دکتر منصور رستگار فسایی
شادروان استاد دکتر عبدالوهاب نورانى وصال (نوه وصال):
شادروان استاد دکتر عبدالوهاب نورانى وصال، فرزند مرحوم روحانى فرزند یزدانى پسر ششم وصالبود که در سال 1302 شمسى در شیراز متولد شد ودر 26 دی ماه 1373 شمسی پس از یک دوره بیماری ، در بیمارستان نمازی شیراز درگذشت و در " مقبرة الشعراء " حافظیه به خاک سپرده شد.
نورانی وصال تحصیلات ابتدایى و متوسطه خود را درشیراز به انجام رسانید و لیسانس و دکتراى خود را در زبان و ادبیات فارسى از دانشگاه تهران دریافت کرد و از سال 1333 که سال اخذ درجه دکتراى اوست، همزمان با تأسیس دانشکده ی ادبیات شیراز ،به تدریس در بخش زبان وادبیات فارسى دانشگاه شیراز مشغول گشت و سى سال بعد، به افتخار بازنشستگى نائل آمد و چندسالى هم در تهران به تدریس در دانشگاههاى تهران و تربیت مدرس، در سطوح دکتراى زبان وادبیات فارسى، سرگرم بود.
دکتر نورانی وصال ، اصالت نسب را باکمال حسب درآمیخته بود. من به عنوان کمترین شاگرد آن استاد بزرگ اگر بخواهم بىمبالغه، تمام فضایل و منشهاى ممتاز همه استادان زبان و ادب فارسى را در یک تن خلاصه کنم و مجموعه کمالات مادى و معنوى آنان را در شخصى تجسّم و تجسّد بخشم. بى هیچ تردید وتاملّى شادروان استاد دکتر عبدالوهاب نورانى وصال را واجد چنان مزیتى مىدانم؛ زیرا وسعتسواد ونحوه عالى برخورد وى را با کلاس و دانشجو، از نزدیک دیدهام و احاطه حیرتانگیز اورا بر مطالب ادبى، کثرت محفوظات و خلاقى و حسن ذوق و کمال و جمال و ادب و وقار وشخصیت و شعرخوانى و سخنگوئى ایشان را با بسیارى دیگر از استادان نامآور، سنجیدهام و به این نتیجه رسیدهام که آن فقید سعید، در فضایل ذکر شده و هنرشناسى و استفاده منتخب از حافظه، و چالاکى و موقع شناسى در ارائه معلومات، عدیمالنظیر و طبعا از مفاخر خاندان وصال وارجح و ارشد از بسیارى از نامآوران آن خاندان واهل علم و ادب، در روزگار ما به شمار مىآمد.
هرگز فراموش نمىکنم که در سال 1337 که به عنوان دانشجوى سال اول زبان و ادبیات فارسى دانشگاه شیراز، براى اولین بار در کلاس متون نظم فارسى شرکت کردم. کلاس را پر ازدانشجویان پیر و جوان یافتم و در کنار صندلى خویش، دبیران پر سابقه ادبیات، روزنامه نگارانمشهور شیراز و چند تن از شاعران و نویسندگان پرآوازه را مىدیدم.که همه منتظر آمدن استادبودند ، که ناگاه جوانى میان قامت و باریک اندام، با سیمایى بسیار جدّى و پر صلابت وبا حسن جمال، شیک پوش و آراسته، در حالىکه کیف چرمى زیبایى در دست داشت، وارد کلاس شد.
همه با احترام تمام، برخاستیم و او نشست و من با آنچه درباره استادان کهن سال زبان و ادبیات شنیده و در همان روزها دیده بودم، با خود فکر کردم که آیا استاد ادبیات، چنین تواند بود؟
اوبسیار جوانتر و متفاوتتر از استادانى بود که من در تصور داشتم؛ امّا او چندان فرصت و مجالى به اندیشیدنهاى تردید آمیز من نداد. ناگاه صداى لطیف و پر شکوهش در فضاى کلاس پیچید و همه ی حواس و اندیشه مرا به سوى خویش کشانید. چشمانم در صورتش خیره ماندند و گوشهایم، مشتاق و عطشناک، کلمه به کلمه سخنانش را مىربودند.او قصیده ترسائیه خاقانى را آغاز کرد:
«فلک کج روتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا»
طنین صداى او و شعر خوانیش ، از گونهاى دیگر بود و به موسیقى لطیف و آرام و مطبوعى مىمانست که دل و جان را تسخیر مىکرد و درهاى معانى لطیف و زیباییهاى لفظى را بر روى جانمىگشود. صدایى بود که از اعماق تاریخ و فرهنگى ریشهدار بر
مىخاