینی و تجدید، و هم تحکیم یک هویت.
نیمه‌ی دوم قرن چهارم هجری اوج دورانی است که ایرانی‌ها از پس حمله‌ی اعراب و تجزیه‌ی امپراتوری ایران، تلاش‌های گسترده و آگاهانه‌ای را در شکوفایی زبان فارسی و اعتلای سنت‌های ایرانی خود پی‌می‌افکنند. در همین قرن است که ابومنصور عبدالرزاق وزیر دانشورش یعنی ابومنصور محمدبن عبداله‌المعمری را به جمع آوردن دهقانان و فرهیختگان خراسان برای نوشتن شاهنامه‌ای به نثر فرمان می‌دهد. و این همان شاهنامه‌ای است که مقدمه‌ی آن به عنوان «مقدمه قدیم شاهنامه» در دست و معروف است. و باز در همین قرن است که حاصل تلاش ابوالمؤید بلخی، ابومنصور محمدبن عبدالله المعمری و دقیقی طوسی، عالی‌ترین تجلی خود را در شاهنامه فردوسی و در زبانی استوار به نمایش می‌گذارد و در همین شاهنامه فردوسی است که تصویر و تصوّر «هویت ایرانی» و «ایران» به بهترین شیوه‌ها بازسازی و بازآفرینی می‌شود، و قرن‌ها خاطره‌ی آن در وجدان فرهنگی و تاریخی مردم این منطقه زنده می‌ماند.
زبان فارسی پاسدار و حامل اصلی این خاطره‌ی تاریخی نه تنها زبان گفتار رایج بخش مهمی از مردم این سرزمین بوده که به فارسی سخن می‌گفتند، بلکه به عنوان زبان مشترک ـ چه گفتاری و چه «‌نوشتاری» ـ تنها وسیله‌ی ارتباط همه‌ی مردمی بود که در این حوزه‌ی بزرگ فرهنگی می‌زیستند و زبان گفتار روزانه‌شان با فارسی متفاوت بود. اهمیت این ویژگی‌ زبان فارسی در یکی از متن‌هایی که در قرن چهارم و در فاصله‌ی سال‌های ۳۶۷ تا ۳۸۰ هجری به نظم درآمده است، به وضوح بیان شده است. در دیباچه‌ی همین متن یعنی کتاب «دانشنامه» که در دانش ریاضی منظوم شده بود، حکیم میسری چنین می‌گوید:
چو بر پیوستنش بر، دل نهادم
فراوان رای‌ها بردل گشادم
که چون گویمش من تا دیر ماند
وُ هر کس دانشِ او را بداند
بگویم تازی ار نه پارسی نغز
ز هر در، من بگویم مایه و مغز
وُ پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسی‌دان
وگر تازی کنم نیکو نباشد
که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند
و هر کس بر زبانش بر، براند(۲۷)
چنان که دیدید میسری با آن که بر هر دو زبان تازی و فارسی تسلط داشته است، با این استدلال که این جا سرزمین ایران است و بیش‌ترِ مردمش فارسی‌دان، دانشنامه را به زبان فارسی دری به نظم درآورده است. فارسی در طی قرن‌ها ـ و با آن که عربی در دوره‌هایی زبان علمی منطقه بوده است ـ همین ویژگی اساسی و بنیادی‌اش را هم با عنوان زبان رایج گفتار بخشی از مردم ایران و هم به عنوان زبان مشترک گفتار و « نوشتارِ» همه‌ی مردم ما حفظ کرده است.
بنابر این ادعاهای پنهان و آشکاری که مدعی است زبان فارسی با تحکّم و قلدری رضا شاه پهلوی و به زور نظام اجباری و آموزش همگانی عصرِ او به عنوان زبان رسمی به مردم ایران تحمیل شده است، از نوع جعلیات و تبلیغات پا در هوایی است که پایه و اساس تاریخی ندارد. اشتباه نشود منظور من تأیید سیاست‌های فرهنگی دوره‌ی پهلوی نیست. مخالفت آشکارم را با آن سیاست‌ها پیش‌ترها نوشته و گفته‌ام.(۲۸) منظورم واقعیت‌ها و واقعیت تاریخ است.
واقعیتی که نشان می‌دهد سال‌ها پیش از آن که رضاشاه به حکومت برسد، در عصر رونق صنعت چاپ و انتشار در ایران، خود به خود و به طور طبیعی، زبان فارسی تنها زبان اصلی و مهمی بود که کار نشر در شکل عمومی آن، با آن آغاز شده بود. و این امر آن اندازه طبیعی و بدیهی بود که جای چون و چرا نداشت، چرا که زبان دیگری را در ایران توان آن نبود که به عنوان زبان «نوشتار» برگزیده شود و این جریان طبیعی بدون بخشنامه و امر و نهی، خود به خود سیر خود را طی می‌کرد.
به همین جهت در ایران، زبان اصلی و عمومی روزنامه‌هایی که تا پیش از مشروطیت منتشر شده بودند، از روزنامه‌های میرزا صالح شیرازی (کاغذ اخبار)، و از «وقایع اتفاقیه» گرفته تا روزنامه‌هایی چون «روزنامه دولت علیه ایران»، روزنامه‌ی «ملتی» یا روزنامه‌ی «ملت سنیه ایران»، روزنامه‌ی «دولت ایران»، روزنامه‌های «وقایع عدلیه»، «نظامی» ، «مریخ»، «شرف»، «تربیت» و روزنامه‌هایی که در شهرستان‌ها منتشر می‌شد، نظیر روزنامه‌ی «ملتی»، «تبریز»، «احتیاج»، «ادب»، «کمال» که در تبریز و روزنامه‌ی «فرهنگ» که در اصفهان منتشر می‌شدند فارسی بوده است و اگر یکی دو روزنامه چون «روزنامه علمیّه» در تهران که به سه زبان فارسی، عربی و فرانسوی و یا روزنامه‌ی «الفارس» در شیراز به زبان فارسی و عربی منتشر می‌شدند، بدان معنا نبود که زبان دیگری و در این مورد خاص عربی یا زبان‌هایی چون آذربایجانی و کردی و بلوچی را در ایران آن مایه و اعتبار می‌بود که می‌شد به آن زبان‌ها روزنامه‌ی عمومی منتشر کرد. روزنامه‌ی «الفارس» هم که در دوره‌ی حکمرانی ظل‌السلطان در ۱۲۸۹ قمری با مدیریت میرزا تقی کاشانی برپا شد، فقط سه شماره‌ی آن به فارسی و عربی منتشر شده بود و بخش عربی آن در واقع ترجمه‌ی همان بخش فارسی بود و ظاهراً «برای سهولت استدراک عربهای [آن] حدود چنان مقرر شد که یک سمتِ روزنامه را به زبان عربی ترجمه نمایند»(۲۹) و پس از سه شماره در شماره‌ی (۴) همان روزنامه درباره‌ی حذف بخش عربی چنین نوشتند: «‌از آن راهی که نوشتن عربی روزنامه و ترجمه آن اسباب تعویق و تعطیل نمره‌ها می‌شد و نگاشتن آن نیز چندان لازم نبود و زحمت مباشرین این عمل مضاعف می‌گردید، لهذا چنین شایسته دیدند که نمره‌های آتیه بدون ترجمه عربی باشد. رئیس و منشی روزنامه میرزا تقی کاشانی».(۳۰)
تازه در نشر بخش عربی آن روزنامه، ظل‌السلطان که آن زمان حکومت فارس را در اختیار داشت، مقاصد تبلیغی و سیاسی داشت. برای این که این بحث یعنی بحث پراهمیت موقعیت زبان فارسی به عنوان زبان عملاً رسمی خواندن و نوشتن در ایران و به خصوص در آذربایجان ایران مشخص شود، بخشی از گزارش مهم محمدامین رسول‌زاده (سوسیال دموکرات و ناسیونالیست معروف و هوادار پان‌ترکیسم که بعدها «در ۳۴ سالگی رئیس جمهوری نخستین جمهوری اعلان شده در جهان اسلام» (۳۱) یعنی آذربایجان ـ در قفقاز ـ گردید) را که به همین مسئله یعنی اعتبار زبان فارسی در آذربایجان ایران مربوط است در زیر می‌آورم و به این گفتار خاتمه می‌دهم.
ترجمه‌ی بخشی از اصل این گزارش که در ژوئن ۱۹۰۹ [۱۲۸۸ شمسی] از ارومیه (آن زمان رسول‌زاده در ایران و در آذربایجان بود) به روزنامه‌ی «ترقی» چاپ باکو فرستاده شده بود و در شماره‌ی ۱۴۵ روزنامه‌ی ترقی و در ژوئیه ۱۹۰۹ میلادی [۲۴ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ قمری] یعنی نزدیک به ۳ سال پس از اعلان مشروطیت در ایران، منتشر شده است، چنین است.
« از آثار ادبیات دراینجا [= ارومیه] چیز قابل ذکری نیست. درباره روزنامه‌هایی که به زبان آسوری منتشر می‌شوند، در جای خود صحبت خواهیم کرد. بگردیم تا بلکه یک مسلمان روزنامه‌خوان پیدا بکنیم.
« ممکن نیست. در اینجا نمی‌توانید غیر از چند مشترک حبل‌المتین روزنامه خوان دیگری پیدا بکنید. روزنامه‌های ترکی قفقاز نیز در اینجا خریدار و خواننده ندارند. اصلاً در اینجا ترکی خواندن متداول نیست. اگرچه همه ترک هستند اما ترکی نمی‌خوانند. در همه جای آذربایجان چنین است. حتی چنان تیپ‌هایی وجود دارند که این حال را برای قفقاز نیز پیشنهاد می‌کنند و خیال می‌بافند که باید همه‌ی عالم اسلام زبان فارسی یاد بگیرند و به فارسی بخوانند.
« یک سال قبل در اینجا روزنامه‌ای هفتگی به نام فریاد منتشر گردیده است. بعد از در حدودِ سی روزنامه‌ای که در تبریز منتشر می‌شده، این روزنامه نیز عمر خود را فدای معارف دوستان ارومیه کرده، رفته است و فریادهایش به فریادهای کشیده شده در میان صحرا مانده، بی‌ثمر ماند و سرانجام تلف گردید.
« در عرض پانزده روزی که در ارومیه ماندم، هر چه جستجو کردم بلکه یک نفر خریدار روزنامه ترکی پیدا کنم تا ببینم در قفقاز یا عثمانی چه می‌گذرد و اوضاع عالم چگونه است، ممکن نگردید. به شهبندری عثمانی هم مراجعه کردم که به روزنامه‌های استانبول دسترسی پیدا کنم که بی‌نتیجه بود. انسان وقتی به ایران افتاد، به معنی این است که دستش از عالم مدنیت بریده شده است.»(۳۲)
چنان که دیدید به اعتراف صریح رسول زاده، نه تنها دو سه سالی پس از اعلان مشروطیت در همه جای آذربایجان، مردم علاقه‌ای به ترکی خواندن نشان نمی‌دادند، بلکه همان مردم ترک زبان به رسول زاده‌ها توصیه می‌کردند که در قفقاز هم به فارسی بنویسند ... و این وضع ربطی به حکومت پهلوی ـ چون سال‌ها مانده بود تا حکومت پهلوی بر سر کار بیاید ـ یا هیچ حکومتی در ایران متأخر نداشت و مربوط می‌شد به نقش تاریخی زبان فارسی به عنوان زبان اصلی کتابت و مشترک مردم ما. چنان که در همان دوره‌ی ناصری تا «تمثیلات» آخوندزاده به فارسی ترجمه نشد، خواننده‌ای پیدا نکرد. و اگر «‌مکتوبات» او هم به همت مستشارالدوله به فارسی برگردانده نمی‌شد، نسخه‌ی دستنویس آن در بین روشنفکران ایران ـ چه فارسی زبان و چه ترکی زبان ـ دست به دست نمی‌گشت. در تبریز هم چه پیش از مشروطه و چه پس از آن، زبان اصلی همه روزنامه‌های مهم و معتبر به فارسی بود و اگر بعد از مشروطیت چند نشریه نظیر «خیراندیش» و «انادیلی» و ... به ترکی منتشر شدند و یا رساله‌هایی به ترکی در آن شهر منتشر کردند، و یا پاره‌ای نشریات، در کنار فارسی، یکی دو صفحه‌ای به ترکی اختصاص دادند، به معنی بی‌اهمیت بودن زبان فارسی نبود.
طرح اهمیت تاریخی نقش زبان فارسی به معنی نادیده گرفتن تأثیر نظام آموزش همگانی در دوره‌ی پهلوی، در گسترش زبان فارسی نیست. نیز آن همه تأکید بر نقش بارز «هویت ایرانی» در دنیای پیش مدرن و محتوای سیاسی ـ فرهنگی و جغرافیایی مفهوم «ایران» به نام کشوری شناخته شده و کهن سال، به معنی نادیده گرفتن درک نوینی که از «ایران » و «ایرانی» پیدا شده است، نیست. آن مسائل را باید در جای خود مورد بررسی قرار داد و این مفاهیم تازه را هم باید به جای خود و با توجه به آن مفاهیم پیشینه‌دار و کهن سال مورد ارزیابی، بازبینی و بررسی قرار داد. به عبارت دیگر در ربط با کشور کهن‌سالی چون ایران، نمی‌توان همه چیز را به پای «مدرنیته» و تجدد نوشت و نقطه‌ی پایان نهاد.(۳۳) ایران کشور جدید‌التأسیسی چون پاکستان و اندونزی، ترکیه و عراق یا آلمان و آمریکا نیست.
با این همه تا شرایط اجتماعی و تاریخی جامعه‌ی ایرانی دگرگون نگردید، این مفهوم جدید جذب فرهنگ ایران نشد، شرایطی که مبارزات گسترده‌ی ضداستعماری را در کنار مبارزات ضداستبدادی ـ استبداد قاجار ـ باعث شده است. پیدایی مفهوم جدید وطن در شکل تکامل یافته‌ی ناسیونالیستی آن در فرهنگ ایرانی، محصول همین شرایط استعماری قرن نوزدهم بوده است، به عبارت دیگر شاعران و متفکران این دوره ناگزیر بودند که در مبارزات ضداستعماری بیشتر بر ناسیونالیسم ایرانی، و گاه اسلامی، تکیه کنند. و در مبارزات ضداستبدادی خود متکی باشند بر دستاوردهای فرهنگی غرب، از قبیل پارلمانتاریسم، قانون‌خواهی، دموکراسی و حق حاکمیّت ملت. به همین دلیل سرنوشت ناسیونالیسم ایرانی از سرنوشت مبارزات و حتی مفهوم مبارزات ضداستعماری آنان جدا نیست.
وطن بزرگ‌ترین مایه‌ الهام همه شاعران این دوره است.(۳۴) اگر دواوین شعرای این دوره یا روزنامه‌های این زمان را بگشاییم کمتر صفحه‌ای است که به نوعی در آن با مفهوم جدید وطن آشنا نشویم. تأثیرگذاری و شورانگیری این نوع سروده‌ها، دست مایه‌ای بوده است برای برانگیختن احساسات ملی و ضداستعماری مردم. دو نمونه‌ی زیرا از ملک‌الشعرا بهار حال و هوای شعرهای «وطنی» آن دوره را به خوبی به نمایش می‌گذارد.
ای خطة ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمة ‌دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دل پر حَزَن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سنمم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
***
دردا و دریغا که چنان گشتی بی‌برگ
کز بافتة‌ خویش نداری کفن من
***
و امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من، وطن من
(دیوان بهار، ج ۱، ص ۲۱۶)
و نیز:
وطنیاتی با دیدة‌ تر می‌گویم
با وجودی که در آن نیست اثر می‌گویم
تا رسد عمر گرانمایه بسر، می‌گویم
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که وطن، باز وطن، باز وطن در خطر است
ای وطن خواهان زنهار، وطن در خطر است
(دیوان بهار، ج ۱، ص ۲۰۸)
نیز دهخدا در جایی دیگر و در قطعه‌ای سه بیتی، وطن‌داری و عشق به وطن را این گونه تصویر کرده است:
هنوزم ز خُردی به خاطر دَر است
که در لانة ماکیان بُرده دست
به منقارم آن سان به سختی گزید
که اشکم، چو خون از رگ، آن دم جهید
پدر خنده بر گریه‌ام زد که «هان!
وطن‌داری آموز از ماکیان».
(دیوان دهخدا، ص ۱۲۵)
یادداشت‌ها: 
۱. ابوالقاسم عارف قزوینی، دیوان، به اهتمام عبدالرحمن سیف آزاد، چاپ ششم، تهران، امیرکبیر، ص ۳۳۴.
۲. مدرنیست‌هایی چون ارنست گلنر، هابسبام، بندیکت اندرسون، مایکل مان، بِراس و ... بنیادی‌ترین دیدگاه نظری که در برابر مدرنیست‌ها، دیدگاهی کاملاً متفاوت داشت و دارد، مربوط می‌شود به اندیشه‌ی «پیشینه‌باوری» Primordialism و پیشینه‌باورانی (Primordialists ) چون کلی فورد گیرتز (Geertz ) و استیون گراسبی (Grosby ) و ...
۳. Smith, Anthony D. : Nationalism and Modernism. London, Routledge, 1999 – 2000 , p . I.
۴. Hobsbawm E. J. : Nations and Nationlism Since 1780, Programme, Myth, Reality. Cambridge University Press , 1997 , pp. 14 – 15.
۵. فریدون آدمیّت: اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، چاپ اول، تهران، انتشارات خوارزمی، ص ۱۱۶.  
  Anderson, Benedict: Imagined Communities, Published by Verso, London, 1999. Pp. 18. 22 – 36.
۷. فریدون آدمیت: اندیشه‌های میرزا آقا خان کرمانی، چاپ دوم، تهران، انتشارات پیام، ص ۲۶۴.
۸. شفیعی کدکنی، « تلقی قدما از وطن»، الفبا، شماره ۲، ص ۳.
۹. برای یک معرفی کوتاه اما ارزنده از کتاب بندیکت اندرسون نگاه کنید به مقاله‌ی مسعود فاضلی با عنوان « آیا ملت‌ها مجموعه‌هایی ساختگی و تصورّی هستند»، در کنکاش، چاپ آمریکا، شماره‌ی دوازدهم، پاییز ۱۳۷۴، صص ۷۴ تا ۸۳.
فاضلی در نقد آرای اندرسون نکته‌ی مهمی را درباره‌ی ایران مطرح کرده و نوشته است: « یک سوال مشخص درباره ایران و مشخص‌تر از آن شاهنامه فردوسی: آیا این کتاب سازنده پندار «ایرانیت» نیست؟ اگر چنین باشد این کمونیتة به خیال درآمده imagined community کهن‌تر از آن است که اندرسون می‌گوید.» نگاه کنید به همان مجله‌ی کنکاش ص ۸۳. از سویی دیگر این نکته نیز درخور توجه است که در غرب بعضی از پژوهندگان چون Lesley Johnson سعی کرده‌اند که براساس نظریه‌ی بندیکت اندرسون نمونه‌هایی از همان کمونیته‌های به خیال درآمده را در دوره‌ی قرون وسطی نشان دهند. نگاه کنید به صفحه‌ی ۱۷۵ کتاب Anthony D. Smith مشخصات آن را در ارجاع شماره‌ی ۴ داده‌ام.
۱۰. نگاه کنید به مقاله‌ی جلال خالقی مطلق و جلال متینی با عنوان کلی «ایران در گذشت روزگاران» که بخش نخست آن با عنوان «ایران در دوران باستان» نوشته‌ی استاد خالقی مطلق و بخش دوم آن با عنوان «ایران در دوران اسلامی» نوشته‌ی استاد جلال متینی است. و هر دو مطلب در ایران‌شناسی، سال چهارم، شماره‌ی ۲، تابستان ۱۳۷۱ منتشر شده است، نیز نگاه کنید به دنباله‌ی بحث در ایران‌شناسی، سال چهارم، شماره‌ی ۴، ۱۳۷۱ و نیز نگاه کنید به ایران‌شناسی، سال ششم، شماره‌ی ۱، بهار ۱۳۷۳ به نوشته‌ی استاد خالقی مطلق با عنوان: « چند یادداشت دیگر بر مقالة ایران در گذشت روزگاران»
۱۱. برای نمونه نگاه کنید به نظریات Adrian Hastings که هویت ملی انگلیسی‌ها را به عنوان یک ملت ـ دولت انگلیسی (an English Nation – State ) به قرن یازدهم می‌رساند و از ملت انگلیسی به عنوان قدیم‌ترین ملت جهان غرب یاد می‌کند. نگاه کنید به کتاب او با این مشخصات:
Hastings, Adrian: The Construction of Nationhood, Cambridge Universtity Press,1997.
به خصوص به بخش نخست با عنوان ملت و ناسیونالیسم، صفحات ۵ تا ۷ و نیز به بخش دوم آن از صفحه ۳۵ تا ۶۶.
۱۲. نگاه کنید به صفحه‌ی ۱۳۷ کتاب هابسبام (Hobsbawm ) که مشخصات آن را در ارجاع شماره‌ی ۵ به دست داده‌ام.
۱۳ و ۱۴. مستوفی، حمدالله: نزهه‌القلوب. به سعی و اهتمام گای لیسترانج [چاپ افست]، ناشر: دنیای کتاب، صفحه‌ی ۱۰۰ و ۱۴۱.
۱۵. مستوفی حمدالله: نزهه‌القلوب. ص ۲۲ و نیز نگاه کنید به عبارات زیر از صفحه‌ی ۹ همین کتاب، آن جا که از راه‌های ایران زمین و مقدار طول و مسافت آن‌ها تا مکه سخن می‌گوید. در این عبارات از مهم‌ترین شهرهای امروزی ایران وهمچنین شهرهایی که درگذشته جزو ایران بوده‌اند و از دست رفته‌اند، سخن می‌گوید به این شرح:
« و از مکه تا معظم بلاد ایران زمین به موجب شرح که متعاقب در ذکر طُرُق [راه‌ها] خواهد آمد، مسافت بر این موجب است: از مکه تا سلطانیه که دارالملک ایران است به راه بغداد، سیصد و هشتاد و هشت فرسنگ. تبریز هم دارالملک است به راه بغداد سیصد و هشتاد فرسنگ. بغداد هم دارالملک است به راه نجف اشرف، دویست و شصت فرسنگ است. از مکه تا ری سیصد و پنج فرسنگ، تا اردبیل، دوصد و بیست و چهار فرسنگ، تا همدان ، دویست و هفتاد و هفت فرسنگ، تا کاشان دویست و شصت فرسنگ، تا اصفهان سیصد و یک فرسنگ، تا سمنان دویست و بیست و نه فرسنگ، تا شوستر دویست و سی و یک فرسنگ، تا قاین دو صد و هشتاد فرسنگ، تا نیشابور چهار صد و بیست فرسنگ، تا تفلیس پانصد و یک فرسنگ، تا بلخ پانصد و هفت فرسنگ، تا مرو چهارصد و هشتاد و یک فرسنگ، تا قم دویست و نود و چهار فرسنگ، تا سبزوار چهار صد و دو فرسنگ، تا یزد سیصد و چهار فرسنگ، تا قزوین سیصد و هفتاد فرسنگ، تا شیراز دویست و هفت فرسنگ، تا نیریز سیصد و نه فرسنگ، تا هرموز دویست و چهار فرسنگ...»
۱۶. مستوفی، حمدالله: نزهه‌القلوب، ص ۹۴.
۱۷ و ۱۸. همان متن، به ترتیب نگاه کنید به صفحات ۵۲ و ۷۵.
۱۹. gnoli Gherardo: The Idea of Iran, An Essay on its Origin, Roma, Istiuto Italiano per il Medio ed Estremo Oriente , 1989.
نگاه کنید به خصوص به بخش پنجم این کتاب ارزشمند با عنوان:
The Sassanians and the Birth of Iran
. صفحات ۱۲۹ تا ۱۷۵.
۲۰ و ۲۱. مستوفی، حمدالله: نزهه‌القلوب، به ترتیب نگاه کنید به صفحات ۲۷ و ۱۱۲.
۲۲و ۲۳. نگاه کنید به کتاب بندیکت اندرسون، به ترتیب به صفحات ۱۸ و ۱۴. مشخصات آن را در ارجاع شماره‌ی ۷ به دست داده‌ام.
۲۴. نگاه کنید به: ترجمه تفسیر طبری، فراهم آمده در زمان سلطنت منصوربن نوح سامانی ۳۵۰ تا ۳۶۵ هجری، مجلد اول، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، چاپ دوم، انتشارات توس ، تهران ، ۱۳۵۶، صص ۵ و ۶.
۲۵. بنیاد فرهنگ ایران، چهار تفسیر از این تفسیرهای قدیمی را چاپ و منتشر کرده است. بدین شرح ۱: « تفسیر پاک...» نسخه‌ی محفوظ در دانشگاه لاهور. (ظاهراً دراواخر قرن ۴ یا اوایل قرن ۵ هجری نوشته شده است.) به کوشش علی رواقی، ۱۳۴۸ تهران. ۲ـ تفسیر قرآن کریم، تألیف ابوبکر عتیق سور آبادی، چاپ عکسی از روی نسخه دیوان هند، لندن، مکتوب به سال ۵۲۳ هجری. انتشارات بنیاد فرهنگ، تهران، ۱۳۴۵ . ۳ـ تفسیر قرآن مجید محفوظ در دانشگاه کمبریج [تحریر ۶۲۸ هجری]، که به تصحیح استاد جلال متینی، جزو همان انتشارات، در ۲ جلد در ۱۳۴۹ منتشر شده است. ۴ـ تفسیر بصائر یمینی، تألیف محمدبن محمود نیشابوری به تصحیح علی رواقی، بنیاد فرهنگ، تهران ، ۱۳۵۹ شمسی. نگاه کنید به یادداشت عارف نوشاهی بر مقاله‌ی حافظ محمودخان شیرانی با این عنوان: «‌تفسیری کهن از قرآن مجید» در معارف، دوره هیجدهم، شماره ۱، فروردین ـ تیر ۱۳۸۰ (شماره پیاپی ۵۲). ص ۴۲.
۲۶. برای یک گفتار کوتاه اما جالب در این زمینه نگاه کنید: به مقاله‌ی ویلیام هنوی با عنوان «هویت ایرانی از سامانیان تا قاجاریه» در ایران‌نامه، سال ۱۲، شماره ۳، تابستان ۱۳۷۳، به صفحات ۴۷۳ تا ۴۷۸.
۲۷. حکیم میسری، دانشنامه، به کوشش برات زنجانی، تهران، ۱۳۶۶ ، بیت ۸۰ تا ۸۵ به نقل از مقاله‌ی جلال خالقی مطلق با عنوانِ « چند یادداشت دیگر بر مقالة ایران درگذشت روزگاران» در ایران‌شناسی، سال ششم، شماره ۱، بهار ۱۳۷۳، ص ۲۹.
۲۸. برای نمونه نگاه کنید به گفت‌وگویی که در اول ژانویه‌ی ۱۹۹۴ [۱۳۷۳] با دکتر چنگیز پهلوان کرده‌ام. این گفت و گو با عنوان «‌حوزه تمدن ایرانی» با چهار گفت و گوی دیگر با دکتر چنگیز پهلوان، یک جا و در کتابی با نام «‌پنج گفت‌وگو»، چنگیز پهلوان، ناشر: فراز، در سال ۲۰۰۲ میلادی در آلمان منتشر شده است.
۲۹ و ۳۰. صدرهاشمی، محمد: تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد اول، چاپ دوم، ۱۳۶۳ ، اصفهان، انتشارات کمال، ص ۲۶۱.
۳۲. رسول‌زاده، محمدامین: گزارش‌هایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه رحیم رئیس‌نیا، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۷، ناشر: شیرازه، صفحه ۱۰ پیش گفتار.
۳۳. همان کتاب، صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶.
۳۴. یک نمونه از این نوع نوشته‌های کم و بیش « قالبی» که به پیروی از نظریات بندیکت اندرسون به انگلیسی نوشته شده است، کتابی است از مصطفی وزیری با این مشخصات:
Vaziri. Mostafa: Iran as Imagined Nation, The Construction Of National Identity. Published in the United States by Parago House, 1993

کتابی تازه از دکتر منصوررستگار فسایی

$
0
0

 

 

 کتابی تازه از دکتر منصوررستگار فسایی

 

 Displaying photo 1.JPG

از دکتر منصوررستگار فسایی

دکتر احمد مهدوی دامغانی ومیراث ادبی و فرهنگی  وی

ناشر : اطلاعات، 1394 ،تهران 672 صفحه،

30/000 تومان


فهرست مطالب 

  

پیش گفتار

بخش اول

 تولد

خانه ی پدری و زادگاه مهدوی

خاندان مهدوی

الف:پدر بزرگ و پدر او

ب:مادر و جده ی احمد مهدوی دامغانی 

ج:همسر و فرزندان و برادران وخواهران

 دکترتاجماه آصفی

د:فرزندان دکتر مهدوی

1-ناصر مهدوی دامغانی

2-زهرا مهدوی دامغانی

3-فریده  مهدوی دامغانی

ه:برادران و خواهران مهدوی

1-مرحوم آیت الله محمد رضا مهدوی دامغانی

2- دکتر محمود مهدوی دامغانی

بخش دوم

تعلیم و تربیت و تحصیلات  مهدوی

استادان مهدوی در حوزه های علمیه ی مشهد

 1--اقا مرتضی مطهری

2-حجة الاسلام حاج شیخ محمد علی حایری کرمانی

3 –مرحوم شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی : پدر او:

4. شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری

5-علامه میرزا محمد علی مدرس تبریزی  خیابانی

6- آقا سید جلال الدین خوشنویس

7- حاج مجتبی قزوینی

8- مرحوم حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ سیف اللّه آیسی تبریزی؟عشق‌آبادی؟

 

تحصیلات در تهران  واستادان وی در این شهر

استادان مهدوی در تهران

الف :استادان سه گانه ی او

1-بدیع الزمان فروزانفر :شرح حالی مختصر ، مذیل به مقاله ی استاد بی نظیری که هنوز آسمان دانشگاه تهران  ...

  2-عبدالحمید بدیع‌الزمانی کردستانی: شرح حالی مختصر ،  مذیل به مقاله ی´" به یاد استاد عبد الحمید بدیع الزمانی"

3-- سید الشعراکریم  امیری فیروز کوهی : شرح حالی مختصر،مذیل به مقاله ی:دهمین سالگرد درگذشت امیری   فیروزکوهی‌

ب: دیگر استادان مهدوی در تهران                                                                                  

1-میرزا مهدی آشتیانی: با شرحی مختصر از احوال وآثار ایشان    

2-شیخ محمدتقی  آملی: با شرحی مختصر از احوال وآثار ایشان

3-علامه محمد قزوینی: با شرح ی مختصر از احوال وآثار ایشان منضم به مقاله ی یادی از  

      مرحوم قزوینی بمناسبت چهاردهمین سال وفات او

4-جلال الدین همایی : با شرح ی مختصر از احوال وآثار ایشان

5-علی اصغر حکمت شیرازی

6- استاد مدرس رضوی: با شرح ی مختصر از احوال وآثار ایشان

7--دکتر ذبیح الله  صفا+ مقاله یی در باره تاریخهای ادبیات در ایران

8-ابراهیم پور داوود

9- ضیاء هشترودی

10- اکبر دانا سرشت

11- دکتر جلیلی  یزدی

12. سید محمد محیط طباطبایی

13-   مجتبی مینوی

14- دکتر حسین خظیبی

بخش سوم

همدرسان وهمکلاسی ها ی او در حوزه و دانشگاه

الف : در حوزه:

1-آیة الله العظمی علی سیستانی

2- دکتر جعفرجعفری لنگرودی

 

ب: همدرسان وهمکلاسی ها ی او در دانشگاه

 

بخش چهارم

ویژگیهای بارز علمی مهدوی

استاد دیده و شاگردی کرده ،(در محضر استادان بزرگ   حوزه و دانشگاه  )

درک محضر ادبا وشعراء بزرگ معاصر  

زبان دانی

عربی دانی و ادب تطبیقی  عربی و فارسی

 اطلاعات لغوی

ترجمه های  مهدوی از عربی به فارسی

 

بخش پنجم

سالنمای زندگی دکتر احمد مهدوی دامغانی

بخش ششم

مشاغل مهدوی

 1-از دفتر یاری تا رییس کانون سر دفتران

دکتراحمد مهدوی دامغانی سردفتر دفتر 25 تهران

دفتر  اسناد رسمی شماره ی 25 تهران ، مدرَسی دیگر

دفتر رسمی ازدواج و طلاق شماره ی 111مهدوی دامغانی

2-فعالیتهای اموزشی و پژوهشی استاد در ایران و کشورهای دیگر

الف:تدریس دانشگاهی در ایران

شاگردان  مهدوی:در ایران

یاد کرد شاگردان از استاد

1-دکتر لاهوتی  و گفتگو هایش

2-دکتر موسوی گرما رودی  و شعرش در باره ی استاد

3-دکتر تمیم داری و مصاحبه اش در باره ی استاد

4-دکتر محمد یوسف نیری  و خاطراتش از استاد

5-دکتر ماشاء الله آجودانی

6- دکترسید علی محمد سجادی

 شاگرد نوازیهای استاد در مقالات ایشان

1-یادداشت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی درباره‌ی شعردکترسید علی موسوی گرمارودی

ب:تدریس در دانشگاههای خارج

شاگردان خارجی مهدوی

ج:شرکت مهدوی کنفرانسها و سمینارهای علمی در خارج از کشور

د: سخنرانیها و خطابه ها

ه:سر دبیری و انتشار فصل نامه ی گلستان،فصلنامهء شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی در امریکای شمالی

 

بخش هفتم

ویژگیهای مردی خود ساخته  از خلال آثارش:

الف -استعداد خدا دادی وهوش و حافظه ی کم مانند:

ب-ذوق ادبی  مهدوی:

ج:پویایی  و تحرّک و فایده بخشی  در همه ی مراحل  عمر :

د-منش دینی و مذهبی مهدوی واعتقاد عمیق به مبانی دینی و اجتهاد در آنها:

ه: تحقیقات  اسلامی :

و:تألیف  و تر جمه کتابهایی منحصرا شیعی و دفاع از این مذهب:

ز:تنّوع آثار

ح - طبقه بندی نوشته های مهدوی

1-شعر فارسی :

الف: فردوسی و شاهنامه

ب: درباره ی حافظ  

ج : در باره ی سعدی

د:درباره ی نظامی

ه: درباره ی سنایی

شاعری مهدوی دامغانی

2-محتوای تحقیقات  مهدوی  در نثر فارسی

الف: نقد و نطر

ب : نوشته های مربوط  به کانون سر دفتران

ج: علم انساب

د: خاطرات

ه:   مسائل حقوقی 

ز:احوال و تذکره ی  رجال

ح:وفیات معاصران

ط:نسخه شناسی و بررسی نسخ خطی

ی:مسایل اجتماعی و سیاسی

ک:نامه ها و اظهار نظرها

ل :مقدمه نویسی بر کتابها

بخش هشتم

سبک و شیوه ی نگارش مهدوی در نثر فارسی

 

فارسی نویسی دکتر مهدوی

الف:آثار ادبی مهدوی

سبک مهدوی در نوشته های مهدوی

نثر دانشگاهی و دبیری

ویژگیهای معنوی   نثر مهدوی

الف:نثر مطنب ولی دل نشین و غیر مخل

ب: ذکر وقایع با جزییات آنها

ج: تصویرگر ی کامل و جامع وقایع

طنز نهفته ی نوشته های مهدوی

نثری صادق و صمیمی

 

ویژگیهای لفظی نثر مهدوی

در آمیختگی با کلمات و تر کیبات و جملات عربی  واوصاف و ...

ترادف و تکرار مطالب  و ادعیه و جملات دعایی و وصفی:

کاربرد الفاظ و اصطلاحات و الفاظ فرنگی 

کاربرد الفاظ و اصطلاحات رایج غیر ادبی

 

بخش نهم

ویژگیهای اخلاقی ورفتاری مهدوی

آداب دانی وادب آموزی

امیدواری و روحیه ی مثبت و سازنده

پرهیز از عیب بینی

تدریس بی مواجب

حساسیت نسبت به ارباب علم و ادب وادای احترام نسبت به آنها

حق شناسی و حقگزاری

عفت زبان

فروتنی و تواضع

مناعت طبع

مهمان نوازی

هدیه بخشی

 

بخش دهم

ویژگیهای اجتماعی  مهدوی

 ایران دوستی و ووطن پرستی

خراسان دوستی و عشق به خراسان و مشهد ومردم آن

ضبط آداب و رسوم مردم مشهد

ثبت واژه ها و اصطلاحات مردم مشهد و خراسان

احترام بسیار  به زنان وتأکید بر  عظمت مقام آنان

زن و طلاق

تإسف بر اوضاع روزگار

احترام به اهل علم

بخش یازدهم

فهرست آثاردکتر احمد مهدوی دامغانی:

الف:کتابها ( کتب تحقیقی، مجموعه ی مقالات): 

الف:کتابها :

(تخقیق، تصحیح ومجموعه ی مقالات): شامل :

1-کشف الحقایق،عزیزالدین بن محمد نسفی

2-در باغ روشنایی، گزیده حدیقه الحقیقهی سنایی با دکترمحمدرضاجلالی نائینی

3-تاریخ جمع قرآن کریم،

4-نسمة السّحر بذکر من تشیّع و شعر

5- یادیاران و قطره های باران (مجموعه ای از مقالات احمد مهدوی دامغانیٍ )، به کوشش سید علی محمد  سجادی وسعید واعظ

6-حاصل اوقات، مجموعه ای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی،به اهتمام دکترعلی محمد   سجادی

7-، شاهدخت والاتبار شهربانو والده معظمه حضرت امام علی بن الحسین السجاد علیهما السلام،

8- المجدی فی انساب‌ الطالبین

9-سایه سرو"مقالاتی در بزرگداشت احمد مهدوی دامغانی"

10-مقالاتی در حدیث دیگران،:

11-مقالاتی در حدیث دیگران،:12

- چهار مقاله درباره مولی الموالی علی (ع) و داستان ضامن آهو

چهار مقاله درباره مولی الموالی علی (ع) و داستان ضامن آهو،احمد مهدوی  دامغانی ، امیرکبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل - 22 آبان، 1385

 (متن این مقاله را در بخش پایانی این کتاب بخوانید)

ب - جشن نامه ی استاد مهدوی دامغانی : سایه ی سرو

 

 

ج:کتابهایی با مقدمه ی د کتر احمد مهدوی دامغانی:

د : مقالات مهدوی:

بخش دوازدهم:

فعالیتهای سیاسی  مهدوی دامغانی

بخش سیزدهم

الف: جلسات دوستانه و اصحاب آن:

 

1-یاران یکشنبه

2-اصحاب چهارشنبه

3-گعده ی جمعه ی استاد  مجتبی  مینوی

3-جلسات منزل علامه ی قزوینی

5- جلسات سه شنبه  امیری فیروز کوهی

6-  گعده های دفتر خانه ی 25

 

ب:دوستان استاد و معاشران او:

 

1-سید حسن علی صارم کلالی

2-استادشادروان  جلال آشتیانی و خاطراتی از شصت سال دوستی

3--مرحوم احمد راد :

4 -استاد جلال الدین محدث ارموی

5.دکتر مهدی محقق:

6.دکتر سید جعفر شهیدی

7-شادروان عبدالله نورایی  ذکر جمیل نورانی

8-دکتر محمد جعفر محجوب  و مهدوی و سالشمار و کتابشناسی دکتر محمد جعفر محجوب:

9-.دکتر غلامحسین  یوسفی

10-دکتر عبد الحسین زرین کوب:و آخرین دیدار با زرین کوب

11- استاد ایرج افشار و شمه‌ای از شرح درد اشتیاق و فراق حضرت ایرج افشار رحمه‌الله    

     علیه

12- استاد حبیب یغمایی  مدیر مجله ی یغما  و یادی از حبیب یغمائی

13.دکترسید علی موسوی بهبهانی

14.استاد دکتر مظاهر مصفا

15-  دکتر سید حسین نصر:

16- دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

17- دکتر   محمدرضا جلالی نایینی -

18-  دکتر  فضل الله رضا رییس پیشین  دانشگاه تهران

  19 دکتر سید محمد -صادق خرازی

20- دکتر  محمد جعفر  جعفری لنگرودی

بخش  چهاردهم

شعرها ونوشته هایی در باره ی دکتر مهدوی:

الف : اشعار:

1شعر استاد امیری فیروز کوهی   در باره ی دکتر احمد  مهدوی دامغانی

2-شعر و نوشته ی دکتر  محمد رضا شفیعی کدکنی در باره ی مهدوی دامغانی: دعوت ‌به خراسان

3-  شعر استاد بهاء الدین خرمشاهی در باره ی مهدوی

 

ب: جهار مقاله در باره ی مهدوی دامغانی

1-حسین شهسوارانی

2-حسن مبارز

3-پرویز اذکایی

4- مهدی موسوی زارع

 

ج-مصاحبه یی درباره ی مهدوی دامغانی:

د:یادداشت  دکتر اکبر ایرانی مدیر مرکز پژوهشی میراث مکتوب،درباره ی مهدوی دامغانی:

 بخش پانزدهم

بزرگداشت مهدوی  در امریکا

سخنرانی دکتر فضل الله رضا در بزرگداشت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی در آمریکا

بخش شانزدهم

دو نمونه از مقالات متنوع مهدوی دامغانی :

1-ضامن آهو

2-بررسی و نقد کتاب‌ درباره کتاب: «در جستجوی صبح»تألیف عبد الرحیم جعفری

   

 

نمایه ها: 

 

پیش گفتار

این شرح بی نهایت کز حسن دوست گفتند

حرفی است از هزاران ،کاندر عبارت امد  (حافظ)

 

سالها نام دکتر احمد دامغانی را در کتابها و مجلات ادبی و تحقیقی خوانده بودم و بر مراتب فضل و کمال  استاد در ادب فارسی و عرب  ومعارف اسلامی وقوف داشتم و بارها دوست دانشمندم دکتر محمد یوسف نیری ،استاد دانشگاه شیراز   ،که چند سال افتخار کسب فیض از محضر استاد  را داشته اند برایم از کلاسهای پر بار  درس استاد وخلوص دینی وتقوایی ، حافظه ی استثنایی و سرعت انتقال ایشان در تحلیل ادبی و شناخت عمیق و دقیقی که از ادب فارسی وعرب وفرهنگ اسلامی  دارند، تعریف کرده بودند ودر نتیجه غیابا  ارادتی خاص به ایشان پیدا کرده بودم ،اما هنوز فرصتی پیش نیامده بود تا از نزدیک استاد را ملاقات کنم تا آن که در سال 1991 میلادی(1368)قرعه ی قسمت چنین افتاد که  دومین فرصت مطالعاتی خود را در بخش مطالعات خاور میانه ی دانشگاه هاروارد آمریکا ؛

 Center for Middle Eastern Studies at Harvard University

بگذرانم .

در آن هنگام پروفسور روی پرویز متحده (:  Roy Parviz Mottahedeh )،ریاست آن بخش را بر عهده داشت و استادانی چون خانم  آن ماری شیمل  ،پروفسور ریچارد فرای ( ایران دوست ) از همکاران قدیمی و معروف ما در موسسه ی اسیایی دانشگاه شیراز ،دکتر فرهنگ مهرکه سالها در شیراز  ریاست دانشگاه را برعهده داشتند ،دکتر مسعود فرزان که سالها در شیراز  در بخش زبانهای خارجی تدریس می کرد وشادروان استاد منوچهر امیری استاد دانشگاه شیراز و عضو فرهنگستان زبان و ادب  فارسی ومترجم معروف  ، در آن بخش و دانشگاه بوستون که بسیار به دانشگاه هاروارد نزدیک  است ،به کار مشغول بودندودیدار آنها ، کار را در هاروارد برای من   دلپذیرتر و مفید تر می ساخت، اما خبر نداشتم که  استاد مهدوی دامغانی نیز در همان بخش به  تدریس اشتغال دارند ،ودر همین جا بود  که توفیق یار شد و در همان هفته ی اول ورودم به هاروارد، آرزوی دیرین دیدار استاد احمد مهدوی دامغانی ، برایم بر آورده گردید وناگهان  استاد مهدوی دامغانی را یافتم ، استاد که  شنیده بودند  من به هاروارد آمده ام از سر لطف و غریب نوازی،بامدادی ، سری به اطاق من زدند و خیر مقدم گفتند ودولت بی خون دل فراهم آمد ودیدار ایشان ، مرا چنان مجذوب انسانیت و کمال و ادب  و فرهنگ خود ساخت که دیگر دست از دامنشان برنداشتم وتا در آنجا بودم، در هرفرصتی  به کسب فیض از محضر مبارکشان می پرداختم  و ایشان رادر اطاق کارشان که در همان راهرویی قرار داشت  که اطاق من  در آنجا بود، زیارت می کردم ، اطاقی بزرگ  وانباشته از کتاب  که استاد از آن برای تدریس نیز استفاده می کردند و در آن جا هم با مهمان نوازی های خاص خود، از همه  پذیرایی می فرمودند.

،منزل استاد در فیلادلفیا بود و ایشان آخر هفته را درآنجا می گذراندند و سه شنبه ها با قطار به کمبریج می آمدند وتا جمعه  در مهمانخانه ی دانشگاه هاروارد اقامت می کردندو در پنج روز کاری ،با نیروی جوانان و دانش پیران با کمال، به تدریس و تحقیق می پرداختند و همین امر این فرصت را برای من فراهم می ساخت تا  در کمبریج باایشان دیدار کنم  و جرعه نوش جام محبت ایشان باشم و از فیض حضورشان بر خوردارگردم.

چهار سال بعد که سومین دوره ی فرصت مطالعاتی خود را در دانشگاه پنسیلوانیا می گذرانیدم، دوباره فرصتهای فراوانی حاصل گردید تا استاد را در فیلادلفیا  زیارت کنم و چند روزی هم با همسرم در دولت سرای ایشان   به سر برم واز مهمان نوازیهای استاد و همسر ارجمند شان سرکار خانم دکتر تاجماه  آصفی برخوردار شوم ودر فرصتی مستوفی ، بیشتر ایشان را بشناسم و به این نکته پی ببرم که این استاد به قول فردوسی ،به دیدن ، بسیار بهتر از شنیدن است ومن که در عمر بیش از هفتاد ساله ی خود،سعادت شاگردی استادانی بزرگ چون شادروانان علی اصغر حکمت شیرازی ، علامه بدیع الزمان فروزانفر ،دکتر محمد معین ، دکتر ذبیح الله  صفا، دکتر پرویز ناتل خانلری ،دکتر صورتگر ،دکتر عبد الحسین زرین کوب، دکتر سید جعفر شهیدی ، دکتر رعدی اذرخشی ،احمد افشار شیرازی،  دکتر محمد مقدم،دکتر علی محمد مژده و دکتر نورانی وصال و بسیاری دیگر را داشته ام- که خدایشان بیامرزاد-  وهنوز خودرا کماکان کمترین شاگرد کسانی چون استاد  دکتر مهدی محقق، دکتر خطیب رهبر، دکتر باطنی و دکترابوالقاسمی و... ،می دانم ، به یقین می توانم ادعا کنم که استاد مهدوی به لحاظ وسعت علم وجامعیت فضایل  و تقوا و منشهای انسانی  ، از هیچیک از آنان کمتر نیست  وطبیعی است که اگر بخواهم   فضایل  وی را به بیان بنشینم، مثنوی هفتاد من کاغذ می شود و بیان و بنان مرا توان شرح آن نیست ،

آنچه در این کتاب می خوانید،مروری است بر زندگی این بزرگ مرد که از آخرین بازماندگان نسل منقرض علمایی است که در دوران خویش با کوشش وکشش بسیار  موفقیت آمیز ، میراثهای  فرهنگی   گذشته ی سر زمین مارا شناختند وبا ظرفیت های دانش و فرهنگ معاصر پیوند دادند و با علم و عمل خویش به نماد مشترک این دو  فرهنگ بدل شدند   که  به قرنی یکی از آنان شاید روی بنماید، به قول خاقانی:

چون زمان، عهد سنائی درنوشت       آسمان چون من سخن گستر بزاد

                      چون به غزنین ساحری شد زیر خاک        خاک شروان ساحری دیگر بزا

مفلقی فردارگذشت از کشوری       مبدع فحل از دگر کشور بزاد

چون به پایان شد ریاحین، گل رسید       چون سرآمد صبح صادق ،خور بزاد

          ماه چون در جیب مغرب برد سر       افتاب از دامن خاور بزاد

        یوسف صدیق چون بربست نطق       از قضا موسی پیغمبربزاد

    گرزمانه آیت شب محوکرد       آیت روز از مهین اختر بزاد

        تهنیت بادا که در باغ سخن       گر شکوفه فوت شد، نوبر بزاد

       آن مثل خواندی که مرغ خانگی       دانه‌ای در خورد و پس گوهر بزاد

استاد احمد مهدوی دامغانی در ۱3 شهریور ۱۳۰5 در مشهد،  زاده شده اند ،در خانواده یی که تحصیل علم برای آنان یک فریضه به شمار می آمده است و همه قبیله ی ایشان عالمان دین بوده اند   وایشان طبعا با هوش و استعداد خدا دادی که داشته است ، گوی سبقت در فراگیری علوم متداوله ، ربوده و توانسته است  از محضر استادانی گرانقدر همچون آیت الله میرزا مهدی غروی اصفهانی، آیت الله حاج شیخ محمدرضا خدائی دامغانی، شیخ محمد تقی نیشابوری، مجتبی قزوینی و... کسب فیض کند و آماده ی صعود به مراتب بالا و بالاتر علمی  گردد ،در نتیجه نه تنها چراغ علم در ذهن او روشن شده است  ،  دل وی نیز به نور معرفت ایزدی  اراسته گشته است  و در نتیجه این مرد به مرتبه  عالمی متقی وپاک دل  و روشن ضمیر  رسیده است که درسش ،زمزمه ی عشق و محبت شده است و هر سخن استادانه اش ، چراغ هدایتی بر می افروزد و دلی را روشن می سازد و با هر عملش، درس فضیلتی می آموزاند

انچه را که در این کتاب می خوانید ، برآمده از نوشته های خود دکتر احمد مهدوی دامغانی و کسانی است که اورا خوب می شناخته اند ودر باره ی وی چیزی نوشته اند ومن کوشیده ام  تا علی رغم مشکلات دسترسی به  همه ی منابع و مآخذ در خارج از ایران ،،تصویری در حد امکان و فهم خود،از زندگی این بزرگ مرد معاصر ،به دست دهم ، تا جویندگان علم و معرفت بدانند که خدمتگزاران ادب و فرهنگ ما چگونه با سختی بسیار ،درس خوانده اند و چگونه به مراتب عالیه ی کمال رسیده اند، و چگونه با افتخار و سرافرازی زندگی کرده اند ،هر چند ، خوب می دانم که هنوز نتوانسته ام  همه ی آنچه را که حقیقت حال ایشان است ،باز گو کنم.

منصور رستگار فسایی

استاد بازنشسته ی دانشگاه شیراز و استاد مدعوّ دانشگاه اریزونا- امریکا

 

 




(بدون عنوان)


نکوداشت دکتر منصور رستگار فسایی در شیراز

$
0
0

 

نکوداشت دکتر منصور رستگار فسایی در شیراز

اخبار فرهنگی  - به پاس ۵۰ سال فرهنگوری و چاپ بیش از ۴۰ کتاب و ۱۲۰ مقاله علمی، نکوداشت دکتر منصور رستگار فسایی در شیراز برگزار می‌شود.

به گزارش خبرنگار ادبیات ایسنا، نکوداشت دکتر منصور رستگار فسایی با عنوان «نیکدل نامور» توسط مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس، دانشگاه حافظ و مؤسسه فرهنگی هنری شهر آفتاب در ساعت ۹ شب روز پنج‌شنبه ۱۱ تیرماه مصادف با ۱۵ رمضان المبارک، میلاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) و شب فرهنگی رمضان در مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس برپا می‌شود.

روابط عمومی مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس با اعلام این خبر عنوان کرده است: دکتر منصور رستگار فسایی استاد بازنشسته دانشگاه و رییس مؤسسه آموزش عالی حافظ شیراز در سال ۱۳۱۷ در فسا زاده شد. تصحیح کتاب فارسنامه ناصری در سال ۱۳۶۱ جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را برای او به ارمغان آورد و دو کتاب «۲۱ گفتار درباره شاهنامه فردوسی» و «تذکره دلگشا» در سال ۷۰ و ۷۱ جایزه بهترین کتاب دانشگاهی را نصیب خود کرد. رستگار فسایی در سال ۱۳۷۴ به عنوان استاد نمونه دانشگاه شیراز و در سال ۱۳۸۲ به عنوان چهره ماندگار در عرصه ادبیات فارسی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.

تصویرآفرینی در شاهنامه، اژدها در اساطیر ایران، فرهنگ نام‌های شاهنامه، انواع شعر فارسی، شرح ۶ جلدی دیوان حافظ، تصحیح فارسنامه ابن بلخی، آثار عجم و کلیات ابواسحاق اطعمه، بخشی دیگر از آثار دکتر منصور رستگار فسایی است.

"معرفی" شرح تحقیقی دیوان حافظ

$
0
0

 دکتر منصور رستگار فسایی

استاد بازنشسته ی دانشگاه شیراز و استاد مدعوّ

بخش مطالعات شرقی دانشگاه  اریزونا- امریکا    

        

"معرفی" شرح تحقیقی دیوان حافظ

 

دوره ی شش جلدی

انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی

تهران،1394

 

این شرح  بی‌نهایت، کز حُسن  دوست گفتند

حرفی است از هزاران، کاندر عبارت  آمد

در سال  1349 که کار تدریس زبا‌ن و ادبیات فارسی را در دانشگاه شیراز آغاز کردم‌‌‌، مسئولان آن دانشگاه‌، سرگرم تهیه‌ی مقدّمات برگزاری کنگره‌ی بین‌المللی حافظ و سعدی بودند که باید از هفتم تا یازدهم اردیبهشت  سال 1350‌ در شیراز برگزار می‌گردید‌، پیش از آن تاریخ‌، اما هنوز هیچ کنگره‌ی مهم و خاصی درباره‌ی حافظ، در ایران برپا نشده بود، و برگزاری این کنگره، آن هم در شیراز، که زادگاه و آرامگاه این دو شاعر ‌‌بی‌همتا است، می‌توانست بیش از همه، به اهمیت سعدی و حافظ و نقش آن دو، در تعالی شعر و فرهنگ ایرانی تأکید بگذارد و آن را همچون کنگره‌ی فردوسی و سعدی -که سالها پیش در تهران و مشهد برگزار شده بود- از اهمیتی تاریخی برخوردار بسازد‌، به‌علاوه، از آنجا که این کنگره‌ی بین‌المللی‌، نخستین همایش بزرگ ادبی بود که در شیراز برپا می‌شد و دانشگاه شیراز‌، برگزاری آن را برعهده داشت، دانشگاه همه‌ی توان مادی و معنوی خویش را به‌کارگرفته بود تا آن را به بهترین وجهی برگزار کند و به‌راستی چنین کرد.‌شادروان دکتر علی‌محمد مژده (م. 1382) و دکتر حسن خوب‌نظر که کارهای علمی و اجرایی کنگره را برعهده داشتند ، با لیاقت و درایت کامل‌‌‌‌‌، مقدمات کار را فراهم می‌آوردند من هم از همان آغاز‌‌‌، در کمیته‌ی  انتشارت آن کنگره فعالیت داشتم.

سرانجام‌، هفتم اردیبهشت  1350 فرارسید و این کنگره‌ی باشکوه در نارنجستان قوام برگزار شد و به‌دلیل  برنامه‌ریزی عالی و شرکت بسیار‌ی از حافظ‌شناسان بزرگ ایرانی و خارجی و ارائه‌ی مقالات  علمی و تحقیقی ارزنده‌، برگزاری آن‌، به‌عنوان نقطه‌ی عطف بسیار مهمّی در تحقیقات حافظ‌شناسی  وسعدی‌پژوهی   دوره‌ی معاصر، به ثبت رسید و دو جلد مجموعه‌ی سخنرانی‌های ارائه‌شده در آن کنگره نیز، در سال 1352 به‌کوشش اینجانب‌، در سلسله انتشارات دانشگاه شیراز منتشر گشت و با‌رها تجدید چاپ شد که مقالات ارایه شده در آن، می‌تواند کیفیت ممتاز این کنگره را ‌ نشان دهد.

من از آن کنگره درس‌های فراوانی آ‌موختم و حافظ و سعدی را بهتر شناختم؛  مخصوصاً از آن زمان بود که حافظ، در ذهن من جایگاهی خاص پیدا کرد و در کنار فردوسی نشست ـ که همیشه به وی عشق ورزیده‌ام ـ و از آن هنگام  بود که به این  نتیجه رسیدم که فردوسی و حافظ‌، دو روی سکّه‌ی فرهنگ و تمدن و منش‌های ایرانی هستند که با‌ید به سخن و اندیشه‌ی آنان بسیار بهتر و بیشتر توجه کرد تا هویت ملی و فرهنگی ایرانی را از آنا‌ن آموخت‌؛ به‌تدریج‌، حافظ  با جاذبه‌های  خاص خود  مرا مجذوب و مجذوب‌تر کرد و توانستم او را از زاویای ناشناخته‌تر و وسیع‌تری ببینم و بشناسم و در نتیجه‌،  لسان‌الغیب را‌ صدر‌نشین  علاقه‌های علمی و ادبی خویش بسازم و در سال‌های طولانی تدریس در دانشگاه شیراز و دانشگاه‌های دیگر در ایران و خارج از کشور،‌ بکوشم تا همیشه با حافظ باشم‌، حافظ را بخوانم و بشناسم  وتدریس کنم و بشناسانم و برای رسیدن به این هدف‌، سال‌‌ها اجرای طرح تحقیقی معنی‌شناسی حافظ را دنبال و درس حافظ را در دوره‌های مختلف از کارشناسی تا دکتری تدریس ‌کردم و گاهی هم دانشجویانم را به حافظیه می‌بردم و کلاس‌های درس را در آنجا برگزار می‌کردم و مدت‌ها، در عصرهای شنبه‌ برای گروهی از حافظ‌ دوستان در یکی از حجره‌های حافظیه‌، حافظ‌خوانی می‌کردم‌، در هر سمینار و مجمعی که از حافظ سخن می‌رفت‌، با علاقه و رغبت فراوان شرکت می‌جستم و به سخنرانی و عرضه‌ی مقاله می‌پرداختم و در کوشش‌هایی، که برای  نامگذاری «روز حافظ»، ایجاد «مر‌کز حافظ‌شناسی»، انتشار مجله‌ی «حافظپژوهی» و «انجمن دوستداران حافظ»‌ صورت  می‌گرفت‌، شرکت مستقیم داشتم و در سال‌های اخیر و در دوران بازنشستگی نیز برنامه‌های حافظ‌خوانی و فال حافظ را درشبکه‌های جهانی اینتر‌نت  ارائه می‌کردم‌، و در سال 1385 مجموعه‌ی مقالات خویش را در‌باره‌ی حافظ، تحت عنوان  حافظ و پیدا و پنهانزندگی  منتشر ساختم، تا کنون 24  مقاله و سخنرانی و 6 کتاب در‌باره‌ی حافظ منتشر ساخته‌ام و راهنمایی یک پایان‌نامه‌ی دکتری را در‌باره‌ی حافظ بر عهده داشته‌ام.[1]

ماحصل آنکه در چهل سال گذشته، حافظ‌، عشق زندگی ادبی من بوده است و پیوسته کوشیده‌ا‌م تا با اشتیاق فراوان، هرچه، در‌باره‌ی او نوشته می‌شود‌، بخوانم و حافظ‌‌‌پژوهی را یاد بگیرم و در این میان‌، خواندن و یادداشت‌برداری از مقالات و کتاب‌هایی که در شرح نکات‌، کلمات‌، ترکیبات، جمله‌ها؛ مصرع‌ها‌، ابیات و اشعار حافظ  نوشته شده‌، کار همیشگی و علاقه‌ی دائمی من بوده است و همین انس‌ دیرین و روز‌افزون با حافظ و شعر وی به‌تدریج سبب شد تا به این نتیجه برسم که باید شرحیبر دیوان خواجه بنویسم که برآیند نگاهی دیگر به شعر حافظ باشد‌.

شرحیکه جنبه‌ی سلیقه‌ای‌، ا‌حساسی و فردی نداشته باشد و با نظم و طرحی خاص، شعر حافظ را به‌عنوان یک کلّ هنری ببیند و آن را معلّمانه و همچون یک درس تحلیلی و تحقیقی‌، از منظرهای جداگانه‌ی صورت و معنا و هنرهای شاعرانه‌، تجزیه و تحلیل کند و به خواننده نیز این فرصت را بدهد تا با دیدگاهی باز از چگونگی هدف‌ها‌، درون‌مایه‌ها،  نظرگاه‌های خاص شاعر، در ارتباط با  اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی و فرهنگی دوران او، که به‌نوعی در تولد شعرش‌ اثر گذاشته‌اند‌، آشنا شود و تأثیرپذیری‌ها و تأثّرگذاری‌های  حافظ را بشناسد و از عقاید و نظرهای متفاوتی، که محققان در‌باره‌ی  اشعار و افکار شاعر‌  ابراز  داشته‌اند، آگاه گردد.

شرحیکه د‌ر نگرش به شعر و زندگی و هنر حافظ، با کارهای دیگرکه تا‌کنون نوشته شده است‌، تفاوتی اساسی  داشته باشد و بتواند دیوان حافظ ‌بزرگ را که به‌دلیل ساختار شاعرانه و ایهامات و ابهاماتی که برخاسته از کیفیت شاعرانه و نگرش مستقل و خاص حافظ است‌ـ و هنوز ناشناخته مانده است‌ـ با روشی حتی‌المقدور علمی و فارغ از سلیقه‌ها و برداشت‌های فردی بشناساند و معرفی کند.

شرحیکه به حافظ‌دوستان نشان دهد که حافظ  به‌معنی کامل و دقیق و علمی کلمه «شاعر » است‌، نه چیز دیگر و این سخن بدان معنا است که حافظ تنها ناظم و معلّم اخلاق و سیاست‌‌ورز و دیندار و عارف و رند  و قلندر و... نیست‌، بلکه حافظ  بیش ا‌ز هرچیز و مقدّم بر هر امر دیگری، همه‌ی شهرت و آوازه  و موفقّیت خویش را به‌سبب «شاعری » به‌دست می‌آورد نه به‌جهت هیچ وظیفه و رسالت دیگری‌. مسلماً مقصود از این سخن‌، آن نیست که حافظ معلم یا عارفی عالم و دیندار و حافظ قرآن نیست‌؛ بلکه هدف بیان این نکته است که حافظ اگرچه ممکن است همه یا بعضی از این عناوین را واقعاً داشته باشد‌؛ آنچه موجب مطرح‌شدن و نامدار‌گشتن وی در طی قرون شده و شهرت عرفان و دانایی و قرآن‌دانی وی را به همه جا  برده  است‌، فقط  شعروشاعری او بوده است و  اگر چنین نبود‌، کدام عالم و عارف و رند و قلندر و ناظم و حافظ قرآن و حتی شاه و وزیر و بزرگ قرن هشتم را سراغ داریم که  فقط به‌دلیل داشتن این امتیازات به چنان مقام و منزلت جاودانه‌ای که حافظ در تاریخ ادبی ما بدان دست یافته است‌، رسیده باشد.

 حافظ حتی وقتی که  اخلاق، عرفان، رندی، مدح، مرثیه، پدیده‌های اجتماعی، سیاسی و دینی دل‌پسند دیگر را هم در کلام خویش مطرح می‌سازد هنوز، دقیقاً از موضع یک شاعر سخن می‌گوید‌، شاعرانه می‌بیند، شاعرانه می‌اندیشد و تحلیل می‌کند و شاعرانه‌، به خلق شعر می‌پردازد و شاعرانه بر مخاطبان خود اثر می‌گذارد و همین نکته است که‌ سبب می‌شود تا در هر نوع برداشت و تفسیر و تبیین شعر حافظ‌، نخست‌ به این نکته توجه داشته باشیم که ما با یک شاعرواقعی سر‌و‌کار داریم که شعر، تنها وسیله و ابزار هنری بیان اندیشه‌های او است و همین عمل شاعرانه‌ی او ا‌ست که سبب شده است تا شعر او قرن‌های متمادی‌، همچنان بر مردم اثر بگذارد و فارسی‌زبانان و دوستداران ‌شعر در سخن وی، گمشده‌ی خود را بیابند و بشناسند و به او ایمان بیاورند و گنگان خواب‌دیده، در شعر وی حرف ‌دل و خواب ناگفته و ناشنیده‌ی خویش را بیابند و کلام پر ابهام و ایهامش را که چون ا‌لماسی درخشان و تراشیده‌، هنرمندانه و زیبا است‌، تا حد سخن قدّیسان و پاکان الهی و تأثیر‌گذار، بالا ببرند و آن را «لسان‌الغیب» بخوانند، و کسانی  چون محمّد گلندام‌، او را « مفخر علما، استاد نحاریر‌الادباء‌، معدن‌اللطایف‌الرّوحانیه، مخزن‌المعارف‌السبحانیّه، شمس‌الملّه‌ی والدّین ِ»  بخوانند و مردم، سخن او را تفسیر و تأویل کنند‌‌، با آن فال بگیرند و در هر موقعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی‌ از خلال شعر حافظ، پیامی متناسب با دوران خویش بیابند و به شاعر جاودانه‌ی خویش ببالند و او را بستایند.

بنابراین باید به یاد داشته باشیم، اگرچه هر صفت خوب و والایی را که به حافظ نسبت می‌دهیم‌، شایسته‌ی اوست‌؛ امّا همه‌ی این اوصاف‌، فرع بر شاعر‌ی او است و نباید اهمیت هنر شاعر‌ی وی را تحت‌الشّعاع قرار دهد و اهمیت  شاعری حافظ را از  ذهن ما بزداید؛ زیرا شعر حافظ‌، کمال سخن فارسی و معنای واقعی و دقیق تأثیر‌گذاری هنر‌، در جامعه‌ی ما است که نه تنها از همه‌ی امتیازات ادبی سخن سعدی و فردوسی و دیگر بزرگان شعر فارسی برخوردار است‌؛ بلکه دارای ویژگی‌های منحصربه‌فردی نیز هست که نتیجه‌ی زندگی  شاعرانه‌ی حافظ و یگانه‌شدن شعر شاعر با زندگی است و این همان پدیده‌ای است که این  آوازه‌خوان را با آوازش یکی می‌کند.

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف نظم و سخن‌گفتن‌ دری‌ داند‌‌‌ ( 10/174)        

حافظ به‌معنی حقیقی کلمه شاعر است و این اصلی‌ترین نکته‌ای است که در این شرح به آن توجه می‌شود.

شرحیکه بر همه‌ی دیوان باشد‌، نه غزل‌ها‌: هدف شروح  کامل یا ناقصی که تا‌کنون بر دیوان حافظ نوشته شده است‌،بیشتر، شرح غزل حافظ بوده است‌ـ زیرا غزل‌، نوع غالب شعر حافظ است‌ـ و دیگر انواع شعر حافظ را تحت‌الشّعاع قرار می‌دهد‌، درحالی‌که در بین مثنویات‌، دوبیتی‌ها‌، رباعیات‌، قصیده‌ها و قطعا‌ت و حتی فردیات حافظ‌، اشعاری هست که  مظهر اعلای شعر و زیبایی‌های شاعرانه است و غفلت از آنها به‌معنی فراموش‌کردن بخشی از خلاقیت‌های هنری حافظ است و ستمی بر خوانند‌گان شعر ا‌و.

در نتیجه، بر آن شدم که  شرح تحقیقی دیوان  حافظ را فقط به توضیح و تبیین غزل حافظ محدود نسازم و به شرح همه‌ی اشعار غزل و غیر غزل او نیز بپردازم تا حافظ و شعرش را بهتر بشناسانم و طبعاً  تفسیر و تحلیل همه‌ی دیوان حافظ‌، به هدف عمر من تبدیل شد و بر آن شدم تا در این شرح، حتی‌الامکان، همه‌ی اشعار دیوان حافظ را بررسی و تحلیل کنم و از آنجاکه معمولاً در شروح  حافظ و چاپ‌های  مختلف دیوان او، همه‌ی اشعار ضبط نشده‌، یا کاستی‌ها و افزوده‌هایی دارد و گاهی نیز متنی که اساس  شرح قرار گرفته‌، معلوم یا معتبر و تحقیقی نیست‌، برآن شدم تا اساس کار این شرح را‌، نسخه‌ی تصحیح دکتر خانلری‌ قرار دهم‌. و همه‌ی اشعار را با یک ا‌لگوی  یکنواخت‌ شرح کنم و از هنگامی که این فکر را در ذهن پروردم و تا زمانی  که آن ر‌ا به اجرا گذاشتم‌، با توجه کامل به این هدف  که "شرح تحقیقی دیوان  حافظ"  باید در‌باره‌ی شعر حافظ  باشد، سال‌ها وقت شبانه‌روزی  و عمر خویش را با حوصله و بی‌شتاب‌، صرف تهیه‌ی مواد و لوازم تألیف این شرح‌ کردم و در همان حال، بارها نمونه‌ی کارهایی را که تهیه‌کرده‌ بودم، با دانشجویان خود در کلاس‌های حافظ‌، و با برخی از صاحب‌نظران حافظ‌شناس‌، در میان نهادم و کوشیدم تا نقاط ضعف و قوت هریک را بشناسم و در آن‌ تجدید‌نظر کنم و به‌لحاظ صورت و معنا، بخش‌هایی را‌ حذف‌، اضافه یا باز‌نویسی کنم و در نهایت، با استفاده از همه‌ی منابع علمی و شایان استنادی که بدان‌ها دسترسی داشتم، آن را به مراحل پایانی برسانم  و اینک چه خوب و چه بد، چه کامل و چه ناقص، این همان کتابی است که در نظر داشته‌ام و امیدوارم  که «شرح تحقیقی دیوان  حافظ » با همه‌ی نقایصی که ممکن است داشته باشد، وسیله‌ی انتقال علمی و تحقیقی شعر حافظ به نسل معاصر و کسانی باشد که در آینده طالب شناختی معقولانه‌، متفاوت و  متعادل‌ از شعر او هستند، تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

می‌دانم که کار در‌باره‌ی حافظ‌، همیشه بحث‌انگیز و ماجرای حافظ‌، پایان‌نا‌پذیر است و من نیز فروتنا‌نه و پیشا‌پیش‌، اعتراف می‌کنم که پای ملخی را پیش سلیمان می‌آورم و هنوز هزاران نکته‌ی نا‌گفته در‌باره‌ی حافظ و شعر او هست که بدان نرسیده‌ام و ان‌شاء‌الله بسیاری از خوانندگان امروز و فردای این کتاب‌، بدان خواهند رسید و به مرور ایّام‌، خطاهای این کتاب را با کرامت و بزرگواری خود بر‌طرف خواهند کرد و در بهبود راه و روش این کتاب‌، یاری خواهند رسانید، این کتاب  بخشی از آرزوهای بر‌آورده شده‌ی من است‌، که خدای‌ حافظ را به‌دلیل همین توفیق سپاسگزارم.

شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا / بر منتهای همّت خود کامران شدم (2/314)

باید گفت که دیوان حافظ میراث همه‌ی ایرانیان است و آنچه درباره‌ی حافظ  نوشته و منتشر می‌شود‌، در ذهن همگان می‌نشیند و نقد و بررسی می‌شود و بسیاری از صاحب‌نظران‌، محققان و دوست‌داران حافظ در‌باره‌ی آن اظهار‌نظر می‌کنند و این اثر نیز از آن قاعده مستثنی نیست و از قضا این‌گونه نقد و بررسی‌ها می‌تواند به کمال هر اثری  و تجدید‌نظر و رفع خطاها و اشتباهات آن بینجامد که این‌جانب پیشاپیش از همه‌ی کسانی که زحمت چنین بررسی‌هایی را خواهند کشید‌، صمیمانه سپاسگزار است و آن را  محبتی بزرگ در حق  خود می‌داند.


 

معّرفی تفصیلیشرح تحقیقی دیوان حافظ

روش کار 

برای معرفی  شرح تحقیقی دیوان حافظ‌، نخست‌، باید توجه خوانندگان عزیز را به نکات زیر جلب کنم تا هدف‌ها‌، روش‌ها‌، و نحوه‌ی بر‌خورد با شعر حافظ و مسایل و مشکلات و شیوه‌های تفسیر و تبیین آن در این کتاب روشن شود:

الفـکوشش می‌شود تا در این کتاب‌، هر غزل یا شعر دیگر حافظ، مستقلاً شرح شود به‌نحوی‌که  هم به قالب و شکل ظاهر‌ی شعر و ویژگی‌های آن توجه شود و هم به معنا و هنرها‌یی که در شعر به‌کار رفته است، تاکنون رسم اغلب  شارحان دیوان حافظ‌ این بوده است  که به‌طور‌کلی یا موردی و بدون تفکیک این مسائل‌، به شرح لغات و ترکیبات و معنی ابیات‌ بپردازند که در این شروح ،معمولاً خواننده‌، ، نمی‌تواند به ساختار واقعی لفظ و معنا‌، به‌عنوان یک پدیده‌ی واحد و مستقل‌، دسترسی داشته باشد و‌لی در این شرح‌، با یک طرح یکسان و هماهنگ‌، لفظ و معنی و هنر‌های شاعرانه‌ی هر شعر حافظ‌، به تفکیک و در جای خود‌، به طور منطقی تجزیه و تحلیل می‌شود و اجازه‌ی تداخل و خلط مباحث، داده نمی‌شود و هدف آن است که هر سخن و لفظ و معنا و صنعت و هنر شاعرانه‌ای، بدون کلی‌گویی و مطلق‌سازی و فقط در جای خود و با ملاحظه‌ی فضای خاص همان شعر و با استمداد از سخن خود حا‌فظ  و عندالّلزوم، با ذکر شواهدی از دیگر متون نظم و نثر،‌ بحث و بررسی شود و به همین دلیل‌، اگرچه ممکن است گاهی در کتاب مطالبی مکرر شود‌، این تکرار‌، به حفظ استقلال غزل و شرح آن و استفاده‌ای، که عاید خواننده می‌شود، می‌ارزد و در نتیجه‌ مطا‌لعه‌کننده‌ی هر غزل می‌تواند عقیده‌ و منش و روش شاعر را در هر شعر و غزل‌، به استقلال و با توجه به حال و هوای همان شعر‌ بشناسد‌.

در اینجا و در  تجزیه و تحلیل‌های این کتاب از هر غزل یا شعر غیر غزل، پیش‌داوری و اثبات و القاء هیچ اعتقا‌دی منظور نیست و هیچ فکر و روشی‌، کلی و مطلق‌سازی نمی‌شود، بنابراین کوشش اصلی در آن است تا در هرغزل یا شعر‌، بدون هیچ ملاحظه‌ای‌، سخن حافظ را به‌لحاظ قالب و معنا و هریک از فروع آن تقسیم و برر‌سی کند.

پنچ بخش بررسیهر غزلیا غیر غزل در شرح تحقیقی دیوان حافظ:

روش کار در این کتاب‌، چنیناست که پس از ارایه‌ی متنشعر و ذکر اختلاف نسخ و نشان‌دادن افزوده‌ها یا کاستی‌های آن، هرغزل یا غیر غزل حافظ، در پنج مبحث جداگانه تفکیک و توضیح و تبیین شود که این مبا‌حث به شرح زیر طبقه‌بندی می‌شود‌:

الف: متن شعر‌: ( غزل، قصیده و...)؛

ب: 1.ساختار شعر

2.نوع شعر 

3.معنیواژه‌هایشعر

 4.معنی بیتهای شعر 

  5.منابع شناخت بهتر شعر

الف‌ـ متن شعر:اشعار حافظ را در این کتاب‌‌، از نسخه‌ی مصحّح خانلری‌، با ذکر نسخه‌بدل‌های آن‌، بر‌گز‌یده‌ایم و به هر غزلی، عنوانی برآمده از مضامین غزل بخشیده‌ا‌یم که این عناوین به انتخاب این نگارنده است وطبعا در هیچ نسخه‌ی خطی یا چاپی، مذکور نیست؛ در اینجا باید خاطر‌نشان ساخت که در این کتاب‌، اگرچه اساس کار، بر چاپ خانلری است‌، امّا در مواردی نیز  برخی کلمات یا ابیات متفاوت را که در نسخ مورد استفاده‌ی ایشان آمده است‌، برای متن مناسب‌تر یافته‌، از آن استفاده کرده و در متن گذاشته‌ایم و همه‌ی این قبیل موارد را هم دقیقا نشان داده‌ایم.به‌علاوه‌، در نمونه‌های معدودی هم‌‌ ـ که به برخی ازکلمات یا ابیات بحث‌انگیز مربوط است ـ به نسخی که مورد مقابله‌ی ایشان نبوده است،‌ مراجعه و از دفتر دگر‌سانیهادرغزلهایحافظتألیف استاد سلیم نیساری یا از کتاب حافظ بر‌ترکدام است؟تألیف استاد رشید عیوضی،   استفاده‌ی بسیار کرده‌ایم.

در این بخش، تعداد اشعار منسوب به حافظ متفاوت است و روایت‌های مختلف لغوی و تقدّم و تأخّر ابیات و کمی و بیشی آنها‌، نیز از مسایلی بسیار بحث‌انگیز و گریز‌ناپذیر است که دامنه‌ی بحث و گفت‌و‌گوی‌ آنها‌، پایان‌ناپذیر و نتیجه‌گیری  قطعی و مطلق از آنها بسیار مشکل است و طبعاً هر کسی که درباره‌ی شعر و سخن حافظ‌ کاری کوچک‌، یا بزرگ‌، انجام می‌دهد‌، باید درانتظار آرای فراوان مخالف و موافق هم باشد.

تعداد غزلیات‌ حافظ‌ در نسخه‌های‌ خطّی‌ دیوان‌ او، تفاوت‌هایی‌ دارد. (قزوینی، دیوان حافظ، ص لج)

در این کتاب‌،متن شعر‌،در پنج قسمت به شرح زیر مضبوط است‌:

ا. شماره‌ی غزل‌، مثنوی یا ...

2. عنوانی که بر‌‌آمده از متن شعر و پیام اصلی آن است.

3. متن شعر با شماره‌گذاری ابیات آن که بر اساس چاپ خانلری است و همه جا، ابیات  بر‌گرفته‌شده از این چاپ‌، در  داخل (کمانک‌) و با ذکر شماره‌ی غزل و بیت آن نشان داده می‌شود.

 4. برای اطلاع خواننده از تفاوت‌ها و افزوده‌هایی که در نسخه‌ها وجود دارد، ابیات افزوده شده، در برخی از نسخه‌ها‌، در ادامه‌ی متن و در خارج از متن اصلی ذکر می‌گردد.

 5. تمامی ا‌ختلاف نسخه‌ها بر حسب چاپ خانلری و گاهی برطبق دفتر دگرسانیها درغزلهای حافظ، از سلیم نیساری یا حافظبر ترکدام است، از رشید عیوضی‌، ذکر می‌شود تا خواننده خود نیز  بتواند با سنجش شعر با نسخه‌بدل‌ها‌ی آن‌، به نتیجه‌گیری بپردازد.

بحث درباره‌ی ساختارشعر حافظ:

 این بخش‌، شامل توجه به قالب و محتوای شعرحافظ است که به سبب وسعت‌ و تنوع‌ اندیشه‌ی‌ آفریننده‌ی‌ شاعر‌، موجب  خلق  معانی‌ رنگارنگ‌ و افکار موّاج وی‌‌، در زمان‌ها و مکان‌ها و شرایط‌ گوناگون‌ لحظه‌ تولد شعر می‌شود و وزن‌ و آهنگ‌ و قالب‌ها و کلمات‌ مختلف و گونه‌های‌ متفاوت‌ شعر را پدید می‌آورد که‌ هر یک‌ از این موارد می‌تواند تاریخچه‌ی‌ خاص‌ و مستقلی‌، جدا از دیگر سروده‌های‌ شاعر داشته‌ باشد که‌ متأسفانه‌ در نقد شعر سنتی‌ فارسی‌ به‌ دلایل‌ مختلف‌ رعایت آداب و سنن رایج اجتماعی‌ و فرهنگی‌، مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است‌ و تنظیم‌ صوری‌ دیوان‌های‌ شاعران‌ بزرگ‌‌، از جمله حافظ، بر حسب‌ پایان‌ بندی‌ قوافی‌ و ردیف‌ها، صورت گرفته و تاریخ‌ صریح‌ و روشن‌ و توضیحات‌ مربوط‌ به‌ مکان‌ پدید‌آمدن‌ شعر را فاقد است و اجازه‌ نمی‌دهد که‌ کیفیت‌ پدید‌آمدن‌ گونه‌های‌ شعر و تمایزهای‌ زمانی‌ و مکانی‌ و ذهنی‌ آنها‌، در هنگام‌ ساخت‌ شعر بازشناسی گردد. بنابراین‌ قضاوت‌های‌ ما در این‌ باب‌، کلّی‌ و غیر‌دقیق‌ و مبتنی‌ بر معیارهای‌ ظاهری‌ و معانی‌ روشن‌ و عمومی‌  موجود در شعر خواهد بود و طبعاً از معیارهای علمی‌، برخوردار نیست‌،هر شعری‌، دو شکل‌ ظاهری‌ و درونی‌ دارد:

1.  شکل‌ ظاهری‌که عبارت‌ است‌ از ترکیب‌ مصراع‌ها و ابیات‌ با یکدیگر به‌ اعتبار وزن‌ و قافیه‌ و ردیف‌ که‌ به‌‌عنوان مثال، غزل یکی از آنهاست‌.

2. شکل‌ درونی‌ یا ذهنی‌که‌ عبارت‌ است‌ از پیوستگی‌ عناصر مختلف‌ یک‌ شعر در ترکیب‌ عمومی‌ آن‌.  

حافظ‌‌، شاعری شیراز‌گیر و شیراز‌میر است و در قلب این شهر بحران‌زده‌، در قرن هشتم هجری‌، دلزده‌ و مغموم‌، در خود فرو‌می‌رود و یافته‌هایش‌ را از جهان‌ بیرون‌، درونی‌ می‌کند. کم‌گوی ‌ گزیده‌گوییِ است که در شعر خود، هر حادثه‌ای‌ را با تحلیلی‌ ژرف‌‌نگرانه‌  ولی شاعرانه‌، از سطح‌ به‌ عمق‌ می‌کشاند و هرگز بیان صورت‌ ملموس‌ و صحنه‌ی بیرونی‌ حوادث‌ و امور؛ یعنی‌ قشر و سطح‌ عوام‌پسند حوادث‌، او را ارضاء نمی‌کند، او شعرش را به انعکاس  اعماق و ژرفاهای زندگی موظّف می‌سازد. 

حافظ، غزل‌ را اصلی‌ترین‌ قالب‌ پیام‌ها و اندیشه‌هایش‌ قرار می‌دهد و به همین جهت است که در هر قالب دیگری هم که سخن بگوید‌، آن قدرشاعرانه‌، کوتاه‌ و فشرده‌‌، سخن‌ می‌گوید که‌ تک‌بیت‌های‌ غزلش‌ را به‌ خاطرمی‌آورد و هرگز قالب و معنای متفاوت، خد‌شه‌ای در رسالت شاعرانه‌ی وی به وجود نمی‌آورد، او رند و خوشباش و منتقد و عالم و عارف و موسیقیدان‌ و اندیشه‌ورز است‌، ولی سخنش «‌شعر» باقی می‌ماند و در نتیجه، نه تنها تبلیغ‌گر بی‌روح هیچ‌یک از این اندیشه‌ها نیست‌، بلکه همه چیز ر‌ا، با دید‌ی شاعرانه‌، نقادانه و تردید‌آمیز می‌نگرد‌، تا بتواند نور حقیقت را از فراسوی ابرهای ابهامی که بر آن نشسته است‌، ببیند و به دیگران بنماید‌؛ بنابراین تفکر ژرف‌اندیش حافظ  با ساده‌بینی و ساده‌گویی سازگار نیست و با بغرنج‌گویی‌های «وصّاف»وار نیز سازش ندارد‌، بلکه حافظ‌، به قول خودش « حافظ راز خود و عارف وقت خویش» و کاشف زبان خاص شعر خویشتن است، یعنی همان بیان مستقلی که  متناسب  با بیان اندیشه‌های شاعرانه‌ی  او شکل گرفته است  و این زبان و بیان‌، آن  قدر نرم و انعطاف‌پذیر و هنرمندانه است که به هر مظروفی‌، ظرف ویژه یا ساختار و قالب خاص و متناسب خود را می‌دهد و در نتیجه‌، هر سخن حافظ‌، با هر نوع اندیشه و فکری که باشد‌، بر‌آمده از ذهن شاعرانه و نماینده‌ی  زبان  و جوهر‌ه‌های هنری و لفظی و معنایی خاص اوست و به سادگی از سخن و بیان همه‌ی پیشینیان وی که حتی مورد پیروی و استقبال و اقتباس خود او قرار گرفته‌اند‌، ممتاز و قابل تشخیص است و مُهر خاص ‌شاعر‌ی به نام حافظ را بر خود دارد.

حافظ،‌ مشتاق درک تلاطم‌‌های باطنی‌ و کشف شور و حال درونی و چهره‌های‌ نهفته‌ در پس‌ ظاهر حوادث و اشیاء و اشخاص است و به‌ همین‌ دلیل‌ دیرباور و مشکل‌پسند است‌ و در ورای واقعیات‌، هزار‌لایه‌ی هزار توُ را می‌بیند و راه رسیدن به حقیقت را بسیار طولانی و سخت می‌یابد، که در مباحث آینده به تفصیل از این موارد گفت‌‌و‌گو خواهد شد:

به بوی نافه‌‌ای کاخر‌، صبا زان طرّه بگشاید / زتاب زلف مشکینش‌، چه خون افتاد در دل‌ها                                                                                       

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (5‌/1)

در این مقوله نخست باید بدانیم که شکل ظاهری هر قالب شعری حافظ، به لحاظ تعداد ابیات، وزن، قافیه و ردیف شامل سه قسمت به شرح زیر است که عناوین آن، برگرفته از تقسیم‌بندی‌های بدیع استاد شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر است(شفیعی کدکنی، 1359: 40)

 

الف ـ موسیقی بیرونی شعر

 اصلی‌ترین‌ پدیده‌ی‌ ساختاری‌ شعر‌  حافظ‌، تناسب‌ وزن‌ و موسیقی‌ بیرونی‌ غزل‌ با معنای‌ شعر و تفاهم‌ و توافقی‌ است‌ که‌ آهنگ‌ شعر با معنی‌ آن‌ دارد، به‌عنوان‌ مثال‌، وزن‌های‌ سبک‌، شاد و ضربی‌، معانی‌ شاد و پرتحرکی‌ را نشان‌ می‌دهند و اوزان‌ سنگین‌ و کشیده‌ و پردرنگ‌، تداعی‌‌کننده‌ی‌ غم‌ و اندوه‌ و اضطراب‌ و سکون‌ و بی‌تحرّکی ‌زندگی‌است‌ که‌ نگرانی‌های‌ عمیق‌ شاعر را بازتاب‌ می‌دهد و بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ صورت‌ و قالب‌ غزل‌  حافظ‌ را از حیث‌ وزن‌ به‌ سه‌ نوع‌ موسیقی‌ شاد، غم‌انگیز و آرام‌ تقسیم‌ کرد و در این ارتباط  به بررسی وزن و بحر شعر تعداد و چگونگی هجاهای شعر از نظر کوتاهی و بلندی آن‌ پرداخت:

 

1. وزن‌های‌ شاد دیوان‌  حافظ

این‌ وزن‌های‌ ضربی‌ و ریتمیک‌، همیشه‌ انعکاس‌‌دهنده‌ روح‌ شادمانه‌ شاعرند و به‌خوبی‌ می‌توانند نشاط‌، تحرک‌ و جنبش‌ ذهنی‌ و عاطفی‌ شاعر را نشان‌ دهند، به‌ این‌ وزن‌ها که‌ مضامینی‌ شاد و نشاط ‌انگیز را منعکس‌ می‌کنند، بنگرید:

خوش آمد گل و از ین خوش‌تر  نباشد / که  در  دستت به‌جز  ساغر نباشد

زمان‌  خوشدلی‌  دَریاب  و  دُریاب / که‌‌ گل‌ تا هفته ‌دیگر نباشد

                                   ***

ببرد از من‌ قرار و طاقت‌ و هوش / بتی‌ شیرین‌لبی‌ سیمین‌بناگوش

نگاری‌، چابکی‌، شنگی‌، پریوش / حریفی‌، مهوشی‌، ترکی‌ قباپوش

                             ***

سحرگاهان که‌ مخمور شبانه / گرفتم‌ باده‌ با چنگ‌ و چغانه

نگار می‌فروشم‌ عشوه‌ای‌ داد / که‌ ایمن‌ گشتم‌ از مکر زمانه

2.وزن‌های‌ غم‌انگیز دیوانحافظ

گاهی‌،  حافظ‌ با انتخاب‌ وزن‌هایی‌ کشدار و سنگین‌ به‌ ارایه‌ی‌ مجموعه‌ی‌ ناامیدی‌ها، گله‌ها و شکایت‌های‌ خود می‌پردازد و وزن‌ شعر به‌‌طور‌کامل‌ می‌تواند فضای‌ نومیدانه‌ و غمگین‌ و پرشکایت‌ و گله‌ی مورد نظر شاعر را در ذهن‌ خواننده‌ ایجاد کند. به‌ توافق‌ و هماهنگی‌ اندیشه‌های‌ این‌ ابیات‌ با آهنگ‌ آنها توجه‌ کنید:

سینه‌ مالامال‌ درد است‌ ای‌ دریغا مرهمی / دل‌ ز تنهایی‌ به‌ جان‌ آمد خدا را همدمی

چشم‌ آسایش‌ که‌ دارد از سپهر تیزرو / ساقیا  جامی‌ به‌ من‌ ده‌ تا بیاسایم‌ دمی

                                  ***

نماز شام‌ غریبان‌ چو‌ گریه‌ آغازم / به‌ مویه‌های‌ غریبانه‌ قصّه‌ پردازم‌

من‌ از دیار حبیبم‌ نه‌ از بلاد غریب‌ / مهیمنا به‌ رفیقان‌ خود رسان‌ بازم‌

 

3. وزن‌ها‌ی آرام دیوان حافظ

این‌ قبیل‌ وزن‌ها معمولاً برای‌ بیان‌ مضامینی‌ رایج‌ و پند و اندرز و مدح‌ و مطالب‌ غیر عاطفی‌ و معقولانه‌ یا مصلحت‌بینانه‌ مورد توجه‌  حافظ‌ قرار می‌گیرند و در میان‌ آن‌، دو گونه‌ی‌ وزنی‌ دیگر، در نوسانند:

سال‌ها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما می‌کرد / آنچه‌ خود داشت‌ ز بیگانه‌ تمنا می‌کرد

 

ا. وزنهایآرام دیوان

به سرّ جامجم آنگه نظر توانیکرد / که خاکمیکده، کحلبصر توانی کرد

مباشبی می و مطربکه زیر طاق سپهر / بدینترانه غم از دلبه در توانیکرد

                                            ***

درخت دوستی بنشان که کام دل به‌بار آورد / نهالدشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

***

چو مهمانخراباتیبهعزّت باشبا رندان/کهدرد سرکشیجانا گرتمستی خمار آرد

 

در مورد هماهنگی موسیقی بیرونی و معنای شعر دو نکتهمهم دیگر نیز باید مورد توجهقرار گیرد.

1. شاعر بهموسیقی درونی شعر و تجانسو تناسبصوتی الفاظ و عناصر سازندة آنها توجهمیکند و مثلاً در تمام اشعار غمانگیز  حافظتناسبهجاهای بلند و تکرار آنها، نوعیتأثیرگذاری ویژه صوتی را بهوجود میآورد که القاء پیامهای متناسب با آهنگشعر را آسانمیسازد درحالیکهدر اشعار نشاطانگیز، از هجاهایکوتاه و سریع، بیشتر استفادهمیکند. بدینترتیب، رابطه اجزاء شعر  حافظ بهلحاظصوتی بسیار مهم است.

2. شاعر موسیقی درونیشعر خود را از تنوعیخاص و پردامنه سرشار میسازد که در تصویرسازیو خیالانگیزی شعر او تأثیریبهسزا بر جای مینهد و بهتجانسلفظ و معنا و کلیّت‌بخشیدن بهزیبایی ساختار شعر ویکمکمیرساند. در اینزمینه واجآرایی و استفاده از صداهایهمگونو متناسب با معنا تأثیربخشیخاصیدارد:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر /  یادگاریکه در این گنبد دوّار بماند

                                          ***

 خیالخال تو با خود بهخاک خواهمبرد / که از خیال تو خاکم شود عبیرآمیز

 تا دلهرزهگرد  منرفت به چین زلف تو / زآنسفر دراز خود، عزم وطننمیکند

***

 سرو چمانمن چرا میل چمن نمیکند / همدمگل نمیشود یاد سمننمیکند

***

 یاد باد آنکهچو یاقوتقدح خنده زدی/ در میانمن و لعل تو حکایتها بود

بـموسیقی کناری شعر:که مربوط به بررسی قافیه و ردیف شعر و متعلقات آنهاست و به تأثّرات شاعر از وزن‌، قافیه و ردیف شعر دیگران و استقبال و تقلید یا استفاده از آنها‌ می‌پردازد، و اشاراتی دارد به کسانی که به‌دنبال صورت و معنای شعر حافظ رفته‌اند‌، همچون بسحق اطعمه‌ی شیرازی که نقیضه‌هایی بر اشعار حافظ ساخته است. در این قسمت به چند خصوصیت اصلی هر شعر،  چون قافیه ، ذوقافیتین،وحروف وصداهای پیش و پس از روی ، ریدف و حاجب  و... توجه می‌شود‌ .

 در این بخش، اشعاری از شاعران پیش از حافظ یا معاصران وی که  به‌نوعی شباهت‌های  لفظی یا ساختاری و معنوی با شعر حافظ داشته‌اند، یا تصور می‌شود که حافظ از آنها استقبال یا اقتفا و پیروی و تضمین کرده باشد ،با استفاده از منابع مختلف به‌ویژه آنچه شادروان انجوی شیرازی در حواشی چاپ خود از دیوان حافظ، بدان اشاره فرموده‌اند، ذکر می شود

جـ موسیقی درونی شعر:یکی از هنرهای مهم حافظ آن است که  به‌ موسیقی‌ درونی‌ شعر و تجانس‌ و تناسب‌ صوتی‌ الفاظ‌ و عناصر سازنده‌ی‌ آنها توجه‌ می‌کند و مثلاً در تمامی‌ اشعار غم‌انگیز  حافظ‌ تناسب‌ هجاهای‌ بلند و تکرار آنها، نوعی‌ تأثیر‌گذاری‌ ویژه‌ی صوتی‌ یا معنایی‌ را به‌ وجود می‌آورد که‌ القای پیام‌های‌ متناسب‌ با آهنگ‌ شعر را آسان‌ می‌سازد، در‌حالی‌که‌ در اشعار نشاط‌‌انگیز، از هجاهای‌ کوتاه‌ و سریع‌، بیشتر استفاده‌ می‌کند. بدین‌ ترتیب‌، رابطه‌ی‌ اجزای شعر حافظ‌ به‌لحاظ‌ صوتی‌ بسیار مهم‌ است‌ و  حافظ‌ موسیقی‌ آوایی‌ و موازی‌های‌ آوایی‌ و خوشه‌های‌ صوتی‌ را در شعر خود رعایت‌ می‌کند:

حدیث‌ هول قیامت‌ که‌ گفت واعظ شهر / کنایتی‌است‌ که‌ از روزگار هجران‌ گفت (2/88)

نماز شام‌ غریبان‌ که‌ گریه‌ آغازم / به مویه‌ها غریبانه قصه‌ پردازم (1/325)

و بدین ترتیب‌، شاعر موسیقی‌ درونی‌ شعر خود را از تنوعی‌ خاص‌ پُردامنه‌ سرشار می‌سازد که‌ در تصویرسازی‌ و خیال‌انگیزی‌ شعر او تأثیری‌ به‌سزا بر جای‌ می‌نهد و به‌ تجانس‌ لفظ‌ و معنا و کلیّت‌ بخشید‌ن‌ به‌ زیبایی‌ ساختار شعر وی‌ کمک‌ می‌رساند. در این‌ زمینه‌ واج‌آرایی‌ و استفاده‌ از صداهای‌ همگون‌ و متناسب‌ با معنا، تأثیربخشی‌ خاصی‌ دارد:

از صدای‌ سخن‌ عشق‌ ندیدم‌ خوش‌تر / یادگاری‌ که‌ در این‌ گنبد دوّار بماند

                                       ***

خیال‌ خال‌ تو با خود به‌ خاک‌ خواهم‌ برد / که‌ از خیال‌ تو خاکم‌ شود  عبیرآمیز

                                       ***

تا دل‌ هرزه‌گرد من‌ رفت‌ به‌ چین‌ زلف‌تو / زآن سفر دراز خود، عزم وطن نمی‌کند

                                       ***

سرو چمان‌ من‌ چرا میل‌ چمن‌ نمی‌کند / همدم‌ گل‌ نمی‌شود یاد سمن‌ نمی‌کند

                                       ***

یاد باد آنکه‌ چو یاقوت‌ قدح‌ خنده‌ زدی / در میان‌ من‌ و لعل‌ تو حکایت‌ها بود

این بخش شامل‌: سه قسمت به شرح زیر است‌:

1و2.موسیقی مصوّتها و صامتها، در این بخش سعی می شود تا نشان داده شود که زمزمه‌ی صداها ( :واج‌آرایی) تا چه حد در موسیقی شعر حافظ و اوج‌گیری آن مؤثّر است و حافظ برای ایجاد  نوعی توازن و تناسب خاص در صورت و قالب شعر، تا  چه مایه از این عامل‌، به طور جدّی‌، خواسته یا نا‌خواسته‌، اما با حسی هنری و شاعرانه  استفاده می‌کند. مثلاً صدای مصوت بلند « آ» که از ردیف شعر برخا‌سته است در این بیت شعر طنینی مداوم دارد  و 10بار تکرارمی‌شود.         

دست از طلب ندارم تا کام من بر‌آید / یا تن رسد به جانان‌، یا جان زتن بر آید (1/229)

مثال از حافظ:

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت /  ساق شمشاد‌قدی‌، ساعد سیم‌اندامی ( 2/458)

از دست برده بود‌، خمار غمم‌، سحر / دولت‌، مساعد آمد و‌ می‌، در پیاله بود (4/209)

دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد به جانان، یا جان زتن برآید (1/229)

«واجآرایی» اصطلاحی است که استاد احمد سمیعی به جای «توزیع» یا «‌ هم‌حرفی» به‌کار برده است[2]و مراد از آن، کاربرد آگاهانه و گاه نا‌آگاهانه‌ی یک حرف [صدا] به تعدّد و تکرار، در یک جمله یا یک مصراع یا یک بیت است‌، نوعی از این واج‌آرایی‌، همان است که در شعر اروپایی، به آن «‌قافیه‌یآغازین»می‌گویند و در آن شرط است که حروف [صدای]اوّل کلمات‌، یکسان باشد ولی در واج‌آرایی‌، فقط تکرار یک حرف [صدا ] مهم است‌، سابقه‌ی این صفت یا ظرافت لفظی‌، بسی کهن است».(خرمشاهی، 1366: ج2،ص 760)

1. موسیقی معنایی؛ یعنی جنبه‌های هنری و بدیعی و بیانی هرشعر. در این بخش شعر حافظ از تنوعی ‌خاص و دامنه‌ی‌ سرشار بهره‌مند است که‌ در تصویرسازی‌ و خیال‌انگیزی‌ شعر او تأثیری‌ به‌سزا بر جای‌ می‌نهد و به‌تجانس‌ لفظ‌ و معنا و کلیّت‌‌بخشیدن‌ به‌ زیبایی‌ ساختار شعر وی‌ کمک‌ می‌رساند و در اکثر اشعار وی، بروز و ظهوری آشکار دارد.

2.نوع شعر: به‌‌لحاظ‌ انواع‌ و گونه‌های‌ معنایی‌ شعر حافظ‌ باید گفت‌ که دامنه‌ی این‌ معانی‌ وابسته است به پرواز تخیل و احساس شاعر و وسعت‌ و تنّوع‌ فرهنگی و واژگانی و میراث‌های ادبی و ذهنی او در لحظه‌ی آفرینش شعر و ایجاز و موقع‌شناسی هنری حافظ و آگاهی هوشمندانه‌ای که وی از درک و ذوق مخاطبان خود دارد.

حافظ عصاره‌ی آنچه‌ را که شاعران‌، نثر‌نویسان، هنرمندان‌،‌ عارفان‌‌، عاشقان‌ و فلاسفه‌ و رندان‌ و قلندران‌ و منتقدان‌، پیش از وی‌، در کلام‌ و بیان‌ منظوم و منثور خویش‌ مطرح‌ ساخته‌اند‌، با ذوق خلّاق خویش، به زیباترین و بهترین و هوشیارانه‌ترین صورتی، در ابیات خویش به نمایش گذاشته و دایره‌ی‌ معانی‌ وسیع شاعرانه‌‌ را گسترده‌تر ساخته است و به‌ همین‌ دلیل‌‌، محدود‌کردن‌ معانی‌ شعر حافظ‌ به چند موضوع‌ معیّن‌ چون‌ مدح‌، عرفان‌، عاشقانه‌، ماده‌ تاریخ‌، طنز، حکمت‌ و پند‌، به‌‌هیچ‌وجه‌ مبیّن‌ حوزه‌ی‌ گسترده‌ی‌ معنایی‌ شعر  وی‌ نخواهد بود؛ امّا با بررسی‌ دقیق‌ شعر  حافظ‌ می‌توان‌ به  چند محور اصلی‌تر که بیشتر نمایاننده‌ی حوزه‌ی شعر غنایی اوست، اشاره کرد مانند‌: عشق‌، شادی‌خواری‌، رندی‌، عرفان‌، فخریات‌، طبیعت‌‌گرایی‌، شکواییه‌ها و  خیّام‌واره‌ها، که در این بخش‌، به غنایی‌بودن یا نبودن شعر و گونه‌های مختلف آن از قبیل‌، عاشقانه‌ها‌ی زمینی و عرفانی‌، مدایح‌، اشعار اجتماعی‌، نیز اشاره می‌شود و در همین‌جا‌، حتی‌الامکان‌، شأن نزول شعر، زمان  و مکان سرایش آن‌، اوضاع اجتماعی‌، سیاسی و فرهنگی حاکم بر آن و تصویر‌ کلّی و خاصی که می‌توان از آن شعر داشت‌، ارائه می‌گردد و بدین‌ترتیب‌، این بخش را می‌توان به شناسنامه‌ی هر شعر و غزل حافظ تعبیر کرد و یکی از بارز‌ترین تفاوت‌های این شرح با شروح دیگر، وجود همین بخش است که برآن است تا پاسخی بیابد  برای  آنچه امروزه درباره‌ی تحلیل و تفسیر متن و هرمونتیک شعر، مطرح می‌شود.

 شعر حافظ تفسیر و تأویل‌پذیر است و این تفسیر‌پذیری‌، ناشی از منش شاعرانه و جوهره‌ی خلّاق «‌ شعر» اوست که ایجاز اعجاز‌آمیز‌، ایهام‌ها و نکته‌سنجی‌های شاعرانه‌،  راز‌آمیز و وسوسه‌گر‌، موجب چند‌معنایی‌شدن شعر حافظ می‌گردد و اندیشه‌ی خواننده را به روشنگر‌ی آن بر می‌انگیزد و در فهمیدن  راز پنهانی شعر و لایه‌های نهانی و پرجاذبه‌ی سخن‌، در‌گیر می‌سازد و همین خصلت چندسویگی و الماس‌وارگی شعر حافظ است که‌ سبب می‌شود تا هر خواننده‌ای با زاویه‌ی خاص دید خود شعر او را تحلیل و تفسیر کند و از آن برداشت خاص خود را داشته باشد که مسلّماً‌، در این کار‌، نه تنها عیبی نیست‌، بلکه نشان از دریافت و واکنش بسیار طبیعی هرخواننده‌ای است که با  ذات و جوهره‌ی سیّال شعر، روبه‌رو می‌شود‌، و درست در همین‌جااست که باید به هوش بود و دریافت که عامل این‌گونه برداشت‌ها‌، جوهره‌ی شعری و کمال سخن شاعرانه‌ی حافظ است که دارای چنان ظرفیّتی است که می‌تواند به طرز  شگفت‌انگیزی‌، ذهن ما را به پویش و جوشش و خلاقیّت وادارکند و فوران افکار و اندیشه‌های ما را میسر بسازد. 

باید توجه داشت که هر متنی‌، نظام دلالت‌های معنایی را برای مؤلّف دارد و نظام دلالت‌های  معنایی ویژه‌ای برای مخاطب‌، هرگونه سخن، هربار که در پیکر متن ارایه می‌شود دلالت خاصی دارد  و نیز هربار که دریافت می‌شود‌، ارجاع و دلالت تازه‌ای وجود دارد‌، در واقع‌، دریافت متن‌، (خواندن، شنیدن و دیدن) ایجاد سخن تازه‌ای است که به جای سخن مؤلّف به کار می‌رود، شناخت شخصی از نظام دلالت‌ها‌، تأویل متن است....(احمدی، 1383: 153)

شاید بتوان دلیل تأویل و تفسیر‌پذیری شعر حافظ را انس وسیع و همه‌‌جانبه‌ی شاعر با قرآن مجیدو رسوخ شیوه‌های زبانی و بیانی آن کتاب آسمانی، در ناخود‌آگاه شاعر دانست و ما با توجه به همین تحلیل‌پذیری اشعار حافظ و آنچه از تحلیل و تفسیر متن و هرمونتیک آموخته‌ایم‌، تحلیل‌های خود را از شعر حافظ، برمبنای نظریه‌های جدید هرمونتیک‌ ارائه کرده‌ایم‌؛ اما باید این نکته را نیز در نظر داشته باشیم‌:

که هر تأویلی به گونه‌ای نسبی (برای زمانی خاص و در پیوند با یک دوران تاریخی) درست است‌، اما هیچ تأویلی به گونه‌ای قطعی  و مطلق، درست نیست». ( همان : ص 157) و با توجه به این موضوع است که در مباحث هرمنوتیک به سه محور« متن محوری»، « مؤلّف محوری» و «مفسّر محوری» اشاره می‌کنند‌ و نتیجه می‌گیرند که «به‌هیچ‌‌‌وجه نمی‌توانیم‌ در‌باره‌ی معنای یک متن صحبت کنیم‌، بدون اینکه به سهم خواننده‌، در آن توجه کرده باشیم».(سلدرون راما و همکاران، 1377: 92)

بنابر‌این بر بنیان اندیشه‌ی هرمونیکی مدرن‌، معنای یقینی شعر حافظ، به‌هیچ‌وجه دست‌یافتنی نیست؛ امّا همیشه در خواندن شعر حافظ،  پرسش‌ها‌یی به شرح زیر‌، برای هر خواننده‌ای مطرح می‌گردد‌:

    1.نوع محتوای شعر چیست؟به‌طور‌کلی نوع شعر ممکن است غنایی یا حماسی یا تعلیمی یا نمایشی باشد، اما در بحث انواع معانی در شعر فارسی‌، می‌تواند عاشقانه‌، عرفانی‌، مد‌حی‌، حکمی‌، اخلاقی‌، وصفی‌، مرثیه‌، رندانه‌، شادی‌خوارانه‌ و مغانه‌،‌ رندانه‌ و قلندرانه‌  و... باشد.

    2.زمان و مکان سرایش شعرکدام است؟بدین معنی که غزل یا قالب‌های دیگر در چه هنگام و در چه مکانی و با چه هدفی ساخته شده است در همین‌جاست  که  معرفی رجال و شخصیت‌ها‌یی که در شعر مطرح می‌شوند با استناد به منابع موثّق می‌تواند مشکل‌گشا باشد.

    3.اوضاع فرهنگی،سیاسی و اجتماعیدر شعر چگونه مطرح شده است؟

    4.مضمون کلی شعر: که در سطح عمودی شعر مطرح میشودو می‌تواند انگیزه‌ها و هدف‌های شاعر و پیام اصلی  و غرض از سرایش شعر را مشخّص و منعکس کند چیست.

 3.معنی واژههای شعر:در توضیح معنی واژه‌ها و ترکیبات و اصطلاحات دیوان حافظ، بدون داشتن پیش‌داوری‌، به سراغ شعر رفته‌ایم و کوشش کرده‌ایم که هر چه می‌نویسیم علمی و مبتنی بر واقعیت‌های درون‌متنی یا میان‌متنی باشد‌، نه اطلاعات لغوی محض که ممکن است در بافت شعر هیچ‌جایی نداشته باشد‌، به همین جهت گاهی از واژه‌ای معیّن‌، به‌دلیل نقش خاص آن در شعر، مفصّل‌تر بحث کرده‌ایم و در ذکر معنی  لغاتی کم‌اهمیت در متن، اختصار را رعایت کرده‌ایم و همیشه از فرهنگ‌های معتبری چون دهخدا، معینو فرهنگ‌های تخصصی شعر حافظ‌، استفاده‌ی فراوان  برده‌ایم.

  در این بخش واژه‌های کلیدی شعر‌، با ذکر شماره‌ی بیت، معنی می‌شود و فقط به‌معانی مورد نظر شاعر در آن بیت توجه می‌گردد و گاهی مثال‌ها‌یی در تبیین معنا‌، از خود حافظ یا شاعران و نثرنویسان دیگر ارائه می‌شود تا مناسب‌ترین و نزدیک‌ترین معنا‌، برای آن واژه‌، ارائه شود‌، به همین دلیل اشاره به معنی واژه‌ها، اغلب، کوتاه و سرراست است و همین که معنای واژه‌ای با مضمون شعر تناسب داشته باشد، کافی است. اما، هرجا که لفظی جنبه‌ی ایهامی یا تصویری و هنری خاصی هم داشته باشد‌، مفصل‌تر بدان اشاره می‌شود و در همین بخش‌، شرح و توضیح اضافات‌، ترکیبات و جمله‌ها و عبارات شعر، برحسب نقشی که در ساختار معنایی و لفظی و هنری شعر بر عهده دارند‌، ارایه می‌گردد، با این هدف که روشن گردد که این قبیل کلمه‌ها، تر‌کیبات و جمله‌ها‌، از نظر لفظی و معنایی و حتی حالات صرفی و نحوی خود، چگونه در خدمت سخن حافظ و تأثیر‌بخشی آن در‌آمده‌اند. بنابراین کلمات هر شعر یا غزل، با این هدف توضیح داده می‌شود که خواننده، همه‌ی اطلاعات لازم را در‌باره‌ی آن‌، در چهار‌چوب ساختار همان شعر، به‌دست بیاورد و نیازی به مراجعه به بخش‌های دیگر کتاب نداشته باشد.

4.معنی بیتهای هر شعر:این بخش‌، با ذکر شماره‌ی بیت آغاز می‌شود و شرح معنای بیت‌ها به‌طور مستقل بیان می‌گردد تا برآیند کلّی مضمون و فکری باشد که با توجه به مضمون غزل‌، در محورهای افقی و عمودی شعر حافظ مطرح شده است‌، آنچه در این قسمت به‌عنوان حاصل معنای شعر ارایه می‌گردد، با توجه به تفسیر هرمونتیکی متن است که مبتنی  است بر  آنچه امروزه در «تحلیل و تفسیر متن و هرمونتیک شعر»، مطرح می‌شود، که معنای یقینی شعر  حافظ، به‌هیچ‌وجه دست‌یافتنی نیست.

معانی مطرح‌شده در این بخش‌، اگرچه گاهی می‌تواند با عقیده دیگران متفاوت  باشد‌؛ به هر حال از فضای عمومی حاکم بر غزل بیرون نیست و حتماً با مسایل درون‌متنی‌، میان‌متنی و خارج از متنی غزل مربوط است و درک خاص ما را از آن غزل نشان می‌دهد که از هم اکنون با تواضع بسیار، این نکته را روشن می‌سازم که برآیند این معانی به هر نحو که باشد، ناشی از نفهمیدن متن و اشتباه نیست‌، بلکه با توجه به تفسیر مبتنی بر متنی است که این‌جانب با توجه به معیارهای خاص و منطقی خود از جانمایه‌ی کلام حافظ داشته است؛ زیرا این‌جانب طی سال‌ها همه‌ی نظر‌ها‌، شرح‌ها و توضیحات و حتی اشارات مختصر و مفصّل مختلفی را که درباره‌ی هر کلمه‌ی شعر حافظ در هرجا ( بنا‌بر کتاب‌شناسی‌های حافظ ) خوانده‌ و تجزیه و تحلیل کرده‌ام و در کلاس‌ها تدریس کرده‌ام و از همه‌ی آنها خبر‌دار شده‌ام و سپس با توجه به آنها‌، برداشت خود را ارائه داده‌ام‌، بی‌آنکه در صحّت آنها پافشاری خاصی داشته باشم و به همین جهت، هر نظر منطقی و متفاوتی هم که راهی به درک بهتر شعر حا‌فظ می‌برده است و به روشنگری شعر حافظ و درک بهتر خواننده  بیشتر کمک می‌کرده است‌، با اشاره‌ی دقیق به منابع و مآخذ آن‌ یاد کرده‌ام‌، آن چنان‌که  حتی گاهی معانی متضاد‌، هم در کنار هم‌، مطرح شده‌اند تا خواننده‌ی هوشمند‌، خود بهترین معنا و تفسیر را انتخاب کند؛ امّا با احترام فوق‌العاده به همه‌ی کسانی که در تفسیر یا شرح یک بیت‌، با معنای ارائه شده با من موافق نیستند تقاضا می‌کنم به نکات زیر توجه بفرمایند:

1. برای ارائه‌ی هر معنایی‌، به اغلب منابع موجود که در‌باره‌ی آن وجود داشته و معقول و مستند و علمی به نظر می‌رسیده است، مراجعه و نتیجه‌، دقیقاً ذکر و به‌طور علمی ارجاع داده شده است.

2. در عین توجه به همه‌ی نظرها و معانی ارائه‌شده‌، با توجه به اجزای سخن و جمله‌ها و عبارات و مضمون شعر مورد نظر حافظ، طبعاً معنی را مطا‌بق درک خود از سبک و سیاق  حافظ ارایه داده‌ایم و به  معنی‌گردانی‌ها‌، معنی‌سازی‌ها و نو‌آوری‌های لفظی حافظ توجه داشته‌ایم چنان‌که مثلاً لفظ«گفتن» و مشتقات آن را بر حسب کاربرد‌های حافظ، دارای بیش از 50 معنی یافته‌ایم که به همان سیاق‌، در بیان معنی واژگان و جمله‌ها و عبارات‌، عمل‌ کر‌ده‌ایم.

3. به معنی هر کدام ا‌ز الفاظ و جمله‌ها و ابیات‌، بر حسب تناسبی که با معانی بیت داشته‌اند و با ذکرمشابها‌ت آنها در دیوان حافظ، توجه کرده‌ایم.

4.به ایهامات که یکی از ویژگی‌های مهم و پر اهمیّت جنبه‌های الماسی‌شد‌ن شعر حافظ است‌، توجه بسیار داشته‌ایم و کوشیده‌ایم تا هر نوع معنایی را با در‌نظر‌گرفتن این ویژگی شعر حافظ ارائه کنیم و حتی‌الامکان، در هر کلمه و جمله یا هر مصراع و بیت حافظ‌، به ایهامات مهم آن توجه داشته باشیم‌.

5. منابع بهتر شناختشعرمنابع ومآخذ:در عین مطالعه و آگاهی از شروح قدیمی حافظ با این هدف  که تحت تأثیر هیچ‌یک از نظریات کلیشه‌ای گذشتگان در‌باره‌ی حافظ قرار‌نگیریم‌، از هیچ‌یک از آنها( مگر در موارد‌ی بسیار معدود)استفاده نکرده‌ایم و در برابر‌، دقیقاً همه‌ی پیشنهاد‌های علمی و مبتنی بر استدلال معاصران‌، را در مورد کلمات‌، جملات و مصاریع و ابیات، که در کتب‌، مجلات و سمینارها مطرح شده است‌، مطمح نظر داشته‌ایم و به همین دلیل‌، اغلب کتابها‌، مقالات و نظرها را درباره‌ی شعر حافظ‌، خوانده و دیده و مأخذ و منبع‌، آنها را نشان داده‌ایم.

در این زمینه، مخصوصاً از کتابشناسی حافظدکتر مهرداد نیکنام و کتاب ابیات بحثانگیز حافظاز  دکتر ابراهیم قیصری، استفاده‌ی فراوان برده‌ایم.

مشخصات کامل همه‌ی منابعی که به نحوی در توضیحات هر شعر مورد استفاده قرار گرفته‌اند و حتی کتب و مقالاتی که برای مطالعه‌ی آن شعر می‌تواند سودمند با‌شد ارجاع داده‌ایم تا خواننده‌ی علاقمند، خود مستقیماً از آنها استفاده نماید و اطلاعات بیشتری به دست آورد.به عنوان مثال، این بخش در غزل 1 چنین آمده است:

 

5. منابعمطالعهغزل

امین ریاحی، محمّد. 1368. گلگشت در شعر و اندیشه‌ی حافظ. تهران: علمی.

اهلی شیرازی.1344.کلّیات مولانا اهلی شیرازی.به‌کوشش حامد ربّانی. تهران: کتابخانه‌ی سنایی.

اهور، پرویز.1336/1363. کلک‌ خیال‌انگیز( فرهنگ جامع دیوان حافظ). 2ج. تهران:  زوّار/ بارانی.

حافظ شیرازی خواجه شمس‌الدین محمد. 1361. دیوان خواجه حافظ شیرازی. تصحیح سید ابوالقاسم انجوی شیرازی. چ 4. تهران: جاویدان.

خرمشاهی، بهاءالدین. 1366. حافظ‌نامه. 2ج. تهران: علمی‌ و فرهنگی.

رجایی بخارایی، احمدعلی. 1340. فرهنگ اشعار حافظ.تهران: زوّار.

زرّین‌کوب‌، عبدالحسین. 1354. کوچه‌یرندان‌. تهران: امیرکبیر.

ـــــــــــــــــــــ . 1368.  نقش بر آب. تهران: معین.

سعدی شیرازی، شیخ مصلح‌الدین عبدالله. 1340. متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی. به‌کوشش مظاهر مصفّا. تهران: کانون معرفت.

سودی بسنوی، محمّد. 1366. شرح‌ سودی‌ بر حافظ‌. ترجمه‌ی‌ عصمت‌ ستارزاده.‌ 4ج. چ6. تهران: نشر‌ زرین‌ و نگاه‌.

شبستری، شیخ محمود. 1385. گلشن راز. تصحیح بهروز ثروتیان. چ 2. تهران: امیرکبیر.

قزوینی، محمد. 1324 و1325. «بعضی تضمین‌های حافظ (تکمله)».یادگار. س1. ش5.

مصفّا، ابوالفضل. 1369. فرهنگ ده هزار واژه از دیوان حافظ. تهران: پاژنگ.

مطهری، مرتضی. 1378. آینه‌ی جام،دیوان حافظ(همراه با یادداشت‌ها). تهران: صدرا.

نیساری، سلیم. 6/1385. دفتر دگرسانی‌ها در غزل‌های حافظ. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی/نشر آثار.

هروی، حسین‌علی.1367. شرح غز‌‌ل‌های حافظ. 4ج. تهران: نشر نو.

(اگر چه این قسمت برای صرفه‌جویی در صفحات، به‌وسیله‌ی ناشر از متن شرح جدا و یکجا، در بخش منابع کتاب ذکر شده است).

                                                    دکتر منصور رستگار فسایی

                                                                  استاد بازنشسته‌ی دانشگاه شیراز

                                                                    و استاد مدعوّ بخش مطالعات خاور نزدیک

                                                                  دانشگاه اریزونا ـ توسان

 

 

 

 

 

 

 

نمونه کار شرح:

 

غزل‌1

 

طرّه‌  نافه‌گشای‌

 

الا یا ایّهاالسّاقی‌! اَدِر کأساً و ناوِلها

 

که‌ عشق‌ آسان‌ نمود اوّل‌، ولی‌ افتاد مشکل‌ها


به‌ بویِ نافه‌ای‌، کاخر، صبا، زان‌ طرّه‌ بگشاید

 

ز تاب‌ِ زلف مشکینش‌، چه‌ خون‌ افتاد در دل‌ها!!


به‌ می‌، سجّاده‌، رنگین‌ کن‌، گرت ‌پیر ِ ُمغان‌ گوید

 

که‌ سالک‌، بی‌خبر نبود، ز راه‌ و رسمِ‌ منزل‌ها


مرا، در منزل‌ِ جانان‌، چه‌ امنِ عیش‌، چون ‌هردم‌،

 

جَرَس‌ فریاد می‌دارد که‌: «بربندید  محمل‌ها»


شب‌ِ تاریک‌ و بیم‌ِ موج‌ و گردابی، ‌چنین‌ هایل‌!!

 

کجادانندحال ‌ما، سبکبارانِ ‌ساحل‌ها


همه‌ کارم‌، ز خودکامی‌، به‌ بدنامی، کشید، آری

 

نهان‌، کی‌ ماند آن‌ رازی‌، کز آن‌، سازند محفل‌ها


حضوری‌ گر همی‌خواهی‌، ازو، غایب‌ مشو حافظ!


مَتیْ ما تَلقَ  مَن‌  تَهوی‌، دَعِ الدُّنیاوأهمِلْها

 

اختلاف نسخه‌ها

2. ح ک:به بوی نافة زلفی کز او گیرد دل آرامی / و ط:زان زلف بگشاید / * ز ط ل:زتاب جعد / ح ک:  زتاب آتش عشقش / م:چه خون افتاده  3. م:زرسم و راه  4. ح م:مرا در مجلس جانان  5. الف ح:شبی تاریک / ح:چنین سایل / * ب:به ساحل‌ها 6. ز ح ل:کشید آخر / *ه:آن کاری / ح ک ل:کز او سازند  7. و ط:مشو غایب از او حافظ / ح م:از او غافل مشو حافظ / ک:زما غافل مشو حافظ 

 


 

1. ساختار غزل‌

الف‌ـ موسیقی‌ بیرونی‌ (وزن‌ شعر):  مفاعیلن‌ مفاعیلن‌ مفاعیلن‌ مفاعیلن: بحر هزج‌ مثمّن‌ سالم‌.

هر مصراع‌ این‌ غزل‌ دارای‌ 16 هجاست‌ که 4 هجای‌ آن کوتاه‌ و 12 هجای آن ‌بلند است.

ب‌‌ـ موسیقی‌ کناری‌: از غزل‌های ردیف‌دار حافظ است که ردیف آن «ها»  است و قافیة آن در کلمات ناول، مشکل، دل و... قرار دارد.

در دیوان‌ شمس‌ مغربی‌ که‌ شاعری جوان‌تر از معاصران حافظ‌ است‌، غزلی‌ است‌ که‌ مطلعش‌ بی‌شباهت‌ به‌ مطلع‌ غزل‌ حافظ‌  نیست‌:

اَدر لی‌ راحَ توحیدٍ الا یا ایّهاالسّاقی /  أرِحنی‌ ساعهًًْ عنّی‌ و عن‌ قیدی‌ و اطلاقی (زرین‌کوب، 1368:209)

در دیوان ابوالفضل عبّاس أحنف، شاعر معاصر هارون‌الرّشید، بیتی نزدیک به این مضمون وجود دارد:

یا ایّهاالسّاقی ادر کأسناً / و أکرِر علَینا  سیّد الأشرباتِ (شرح دیوان احنف، چاپ بغداد، 1947 به نقل از همو، همان)

ج‌‌ـ موسیقی‌ درونی‌: در حوزة موسیقی مصوت‌ها،در این غزل،صدای مصوّت بلند‌ «آ»، در همة محورهای افقی و عمودی شعر می‌پیچد و در همة‌ بیت‌ها شنیده‌ می‌شود و هماهنگی‌ درونی‌ مصوت‌ها را سامان‌ می‌بخشد به‌نحوی‌که این صدا، در بیت نخست، 10بار؛ در بیت دوم، 7بار؛ در بیت سوم، 5بار؛ در بیت چهارم، 6بار؛ در بیت پنجم، 9بار؛ در بیت ششم، 10 بار و در بیت هفتم،  8بار شنیده می‌شود و در القای اندوه و غمی که شاعر را می‌آزارد، بسیار موثّر است و خواننده می‌تواند صدای «آه‌کشیدن» حافظ را از خلال ابیات غزل بشنود که از مشکلات راه و نرسیدن  به‌وصل در رنج است.

در واج‌آرایی صامت‌ها هم، دو صدای «د» و «ر»، در این غزل  بیشتر شنیده می‌شود چنان‌که «د» در بیت اوّل و سوم، 3بار؛ در بیت دوم، 4بار؛ در بیت چهارم، 7بار تکرار می‌شود، صدای «ر» هم در بیت چهارم، 7بار و در بیت پنجم و ششم، 3بار به گوش می‌رسد.

خرمشاهی(760:1366) می‌نویسند:

واج‌آرایی اصطلاحی استکه آقای احمد سمیعیبه‌جای  «توزیع» یا «هم‌حرفی» برابر با alliterationانگلیسی، به‌کار برده است و مراد از آن، کاربرد آگاهانه و گاه ناآگاهانة یک حرف [صدا] به تعدّد و تکرار، در یک جمله یا یک مصراع یا یک بیت است، نوعی از این واج‌آرایی، همان است که در شعر اروپایی، به آن «قافیة آغازین»  می‌گویند و در آن شرط است که حروف [صدای] اوّل کلمات، یکسان باشد ولی در واج‌آرایی، فقط تکرار یک حرف [صدا] مهم است، سابقة این صفت یا  ظرافت لفظی، بسی کهن است هفت‌سین معروف نیز نباید با همین تناسب بی‌ارتباط باشد،... سعدی گوید:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی /غنیمت است دمی، روی دوستان بینی

(سعدی، ص 645؛ خرمشاهی، 1366: 760)

در حوزة موسیقی معنایی شعر نیز، صرف نظر از ملمّع‌سازی شاعر، در بیت اوّل و آخر، تشبیه، استعاره، مجاز، ایهام و ابهام و تناسب بر زیبایی لفظی و معنای شعر افزوده‌اند.

 

2. نوع‌ غزل‌

غزلی‌ عرفانی‌ است‌ که‌ با ارتباط‌ عمودی‌ ابیات‌ و معانی‌ همراه‌ است‌ و موضوع‌ آن‌ مشکلاتی‌ است‌ که‌ در راه‌ سلوک‌ برای‌ مرید پیش‌ می‌آید؛ زیرا با آنکه‌ مرید در آغاز می‌پندارد که‌ راهی‌ ساده‌ و آسان‌ را در پیش‌ گرفته‌ است‌، در عمل‌ درمی‌یابد که‌ سلوک‌، دشواری‌های‌ فراوان‌ دارد و به‌سادگی‌ به‌ فیض‌ و کشف‌ و کرامتی‌ دست‌ نمی‌یابد و برای‌ او حتّی‌ لحظه‌ای‌ «حال‌»، با رنج‌ بسیار، همراه‌ است‌.

حافظ‌، خودکامگی‌ و عدم‌ پیروی‌ کامل‌، از دستورهای‌ مرشد را دلیل‌ نامرادی‌ و رسوایی‌ مریدان‌ می‌داند و توصیه‌ می‌کند که‌ مرید، سخن‌ و راهنمایی‌های‌ مراد خود را با گوش‌ جان‌ بشنود و به‌کار بندد تا به «حضور» دست ‌یابد و چون‌ بدین‌ توفیق‌ دست ‌یافت‌، از دنیا و مافیها، بگذرد. از دیگر ویژگی‌های  این  غزل عبارت‌اند از:

1/2. این غزل، اگرچه‌ به‌لحاظ‌ ترتیب‌ الفبایی‌، در آغاز دیوان‌  حافظ‌  آمده است؛ نخستین غزل حافظ به‌لحاظ تقدّم سرایش غزل نیست و از آنجا که اشعار حافظ پس از مرگ وی به‌وسیلة کسانی چون محمّد گلندام، صرفاً برمبنای ترتیب الفبایی حرف آخر بیت در غزل و رعایت همین ترتیب در حرف آغازی آن تنظیم شده، این غزل تصادفاً در آغاز دیوان خواجة شیراز قرار گرفته است، درحالی‌که اگر مبنای تاریخ سرودن غزل، ملاک تنظیم دیوان قرار می‌گرفت، شاید این غزل بحث‌انگیز، هرگز در آغاز دیوان نمی‌آمد و به شهرت و آوازة امروزی خود نیز نمی‌رسید؛ امّا حتی با توجه به ترتیب الفبایی حروف اوّل و آخر بیت مطلع، باید این غزل پس از غزل معروف زیر قرار می‌گرفت که حرف اوّل مطلع «أگ» و حروف آخر آن «را» است، درحالی‌که مطلع این غزل با حروف «ألا» شروع و با «ها» ختم می‌شود که هردو مؤخّر بر حروف این غزل‌اند که مطلع آن چنین است:     

اگر آن ترک شیرازی، به‌دست آرد دل ما را / به خال هندوش بخشم، سمرقند و بخارا را

2/2. بیت‌ اوّل‌ و آخر غزل‌، ملمّع‌ است؛‌ امّا در بیت‌ اوّل‌، مصراع‌ نخست‌ ‌و در بیت‌ آخر، مصراع‌ دوّم‌ عربی است. 

3/2. غزل‌ دارای‌ ابیات‌ الحاقی‌ نیست؛‌ ولی‌ بیت‌ دوّم‌ دارای‌ گونه‌های‌ مختلف‌ ضبط‌ است‌ و بیت‌ اوّل‌ نیز هیچ‌ نسخه‌بدل‌ و تفاوتی‌ در واژه‌ها و ضبط‌ ندارد.

4/2. در این غزل‌ موسیقی‌ کلمات‌ و همنوایی‌ آنها، در اکثر بیت‌ها دیده‌ می‌شود.

مصراع اول مطلع غزل، منسوب به ابومالک‌ غیاث‌الدین اخطل‌بن‌غوث‌التغلبی‌النّصرانی، شاعر دورة بنی‌امیّه است:

اناالمسموم‌ ما عندی‌ بِتریاق‌ و لاراقٍ / أدِرکأساً و  ناو ِلها ألا‌یاایّهاالسّاقی

برخی، مصرع اوّل این بیت را برگرفته از مصراع دوم شعری معروف از یزید، پسر معاویه گرفته‌اند و آن را به دو  صورت زیر ضبط کرده‌اند:

1. مَضی فی غفلهًْ عمری، کذالک یذهبُ‌الباقی / أدِر کأساً و ناوِِلها، ألایاایّهاالسّاقی

2. أنا المسمومُ ماعِندِی، بِِتِریاقٍ و لاراقیٍ / أدِر کأساً وَ ناوِلها، ألایاایّهاالسّاقی

محمّد قزوینی، انتساب این بیت را به یزیدبن‌معاویه، مردود دانسته و نوشته است:

راقم این سطور با فحص بلیغ، از مدّتی متمادی به این طرف، در غالب کتب متداولة راجع به ادبیات عرب و اشعار عرب و کتب و تواریخ و رجال... و بسیاری از کتب دیگر از همین قبیل، مطلقاً و اصلاً، و به‌وجه من‌الوجوه، از این  دو بیت منسوب به یزیدبن‌معاویه، در هیچ‌جا نشانی و اثری و خبری نیافتم و فوق‌العاده، مستبعد می‌دانم که در تمام این مدّت طویل، از صدر اسلام تا قرن دهم، هیچ‌یک از این‌همه رُواهًْ اخبار و اشعار عرب و مؤلّفین این‌همه کتب متکثّرة متنوّعه، راجع به ادبیات عرب، از وجود این اشعار منسوب به یزید، که سودی نقل کرده، مطلع  نشده باشند و فقط و در اواسط قرن دهم یا نهم، آن‌هم در ترکیه، آن هم مطلقاً و اصلاً بدون ذکر هیچ سندی و مدرکی و مأخذی، حتی مأخذی ضعیف و غیر معتبری... این‌جانب احتمال بسیار قوی می‌دهم، بلکه تقریباً قطع و یقین دارم که اصل این حکایت را با این اشعار عربی و پس از انتشار عالمگیر و  روزافزون دیوان خواجهو نفوذ آن در  بلاد عثمانی... بعضی از متعصّبین علما و فقهای اهل ظاهر ِ آن جماعت، برای تحذیر مردم از مطالعة دیوان حافظ... این حکایت سخیف  و این اشعار سست خنک را عالماً و عامداً، جعل‌کرده و نسبت آن را به یزید داده و مابین مردم منتشر نموده‌اند. (محمد قزوینی، 1324: 78ـ 69)

در آثار شعرای عرب بیتی وجود دارد از ابوالفضل عبّاس‌بن‌اخفش، شاعر معاصر هارون‌الرّشید که گفته است:

یَا ایُّهاالسّاقی أدِر کأسُنا / و اکرِرْ علینا  سَیّدألاشرباتِ

قزوینی احتمال می‌دهد که حافظ این مصراع رااز روی‌ غزل‌ ملمّع‌ سعدی‌  در بدایع‌ ساخته‌ است و‌ از همه‌ حیث‌ از آن‌ غزل‌ ملهم‌ شده‌ باشد‌، آن غزل‌ سعدی‌  چنین‌ است‌:

به‌ پایان‌ آمد این‌ دفتر، حکایت‌ همچنان‌ باقی / به‌ صد دفتر نشاید گفت‌ حسب‌ حال‌ مشتاقی

‌قم‌ إملاء و أسقنی‌ کأساً و دع‌، ما فیه‌ مسموماً / مریضُ‌العشق‌ِ لایبری‌ و لایشکوا  الی‌الرّاقی

اما این مسئله؛ یعنی انتساب این مصراع به یزید‌بن‌معاویه، که شیعیان به‌علت به‌شهادت‌رسانیدن حضرت امام حسین او را دشمن می‌داشته‌اند، در میان شاعران قرون 10 و 11 رواج داشته است و اشعاری سست، منسوب به اهلی شیرازی (متوفی1535 م.) هم در این باره نقل شده است که هیچ اثری از آن، در دیوان چاپی وی نیست:

خواجه حافظ را شبی دیدم به خواب / گفتم ای در فضل و دانش بی‌مثال

از چه بر خود بستی این شعر یزید / با وجود این‌همه فضل و کمال

گفت: تو واقف نئی ز این  مسئله / مال ِکافر،  هست  بر مؤمن حلال

 (به نقل از نسخة خطی دیوان حافظبه شمارة 199 کتابخانة مدرسة عالی سپهسالار ).

و به همین طریق، ابیاتی هم از کاتبی نیشابوری(متوفی استرآباد، حدود 850 ـ 838 ﻫ.ق.) نقل شده است در جواب به شعر فوق‌الذکر:

بسی در حیرتم از خواجه حافظ / به نوعی کِش خرد، زان عاجز  آید

چه حکمت دید در شعر ِ یزید او / که در دیوان، نخست، از وی سراید

اگرچه  مالِ کافر، بر مسلمان / حلال   است و  در او، قیلی نباید

ولی از شیر این عیبی بزرگ است / که  لقمه،  از دهانِ سگ، رباید

مطهری(10:1378)، در حواشی خود بر این غزل، ضمن تأیید انتساب این مصراع به یزید، افزوده‌اند: همچنان‌که این بیت:

چو آفتاب ِ می، از مشرق ِ پیاله برآید / زباغ ِ عارض ِ ساقی، هزار لاله  برآید

یادآور بیت دیگر او (یزید) است که:

شُمَیسهًْ کُرمٍ، بُرجُها، قعر ِ دتها / و مشرقهاالسّاقی و مغربها، فمی ( آئینة جام 10)

                                                                  

3. واژه‌های‌ غزل‌

بیت‌ 1:  ألا:حرف استفتاح کهدرآغاز سخن، قرار می‌گیرد و در افادة معنی تأکید می‌کند و برای تنبیه مخاطب است: هان‌، بدان و آگاه باش./ یا:هان،ای./ ایُّ:منادای مفرد و معرفه./ ها:حرف تنبیه و از آنجا که حرف تنبیه «ها» لازم‌الإضافه است، به جای مضاف‌إلیه قرار گرفته است./ ألسّاقی:در عربی تقدیراً مرفوع است و در واقع منادای واقعی «أیّ» همین کلمة ساقی است. ساقی‌، در اصل‌ نوشانندة‌ آب‌ است‌ ولی‌ به میگسار، که‌ نوشاننده‌ و دهندة شراب‌ است، گفته‌ شده‌ است‌ و در اصطلاح‌ به‌ چهار معنی‌ به‌ کار رفته‌ است‌: 1. حق‌تعالی‌ 2. مرشد کامل‌ (حضرت‌ محمّد«ص‌») 3. شیخ‌ و مرشد و پیر 4. معشوق./  ألا یا ایّها السّاقی‌:هان  ای‌ ساقی‌، ای‌ میگسار./ أدِر: فعل امر مخاطب مفرد: به‌ گردش‌ درآور، بگردان‌./ کأس‌: (کأساً در حالت مفعولی)،جام‌ شراب‌، ساغر، قدح پر از شراب./  ناوِل: فعل امر مخاطب مفرد: بده، بنوشان./ ها: ضمیر اول شخص مفرد مؤنّث:آن‌ را./ ناولها:فعل و فاعل و مفعول: در اصل باید «ناولنیها» باشد: بده‌، آن‌ را به من، برسان‌ آن‌را به من، جام شراب را به من برسان و بده./  که‌: زیرا که.‌/ عشق‌: کار عشق‌. عشق به‌معنی افراط در محبت‌ورزی و علاقه است که  ریشه‌ای، تصویری هم دارد بدین معنی که «عَشَقَ» به‌معنی پیچش گل و گیاه به دور درخت گرفته شده است  که به همان‌سان در گرد وجود عاشق و بر محور معشوق می‌پیچد و ماجراهای مادی و معنوی فراوان می‌سازد، حافظ عشق را یک عبادت می‌داند  که در طریقت، نیروی محرّکة سلوک است و آتشی است که به جان عاشق می‌افتد و وجود وی را در شمع  معشوق نابود می‌کند و بی آن، وجود انسان، به سنگ و نبات و حیوان نزدیک می‌شود و رنگ خودخواهی و خودپرستی می‌گیرد  و به همین جهت «عشق» از واژه‌های اساسی و پرکاربرد شعر حافظ است که در مرکز اندیشه‌ها، نوآوری‌ها و رندی‌های حافظ  قرار می‌گیرد، تا آنجا که  حافظ بدون «‌عشق»  قابل تصور و تصویر نمی‌نماید.

حافظِ رند  اسطورة عشق و دلدادگی‌های درونی و بیرونی است و خرابی از عشق را مایة آبادانی هستی خویش می‌شمارد و عاشقی است که عاقلی را گناه  می‌داند:

*ورای طاعت دیوانگان، ز ما مطلب / که شیخ مذهب ما، عاقلی، گنه دانست

*ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی / ترسم این نکته، به تحقیق، ندانی دانست

*اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی / اساس هستی من، زان خراب، آباد است

حافظ، عشق را مایة سربلندی و جاودانگی می‌داند:

*هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریدة دوران دوام ما

*از آن، به دیرِ مغانم، عزیز می‌دارند / که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست

حافظ، عشق را نصیبة ازلی و هدیة الهی می‌شمارد و به عشق‌ورزی به‌عنوان نوعی عبادت می‌نگرد:

دلا منال ز بیداد و جور یار که یار / تو را نصیب همین کرده است و این، داد است

نُمود: به‌ نظر رسید./ افتاد:رخ داد، اتفاق افتاد./  افتاد مشکلها: مشکلات‌ فراوان‌ پدید آمد و اتفاق افتاد. به‌نظر خواجة شیراز، به‌رغم آنکه کار عشق، در آغاز آسان و بی‌دشواری به‌نظر می‌رسد، در عمل با دشواری‌های فراوان همراه است که می‌تواند چندسویه هم باشد و حافظ  این مشکلات را در اشعار خود به چند صورت بازگو می‌کند:

1. مشکلاتی که در درون خود عاشق است و اینکه عاشق، تا چه حد می‌تواند دل خود را از غیر دوست خالی کند و آن  را از محبت معشوق پر سازد:

معشوق، عیان می‌گذرد بر تو ولیکن / أغیار همی‌بیند، از آن، بسته نقاب است

2. مشکلاتی که از بی‌عنایتی و ناز و غمزه و دلبری‌ها یا رفتارهای معشوق برای عاشق ایجاد می‌شود که خواجه از آن به انواع مختلف یاد می‌کند:

*بی‌مزد بود و منّت، هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را، مخدومِ  بی‌عنایت

*غلام نرگس جماّش آن سَهی‌سَروَم / که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

*یارب مگیرش، ارچه دل چون کبوترم / افکند و کشت و عزّتِ  صیدِ حرم، نداشت

*با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌دل / کشت ما را و، دم ِ عیسی ِ مریم، با اوست

*دلبر، آسایش ِ ما مصلحتِ  وقت ندید / ورنه، از جانبِ ما، دل‌نگرانی  دانست

*دلم، ربودة لولی‌وشی است شورانگیز / دروغ‌وعده و، قتّال‌وضع و، رنگ‌آمیز

*رسم عاشق‌کشی و شیوة شهرآشوبی / جامه‌ای بود که بر قامتِ  او دوخته بود

* دست در حلقة آن زلف دوتا نتوان کرد / تکیه، بر عهد تو و باد صبا ‌نتوان کرد

3. مشکلاتی که از سوی دیگران برای عاشق ساخته می‌شود و می‌توان آن را مشکلات  اجتماعی نامید و این قبیل مشکلات را می‌توان به چند بخش تقسیم کرد:

1/3 . مشکلاتی که از اطرافیان و نگهبانان و سخن‌چینان،  برای عاشق فراهم می‌شود:

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند، چه باک / منّت خدای را که نیم شرمسار دوست

ز رقیب دیوسیرت، به خدای خود پناهم / مگر آن شهاب ثاقب، مددی دهد سها را

از سخن‌چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی / گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت

2/3. مشکلاتی که از علما‌، واعظان‌، دوستان و مدعیانی است که‌ از عشق منع کنند:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست / در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

* دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت / گمگشته‌ای، که بادة نابش به کام رفت

3/3. از کسانی که به عشق اعتقاد ندارند و منکر عشق‌اند و شاعر را ملامت می‌کنند:

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز / هرکه دل‌بردن او دید و در انکار من است

4/3. فراق و دوری از یار:

دلبرم عزم سفر کرد، خدا را یاران / چه‌کنم با دل مجروح، که مرهم با اوست

آن ترک پری‌چهره که دوش از بر ما رفت / آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

5/3. بی‌درمانی درد عشق:

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز / زآنکه درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

6/3. بی‌نشانی معشوق:

نشان یار سفرکرده از که جویم  باز / که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

بیت‌ 2:   به‌ بوی‌به‌ هوای‌، در آرزوی‌، حافظ در جایی دیگر گوید:

به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند / صبا به غالیه‌سایی و گل به جلوه‌گری

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد / هزار جان گرامی، فدای جانانه

بوی:از کلمات ایهام‌انگیز حافظ است که  در ارتباط با نافه، طرّه، جعد، گشودن، رایحة خوش و بوی خوش زلف یار را به مشام می‌رساند؛ ولی ایهاماً به معنای بویه به‌معنی آرزو و هوس هم هست: مثل آنچه در این ابیات دقیقی آمده است:

به دو چیز گیرند مر مملکت را / یکی پرنیانی، یکی زعفرانی

یکی زرّ ِ نام ملک برنوشته / دگر، آهنِ آبدادة یمانی

کرا بویة وصلت مُلک خیزد / یکی جنبشی بایدش، آسمانی

نافه‌: غلاف مشک،کیسه‌ای‌ است‌ در ناف‌ آهوی‌ ختنی‌ که‌ از منافذ آن‌، ماده‌ای‌ بسیار خوشبو و سیاه‌ به‌ بیرون‌ می‌تراود به‌ نام‌ مشک‌ که‌ در ادب‌ ما برای‌ هر چیز خوشبو و سیاه‌، معمولاً برای‌ زلف‌ و خال‌، تصویر قرار می‌گیرد و گاهی‌ کنایه‌ از بوی‌ شراب‌ است‌. در اینجا موی‌ گره‌دار و سیاه‌ معشوق‌ که‌ به‌‌وسیلة باد صبا گشوده‌ می‌شود و از آن  بوی‌ خوش‌ مشک که در درون نافه قرار دارد، به‌ مشام‌ عاشق‌ می‌رسد، مراد است وگرنه خود نافه، خوشبو نیست./ نافه‌گشودن‌بوی‌  نافه‌ را به‌ مشام‌ رسانیدن‌، کیسة‌ مشک‌ را گشودن.‌/ آخِر:سرانجام، عاقبهًْالامر،(معنای تأکید و تعریض دارد.)/ صباباد صبح‌، باد شمال‌ که‌ خنک‌ و ملایم‌ است‌./ طرّه‌دسته‌ای‌ از موی‌ سر که‌ در پیشانی‌ افتاده‌ باشد، مویی‌ که‌ از قفا بندند، مطلق‌ زلف‌./ زان طرّه: از آن زلف پرپیچ‌وشکن یار./تاب‌:  چین‌وشکن‌. ایهامی هم به طاقت و سوزش و گدازش دارد./ زلف: پاره‌ای از شب، موی سیاه سر، گیسو، دسته‌ای از موی سیاه که در اطراف گوش باشد و به‌طرزی مخصوص‌ تعبیه کنند، کاکل، جعد، برخی آن را مخففّ زلفین دانسته‌اند که به‌معنی زنجیر است. در اصطلاح عرفا «زلف»، رمز تجلی جلال و جمال حق است و به‌قول شیخ محمود شبستری:

تجلّی، گه جمال و گه جلال است / رخ و زلف، آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی  لطف و قهر است / رخ و زلف بتان را، زان دو، بهر است (شبستری، 1385: 47)

ز تاب‌ زلف‌ یا  جعد مشکینش‌از دست‌ پیچ‌وتاب‌ بسیار زلف‌ خوشبوی‌ مشک‌مانند او، به‌ سبب‌ پیچ‌ها و تاب‌های‌ فراوان‌ که‌ در حلقه‌های‌ زلف‌ او وجود دارد، در واقع یکی از مشکلات سلوک همین نکته است./ جعد: (به فتح اوّل): موی‌ حلقه‌حلقه‌ و گره‌دار و پرپیچ‌وخم‌، پیچیدگی‌ و چین‌داربودن‌ زلف‌./چه‌:صفت پرسشی استومبیّن‌ معنی‌ کثرت‌ است‌./ چه‌ خون‌چه‌ بسیار خون‌ها، خون‌های‌ فراوان‌./ خون‌ افتادن‌ در دل‌رنج‌کشیدن‌، تحمل‌ ناراحتی‌ کردن‌.

بیت‌ 3:   به‌ می‌به‌وسیلة‌ می‌، با شراب‌./ سجّاده : مُصلّی، نمازگاه، جانماز، پارچة طاهری که بر آن نماز می‌گزارند:

عبادت، به‌جز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

بگسترد سجّاده بر روی آب / خیالی است پنداشتم، یا به خواب

سجّاده‌ [ات‌ را ]:  جانمازت‌ را./ رنگین‌کن: رنگ‌کن، جانمازت را در شراب رنگ‌کن و به رنگ سرخ شراب درآور. این کار اگرچه به ظاهر  بسیار خلاف شرع است، تو باید هرچه را که مرشد تو فرمان می‌دهد، بدون فکر و اندیشه و تردید، انجام دهی./ پیر: مرشد، راهنما و کسی که در کار سلوک، مجرّب است و مرید را به سوی کمال هدایت می‌کند./ مغان‌: جمع مُغ،  زردشتیان‌ و آتش‌پرستان‌، ایرانیان. لقب موبدان زردشتی که حاملان حکمت ایرانی و نگهبانان آتش در سنت‌های دیرین و قومی ایرانیان بوده‌اند  تا آنجا که به‌عنوان نماد ایرانی شناخته شده‌اند و ایرانیان را مُغان خوانده‌اند، در شاهنامهآمده است:

برفتند ترکان ز پیش مغان / کشیدند لشکر، سوی دامغان

پیر مغان‌: مرشد، پیش‌کسوت‌ آتش‌پرستان‌، آزاده‌ای‌ میفروش‌ که‌ محبوب‌  حافظ‌  است‌، مرشد و رهبر و پیر طریقت، پیر صاحبدل و باکمال:

دی پیر میفروش که یادش به خیر باد / گفتا شراب‌نوش و غم دل ببر زیاد

گفتم به باد می‌دهدم باده، ننگ و نام / گفتا قبول‌کن سخن و هرچه باد، باد

گوید:توصیه کند، پند بدهد، بفرماید./که:زیرا./سالک‌: رفتارکننده، درنوردنده، طی‌طریق‌کننده، و در اصطلاح عرفانی به‌معنی کسی است که از خود به سوی حق سفر می‌کند. رهرو حق‌، گامزن‌ طریقت‌ که حافظ، گاهی او را عارف سالک می‌خواند:

سرّ ِخدا که عارف سالک به کس نگفت / در حیرتم که باده‌فروش از کجا شنید

چو پیر سالک عشقت، به می، حواله کند / بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش

که به‌معنی‌ مراد است‌ و گاهی هم سالک به‌معنای مرید است و در اینجا هر دو معنی‌ مناسب‌ است‌:

سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست / که به جایی نرسد، گر به ضلالت برود

تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز / این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند

که سالک بی‌خبر نبود: زیرا مرشد آگاه و باخبر است./گرت‌ پیر مغان‌ گوید: اگر پیر و مرشد تو به‌ تو فرمان‌ دهد یا توصیه‌کند./ منزل‌:جای فرودآمدن کاروان و قافله و مسافران برای آسودن و خوابیدن در شب،هرمرحله‌ از مراحل‌ سلوک‌./ راه‌ و رسم‌ منزلها آیین‌ و شیوة‌ رفتار و سلوک‌ در هر مرحله‌ای‌ از مراحل‌ سلوک‌.

بیت‌ 4:   جانان‌محل‌ فرودآمدن‌  و آسودن کاروانیان و مسافران‌./ جانان‌معشوق‌، کسی که چون جان عزیز است./ امن:آرامش و امنیّت و آسایش./ امن ِعیش: زندگی با آرامش و آسایش و امن و امان./ چه‌ امن‌ عیش‌کدام‌ امن‌ عیش‌، (هیچ‌ امنیت‌ و آرامشی‌)./ عیش‌:زندگی،  شادی‌های‌ حیات‌./ جَرَس‌: (به فتح اوّل و دوم): درای کاروان، زنگ‌ شتر، زنگ‌ کاروان‌ که‌ به‌صدا درآمدن‌ آن‌ نشان‌ حرکت‌ کاروان‌ است‌. حافظ در جایی دیگر گوید:

منزل سلمی که بادش هر‌دم از ما صد سلام / پُر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش / وه، که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی

بربندید: ببندید، بگذارید و استوار کنید.

مَحمِل‌ :(به فتح اوّل و کسر ثالث)  کجاوه‌./ بربندید محملها :کجاوه‌ها را بر شترها ببندید و برای حرکت و سفر آماده شوید.

بیت‌ 5: در این بیت بین شب، تاریک، ساحل، موج، گرداب، سبکبار و هایل مراعات نظیر وجود دارد./شب تاریک و: این بیت تصویری بسیار زیبا از حالت تنهایی و بی‌کسی و نامرادی سالک را ارائه می‌کند که به‌مانند کشتی‌نشینی است که در شبی تیره، در دریای طوفانی بازیچة امواج ترس‌آور شده است و تا مرگ و نابودی، فاصله‌ای ندارد و وحشت و اضطراب وی را هیچ ساحل‌نشینی نمی‌تواند درک کند و بفهمد. در این بیت صدای مصوت «‌آ» به‌خوبی هیاهوی دریا و تلاطم آن و دلهرة مسافرانی که دستخوش طوفان‌اند نشان می‌دهد و صدای آه و نالة آنان را منعکس می‌کند./ هایل‌: ترساننده،ترس‌آور، هول‌انگیز و هولناک./ کجا دانندهرگز نمی‌دانند، اصلاً نمی‌فهمند./ سبکباران: جمع سبکبار، کسی که بار و کالایی سبک و کم‌وزن دارد، آسوده‌خیال، راحت، فارغ‌البال./ ساحل:دریاکنار و کنارة دریا. شاطیء بحر./ سبکباران‌ ساحلها: بی‌غمان و بی‌خیالان آسوده‌خاطر،  آسودگان‌ ساحل‌نشین‌ (کسانی‌ که‌ در دریا نیستند، کسانی‌ که‌ عاشق‌ نیستند)، در تقابل با گران‌باران و به ترافتادگان و کسانی که در آب غرق شده‌اند یا دارند در دریا، غرق می‌شوند به‌قول سعدی:

چون گرانباران به سختی می‌روند /هم سبکباری و چُستی، خوش‌تر است (سعدی، 1340: 779)

دلم ربوده و جان می‌دهم به طیبت نفس/که هست راحت درویش، در سبکباری (همان، ص 593)

شاید به‌ این‌ بیت‌ سعدی‌  نظر داشته‌ است‌:

دنیا مثال‌ بحر عمیقی‌ است‌ پرنهنگ / آسوده‌ عارفان‌ که‌ گرفتند ساحلی (همان، ص 745)

در اصطلاح، سبکباران ساحل‌ها، ظاهرپرستان بی‌عشق‌اند که مبتلای زهد شده‌اند و از حال آنان‌که در دریای عشق غرق شده‌اند،بی‌خبرند.

بیت‌ 6:   همه‌ کارم‌همة‌ کارهایم‌، همة‌ امور مربوط‌ به‌ سلوک من./ خودکامی‌:خودسری،خودکامگی‌، خودرأیی‌ و استبداد رأی و خودخواهی‌، از نظامی است:

نکنم بی‌خودی و خودکامی / چون  شدم پخته، کی کنم خامی

و از حافظ است:

جواب دادم و گفتم  بدار معذورم / که این طریقة خودکامی‌است و خودرایی

حافظا! گر ندهد داد دلت آصف عهد / کام، دشوار، به‌دست آوری از  خودرایی

به بدنامی کشید آخِر: (عاشقی) سرانجام به بدنام‌شدن من منتهی شد و مرا بدنام  و رسواکرد./نهان‌ کی‌ ماند: (داستان عشقی که همگان دربارة آن حرف می‌زنند) هرگز پنهان‌‌ نمی‌ماند، هرگز قابل‌ پنهان‌کردن‌ نیست‌.

راز سربستة ما بین که به دستان گفتند / هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

محفل‌ساختن‌: مجلس‌ساختن‌، مجلس‌آرایی‌کردن، موضوعی‌ را بحث‌ اصلی‌ مجلس‌ قراردادن ‌و دربارة آن گفت‌وگوکردن، در اینجا حافظ  این مجلس‌آرایی را وسیله‌ای برای رسواکردن،  غیبت‌کردن و افشای راز عاشقان و نام و قصّة آنان را در دهان مردم انداختن و اشتهاردادن می‌داند، موضوعی که نُقل مجلس است و همگان دربارة آن صحبت می‌کنند و مطلبی را اشتهار می‌دهند، نظیر داستانی که بر سر هر بازار است:

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند / داستانی است که بر هر سر بازاری هست

بیت‌ 7:دربارة این بیت تحقیق راه‌گشایی صورت گرفته است. (ذکاوتی قراگوزلو، 1370: 29)/حضور: (اسم مصدر)‌: حاضر‌آمدن، حاضرشدن، نقیض غیبت و سفر،شهود. رسیدن‌ دل‌ به‌ حق‌، غیبت‌ از خلق‌ و پشت‌پازدن‌ به‌ جهان‌ مادّی‌، یعنی حالتی‌ که‌ سالک‌ در پیشگاه‌ حق‌ (معشوق) است‌  و جز به او به چیزی نمی‌اندیشد، از همه بریده و به معشوق پیوسته است، از سعدی است:

آنچه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد / نتوانم که حکایت کنم  الّا به حضور

و به‌قول حافظ:

از دست غیبت تو شکایت  نمی‌کنم / تا نیست غیبتی، ندهد لذّتی حضور

غایب‌شدن‌غیبت‌ از حق‌ و غفلت‌ از او، مشغول‌شدن به اشیاء و اموری غیر از معشوق(حق).

یک‌ چشم‌زدن‌ غافل‌ از آن‌ ماه‌ نباشم / شاید که‌ نگاهی‌ کند، آگاه‌ نباشم‌

متی‌: از اسماء منقوصه است، که به دو فعل مضارع جزم می‌دهد مشترک است بین شرط و استفهام:هرگاه.‌/ ما: حرف زاید برای تأکید./ تَلقَ:فعل مضارع مخاطب مفرد که در اصل بوده است متی تلقی که به‌دلیل جزم، لام‌الفعل حذف‌شده و به‌صورت « تلق» درآمده است./ ماَتلق‌َکه‌ رسیدی‌، دیدارکردی‌، ملاقات‌کردی./ من:اسم موصول: کسی./ تهوی:صلة موصول است و در اصل تهواه  بوده است: دوست می‌داری./ من‌ تهوی‌کسی‌ را که‌ دوست‌ داری‌./ دع:فعل امر مخاطب مفرد است،رهاکن، ترک‌کن./دع‌الدّنیا: دنیا را رها کن‌./ اهمل:  فعل امر مخاطب: واگذار./ اهملها: آن را رهاکن، فراموشش کن.

 

4. معنی‌ بیت‌های‌ غزل‌

بیت‌1:  هان‌ ای‌ ساقی‌، جام‌ شراب‌ را به‌گردش‌آور و به‌ ما بده‌ که‌ کار عشق‌ ما که‌ در آغاز آسان‌ به‌نظر می‌رسید، اینک‌ با مشکلات‌ بسیار روبه‌رو شده‌ است‌.

حافظ‌  در همین‌ زمینه‌ سروده‌ است‌:

تحصیل‌ عشق‌ و رندی‌، آسان‌ نمود اول / آخر بسوخت‌ جانم‌ در کسب‌ این‌ فضائل

بیت‌ 2:   [ از نمونه‌های‌ مشکلات‌ عشق‌ آن‌ است‌ که‌ ]  در آرزوی‌ آنکه‌ باد صبا از زلف‌ یار گره‌گشایی‌ کند و بوی‌ خوش‌ آن‌ را به‌ مشام‌ ما برساند، به‌ سبب‌ پیچ‌وخم‌ زلف‌ پرتاب‌ و مجعد او، (که‌ باد صبا به‌راحتی‌ نمی‌تواند از آن‌ بگذرد و بوی‌ آن‌ را به‌ مشام‌ برساند) خون‌ بسیار در دل‌ ما می‌افتد. (رنج‌ بسیار می‌بریم‌ و فیضی‌ نمی‌یابیم‌ و فتوحی‌ حاصل‌ نمی‌شود).

بیت‌ 3:   [ یکی‌ دیگر از مسائل‌ مهم‌ عشق‌ و سلوک‌ آن‌ است‌ که‌ مرید باید فرمانبردار کامل‌ مراد و مرشد خویش‌ باشد.] اگر مراد به‌ تو (مرید) بگوید که‌ جانماز خود را [ که‌ باید همیشه‌ پاک‌ و طاهر باشد]  در می‌ طاهرکن‌ و شست‌وشو بده‌، این‌ کار را  [ که‌ بسیار دشوار و ناهموار به‌نظر می‌رسد]  انجام‌ بده؛ زیرا مراد تو به‌خوبی‌ راه‌ و رسم‌ مراحل‌ سلوک‌ را می‌داند.  [ اگر سالک‌ را به‌معنی‌ مرید بگیریم‌ آن‌گاه‌ معنی‌ مصراع‌ دوّم‌ چنین‌ خواهد شد که‌ مرید نباید از راه‌ و رسم‌ سلوک‌ بی‌خبر باشد].

بیت‌ 4:  چگونه‌ می‌توانم‌ (هرگز نمی‌توانم‌) در کوی‌ معشوق‌ قرار و آرامش‌ داشته‌ باشم‌. (هیچ‌ آرامش‌ و امنیتی‌ در کوی‌ معشوق‌ برایم‌ وجود ندارد) وقتی‌ که‌ زنگ‌های‌ کاروان‌ (حرکت‌ کاروان‌ معشوق را ‌ اعلام‌ می‌دارند) و پیوسته‌ فریاد می‌زنند که‌ ای‌ کاروانیان‌ بار سفر بربندید و آمادة حرکت‌ و عزیمت‌ و کوچ‌ از آن‌ منزل‌ باشید.

بیت‌ 5:  آسودگانی‌ که‌ در ساحل‌ خفته‌اند، هرگز حال‌ مرا که‌ در شبی‌ تاریک‌، در میان‌ گردابی‌ بیم‌انگیز و موج‌هایی‌ هراس‌آور (تصویری‌ از بی‌قراری‌های‌ عشق‌) گرفتارم‌، نمی‌دانند (تنها بلادیدگانی‌ چون‌ من‌ این‌ حالت‌ را درمی‌یابند) که‌ هرگز این‌ حال‌ با حالت‌ آسودگان‌ ساحل‌نشین‌، همانند نیست‌.

بیت‌ 6:  اگر وصال یار را می‌خواهی‌، حتّی‌ یک‌ لحظه‌ از او غافل‌ مباش‌ و اگر به‌ (معشوق)آنکه‌ دوستش‌ می‌داری‌ رسیدی‌، دنیا و متعلقات‌ آن‌ را رهاکن‌ و معشوق‌ را دریاب‌.

 

 

 

5. منابعمطالعهغزل

امین ریاحی، محمّد. 1368. گلگشت در شعر و اندیشه‌ی حافظ. تهران: علمی.

اهلی شیرازی.1344.کلّیات مولانا اهلی شیرازی.به‌کوشش حامد ربّانی. تهران: کتابخانه‌ی سنایی.

اهور، پرویز.1336/1363. کلک‌ خیال‌انگیز( فرهنگ جامع دیوان حافظ). 2ج. تهران:  زوّار/ بارانی.

حافظ شیرازی خواجه شمس‌الدین محمد. 1361. دیوان خواجه حافظ شیرازی. تصحیح سید ابوالقاسم انجوی شیرازی. چ 4. تهران: جاویدان.

خرمشاهی، بهاءالدین. 1366. حافظ‌نامه. 2ج. تهران: علمی‌ و فرهنگی.

رجایی بخارایی، احمدعلی. 1340. فرهنگ اشعار حافظ.تهران: زوّار.

زرّین‌کوب‌، عبدالحسین. 1354. کوچه‌یرندان‌. تهران: امیرکبیر.

ـــــــــــــــــــــ . 1368.  نقش بر آب. تهران: معین.

سعدی شیرازی، شیخ مصلح‌الدین عبدالله. 1340. متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی. به‌کوشش مظاهر مصفّا. تهران: کانون معرفت.

سودی بسنوی، محمّد. 1366. شرح‌ سودی‌ بر حافظ‌. ترجمه‌ی‌ عصمت‌ ستارزاده.‌ 4ج. چ6. تهران: نشر‌ زرین‌ و نگاه‌.

شبستری، شیخ محمود. 1385. گلشن راز. تصحیح بهروز ثروتیان. چ 2. تهران: امیرکبیر.

قزوینی، محمد. 1324 و1325. «بعضی تضمین‌های حافظ (تکمله)».یادگار. س1. ش5.

مصفّا، ابوالفضل. 1369. فرهنگ ده هزار واژه از دیوان حافظ. تهران: پاژنگ.

مطهری، مرتضی. 1378. آینه‌ی جام،دیوان حافظ(همراه با یادداشت‌ها). تهران: صدرا.

نیساری، سلیم. 6/1385. دفتر دگرسانی‌ها در غزل‌های حافظ. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی/نشر آثار.

هروی، حسین‌علی.1367. شرح غز‌‌ل‌های حافظ. 4ج. تهران: نشر نو.

(اگر چه این قسمت برای صرفه‌جویی در صفحات، به‌وسیله‌ی ناشر از متن شرح جدا و یکجا، در بخش منابع کتاب ذکر شده است).

 

فهرست تحقیقات حافظپژوهی دکتر منصوررستگار فسایی

 الف)مقالات:

«طبیعت در شعر حافظ»،مجموعه مقالات درباره‌ی شعر و زندگی حافظ، شهریور 1352، ص254ـ219.

«حافظ و پیدا و پنهان زندگی»، کیهان فرهنگی، شماره‌ی 8، سال پنجم، آبان 1367، ص 38ـ 35.

(عین مقاله در مجموعه مقالات درباره‌یشعر و زندگی حافظ،چاپ چهارم، جامی تهران،  508‌)

«فرزاد عاشق شیدای حافظ»،خاک پارس، انتشارات نوید شیراز،1377.

«حافظ شعر و شاعری و معاصرانش»،حافظ،«حافظ و فردوسی»، ، دفتر دوم، بنیاد فارس‎شناسی، 1378، ص 109ـ47.

«معنی‌گردانیهای حافظ»،نامه‌ی انجمن؛ فصلنامه‌ی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، شماره 1، تابستان 1380 ، ص 63 ـ39.

«حافظ و سعدی، دو آفتاب یک سرزمین»، سعدیپژوهی، دفتر چهارم، اردیبهشت 1380، ص 26 ـ14.

«نواندیشی‌های دستغیب در شناخت حافظ»،یادنامه‌ی دستغیب، عیّار نقد در آینه، ص 119 ـ110، داستان‌سرا، شیراز.

«قدسی شیرازی و حافظ»،حافظپژوهی، دفتر هشتم، مهرماه 1384، ص 162ـ 149، مرکز حافظ‌شناسی شیراز.

«بسحق اطعمه‌ی شیرازی و حافظ»،مجموعه مقالات برگزیده‌ی هم‌اندیشی زبان و ادبیات فارسی در قرن نهم، دانشگاه هرمزگان، 1383، ص 112 ـ 99 .

«گل و گلگشت با حافظ»مقدمه‌ای بر کتاب گلگشت با حافظ، ص 9 ـ 7، دکتر مرتضی خوشخوی، نوید، 1371.

«ایجاد فرهنگستان حافظ ادای دین نسل ماست در امری بزرگ»، نگاه پنجشنبه، خبر، پنجشنبه 9 آذرماه 1379ـ 78.

«گونههای شعر حافظ: حافظ و پیدا و پنهان زندگی»، سخن، 1385،ص 78 ـ52.

«درباره‌ی غزل حافظ»،کیهان فرهنگی، شماره 18.

«میراث حافظ»،پارس، 20 مهر 1377، ص 5.

«تحلیلمتنشناسانه‌ی واژه‌ی گفتن در شاهنامه و دیوان حافظ»، نامه انجمن، شماره‌ی اول، بهار 1384، ص 167 ـ 19؛ حافظ و پیدا و پنهان زندگی ، ص 201 ـ161 .

«گفتوشنودی با دکتر منصور رستگار فسایی»،از  فردوسی تا حافظ. نگاه پنجشنبه، خبر جنوب، 22  آذر1380 .

«علی‌اصغر حکمت شیرازی و بنای آرامگاه حافظ» .حافظ و پیدا و پنهان زندگی،سخن، 1385،ص274 تا280

«شیرازیان و تصحیح،تحقیق وچاپ دیوان حافظ،،حافظ و پیدا و پنهان زندگی»، سخن، 1385،ص 270تا 273.

 

ب)کتابها

مقالاتیدرباره‌ی شعر و زندگی حافظ، (اهتمام) چاپ اول، 1352، دانشگاه شیراز، چاپ دوم و سوم دانشگاه  شیراز، چاپ چهارم، تهران: جامی، 1367.

مقالات تحقیقی درباره‌ی حافظ ـ مسعودفرزاد، (اهتمام و مقدمه)، شیراز: نوید، 1367.

دیوان حافظ،با مقدمه‌ی دکتر منصوررستگار فسایی،کتاب‌سرای تندیس، تهران.

حافظ وپیدا و پنهان زندگی، انتشارات سخن، تهران: 1385.

شرح تحقیقی دیوان حافظ،  پژوهشگاه علوم انسانی ( زیر چاپ).

کلمات آتش انگیز :لغت‌نامه‌ی جامع دیوان حافظ، ( در دست چاپ)

ج)راهنماییرساله‌یدکتری

عوامل تأویل‌پذیری و جنبه‌های چند معنایی شعر حافظ، عزیز شبانی، دانشگاه شیراز‌، 1385.

    


 

 



[1] .←رستگار فسایی،  فهرست تحقیقات حافظ‌‌ پژوهیدر پایان این مقاله

1.attieration

چرا ادبیات می‌خوانیم؟

$
0
0

عبدالله کوثری پاسخ داد

چرا ادبیات می‌خوانیم؟

» سرویس: فرهنگی و هنری - ادبیات و نشر
1111111111-11.jpg

عبدالله کوثری ضمن پاسخ به این پرسش که چرا ادبیات می‌خوانیم، گفت: وقتی به ادبیات تعهد داریم به این معنی‌ است که به انسان تعهد داریم.

 

این مترجم پیشکسوت در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا‌، درباره این‌که چرا باید ادبیات بخوانیم‌، اظهار کرد: ادبیات هر دوره‌ای آیینه تمام‌نمای انسان و زندگی انسان است. ما در هیچ جای دیگری از جمله در قیاس با علوم اجتماعی‌ و سیاست نمی‌توانیم انسان را به روانی و صداقت ادبیات بشناسیم. ادبیات مجموعه‌ای گوناگون از انسان‌های مختلف در موقعیت‌های متفاوت خلق می‌کند و از آن‌ها سخن می‌گوید. گاهی از جزییات جنگ‌ها می‌گوید؛ مثل رمان «جنگ و صلح» تولستوی و گاهی چهره‌ پنهان و آشکار یک دیکتاتور و کسانی را که در اطراف او قرار گرفته‌اند در رمانی مثل «سور بز» اثر ماریو بارگاس یوسا به ما نشان می‌دهد. ادبیات برای این است که انسان بهتر انسان را بشناسد؛ چیزی که ما به آن نیاز داریم؛ یعنی شناخت انسان.

 

کوثری در ادامه گفت: به خاطر اهمیت شناخت انسان در ادبیات است که جهان مدرن بیش‌تری بر رمان نهاده است؛ زیرا رمان در عین این‌که قصه می‌گوید، تجربیات زندگی، دیده‌ها و شنیده‌هایی را که کسب کرده در جهت شناخت ابعاد دیگر وجودی انسان به کار می‌گیرد به طوری که در هیچ جای دیگری اعم از تاریخ ما نمی‌توانیم این دست از تجربیات را به صورت سرراست گیر بیاوریم. این تجربیات نه در جامعه‌شناسی به دست می‌آید و نه در تاریخ و نه در سیاست. بنابراین ادبیات مقصد خوبی برای شناخت ماست.

 

او افزود: برای مثال در تراژدی‌های یونان که 2500 سال پیش نوشته شده است انسان می‌تواند اندیشه، کردار و رفتار انسان‌های آن دوران را چنان احساس کند که فکر کند کنار آدم‌های آن دوره نشسته است و این می‌تواند مانند یک سفر دلپذیر و جذاب باشد و این اتفاق تنها در ادبیات است که رخ می‌دهد و نه در جامعه‌شناسی و یا سیاست.

 

عبدالله کوثری در پاسخ به این سوال که نویسنده ادبیات به چه چیزی متعهد است‌، گفت: با این تعریفی که من از ادبیات کردم وقتی به ادبیات تعهد داریم به این معنی‌ است که به انسان تعهد داریم. حال آن‌که ممکن است بخشی از ادبیات به انسان سیاسی مربوط شود و بخشی به انسان فلسفی. اما تعهد واقعی نویسنده بیش از هرچیز باید به نفس ادبیات باشد چون اگر به ادبیات به عنوان یک رکن اساسی در شناخت انسان پایبند باشید، سایر وجوه انسانی در آن مستتر است. اما وقتی کسی می‌گوید من تعهد سیاسی دارم فقط بر یک بعد انسان انگشت می‌گذارد به همین دلیل از دیرباز این گونه بود که تعهد سیاسی بخشی از انسان را شامل می‌شده است نه همه آن را.

بزرگداشت رستگار فسایی (1)

$
0
0

بزرگداشت رستگار فسایی برپا شد

(1)

تجلیل از دلدادگی یک مرد به این مرز و بوم

» سرویس: فرهنگی و هنری

ادبیات و نشر

کد خبر: 94041307289

شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۳

 

آیین نکوداشت دکتر منصور رستگار فسایی، پژوهشگر و نویسنده، شاهنامه‌پژوه، حافظ‌شناس و چهره ماندگار ادبیات فارسی، در محل مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس برگزار شد.

به گزارش بخش ادبیات ایسنا، در آغاز مراسم و پس از نعت‌خوانی مرشد همراه با آوای موسیقی زورخانه‌ای، کوروش کمالی سروستانی به عنوان نخستین سخنران گفت: فرهنگ شبِ رمضان مغتنم فرصتی است تا در فضایی مصفا و در ماه قرآن و میزبانی خداوندگار و زایش نور و میلاد مبارک امام حسن مجتبی (ع) گرد آییم و به تبجیل از یکی از آفریده‌های خوب خدا دست یازیم. جاری خداوندگار، تولای مولا، زایش و رویش ادب و هنر در پرتو رستگاری منصور.

مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس افزود: فرض است که به شکرانه این نعمت بی‌کران، پاس‌دار حضور گرم‌تان در این بزمگاه مهر و عشق باشم و معنای حضورتان را تجلی‌گاه نگاه مهربان خداوند به بنده‌ای بدانم که به سال 1317 متحلی شد به زیور زندگی. همو که شهرت نیک‌نامی‌اش آوازه عام و خاص است. نیکدل نامور؛ استاد منصور رستگار فسایی که اندیشه نیک دارد، کین نمی‌جوید، قدر نمی‌شکند، آشتی می‌جوید، داد می‌طلبد، گوهر جسم و جان بی‌بها نمی‌فروشد، آیین بزرگ‌منشی می‌داند و بلندپرواز و آزادوار، بی تقیّد در چنبر گذران روزگار، نگاهش را به سوی حکمت و فرزانگی راست می‌دارد و از این‌روست که در فصل فصل آثارش بر آن است تا بهی را بنمایاند و رستگاری را فرا راهمان بگشاید. سترگ آوازه نامی، که هرگز نتابد سر از راستی، دل بازبسته این مرز و بوم است و در آثارش آرمان گذشته را به عصر خود پیوند می‌زند و آرزوهای ملی زمانه خود را به تصویر می‌کشد از فردوسی تا سعدی از حافظ تا قاآنی، از فرصت‌الدوله تا حکمت و خانلری، از فرزاد تا دامغانی، از اسطوره تا هویت‌شناسی ایرانی، از متن‌شناسی تا نظم و نثر فارسی، از ابن‌بلخی تا فارسنامه ناصری و ...، همه شرح دلدادگی او بر این مرز و بوم است.

 

کوروش کمالی

کمالی گفت: امروز ایران‌زمین به همت نادره‌مردانی چون استاد منصور رستگار فسایی می‌بالد. طلایه‌دارانی که با قدم شوق در راستای اعتلای این سرزمین و پاسِ داشته‌هایش کوشیده‌اند. او بخشی انکارناپذیر از امتداد بی‌پایان دالان تاریخ ادب این سرزمین است که در آن عشق به ایران را با همه داشته‌های ادبی به تصویر کشیده است. همو که سهم زیستن خویش را وقفِ کنکاشِ داشته‌ها و خلقِ یافته‌ها کرده تا ضمن ادای دین به میراث نیاکانمان، بازماندگان را طرحی نو دراندازد. به قضاوت تاریخ، استاد رستگار با خلق آثار گرانمایه‌اش، چهره مانای روزگار ماست و اگر بر جریده تاریخ معاصر این سرزمین «چهره ماندگار»ش می‌خوانند، تنها به قدر همّت خویش نه به والایی شانش، این حدیث می‌کنند.

مدیر دانشنامه فارس و رییس مرکز سعدی‌شناسی همچنین متذکر شد: کارنامه پربار استاد افتخاری است برای همه فرهنگوران ایران زمین و فارس. ما و تمامی دوستداران فرهنگ و تمدن غنی این سرزمین به این گنجینه دوست‌داشتنی و تکرارنشدنی، مدیونیم. او که بازتاب سبزینه‌های اندیشه‌اش را ، به شیوایی و زلالی، در جاری نگاشته‌هایش در بازشناخت انگاره‌های ادبی این سرزمین روان داشته و ما مردمان این مرز و بوم به بهره‌مندی از غنای دانش و بینش او بر خود می‌بالیم. بر ماست که به شکرانه این تقارن مبارک در شامگاه رحمانی باری تعالی، به تکریم از بخردی مرد نامور بنشینیم و دوامش را ، مانایی‌اش را و پویایی‌اش را از خداوندگار بزرگ خواستار باشیم.

 

محمدجعفر یاحقی

در ادامه این مراسم، محمدجعفر یاحقی استاد دانشگاه فردوسی مشهد با بیان این‌که من به نمایندگی از اهالی خراسان بزرگ و فردوسی پژوهان در این مراسم حضور یافته‌ام تا درودی را به حضور مردم فارس بویژه دوست دانشمندم جناب دکتر رستگارفسایی اعلام دارم ، اظهار کرد: استاد رستگار فعالیت‌شان را با شاهنامه‌پژوهی آغاز کردند و من نیز از طریق شاهنامه با نام ایشان آشنا شدم چنان‌که رساله دکتری‌شان را با نام پیکرگردانی در شاهنامه ارائه دادند.

او افزود: تصویری که از دکتر رستگار در ذهن دارم تصویر یک فردوسی‌پژوه بوده است و از دهه‌های پیشین در شیراز و تهران و مشهد از حضورشان استفاده کرده‌ام.

یاحقی با تاکید بر این‌که وجود استاد رستگار و بسیاری از مردم ما شاهنامه است یادآورشد: شاهنامه عصاره فرهنگ، تمدن و مدنیت ایران بزرگ است که قلب همه ما برای آن می‌تپد.

او اظهار کرد: فعالیت‌های شاهنامه‌پژوهی دکتر رستگار به طور گسترده نام ایشان را به عنوان چهره مسلم فردوسی و شاهنامه‌شناسی در تاریخ ادب ایران زمین ثبت کرده است. بی تردید اگر بخواهیم در سطح کشور ازچند نفر شاهنامه‌شناس بزرگ کشور نام ببریم دکتر منصور رستگار فسایی در صدر شاهنامه‌شناسان ما قرار می‌گیرد.

 

نکوداشت رستگار فسایی

نکوداشت رستگار فسایی

وی به کتاب " فرهنگ نام‌های شاهنامه" تالیف دکتر رستگار فسایی اشاره کرد و گفت: در این کتاب اعلام و اشخاص شاهنامه به صورت وسیع معرفی شده‌اند که این مهم نه تنها بر مبنای شاهنامه بلکه بر مبنای اسناد و کتاب‌های دیگری که به نحوی با شاهنامه مرتبط بوده‌اند صورت گرفته است.

یاحقی افزود: کارهای دیگر فاخر ایشان در حوزه اسطوره‌شناسی در شاهنامه بوده؛ کتاب " اژدها در اساطیر ایران" از دیگر آثار ماندگار استاد است که اثر مهمی است که بسیاری از نکات اساطیری شاهنامه را برای ما روشن می‌کند.

این فردوسی‌پژوه در ادامه به دیگر کتاب رستگار فسایی با عنوان" پیکرگردانی در اساطیر ایران" اشاره کرد و گفت: این کتاب نیز نقش اصطلاح و فن و ابداع پژوهشی را به نام دکتر منصور رستگار جاودانه کرده است.

یاحقی افزود: کارهایی که ایشان در حوزه داستان های شاهنامه انجام داده هم‌اکنون مرجع و ماخذ مهم درسی و دانشگاهی در سایر مقاطع است و دانشجویان و پژوهشگران در حوزه فردوسی شناسی با مراجعه به این آثار با نام دکتر رستگار انس گرفته اند.

وی گفت: در نوشتارهای استاد رستگار در حوزه شاهنامه پژوهشی نکات تازه ای وجود دارد که برای نخستین بار در مطالب ایشان مشاهده می شود.

در ادامه محمدیوسف نیری استاد دانشگاه شیراز نیز با بیان اینکه مقدس ترین شکل در حکمت ایرانی شکل مثلث است یادآور شد: در رابطه قدیم با عالم حادث حکمای ما در هندسه حسی مثلث پیدا می‌کردند.

دکتر محمد یوسف نیری

وی افزود: اما شکل مثلث مقدسی که در حکمت ما موجود است تثلیث عقلانی است که معنای آن مثلث عقلی است و زیربنای وجودی شخصیت هایی است که با هم ارتباط دارند و این ارتباط در یک مثلث تعریف می شود که مولانا، شمس تبریزی، حافظ، محی الدین عربی، سعدی و نظامی از آن جمله هستند که به شکل تثلیث عقلانی ظهور کرده‌اند.

او گفت: روابط آموخته‌ها و ذاتیات وجود و اصالت‌ها و استعدادهای این بزرگان موجب تثلیث عقلانی شده است.

نیری افزود: علم و معرفت، عشق و همت و رابطه ویژه زبانی موجب می‌شود که همه بزرگان ادب در این تثلیث دیده می‌شدند و یکی از برجسته ترین شخصیت‌هایی که این تثلیث جامع شخصیتی را برخوردار است حضرت استاد دکتر رستگار فسایی است.

این استاد دانشگاه شیراز با بیان این که بیش از 40 سال در محضر استاد رستگار فسایی بوده است اضافه کرد: سعادت برتر این است که مورد عنایت ایشان بوده ام. ایشان در نقش استادی با همت بلند همواره از شاگردان می خواستند آنچه باید، باشیم.

او رابطه زبانی را از دیگر خصوصیات دکتر رستگار فسایی عنوان کرد و گفت: رابطه زبانی یک هنر بزرگی است که صورت و معنی وجود انسانی را در عالم کلمات به ظهور می آورد و این از خصوصیات بارز شخصیتی استاد است؛ زبانی که نه تنها آیینه دار محبت و دانش بلند ایشان است که زبان وجودی است؛ اما زبان ایجادی یعنی زبانی که بتواند این مراتب را در دانشجوی خود به وجود آورد و این از ویژگی های شخصیتی دکتر رستگار فسایی است.

نیری افزود: بلندی کلمات و ارتفاع واژه های شاهنامه فردوسی و همت بلند آن در شخصیت استاد ظهور کرده که خدمات بزرگی به فرهنگ ما داشته اند.

وی با بیان این که ما تنها درس فردوسی پژوهی، حافظ شناسی و سبک شناسی در محضر استاد نگرفتیم گفت: بلکه بالاتر از اینها مقام انسانی و انسانیت است که بنده صد سینه سخن دارم که حتماً به صورت کتابی منتشر خواهم کرد.

علی‌اصغر محمدخانی

علی‌اصغر محمدخانی معاون فرهنگی و امور بین‌الملل مؤسسه شهر کتاب هم در این مراسم اظهار کرد: صمیمیت، نیکدلی، صفا، محبت و همدلی از خصوصیات بارز دکتر رستگار فسایی است.

وی با بیان این که در سه دهه گذشته بسیاری از استادان اهل فرهنگ، ادب و فلسفه را دیده و با آنها زیسته است یادآور شد: برخی استادان ما پژوهشگر و محقق ادبیات فارسی هستند و برخی دیگر مدرس خوب هستند و آثار ادبی را به طور شایسته تدریس می کنند اما بسیاری از استادان را دیده ام که هم پژوهشگر و هم مدرس هستند و هم آنچه پژوهش و تدریس کرده‌اند، با آن زندگی کرده‌اند و ادبیات برای آنها درونی شده است؛ از این رو برای دکتر رستگار فسایی ادبیات درونی شده است.

محمدخانی ادامه داد: ما نباید به فلسفه و ادبیات تنها به عنوان آموزش و کسب علم نگاه کنیم زیرا شعر سعدی، حافظ و فردوسی می تواند به زندگی ما کمک کند؛ از این رو علاوه بر لذت هنری باید از این آثار در راستای بهتر شدن زندگی‌مان استفاده کنیم.

او با اشاره به این‌که در حال حاضر فرهنگ ما رو به مجازی شدن است یادآور شد: این در شرایطی که ما به فرهنگ حقیقی و واقعی نیازمندیم در غیر این صورت نسل جدید از نفس استادان بی‌بهره خواهند ماند.

محمدخانی همچنین به تألیف تک‌نگاری‌های دکتر منصور رستگار فسایی اشاره کرد و گفت: ایشان با نوشتن تک‌نگاری‌ها و مقالات یاد اساتیدی چون دکتر پرویز ناتل خانلری، علی‌اصغر حکمت، عبدالوهاب نورانی وصال و مهدوی دامغانی دین خود را به استادان خویش ادا کرده است؛ برای همین امروز وظیفه ماست که قدردان خدمات ایشان باشیم.

او تأکید کرد: من زمانی که آثار دکتر رستگار فسایی را مشاهده می‌کنم به ذهنم می‌آید که ایشان از ادبیات آفاقی به سوی ادبیات انفسی حرکت کرده است.

در پایان این مراسم، دکتر منصور رستگار فسایی اظهار کرد: درود بر همه شما که در این دیرگاهان شب مرا قابل دانستید و قدم‌ رنجه کردید و به من یاد دادید و به دیگران آموختید که کار فرهنگی زیباست و معلمی چه صفت برگزیده و نیکی است و چگونه انسان آموزگار که خود همیشه دانش آموز دیگران است برای شما ارزش دارد.

این استاد دانشگاه ادامه داد: از جناب دکتر کوروش کمالی که به راستی لطف بی‌دریغ ایشان همیشه مرا نواخته است و همکاران عزیزشان که می‌دانم در این مدت کوتاه چه کار زیبا و بزرگی را با همت بزرگوارانه خودشان به سامان رسانده‌اند بی‌نهایت سپاسگزارم.

او با تقدیر از شاعران، هنرمندان، دانشجویان پیشین و استادان دانشگاه حاضر در این نشست گفت: من نه لایق این همه صحبت بودم و نه انتظار چنین محبتی را داشتم زیرا که سال‌هاست مزد خویش را از اصحاب دانش و از کسانی که با زندگی و کار آموزشی و پژوهشی من همراه بوده‌اند دریافت کرده‌ام.

رستگار فسایی افزود: همواره فکر کرده‌ام که دینی نسبت به گذشتگان فرهنگ و ادب این مرز و بوم دارم؛ سرزمینی که حق بزرگی به گردن همه ما دارد.

اجرای موسیقی و آیین زورخانه‌ای، اجرای نمایش سهراب و رستم به کارگردانی احمد سپاسدار و سیامک کمالی سروستانی و بازیگری رضا ضیائیان، نگین کیا و المیرا دهقان، نمایش فیلم "یک استاد با قامت بلند" ساخته نادعلی شجاعی، رونمایی از تمبر یادبود و کتاب نیکدل نامور، همچنین کتاب شش‌جلدی شرح حافظ دکتر منصور رستگار و زندگی‌نامه مهدوی دامغانی و شعرخوانی کاووس حسنلی، عزیز شبانی و محمود جعفری از دیگر برنامه‌های این مراسم بود.

این مراسم که با استقبال اهل فرهنگ فارس همراه بود توسط مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس، دانشگاه حافظ، دانشنامه فارس و مؤسسه فرهنگی شهر آفتاب برگزار شد.

 

بزرگداشت رستگار فسایی برپا شد (2)

$
0
0

 

 

بزرگداشت رستگار فسایی برپا شد

(2)

تجلیل از دلدادگی یک مرد به این مرز و بوم

 

در مراسم نکوداشت دکتر رستگار فسایی چند تن از شاعران به نام فارس سروده های خود را خواندند

و

آقای احمد حبیبی که نتوانستند در این مراسم شرکت کنند مثنوی زیبای خود را برای برگزار کنندگان فرستادند

که در زیر بخشهایی از هریک از این اشعار را می خوانید:

(1)

 

شعر دکتر کاووس حسنلی

استاد بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز

 

پیش کش به استاد نازنین:

دکتر منصور رستگار فسایی

 

پنجرهی باز

 

سحر در آینهی روی تو نمایان است

​​​سپیده پشت همین خندههای عریان است

چقدر بوی خدا میدهد تبسم تو!

​​​​خدا چقدر شبیه لبان خندان است!

صدات میوزد از کوچه کوچهی شیراز

​​​ببین که کوچه به کوچه گلابریزان است

چقدر از نفست حافظیه میجوشد!​​

کدام  باده تو را در پیاله پنهان است؟

تویی که شهرهی شهری به عشق ورزیدن​​​

و چشم این همه مردم که در تو حیران است

تمام مردم این شهر دوستت دارند

​​​​چراغ عشق تو در هر دلی فروزان است

«به حسن و خلق و وفا کس به پای تو نرسد»

​​وگر نه مدعی دلبری فراوان است

به دست مهر تو هفتاد و هفت برگ طلاست​​

که از ورق ورقش آفتاب تابان است

ببین که ما همگی امتداد بال توایم

​​​​برای مثل تو ققنوس بودن آسان است

تو را چه باک که تقویمها ورق بخورند​​​

بقای نام تو در یادمان یزدان است

تو زیر بال هما باش و رستگاری کن

​​​که این دعای شب و روز دوستداران است

 

کاووس حسنلی / تیرماه 1394

 

٢

دکتر عبدالعزیز شبانی

 

صلای منصور

منصور دمان! صلای منصور اینجاست

همسایه ی آشنای منصور اینجاست

در باغ سخن گل اناالحق ، سرخ است

حلّاج وشان ! صدای منصور اینجاست

" برهمه چیزی کتابت بود مگر بر آب ! و اگرگذرکنی بردریا ، از خون خویش مرا کتابت کن، تا آنکه ز پی تو درآید ، داندکه عاشقان و مستان و سوختگان، رفتند."

غزلی است  حاصل کلاسهای  استاد که با او در گم شدن تازیانه بهرام گم شدیم و در آوارگیهای  ادیسه  تن به آوارگی سپردیم:

 

"گذر بند وقت"

گل من سخن بر لب ارغوان می گذارد

سخن بر لب ارغوان ، درنهان می گذارد

گل من اگر یک شفق ، خون ببارد،

زخورشید تاجی به فرق جهان می گذارد

گلم ، گل به گل ، در چمن سبز می  افتد،امّا،

چه  افتاد نی !! خار و خس را نشان می گذارد

به دریا گذر کرده با خون  ، به موجش نوشتم

که شاعر، کتایت بر آب روان می گذارد...

 

٣

استاد جوادجعفری فسایی «سُها»

 

تقدیم به استاد فرهیخته و گرانقدر جناب آقای دکتر منصور رستگار فسایی

در فسای چشم من

ای خیـال شــعر مــن ،در خاطــرم پرواز تـر

پر بزن در آسمانم، بیـش از این پــر بازتر

تو صــدای پـای ابری، نم نــم باران صبــح

خنده زن بر دشت ســبزم، تازه تر دمسـازتر

گرچه شیرازاست ویک ‌جنّت بهارستان،  ولی

در «فسای» چشم من ای گل تویی شیراز تر

باغبان،  شاخ‌گلی‌آورد و گفت‌این‌ناز توست؟

گفتمـــش نـه، نــاز مــن با نــازتر با نــازتر

من‌شمردم رقص‌های نور درشب‌های‌خویش

چشم تو خوش آسمان تر ـ ماه تر ـ پر رازتر

نیست داودی به جز تار گلــویت ای نجیب

در بنــــاگــــوش «سهــا» آواز تـــو آوازتر

۴

شعر جناب اقای احمد حبیبی

در وصف استاد دانشمندم
جناب آقای دکتر منصور رستگار فسایی

یاد استاد


زراه دور، بر آن جان جانان

فرستم من درودی از بُن جان

به استادم : بزرگ این زمانه

که باشد در ادب ،او جاودانه

زمهر وعاطفت ،افزون ترین است

کلامش نغز و نثرش دل نشین است

سخنهایش به سان گوهر وگنج

که بر دل می نشیند گنج بی رنج

به وقت درس و تدریس معانی

قیامت می کند ،آن سان که دانی

بیانش گرم و گیرا و گهربار

چو گل زیبا ولی دور از خس و خار

دلش دریایی از نور است و ایمان

پر از  اسرار نغز و شور و عرفان

دروسش،دُرّ دریای معانی است

کلامش: راز عشق و زندگانی است

منم شاگرد و او، استاد کامل

ندیدم همچو وی اندر محافل

کلامش در کلاس درس شیراز

به گوشم تا ابد ماند پر از راز

برای یاد گاری از بزرگان

زفرزندان او،هنگامه ،هومان

نهادم دخت و پور خویش را نام

که ماند نامشان در یاد ایام

معطر کرده ام من خانه ی خویش

به نام این دو و  دُردانه ی خویش

که هرگه نام اینان را بیارم

بود در یاد، نام  رستگارم

خرداد  1394

 

  

یادروز حافظ بر همه ی دوستداران این شاعر بزرگ ،خجسته باد

$
0
0

 

 

یادروز حافظ بر همه ی دوستداران این شاعر بزرگ   خجسته باد

 

 

 

 

 

سرودِ مجلست،‌ اکنون،‌ فلک‌، به رقص آرد

که‌ شعرِ حافظ‌ِ شیرین‌سخن،‌ ترانه‌ی تست

روز بیستم مهرماه ،یادروز حافظ بر همه ی دوستداران زبان وادب پربار فارسی بویژه دانشمندان شرکت کننده در نوزدهمین نشست علمی یاد روز حافظ، خجسته باد،

هرسال،یادروزحافظ،فرصتی بسیارمغتنم است که یک بار دیگر    به حافظ، زندگی و شعر و هنر وی بیندیشیم ودریابیم که چگونه وی به عنوان شاعری خلاق و متعهد ،در دورانی دشوار از تاریخ اجتماعی  وادبی ایران ،ظهور می کندو در اوج وارستگی وآزادگی ، باسخنی در کمال فصاحت وبلاغت ،به نماد وجدان بیدار وزبان راستین ورسای آرزو وآرمانهای انسانی و ماندگار مردم عصر خویش و قرون پس از آن ،تبدیل می شودودرنتیجه در فرهنگ قوم ما جایگاهی قدسی و ملکوتی می یابد که باعث می شود مدفنش زیارتگاه عاشقان معرفت   گرددو سخن ودیوانش به جایگاه لسان الغیبی  ومقام شامخ ابدی مشاورت معنوی پارسی زبانان اوج گیرد.و به اوجی دست یابد که هیچ شاعری در ایران و جهان بدان پایه  از محبوبیت ومنزلت و نفوذمعنوی و هنری ،برخوردار نشده است.

حافظ درهمان حال که روی دیگر سکه  ی فردوسی است واندیشه های وی را در کمال ایجاز وزیبایی باز گو می کند،از جهتی دیگر نماینده ی ذوق سلیم و طبع لطیف و کمال معنویت ایرانی است ،آن چنان که درادب ما می توان شعروی را پدیده ای بی همانند و جامع از معانی فاخر توأم با زیباییهای لفظی و ذوقی استثنایی دانست که قرنهاست چراغدار حقیقت بینی ومعرفت شناسی و یگانگی رفتار انسان هنرمند با آرزوها و هدفهای بزرگ اودر ادب فارسی بوده است و با سخن معجزت بار و رفتار و عملکرد هنری خویش، مصداق سخن دلپذیر نظامی شمرده می شده است که:

پرده ی رازی که سخن پروری است  سایه ای از پرده ی پیغمبری است

و برای ادب معاصر ایران مایه ی بسی مباهات است که هرساله در نشستهایی این چنین،به پژوهندگان دانا دل  فرصت می بخشد که   تحقیقات والا ویافته های تازه وارزشمند ادبی خویش را، درباره ی این شاعر بی نظیر به نسل جوانی که  شیفته ی ادب و هنر و فرهنگ و بازگشت به خویشتن خویش است عرضه دارند و این حقیر نیز سر فراز است  که در سال جاری، با بضاعت مزجاة خویش ، ران ملخی را به ساحت سلیمانان ادب تقدیم داشته و "شرح تحقیقی دیوان حافظ "  را در6 جلد ،در سلسله انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی منتشر ساخته است   و کتاب واژه نامه ی کامل دیوان حافظ را با عنوان"کلمات آتش انگیز"در مرکز نشر دانشگاهی در دست انتشار دارد.

توفیق روز افزون برگزارکنندگان وشرکت کنندگان و دوستداران حافظ را، در نوزدهمین یاد روز وی  ،از خداوند بزرگ آرزو می کنم و امیدوارم که هرسال شکوه یاد روز حافظ،افزون تر ازسالهای پیش باد:

اگر به‌ زلفِ ‌ درازِ تو، دست‌ِ ما، نرسد       گناهِ‌  بختِ  پریشان‌ و، دست‌ِ کوتهِ ماست‌
  به‌  حاجبِ ‌درِ خلوت‌سرایِ خاص‌، بگو:      فلان‌، ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
اگر،به‌ سالی‌، حافظ‌، دری‌ زند، بگشای    ‌   که‌ سال‌هاست‌، که‌ مشتاقِ ‌روی‌ِ چون مَهِ ‌ماست
به‌صورت‌، از نظرِ ما، اگرچه‌ محجوب‌ است‌،     همیشه‌،  در  نظرِ خاطرِ  مُرفّه‌ِ ماست




اندیشه های حافظ درباره ی شعر و شاعری و زندگی شاعرانه:

$
0
0

 

اندیشه های حافظ درباره ی شعر و شاعری و زندگی شاعرانه:

از

دکتر منصوررستگار فسایی

استاد باز نشسته ی دانشگاه شیراز و استاد  مدعو دانشگاه اریزونا- امریکا

این مقاله  بر اساس چاپ شادروان خا نلری از دیوان حافظ و فرهنگ واژگان دیوان حافظ:" کلمات آتش انگیز"* از نویسنده ی این مقاله ، تنظیم شده است و از آنچه حافظ در باره ی شعر و شاعری و مفاهیم ومقاصد آن،به صراحت یا ایما سخن گفته است ،گفگو می کند و اساس بحث براین است که شاعری چون حافظ که به  راستی شاعرانه زیسته و شعر را زندگی کرده  است  در سخن خویش چه اندیشه هایی در باره ی شعر وشاعری  دارد،وجریان ذهن خلاق وذوق وطبع خیال پرور خود را چه گونه   نشان می دهد  وشعر و سخن شاعرانه را به چه نحو،به نقد می کشد و شعر خود راچه گونه درمحیط اجتماعی و سیاسی روزگار خود اثر گذار می بیند وتفسیر می کند و دربرابرمنتقدان ورقیبان خود ،چه عکس العملهایی از خود نشان می دهد...

برای بررسی روند اندیشه ها وواکنشهای شاعرانه حافظ، باید دید که وی  در حوزه ی روابط شخصی خود شعررا چه سان می بیند و برای چه مقاصدی به کار می گیرد وچه گونه در موارد مختلف از کارآن کار می کشد و به چه ترتیب، لحظه های

 آغازتا انجام  آفرینش شعر خود را به تصویر می کشد وچه گونه در عمل ، با شعر خود یگانه می شود وشعر به هستی حافظ

و حافظ به نماد شعر زندگی شده ی خود ،بدل می شود .بدین ترتیب است که حافظ،شاعری خود رامیراث ازلی می شناسد:

            شعر حافظ،از زمان آدم ،اندر باغ خُلد          دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود 10/202

وآنچه را می بیند وبدان می اندیشد، در کارگاه "خیال"خود به شعر در می آورد:

  بیا که پرده ی گلریز هفت خانه ی چشم          کشیده ایم،به تحریر ِکارگاه خیال  5/297                   

او در خیال خویش،  لعبت بازیهای عجیبی دارد به دنبال جلب دل صاحب نظران است و به همین جهت کوششی شگرف در خلاقیت دارد   :

  در خیال‌ این‌ همه‌ لعبت‌ به‌ هوس‌ می‌بازم‌     بو که‌ صاحب ‌نظری‌ نام‌ تماشا ببرد    5/124                 

 حافظ خیال خود را به گلستانی پر نقش و نگار همانند می داند که سرشار از عشق  است:

هم گلستان ِخیالم ،زتو ،پُرنقش ونگار          هم مشام ِدلم ، از زلف سمن سای تو،خوش     4/282

طبع شاعرانه ی حافظ در این کار گاه، به خلق "شعر هایی " می پردازد که خود شاعر رانیز متحیر می سازد که نتیجه الهام الهی است یا زاده ی فکر خود وی،"سحر حلال" است یا "معجزه" که سروش ، یا جبرییل، روح القدس و... آن را برایش  هدیه آورده است:

  معجز است   این نظم، یا ِسحر  ِ َحلا ل؟    هاتف آورد این سخن ، یا  جبرئیل ؟       4/1077

حافظ درونی پر غوغا دارد که شعر خویش را پژواک وصدا و بازتاب آن نداها می شمارد:

در اندرون من خسته دلندانم کیست   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست  3/26

ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند  فضای سینه ی حافظ هنوز پر ز صداست  10/26

و به همین جهت است که در شعر حافظ، "هاتف " و "سروش" یا نظایرآسمانی  آنها ، نداگران و الهام بخشندگان مبهم غیبی و مبشران خلاقیت هنری همیشگی شاعر به شمار می آیند که منشاءغوغای درونی وی رابازگو می کنند و "همزاد" و "تابعه" ی شاعرانه ی وی را معرفی می کنندو ذکر نام آنها در شعرحافظ همیشه ،نشان دهنده ی ظهور اندیشه ای تازه وفکری بدیع و نو ومغایر با باورهای رایج ،درذهن و کلام حافظ  است که شاعرعالما عامدا،آنها را برای قدسی کردن شعر خویش به کار می گیرد وآنان را الهام  بخش ورساننده ی پیام شعر خود از جهان افلاکی به شاعری خاکی می نمایاند  ومعمولا زمان این الهامات غیبی فرخ و مبارک  را "سحر" ،"دوش " "آن روز"و مکان آن را " میخانه وگوشه ی آن" که جای بی خبری و بی خویشتنی است،ذکر می کند که در تعبیری نمادین از لحاظ زمانی می تواندهنگام  ظهور روشنی سحر وبامداد و روزیعنی شعر، واز لحاظ مکانی،   جایگاه بیخودی و رهید گی از خویش در هنگام ساخت سخن باشد که :

در اندرون من خسته دلندانم کیست   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست  3/26

به همین جهت است که گاهی حافظ درانعکاس نداهای درون پر غوغای خویش ،طبع خود را "طوطیی"می شمارد:

واله وشیداست دایم همچو بلبل در قفس      طوطی طبعم زعشق شکّر و بادام دوست 2/63

همان کاری که خا قانی در بیتی بدان اشاره دارد:

هرچه عقلم در پس آیینه تلقین می کند   من همان معنی به صورت بر زبان می آورم (خاقانی) 

که طبعا طبع شاعرانه ی حافظ، آنچه را که استاد ازل  گفت بگو، می گوید ،حافظ ،صدای قلم را سماع روحانی

 خلوتیان ملکوت می خواند:

 درون    ِ خلوت  ِ  کروبیان  ِ  عاَلم   ِ ُقدس       صریر  ِ  ِکلک   ِ تو،باشد َسماع  ِ  رو حا نی         18/1032

درپس  ِآینه طوطی صفتم داشته  اند          آنچه استاد ازل گفت بگو ،می گویم                2/273

و طبیعی است که حافظ، در سخن خویش، خود را " طوطی شکر خای"و شاعران دیگر را" طوطیان" و هندیان شاعر چون "امیر خسرو دهلوی و امثال وی  را" طوطیان هند" بخواند:

شکرفروش‌ - که‌ عمرش‌ دراز باد – چرا          تفقّدی‌ نکند طوطی‌ شکر خا را؟!   2/4

کنون که چشمه ی قند است،لعل نوشینت          سخن بگوی و،زطوطی شکردریغ مدار 4/242

    شکّر شکن شوند ،همه طوطیان هند         زاین قند پارسی ، که به بنگاله می رود  3/218

 و قلم را "طوطی خوش لهجه ی شکر خای " می خواند:

آب حیوانش زمنقاربلاغت، می چکد         طوطی خوش لهجه، یعنی ِکلک ِ َشکّر خای ِ تو    6/402

بدین ترتیب "هاتف ،سروش "وظیفه ی بیان الهام بخشی های نا خود آگاه پر غوغای حافط را به

" طوطی طبع"و "طوطی کلک" حافظ واگذار می کنند و در نمونه های زیر می بینیم که حافظ این سه واژه را با چه مقاصد متنوع ومتفاوتی به کار می برد:

1-هاتف :[ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . آوازکننده .آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده:

       یکی هاتف انداخت در گوش پیر       که بی حاصلی رو سرخویش گیرسعدی              

  هاتف در شعر حافظ ، گاهی همان سروش است  ،یعنی هر فرشته ای که پیغام آور باشد عموماً و فرشته ای کهپیغام و مژده آرد خصوصاً که هاتف غیب نیز گویند. فرشته که پیغام خیر آرد.فرشته ٔ پیغام آور و ملک وحی که به تازی جبرئیل گویند و فرزانگان یعنیحکمای تازی عقل فعال و دانایان فارسی خرد کارگر خوانند. همان که در فرهنگ اسلامیجبرئیل خوانند:

هاتف ،آن روز ،به من مژده ی ِ این دولت داد         که برآن جوروجفا صبر و ثباتم دادند                 6/178

 سحر زهاتف غیبم رسید مژده به گوش         که دور شاه شجاع است ،می ،دلیر بنوش          1/278

هاتف غیب :سروش ،فرشته یی که حافظ اورا سروش ِعالم  ِغیب  هم می خواند وازسوی خداوند ،به بندگان نیک، پیام می آورد.

بیار  باده ، که دوشم ، سروش ِ عالَم   ِ غیب          نوید داد  که:   "عام است  فیض رحمت ِ   او"      4/397

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت         با درد صبر کن ! که دوا می فرستمت                 9/91   

ورک موارد دیگر: 3/184  ،1/278 

هاتف میخانه :نداگری  که در میخانه  و به هنگام مستی حافظ  پیام اورا می شنود :

بیا که هاتف میخانه ،دوش با من گفت         که در مقام رضا باش و از قضا مگریز              7/260

سحرم، هاتف  ِ میخانه ، به دولت خواهی         گفت: باز آی ! که   دیرینه ی ِ این درگاهی         1/479

هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد    که بر آن جور و جفا ، صبر و ثباتم دادند  6/178 

سحرزهاتف غیبم رسید مژده به گوش      که دور شاه شجاع است ، می دلیر بنوش1/278

هاتفی از گوشه ی میخانه دوش        گفت :  ببخشند گنه ، می  بنوش 1/279

( ب):سروش:

چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب   سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است3/37  

عفو الهی بکند کار خویش        مژده ی رحمت برساند سروش 2/279

بیار باده که دوشم سروش عالم غیب        نوید داد که عام است فیض رحمت او  4/397                       

 (ج)-   روح القدس:دکتر پور جوادی آن را "همان نور آسمانی یا عقل فعّال یا جبرئیل و روح القدس  و عقل وفلک قمر می دانند. (نشر دانش 43)    :         

روح القدس آن سروش فرّخ       برقبّه ی طارم زبرجد

می گفت سحرگهان که یا ربّ!    در دولت و حشمت مخلّد

بر  مسند  خسروی بماناد،        منصورِ   مظفّرِ     محمّد   1-11/1066

رک موارد دیگر: 6/171،  8/278،2/279 ،6/281 ،6/390

(د)- طوطی:

2-سروش:

عفو   الهی   بکند   کار   خویش       مژده ی رحمت برساند سروش (2/279)

سروش  خجسته:فرشته ی فرخنده و مبارک خبر:

الا ای همای همایون نظر     خجسته سروش ُمبا رک خبر   5/1056

سروش عالم غیب:فرشته‌ پیام‌آور از جهان‌ غیب‌ :

چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب   سروش عالم غیبم ، چه مژده ها داده است                    3/37

ورک موارددیگر: 4/397 ، 21/1035

سروش عالم غیب:

بیار باده که دوشم سروش عالم غیب       نوید داد که عام است فیض  رحمت او(3/397

سروش فرّخ:طایرقدسی :پرنده ی بهشتی،فرشته ی پیام آورغیب:

روح القدس آن سروش فرّخ        برقبّه  ی  طارم  زبرجد

می گفت سحرگهان که : یا ربّ      در دولت و حشمت مخلّد

                                      بر  مسند  خسروی       بماناد        منصورِمظفّرِمحمّد   1-11/1066

 

 

سروش مبارک خبر:فرشته یی که خبرهای شادکننده می آورد.

  الا    ای   همای    ِ   همایون   نظر        خجسته   سروش  ِ   ُمبا ر ک  خبر                    5-5/1056

اما گاهی نیز حافظ  ذهن وخیال خودرا در صید مضامین و مفاهیم شاعرانهی تازه، به شاهینی چالاک شبیه می داند

  که به دنبال شکارهای طرفه  و بزرگ است:

نه هرکو،نقش ِ نظمی زدکلامش دلپذیر ُافتَد     َتذرو ُطرفه،من گیرم ،که چلاک است شاهینم      7/348

و  فکر بکر حافظ  به عروسی همانند ا ست که مهریه ای گران دارد:

دخترفکر بکرمن ،َمحرَم مدحَت ِ تو شد ،  مَهر ِچنان عروس را،هم به کفت حواله باد   7-8/1064

و همان عروس بکری است  که با حسنی جمیل خود نمایی می کند:

آفرین برکلک نقّاشی ، که   داد،     بکر ِ معنی را،  چنین ُحسنی  ،جمیل     2/1077 

بکر ِ اندیشه  جمیل است  کنون می باید           گوشوارش  ز ُدر و  دانه ی  توران شاهی                

گاهی " خیال " در ذهن حافظ   هما ن " وهم"  است که راهروان آن کسانی چون حافظ هستند:

دروَهم، می نگنجد،کاندر تصوّر ِعقل        آید به هیچ  معنی،زاین خوبتر،مثالی2/455

  ذروه ی کاخ ِرتبتت راست  ز  فرط  ِ ارتفاع    راه روا ن وهم را راه ِ هزارساله  باد 3-8/1064

حافظ   کمال شاعرانه ی خود را حاصل خون جگر خوردنها ی خویش در تر بیت طبع وذوق خویش می شناسد:

هاتف ،آن روز ،به من مژده ی ِ این دولت داد         که برآن جوروجفا صبر و ثباتم دادند                 6/178

گویند  :سنگ لعل شود در مقام صبر         آری شود ولیک به خون جگر شود                  2//221 

اما حافظ،صبر و پایداری  شگرف خود برای به خاطر به دست آوردن" شاخ نباتی" می داند که در واقع عامل کمال

 شعراوست که  نام ، محبوب شاعر را تداعی می کند:

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد   اجر صبری است کزآن شاخ نباتم  دادند8/312

وعشق به اوست که کلمات شعرش را اثر گذار و آتش انگیز می سازد:

   غلام‌ آن‌ کلماتم‌ ،که‌ آتش‌  انگیزد   نه‌ ، آب‌ ِ سرد ، زند درسخن ،‌برآتش‌  تیز4/260

و هر بیتش را را به بیت الغزل معرفت تبدیل می کند:

شعر حافظ ،همه بیت الغزل معرفت است       آفرین برنفس دلکش و لطف سخنش    (9/275)

و بدان جاودانگی می بخشد:  

حافظ ! سخن بگوی که که بر صفحه ی جهان          این نقش ماند از قلمت یادگار عمر 9/248

طبع شاعری حافظ: ( طبع عبارت از قریحه ی شاعرانه ، ذوق شاعری، ذات و سرشت ، خوی،طینت،

 نهاد وگوهر ی است که منشآءخلاقیت شاعرانه است وحافظ ، طبعی لطیف وروان وسلیم دارد که  آن را به عروسی  پر زیور وآراسته و طوطیی شکر خای و... شبیه می داند که هر صاحب ذوقی ازخلال شعر حافظ،از آن باخبر می شود و درسخن حافظ ، تصویرها و توصیفات مختلف ولی آشنایی داردو خواخه ی شیراز ،ای طبع جون آب  را قسمت ازلی خود می داند:

 

حافظ  از مشربِ قسمت‌، گله‌ بی‌انصافی‌ است‌    طبع‌ چون‌ آب‌ و غزل‌های‌ روان‌ ما را بس   ‌8/262

طبع سلیم حافظ:  

حافظ ارسیم وزرت نیست چه شد شاکر باش   چه به ازدولت لطف سخن و،طبع سلیم؟   11/360

چو عندلیب، فصاحت فروشد  ، ای حافظ !      تو ، قدر  ِ او،  به سخن گفتن ِ دری  بشکن         7 /391

  آب‌ حیوانش‌ ز  ِمنقاربلاغت‌ ، می‌ چکد         زاغ‌ کلک  ِ من ،‌ بنامیزد !! چه‌ عالی‌مشرب‌ است‌!!   8/30

طبع شکّرخای حافظ:

آب حیوانش ز  منقار بلاغت می چکد          طوطی  خوش لهجه ،یعنی طبع ِ شکّر خای تو  (  6/402)

مشاطه ی طبع:

ازخیا ل‌ لطف‌ مِی‌ مشّاطة  ی چالا ک ِ ‌طبع‌    درضمیربرگ ِ‌گل‌ خوش‌می‌کند پنهان‌ گلاب  4/14

طبع خوش باش:

برفت و طبع  ِ خوش باشَم، حزین کرد       برادر با برادر ، کی  چنین کرد؟!  12/1046

طبع سخن گزارحافظ:

حافظ اگرچه در سخن خازن ِ گنج حکمت است   از غم ِ روزگاردون طبع سخن  گزارکو  7/406

طبع شعرحافظ:

کنار آب و پای بید وطبع ِشعرویاری خوش   مُعاشِر،دلبری شیرین و،ساقی ، گلعذاری خوش    1/283

تفریح طبع:               

از پی‌  ِ تفریح‌ ِ  طبع‌ و، زیور ِ  ُحسن‌ و طرب‌         خوش‌   بود   ترکیب‌   ِ زرّین‌جام ،‌ با لعل‌ ِ مذاب           3/14‌

طوطی طبع حافظ:

واله و شیداست  دایم ،همچو طوطی ،در قفس        طوطی طبعم ،  زعشق شکّر و بادام دوست      ( 2/63)

غلام طبع:

 به خنده گفت که حافظغلام طبع توام     ببین که تا به چه حدّ م همی کند تحمیق .             9/292

لطف طبع:

زشعر دلکش حافظ  کسی بود  آ گاه           که لطف طبع و سخنگفتن دری داند.                1/174

3- طوطی: مرغ زیبای  سخنگویی است   که در این جا می  تواند تصویری  استعاری برا ی خود حافظ باشد و در مقابل "زغن "قرار گیرد که  تصویر  رقیبان شاعر است. در آن دیار که طوطی  کم از زغن باشد:در سرزمینی که  طوطی

 بی ارزش تر از گوشت ربا ست و مرغ سعادت هرگز بر سر کسی سایه نیندازد. 

همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز      برآن دیار که طوطی کم از زغن باشد   4/156

کنون که چشمه ی نوش  است لعل شیرینت    سخن بگوی و زطوطی شکر ،دریغ مدار 4/242

طوطی خوش لهجه:طوطی خوش کلام:تصویری برای قلم سخنور حافظ:

آب حیوانش ، زمنقار ِ بلاغت می چکد   طوطی خوش لهجه،یعنی ِکلک ِ َشکّر خای ِ تو 6/402

طوطی شکرخا:اصافه ی وصفی، تصویری استعاری  برای  ناطقه ی انسانی.حکیمی که  طوطی ِ شَکر خای ِ ناطقه  ی انسانی را ، در مُحاذات   آیینه ی تأمُّل ِ عرایس   ِ معانی  ، به أدای ِ د لگشای ِ" إنّ َ مِن ألبیان ِ لَسِحرا "، گویا کرد ،( مقدمه ی محمد گلندام بر دیوان حافظ)

شکر فروش چنین نیست ، هیچکس دیده است    سخن شناس کند طوطی  شکرخارا ( مولوی)

طوطی‌ ِ شکرخا:  طوطی‌ که‌ شکر می‌جود، تصویر استعاری عاشق‌ (: حافظ‌ ) شیرین‌گفتارو شیرین‌سخن است‌.تفقّدی‌ نکند طوطی‌ ِ  َشکر خا را؟! :  معشوق‌، شکرفروشی‌ است‌ که‌ به‌ طوطی‌ شیرین‌سخن‌ خویش‌ (: حافظ‌ )لطف‌ نمی‌کند (از سر مهر با او سخن‌ نمی‌گوید و تلخ‌گفتار است‌)

شکر فروش‌ - که‌   عمرش‌ دراز باد – چرا          تفقّدی‌ نکند طوطی‌َشکر خا را؟! 2/4

طوطی صفت:صفت مطلق  مرکب . طوطی وار،همانند طوطی کسی.با خصوصیتهای طوطی.کسی که مانند طوطی است و اوصاف اورا دارد:

آقای دکتر مجتبایی این بیت را ناظر بر آیه 50 سوره ی انعام می دانند که:" إ ن اتّبع الّا  ما یوحی الیّ " (مجتبایی 191تا 196)و نتیجه می گیرندکه :" حافظ نیز تمثیل طوطی و آینه را به کار برده ،و با القاء رابطه یی پنهان میان این تمثیل و آیه یی از کلام الهی ،مسأله ی استهلاک اراده ی سالک را در اراده ی حق به روشنی باز نموده است و تنها در یک بیت ،بدون این که چیزی برکلام وی بتوان افزود ، هرچه گفتنی بوده ،گفته است در حالی که بحث درمورد تسلیم و رضا و اراده و اختیار ،دامنه یی بس دراز وگسترده دارد، کلام حافظ ،در بلاغت و ایجاز ،در حد

اعجاز است ." (مجتبایی ،همانجا ).

شادروان هروی  در توضیح این بیت حافظ نوشته اند:" در بادی امر تصور می رود مراد شاعر این است که من مثل طوطی برابر آئینه ،آنچه را استاد سخن آموز می گوید ، تکرار می کنم اما شاعر به عنوان "طوطی پس آینه " برای خود دونقش در نظر گرفته : دریافت کننده و القا کننده:

1- در نقش  دریافت کننده ،شاعر طوطی مقلّدی است که آنچه استاد ازل یعنی خالق او به وی تلقین می کند ،باز گومی کند.

2-همین طوطی مقلّد ،در نقش استاد سخن آموز،درپس آینه ایستاده و به طوطی مقابل آینه ،سخن گفتن می آموزد

3-،بنابراین می خواهد بگوید استادی که هم به انسان تعلیم می دهد ،خود از مبداء و منشاء دیگری  الهام می پذیرد.حاصل معنی این که گرچه من خود به مثابه استاد سخن آموز، در پس آینه ایستاده ام –یبا اشعار خود سخن آموزی می کنم- امّا من هم آنچه را که استاد ازل می گوید طوطی وار بر زبان می آورم تا طوطیانی که در برابر آئینه نشسته اند،این سخنان را تکرار کنند." (هروی 1569)

در پس آینه ،طوطی صفتم داشته اند: درحالی که آموزگار من  خود در پشت آدینه ایستاده است و کسی او را نمی بیند،من مثل طوطئی هستم که اورا در برابر  آیینه نگهداشته اندومرا مانند طوطی در مقابل آئینه قرار داده اند."...اشاره دارد به روش سخن آموختن به طوطی و آن روشی مشهور و نماد مقلّدانه سخن گفتن است ،استاد سخن آموز ،پشت آیینه پنهان می شود و الفاظی به رابه زبان می آورد و طوطی ،در مقابل آینه ،به تصوّر راین که با طوطی درون آینه سخن می گوید ،از جنس خود سخن گفتن می آموزد.(دهخدا) .

شهمردان بن ابوالخیر نیز در نزهت نامه ی علایی به این روش اشاره کرده و گفته است :" آموزش طوطی چنان است که آیینه یی برابرش بدارند  ،تا او صورت خویش در او می بیند ،ویکی در پس آئینه ،آنچه خواهد که اورا در آموزد ،می گوید ،او چنان داند که طوطی دیگر است،درآن می نگردو آوازش می شنود ،پس حکایت باز کند.." (مجتبایی 124)

در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول         فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است .      (آنندراج)

من چو طوطی و جهان در پیش من چون آینه است    لاجرم معذورم  ار جز خویشتن می ننگرم

عطار در اسرارنامه آورد:       

     شنودم من که طوطی رادر اوایل            نهند  آئینه یی  اند ر   مقابل

    چو طوطی روی درآئینه   ببیند           چو خویشی را به هر آئینه ببیند

یکی گوینده ،خوش الحان و دمساز            برآرد از پس       آئینه ،آواز

     چنان پندارد آن طوطی    ِ دلبر            که هست آواز ِآن طوطی ِ دیگر

   چو حرفی بشنود،گردد دلش شاد            به لطفی گیرد او حرفی چنان یاد

وجود آیینه است ، امّا ، نهان است            عدم ، آئینه را ،آئینه دان است

هرآن صورت که در نقص وکمالی است        دراین آئینه ، عکسی و خیالی است

چوتو جز عکس یک صورت نبینی            همه، با عکس خیزی و ، نشینی

توپنداری  که هر آواز و هر کار          ازآن عکس است، کز عکسی خبردار

ومولوی از این داستان برای بیان معنا و داستان دیگری استفاده می کند  ودر کار تعلیم و تلقین ،تجانس و الفت میان مرید و مراد و معلّم و متعلّم را شرط ضروری می داند و،چنان که طوطی باید از صوورت و عکس طوطی سخن بیاموزد.(مجتبایی 195)  . مولوی در دفتر پنجم مثنوی چنین می سراید:

آه از آن روزی که صدق صادقان            باز خواهد از تو،سنگ امتحان

صوتکی بشنیده ،گشتی ترجمان             بی خبر از گفت خود چون طوطیان

طوطئی  در آینه می بیند او             جنس خود را پیش اوآورده  رو

در پس آیینه آن أُستا  نهان            حرف می گوید ادیب خوش زبان

طوطیک ،پنداشته کاین گفت پست             گفتن طوطی است  کاند آینه است

 پس زجنس خویش آموزد  سخن              بی خبر از مکر آن گرگ کهن

گفت را آموخت زان مرد   هنر              لیک از معنیّ و سرّش بی خبر

عقل کلّ را از پس آئینه ،او              کی تواند دید؟ وقت گفت و گو

 ناگفته نماند که آموزگار طوطی ، چون طوطی سخن وی را درست تکرار می کرد به وی شکر(قند،نقل،شیرینی )می داد و همین کار طوطی را شرطی می کردوبه درست تکرار کردن سخن آموزگار وا می داشت :

بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک             غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.      ازرقی

واله و شیداست دایم همچو طوطی در قفس    طوطی طبعم زعشق شکّروبادام دوست ( 2/63)

   الا ای طوطی گویای اسرار              مبادا خالیت شکّر زمنقار                      (1/240)

کنون که چشمه ی قند است لعل نوشینت     سخن بگوی و ز طوطی شکردریغ مدار( 4/242)

طوطئی را ، به خیال شکری دل، خوش بود            ناگهش سیل فنا ،نقش امل ،باطل کرد        (2/130)به همین دلیل طوطی را شکر خای خوانده اند و عذای او را شکر دانسته اند وگرنه طوطی در جنگل ها چگونه شکر می یابد تا غذای خود سازد:

آب حیوانش ز  منقار بلاغت می چکد     طوطی خوش لهجه یعنی طبع ِشکّر خای تو(  6/402)                 

طوطی طبع:اضافه ی تشبیهی:حافظ ، طبع و  ذوق شاعرانه و خوش سخن خود را به طوطی سخن گویی  تشبیه کرده

 است که شکر و بادام را بسیار دوست دارد

   کنون که چشمه ی قند است  لعل نوشینت          سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار      ( 4 /242 )

آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد          طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو( 6/ 402)

 واله و شیداست  دایم ،همچو طوطی ،در قفس          طوطی طبعم ،  زعشق شکّر و بادام دوست       2/63

  طوطی گویای اسرار:به قول شادروان زریاب خویی : " دراین غزل ،از قلم ،به "طوطی گویای اسرار" تعبیر کرده است که راز درون انسان را و صاحب قلم را بیرون می دهد و همچون طوطی ،گویاست ،زیرا همچنان که نطق ،خاصیت و صفت طوطی نیست ،بلکه دراثر تلقین ،به سخن در می آید ،قلم هم آنچه را به او تلقین و تعلیم می کنند ،می نویسد ،درشعر دیگری،حافظ ، باز از قلم ،به"طوطی خوش لهجه " ،تعبیر می کند:

آب حیوانش ز منقار بلاغت ،می چکد       طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکّرخای تو    (6/402)

( آئینه ی جام 268) قلمی که شاعر در این غزل به توصیف آن می پردازد ،صرف نظر از طوطی و گوینده ی اسرار بودن ،نقّاشی زبر دست هم هست که می تواند تصویری نیکو ،از خط وخال معشوق ارایه دهد  ، او در عین حال ، سربسته سخن می گوید وراز اصلی عشق را فاش نمی کندو امیدوار است تا روزی بخت یار او گردد و شعرو هنرهای قلم جادوگرِوی ،

موجب  بیداری بخت خفته ی او گردد وبتواند پرده از روی معشوق – ممدوح ،بر داردوخود را در بزم وی بیابد و آوای مطربان را بشنود وبا مستان و هشیاران برقصد و از باده ی مست و افیونی ساقی ،بی سر و دستار شود و در آنجا ، با لفظ  اندک و معنای بسیار، راز دل خویش را با محبوب در میان نهد ،گرچه با چنین مستوران وبتان چینی که عدوی دین و دل وی هستند ،نمی توان همه ی اسرار مستی را باز گفت .

ألا ای طوطی گویایِ ِ اسرار    مبادا خالیت شکّر  زمنقار 1/240

طوطیان:جمع طوطی:طوطی ها : پرندگان سخنگو ،که شکّر و شیرینی را بسیار دوست دارند.استعاره از طوطیان شیرین سخنی چون حافظ.در مقابل مگسان که مزاحمان و مدعیانند:

طوطیان در شکرستان ، کامرانی می کنند   وز تحسّر دست بر سرمی زند مسکین مگس 8/261

طوطیان هند:همه ی طوطیان و شاعرانی که در هند هستند . از آنجا که امیر خسرو دهلوی،به طوطی هند معروف است ،برخی این بیت را اشاره ی حافظ به وی دانسته اند زیرا " در میان سخنوران پارسی گوی کمتر کسی به اندازه ی حافظ به اشعار شاعران دیگر توجه داشته و در دواوین آنان تفحص کرده است  ...یکی از کسانی که حافظ بدو تعلّق خاطر داشته ،امیر خسرو دهلوی است که بزرگترین شاعر پارسی گوی هند است که خود را "طوطی " و "طوطی هند " می خواند:

* خسروم و چو طوطیان درهوس شکر لبان

تا شکری به من دهد ،خنده ی یارمن ،چه شد ...

** خوش طوطئی است خسرومسکین به دام هجر

کز بخت خویش ،غصه ، به جای شکرخورد...

*** چو من طوطیّ ِ هندم ،  ارراست        پرسی

زمن هندوی پرس    ،تا راست        گویم  ...

****  خدایا    !   چو خسرو ،  در  این     بوستان

کهن   طوطئی    شد      ز         هندوستان...

و بعید نیست که سه منظومه ی امیر خسرو که در نسخه ی نفیسی ازخمسه ی او که در کتابخانه ی دولتی تاشکند محفوظ است به خطّ خواجه حافظ باشد ،تاریخ این سه منظومه 756 است و کاتب ،شهرت خود را الفقیرمحمدبن محمد(بن محمد)الملقّب به شمس الحافظ الشیرازی قید کرده است .(مجتبایی 25)

شکّر شکن شوند ،همه طوطیان هند          زاین قند پارسی  ،  که به بنگاله می رود     3/218

اما حافظ علی رغم  شنیدن نواهای  غیبی ، همیشه با چشم و گوشی باز ،جهان واقعی خود را می بیند،و ازاشیاء و گیاهان و گلها و مردم و... الهام می گیرد ویافته های خویش را در سخن خود منعکس می سازد:

حافظ ! جناب   ِ پیر ُمغان  ،مأمَن ِ  وفا   ست          درس ِ  حدیث  ِعشق بر او خوان و ،زاو ، شنو    7/398

خواهم‌شدن به بستان، چون غنچه با دلِ تنگ             وآنجا، به نیکنامی، پیراهنی دریدن

گه چوننسیم با گل راز نهفته  گفتن ،           گهسرّ عشقبازیاز  بلبلان  شنیدن        4/384

از زبان سوسن آزادهام  آمد بهگوش،          کا ند ر این دیر  ُکهَن ،کار  سبکباران،خوشاست     6/44

 زبان و قلم شاعرانه ی حافظ:

زبان و قلم، در سخن حافظ با تعبیرات و اوصاف وتشبیهات و استعارات گوناگونی به تصویر کشیده می شود و حافظ ، اغلب زبان و قلم خود را به جای خود می نشاند وابداعات و آفرینش های شاعرا نه ی خویش را کار آنها می داند،اما در

بیان شاعرانه ی حافظ ،" زبان" و "کلک" و "قلم" ترکیبی استعاری و بسیار معنی دار خلق می کند که با همنشین سازی زبان و قلم ، هم نقش زبان وهم وظیفه قلم را در شعر حافظ مشخص می سازد:

زبان کلک تو حافظ ،چه شکرِآن گوید         که گفته ی سخنت می برند دست به دست           9/20

نام حافظ گر بر آید بر  زبان کلک دوست     از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس   9/261

قلم را آن زبان نبود که سرّعشق گوید باز        ورای حدّ تقریر است ،شرح آرزومندی 3 /431

زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق          وگرنه شرح اهم با تو داستان فراق                (1/291 )

  زبان حافظ:

شعر َم،به ُیمن  ِمد ح  تو،صد ُملک ِد ل،گشا د      گویی که تیغ تست ،زبان ِ ُسخنورَم  15/1040         

میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس           زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد                  7 /145 

مدعی   گو   لغز  و نکته  ، به   حافظ    مفروش        ِ کلک  ما نیز ، بیانی و زبانی  دارد 10/121                   

اگر چه  َعرض  ِ هنر،پیش  ِ  یار، بی ادبی است        زبان ،خموش، ولیکن ، دهان ، ُپر از عربی است  1/65

                 زبانت  در  کش  ای حافظ  زمانی        حدیث ِ بی  زبانان ، بشنو   از نی  6/423 

      گفتا : " نگفتنی است سخن ،گرچه محرمی         درکش زبان و پرده نگه دار و، می بنوش "   4/280

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست    9/57

ارباب  ِ حا جتیم  و،  زبان سؤال  نیست،          در حضرت ِ کریم  تمنّا  چه حاجت  است                4/34

به‌سان‌ سوسن‌  ده‌ زبان‌ شود حافظ‌          چو غنچه‌ پیش‌ توأش‌ مُهر بر زبان‌ باشد                   (7/156)

قلم و کلک حافظ:

هر کونکند  فهمی‌ ،زین‌ کلک‌  ِ خیال‌انگیز          نقشش‌به‌حرام‌،ارخود،صورتگر ِچین‌ باشد  4/157

قلم وکلک ونای ونی، در دست حافظ، ابزارآفرینش شعرهستند که ترک سر گفته اند و زبان بریدگی را بر نتافته اند:

کِلک ِ  زبان  بریده ی ِ  حا  فظ ،   در انجمن ،            با  کس   نگفت راز ِ  تو ،تا  ترک ِ  سر نکرد    

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست  9/57

ولی گاهی نیزحافظ اعتراف می کند که قلمش با همه توانایی هایی که دارد،نمی تواند سرّ عشق را چنان که باید ،بیان دارد:

قلم را آن زبان نبود که سرّعشق گوید باز        ورای حدّ تقریر است ،شرح آرزومندی 3 /431

و از زبان بی زبانان ،یعنی "نی" استمداد می کند وکا ر موسیقی دانان را برتر از توان شاعری خود می داند:

زبا نت    در  کش ،   ای   حافظ  زمانی         حدیث   ِ  بی  زبانان ،   بشنو   از   نی                       6/323

حافظ ،صدای قلم را سماع روحانی خلوتیان ملکوت می خواند:

 درون    ِ خلوت  ِ  کروبیان  ِ  عاَلم   ِ ُقدس       صریر  ِ  ِکلک   ِ تو،باشد َسماع  ِ  رو حا نی         18/1032

وآنچه را که بر زبان کلک وی جاری شده است ،تعویذ جان دوستان و افسون جان کاهی برای دشمنان می شمارد:

کلک تو خوش نویسددر شأن یار و اغیار      تعویذ   ِجان فزایی ،افسون   ِعمر  کاهی   (2و7/480)

همان که در شطحیه ی معروف وی به صورتی دیگر مطرح می شود:

                   دشمنان را ز خون کفن سازیم    دوستان را کلاه فتح دهیم 

                         رنگ تزویر پیش ما نبود    شیر سرخیم و افعی سیهیم 9و8 /374

قلم،کلک خیال انگیزاست که باید مقصد و مقصود آن را دریافت.حافظ پیوسته باقلم و مترادفات آن یعنی کلک، خامه و نی و... سرو کار دارد و از آنها با تصاویر و اوصاف متنوع ومتعددی یاد می کند خود را شاعرساحری معرفی میکند که چون قلم به دست می گیرد از نی قلمش قندو شکر، آب حیات و... می بارد و به هر پرسشی پاسخ می دهدو شاخ نبات قلمش ،میوه هایی شیرین تر از شهد وشکر داردکه حوزه ی تصاویر قلم در شعریراتی است که حافظ در حد تعبیراتی است که شاعر برای بسیاری از افراد یا اشیاء مورد علاقه اش می سازد:

کلک: چشمه ی آب حیوان:

کلک ِتو - بارک الله – بر مُللک ودین،گشاده، صد چشمه، آب ِ حیوان ،  از قطره یی سیاهی2/480

کلک: زاغ:

زاغ کلک:اضافه‌ی‌ تشبیهی‌. نوک‌ قلم‌ که‌ در سیاهی‌ و مرکّب‌آلود بودن‌ به‌ مانند زاغ‌ است‌.زاغ کلک من ،

بنامیزد !!چه عالی مشرب استآفرین‌ بر این‌ قلم‌ من‌ که‌ چه‌ روشی‌ نیک‌ و عالی‌ در سخن‌وری‌ دارد!!

آب  ِ حیوانش ز  منقار ِ بلاغت  ، می چکد          زاغ کلک من ،بنامیزد !!چه عالی مشرب است       8/30

کلک: شاخ نبات طرفه:

حافظ‌  !  چه‌  ُطرفه‌ شاخ‌ ِ نباتی ا‌ست‌ ، ِکلک  ِ‌ تو  !!       ِکش ‌ میوه‌  ، دل پذیر تر،ازشهد  و  شکّر است  11/40

کلک: نی شکربار:

منم ، آن شاعر ِساحر، که به افسون سخن         از نی  ِ ِکلک ،همه ، قند و شکر ،می   بارم 4/319

کلک:ماهی:

چو من ماهی کلک آرم به تحریر      تو از تون والقلم ،می پرس تفسیر 24/1047         

قلم   3 /431

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست                9/57

کلک کوته نظرم بین  که بر طغرل ِ شاه    سخن طعنه ی ِ هدهد   ، به زبان  می آرد     1-44/1088

مجد ِ دین ، سرور و سلطان ِ ُقضا ة ، اسماعیل،          که زدی  ِکلک زبان آ و رَ ش ،از شرع نطق       1-23/1075

کلک تو خوش نویسددر شأن یار و اغیار      تعویذ   ِجان فزایی ،افسون   ِعمر  کاهی   (2و7/480)

کِلک ِزبان بریده:قلم ،قلم نی خاموش وساکت:زبان بریده  :کسی که زبان او را بریده اند و نمی تواند سخن بگوید ،

خاموش ،ساکت ،صفت مرکّب مفعولی است  که گاهی هم به معنای دعایی به کار می رود :"قلمی که زبانش بریده باد "

،"زبانش، خاموش باد ".سعدی گفته است :

زبان بریده ،به کنجی نشسته صم ٌ بکم   به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم   (مقدمه ی گلستان )

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست  9/57

کلک خیال انگیز:

هر کونکند  فهمی‌ ،زین‌ کلک‌  ِ خیال‌انگیز          نقشش‌به‌حرام‌،ارخود،صورتگر ِچین‌ باشد  4/157

کلک زبان بریده :

کلک زبان بریده :برای این که بتوان ازنی ،برای نوشتن ،استفاده کرد ،باید سر نی را برداشت و تراشید و زبانه ،نوک قلم یا رشته یی که در داخل نی قرار دارد،تراشید وبرید و  به دور انداخت ،حافظ از این حالت به عنوان زبان بریدن وترک سر کردن و سر بریدن قلم ،یاد می کند .در بعضی نسخه ها ،به جای "زبان بریده " ،"زبان کشیده " آمده است که در آن حالت ،به معنی زبان دراز و گستاخ  است .کلک زبان بریده ی حافظ :قلم حافظ که ساکت و خاموش بود و نمی نوشت ،

کِلک ِ  زبان  بریده ی ِ  حا  فظ ،   در انجمن ،            با  کس   نگفت راز ِ  تو ،تا  ترک ِ  سر نکرد    

زاغ کلک:

آب  ِ حیوانش ز  منقار ِ بلاغت  ، می چکد          زاغ کلک من ،بنامیزد !!چه عالی مشرب است       8/30

زبان خامه:شاعر به قلم شخصیت داده وآن را دارای زبان دانسته و همانند انسان ،که با زبانش سخن می  گوید ،

تصور کرده است ،با توجه به این که نک قلم به شکل زبان تراشیده می شود و  بدون آن ، قلم ، قادر به بیان و نوشتن

نیست. به همین جهت ،حافظ در جاهای دیگر  زبان خامه و زبان کلک را هم به همین معنی به کار می برد:

ز بان کلک تو حافظ ،چه شکر آن گوید          که گفته ی سخنت ،می برند دست به دست             (9/20)

نام حافظ گر بر آید بر  زبان کلک دوست          از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس       ( 9/261)

زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق           وگرنه شرح اهم با تو داستان فراق                    (1/291 )

همین مضمون را مولوی در مثنوی آورده است:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان            چون به عشق آیم ،خجل گردم از آن

چون قلم اندر نوشتن می شتافت           چون به عشق آمد،قلم بر خود شکافت         مولوی – مثنوی

زبان خامه   ندارد   سر    بیان فراق            وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق    1/291

کِلک ِزبان بریده:قلم ،قلم نی خاموش وساکت:زبان بریده  :کسی که زبان او را بریده اند و نمی تواند سخن بگوید ،

خاموش ،ساکت ،صفت مرکّب مفعولی است  که گاهی هم به معنای دعایی به کار می رود :"قلمی که زبانش بریده باد "

،"زبانش، خاموش باد ".سعدی گفته است :

  زبان بریده ،به کنجی نشسته صم ٌ بکم          به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم   (مقدمه ی گلستان )

کلک زبان بریده :برای این که بتوان ازنی ،برای نوشتن ،استفاده کرد ،باید سر نی را برداشت و تراشید و زبانه ،نوک قلم یا رشته یی که در داخل نی قرار دارد،تراشید وبرید و  به دور انداخت ،حافظ از این حالت به عنوان زبان بریدن وترک سر کردن و سر بریدن قلم ،یاد می کند .در بعضی نسخه ها ،به جای "زبان بریده " ،"زبان کشیده " آمده است که در آن حالت ،به معنی زبان دراز و گستاخ  است .کلک زبان بریده ی حافظ :قلم حافظ که ساکت و خاموش بود و نمی نوشت ،

کِلک ِ  زبان  بریده ی ِ  حا  فظ ،   در انجمن ،            با  کس   نگفت راز ِ  تو ،تا  ترک ِ  سر نکرد     4/107  

زبان بودن: همه ی وجودش زبان بودن و فقط حرف زدن و عمل نکردن:جملهزبان بودن:بسیار حرّاف بود ن

و فقط حرف زدن و عمل نکردن.چون سوسن آزاده ، چرا جمله زبانی:چرا تو مثل  گل سوسن که ده زبان دارد

و گویی همه ی وجودش زبان است ، فقط حرف می زنی وبه وعده هایت عمل نمی کنی؟

در سند باد نامه ی ظهیری سمرقندی آمده است : " هرکه چون سوسن ،ده زبان و چون لاله ،دو روی گشت ،

روزگارش به خنجر تیز ،چون بنفشه ،زبان از قفا بیرون کشیده است و چون لاله قباش از خون حنجر،رنگین

    کرده است ." (جاوید 469)

نیکو نبود که باشی ای سلسله موی          چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی .عبدالواسع جبلی .

صد بار بگفتی که: دهم زان  دهنت ، کام          چون سوسن ِ آزاده ،چراجمله،زبانی ؟!               3/431

زبان خامه: شاعر به قلم شخصیت داده وآن را دارای زبان دانسته و همانند انسان ،که با زبانش سخن می  گوید ،

تصور کرده است ،با توجه به این که نک قلم به شکل زبان تراشیده می شود و  بدون آن ، قلم ، قادر به بیان و نوشتن

نیست. به همین جهت ،حافظ در جاهای دیگر  زبان خامه و زبان کلک را هم به همین معنی به کار می برد:

ز بان کلک تو حافظ ،چه شکر آن گوید          که گفته ی سخنت ،می برند دست به دست             (9/20)

نام حافظ گر بر آید بر  زبان کلک دوست          از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس       ( 9/261)

زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق           وگرنه شرح اهم با تو داستان فراق                    (1/291 )

همین مضمون را مولوی در مثنوی آورده است:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان            چون به عشق آیم ،خجل گردم از آن

چون قلم اندر نوشتن می شتافت           چون به عشق آمد،قلم بر خود شکافت         مولوی – مثنوی

زبان خامه   ندارد   سر    بیان فراق            وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق                    1/291                

زبان، خموش:زبانی که از عربی گویی ساکت است و ( به عربی ) حرف نمی زند: زبان خموش

و لیکن ... :  اگرچه داعیه عربی سرایی ندارم و زبانم از عربی گویی  خاموش است و معمولا هم  شعر عربی

نمی سرایم ، اما به خوبی قادر به بیان و اداء شعر عربی  هستم ودهانم پر از عربی است ومی توانم به  این زبان

  با فصاحت و بلاغت  ، سخن بگویم .

اگر چه  َعرض  ِ هنر،پیش  ِ  یار، بی ادبی است            زبان ،خموش، ولیکن ، دهان ، ُپر از عربی است     1/65

زبان دراز شدن:  حافظ،مدعیان زبان دراز  را که چون شمع صبگاهی - که در حال فرو مردن

 است وبه غلط از زیبایی و حسن خود دم می زند- ملامت وآرزو می  کند که ای کاش یار، که تنها سخن شناسی

  است که   قدر سخنان شاعررا می داند و اورا خازن گنج حکمت می شمارد ، در بزم با او بود و به همه ی خود

نمایی  های نابجای  مدعیان، پایان می داد: دراینجا شاعر،به خاطر زبانه و شعله ی شمع ،صفت زبان درازی را

 به آن نسیت داده است.در اینجا ،اشاره به اشعه ی خورشید است که شاعران آن را به "خنجر خورشید" تعبیر

کرده اند و حافظ به همین دلیل ،خنجر آبدار را را برای بریدن زبان شمع ،به کار می برد :

                         برکشد تیغ آفتاب آنکه گه صبح         خنجر صبح از میان خواهد گشاد.                         خاقانی .

                      سپهر برنکشد بامداد خنجر صبح          بشب بزند همت تو بر فسنش .                      ظهیرفاریابی

                آسمان گو بدهد خنجر خورشید که چاک        دل این تیره شب پنتی پتیاره کنم                           شهریار

خیز که شمع  ِ صبحدم ، لاف  زعارض ِ  تو  زد        خصم ،زبان دراز شد،  خنجرِ آبدار کو                   5/406

زبان درکشیدن: سکوت کردن، خاموش شدن:                            

                          زبان درکش ای  مرد بسیار دان       که فردا قلم نیستبر بی زبان                         ( سعدی 284)

                             به خوابش مگر دیده یی سعدیا        زبان درکش امروز ،کان، دوش بود              ( سعدی 454)

  گفتا : " نگفتنی است سخن ،گرچه محرمی         درکش زبان و پرده نگه دار و، می بنوش "            4/280

زبان درکش تو ای  حافظ ،زمانی:ای حافظ ! لحظه یی سکوت کن.

زبانت  در  کش  ای حافظ  زمانی        حدیث ِ بی  زبانان ، بشنو   از نی  6/423 

زبان سخنور:زبان گشاده و فصیح و بلیغ:گویی که تیغ تست ، زبان ِ سخنورم:این که شعر من  که با زبانی سخن آفرین ساخته شده است، توانست دلهای بسیاری  از مردم را تسخیر کند، نشان دهنده ی آن است که شعر من و شمشیر تو در تسخیر جهان و نفوذ در  دلها شبیه هم هستند.

شعر َم،به ُیمن  ِمد ح  تو،صد ُملک ِد ل،گشا د      گویی که تیغ تست ،زبان ِ ُسخنورَم  15/1040         

زبان  ِ سؤال: اضافه ی اقترانی: قوت  وتوان بیان کردن نیاز و احتیاج.زبان سؤال نبودن:: دارای زبان 

تقاضا نبودن ،زبان بستگی از درخواست و تقاضازبان ِ سؤال ،نیست: اما قدرت بیان احتیاج و نیازمندی

 خود را ندارم.

ارباب  ِ حا جتیم  و،  زبان سؤال  نیست،          در حضرت ِ کریم  تمنّا  چه حاجت  است                4/34

زبان سوسن:برگ‌های‌ ده‌گانه‌ی‌  گل سوسن ،همانند 10 زبان‌ است‌ و به‌ همین‌ دلیل‌، حافظ‌ آن‌ را  «ده‌ زبان‌»، ولی‌«خاموش‌» می‌خواند.

به‌سان‌ سوسن‌  ده‌ زبان‌ شود حافظ‌          چو غنچه‌ پیش‌ توأش‌ مُهر بر زبان‌ باشد                   (7/156)

به‌ بندگی‌ قدش‌ سرو معترف‌ گشتی‌          گرش‌ چو سوسن‌ آزاده‌، ده‌ زبان‌ بودی‌                    (6/433)

از زبان  ِ سوسن‌ ِآزاده‌ام آمد به‌ گوش‌           کا ند راین ‌ دیر ِ ُکهَن‌ ،کار ِسبک‌باران‌ ،خوش‌ است        6/44

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن :هیچ اهل معرفتی نیست که معنی کلام و پبام گل سوسن را بفهمد.

عارفی  کو  

که  کند  فهم  ، زبان  ِ   سوسن            تا بپرسد   که  چرا رفت و ، چرا   باز آمد                4/170

زبان کشیده:در بعضی نسخه ها ،به جای "زبان بریده " ،"زبان کشیده " آمده است که در آن حالت ،به معنی زبان  دراز و گستاخ  است

کِلک ِ  زبان  بریده ی ِ  حا  فظ ،   در انجمن ،            با  کس   نگفت راز ِ  تو ،تا  ترک ِ  سر نکرد     4/107  

زبان کِلک :اضافه ی استعاری : بر زبان قلم: نوشته.

زبان‌  ِ  ِکلک‌ ِتو،حافظ‌ چه‌ ُشکر  ِ آن‌  ،گوید        که  گفتة‌ ی ِ   سخنت  می‌برند دست  به‌ دست‌        9/20

زبان کِلک ِ دوست: نام حافظ گر بر آید بر زبان کلک دوست : دوست نام مرا بنویسد ، یار نام مرا در نامه ی یاد

 کند ،با نامه یی از من یاد کند .صورت بسیار متواضعانه واحترام آمیزو رسمی ، برای بیان این خواهش که

:" به من نامه یی بنویس ".

نام حافظ گر بر آید بر زبان کِلک ِ دوست          از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس       9/261

زبان مور:اضافه ی اختصاصی: مجاز اطلاق جزء به کل:  مور زبان درازی کردو مدعی آصف شد :

زبان مور بر آصف دراز گشت و رواست          که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست              5/24 

زبان ناطقه: :  اضافه‌ی‌ استعاری‌ست‌ که‌ قوه‌ی‌ گویایی‌ دارنده‌ی‌ زبان‌ تصور شده‌ است‌ چه‌ همگان‌ به‌ مدد این‌ قوه‌ توانایی‌ تکلم‌ کردن‌ و سخن‌ گفتن‌ را پیدا می‌کنند، امّا خود این‌ قوه‌ از بیان‌ حال‌ فراق‌ و اشتیاق‌ عاشقان‌ چون‌ افراد لال‌ درمی‌ماند، دیگر من‌ که‌ جای‌ خود دارم‌ که‌ با این‌ قلم‌ زبان‌ بریده‌، که‌ توانایی‌ سخن‌ گفتن‌ معمولی‌ را هم‌ ندارد، چگونه‌ می‌توانم‌ غم‌ فراق‌ و دوری‌ از تو را بازگو کنم‌ و شرح‌ دهم‌؟ زبان‌ ناطقه‌ بسیار گویا و سخن‌ور است‌ در مقابل‌ آن‌ زبان‌ بریده‌، لال‌ است‌ و از گفتن‌ ناتوان‌، به‌ قول‌ سعدی‌:

زبان‌ بریده‌ به‌ کنجی‌ نشسته‌، صُمٌّ بُکم‌   به‌ از کسی‌ که‌ نباشد زبانش‌ اندرحکم‌ (مقدمه‌ی‌ گلستان‌)                      

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست                9/57

زبانی و بیانی:سخنوری و و قدرت گویایی: کلک ما نیز بیانی و زبانی دارد :من حافظ هم برای  خود قلمی

دارم که زبان و بیانی (خیلی بهتر از زبان و بیان مورد ادّعای تو) دارد ،(تواناییهای خود را به رخ من مکش ).

مدعی   گو   لغز  و نکته  ، به   حافظ    مفروش        ِ کلک  ما   نیز ، بیانی    و زبانی      دارد           10/121                   

سُخَن  ِ عشق نه آن است ، که آید  به   زبان    ساقیا ! می  ده و، کوتتاه  کن ! این  گفت و  شنفت         7/81            

کلک کوته نظرم بین  که بر طغرل ِ شاه    سخن طعنه ی ِ هدهد   ، به زبان  می آرد                    1-44/1088

  اگرچه َعرض  ِهنر،پیش  ِ  یار، بی ادبی است ،    زبان ،خموش، ولیکن ، دهان ، ُپر از عربی است         1/65

یکی است ترکی و تازی در این معامله،حافظ !     حدیث  ِ عشق ، بیان کن ،بدان زبان ، که تو  دانی           7/467

سرّ  ِ این نکته ، مگر شمع ،برآرد به زبان           ورنه ، پروانه  ، ندارد  به   سخن ،پروایی                6 /481

زبان آتشین:زبانی چون شمع ،آتشین و زوزنده و مؤثر .

میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس           زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد                  7 /145 

زبان آوری:( با یاء مصدری):فصاحت و گشاده زبانی:" زبان آوری که ندای ِ جانفَزای ِ " أنا أفصح العرب ِ و العجم "،

به مسامع ِ سَکنه ی ِ  مَضلّه  ی ِ غَبرا و سَفَره ی مظلّه  ی  خضرا رسانید."(مقدمه ی محمد گندام)

تا چند  همچو شمع ، زبان آوری کنی ؟!           پروانه ی مُراد رسید ، ای مُحب ، خموش          7/280

زبان بریده:

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است           چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست                      9/57

زبان در کشیدن:

گفتا : نگفتنی است سخن ،گرچه محرمی         درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش                    4/280   

زبان دراز:

خیز که شمع  ِ صبحدم ، لاف  زعارض ِتوزد          خصم ،زبان دراز شد،خنجرِ آبدارکو                   5/406   

زبان سخنور:

شعر َم،به ُیمن ِمدح تو،صد ُملک ِد ل،گشا د          گویی  که    تیغ  ِ   تست ،  زبان  ِ ُسخنورَم                   

زبان کلک تو حافظ ،چه شکرِآن گوید         که گفته ی سخنت می برند دست به دست           9/20

راست ،چوم سوسن و گل ، از اثر صحبت پاک           بر زبان بود مرا ،آنچه ترا در دل ،بود                        2/203

زبان سوسن:

از زبان سوسن آزادهام  آمد بهگوش،          کا ند ر این دیر  ُکهَنکار  سبکباران،خوشاست     6/44

زبان کلک:

زبان کلک تو حافظ ،چه شکرِآن گوید         که گفته ی سخنت می برند دست به دست           9/20

زبان ناطقه:

 زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است           چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست   9/57               

بی زبانان:

زبا نت    در  کش ،   ای   حافظ  زمانی         حدیث   ِ  بی  زبانان ،   بشنو   از   نی                       6/323

 

 قلم حافظ:

منم ، آن شاعر ِساحر، که به افسون سخن         از نی  ِ ِکلک ،همه ، قند و شکر ،می   بارم 4/319

قلم را آن زبان نبود که سرّعشق گوید باز        ورای حدّ تقریر است ،شرح آرزومندی 3 /431

چو من ماهی کلک آرم به تحریر            تو از تون والقلم ،می پرس تفسیر 24/1047         

حافظ‌  !  چه‌  ُطرفه‌ شاخ‌ ِ نباتی ا‌ست‌ ، ِکلک  ِ‌ تو  !!       ِکش ‌ میوه‌  ، دل پذیر تر،ازشهد  و  شکّر است  11/40

زاغ کلک:اضافه‌ی‌ تشبیهی‌. نوک‌ قلم‌ که‌ در سیاهی‌ و مرکّب‌آلود بودن‌ به‌ مانند زاغ‌ است‌.زاغ کلک من ،

بنامیزد !!چه عالی مشرب استآفرین‌ بر این‌ قلم‌ من‌ که‌ چه‌ روشی‌ نیک‌ و عالی‌ در سخن‌وری‌ دارد!!

آب  ِ حیوانش ز  منقار ِ بلاغت  ، می چکد          زاغ کلک من ،بنامیزد !!چه عالی مشرب است       8/30

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست                9/57

 کلک ِتو - بارک الله – بر مُللک ودین،گشاده، صد چشمه، آب ِ حیوان ،  از قطره یی سیاهی2/480

کلک کوته نظرم بین  که بر طغرل ِ شاه    سخن طعنه ی ِ هدهد   ، به زبان  می آرد     1-44/1088

مجد ِ دین ، سرور و سلطان ِ ُقضا ة ، اسماعیل،          که زدی  ِکلک زبان آ و رَ ش ،از شرع نطق       1-23/1075

کلک تو خوش نویسددر شأن یار و اغیار      تعویذ   ِجان فزایی ،افسون   ِعمر  کاهی   (2و7/480)

کِلک ِزبان بریده:قلم ،قلم نی خاموش وساکت:زبان بریده  :کسی که زبان او را بریده اند و نمی تواند سخن بگوید ،

خاموش ،ساکت ،صفت مرکّب مفعولی است  که گاهی هم به معنای دعایی به کار می رود :"قلمی که زبانش بریده باد "

،"زبانش، خاموش باد ".سعدی گفته است :

زبان بریده ،به کنجی نشسته صم ٌ بکم   به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم   (مقدمه ی گلستان )

زبان ناطقه در وصف شوق  ما ،لال است          چه جای  کلک بریده زبان بیهده گوست  9/57

کلک خیال انگیز:

هر کونکند  فهمی‌ ،زین‌ کلک‌  ِ خیال‌انگیز          نقشش‌به‌حرام‌،ارخود،صورتگر ِچین‌ باشد  4/157

کلک زبان بریده :

کلک زبان بریده :برای این که بتوان ازنی ،برای نوشتن ،استفاده کرد ،باید سر نی را برداشت و تراشید و زبانه ،نوک قلم یا رشته یی که در داخل نی قرار دارد،تراشید وبرید و  به دور انداخت ،حافظ از این حالت به عنوان زبان بریدن وترک سر کردن و سر بریدن قلم ،یاد می کند .در بعضی نسخه ها ،به جای "زبان بریده " ،"زبان کشیده " آمده است که در آن حالت ،به معنی زبان دراز و گستاخ  است .کلک زبان بریده ی حافظ :قلم حافظ که ساکت و خاموش بود و نمی نوشت ،

کِلک ِ  زبان  بریده ی ِ  حا  فظ ،   در انجمن ،            با  کس   نگفت راز ِ  تو ،تا  ترک ِ  سر نکرد    

زاغ کلک:

آب  ِ حیوانش ز  منقار ِ بلاغت  ، می چکد          زاغ کلک من ،بنامیزد !!چه عالی مشرب است       8/30

 

زبان خامه:

زبان خامه: شاعر به قلم شخصیت داده وآن را دارای زبان دانسته و همانند انسان ،که با زبانش سخن می  گوید ،

تصور کرده است ،با توجه به این که نک قلم به شکل زبان تراشیده می شود و  بدون آن ، قلم ، قادر به بیان و نوشتن

نیست. به همین جهت ،حافظ در جاهای دیگر  زبان خامه و زبان کلک را هم به همین معنی به کار می برد:

ز بان کلک تو حافظ ،چه شکر آن گوید          که گفته ی سخنت ،می برند دست به دست             (9/20)

نام حافظ گر بر آید بر  زبان کلک دوست          از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس       ( 9/261)

زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق           وگرنه شرح اهم با تو داستان فراق                    (1/291 )

همین مضمون را مولوی در مثنوی آورده است:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان            چون به عشق آیم ،خجل گردم از آن

چون قلم اندر نوشتن می شتافت           چون به عشق آمد،قلم بر خود شکافت         مولوی – مثنوی

زبان خامه   ندارد   سر    بیان فراق            وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق                   

طرز حافظ

طرز:[طَ ] معرب از فارسیترز. سبک،شیوه، روش ،اسلوب .هیئت و شکل چیزی . شیوه . طریقه ای در عمل . طراز. نمط. اسلوب .طریق . سان . گونه . گون . لون . ترتیب:البته هیچ سوی من [ احمدبن ابی دواد ] ننگریست [ افشین ]، فراایستادم ، و از طرزیدیگر سخن پیوستم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص171). سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود، و راه نماینده تراخلاق خود...، و کریمتر طرزهای خود، در رعایت آنچه ما آن را در نظر تو زینت دادهایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص313)

         چشمت به فسون بسته غزالان ختنرا         آموخته نطق نگهت طرز سخن را.    کلیم              

حافظ به "طرز" یا سبک شعری خود و دیگران اشاراتی کوتاه ولی دقیق داردو خواهان "طرزی " است که مقبول همگان باشد و "شهره" گردد:

تو گوهر بین و ، از خر ُمهره  بگذر         ز طرزی ، کان نگردد  شُهره ، بگذر            23/1047

ولی در جایی دیگر، " طرز" را به "نوعی قالب شعر"اطلاق می کند:

آن که درطرز غزل نکته به حافظ آموخت    یار شیرین سخن نادره گفتار من است .   8/52          

واین همان کاربردی است که کمال خجند نیزدر ارزیابی شعر حافظ ،" آن را به معنی  "نوع شعر" به کار می برد:

نشد به‌ "طرز غزل‌"  هم‌عنان‌ ما  حافظ‌           اگر چه‌ در صف‌ رندان‌ ابوالفوارس‌ شد

در سخن حافظ از همه ی اجزاء شعرچون قافیه،مصرع، بیت ،بیت الغزل،

اجزاء شعر در سخن حافظ:

مصرع و دو مصرع:

 ز من به حضرت آصف که می برد پیغام           که یادگیر دومصرع زمن به نظم دری

 بیت :

دیدیم شعردلکش حافظ، به مدح  شاه          یک بیت از آن ،سفینه به از صد رساله بود             8/209

چو می رفت از جهان،این بیت می خواند    براهل  ِ فضل و ، ارباب براعَتِ:2-51062          

 بیتی دو، وصف الحال  ما، از گفته ی سعدی بخوان: 43/1087

بیت الغزل:

شعر حافظ ، همه ، بیت الغزل ِ معرفت است  آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش 0/

انواع معانی در سخن حافظ:

مدح:

دیدیم شعردلکش حافظ، به مدح  شاه          یک بیت از آن ،سفینه به از صد رساله بود             8/209

شاه هرموزم ندید و بی سخن،صد لطف کرد         شاه یزد م دید و مدحش کردم وهیچم نداد    3-10/1066             

مدحت:

دختر  ِ فکر  ِ بکر  ِ من ،َمحرَم  ِ  ِمدحَت ِ تو شد ،       مهر ِچنان عروس را ،هم ، به  َکفت  ، حواله باد   7-8/1064

دعا ی دولت: مدح :

    گفتم دعای دولت او ورد حافظ است         گفت این دعاملایک هفت آسمان کنند              9 /193

 

 

 کلماتی که  شعرو مفاهیم واجزاء و انواع آن را در کلام حافظ به ذهن متبادر می کنند .

 شعر و مترادفات آن دردیوان حافظ با اشارات و تعابیر صریح یا توصیفی و استعاری همراه است و می توان آن

 رابه 3 بخش جداگانه تقسیم کرد:

1-    شعربه معنی رایج و مطلق آن یعنی کلام موزون فمقفی ومخّیل .

2-کلماتی که به صورت تصویری یا تشبیهی و استعاری برای بیان معنی شعر به کار می روند.

3- کلماتی که در ارتباط شعربا موسیقی مطرح می شوند و پایی در شعر و پایی در موسیقی دارندوبدین ترتیب گاهی

مثلا :غزل"  معنای نوعی شعر را ایفا می کنند مانند غزل حافظ و سعدی و زمانی تصنیف  یا آواز یا  " قول " که شعر

 عربی است که مطربان  خوانندکه در زیر به ذکر نمونه هایی از هرکدام در سخن حاغظ می پردازیم:

 

1-شعر وکلمات مترادف  صریح آن

شعر:

شعر َم،به ُیمن ِمدح تو،صد ُملک ِد ل،گشا د          گویی  که    تیغ  ِ   تست ،  زبان  ِ ُسخنورَم                   

حافظ از فقر مکن  ناله که گرشعراین است،     هیچ   خوشدل ، نپسند د  ، که   تو  محزون  باشی              8/449

 به شعر حافظ شیراز می خوانند  ومی رقصند           سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی            9/431

می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد        جام مرصّع تو ،بدین دُرّ ِشاهوار   6/241

اما "شعر "در دیولن حافظ باتر کیبات اضافی و وصفی خاصی همراه است:

شعر تر:

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد          یک نکتهاز این دفتر گفتیم و همین باشد.                1/157

شعر تر شیرین:

بدین   شعر تر شیرین ،ز شاهنشه    ،عجب دارم          که  سر  تا پای حافظ را ، چرا در زر نمی گیرد !!

شعر حافظ:

حجاب‌ ظلمت‌ از آن‌ بست‌ آب‌  خضر که‌ گشت‌   ز شعر  حافظ‌ و آن‌ طبع‌ همچو آب‌، خجل‌     8/299

شعر خواندن:

راهی‌ بزن‌ که‌ آهی‌ بر ساز آن‌ توان‌ ز   شعری‌ بخوان‌ که‌ با آن‌ رطل‌ گران‌ توان‌ زد1/150

شعر خوش:

  رقص،بر شعر ِخوش و ناله ی نی،خوش باشد            خاصه ، وقتی  که ، در آن ،دست ِ نگاری گیرند    6/180

عراق وپارس‌ گرفتی‌  به‌ شعر ِ خوش‌  حافظ‌           بیا که نوبت‌ بغداد و وقت‌  ِ تبریز است‌                           7/42

شعرخونبار:

شعر  ِ خونبار ِمن ای باد ،بدان یار رسان          که زمژگان ِ سیه ،بر رگ ِ جان زد ، نیشم     6/333

شعر دلکش حافظ:

ز شعر دلکش حافظ  کسی بود  آ گاه           که لطف طبع و سخنگفتن دری داند.                1/174

شعررندانه:

همچو حافظ ،به رغم ِ مدّعیان         شعر رندانه گفتنم هوس است                              7/43

شعر نغز:

چو سلک در ّ خوشاب است  شعر نغز تو حافظ          که گاه لطف ، سبق می برد ز نظم نظامی           1/460

 

شعری بهتر از صد رساله:  

دیدیم شعردلکش حافظ، به مدح  شاه          یک بیت از آن ،سفینه به از صد رساله بود             8/209

راهی بزن که آهی برساز آن توان زد       شعری بخوان که باآن رطل گران توان زد               1/150 

شعر حافظ:

شعر حافظ ، همه ، بیت الغزل ِ معرفت است  آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش 0/275

گرازاین دست زند مطرب مجلس ره عشق      شعر حافظ ببرد وقت سماع ،از هوشم  ل  9/332

پس از ملا زمت   عیش و، عشق ِ مهرویان  ز  کارها   که  کنی، شعر  ِ حافظ، از  بر کن9/389

شعر حافظ،از زمان آدم ،اندر باغ خُلد          دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود 10/202

شعر بنده:

می خور به شعر بنده ،  که زیبی دگر دهد ،          جام مرصّع تو ،      بدین دُرّ ِ  شاهوار                       6/241 

زبان سخنور:زبان گشاده و فصیح و بلیغ:گویی که تیغ تست ، زبان ِ سخنورم:این که شعر من  که با زبانی سخن آفرین ساخته شده است، توانست دلهای بسیاری  از مردم را تسخیر کند، نشان دهنده ی آن است که شعر من و شمشیر تو در تسخیر جهان و نفوذ در  دلها شبیه هم هستند.

 حافظ شیراز :

به شعرحافظ ِشیراز،می خوانند ومی رقصند ،   سیه چشمان کشمیری و،ترکان سمرقندی9/431

 شعر َم،به ُیمن  ِمد ح  تو،صد ُملک ِد ل،گشا د     گویی که تیغ تست ،زبان  ُسخنورَم  1/1040         

گرازاین دست زند مطرب مجلس ره عشق         شعر حافظ ببرد وقت سماع ،از هوشم  9/332

صبحدم ،ازعرش می آمد   خروشی ،عقل گفت :  ُ قد سیان گویی که  شعرحافظ ازبرمی کنند10/194

شعر فارسی: دربرابر شعر عربی: قول:

بساز ای مطرب خوش خوان خوشگوی          به شعر فارسی،صوت عراقی  ح/451

سلوک شعر:

طیّ ِ مکان ببین وزمان، درسلوک شعر   کاین طفل،یکشبه،ره صدساله،می رود!!  4/218 

                       

2-سخن

منم ، آن شاعر ِساحر، که به افسون سخن ،  از نی  ِ ِکلک ،همه ، قند و شکر ،می   بارم 4/319

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد   اجر   ِ صبری است کزآن شاخ   ِ  نباتم  دادند8/312

غلام‌   ِ آن‌ کلماتم‌ ،که‌ آتش‌  انگیزد   نه‌ ، آب‌ ِ سرد ، زند درسخن ،‌برآتش‌  تیز4/260

حافظ ! سخن بگوی که که بر صفحه ی جهان          این نقش ماند از قلمت یادگار عمر 9/248

شعر حافظ ،همه بیت الغزل معرفت است       آفرین برنفس دلکش و لطف سخنش    (9/275)

سخن سربسته گفتی با حریفان         خدارا زین معما پرده بردار.3/240

طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من         گر چه سخن همی برد قصه ٔ من به  هر طرف 2/290

"سخن" به معنی شعر نیزدر دیوان حافظ ، همچون خود  شعر، در حالات اضافی ووصفی وتصویری گوناگونی قرار می گیرد:

سخن خوش:

گفتم اکنون سخن خوش، که بگوید با من    کان شکر لهجه ی خوشگوی ِسخندان،می رفت  5/1063

سخن دراز کشیدن:

سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست          که ذیل عفو ،براین ماجرا بپوشانی 38/1034

سخن دلنشان:

دل نشان شد سخنم ،تا تو قبولش کردی          آری آری ، سخن عشق نشانی دارد                 6/121

سخن عشق:

دل نشان شد سخنم ،تا تو قبولش کردی          آری آری ، سخن عشق نشانی دارد                 6/121

از  َصدای سخن ِعشق ندیدم خوشتر     یادگاری که در این گنبد د وّاربماند 8/175

سخن گفتن:

  حافظ سخن بگوی که که بر صفحه ی جهان   این نقش ماند از قلمت یادگار عمر 9/248

سخن گفتن دری

 ز شعر دلکش حافظکسی بود    آ گاه           که لطف طبع و سخنگفتن دری داند.1/174

چو عندلیب، فصاحت فروشد  ، ای حافظ !           تو ، قدر  ِ او،  به سخن گفتن ِ دری  بشکن  7 /39

سخن عشق:

از  َصدای ِسخن ِعشق، ندیدم خوشتر          یادگاری که ، دراین گنبد  ِد وّار بماند         8/175

تا مرا عشق تو تعلیم ِ  سخن‌ گفتن‌  دا د        َخلق را ، وِرد ِ زبان‌، مِدحَت‌ و تحسین ِ‌ من‌ است          4/53‌

بیان ِ  شوق ، چه حاجت که حال ِ  آتش دل ،  توان شناخت ،زسوزی،که در  سخن باشد5/156 

 از  َصدای ِسخن ِعشق ، ندیدم خوشتر          یادگاری که ، در این گنبد  ِد وّار بماند         8/175

دل نشان شد سخنم ،تا تو قبولش کردی          آری آری ، سخن عشق نشانی دارد                 6/121

حافظ ار سیم و زرت  نیست چه شد،   شاکر باش        چه  به از   دولت  ِ  لطف  ِ سخن و،  طبع ِ سلیم؟  11/360

زلف سخن:اضافه ی استعاری است که سخن را به عروس تشبیه کرده و برای آن گیسو ،تصوّر کرده است :

عروسان سخن :اضافه ی تشبیهی ،سخنان و اشعاری که در زیبایی همچون عروسانند .تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند :از وقتی که (شاعران ) گیسوان عروس شعر را آرایش داده و زیبایی آن را به مردم نشان داده اند. صائب گفته است :

کار ما نیست سر زلف سخن شانه زدن          این قدر هست که یک پرده ، به از بیکاری است(دیوان 496)

 کس چو حافظ ،نگشود از رخ اندیشه ،نقاب   تا سر زلف سخن را، به قلم شانه زدند             7/179 

طلب‌ نمی‌کنی‌ از من‌ سخن‌، جفا این‌ است‌   وگر نه‌ با تو چه‌ بحث‌ است‌ در سخندانی‌     35/1033

  زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست       کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت .               7/76

زبوز نوازی:

  زبور عشق‌نوازی‌ نه‌ کار هر مرغی‌ است‌          بیا و نوگل‌ این‌ بلبل‌ غزلخوان‌ باش‌                    4/268

سخن گفتن دری:

       ز شعر دلکش حافظکسی بود آ گاه      که لطف طبع و سخنگفتن دری داند.                1/174

زبان سخنور:

شعر َم،به ُیمن ِمدح تو،صد ُملک ِد ل،گشا د          گویی  که    تیغ  ِ   تست ،  زبان  ِ ُسخنورَم                   

شرح حسن یار:

این   شرح   ِ بی  نهایت ،کز حُسن  ِ یار گفتند     حرفی است  ازهزاران ، کاندرعبارت آمد4/167

کلام:شعر:

نه هرکو،نقش ِ نظمی زدکلامش دلپذیر ُافتَد     َتذرو ُطرفه،من گیرم ،که چلاک است شاهینم      7/348

خوش کلام:خوش سخن:گوینده ی شعر خوب:

خوش چمنی است عارضت ،خاصه؛که دربهارعمر   حافظ خوش کلام،شد مرغ سخنسرای تو ( 8/403)

کلمات آتش آنگیز:اشعار اثر گذار و سوزنده:

غلام‌   ِ آن‌ کلماتم‌ ،که‌ آتش‌  انگیزد   نه‌ ، آب‌ ِ سرد ، زند درسخن ،‌برآتش‌  تیز4/260

آتش:

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت         زبد عهدی گل گویی حکایت با صبا گفتم                      7/363 

نطق زدن:سخن گفتن:شاعری کردن:

ز وصف ِ ُحسن ِ  تو، حافظ ، چگونه  نطق زند،  که   چون  صفات   ِ الهی  َورای ِإدراکی9/452

3-نظم: حافظ گاهی نظم را به سخنی که ظاهری شاعرانه یعنی وزن و قافیه و ردیف دارد ،ولی از معنی تهی

 است به کار می بردمانند:سست نظم،گوهر ناسفته ونظم مشوشدر ابیات زیر:

حَسدچه‌ می‌بری‌ ای‌ سست‌ نظم‌ ،بر  حافظ‌       قبول‌ خاطر و لطف  ِسخن‌، خدادادست‌ 11/3

نظم گوهر ناسفته:

   یا د با د آن که ،به اصلاح ِ  شما  ،می شد راست         نظم   ِ  هر  گوهر  ِ نا سفته  ، که حافظ  را بود     9/200

    حافظ ،آن ساعت که این نظم مشوّش می نوشت ،        طایر فکرش ،به دام اشتیاق افتاده بود   

اما در موارد بسیار دیگر آن را در معنی شعر مطلوب خود استعمال می کند:

غزل‌ گفتی‌ و،دُرسُفتی،بیا و،خوش‌،بخوان‌ حافظ‌     که‌ برنظم‌ تو  افشاند فلک‌  عِقدِ  ِ  ُثرِّیا  را9/3

حافظ   چو آب  لطف ، ز نظم تو می چکد   حاسد ، چگونه خرده تواند بر آن  گرفت  (11/87)

چو زر عزیز وجود است نظم من ،آری          قبول دولتیان ، کیمیای این مس شد   10/163

معجز است   این نظم، یا ِسحر  ِ َحلا ل؟         هاتف آورد این سخن ، یا  جبرئیل ؟   4/1077

حسن  ِ این  نظم، از بیان مستغنی است    بر  فروغ خور، کسی  گوید دلیل؟!      1/1077

نظم اشعار:

به یمن دولت منصور شاهی          علم شد حافظ اندر نظم اشعار 

خداوندی به جای بندگان کرد     خداوندا ز آفاتش ،نگهدار  11 و12 /240

نظم حافظ:

کسی‌   گیرد   خطا  ،بر نظم‌  ِ حافظ‌ ،    که‌   هیچش  ُ‌ لطف ،‌ در گوهر نباشد  9/15

نظم خوش:

ازآن نهفت  رخ  ِخویش ، در نقاب ِ صدف           که شد زنظم  ِ خوشش ، لؤلؤ ِ خوشاب ،خجل     8/299

  نظم دری:

ز من به حضرت آصف که می برد پیغام           که یادگیر دومصرع زمن به نظم دری . 

نظم حافظ:

زان دانه که حسن کرد در گوش وصال   آویزه ی  در نظم حافظ بادش 20/1102

نظم کردن:

گردون، چو کرد  نظم ِ ُثریّا ، به نام ِ شا ه،     من نظم  ِ ُدر، چرا نکنم از که کمترم ؟!10/4قصیده

نظم عزیز وجود:

چو زر عزیز وجود است نظم من ،آری          قبول دولتیان ، کیمیای این مس شد                            10/163

نظم مشوّش:

حافظ ،آن ساعت که این نظم مشوّش می نوشت ،        طایر فکرش ،به دام اشتیاق افتاده بود    7/206

نظم نظامی:

چو سلک درخوشاب است شعر نغز تو حافظ       که گاه لطف ،سبق می برد ز نظم نظامی           1/460

 

پایه ی بلند نظم حافظ:

   پایه ی نظم بلند است و جهنگیر ،بگو          تا کند پادشه بحر،دهان پر گهرم    8/316

 

گوهر منظوم حافظ:

حافظ‌  ،این‌ گوهر منظوم‌ که‌ از طبع‌ انگیخت   اثر  ِ تربیت  ِ  آصف  ِ   ثانی‌    ،  دانست9/49‌

سست نظم:

حسد چه می بری ای سُست نظم برحافظ         قبول ِخاطر و لطف ِسخن، خدا داد است 11/37

نقش نظم:

نه هرکو،نقش ِ نظمی زدکلامش دلپذیر ُافتَد     َتذرو ُطرفه،من گیرم ،که چلاک است شاهینم      7/348

گفته ی سخن:شعر

  زبان کلک تو حافظ ،چه شکرِآن گوید         که گفته ی سخنت می برند دست به دست           9/20

گویای اسرار:نظم کننده و سراینده ی آنچه راز آمیز است:

  الا ای طوطی گویای اسرار        مبادا خالیت شکّر زمنقار  (1/240)

گفته ی حافظ:شعر حافظ:

مطرب ! از گفته ی ِ حافظ ،غزلی نغز بخوان   تا بگویم که  زعهد طربم، یاد آمد 8/169

ور  باورت  نمی شود از بنده  این حدیث،         از   گفته ی  ِ   کمال ،    دلیلی     بیاورم:

چه جای گفته ی خواجو و شعر سلمان است   که شعر حافظ   ِما،به زشعر خوب ظهیر 13/251                   

 

  یک حرف /دو حرف:

  یک    حرف ِ صوفیانه ، بگویم ،اجازَت است؟          ای   نور ِ دیده !   ُصلح ،به از جنگ و داوری     7/442

من‌ این‌ دو حرف‌ نوشتم‌ چنان‌ که‌ غیر ندانست‌        تو هم‌ ز روی‌ کرامت‌ چنان‌ بخوان‌ که‌ تو دانی‌        4/467

نکته:

  مدعی   گو   لغز  و نکته  ، به   حافظ    مفروش        ِ کلک  ما   نیز ، بیانی    و زبانی      دارد           10/121                   

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد  یک نکتهاز این دفتر گفتیم و همین باشد.                1/157

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد        حد یثم نکته ی هر محفلی بود                            7/211

بشنو این نکته  ،که خود را زغم ، آزاده کنی          خون  خوری ، گر طلب  ِ ُروزی  ِ ننهاده، ُکنی     1/472                
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل        هر کس شنیدگفت اﷲ در قائل .                     1/303

نکته آموز:

آن که درطرز غزل نکته به حافظ آموخت          یار شیرین سخن نادره گفتار من است . 8/52

نکته دان:

مگو  دیگر که حافظ نکته دان است          که ما دیدیم و ،محکم غافلی بود     8/211

نکته دانی بذله گو ،چون حافظ  ِشیرین سخن    بخشِش آموزی جهان افروز ،چون حاجی قوام 8/303          

نکته ها:

آنکساستاهلبشارت،کهاشارتداند         نکتهها هستبسی،محرمِاسرار کجاست؟!  4/27

نکته ی دلکش:

نکته ی دلکش بگویم ،خال آن نیکو ببین    عقل و جان را بسته ی زنجیر آن گیسو ببین (1/394)

نکته ی شیرین:

نکته ی دلکش بگویم،خال آن نیکو ببین    عقل وجان را بسته ی زنجیر آن گیسوببین(1/394

-عربی :شعر عربی:دربرابر پارسی و قند پارسی:

اگر چه  َعرض  ِ هنر،پیش  ِ  یار، بی ادبی است            زبان ،خموش، ولیکن ، دهان ، ُپر از عربی است     1/65

15-پارسی: شعرفارسی :دربرابر قول: شعر عربی:

گرمطرب حریفان ،این پارسی بخواند،    در رقص و حالت آرد، پیران پارسا را   (نیساری 97)               (نیساری 97)

قند پارسی:

 شکّر شکن شوند ،همه طوطیان هند         زاین قند پارسی ، که به بنگاله می رود                3/218

شربت آب حیات:

حافظ از آب  ِ زندگی ،شعر  ِ  تو  ، داد شربتم          ترک  ِ طبیب کن ،بیا  ،  نسخه ی  شربتم، بخوان         8/375

حدیث:حکایت :داستان :قصه:

گر   سنگ ،‌ازین‌ حدیث‌  بنالد، عجب‌ مدار    صا حبدلا ن‌  ،حکایت‌  ِ دل‌، خوش‌ ادا کنند9/191

 تا مرا عشق تو تعلیم ِ  سخن‌ گفتن‌  دا د        َخلق را ، وِرد ِ زبان‌، مِدحَت‌ و تحسین ِ‌ من‌ است          4/53‌

 حدیث آرزومندی:

حدیث آرزومندی - که دراین نامه درج افتاد، - همانا،بی غلط باشد،که حافظ ،داد تلقینم   9/346 

حدیث بی زبانان:

زبانت درکش  ای حافظ زمانی        حدیث بی زبانان بشنو از نی  6/423

حدیث خوش سحر فریب:

حافظ ! حدیث ِ سحر فریب ِ خوشت ، رسید،     تا حد ّمصروچین و،به أطراف ِ روم و، ری 12/421                     

حدیث عشق:

یکی است ترکی و تازی در این معامله  ،حافظ !        حدیث  ِ عشق ، بیان کن ،بدان زبان ، که تو  دانی           7/467

حدیث ِعهد مَحبّت:

حدیث ِعهد مَحبّت زدیگران  نمی شنوند       وفای صحبت ِیاران وهمنشینان بین!! 5/395   

حدیث مدعیان:شعر وسخن شاعرنمایان:

حدیث مُدّعیان: سخن کسانی که مدعی سخنوری  هستند:حدیث‌:  سخن‌، حکایت‌، خبر، داستان‌ها و قصه‌ها و آن‌چه‌ افراد مدعی‌ به‌غرض‌، درباره‌ی‌ من‌ می‌گویند. مدعیان‌:  افرادو حریفان‌، رقیبان‌ مدعی‌ که‌ ادعاهای‌ آن‌ها با واقعیت‌ و درستی‌ و راستی‌ همراه‌ نیست‌.در این‌جا طنزی‌ دارد به‌ شاعرانی‌ که‌ کلام‌ خود را با کلام‌ حافظ‌ مقایسه‌ و ادعا می‌کردند و می‌پنداشتند که‌ هم‌سنگ‌ و هم‌طراز حافظ‌ هستند. همانند بوریابافان‌ که‌ خود را حریرباف‌ می‌پنداشتند، حافظ‌ در این‌ بیت‌ به‌ حکایتی‌ از گلستان‌ اشاره‌ دارد که‌ امیری‌ که‌ می‌خواست زری‌بافان‌ برایش‌ پارچه‌های‌ حریر زربفت‌ بسازند، زری‌دوزان‌ را احضار کرد امّا بوریابافان‌ هم‌ که‌ خود را بافنده‌ و هم‌طراز زری‌بافان‌ می‌پنداشتند در آن‌جا حاضر شدند و سعدی‌ به‌ دلیل‌ این‌ ادعای‌ بیهوده‌ آنان‌ را ملامت‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:

بوریاباف‌ چه‌ بافنده‌ست‌          ن  برندش‌ به‌ کارگاه‌ حریر  (گلستان‌، ص‌ 168)

نظامی هم سروده است :

به قدر شغل خود باید زدن لاف         که زر دوزی  نداند ، بوریا با ف

همانند این‌ داستان‌ در قصه‌های‌ عوامانه‌ و طنزآمیز هم‌ هست‌ که‌ «خیاط‌ها را جمع‌ کردند تا برای‌ امیر لباس‌ بدوزند، پالان‌دوزها هم‌ حاضر شدند».

حدیث مدعیان و خیال همکاران        همان حکایت زر دوز و بوریاباف است   6/45

قصه:داستان:افسانه:فسانه:حکایت شاعرانه:

زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست       کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت .               7/76

حافظا باز نما قصّه ی خونابه ی چشم         که در این چشمه همان آب روان است که بود 8/207        

قصه ی خونابه ی چشم:

حافظا باز نما قصّه ی خونابه ی چشم     که در این چشمه همان آب روان است که بود 8/207       

قصه ی شوق:

کَتَبتُ     قصّةَ   شوقی     ، و    ِمدمَعی  باکی ،          بیا   ! که    بی   تو ، به جان آمدم، ز غمناکی             1/452

گلبانگ عشق:

تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی       گلبانگ عشق ،ازهرطرف،برخوشخرامی می زنم5/336  

خرد در زنده رود  انداز و می نوش        به گلبانگ جوانان عراقی                                  3/451              

زبوز عشق نوازی:

  زبور عشق‌نوازی‌ نه‌ کار هر مرغی‌ است‌          بیا و نوگل‌ این‌ بلبل‌ غزلخوان‌ باش‌                   

حکایت:

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت         زبد عهدی گل گویی حکایت با صبا گفتم                      7/363 

حکایت دل:

بَسَم حکایت دل هست ،با نسیم صبا  ولی به بخت من امشب، سحر نمی آید   4/234

گرسنگ ،‌ازین‌ حدیث‌  بنالد،عجب‌ مدار      صا حبدلا ن‌،حکایت‌ دل‌، خوش‌ ادا کنند9/191 

فریاد حافظ:

  فریاد  ِ حافظ ، این همه،آخر،به هرزه نیست            هم ، قصّه یی غریب و حدیثی  عجیب ،هست        7/64

  ناله ی شعر عرافظ:

    زپرده،ناله ی حافظ برون کی افتادی         اگرنه همدم، مرغان صبح خوان بودی                7/433

ناله ی عشّاق:

عالم از ناله ٔ عشاق مبادا خالی         که خوش آهنگ وفرح بخش هوایی دارد.            2/119

دُرسفتن:

   غزل گفتی و  دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ          که بر نظم توافشاند ،فلک ،عقد ثرِّیا را 

عالم از ناله ٔ عشاق مبادا خالی         که خوش آهنگ وفرح بخش هوایی دارد.            2/119

نقش:

حافظ ! سخن بگوی که که بر صفحه ی جهان    این نقش ماند از قلمت یادگار عمر                     9/248

نسخه ی شربت آب حیات:

حافظ از آب زندگی ،شعرتو،داد شربتم     ترک  ِ طبیب کن ،بیا  ،  نسخه ی  شربتم، بخوان  8/375        

تعویذ ،تعویذ جان فزای:

حافظ  !  تو این دعا، زکه آموختی ،که بخت ،     تعو یذ کردشعر ِتراو، به  زر گرفت8/86

کلک  ِ تو ، خوش   نویسد، درشأن ِ  یارو اغیار           تعویذ ِجان فزایی،افسون  ِعمر کاهی              7/480

افسون عمر کاه :

کلک  ِ تو ، خوش   نویسد، درشأن ِ  یارو اغیار           تعویذ ِجان فزایی،افسون  ِعمر کاهی              7/480

 

2-    کلماتی که برای شعر در ارتباط با موسیقی مطرح می شوندو پایی در شعر و پایی در موسیقی دارندوبدین ترتیب گاهی

مثلا :غزل"  معنای نوعی شعر را ایفا می کنند مثل غزل حافظ و سعدی و زمانی تصنیف  یا آواز یا  " قول " که شعر

 عربی است که مطربان  خوانند.

 

 دستان:       [  دَ ](اِ) سرود و نغمه . آواز. لذا بلبل راهزاردستان گفته اند. سرود و نغمه و نوا و لحن و ترانه وآهنگ  :

داستان ،در پرده می گویم    ولی  گفته   خواهد شد به دستان نیز هم3/335

   این نواها به گل از بلبلپردستان چیست        در سروستان باز است به سروستان چیست .     منوچهری
        نه بلبل ز بلبل به دستان فزون        نه طوطی ز طوطیسخن گوی تر.                لوکری .
    هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد          بلبل بهنواسازی حافظ به غزل گوئی .               

گفته خواهد شد به دستان نیزهم: مطربان، این قصه را تصنیف و ترانه خواهند کرد و برای همگان بر سربازارها ،با دف و چنگ خواهند خواندواین  رازرا فاش خواهند کرد ،حافظ درجای دیگر این نوع پنهانکاری هارا را چنین به مسخره می گیرد:

راز سربستة‌ ما بین‌!! که‌ به‌ دستان‌ گفتند           هر زمان‌ با دف‌ و نی‌ بر سر بازار دگر             6/247

که از شعر سعدی الهام گرفته است که گفت:

  عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند            داستانی است که بر هر سربازاری هست   (سعدی 61)

  داستان   ،  در پرده می گویم       ولی            گفته   خواهد شد     به دستان نیز هم

دستان سرا:صفت فاعلی مرکّب مرخّم : دستان سراینده:دستان سراینده . سرودگوی ،مغنی، آوازه خوان، سرودخوان       

همه زیبارخ و موزون و دمساز            همه دستان سرا و نکته پرداز.                       نظامی .

به بلبل ِ دستان سرا : به من که چون بلبل  هستم و برای  تو نغمه سرایی می  کنم.

ای   پیک ِ راستا ن ! خبرسروِمابگو      ا حوال   ِ ُگل   ،  به   بلبل ِ  دستان  سرا بگو      1/407

 

سرود:

ساقی‌،به‌ صوت‌  ِاین‌ غزلم‌ ،کاسه‌ می‌گرفت‌   می‌گفتم‌  این‌ سرود و می‌ ناب ،‌ می ‌زدم7/313‌

   به مستان نوید سرودی فرست          به یاران رفته ،درودی   

  به مستی  توان  ُدرّ  ِ اسرار  ُسفت،          که  در بیخودی  ، راز  نتوان  نهفت

که حافظ ،چو مستانه ،سازد  سرود،   زچرخش دهد رود ِ زهره،  درود  30/1054

گفتن: سرود خواندن،سرودن:

غزل‌ گفتی‌ و،دُرسُفتی،بیا و،خوش‌،بخوان‌ حافظ‌     که‌ برنظم‌ تو  افشاند فلک‌  عِقدِ  ِ  ُثرِّیا  را9/3                                

معاشری خوش و رودی بساز می خواهم       که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر             3/251

ساقی‌ ،  به‌ صوت‌  ِاین‌ غزلم‌ ، کاسه‌ می‌گرفت‌   می‌گفتم‌  این‌ سرود  و می‌  ِ ناب ،‌ می ‌زدم7/313‌

درآسمان نه عجب گر به گفته ی حافظ     سرود زهره به رقص آورد مسیحا را 8/4               

خوبا ن‌ ِ   پارسی  ‌گوی‌  ، بخشندگان‌ ِ  ُعمرند    ساقی‌  !   بده‌  بشار ت ! ‌ پیران‌ ِ  پارسا   را     5/11

ترانه:

ترانه : دوبیتی . رباعی . دوبیتی که نام دیگرش رباعی است و از اقسام شعر است که دارای چهار مصرع است . در مصرع اول و دوم و چهارم قافیه است و در سوم لازم نیست ، بعضی گویند در مصرع سوم هم باید قافیه باشد و الا همان دوبیتی ورباعی است : "   اهل دانش ملحونات این وزن [ رباعی ] را ترانه نام کردند. " (از المعجم فی معاییراشعار العجم ) :  

از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید    وزدلاویزی و خوبی چون ترانه ٔ بوطلب .            فرخی .

"...ویکی بود از ندیمان این پادشاه [ امیر محمد ] شعر و ترانه خوش گفتی . " (تاریخ بیهقی ).
 حکمت نتوانی شنود از ایرا          فتنه ٔ غزل نغزی و ترانه .                            ناصرخسرو.
چون آتش خاطر مرا شاه بدید         از خاک مرا بر زبر ماه کشید

چون آب یکی ترانه از من بشنید         چون باد یکی مرکب خاصم بخشید.                    امیرمعزی .

ترانه‌:  تصنیف‌. ترانه‌ی‌  تست‌:  شعر و تصنیفی‌ که‌ درباره‌ی‌ معشوق‌ سروده‌ و خوانده‌ می‌شود. در این‌جا به‌ نظر می‌رسد غزلی‌ باشد که‌ با آهنگ‌ و نغمه‌ی‌ موسیقی‌ خوانده‌ می‌شود. شعر حافظ‌ است‌ که‌ با آواز خود حافظ‌، دمجلس‌ دوست‌ یا در مجلس‌ بزمی‌ که‌ به‌ یاد دوست‌ برگزار می‌گردد خوانده‌ می‌شود.

  سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد          که شعر حافظ شیرین سخن ،ترانه ی تست                   9/35

مطرب !بساز عود ! که کس بی اجل، نمرد         وان کو ،نه این ترانه،سراید ،خطا  کند                   7/181

مطربا !مجلس  ِ ‌ُ أنس‌ است‌،غزل‌ خوان‌ و سرود  چند گوئی‌که‌ چنین‌ رفت‌ و،چنا ن‌ خواهد شد؟!8/160 غزل :شعر برای حافظ اغلب با مفهوم غزل توأم است و از انواع شعر جز "مصرع" و"بیت" یاد نمی کند.

غزل:غزلیات :  غزل در دیوان حافظ به دو معنی به کار می رود : 

 1- نوعی قالب شعری است  که غزل حافظ از آن نوع است وهمچون  مثنوی و دوبیتی و قصیده و...از انواع شعر فارسی است .  

2- نوعی آواز و نغمه و تصنیف است ،مثل اینکه می گوییم : "زد زیر غزل " ،"غزل کوچه باغی "...

عراقی :دراینجا حافظ 3 مطلب موازی را مطرح می کند

1- اشاره به غزلهایی که برای محبوبی که به سفر عراق رفته است ،ساخته است و از آن مسافر عراق ،یاد کرده   

2- تصنیف هایی که در مایه و گوشه  ی عراق ، به این مناسبت که یارش به عراق سفر کرده است ،می خواند .

3-  بیان می کند که غزلهای فخر الدّن عراقی همدانی ( متوفّی ،به سال 688 ه.ق ) راکه از غزل سرایان عارف و  نامورقرن هشتم است ،          مرتب می خواند و زمزمه می کند  :

 غزلیات عراقی است :سرود حافظ : ( به مناسبت رفتن  معشوق به عراق ،حافظ ، فقط به عراق

می اندیشد و طبعا ،) اشعار و ترانه  ها و نغمه هایش ، همه  ،نغمه های غم انگیز فراقی است که در گوشه و راه عراق ،اجرا می شود:

 غزلیّات عراقی است ،سرود  ِحافظ     که شنید این ره ِ دل سوز ،که فریاد نکرد9/138

بردم از ره دل حافظ: از راه به در بردم ،اورا فریفتم ،" ره"ایهامی هم با نغمه و ترانه و مقام موسیقی دارد که در آن صورت چنین معنی می دهد که با ترانه . دف وچنگ . غرلخوانی و اواز خویش او را فریفته و بیقرار کردم.

بردم از ره دل ِ حافظ، به دف وچنگ وغزل

بساز ای مطرب خوش خوان خوشگوی          به شعر فارسی،صوت عراقی                              ح/451                       

چه راه می زند ،این مطرب ِ َمقام شناس،   که در میان غزل ، قول ِ  آشنا  ،آورد 2/141 

غزل گفتن:

به بستان شو که ازبلبل رموز عشق،گیری یاد   به مجلس آی کز حافظ غزل گفتن بیاموزی 8/445

غزلهای پهلوی:

مرغان   ِ با غ ، قافیه سنجند و ، بذله گوی          تا خواجه می خورَد ، به غزلهای  ِ  پهلوی                 3/377

غزلهای حافظ:

فکند زمزمه ی عشق ،در حجاز و عراق              نوا و ،بانگ غزلهای حافظ ،     از شیراز7/253

غزلهای فراقی:

مضَت فرص الوصال و ما شَعَرنا    بگو  حافظ! غزلهای فراقی  10/451

بیت الغزل:

شعر حافظ ، همه ، بیت الغزل ِ معرفت است  آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش 0/275

  چه راه می زند ،این مطرب ِ َمقام شناس       که در میان غزل ، قول ِ  آشنا  ،آورد   2/141

غزلخوانی :

چودردست است رودی خوش،بزن مطرب سرودی خوش   که دست افشان غزل خوانیم وپا کوبان،سراندازیم   4/367 

مطربا !مجلس  ِ ‌ُ أنس‌ است‌،غزل‌ خوان‌ و سرود  چند گوئی‌که‌ چنین‌ رفت‌ و،چنا ن‌ خواهد شد؟!8/16

غزلسرایی:

غزل سرایی  حافظ، بدان رسید  که چرخ،      نوای ِزهره،به رامشگری بِهِشت از یاد(مقدمه ی گلندام)

غزل گفتن:    

غزل‌ گفتی‌ و،دُرسُفتی،بیا و،خوش‌،بخوان‌ حافظ‌     که‌ برنظم‌ تو  افشاند فلک‌  عِقدِ  ِ  ُثرِّیا  را9/3                                              

به بستان شوکه ازبلبل ،رموزعشق ،گیری یاد    به مجلس آی،کزحافظ ،غزل گفتن بیاموزی     8/44  

غزل گویی:

هرمرغ به دستانی درگلشن  ِشاه آید:         بلبل ،به نوا سازی،حافظ ، به غزل  گویی 8/486

غزل نغز:

مطرب ! از گفته ی ِ حافظ ،غزلی نغز بخوان   تا بگویم که  زعهد طربم، یاد آمد 8/169

غزلهای حافظ:

فکند زمزمه ی عشق ،در حجاز و عراق    سماع و ،بانگ غزلهای حافظ ، از شیراز7/253

بیت الغزل:

شعر حافظ ، همه ، بیت الغزل ِ معرفت است  آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش 0/275

سفینه ی غزل:

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است     صراحی می ناب و سفینه ی غزل است   1/46                      

10- گوهر ناسفته:

   یا د با د آن که ،به اصلاح ِ  شما  ،می شد راست         نظم   ِ  هر  گوهر  ِ نا سفته  ، که حافظ  را بود     9/200قول:

  چه راه می زند،این مطرب ِ َمقام شناس،      که درمیان غزل،قول ِآشنا  ،آورد 2/141 

به قول مطرب و ساقی،برون رفتم ، گه و بیگه          کزآن راه ِ گران  قاصد ،خبر ،دشوار می آورد 

قول و غزل:                  

  دلم از پرده بشد ،حافظ خوش لهجه کجاست          تا به قول و غزلش ،ساز و نوایی بکنیم              8/370

قول و غزل: : سرود ،ترانه و تصنیف و آواز وبه همین جهت مطرب را قوّال می گویند ،مجازا سخن ،شعر ،نظم . دراصطلاح ادبی  ،"قول" نوعی سرود است که درآن جملات و عبارات عربی  باشد یا همه ی ترانه به عربی باشد. به قول المعجم ،"هرچه از آن درجنس بر ابیات تازی سازند،آن را قول خوانند و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند." (المعجم 15-114) "...قول به معنی رباعی یا ترانه یی که به زبان عربی وروی آن آهنگ ساخته اند،استعمال شده است و غزل تیزبه معنی رایج (فرم خاص شعر فارسی )نیست ،بلکه رباعی یا ترانه یی است که روی آن آهنگ ساخته اند و به زبان پارسی است ." (ملاح172)

غزل:تصنیف ،آواز، نوعی شعر که بر یک وزن و قافیه و با مطلع مصرّع باشد  که البته آنچه باعث اطلاق نام غزل بر قالبی معین شده است، موضوع شعراست نه قالب ظاهری آن که شرح احساسات و عواطف انسانی است.(رستگار فسایی 564 )  اینهمه قول و غزل: اینهمه چهچهه و نغمه و سرودبلبل و شعر و غزل فارسی و عربی حافظ.

بلبل‌،از فیض‌ِگل‌ آموخت‌ سخن ،‌ ورنه‌ نبود     این‌ همه‌ قول‌ وغزل ،‌ تعبیه‌،در منقارش4/272‌

 (امّا باید دانست  که) اگر از برکت فیض بخشی عشق نبود ،هرگز بلبلی عاشق چون من اینهمه نغمه ونوا نداشت و اینهمه شعرو ترانه های زیبای را نمی سرود.

تامطربان ز شوق منت آگهی دهند        قول و غزل بساز و نوا میفرستمت .9/91    

بنده ،  که زیبی دگر دهد ،          جام مرصّع تو ،      بدین دُرّ ِ  شاهوار   6/241 

 

خرده گیری از شعر حافظ:

حافظ   چو آب  لطف ، ز نظم تو می چکد   حاسد ، چگونه خرده تواند بر آن  گرفت  (11/87)

 در سفتن:

غزل گفتی و دُر  سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ          که بر نظم تو افشاند ،فلک ،عقدِ ثریّا را   ( 9/3)

 حدیث مدعیان:شعر وسخن شاعرنمایان:

حدیث مُدّعیان: سخن کسانی که مدعی سخنوری  هستند:حدیث‌:  سخن‌، حکایت‌، خبر، داستان‌ها و قصه‌ها و آن‌چه‌ افراد مدعی‌ به‌غرض‌، درباره‌ی‌ من‌ می‌گویند. مدعیان‌:  افرادو حریفان‌، رقیبان‌ مدعی‌ که‌ ادعاهای‌ آن‌ها با واقعیت‌ و درستی‌ و راستی‌ همراه‌ نیست‌.در این‌جا طنزی‌ دارد به‌ شاعرانی‌ که‌ کلام‌ خود را با کلام‌ حافظ‌ مقایسه‌ و ادعا می‌کردند و می‌پنداشتند که‌ هم‌سنگ‌ و هم‌طراز حافظ‌ هستند. همانند بوریابافان‌ که‌ خود را حریرباف‌ می‌پنداشتند، حافظ‌ در این‌ بیت‌ به‌ حکایتی‌ از گلستان‌ اشاره‌ دارد که‌ امیری‌ که‌ می‌خواست زری‌بافان‌ برایش‌ پارچه‌های‌ حریر زربفت‌ بسازند، زری‌دوزان‌ را احضار کرد امّا بوریابافان‌ هم‌ که‌ خود را بافنده‌ و هم‌طراز زری‌بافان‌ می‌پنداشتند در آن‌جا حاضر شدند و سعدی‌ به‌ دلیل‌ این‌ ادعای‌ بیهوده‌ آنان‌ را ملامت‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:

بوریاباف‌ چه‌ بافنده‌ست‌          ن  برندش‌ به‌ کارگاه‌ حریر  (گلستان‌، ص‌ 168)

نظامی هم سروده است :

به قدر شغل خود باید زدن لاف         که زر دوزی  نداند ، بوریا با ف

همانند این‌ داستان‌ در قصه‌های‌ عوامانه‌ و طنزآمیز هم‌ هست‌ که‌ «خیاط‌ها را جمع‌ کردند تا برای‌ امیر لباس‌ بدوزند، پالان‌دوزها هم‌ حاضر شدند».

حدیث مدعیان و خیال همکاران        همان حکایت زر دوز و بوریاباف است   6/45

                   

دیوان حافظ:

دفتر:

  سالها ،  دفتر  ، ما ، درگرو ِ  صهبا   بود         رونق  ِ میکده ،از درس و دعای ِ ما ،بود          1/199                   

صراحی می کشم پنهان و مردم ،دفتر انگارند          عجب گر آتش این زرق، در دفتر نمی گیرد  3/145  

     کی‌ شعر ِتر انگیزد ،خاطر که‌ حزین‌ باشد       یک‌ نکته‌  ،ازین‌ دفتر ،گفتیم‌ و همین‌ باشد1  /157

                   

دفتر اشعار:دیوان اشعار:

کنون که بر کف گل جام باده ی صاف است           به  صد هزار زبان ، بلبلش در اوصاف است

بخواه   دفتر    اشعار و  راه   صحرا  گیر           چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّاف است       2/45

کتاب:

دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی          فراغتی  و کتابی  و    گوشه ی  چمنی      1/468

دیوان غزل:

  گر به دیوان غزل ،صدر نشینم ،چه عجب           سالها   ، بندگی   ِ صاحب ِ   دیوان     کردم      10/312

سفینه:

دیدیم شعر دلکش حافظ ،به مدح شاه          یک بیت از آن سفینه ،به ازصد رساله بود                 8/209

 

سفینه ی حافظ:

من و سفینه ی حافظ ،که جز دراین دریا          بضاعت ی سخن ِ    دل ستان ، نمی بینم                      9/350

دُرر  زشوق  برارند  ماهیان  به       نثار            اگر  سفینه ی   حافظ  بری   به   دریایی                10/482              

 

سفینه ی غزل:

در این زمانه ،رفیقی که خالی از خلل است         صراحی می ناب و سفینه ی غزل است             1/46 

 

 

 


نازمان‌ اندیشی و شاهنامه فردوسی

$
0
0

 

نازمان‌ اندیشی و شاهنامه فردوسی

 
 
 

 تاریخ‌نگاری پس‌پسکی یا با دید امروز به داوری دیروز نشستن یا به قول غربی‌ها آناکرونیسم چیست؟ پادزهر تاریخ‌نگاری ناهمزمان کدام است؟ با چه روشی می‌توان شاعران قدیمی یا متون ادبی تاریخی را به گونه‌ای متوازن و منصفانه فهمید و نقد کرد؟

این پرسش‌ها را با میهمانان این برنامه و برنامه آینده دیدگاه‌ها در میان می‌گذاریم. جلال خالقی مطلق، استاد ارشد زبان و ادبیات فارسی در بخش مطالعات ایرانی دانشگاه هامبورگ، مصحح شاهنامه و گرد‌آورنده آنچه اهل فن نسخه برتر و منزه شاهنامه نامیده‌اند، احمد صدری،‌ مترجم شاهنامه مصور اخیر به زبان انگلیسی و جامعه‌شناس در شیکاگو و خداداد رضاخانی، مورخ دوران باستان با تمرکز روی ساسانیان در برلین:

آقای خالقی مطلق، شما بیش از ۵۰ سال است که روی شاهنامه تحقیق کردید. حاصل این تحقیق نسخه‌‌ای از شاهنامه است که ایران‌شناسان آن را منزه‌ترین نسخه شاهنامه می‌دانند. هرچند یکبار در ایران و در میان ایرانیان بحثی درمی‌گیرد. در یک سو عده‌ای با دست گذاشتن روی ابیاتی از شاهنامه فردوسی را در مقام یک میهن‌پرست ضد اجنبی و حتی برتری‌طلب ستایش می‌کنند و جمعی دیگر به همین دلایل شاهنامه و فردوسی را نکوهش می‌کنند. بسیاری هم فردوسی را نه میهن‌پرست که میهن‌دوستی توصیف می‌کنند که در شاهنامه به همه اقوام ایرانی به طور یکسان علاقه نشان داده. نظر شما در این باره و دلایل‌تان؟

جلال خالقی مطلق: ما برای اینکه بتوانیم به این جور بحث‌ها یک سروصورتی بدهیم باید برخی فرضیات را رعایت کنیم. بعضی محفوظات را رعایت کنیم. اول اینکه ما هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن باید دچار نازمانی یعنی آن چیزی که غربی‌ها به آن اناکرونیسم می‌‌گویند نشویم. این آناکرونیسم باعث می‌شود که ما مسایلی را که امروزی است ببریم به اعصار گذشته.

البته مواردی از تاریخ گذشته هست که می‌شود با معیارهای امروزی بررسی کرد. ولی برخی اندیشه‌ها هست که باید در چارچوب زمان بررسی شوند. از این رو درست نیست که ما همیشه گذشتگان،‌ فردوسی یا هر کس دیگر، را بیاوریم امروز در پشت میز محاکمه. به‌خصوص، این موضوع را تاکید می‌کنم که ما در جهانی به سر می‌بریم که مجهز به سلاح‌های قوی‌تر از هر زمانی است برای اشاعه نژادپرستی، تعصب بسیار وحشیانه‌تر، خونریز‌تر و ویرانگرایانه‌تر عمل می‌کند تا زمان‌های قدیم.

مسئله دیگر این است که ما دولت ساسانی را که بخش بزرگی از شاهنامه انعکاس تاریخ و فرهنگ ساسانی است، باید اول خوب بشناسیم و وضعیت همسایگان آن را بشناسیم. دولت ساسانی در کنار دولت بیزانس، دو قدرت بزرگ جهان آن روز بوده. همچنانکه پیش از آن هم دولت اشکانی و دولت رم دو قدرت بزرگ جهان آن روز بودند. و پیش از آنها هخامنشیان تنها قدرت جهانی آن روز بودند. و پیش از هخامنشی‌ها باز مادها وارد شده بودند و داشتند به قدرت جهانی آن روز تبدیل می‌شدند. این ساسانیان به چنین گذشته‌ای تکیه دارند. با چنین فرهنگ و تاریخ و قدرتی برپا هستند.

از طرف دیگر همسایه‌های دولت ساسانی، یعنی اعراب و ترک‌ها از سطح قبیله‌ای و فرهنگ قبیله‌ای بیرون نیامده بودند و آنها قاعدتا‌ً‌ دست‌ نشانده دولت ساسانی بودند و از این رو دولت ساسانی آنها را «بندگان» خطاب می‌کرد. یعنی دست‌نشاندگان خودش. در حالی‌که یک چنین اصطلاحی را درباره بیزانس به کار نمی‌برد. بلکه دولت بیزانس را هم‌شأن خودش می‌دانست.

بخش بزرگی از شاهنامه این دولت و قدرت ساسانی را منعکس می‌کند مضافا‌ً بر اینکه در آن زمان دولت‌های کوچک قبیله‌ای که دست‌‌نشانده ساسانیان بودند در زمان فردوسی بر کشور چیره شدند. بنابراین در واقع تجاوز کردند به کشور ایران. کشور ایران را به چنگ آوردند.

وظیفه شاعر ملی در برابر آنها اعتراض است، تکیه بر گذشته است. اگر غیر از این بود که ما فردوسی را شاعر ملی دیگر نمی‌گفتیم. در هیچ جای جهان به شاعری که این صفات را نداشته باشد شاعر ملی نمی‌گویند. بحث‌هایی درباره نژادپرستی فردوسی، عرب‌ستیزی، ترک‌ستیزی، بحث‌های امروزی است. اینها برخاسته از عقاید امروز مردم ما است. به‌خصوص نه مردم ما بلکه گروهی که اینها خودشان بیشتر نژادپرست‌اند از آن چیزی که گذشتگان بودند. دوست ندارند کشوری به نام ایران با مرزهایی که دارد متحد باقی بماند. از این رو به نمادهای ملی، به سمبل‌های ملی این کشور حمله می‌کنند و مهمترین سمبل‌های ملی این کشور فردوسی و شاهنامه و زبان‌ فارسی است.

بسیارخب. به باقی سئوال‌ها می‌پردازیم. متمرکز بمانیم روی شاهنامه و فردوسی. من از آقای صدری بپرسم که آقای صدری واژه نژاد در شاهنامه به چه معنا به کار رفته و درک فارسی‌زبانان دوران میانه و کهن از این واژه و واژه‌های مشابه چه بوده؟ آیا معادل واژه race بوده که به زبان انگلیسی به کار برده می‌شود یا متمایز کردن مردمان گوناگون بر اساس ویژگی‌هایی مثل رنگ پوست، سیاه، سفید، زرد، گندمگون، جنس و شکل مو، صاف، مجعد، حالت و رنگ چشم،‌ بادامی، آبی، قهوه‌ای و کلا‌ً ویژگی‌های تنانه و فیزیکی است یا نه؟

احمد صدری: به هیچ وجه اینگونه نیست که فرمودید. نژاد به آن صورتی که در شاهنامه به کار می‌رود، به همراه گهر، فره و خرد، چهار مختصه یک شاه خوب است و در واقع به مفهوم وسیع‌تر یک انسان خوب است. اینجا نژاد به مفهوم آن چیزی است که در انگلیسی pedigree می‌گویند. یعنی پدران شما چه کسی بودند، از کجا آمدید، بیشتر خصوصیات فردی است.

آن چیزی که ما به عنوان نژاد در تئوری‌های قرن نوزدهم و بیستم اروپایی سراغ داریم از ساخته‌های جدید است و البته متاسفانه...اینکه می‌گویم «متاسفانه» ارزش‌گذاری است که من با دقت کامل انجام می‌دهم، برای اینکه اثر خوب در فهم ما از فرهنگ خودمان نداشته... متاسفانه این قرائت و خوانش ما از فردوسی را هم تحت تاثیر قرار داده و آن مفهوم نژادی که ما می‌فهمیم به هیچ وجه مراد فردوسی نبوده و فردوسی یک ناسیونالیست به مفهوم کنونی که ما سراغ داریم نبوده، شاهنامه کتابی نیست که در آن مدح شاهان و پهلوانان ایران و قدح و بدگویی از دیگران باشد. اگر اینگونه بود شاهنامه اصلا‌ً‌ این عظمت را پیدا نمی‌کرد.

ما در شاهنامه شاهان بسیار خوب ایرانی، پهلوانان ستوده ایرانی داریم ولی پهلوانان و شاهانی هم داریم که صفات نکوهیده‌ای دارند. جمشید و کیکاوس و نوذر شاهان ایران هستند ولی دچار غرور و آز و خودکامگی می‌شوند و فره خودشان را از دست می‌دهند یا فره‌ شان اینقدر کم می‌شود که مقام خودشان را درعمل از دست می‌دهند.

ما پهلوانی داریم به نام توس که در شاهنامه هم فردوسی و هم سایر پهلوانان و هم حتی شاه ایران از اینها بدگویی می‌کنند. و در آن سو یک شخصیت بسیار برجسته مانند پیران ویسه را داریم که وقتی در جنگ کشته می‌شود آن پهلوان ایرانی که او را از میان می‌برد بر او گریه می‌کند و شاه ایران که در صحنه است بر او مرثیه می‌خواند. یک شخصیت برجسته است که حتی در شاهنامه در جایی فردوسی مناجات او را با خدا نقل می‌کند. یعنی قطعا‌ً‌ نیات واقعی این فرد در اینجا دارد بیان می‌شود. نیات او صلح و دوستی است. منتهی در شرایط بدی قرار گرفته و باید شاه خودش افراسیاب را حمایت کند. نمی‌خواهد بیاید به طرف ایران که این کار را خیانت می‌داند و کار درستی نمی‌داند. یک شخصیت تراژیک و در عین حال قابل احترام است.

این است که این تصوراتی که از شاهنامه در اذهان ما وجود دارد تصوراتی است تحت تاثیر آن تئوری غربی است. چه له و چه علیه. یک عده به این عنوان فردوسی را به اشتباه و دروغ مدح می‌کنند و یک عده دیگر هم افتادند به تقبیح او. در واقع اگر شاهنامه را بخوانیم و الان شاهنامه‌ای که جناب خالقی مطلق تصحیح کردند و ما آن را مدیون ایشان هستیم می‌بینیم که بسیاری از این ابیات که نقل می‌شود یا اصلا‌ً‌ در شاهنامه نیست یا ابیاتی است که الحاقی است. اینها را که در افواه هست ما باید کم کم تصحیح کنیم. خوشبختانه با این شاهنامه جدیدی که در دست داریم ابزار تصحیح این تصورات غلط در دسترس ما هست.

آقای جلال خالقی مطلق خواهش می‌کنم در نوبت بعدی چندتا از این ابیات را به ما نشان بدهند. یک سئوال هم دارم در این مورد از ایشان. ولی الان از آقای رضاخانی می‌خواهم سئوالی بکنم. آقای رضاخانی،‌ آقای خالقی مطلق گفتند که ما نباید دچار نازمانی شویم. نوع درست خوانش متون ادبی تاریخی و خود متون تاریخی نیست از نظر ایشان و بسیاری از پژوهشگران تاریخ و علوم اجتماعی و انسانی. به نظر شما پیش‌زمینه و زمینه تاریخی سرودن شاهنامه چیست که گاهی به برداشت‌های گوناگون ازش منجر می‌شود؟

خداداد رضاخانی: البته صد در صد... و خیلی هم متشکر از پیش‌آوردن این مطلب آناکرونیسم یا نازمانی که دقیقا‌ً‌ همانطور که می‌فرمودند صد در صد بنده هم موافق هستم. ولی فکر می‌کنم یک مقدار می‌شود قضایای سرودن شاهنامه و نقش شاهنامه به عنوان متن ملی یا متنی که دارد سعی می‌کند یک جورهایی از یک ملیت دفاع کند را در زمینه زمان سنجید. به نظر من بد نیست که شاهنامه را در بستر زمانی خودش نگاه کنیم. اینکه در واقع یک متنی است که یک شاعر آنطور که امروزه می‌گویند «کامیشن» می‌شود که متنی را به شعر دربیاورد...

یعنی مقصودتان این است که سفارش گرفته...

خداداد رضاخانی: سفارش... دقیقا‌ً‌. و دقیقا‌ً اینکه این متن یک جورهایی دارد آماده بهش تحویل می‌شود، همانطور که در مقدمه شاهنامه ابومنصوری و حتی ابیات خود فردوسی هست که این متن را کس دیگری، پهلوان عبدالرزاق جمع کرده و تحویل داده. حالا هرچند که خود متن ابومنصور را در دست نداریم، ولی این متن قبل از فردوسی وجود دارد. آن چیزی که همیشه برایم جالب بوده نگاه کردن به اینکه پهلوان عبدالرزاق کیست،‌ بستر زمانی سیاسی اجتماعی کسانی که دارند جمع می‌کنند چیست؟

چیزی که باید بهش توجه کنیم اینست که اواخر دوره طلایی پادشاهی سامانیان است در آسیای مرکزی، ماوراءالنهر وخراسان، در دوره‌ای است که به دلایل سیاسی زبان فارسی تبدیل شده... موقعیت خودش را به عنوان زبان دوم اسلام به دست آورده. زبانی که در منطقه خراسان و آسیای میانه زبان محلی نبوده. طی ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال گذشته زبانی بوده که از طریق مسلمان‌ها به آسیای میانه رفته و در آنجا جای زبان‌های محلی مثل بخاری و مثل سغدی و بلخی را گرفته و حالا زبانی شده که نشان‌دهنده یک طبقه خاص است. طبقه‌ای که مسلمان‌اند، از جنس اشراف و بزرگان و قدرتمندان منطقه محسوب می‌شوند و جدیدا‌ً‌ از طرف پادشاهی سامانی به عنوان زبان درباری آنها در نظر گرفته شده.

به نظر من شاهنامه را باید در این بستر ببینیم و در اینکه در واقع نشان‌دهنده ملیت یا ملی به مفهوم مدرن نیست. همانطور که دکترخالقی فرمودند این نشان‌دهنده چیزی است که سامانی‌ها می‌خواهند از خودشان به عنوان وام‌داران یا جایگزینان سلسله ساسانی نشان دهند. سامانیان خیلی جالب است که خودشان را به بهرام چوبینه می‌چسبانند. از نظر شجره خانوادگی‌شان. این یک چیزی است که سعی می‌کند این زبانی که در این دربار در دوران طلایی‌اش به سر می‌برد. شاعران بزرگ دیگری قبل از آن آمده‌اند و این زبان اصلا‌ً‌ در حال از بین رفتن نیست.

برعکس آن چیزی که اکثرا‌ً‌ گفته می‌شود که فردوسی با سرودن شاهنامه زبان فارسی را حفظ کرده اتفاقا‌ً‌ نشان‌دهنده مرحله بلوغ زبان فارسی، قدرت زبان فارسی به عنوان زبان سیاسی دربار سامانی و یک مقداری نشان‌دهنده دید تاریخی و عمق تاریخی است که سامانی‌ها دارند. فردوسی به عنوان شاعر، حالا کار شعرش که من صلاحیتش را ندارم که در مورد جنبه شعری قضیه نظر دهم، ولی در مورد محتویات شاهنامه و زبانی که دارد استفاده می‌کند بیشتر نشان‌دهنده دوره قدرت است. بیشتر دارد چیزی را نشان می‌دهد که این پادشاهی سامانی الان پایه‌گذاری شده. الان خودش هویت مستقلی دارد و این هویت از طریق این زبان و این کتاب به خصوص که نشان می‌دهد ارتباط سامانی‌ها یا هر کس دیگر را که دارد این را جمع‌آوری می‌کند به آن سلسله. در نتیجه یک مقداری من تنها حرفی که دارم شاید این است که یک مقدار در استفاده از کلمه ملی یا حماسه ملی باید دقیق‌تر و با توجه به فرقش با مفهوم ملی مدرن استفاده کنیم.

آقای خالقی مطلق، اول نظرتان را بپرسم درباره آنچه آقای رضاخانی گفتند که شاهنامه لزوما‌ً حماسه ملی نیست و اینکه هدف فردوسی هم شاید از سرودن شاهنامه این نبوده که کار ملی انجام دهد، یک مقدار فرق دارد با آن صحبتی که خودش می‌کند که عجم زنده کردم بدین پارسی، به این معنی که آن زمان عجم‌های فارسی‌زبان، کسانی که در سراسر آن منطقه بودند و با این زبان گویش می‌کردند تضعیف شده بودند و حالا از این طریق از نظر خودش احیا می‌شوند. نظرتان درباره این گفته‌های آقای رضاخانی چیست؟

جلال خالقی مطلق: اجازه بدهید من یک نکته‌ای را درباره نژاد که آقای صدری گفتند اینجا اضافه کنم. ما اینجا وقتی صحبت از این می‌کنیم که فردوسی ایران‌دوست بوده و کشورش را دوست داشته و تاریخ و فرهنگش را دوست داشته به ما ایراد می‌گیرند که این افکار افکار غربی است که وارد ایران شده و نمی‌شود به دوران گذشته انتقالش داد. یعنی در واقع همان ایرادی را می‌گیرند که من خودم آناکرونیسم گفتم. آقای رضاخانی هم همین عقیده را دارند و اشاره کردند. منتها من در اینجا با ایشان هم‌عقیده نیستم. بعدا‌ً‌ عرض خواهم کرد.

در هر حال به ما ایراد می‌گیرند که ما از میهن‌دوستی فردوسی صحبت می‌کنیم. در حالی که وقتی ما این صحبت را می‌کنیم از شاهنامه ده‌ها مثال می‌آوریم. بعضی‌ها حتی از خود فرنگی‌ها معتقدند که شاهنامه از اول تا آخر میهن‌دوستی ایرانی است و غیر از این چیزی نیست. ولی مثال‌های کاملا‌ً‌ واضح است ایران‌دوستی شاهنامه. ایران، نه سامانیان. ایران، نه ساسانیان. ایران،‌ فقط ایران. در شاهنامه ده‌ها مورد است که می‌شود به صورت مستند نشان داد.

به ما ایراد می‌گیرند که این عقیده امروزی است که از غرب به ما آمده. ولی خود اینها در مورد نژاد، فردوسی را نژادپرست به معنی امروزی نژادپرستی درغرب قلمداد می‌کنند. یعنی همیشه می‌خواهند یک جوری از فردوسی... البته نظرم جناب آقای رضاخانی نیست یک وقت سوءتفاهم نشود... کسانی که بیرون از بحث ما در روزنامه‌ها و مجلات بحث می‌کنند از یک بینش سیاسی امروز خارج می‌شوند برای سرکوب کردن ملیت ایرانی، تاریخ ایرانی، سمبل‌های آن مثل فردوسی و زبان فردوسی. این را می‌خواستم دومرتبه اینجا تاکید کرده باشم.

از این جهت از نظر من اینگونه بحث‌ها را نباید جدی گرفت. چون با بینش سیاسی امروزین ارتباط دارد. اما راجع به مطلبی که آقای رضاخانی فرمودند، اولا‌ً‌ فردوسی شاهنامه را سفارش نگرفت. به هیچ وجه. بلکه انتخاب کرد. خودش متنی را به نام شاهنامه ابومنصوری و ابومنصور عبدالرزاق سفارش آن را داده بود خودش این متن را انتخاب کرده برای سرودن. و ما در شاهنامه هیچ جایی نداریم که فردوسی گفته باشد این متن را به او تکلیف کرده‌اند.

منتها در آن زمان شاعران، هر شاعری، اثری را به نام یک پادشاه می‌کرد. نیاز به کمک مالی داشت و این است که فردوسی هم از کسی به نام منصور که پسر ابومنصور عبدالرزاق باشد و کشته شده بوده مدح می‌کند که او پشتیبان او بود. نه اینکه او شاهنامه را به او سفارش داده بود. کسی شاهنامه را به فردوسی سفارش نداده بود.

منتها حماسه‌های ملی اصیل بر اساس متون‌اند و نه بر اساس گفتارهای شفاهی. گفتارهای شفاهی که آنها هم اصلی نداشته باشند. این یک تعریفی است که ما از حماسه ملی داریم و همه غربی‌ها کردند که شاهنامه حماسه ملی است. غیر از این هم نیست. این عنوان را نمی‌شود از شاهنامه گرفت. با هیچ تعریفی نمی‌شود از شاهنامه گرفت.

شاهنامه حماسه ملی است و در آن از یک ایران که دیگر در آن زمان فردوسی وجود نداشته یعنی ایران پیش از اسلام با حسرت یاد می‌شود. به یاد ملیتی که دیگر در آن زمان در دست نبوده و از همدیگر پاشیده شده بوده و این ملیت را فردوسی ازش یاد می‌کند. البته زبان پارسی را فردوسی زنده به این معنی نکرده. بلکه پیش از او کسان دیگری درباره زبان پارسی کوشش‌هایی کرده‌اند، از یعقوب لیث شروع می‌شود تا به زمان فردوسی می‌رسد. ولی فردوسی در پابرجا ساختن زبان فارسی نقش مهمی دارد. این را می‌خواستم عرض کرده باشم.

اجازه بدهید واکنش آقای رضاخانی و آقای صدری را بعد از ایشان بگیرم که این را بگذاریم یک قسمت اول بحث. آقای رضاخانی، واکنش شما به ایرادی که آقای خالقی مطلق گرفتند؟

خداداد رضاخانی: عرض کردم بنده خودم را کسی نمی‌دانم که صلاحیت داشته باشم راجع به متن فعلی شاهنامه به اندازه‌ای که دکتر خالقی می‌توانند نظر بدهند نظر بدهم. بالنتیجه در مورد ارتباطی که ایشان در متن در مدح ملی‌گرایی می‌دانند بنده صحبتی ندارم. 

منظورم از سفارش گرفتن این نبود که هیچ علاقه شخصی وجود ندارد. ولی نمی‌شود در نظر نگرفت که این متن را یک نفر به نام پهلوان ابومنصور عبدالرزاق قبل از اینکه شاهنامه را فردوسی بنویسد به قول خودش بزرگان و موبدان و دستوران را جمع کرده و این متن را که به صورت‌های مختلف نوشتاری و شفاهی وجود داشته را تهیه کرده و این متن در اختیار فردوسی قرار گرفته.

این چیزی است که ما باید در نظر داشته باشیم. این یک دلیلی دارد. عبدالرزاق ادیب نیست. یک آدمی است که حاکم محل و منطقه است. یکی از حاکمان سامانیان است. یک دلیلی دارد این کار را می‌کند. غیر از فقط علاقه‌اش به ادب. وقتی این متن تهیه می‌شود این متن یک بستر زمانی سیاسی و اجتماعی و من حتی بحث می‌کنم اقتصادی دارد. یک ربطی هم دارد به اوضاع اقتصادی منطقه آسیای میانه. در آن زمان. من این را بی‌ارتباط به این نمی‌دانم که مثلا‌ً کسانی مثل سامانی‌ها، چندین دهه قبل از این موضوع به طور کاملا‌ً اتفاقی برداشتند زبان دربارشان را فارسی کردند و خودشان را به این دلیل جدا می‌دانند یا می‌خواهند که جدا باشند. از قدرت بزرگتری که در بغداد قرار دارد.

می‌توانیم بحث کنیم و خیلی بحث گسترده‌ای باید باشد که چقدر مفهوم ملیت و کشوردوستی در آن موقع دقیقا‌ً آناکرونیسمی است که دکتر خالقی ازش انتقاد کردند. آیا ما مفهوم ملیت داریم و چقدر از این مفهوم ملیت از اواخر دوره ساسانی به دوره فردوسی اینجور که ایشان گفتند از هم پاشیده می‌شود. راستش قبول ندارم این ازهم پاشیدگی را و این چیزی هم که جدیدا‌ً‌ نوشته‌ام که نمی‌دانم شاید شما دیده باشید یا نه، بحث همین است که این روایط فروپاشی ایران ساسانی به آن مفهوم را من راستش مخالفم ولی فکر می‌کنم این بحث به برنامه‌های دیگری احتیاج دارد.

آقای صدری، شما نظری درباره این بحث که آقای رضاخانی و آقای خالقی مطلق دارند و نکته‌ای که در مورد صحبت‌های خودتان گفتند ایشان،‌ دارید؟

احمد صدری: حرفی که آقای رضاخانی گفتند تا یک حدی درست است. در این شکی نیست که ابومنصور عبدالرزاق فردی بود که می‌خواسته با جمع‌آوری خداینامگ‌ها هم یک کار ماندنی از خودش به جا بگذارد و البته به عنوان فردی که در سیاست آن روز بود و فردی که فرمانروای منطقه بوده، قطعا‌ً‌ می‌خواسته از آن یک برداشت شخصی هم بکند و استفاده شخصی کند. برای خودش نژاد ایجاد کرد. خیلی‌ از اینها نژادسازی می‌کردند و شجره‌نامه درست کرده بودند و خودشان را به ایرانیان باستان ره می‌بردند از طریق این شجره‌نامه‌ها که درست کرده بودند.

مشخص هم هست یک جایی در اواخر شاهنامه از زبان رستم فرخزاد می‌گوید ۴۰۰ سال از این زمان خواهد گذشت و همه چیز عوض خواهد شد. ترک و تازی به هم خواهد پیوست و این ایران از بین خواهد رفت و سخن‌ها به کردار بازی بود و از این حرف‌ها. که خب مشخص است که این نفوذی است که خود ابومنصور روی این قضیه داشته و خودش را می‌گوید نه اینکه رستم فرخزاد پیش‌بینی می‌کند که چهار صد سال بعد در زمان ابومنصور این اتفاق خواهد افتاد. به نظر من معقول است که بگوییم این حرفی است که او زده. ولی در نهایت من موافقم با فرمایش آقای خالقی مطلق که این حماسه ایران است هرچند استفاده سیاسی از زمان سامانی تا زمان کنونی هر سلسله که آمده هر کس که آمده به قول آقای رضاخانی کامیشن کرده و شاهنامه‌ای را پولش را داده اند نوشته‌اند و نقاشی کرده‌اند. قطعا‌ً‌ یک نیت سیاسی هم در پشت این بوده.

ولی در اینکه شاهنامه در ورای آن استفاده و سوء استفاده‌ها یک واقعیت حماسی برای مردم ایران دارد همانطور که ایلیاد و اودیسه حماسه مردم یونان است این هم جنبه حماسی این کتاب برای ما محفوظ است و این استفاده‌ها و سوء استفاده‌های سیاسی نباید این جنبه حماسی را برای ما بپوشاند.

جلال خالقی مطلق: اجازه بدهید یک اشاره کوتاه به موضوع عبدالرزاق بکنم. بی‌ربط نیست. درست است ابومنصور عبدالرزاق برای تهیه شاهنامه ابومنصوری به نثر یک برنامه و یک هدف سیاسی دارد. البته ما در اینجا به طور حتم نمی‌توانیم بگوییم که او هدف ملی نداشته. ولی این را نمی‌توانیم ثابت کنیم. آنچه که می‌توانیم ثابت کنیم و به یقین بیشتر نزدیک است این است که او یک برنامه سیاسی داشته. ولی فردوسی برنامه سیاسی نداشته به هیچ وجه و شاهنامه را هم به او سفارش نداده بودند. بلکه او برنامه (خیلی محتاطانه عرض می‌کنم) ادبی -ملی داشته. ادبی. ملی. هم می‌خواسته یک اثر ادبی از خودش به یادگار بگذارد و هم می‌خواسته به نظر خودش افتخارات تاریخ و فرهنگ گذشته کشورش را در زمانی که کشورش بعد از تسلط اعراب به تسلط ترکان افتاده به نظم بکشد و این را به نظم کشیده. این می‌شود هدف ملی فردوسی.

این را به هیچ وجه نمی‌شود انکار کرد. به ویژه از این جهت که در شاهنامه افکار ایران‌دوستی شاهنامه فراوان آمده. در آن زمانی که فردوسی زندگی می‌کرد، ایران به معنی ساسانیان وجود نداشت. فقط فردوسی سامانیان را می‌شناخت، حکومت خراسان را می‌شناخت. ولی در شاهنامه بیش از هزار بار از ایران صحبت می‌شود. درست است که این منابع منابع عهد ساسانی است ولی فردوسی آنها را اگر قبول نداشت و اگر اعتقاد نداشت نمی‌توانست بسراید. آن را با تمام احساسات ملی سرود.

وقتی که می‌گوید دریغ است ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود، شما به زبان فارسی و هر زبان دنیا که این را ترجمه کنید اثر ملی خودش را می‌دهد و سخن شاعر و احساسات شاعر را نشان می‌دهد. آنجا که بهرام چوبین در ترکستان در دم مرگ به خواهرش سفارش می‌کند که وقتی من مردم «مرا دخمه درخاک ایران کنید». شما نمی‌توانید این احساسات را از این ابیات بگیرید. اگر بگیرید اگر منکر شوید یا نخوانده‌اید یا تحت تاثیر افکار امروزی واقع شدید. بنابراین شاهنامه یک اثر ملی است و این موضوع ملی دوستی و ایران‌دوستی فردوسی را نمی‌شود به هیچ وجه از شاهنامه گرفت. هرچه در این زمینه گفته شود یا از سوء‌نیت است یا از عدم مطالعه دقیق در شاهنامه است.

قدسي شيرازي و حافظ

$
0
0

 

     

قدسي شيرازي و حافظ

 «قدسي» تخلص شاعرانه مرحوم ميزرا محمد، ابن مرحوم الحاج ميزرا سلطان‎علي دارابي است كه از سادات رفيع‎الدرجات و از خواص شاگردان شيخ مفيد بود[1]، فرصت‎الدوله شيرازي كه هم‎درس و هم‎سال قدسي بود و قدسي خواهر وي را به همسري خود، درآورده بود، درباره وي مي‎نويسد:

 «اسم شريفش ميرزا محمد ابن ميرزا فتح‎علي، ابن ميرزا سلطان علي از سادات رفيع‎الدرجات حسيني‎اند و ابا عن جد، فرمانروايي دارابجرد فارس را داشته‎اند وجناب «قدسي» اصلاً از بلده مذكوره است. ولي مولد و موطن او دارالعلم شيراز است. الحال (1311 ه.ق) كه به تسويد اين كلمات نگارش مي‎رود، از عمرش بيست و پنج سال گذشته، از عهد صبا تا كنون، جاهد مناهج علم و صاعد معارج عمل است و از خواص شاگردان عالم عامل و نحرير فاضل، جناب شيخ مذكور است و در خدمت آن جناب از علوم ادبيه و كلام و حكمت و غير ذلك، بهره‎‎ها برده و كتابي در كلمات و كرامات آن استاد جليل و مولاي نبيل (شيخ مفيد) نوشته و آن را «حظائر القدس» نام نهاده، كتابي ديگر تصنيف نموده، مشتمل بر تفسير بفصل آيات و شرح بعض احاديث و مطالب ديگر از حكم و غيرها، مسمي به «فردوس الكمال»، علاوه كه چشم حق‎بين‎اش بر علوم روشنايي يافته، تأثير دست سحر آفرينش به خامه آشنايي گرفته، در نوشتن نستعليق، بر خطوط متقدمين، خط نسخ كشيده و از شيوه‎ها، سبك ميرعماد حسني عليه‎الرحمه را اختيار نموده و طرز پسنديد‎‎‏ه‏‎ي او را  كه به طول زمان از ميان رفته بود، پديدار ساخته و رواج داده است، بالجمله با اين كه سال‎ها ربقه مودتش با اين فقير، مبرم بود در اين اوان به مصاهرت نيز خويشي افزود و اكثر اوقات، علومي را كه با هم از يك، مد‏رّس استفاده مي‎نماييم ، به مذاكره مي‎پردازيم، در گفتن اشعار عربي و فارسي ، صاحب ذوق سليم و طبع مستقيم است ، از لآ‎لي منظوم كه گاه‎گاه ، از افكار ابكار خويش به سلك اشارت و عبارت، مرتب ساخته، دفتري پرداخته از قصيده و مسمط و مثنوي و غزل و رباعي … اين غزل حكمت‎آميز به زبان پارسي (سره) ابداع نموده است:

كه بن بود يزدان به جز خويش داند          در آن جا كه ره ني، كه ره مي‎رساند

خـرد آفرين را خـرد كـي بـرد پي          كـه ديـدن بـه مهـر فـروزان تـوانـد

به رخشنده خور، هر كه بيننده تابد          همـانـا كــه بينــايي او را  نمــانـد

چو تابنده مهر است و خشنود يزدان        كـه بـر آفـرينـش فـروزش رسـانـد

بـود جايـگه بـر ســـپهر بلنــدش        هر آن كس كه از بند تن، جان رهانـد

خرد جو، خرد جو كه ز اين خاكدانت        خـرد بـر بلنـد آســمان بـر نشــانـد

 همـانا كه نيروي «قدسي» به دانش         بداند هر آن كس كه اين چامه خواند[2]

شعاع‎ا‎لملك در تذكره‎ي شعاعيه سخن تازه‎اي درباره‎ي زندگي قدسي ندارد و تنها بر خوش‎نويسي او تأكيد گذارد:

«دعويش در خوش‎نويسي بي‎حد ، در نوشتن خط نستعليق دعوي ميري كند و از همگنان نكته‎گيري، شيوه‎ي خاص دارد كه بر خودش اختصاص ]دارد[ و كتاب ـ آثار عجم را به مركب چاپ ، او نوشته …»[3]

مرحوم شيخ مفيد، داور نيز كه قدسي شاگرد و مريد او بوده است ، كمال قدسي را در خط مي‎ستايد و مي‎نويسد:

 

«خط نستعليق را خوب مي‎نويسد ، بلكه سرآمد اهل آن خط است و به صاحب مرآت الفصاحه (شيخ مفيد) انس زياد دارد.»[4]

 

مرحوم ديوان بيگي، در تذكره حديقه‎الشعرا، ضمن آن كه به برخي از خصوصيات شخصي و دوران جواني قدسي توجه مي‎كند، مي‎نويسد:

«قدسي جوان ظاهرالصلاح آرامي است ، و به تحصيل نزد جناب شيخ مفيد اشتغال دارد از وضع بياناتش مي‎رسد كه سواي مراتب تعليم و تعلم، سمت اخلاص و مريدي هم دارد ، طبع هم دارد و اصرار در گفتن شعر و پيروي مضامين مي‎نمايد، بلكه گاهي هم عرفان‎بافي مي‎كند، ليكن هم اول عمر است، هم در شيراز، انجمن شعرا منعقد نمي‎‎شود كه تصحيح و تكميل كنند ، همين قدر است كه از روي طبع گفته مي‎شود تا حظ و بخت و اشتهار و اقبال چه كند.»[5]

نكته مهمي كه ديوان بيگي درباره‎ي قدسي بيان مي‎كند آن است كه «قدسي» در اين اواخر با اعيان سادات دشتكي شيراز كه حالا به فسايي مشهوراند هم مواصلت و مناسبتي به هم رسانيده‎اند» و اين نكته نشان مي‎دهد كه قدسي بعداً با خواهر فرصت‎الدوله ازدواج كرده است كه به قول فرصت «در اين اوان به مصاهرت نيز خويشي افزوده است.»[6]

مرحوم ركن‎زاده آدميت در كتاب ارزشمند دانشمندان و سخن‎سرايان فارس مي‎نويسد:

«قدسي را در اواخر عمر در گردن مرضي و در دست رعشه‎اي پيدا شد و بسيار تنگ‎دست و درويش شد و با نهايت سختي و عسرت زندگي مي‎كرده، ولي مناعت طبع را از دست نداده بود و با نوشتن و فروختن قطعات به خط خود اعاشه مي‎كرده ، قدسي در سال 1321 شمسي در شيراز وفات يافت.»[7]

 استاد حسن امداد درباره‎ي سال تولد، قدسي سخن مي‎گويد و مي‎نويسد:

«به سال 1288 ه.ق در شيراز به دنيا آمد و در سال 1321 شمسي درگذشت و در غرب حافظيه رخ در نقاب خاك كشيد.»[8]

ماحصل آن چه از زندگي و احوال و آثار قدسي خوانده‎ايم، آن است كه:

 «قدسي»، تخلص شاعر است و او شاعري را از جواني آغاز كرده است واز هنگامي كه 25 سال داشته است به شاعري نامور بوده است، فرصت، داور، ديوان‏بيگي، شعاع و آدميت و ديگران به اين صفت ويژه او اشاره كرده و وي را در شعر فارسي و عربي استاد دانسته‎اند: «كتبه العبد المذنب المحتاج، ابن الحاج ميرزا سلطان علي، محمد الحسيني، متخلص بالقدسي»

فرصت‎الدوله، ضمن شرح احوال او در «آثار عجم» و «درياي‎كبير»، بسياري از اشعار او را ذكر كرده و نوشته است كه در «گفتن اشعار عربي وفارسي، صاحب ذوق سليم وطبع مستقيم است، لآلي منظومي كه گاه‎گاهي از افكار ابكار خويش به سلك اشارت و عبارت ساخته، دفتري پرداخته از قصيده و مثنوي و غزل و رباعي»[9] اما شعاع، ضمن ضبط چند بيت شعر از وي در باره‎ي شاعري قدسي مي‎نويسد كه: «اين اشعار برگزيده‎ي گفتار اوست كه در نظر خودش بسيار نيكوست.»[10] و ديوان‎بيگي هم تقريبأ همچون شعاع مي‎انديشد و مي‎نويسد: « طبع هم دارد و اصرار در گفتن شعر وپيروي مضامين مي‎نمايد بل كه گاهي هم عرفان‎بافي مي‎كند ليكن هم اول عمر است وهم در شيراز انجمن شعرا منعقد نمي‎شود كه تصحيح و تكميل كند.»[11]

شادروان علي‎اصغر حكمت شيرازي در يادداشت‎هاي روز دوشنبه دهم جمادي‎الاول سال 1332 هجري قمري برابر با 6 آوريل1914، از ملاقات خود با قدسي و ديدن مجموعه اشعار او ياد مي‎كند و مي‎نويسد:

« به مسجد نو آمديم و در سايه‎‎ي درخت‎‍‎ها نشستيم، ميرزاي‎قدسي آمد، كتاب خطي داشت و مي‎گفت ديوان اشعار من است، قصيده‎اي در عرفان و حقايق و معرفت نفس خواند كه مطلعش اين است كه:

آدمي را ز ازل تابه ابد مرحله‎ها است

در فنـا ثابت و سـاير سـوي اقليم بقاسـت

بسيار معاني متينه را انشاء نموده بود، از مشاراليه آن كتاب را خواستم كه ببينم ، وي ابا كرد و نداد»[12

 قدسي، خطاط است و به ويژه در خط نستعليق استاد و « بر خطوط متقدمين، خط نسخ كشيده و از شيوه‎ها، سبك ميرعماد حسني را اختيار نموده و طرز پسنديده‎ي او را كه به طول زمان از ميان رفته بود، پديدار ساخته و رواج داده است و به قول داور (:شيخ مفيد) خط نستعليق را خوب مي‎نويسد، بل كه سرآمد اهل آن خط است اگر چه برخي از هم‎زمانانش چون شعاع‎الملك‎شيرازي به اين مهارت وي به گونه‎اي ديگر نگريسته‎اند كه: «دعويش در خوشنويسي بي‎حد است و در نوشتن خط نستعليق، دعوي ميري مي‎كند و از همگان نكته‎گيري.»

 

قدسي، آثارالعجم فرصت‎الدوله را به مركب چاپ مي‎نويسد و ديوان حافظ مشهور به قدسي، به خط اوست «بسا كه فقير جزوي را به مركب چاپ مي‎نوشتم و پس از نوشتن بر غلط آن ،آگاه مي‎شدم يا آن كه نسخه‎ تازه‎اي به دست مي‎آمد و كلمه يا بيتي مغاير با آن چه موجود بود، آشكار مي‎شد بر حاشيه، مي‎نگاشتم زيرا كه اين همه تغيير و تبديل و حك و اصلاح، كمال عسرت داشت.»[13]

قدسي، در اين چاپ از ديوان حافظ، همه جا، خود را محرر وكاتب ديوان مي‎خواند كه متن و حواشي ديوان حافظ را در سال 1322 ه.ق تحرير كرده است.

به قول مرحوم ركن‎زاده آدميت، در اواخر عمر با وجود رعشه‎ي دست و ناراحتي گردن، با نوشتن و فروختن به خط خود، اعاشه مي‎كرد و مناعت را از دست نمي‎داد.

 قدسي تصحيح و تنميق‎ كننده‎ي ديوان حافظ است و به قول خودش، آن را از سال 1314 ه.ق آغاز و به سال 1322 به پايان مي‎رساند:

«خداي متعال مي‎داند كه در اين سنوات چه شب‎ها را به روز آوردم كه در فكر تدقيق و توفيق اين ديوان خجسته بنيان بودم و چه روزها را شام كردم، راه انجمن‎ها پيمودم و به مشورت ادبا و شعرا، گرهي از اين كارگشودم و هشت سال است كه در اين كارم، گاه تصحيح نموده و گاه، مي‎نگارم»[14]

 

وي تصحيح ديوان حافظ را در روز جمعه سوم ربيع‎الثاني سال 1322 به پايان مي‎رساند، اما در هشت سالي كه صرف تصحيح اين ديوان مي‎كند مي‎كوشد تا با امانت و حوصله و دقت محققانه در حد فهم خود و دانش‎هاي زمان وي اين كار را انجام دهد و براي اين كار: 

اولاً: كاملا با همان مشكلات و مسائلي روبه‎روست كه امروزه نيز هر مصحح ديوان حافظ در روزگار ما با آن مواجه شده است و دچار حيرت و سرگرداني و حتي يأس شده است! 

«ياللعجب! چون شروع به نوشتن كردم از نسخه‎اي كه در او گمان صحت بود، در صفحه اول چند غلط بود، پنج شش ورق را نگاه كردم، آه از دل بر آوردم كه اگر تا آخر چنين باشد، كارزار است ودرست نمودن به را‎ستي دشوار، افسوس كه تمام كتاب چنين بود بلكه تمام كتاب‎ها چنين»[15]

ثانياً: در آن روزگار نسخه‎هاي خطي فراواني در شيراز است كه قدسي آن‎ها را گرد مي‎آورد و به مقايسه آن‎ها مي‎پردازد اما مي‎بيند كه كفاف نمي‎دهد و گرهي از كار نمي‎گشايد، زيرا بسيار مغشوش است:

 

« دامن همت بر ميان زدم و از پي جمع دواوين (حافظ) قديمه بر آمدم، زياده از پنجاه مجلد كه به عاريه و ابتياع فراهم آمد، باز ـ اگر حمل بر مبالغه ننمايند ـ كفاف نمي‎داد، نه چنان اين كتاب نفيس (ديوان‎هاي حافظ) مغشوش گشته بود كه بدين اسباب، خالص آيد.»[16]

ثالثاً: قدسي بر آن مي‎شود تا نسخه‎اي را به عنوان، نسخه اصلي براي مقايسه با نسخ ديگر انتخاب كند:

«كتابي كه قطع آن بزرگ است و خطش دو دانگ و به امر سلطان عادل باذل، كريم خان زند نوشته شده و رقم نگارنده‎اش «محمد علي‎الحسيني» است و بر بقعه‎ي خواجه عليه‎الرحمه موقوف است، اگر چه از نسخه‎هاي ديگر بسيار ممتاز است و در اين روزگار متطاول، غالباً بدان مكان مي‎رفتم و از آن درتصحيح بهره‎ي مي‎گرفتم و ليكن، آن هم اغلاط بسيار دارد، تاريخ تحريرش 1191است.»[17]

اما اندكي بعد نسخه‎اي قديمي‎تر به خط خوش پيدا مي‎كند كه به سال 970 هجري تحرير شده است ولي بعضي از اوراق آن از بين رفته و جزيي از اواخر آن نابود شده است و چندان باري از دوش مصحح برنمي‎دارد و در چند ورق اول « تفضيلي شكايت‎آميز از كتاب بي‎تميز و ويران گشتن اساسي اين ديوان ذكر نموده و مي‎نگارد كه سلطان فريدون‎حسين بهادرخان فرمود كه دواوين متعدده و مجلدات كثيره از ديوان لطايف بيان (حافظ) جمع آورند وخود به نفس نفيس با جمعي كثير از فضلاي انيس و     ندماي جليس به جمع و تصحيح اين كتاب مستطاب مبادرت فرمودند، چنان چه بسياري از غزل‎هاي دل‎فريب جان‎بخش كه به واسطه‎ي كاهلي و تصرف كُتّاب از صفحه‎ي روزگار مهجور و نامشهور مانده بود، سلك ربط و تنقيح آن بر وجهي دست داد كه في‎الحقيقه اكنون رشك نگار‎خانه‎ي چين و غيرت فردوس برين است.»[18]

قدسي اين نسخه را هم با نسخه‎هاي قبلي مي‎سنجد و مي‎نويسد كه:

«از غرايب اين كه آن چه را فقير در سال‎هاي قبلي تصحيح نموده بود، اكثر با اين كتاب (نسخه) موافق افتاد، اما دريغ كه اين كتاب نيز بعضي از اوراقش به جهت اندراس از ميان رفته و به ويژه جزوي چند از اواخر آن به كلي نابود است، چندان باري از دوشم بر نداشت »[19]

رابعاً: قدسي مي‎كوشد تا در تصحيح و تنسيق ديوان حافظ، نهايت امانت را به كار برد و در اين راه با مشكلات عظيمي روبه‎روست كه خود به يكايك آنها اشارت دارد:

«مخفي نيست كه در غزليات خواجه عليه‎الرحمه، بسا كه قوافي مكرر است و اين مي‎تواند بود كه يك قافيه را در دو(بيت) شعر يا بيشتر آورده كه يكي را ( بعداً) انتخاب و اختيار فرمايد ( اما) همين طور كه در مسوده بوده، جامع نيز جمع و استكتاب نموده، اين وجهي است و وجوه ديگر نيز دارد.»[20]

خامساً: قدسي ناگزير بوده است كه گاهي صورت‎هاي بهتر و برتري را كه در نسخه‎هاي مختلف مي‎ديده است، جايگزين دست‎نوشته‎هاي قبلي خود سازد و به همين دليل در ترجيح نسخه‎اي بر نسخه‎اي ديگر، بر اساس ذوق يا استدلال و منطق اديبانه‎ي خود، صورتي را برمي‎گزيند و در متن يا حاشيه ضبط مي‎كرده است:

 

«بسا كه فقير، جزوي را به مركب چاپ مي‎نوشتم و پس از نوشتن، بر غلط آن آگاه مي‎شدم يا آن كه نسخه‎ي تازه‎اي به دست مي‎آمد و كلمه يا بيتي، مغاير با آن چه موجود بود آشكارمي‎شد، بر حاشيه مي‎نگاشتم زيرا كه اين همه تغيير و تبديل و حك و اصلاح، كمال عسرت داشت و بعضي اوقات مغاير را به عمد، بر حاشيه نوشته‎ام تا بدانندكه اصل آن چه بوده يا آن كه آن چه در متن است بهتر بوده و حاشيه را محض آگاهي بر مغايرت نسخه‎ها، ثبت نموده‎ام. به هر صورت بيتي و مصرعي و كلمه‎يي، بلكه نقطه‎يي، زياد و كم نكرده‎ام مگر آن چه در نسخه ديده‎ام.»[21]

 قدسي علاوه بر تحرير و تصحيح و تنسيق ديوان حافظ، كوشيده‎ است تا با افزودن توضيحات و حواشي مفيد، اين چاپ ديوان حافظ را براي خوانندگان، پر فايده‎تر سازد و براي اين كار دو نوع توضيح را در حاشيه‎ي و هامش كتاب درج كرده است:

الف. توضيحات متن شناسنامه مثلاً: «باده‎‎پيما»: در بعضي از نسخ «باد پيما» بدون «ها» نوشته شده (ص46) يا «اين بيت در چند نسخه كه بعد ملاحظه شد نبود و به جاي آن در بعضي از نسخه‎هاي اين شعر است:

بس كه در خاك درش ناله‎كنان ديد مرا        گفت بـردار سـر عجز ز خـاك درهـا

و اين بهتر است از جهت عدم تكرار قافيه» (ص 48) 

ب. توضيحاتي مبني بر معني لغات، توضيح اسامي يا شرح يك بيت مانند:

«بربط»: به فتح دو باء، سازي است شبيه طنبور و بعضي نوشته‎اندكه آن معرب «بربت» است يعني سينه‎ي بط كه مرغابي است …( غزل 167)

«جام جهان نما»: در اصل عبارت است از جام كيخسرو كه احوال خير و شر عالم از آن معلوم مي‎شده …( غزل168)

ناگفته نماند كه توضيحات ارايه شده در حواشي جز معدودي كه فاقد نام نويسنده است، به وسيله داور، قدسي و فرصت‎الدوله نگاشته شده است كه بيشترين اين توضيحات را مرحوم شيخ مفيد، داور، نگاشته است و به نظر مي‎رسد كه قدسي،آن‎ها را از تأليفي كه شيخ در شرح ديوان حافظ داشته و متأسفانه امروزه از آن اطلاعي در دست نيست، برداشته است؛ آن چنان كه قدسي در ذيل خود بر ديوان حافظ مي‎نگارد:

«كه بسياري از حواشي، مختصري است از كتابي كه علامه زمان و نحرير دوران، مولانا‎ الرشيد‎الشيخ مفيد المتخلص به داور در شرح ديوان خواجه عليه‎الرحمه نگاشته‎اند …»[22] 

 به عنوان نمونه در صد غزل نخست ديوان حافظ،190 توضيح مربوط به داور و 22  توضيح مربوط به خود قدسي است و از فرصت‎الدوله نيز در كل ديوان بيش از 20 توضيح آمده است.

5- چاپ قدسي از ديوان حافظ:

اولين بار ديوان حافظ به سال 1169ش برابر 1206 ق و 1791ه.قمري در كلكته به دستور مستر جانس انگليسي با تصحيح ابوطالب تبريزي به چاپ رسيد و پس از آن چاپ‎هاي معروف حكيم پسر وصال، اولياء سميع به زيور طبع آراسته شد و تا آن جا كه مي‎دانيم پيش از چاپ قدسي 48 چاپ مختلف تاريخ‎دار از ديوان حافظ به انجام رسيده بود.[23]

 خستين چاپ ديوان حافظ قدسي در سال 1276 ش برابر با  1314 ق، يعني 107 سال پس از چاپ جانس به قطع رقعي و در 496 صفحه در بمبئي و به چاپ قدسي معروف شد و به شهرت و احترام و اعتبار خاصي در جامعه ادبي، دست يافت آن چنان كه تا قبل از چاپ قزويني ـ غني يكي از متداول‎ترين و مشهورترين چاپ‎هاي ديوان حافظ به شمار مي‎آمد و بارها در هند و ايران به چاپ رسيد مهم‎ترين چاپ‎هاي تاريخ‎دار بعدي ديوان حافظ قدسي در سال 1322 (: 1283 شمسي) در 499 ص در مطبع ناصري بمبئي، در سال1323 در قطع خشتي در هند و در سال 1353 به وسيله‎ي انتشارات ابن‎سينا در تهران با مقدمه شادروان علي‎اصغر حكمت‎شيرازي و يك بار در شيراز به وسيله اتحاديه مطبوعاتي فارس در 496 به طبع رسيد كه عنوان روي جلد كتاب چنين بود: «كليات ديوان حافظ شيرازي به تصحيح و تحشيه دوازده نفر از دانشمندان و شعراي مشهور با ترجمه لغات مشكله، كامل‎ترين و صحيح‎ترين نسخه معروف به حافظ قدسي.» ( كه معلوم نيست مستند تصحيح و تحشيه دوازده نفر از دانشمندان و شعراي مشهور چيست).

در سال 1364 انتشارات اسكندري تهران اين نسخه را در 512 صفحه به قطع وزيري انتشار داد و در همان سال اين نسخه از ديوان حافظ «با شرح ابيات و توضيح لغات، بر اساس نسخه قدسي» با مقدمه و تحقيق عزيز‎الله كاسب در تهران به وسيله انتشارات رشيدي در 716 صفحه به زيور طبع آراسته گشت.

آخرين چاپ ديوان حافظ قدسي به تصحيح آقايان دكتر حسن‎ذوالفقاري و ابوالفضل علي‎محمدي در تابستان 1381در 828 صفحه به وسيله نشر چشمه در تهران به انجام رسيده است كه در اين نسخه، حافظ چاپ قدسي با چهار نسخه چاپي معتبر يعني چاپ‎هاي قزويني ـ غني ـ خانلري، سايه و سليم نيساري مقابله شده است و كشف‎الابيات و فرهنگ لغات به آن افزوده گرديده است، متن قدسي حروف‎چيني شده و ديگر به خط قدسي نيست و متأسفاته ذيل قدسي كه در صفحات 483 تا487 چاپ اتحاديه مطبوعاتي فارس آمده است و قدسي در آن داستان نگارش و تصحيح اين چاپ را در آن جا آورده است، ندارد و در برابر بعضي از رباعياتي كه در چاپ قدسي نيامده و در سه نسخه ديگر ضبط شده به متن اضافه شده است بدين ترتيب اين چاپ كه از جامعيت و تازگي‎هاي چندي برخوردار است، ديوان چاپ قدسي را امروزي كرده است و براي خوانندگان روزگار ما خواندني‎تر ساخته است و داراي فوايد علمي و ادبي و متن‎شناسانه فراوان است.

اما اين چاپ ديوان حافظ قدسي، علي‎رغم زحمات طاقت‎فرسا و تلاش‎هايي كه كوشندگان ارجمند آن نشان داده‎اند، داراي اين مشكل است كه در اساس داراي اعتبار علمي و تحقيقي نيست و مقايسه چاپ قدسي با چاپ‎هاي قزويني ـ غني، خانلري، سايه و سليم نيساري، تنها مي‎تواند نقايص و ضعف‎هاي چاپ ديوان حافظ قدسي را بر ملا سازد زيرا:

1ـ چاپ قدسي هم چنان كه مي‎دانيم و قبلاً اشاره كرده‎ايم مبتني بر نسخ خطي اقدم و اصح شناخته شده نيست و قديم‎ترين نسخه مورد استناد و تاريخ‎دار آن مربوط به قرن دهم يعني سال 970 هجري است، حال آن كه در چاپ قزويني، نسخي كه به عصرحافظ بسيار نزديك هستند و در قرن نهم كتابت شده‎اند، مورد استفاده قرار گرفته است و في‎المثل نسخه‎ي خطي مرحوم سيد عبد‎الرحيم خلخالي در سنه‎ي 827 نگاشته شده است كه فقط سي و پنج سال بعد از وفات حافظ كتابت شده است و علي‎رغم اين كه قدسي به 50 نسخه خطي مختلف مورد مقايسه اشاره مي‎كند، كيفيت هيچ‎يك از نسخه‎ها و مباني گزينش خود را روشن نمي‎سازد و طبعاً به اين نتيجه مي‎رسيم كه گزينش‎هاي قدسي ذوقي، اجتهادي و شخصي است و در هيچ جا موارد جزيي و كلي اختلافات نسخ دقيقاً نشان داده نمي‎شود.

2ـ تعداد غزل‎هاي چاپ قدسي 600 غزل است كه در مقايسه با معتبر‎ترين چاپ‎هاي ديوان حافظ، حدود 105 غزل اضافه دارد. بدين معني كه در چاپ قرويني 495 غزل، چاپ خانلري با 486 غزل چاپ سايه با 484 غزل و چاپ نيساري 476 غزل دارد و اين 105 غزل اضافي، نشان مي‎دهد كه قدسي يا نويسندگان نسخه‎هاي مورد مراجعه او، با گشاده‎دستي بسياري از غزل‎هاي يازده شاعر معروف و بسياري از غزليات شاعران ديگر را بر متن اصلي افزوده‎اند و غزل‎هايي از نزاري قهستاني (غزل14 و 8)، حافظ شانه‎تراش (غزل 16)، سلمان ساوجي ( غزل 22)، ملك جهان خاتون (غزل 75 )، عبد‎المجيد (غزل 130)،  سلمان (غزل239)، جلال‎عضد (غزل252)، بهاء‎الدين زنگاني( غزل 298)، اوحدي مراغه‎اي (غزل300)، ابن‎حسام خوسفي(غزل 365)، اميرخسرو دهلوي (545)

3- در بخش‎هاي غيرغزل تركيب‎بندها، ترجيع‎بند‎ها، قصيده‎ها، مخمس، مثنوي‎ها، ساقي‎نامه‎ها، قطعه‎هايي كه آمده است كه در نسخ معتبر يكسان نيست.


[1] فرصت‎الدوله شيرازي، تذكره‎ي دارالعلم، به تصحيح دكتر منصور رستگار فسايي، انتشارات دانشگاه شيراز، 1375، ص 270.

[2]  همان جا، ص 271. 

[3] تذكره شعاعيه، به تصحيح دكتر محمود طاووسي، بنياد فارس‎شناسي، 1380، ص 422.

[4] تذكره مرآة الفصاحه، شيخ مفيد، «داور»، تصحيح دكتر محمود طاووسي، انتشارات نويد، 1371، ص 500.

[5] سيد احمد ديوان بيگ شيرازي، حديقه‎الشعرا، به تصحيح شادوران دكتر عبدالحسين نوايي، جلد دوم، 1365، صص 1424 و 1425.

[6] همان جا، 1424.

[7] آثار عجم، جلد اول، انتشارات اميركبير، ص 122،

[8] دانشمندان و سخن‎سرايان فارس، ص 

 9] آثار عجم، جلد اول، ص 122.

[10] تذكره شعاعيه، ص 422.

[11] حديقه الشعرا، ص 1425.

[12] علي‎اصغر حكمت شيرازي، ره‎آموز حكمت، به تصحيح دكتر دبير سياقي، حديث امروز، قزوين، 1383، ص146.

[13] ديوان حافظ به خط قدسي، از انتشارات اتحاديه مطبوعاتي فارس، شيراز، ص 486.

[14] ديوان حافظ به خط قدسي، ص 483.

[15] همان جا.

[16] همان جا.

17] همان جا، ص 483.

[18] همان جا، ص 484.

[19] همان جا، 485.

[20] همان جا، ص 485.

[21] همان جا، ص 486.

[22] همان جا، ص 486.

[3] مهرداد نيكنام ، كتاب‎شناسي حافظ، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1367، صص 1 تا 7

داستان‌ و داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی(Story)

$
0
0

 

دکتر منصور رستگار  فسایی

داستان‌ و داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی(Story)

داستان‌ و داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی(Story)که‌ در اینجا معادل‌ داستان‌ به‌ کار می‌رود، در یک‌ معنی‌ با تاریخ‌ و سرگذشت‌ هم‌ قرابت‌ دارد، بخصوص‌ که‌ کلمة‌ تاریخ‌ در انگلیسی‌ (History) از حیث‌ لغوی‌ به‌ (Story) بسیار نزدیک‌ است‌ .تاریخچه‌ (Modern Persian Ficton, History)داستان‌نویسی‌ نوین‌ یا مدرن‌ فارسی‌، تحت‌ تأثیر ترجمه‌ رمان‌ و داستان‌ کوتاه‌ غربی‌، اندکی‌ پیش‌ از انقلاب‌ مشروطیت‌، پا گرفت‌ و چون‌ با اوضاع‌ و احوال‌ جدید و زندگی‌ طبقه‌ متوسط‌، هماهنگ‌ و مرتبط‌ بود، پذیرشی‌ روزافزون‌ یافت‌ و به‌ تدریج‌ در میان‌ عامه‌ خوانندگان‌ ایرانی‌، تثبیت‌ شد.سیاحت‌نامة‌ ابراهیم‌ بیگ‌ یا بلای‌ تعصب‌ او اثر زین‌العابدین‌ مراغه‌ای‌ و مسالک‌المحسنین‌ ، نوشتة‌عبدالرحیم‌ طالبوف‌ . بعد از رمان‌های‌ انتقاد اجتماعی‌ و تعلیمی‌، رمان‌های‌ تاریخی‌، شایع‌ شد که‌ از خصوصیت‌ ناسیونالیستی‌ یا ملیت‌گرایی‌ برخوردار بود و در آنها زنده‌ کردن‌ مفاخر تاریخی‌ و برانگیختن‌ احساسات‌ وطن‌پرستانه‌، مورد نظر نویسندگان‌ بود؛ از جمله‌ این‌ رمان‌ها می‌توان‌ از رمان‌های‌ شمس‌ و طغرا نوشتة‌محمدباقر میرزا خسروی‌ ، دام‌گستران‌ یا انتقامخواهان‌ مزدک‌، اثرعبدالحیسن‌ صنعتی‌زاده‌ کرمانی‌ و عشق‌ و سلطنت‌ یا فتوحات‌ کورش‌ کبیر ، نوشتة‌ شیخ‌ موسی‌ کبودرآهنگی‌ نام‌ برد و دست‌ آخر رمان‌های‌ احساساتی‌ و انتقاد اجتماعی‌ که‌ در آنها مفاسد و فجایع‌ اجتماعی‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شد، رواج‌ یافت‌، مثل‌ رمان‌های‌تهران‌ مخوف‌ نوشتة‌ مرتضی‌ مشفق‌ کاظمی‌ و روزگار سیاه‌ اثرعباس‌ خلیلی‌ . این‌ رمان‌ها به‌ علت‌ اشکالات‌ فنی‌ و نقص‌های‌ تکنیکی‌ و خصوصیت‌ گزارش‌گونة‌ آنها، نتوانست‌ پایه‌ای‌ برای‌ داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی‌ باشد و راه‌ را برای‌ رمان‌های‌ بازاری‌ و رمان‌ پاورقی‌ هموار کرد و به‌ همین‌ دلیل‌ برخلاف‌ اغلب‌ کشورهای‌ دنیا، پایة‌ ادبیات‌ داستانی‌ نوین‌ فارسی‌ را نویسندگان‌ داستان‌ کوتاه‌ گذاشتند، مثل‌ محمدعلی‌ جمال‌زاده‌، صادق‌ هدایت‌ و بزرگ‌ علوی‌ و ... .یکی‌ بود یکی‌ نبود ، نوشتة‌ محمدعلی‌ جمال‌زاده‌ شروع‌ می‌شود و با مجموعه‌ داستان‌های‌ کوتاه‌ صادق‌ هدایت‌ و بزرگ‌ علوی‌ راه‌ تحول‌ را می‌پیماید. محمدعلی‌ جمال‌زاده‌ اولین‌ بار خوانندگان‌ ایرانی‌ را با نوعی‌ داستان‌ کوتاه‌، آشنا کرد و بعضی‌ از منتقدان‌ با توجه‌ به‌ همین‌ مسأله‌، او را پدر داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی‌ می‌دانند، اما خصلت‌ حادثه‌پردازانه‌ و لطیفه‌وار داستان‌های‌ کوتاه‌ و بلند محمدعلی‌ جمال‌زاده‌ ، بر داستان‌نویسان‌ بعد از او تأثیر اندکی‌ گذاشت‌، حال‌ آنکه‌ تأثیر داستان‌های‌ صادق‌ هدایت‌ بر داستان‌نویسان‌ بعد از او بسیار عمیق‌ بود و موجب‌ تحول‌ واقعی‌ داستان‌نویسی‌ در ایران‌ شد؛ از این‌ رو، به‌ نظر بیشتر منتقدان‌، هدایت‌ بنیاد داستان‌نویسی‌، نوین‌ فارسی‌ را گذاشت‌. تنوع‌ داستان‌های‌ هدایت‌ حوزه‌ گسترده‌ای‌ از داستان‌نویسی‌ را به‌ وجود آورد و بعد از هدایت‌ داستان‌نویسان‌ ایرانی‌، با طبایع‌ و جهان‌بینی‌های‌ مختلف‌ خود، هر کدام‌ به‌ نوعی‌، از آثار او تأثیر پذیرفتند؛ البته‌ یادآوری‌ این‌ نکته‌ ضروری‌ است‌ که‌ پیشرفت‌ داستان‌نویسی‌ نوین‌ جهان‌ و ابداع‌ و کشف‌ شیوه‌های‌ تازة‌ داستان‌نویسی‌ و ترجمه‌ آثار برگزیده‌ داستان‌های‌ غربی‌ و آشنایی‌ روزافزون‌ داستان‌نویسان‌ ایرانی‌ با ویژگی‌های‌ فنی‌ و انواع‌ گوناگون‌ داستان‌، از همان‌ آغاز، در تحول‌ و گسترش‌ داستان‌نویسی‌ فارسی‌ بسیار مؤثر واقع‌ شد و داستان‌نویسان‌ ایرانی‌ را زیر تأثیر عمیق‌ و بنیادی‌ خود گذاشت‌. پس‌ از صادق‌ هدایت‌، بزرگ‌ علوی‌ است‌ که‌ با داستان‌هایی‌ با مضمون‌های‌ مبارزه‌جویانه‌، داستان‌نویسان‌ را تحت‌ تأثیر قرار داد. داستان‌های‌ علوی‌ اغلب‌ خصوصیتی‌ پرخاشگرانه‌ دارد و در این‌ داستان‌ها، علوی‌ به‌ نحوی‌، خود را در برابر جامعه‌ و مردمان‌ زیرفشار و اختناق‌ متعهد می‌داند و داستان‌های‌ کوتاه‌ و رمان‌هایش‌، ویژگی‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ دارد.صادق‌ چوبک‌ و ابراهیم‌ گلستان‌ ، تحت‌ تأثیر داستان‌نویسان‌ آمریکایی‌، داستان‌هایی‌ نوشتند که‌ هم‌ از نظر سبک‌ نگارش‌، هم‌ از نظر موضوع‌ و ویژگی‌های‌ فنی‌، داستان‌نویسی‌ را گامی‌ به‌ پیش‌ برد. صادق‌ چوبک‌ در آثار خود با تأثیرپذیری‌ از خصوصیت‌های‌ آثار داستان‌نویسانی‌ چون‌ ارنست‌ همینگوی‌ و ویلیام‌ فاکنر و ارسکین‌ کالدول‌ ، داستان‌هایی‌ نوشت‌ که‌ صحنه‌ها و وضعیت‌ و موقعیت‌ها را صریح‌ و بی‌پرده‌ به‌ تصویر کشید و حجاب‌ و عفت‌ و حرمت‌ قلابی‌ و قراردادی‌ صحنه‌ها و کلمات‌ داستان‌های‌ نویسندگان‌ پیش‌ از خود را از میان‌ برداشت‌ و پرده‌ از روی‌ زشتی‌ها و پلیدی‌های‌ جامعه‌ کنار زد و زندگی‌ حیوانی‌ و نیازهای‌ غریزی‌ شخصیت‌ها را به‌ نمایش‌ گذاشت‌.چوبک‌ و آل‌احمدنثر خود را به‌ زبان‌ محاوره‌ای‌ کوچه‌ و بازار نزدیک‌ کردند و ابراهیم‌ گلستان‌ و م‌.ا. به‌آذین‌ بعدها به‌ نثر ادبی‌ و آهنگین‌ و شعرگونه‌ روی‌ آوردند. آل‌ احمد همچنین‌ سردسته‌ گروهی‌ از داستان‌نویسانی‌ است‌ که‌ در دوره‌ بعد، یعنی‌ دورة‌ رشد و گسترش‌، علمدار جریان‌های‌ ادبی‌ - سیاسی‌ شدند. از این‌ نویسندگان‌ می‌توان‌ به‌ عنوان‌ نویسندگان‌ «تزدار» نام‌ برد، نویسندگانی‌ که‌ داستان‌های‌ رسالتی‌ (رمان‌ رسالتی‌) می‌نوشتند و هرکدام‌ ذهنیت‌ و عقیده‌ خود را در داستان‌های‌ خود، به‌ نمایش‌ می‌گذاشتند؛ از معروف‌ترین‌ داستان‌نویسان‌ این‌ گروه‌ گذشته‌ از آل‌ احمد، م‌. ا. به‌آذین‌ و بعدهافریدون‌ تنکابنی‌، صمد بهرنگی‌، علی‌اشرف‌ درویشیان‌ است‌. از نویسندگان‌ معروف‌ دیگر دورة‌ آغازین‌ و تکوینی‌، سیمین‌ دانشور است‌ که‌ نخستین‌ نویسندة‌ زنی‌ است‌ که‌ در ادبیات‌ داستانی‌ نوین‌، آثارش‌ اعتبار یافته‌ است‌ و شهرت‌ او بیشتر مرهون‌ رمان‌ معروفش‌سووشون‌ است‌ که‌ در دورة‌ رشد و گسترش‌ انتشار یافت‌.آل‌ احمدو گلستان‌ و به‌آذین‌ و سیمین‌ دانشور ، بهترین‌ داستان‌های‌ خود را در این‌ دوره‌ انتشار دادند و همچنین‌ بعضی‌ از خوش‌قریحه‌ترین‌ و نام‌آورترین‌ داستان‌نویسان‌ ایران‌ که‌ به‌ نسل‌ دوم‌ معروف‌ شده‌اند، در این‌ دوره‌ ظاهر شدند. در آثار این‌ دوره‌ نیز، داستان‌ کوتاه‌ همچنان‌ در رأس‌ قرار دارد و به‌ استثنای‌ تقی‌ مدرسی‌ که‌ رمان‌ کوتاه‌ یکلیا و تنهایی‌ او و علی‌محمد افغانی‌ که‌ رمان‌ شوهر آهوخانم‌ ، اولین‌ اثر داستانی‌ آنهاست‌، تقریباً همة‌ داستان‌نویسان‌ این‌ دوره‌، با داستان‌ کوتاه‌ شروع‌ کردند و البته‌ بعد رمان‌ هم‌ نوشتند. رمان‌های‌ به‌ نسبت‌ معتبری‌ در این‌ دوره‌ نوشته‌ شد که‌ مشهورترین‌ آنها عبارتند از شوهر آهوخانم‌ ، سنگ‌ صبور اثر صادق‌ چوبک‌ ، سووشون‌نوشتة‌ سیمین‌ دانشور ، درازنای‌ شب‌ از جمال‌ میرصادقی‌ وهمسایه‌ها نوشتة‌ احمد محمود و شراب‌ خام‌ اثر اسماعیل‌ فصیح‌ و رمان‌های‌ کوتاه‌ شازده‌ احتجاب‌ نوشتة‌ هوشنگ‌ گلشیری‌ و یکلیا و تنهایی‌ او نوشتة‌ تقی‌ مدرسی‌ . خصوصیت‌های‌ آثار نویسندگان‌ این‌ دوره‌ را به‌ طور کلی‌ می‌توان‌ تحت‌ سه‌ عنوان‌ درآورد:غلامحسین‌ ساعدی‌، بهرام‌ صادقی‌، تقی‌ مدرسی‌، گلی‌ ترقی‌، هوشنگ‌ گلشیری‌ و اصغر الهی‌ هستند. از مشهورترین‌ نویسندگانی‌ که‌ به‌ اوضاع‌ و احوال‌ نابسامان‌ اجتماع‌ شهری‌ پرداخته‌اند، اینها هستند: جمال‌ میرصادقی‌، محمود کیانوش‌، فریدون‌ تنکابنی‌، اسماعیل‌ فصیح‌، شهرنوش‌ پارسی‌پور، غزاله‌ علیزاد، عباس‌ حکیم‌، محمود گلابدره‌ای‌ . نویسندگانی‌ که‌ مسائل‌ روستایی‌ و ناحیه‌ای‌ در آثار آنها غلبه‌ دارد، عبارتند از احمدمحمود، محمود دولت‌آبادی‌، علی‌اشرف‌ درویشیان‌، امین‌ فقیری‌، منصور یاقوتی‌ و نسیم‌ خاکسار . هر سة‌ این‌ گروه‌ از نویسندگان‌، مستقیم‌ و غیرمستقیم‌ در آثارشان‌ از اجتماع‌ مختنق‌ و بیدادگری‌ها و خودکامی‌ها انتقاد می‌کنند.لغت‌ داستان‌ در زبان‌ فارسی‌ به‌ معنی‌ قصه‌، حکایت‌، افسانه‌ و سرگذشت‌ به‌ کار رفته‌ است‌ و در ادبیات‌، اصطلاحی‌ عام‌ به‌ شمار می‌آید که‌ از یکسو شامل‌ صور متنوع‌ قصه‌ می‌شود و از سوی‌ دیگر انشعابات‌ مختلف‌ ادبیات‌ داستانی‌، از قبیل‌ داستان‌ کوتاه‌، رمان‌، داستان‌ بلند و دیگر اقسام‌ این‌ شاخه‌ از ادبیات‌ خلّاق‌ را دربر می‌گیرد.

 

به‌ معنی‌ خاص‌، داستان‌ نقل‌ واقعه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ نحوی‌ تابع‌ توالی‌ زمان‌ باشد. داستان‌ حداقل‌ باید از سه‌ واقعه‌ تشکیل‌ شود و زمان‌ وقوع‌ این‌ حوادث‌ نیز با یکدیگر متفاوت‌ باشد. رابطة‌ وقایع‌ داستان‌ با یکدیگر از کیفیت‌ علت‌ و معلولی‌ برخوردار است‌، برای‌ مثال‌ چنانچه‌ کسی‌ بگوید «او را دیدم‌»، واقعه‌ای‌ را بیان‌ کرده‌ است‌، و وقتی‌ می‌گوید «او را دیدم‌ و از او خوشم‌ آمد» در این‌ عبارت‌ دو واقعه‌ را گنجانیده‌ است‌. اما هنوز برای‌ تکوین‌ و آفرینش‌ داستان‌ کافی‌ نیست‌. مگر آنکه‌ بگوید: «او را دیدم‌ و از او خوشم‌ آمد و بعد با هم‌ عروسی‌ کردیم‌.» در این‌ عبارت‌ ساده‌ یک‌ واقعه‌ به‌ علت‌ دیگری‌ رخ‌ می‌دهد و زمان‌ دو واقعه‌ از این‌ سه‌ واقعه‌ نیز با یکدیگر متفاوت‌ است‌. همین‌ کیفیت‌ زمانی‌ و رابطة‌ علت‌ و معلولی‌ میان‌ این‌ سه‌ واقعه‌، بنیاد داستان‌ را پی‌می‌ریزد. از این‌ رو، داستان‌ با قصه‌ و حکایت‌ از حیث‌ ساختار و ماهیت‌، تفاوت‌هایی‌ دارد که‌ عمدة‌ آنها به‌ شرح‌ زیر است‌:

- ساختار داستان‌، برپیرنگ‌ (رابطة‌ علت‌ و معلولی‌) استوار است‌.

- در داستان‌، به‌ جای‌ قهرمان‌سازی‌، شخصیت‌پردازی‌ می‌شود، یعنی‌ آدم‌ها به‌ لحاظ‌ خصوصت‌ فردی‌شان‌ از یکدیگر بازشناخته‌ می‌شوند.

- آدم‌های‌ داستان‌ معمولاً از بین‌ آدم‌های‌ عادی‌ و واقعی‌ انتخاب‌ می‌شوند.

- مسألة‌ شخصیت‌پردازی‌ در داستان‌، سبب‌ می‌شود تا زبان‌ و گفتار اشخاص‌ داستان‌ متناسب‌ با شخصیت‌ و موقعیت‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ آنها باشد.

- زمان‌ و مکان‌ داستان‌ (حتی‌ در صورت‌ تخیلی‌ بودن‌) معین‌ و معلوم‌ است‌.

واژه‌ (

 

 

 

نویسندگان‌ ایرانی‌، در ابتدا شروع‌ به‌ نوشتن‌ رمان‌ کردند. این‌ رمان‌ها تحت‌ تأثیر سفرنامه‌ها و زندگی‌نامه‌ها و خاطرات‌ سیاسی‌ جدید و به‌ خصوص‌ ترجمه‌ رمان‌های‌ حادثه‌ای‌ و احساساتی‌ غربی‌ بود و در آن‌ها واپس‌ماندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ جامعه‌ ایرانی‌، تشریح‌ شده‌ بود و در ضمن‌ انتقاد صریح‌ از اوضاع‌ و احوال‌، خصوصیتی‌ آموزشی‌ داشت‌. رمان‌های‌ آغازین‌ عبارت‌ بودند از

از نظر تاریخی‌ سه‌ دورة‌ مشخص‌ را می‌توان‌ از آغاز تا امروز برای‌ داستان‌نویسی‌ نوین‌ فارسی‌ برشمرد:

1. دورة‌ آغازین‌ و تکوینی‌

2. دورة‌ رشد و گسترش‌

3. دورة‌ ناهمگونی‌

 

1. دورة‌ آغازین‌ و تکوینی‌ از سال‌ 1301 شمسی‌ با مجموعه‌ داستان‌های‌ کوتاه‌

بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، داستان‌نویسانی‌ چون‌

توجه‌ و علاقه‌ به‌ نثرپردازی‌ و شیوه‌ نگارش‌ داستان‌، یکی‌ از ویژگی‌های‌ داستان‌نویسان‌ بعد از شهریور 1320 است‌.

2. دوره‌ رشد و گسترش‌ داستان‌نویسی‌ فارسی‌ بعد از کودتای‌ 28 مرداد 1332 آغاز شد و تا انقلاب‌ 1357 ادامه‌ یافت‌. آزادی‌ نسبی‌ بعد از شهریور 1320 و ترجمة‌ آثار برگزیدة‌ نویسندگان‌ جهان‌ به‌ خصوص‌ داستان‌نویسان‌ روسی‌ و آمریکایی‌، داستان‌نویسی‌ فارسی‌ را متحول‌ کرد. این‌ تحول‌ چهرة‌ واقعی‌ خود را بعد از کودتای‌ سی‌ و دو نشان‌ داد. بعضی‌ از داستان‌نویسان‌ دورة‌ قبل‌، مثل‌

1. توجه‌ به‌ خصوصیت‌های‌ روانشناختی‌

2. توجه‌ به‌ اوضاع‌ و احوال‌ نابسامان‌ اجتماع‌ شهری‌

3. توجه‌ به‌ مسائل‌ روستایی‌ و ناحیه‌ای‌

البته‌ توسل‌ به‌ نماد و تمثیل‌ و اسطوره‌های‌ ملی‌ و مذهبی‌، خصوصیت‌ دیگری‌ است‌ که‌ بعدها به‌ این‌ سه‌ اضافه‌ شد. از معروف‌ترین‌ نویسندگانی‌ که‌ در داستان‌های‌ خود به‌ مسائل‌ روانشناختی‌ روی‌ آوردند،

3. دورة‌ ناهمگونی‌، این‌ دوره‌، از این‌ لحاظ‌ ناهمگون‌ نامیده‌ می‌شود که‌ جریان‌های‌ ادبی‌ گوناگونی‌ به‌ وجود آورد که‌ گاهی‌ به‌ کلی‌ از هم‌ متفاوت‌ بود و گاه‌ در برابر هم‌ قرار می‌گرفت‌ و همدیگر را نقض‌ می‌کرد. حوادث‌ و اتفاقات‌ سریع‌ و فاجعه‌باری‌ که‌ جامعه‌ ایرانی‌ بعد از انقلاب‌ تجربه‌ کرد، درونمایه‌های‌ داستان‌های‌ این‌ دوره‌ را تشکیل‌ می‌دهد. این‌ دوره‌ تعداد داستان‌نویسان‌ نسبت‌ به‌ دوره‌های‌ پیشین‌ افزونی‌ قابل‌ توجهی‌ یافت‌ و به‌ خصوص‌ تعداد داستان‌نویسان‌ زن‌ نسبت‌ به‌ گذشته‌ افزایش‌ بسیار پیدا کرد. تقریباً می‌توان‌ سه‌ گروه‌ از داستان‌نویسان‌ را از هم‌ متمایز کرد: گروه‌ نویسندگان‌ مکتبی‌ که‌ در آثارشان‌ متأثر از اسطوره‌ها و حدیث‌ها و تفسیرها و روایات‌ مذهبی‌ و نیز وقایع‌ سیاسی‌ روز هستند. گروه‌ مدرنیست‌ها که‌ در آثار خود از کیفیت‌های‌ افراطی‌ مدرنیستی‌ آثار معتبر جهان‌ الگوبرداری‌ می‌کنند و گروهی‌ نیز راه‌ اسلاف‌ نام‌آور ایرانی‌ و خارجی‌ خود را می‌روند و راه‌ مستقل‌ خود را جدا از افراط‌ و تفریط‌های‌ دو گروه‌ مذکور، در پیش‌ گرفته‌اند و اگر بخواهیم‌ از کیفیت‌ به‌ نسبت‌ باارزش‌ داستان‌های‌ این‌ دوره‌ صحبت‌ کنیم‌، بیشتر این‌ آثار تقریباً متعلق‌ به‌ این‌ گروه‌ سوم‌ است‌.

( از کتاب انواع نثر فارسی از دکتر منصور رستگار فسایی ا ز انتشارات سمت ص۳۱۹ به بعد )

یلدا ، تاریخچه و اداب و رسوم آن

$
0
0

 

 

شب یلدا بر همگان فرخنده باد

  " به یاد پدرم شادروان علی محمد رستگار که تولدش در شب یلدا بود"

 

                                                                     منصور رستگار فسایی


یلدا ، تاریخچه و اداب و رسوم آن



 

 از رضا مرادی  غیاث آبادی*



دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی‌ را جشن می گیرند که در میان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگیزه‌های متفاوتی دارد. در ایران و سرزمین‌های هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند که همزمان با شب انقلاب زمستانی است. به علت دقت گاه شماری ایرانی و انطباق کامل آن با تقویم طبیعی، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذر و بامداد یکم دی‌ است.

 هر چند امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند که مراسم شب چله برای رفع نحوست بلندترین شب سال برگزار می‌شود؛ اما می‌دانیم که در باورهای کهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمی‌شده است. جشن شب چله، همچون بسیاری از آیین‌های ایرانی، ریشه در رویدادی کیهانی دارد.



خورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین‌ترین نقطه افق جنوب شرقی می‌رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب می‌شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگربار بسوی شمال شرقی باز می‌گردد که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه‌روز خورشید اندکی پایین‌تر از محل پیشین خود در افق طلوع می‌کند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین‌ترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد.



 از این روز به بعد، مسیر جابجایی‌های طلوع خورشید معکوس شده و دوباره بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می‌‌گردد. آغاز بازگشتن خورشید بسوی شمال‌شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می‌شد به طوری که آن را گرامی ‌و فرخنده می‌داشتند.  

در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است که یکی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمه‌های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و همچنین خوراکی‌های فراوان برای بیداری درازمدت که همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.



بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی ‌دینی دادند. در آیین میتـرا (و بعدها با نام کیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه کارکرد خود را در تقویم میلادی که ادامه گاهشماری میترایی است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ میلادی به وجود آمده؛ ادامه می‌دهد. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و کریسمس را همچون تقویم کهن سیستانی در همین هنگام برگزار می‌کنند.

به روایت بیرونی، مبدأ سالشماری تقویم کهن سیستانی از آغاز زمستان بوده و جالب اینکه نام نخستین ماه سال آنان نیز «کریست» بوده است. منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز می‌گردد و پیش از آن، آنگونه که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل کرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار ـ خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می‌گیرد.



نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک، قهرمان بزرگ ملی ایران بوده‌اند، سخت گرامی ‌و بزرگ دانسته می‌شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می‌کرده و آیین‌هایی ویژه داشته‌اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است. همچنین در تقویم کهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است که با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.

هر چند برگزاری مراسم شب چله و میلاد خورشید در سنت دینی زرتشتیان پذیرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخیراً آنان نیز می‌کوشند تا این مراسم را همچون دیگر ایرانیان برگزار کنند. البته در شبه تقویم نوظهوری که برخی زرتشتیان از آن استفاده می‌کنند و دارای سابقه تاریخی در ایران نیست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف می‌شود که نه با تقویم طبیعی انطباق دارد و نه با گاهشماری دقیق ایرانی و نه با گفتار ابوریحان بیرونی که از شب چله با نام «عید نود روز» یاد می‌کند. از آنرو که فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.

امروزه می‌توان تولد خورشید را آنگونه که پیشینیان ما به نظاره می‌نشسته‌اند، تماشا کرد. در دوران باستان بناهایی برای سنجش رسیدن خورشید به مواضع سالانه و استخراج تقویم ساخته می‌شده که یکی از مهمترین آنها چارتاقی نیاسر کاشان است. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده است که می‌توان زمان رسیدن خورشید به برخی از مواضع سالانه و نیز نقطه انقلاب زمستانی و آغاز سال نو میترایی را با دقت تماشا و تشخیص داد. چارتاقی نیاسر بنایی است که تولد خورشید بگونه‌ای ملموس و قابل تماشا در آن دیده می‌شود. این ویژگی را چارتاقی «بازه هور» در راه نیشابور به تربت حیدریه و در نزدیکی روستای رباط سفید، نیز داراست که البته فعلاً دیواری نوساخته و الحاقی مانع از دیدار پرتوهای خورشید می‌شود. هر ساله مراسم دیدار طلوع و تولد خورشید در چارتاقی نیاسر ه با حضور دوستداران باستان‌ستاره‌شناسی ایرانی و دیگر علاقه‌مندان، در شهر نیاسر کاشان برگزار می‌‌شود

 

*(شب چله (: یلدا) شب زایش  خورشید)

                                    حافظ  خوانی در شب یلدا **

 



معمولاً در شب یلدا رسم بر این است که صاحب‌خانه، دیوان حافظ را به بزرگتر فامیل می‌دهد. سپس هر یک از میهمانان نیت کرده و بزرگِ مجلس، این جمله را می‌گوید و تفعلی به گنجینه حافظ می‌زند: «ای حافظِ شیرازی/ تو محرم هر رازی/ بر ما نظر اندازی/ قسم به قرآن مجیدی که در سینه داری...» یا هر چیزی شبیه به این. این رسم یکی از رسوم پرطرفدار شب یلداست که امروزه با فن‌آوری روز نیز به‌روز شده. به طوری که در بعضی خانواده‌ها به جای کتاب حافظ، از فال‌نامه، نرم‌افزار تفعل مجازی در رایانه، پایگاه‌های اینترنتی ویژه فال، نرم‌افزارهای ویژه تلفن همراه، سامانه پیام کوتاه یا پیامک و... برای انجام این رسم استفاده می‌کنند که سرگرمی ‌خوبی برای خانواده‌ها در این شب بلند سال است.

 شینهٔ جشن یلدا

یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کردهاند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. نور، روز و روشنایی خورشید،  نشانه‌هایی از آفریدگار بود، در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه‌هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می‌برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه‌تر نشانه‌ای از غلبهٔ تاریکی.

یلدا برگرفته از واژهای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است (زیرا برخی معتقدند که مسیح در این شب به دنیا آمد). ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» می‎‎پنداشتند و به همین علت این شب را جشن میگرفتند و گرد آتش جمع میشدند و شادمانه پایکوبی می‌کردند. آن گاه خوانی الوان می‌گستردند و « میزد» نثار می‌کردند. «میزد» نذری یا ولیمهای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فرآوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، همچون خوراک مقدس و آیینی ویژه‌ای که آن را « میزد» می‌نامیدند، بر سفره جشن می‌نهادند.



 باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون (ثروتمند افسانه ای)، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه‌ها می‌آید و به مردم هیزم می‌دهد، و این هیزم‌ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می‌شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می‌ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می‌کردند.

 

جشن یلدا در ایران امروز

جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شبنشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار میشود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی ‌هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده‌گویی می‌کنند.

یلدای ایرانی، شبی که خورشید از نو زاده می‌شود. یلدا در افسانه‌ها و اسطوره‌های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می‌شود.  ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می‌آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه در خواب می‌ماند و روز فرا می‌رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می‌اندیشد و ستاره ای را اجیر می‌کند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می‌کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می‌دهد. ماه به استقبال مهر می‌رود و راز دل می‌گوید و دلبری می‌کند و مهر را از رفتن باز می‌دارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می‌کنند و عاشقی پیشه می‌کنند و مهر دیر بر می‌آید و این شب، «یلدا» نام می‌گیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می‌رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه و طولانی است که همانا شب یلداست.



در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می‌گفتند که نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیین‌های بسیاری در آن برگزار می‌شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف می‌یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می‌شود خورشید از نو زاده می‌شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می‌کند و خرمی‌ جهان را فرا می‌گیرد

شب یلدا  در استانهای کشور:

 

یرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده‌دم بیدار می‌مانند و در کنار یکدیگر خود را سرگرم می‌دارند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیهٔ آنان را تضعیف نکند و با به روشنایی گراییدن آسمان به رخت خواب روند و لختی بیاسایند.

در آیین کهن، بنابر یک سنت دیرینه آیین مهر شاهان ایرانی در روز اول دی‌ماه تاج و تخت شاهی را بر زمین می‌گذاشتند و با جامه‌ای سپید به صحرا می‌رفتند و بر فرشی سپید می‌نشستند. دربان‌ها و نگهبانان کاخ شاهی و (ایرانیان برده نداشتند / پیرایش) خدمت‌کاران در سطح شهر آزاد شده و به‌سان دیگران زندگی می‌کردند. رئیس و مرئوس، پادشاه و مردم عادی همگی یکسان بودند. البته درستی این امر تایید نشده و شاید افسانه‌ای بیش نباشد. ایرانیان در این شب باقی‌مانده میوه‌هایی را که انبار کرده بودند به همراه خشکبار و تنقلات می‌خوردند و دور هم گرد هیزم افروخته می‌نشستند تا سپیده دم بشارت روشنایی دهد زیرا به زعم آنان در این شب تاریکی و سیاهی در اوج خود است. جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‌نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‌شودمتل‌گویی که نوعی شعرخوانی و داستان‌خوانی است در قدیم اجرا می‌شده‌است به این صورت که خانواده‌ها در این شب گرد می‌آمدند و پیرترها برای همه قصه تعریف می‌کردند. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند، در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتابحافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پُری آن، آینده‌گویی می‌کنند.

خراسان

در خراسان واژه یلدا بکار برده نشده در تمام ادوار تاریخی تا آنجا که اسنادشفاهی و مکتوب وجود دارد شب چله یا چله نشینی بکار رفته و در این شب طولانی آیین‌های و مراسم‌های خاصی وجود داشته که شاید در سایر مناطق ایران کمتر مرسوم بوده است به آن شب چراغانی یا شب چراغ می‌گفتند. از آنجا که هر میهمانی برای رفتن به شب نشینی، چراغی را همراه خود می برده و بدلیل فراوانی چراغ‌ها عبارت چهل چراغ که نشانه کثرت است بکار می‌بردند.

یکی از سنتهای مهم برگزاری مراسم سرحمومی در شب چله بوده است. سرحمومی مراسمی است که داماد در حمام عمومی مردانه و عروس در حمام زنانه طی مراسم با شکوهی به حمام می‌بردند و با رقص و پایکوبی و چوب بازی مراسم حنا بندان بعد از شستن و کیسه کشی داماد انجام می‌دادند و در مراسم حنا بدان آواز امشب حنا می‌بندیم... بر دست و پا می‌بندیم ... را بصورت گروهی می‌خواندند. و درپایان لباس نو بر عروس و داماد و اقوام نزدیک آنها می‌پوشیدند این مراسم گاهی تا سحر طول می‌کشید و مقدمه مراسم عروسی در بعد از ظهر روز بعد بود. افراد دعوت شده در صحن حمام جمع می‌شدند اما جوانان و افراد غیر مدعو تا پایان مراسم در بیرون از حمام جمع می شدندو شوخی و بازی سیاه بازی و انتر بازی در می‌آوردند.

هدیه دادن داماد برای نامزدش نیز یک امر اجباری بوده است در این شب به داماد این امتیاز بزرگ داده می‌شد که با بردن هدیه برای نامزدش بتواند شب در خانه بااو در یک اتاق و دوتایی بخوابد. داماد تا قبل از شب زفاف فقط در مناسبتهای خاص و از جمله شب چله مجاز به خوابیدن با نامزدش بوده است که به آن نامزد بازی می‌گفتند. در شهرهای خراسان خواندن شاهنامهٔ فردوسی در این شب مرسوم است. یکی از آیین‌های ویژه شب چله در استان خراسان رضوی و خراسان جنوبی برگزاری مراسم «کف زدن» است. در این مراسم ریشه گیاهی به نام چوبک را که در این دیار به «بیخ» مشهور است، در آب خیسانده و پس از چند بار جوشاندن، در ظرف بزرگ سفالی به نام «تغار» می‌ریزند. مردان و جوانان فامیل با دسته‌ای از چوب‌های نازک درخت انار به نام «دسته گز» مایع مزبور را برای ساعتها هم می‌زنند تا به صورت کف سفت درآید و این کار باید در محیط سرد صورت گیرد تا مایع مزبور کف و سپس سفت شود خشک شده آن مانند گز اصفهان می‌شود. کف آماده شده در پایان با مخلوط کردن شیره شکر آماده خوردن شده و پس از تزیین با مغز گردو و پسته برای پذیرایی مهمانان برده می‌شود. در این میان گروهی از جوانان قبل از شیرین کردن کف‌ها مجاز هستند با پرتاب آن به سوی همدیگر و مالیدن کف به سر و صورت یکدیگر شادی و نشاط را به جمع مهمانان می‌افزایند.

انار شب چله

یکی دیگر از جشنهای ایرانی چله تموز است که عکس چله زمستان است و آن طولانی ترین روز سال است که هنوز هم در خراسان جنوبی گرامی داشته می‌شود

اصفهان

شب یلدا (شب چله) در شهرستان دهاقان اصفهان: مانند سایر مناطق ایران فامیل و بستگان به خانهٔ پدر بزرگها یا مادر بزرگها می‌روند ودور هم پای کرسی جمع می‌شوند. صاحب خانه هم با آجیل و میوه از مهمانها پذیرائی می‌کند آنها تا پاسی از شب و گاهی تا نزدیک صبح می‌نشینند، کتاب شاهنامه می‌خوانند و فال حافظ می‌گیرند. بزرگترها داستان یا خاطره نقل می‌کنند. تازه دامادها با هدیه یا خوانچه به خانه عروس می‌روند. آجیل شب یلدا:کشمش، گردو، بادام، قیسی، برگه زردآلو یا برگه گلابی، جوزقند و انجیر و خرما است. میوه شب یلدا:انار، هندوانه، سیب، گلابی انباری (سیبری) است. نوشیدنی شب یلدا:بطور معمول چای و شربت و چنانچه برف باشد مخلوط برف و شیره انگور. غذای شب چله (یلدا):چنانچه مقدور باشد پولو ماهی و در غیر اینصورت یکی از غذاهای محلی:مانند کوفته، گندی، چرب و شیرین و . . .

استان آذربایجان (شرقی و غربی )

در خطهٔ شمال و آذربایجان رسم بر این است که در این شب خوانچهای تزیین شده به خانهٔ تازه‌عروس یا نامزد خانواده بفرستند. مردم آذربایجان در سینی خود هندوانه‌ها را تزئین می‌کنند و شال‌های قرمزی را اطرافش می‌گذارند. درحالی که مردم شمال یک ماهی بزرگ را تزئین می‌کنند و به خانهٔ عروس می‌برند.

کردستان

در کردستان نیز مانند سایر مناطق کوهستانی ایران این آیین تاریخ کهنی دارد.

بوشهر

مردم استان بوشهر نیز همچون دیگر هموطنان ایرانی، این آیین کهن را با رفتن به خانه بزرگ ترها می‌گذرانندهندوانه در شب یلدا در بوشهر کاربرد زیادی دارد.

مازندران

در مازندران شب یلدا بسیار با اهمیت و گرامی داشته می‌شود. در این شب همه مردم به خانه پدر بزرگها و مادر بزرگها رفته و ضمن دورهم‌نشینی و خواندن فال حافظ و فردوسی‌خوانی به خوردن تنقلات و میوه جات خصوصاً" انار و هندوانه و ازگیل می‌پردازند و با خوردن و نوشیدن و شنیدن صحبتها و داستان‌های بزرگترها، شب را به صبح می‌رسانند و معتقدند که صبح بعد از یلدا روز پیروزی خورشید بر سیاهی و تاریکی‌ها است.

فارس


سفرهٔ مردم شیراز مثل سفرهٔ نوروز رنگین است. مرکبات و هندوانه برای سرد مزاج‌ها و خرما و رنگینک برای گرم مزاج‌ها موجود استحافظ‌خوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب برای شیرازی‌هاست. البته خواندن حافظ در این شب نه تنها در شیراز مرسوم است، بلکه رسم کلی چله‌نشینان شده‌است.

همدان

همدانی‌ها فالی می‌گیرند با نام فال سوزنهمه دور تا دور اتاق می‌نشینند و پیرزنی به طور پیاپی شعر می‌خواند. دختر بچه‌ای پس از اتمام هر شعر بر یک پارچه نبریده و آب ندیده سوزن می‌زند و مهمان‌ها بنا به ترتیبی که نشسته‌اند شعرهای پیرزن را فال خود می‌دانند. همچنین در مناطق دیگر همدان تنقلاتی که مناسب با آب و هوای آن منطقه‌است در این شب خورده می‌شود. در تویسرکان و ملایر، گردو و کشمش و مِیز نیز خورده می‌شود که از معمول‌ترین خوراکی‌های موجود در این استان‌هاست.

اردبیل

در اردبیل رسم است که خانواده‌ها شب یلدا دور هم جمع می‌شوند و تا پاسی از شب با هم شب نشینی می‌کنند. هنداونه، انار، پرتقال، تخمه، ماهی پلو و... از جمله خوراکی‌هایی است که در استان اردبیل مرسوم هست، ودر شب یلدا برای تازه عروس هندانه تزئین می‌کنند و به همراه هدایای دیگر از طرف خانواده داماد فرستاده می‌شود.

گیلان

در گیلان هندوانه را حتماً فراهم می‌کنند و معتقدند که هر کس در شب چله هندوانه بخورد در تابستان احساس تشنگی نمی‌کند و در زمستان سرما را حس نخواهد کرد. «آوکونوس» یکی دیگر از خوردنی‌هایی است که در این منطقه در شب یلدا رواج دارد و به روش خاصی تهیه می‌شود. در فصل پاییز، ازگیل خام را در خمره می‌ریزند، خمره را پر از آب می‌کنند و کمی نمک هم به آن می‌افزایند و در خم را می‌بندند و در گوشه‌ای خارج از هوای گرم اتاق می‌گذارند.

ازگیل سفت و خام، پس از مدتی پخته و آبدار و خوشمزه می‌شود. آوکونوس در اغلب خانه‌های گیلان تا بهار آینده یافت می‌شود و هر وقت هوس کنند ازگیل تر و تازه و پخته و رسیده و خوشمزه را از خم بیرون می‌آورند و آن را با گلپر و نمک در سینه‌کش آفتاب می‌خورند.(آو= آب و کونوس = ازگیل). در گیلان در خانواده‌هایی که در همان سال پسرشان را داماد یا نامزد کرده‌اند رسم است که طبقی برای خانواده نوعروس می‌فرستند. در این طبق میوه‌ها و خوراکی‌ها و تنقلات ویژه شب چله به زیبایی در اطراف آراسته می‌شود و در وسط طبق هم یک ماهی بزرگ (معمولاً ماهی سفیدتازه و خام همراه با تزیین سبزیجات قرار می‌گیرد که معتقدند باعث خیر و برکت و فراوانی روزی زوج جدید و همچنین سلامت و باروری نوعروس می‌گردد

خوزستان

مردم خوزستان تا سحر انتظار می‌کشند تا از قارون افسانه‌ای استقبال کنند. قارون در لباس هیزم‌شکن برای خانواده‌های فقیر تکه‌های چوب می‌آورد. این چوب‌ها به طلا تبدیل می‌شوند و برای آن خانواده، ثروت و برکت به همراه می‌آورند.[نیازمند منبع] به خانه بزرگترها رفته و دور هم جمع شده به شوخی خنده گذرانده، اجیل هندوانه انار شیرینی و خرما و لبو و اش وشیرینی‌های مختلف از جمله خوراکی‌های این آیین کهن است.

قزوین

مردم استان قزوین نیز همچون دیگر هموطنان ایرانی، این آیین کهن را با رفتن به خانه بزرگ‌ترها می‌گذرانند. به عقیده بزرگ‌ترها آوردن میوه‌های مختلف خشک و تر و میوه‌های سرخ‌فام که به "شب چره" معروف است، همراه با خوراکی‌های دیگر شگون داشته و زمستان پر برکتی را نوید می‌دهد. در بعضی مواقع که مادر بزرگ‌ها در آوردن تنقلات تاخیر می‌کنند کوچکترها شعر "هر که نیارد شب چره - انبارش موش بچره" سر می‌دهند، که مادربزرگ در آوردن "شب چره" تعجیل می‌کند. دراین شب اغلب مردم قزوین با خوردن سبزی پلو با ماهی‌دودی و سپس هندوانه، انار، انواع تنقلات از جمله کشمش، گردو، تخمه، آجیل مشگلکشا و انجیر خشک، شب نشینی خود را به اولین صبح زمستانی گره می‌زنند. به عقیده مادر بزرگ‌های قزوینی اگر دراین شب ننه سرما گریه کند باران می‌بارد، اگر پنبه‌های لحاف بیرون بریزد برف می‌آید و اگر گردنبند مراوریدش پاره شود تگرگ می‌آید. یکی دیگر از آداب و رسوم "شب یلدا" فرستادن "خونچه چله" از سوی داماد به عنوان هدیه زمستانی برای عروس است. در این خونچه برای عروس پارچه، جواهر، کله‌قند و هفت نوع میوه مثل گلابی هندوانه، خربزه، سیب، به با تزئینات خاصی فرستاده می‌شود.

**منابع : ویکی پدیا و شبکه خبر

حافظ وایزد سروش

$
0
0

دکتر منصوررستگار فسایی

حافظ و ایزد سروش *

سُروش: [ س ُ ] (اِ) اوستا "سرئوشه " سرئوشه در اوستا به معنی اطاعت وفرمانبرداری ومخصوصاً پیروی از اوامرخداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) به معنی شنیدن آمده . در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ 16، یسنا 45 قطعه ٔ 5 و جز آن ) و نیز در دیگر بخشهای اوستا بدین معنی بارها آمده است. 1- در اوستا سرئوشه به عنوان علم برای فرشته ای یاد شده و او مقامی مهم دارد و به صفت «مهین » و «بزرگ » متصف گردیده است (گاتها یسنا 33 قطعه ٔ 5). وی مظهر اطاعت و نماینده ٔ صفت رضا و تسلیم دربرابر اوامر اهورایی است . سروش از جهت مقام با مهر برابر است و گاه او را در جزو امشاسپندان محسوب دارند. در ادبیات متأخر زرتشتی سروش از فرشتگانی است که در روز رستاخیز به کار حساب و میزان گماشته خواهد شد و از گاتها نیز برمی آید که این فرشته در اعمال روزجزا دخالت دارد (یسنا 43 قطعه ٔ 12). و هم در کتب متأخر زرتشتی و فرهنگهای فارسی سروش پیک ایزدی و حامل وحی خوانده شده ، از این رو در کتابهای فارسی او را با جبرائیل سامی یکی دانسته اند. محافظت روز هفدهم هر ماه به سروش ایزد سپرده شده . بیرونی در فهرست روزهای ایرانی (آثارالباقیه ) روز مزبور را «سروش » یاد کرده . در زبان فارسی گاه «سروش » به فرشته ٔ مذکور اطلاق شده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین. سروش مرا دیو مردم مکن سررشته از راه خود گم مکن .نظامی دو کس بر حدیثی گمارند گوش از این تا بدان، اهرمن تا سروش . سعدی 2- مطلق فرشته و به عربی ملک خوانند و حکمای فرس گویند که حق تعالی سی وپنج سروش آفریده است از آن جمله سی نفر آنانند که روزهای سی گانه ٔ هر ماه از ماههای شمسی به نام ایشان موسوم گشته و پنج نفر دیگر آنکه پنجه ٔ دزدیده که خمسه ٔ مسترقه باشد به نام آنهاست و از جمله ٔ آن سی سروش دوازده نفرند که ماههای دوازده گانه ٔ سال شمسی به نام ایشان موسوم شده و هر یک از این دوازده سروش به تدبیر امور و مصالح ماهی که هم نام اوست معین است و همچنین تدبیر امور و مصالحی که درهر یک از روزهای سی گانه واقع می ، شود حواله به سروشی است که آن روز به نام او موسوم است ، و این سروشها که به تدبیر روزها قیام دارند کارکنان سروشهایی اند که به تدبیر ماهها اقدام می نمایند. پس هر روزی که به نام آن ماه موسوم باشد سروشی که آن ماه به نام اوست و تدبیر و مصالح آن روز بدو مقرر است خود هم به تدبیر و مصالح آن روز می پردازد. و بنابراین به جهت شرف آن روز را عید کنند و جشن سازند و نیز هر کدام از سروشها به محافظت جوهری و عنصری مقرر است ، چنانکه خرداد بر آب موکل است و اردیبهشت بر آتش و مرداد بر اشجار و باقی سروشها به محافظت آنچه در ذیل نام آن سروش مقرر است . و نام ملکی نیز هست که ریاست بندگان به دست اوست و تدبیر امور و مصالحی که در روز سروش واقع می شود بدو متعلق است. 3- هر فرشته ای که پیغام آور باشد عموماً و فرشته ای که پیغام و مژده آرد خصوصاً که هاتف غیب نیز گویند. فرشته که پیغام خیر آرد.فرشته ٔ پیغام آور و ملک وحی که به تازی جبرئیل گویند و فرزانگان یعنی حکمای تازی عقل فعال و دانایان فارسی خرد کارگر خوانند : جبرئیل . نام جبرئیل علیه السلام . به فرمان یزدان خجسته سروش مرا روی بنمود در خواب دوش .فردوسی . هست اسم علمت نام رسول قرشی که بد از مرکب او غاشیه بر دوش سروش . سوزنی 4- نام روز هفدهم باشد از هر ماه شمسی . نیک است در این روز دعا کردن و به آتشکده رفتن و باقی امور بد است . روز هفدهم از ماه فارسیان . ز گیتی برآمد سراسر خروش به آذر بد این جشن روز سروش . فردوسی روز سروش است که گوید سروش باده خور و نغمه ٔ مطرب نیوش . مسعودسعد. 5- آواز خوش و نغمه : خوش بخندی بر سروش مطرب و آوای رود ور توانی دامنش پر لؤلؤ مکنون کنی . ناصرخسرو. 6- وحی . الهام :، پیغام: سروشی بدوآمده از بهشت که تا بازگوید بدو خوب و زشت . فردوسی رسید از عالم غیبم سروشی که فارغ باش از گفت و شنیدن . ناصرخسرو. گهی مرغ سروش آسمانی دلش دادی که یابی کامرانی . نظامی در شاهنامه اولین موجود ماوراءالطبیعى است که دربخش اساطیرى شاهنامه، یعنى داستان کیومرث به‏صورت پرى پلنگینه‏پوش بر کیومرث آشکار مى‏شود و او را از توطئه اهریمن و خزروان دیو آگاه مى‏سازد و به نبرد با اهریمن برمى‏انگیزد و پس از کشته‏شدن سیامک بازهم بر کیومرث ظهور مى‏کند و او را به ترک سوک یکساله فرا مى‏خواند و به نبرد با اهریمنان و دیوان، یعنى تداوم مبارزه، دعوتمى‏کند. اگرچه فردوسى در این مورد به شکل سروش اشاره نمى‏کند، اما از سیاق سخن و گفتگوى او با کیومرث چنین بر مى‏آید که سروش در پیکر انسانى زیبا بر وى ظاهر شده است، همچنان که بر فریدون نیز به همین صورت جلوه مى‏کند و او را از کشتن ضحاک باز مى‏دارد، اما دقیق‏ترین تغییر چهره سروش وقتى است که به هیأت انسانى خداپرست و نیکخواه با مویى همچون مشک که تا پایش فروهشته است و رویى همچون حور بهشتى (که یادآور پرى پلنگینه‏پوش یا زیبارویى با جامه‏اى از پوست پلنگ در داستان کیومرث است) به نزد فریدون مى‏آید و به او افسونگرى و شناخت نیک و بد را مى‏آموزد تا او را قادر سازد که کلید بندها را بداند و افسون‏ها را بگشاید. فریدون پس از این دیدارتن خود را پرتوان و دولت خویش را بیدار مى‏یابد(همیلتون، 1942: 31ـ29). سروش یک بار هم در پیکر موبدى در رؤیاى سام آشکار مى‏شود و او را به باز آوردن زال فرامى‏خواند و در کین‏خواهى از کشنگان سیاوش نیز باز در خواب بر گودرز آشکار مى‏شودو او را از جایگاه کیخسرو آگاه مى‏کند و در همین اوان بر هوم[1] زاهد نیز جلوه مى‏کند. در هنگامى که خسروپرویز از بهرام چوبین گریخت و به کوه پناه برد و از خداوندجهان یارى خواست، سروش به پیکر انسانى سوار بر اسبى خنگ درحالى‏که جامه‏اى سبز برتن داشت به نزد خسروپرویز آمد و او را از میان دشمنان عبور داد و به وى مژده سلطنت بخشید. آخرین ظهورى که از سروش در شاهنامه وجود دارد (اگرچه فردوسى به نام سروش در این مورد اشاراتى ندارد) در داستان اسب آبى دریاى شهد است : زدریا برآمد یکى اسب خنگ سرین گرد چون گور و کوتاه لنگ دوان و چو شیر ژیان پر زخشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم (مول، 1369: 348/261/7) وقتى این اسب از دریا برمى‏آید و بر یزدگرد گناهکار آشکار مى‏شود، شبانان از گرفتن او در مى‏مانند، ولى یزدگرد با زین و لگام به نزد او مى‏رود و اسب به‏راحتى رام اومى‏شود و دست و پاى مى‏جنباند و شاه بر او لگام مى‏نهد، اما همین‏که مى‏خواهد تنگ براو ببندد؛ بنابرآنچه در شاهنامه آمده است: بغرید و یک جفته زد بر سرش به خاک اندر آمد سر و افسرش چو او کشته شد، اسب آبى چو گرد بیامد بدان چشمه لاژورد به آب اندرون شد تنش ناپدید کس اندر جهان این شگفتى ندید(همان، 359/262/7) بلعمى نیز که این داستان را در چگونگى مرگ یزدگرد بزهکار روایت مى‏کند،مى‏نویسد:اسب خاموش شد، تا یزدگرد او را به زین درآورد و خواست پاردم درافکند که هردو پاى به زیرش زد و درهم شکست و یزدگرد بیفتاد و بمرد و اسب زین ولگام بینداخت و بتاخت، چنان که هیچ‏کس او را ندید که کجا شد و درنیافتند ومردمان گفتند این فرشته بود و خداى تعالى او را فرستاده بود تا جور وى از ما برداشت...(بلعمى، بى‏تا: 922). بى‏اختیار ذهن خواننده به این امر جلب مى‏شود که آیا این اسب آبى، با آن‏همه اوصاف، همان فرشته پیغام‏آور الهى و مأمور رسیدگى به حساب‏ها در رستاخیز، یعنى سروش نیست که بدین شکل ظاهر مى‏شود و یزدگرد را به مجازات مى‏رساند؟ ( پیکر گردانی در اساطیر ص 68) حافظ هردو صورت این واژه (فرشته ی پیام آوری است که در ایران باستان آن را سروش می خواندند وهاتف اسلامی ) را به کار برده است و او راخوش خبر و مژده دهنده می داند که با هدهد ، تناسبی معنایی دارد. معجز است این نظم، یا ِسحر َحلا ل؟ هاتف آورد این سخن ، یا جبرئیل ؟ 4-26/1077 حافظ ، گاهی نیز "سروش" را همان "روح القدس" می خواند: ( 1)- هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بر آن جور و جفا ، صبر و ثباتم دادند 6/178 سحرزهاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است ، می دلیر بنوش 1/278 هاتفی از گوشه ی میخانه دوش گفت : ببخشند گنه ، می بنوش 1/279 ( 2)- چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب سروش عالم غیبم ، چه مژده ها داده است 3/37 عفو الهی بکند کار خویش مژده ی رحمت برساند سروش 2/279 بیار باده که دوشم سروش عالم غیب نوید داد که عام است فیض رحمت او 4/397 (3)- روح القدس: دکتر پور جوادی آن را "همان نور آسمانی یا عقل فعّال یا جبرئیل و روح القدس و عقل وفلکقمر می دانند. (نشر دانش 43) : روح القدس ، آن سروش فرّخ برقبّه ی طارم زبرجد می گفت سحرگهان که : یا ربّ در دولت و حشمت مخلّد بر مسند خسروی بماناد منصورِ مظفّرِ محمّد 1-11/1066 رک موارد دیگر: 6/171، 8/278،2/279 ،6/281 ،6/390 سروش خجسته:فرشته ی فرخنده و مبارک خبر. الا ای همای ِ همایون نظر خجسته سروش ِ ُمبا ر ک خبر 5/1056 سروش عالم غیب: فرشته‌ پیام‌آور از جهان‌ غیب‌ : چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب سروش عالم غیبم ، چه مژده ها داده است 3/37 ورک موارددیگر: 4/397 ، 21/1035 سروش فرّخ: طایرقدسی :پرنده ی بهشتی ، فرشته ی پیام آور غیب: روح القدس ، آن سروش فرّخ برقبّه ی طارم زبرجد می گفت سحرگهان که : یا ربّ در دولت و حشمت مخلّد بر مسند خسروی بماناد منصورِ مظفّرِ محمّد 1-11/1066 سروش مبارک خبر:فرشته یی که خبرهای شادکننده می آورد. بیار باده که دوشم سروش عالم غیب نوید داد که عام است فیض رحمت او (3/397) عفو الهی بکند کار خویش مژده ی رحمت برساند سروش (2/2 بر گرفته از حرف "س" کلمات آتش انگیز، لغت نامه ی دیوان حافظ ، تألیف دکتر منصوررستگار فسایی،(در دست چاپ 

Viewing all 261 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>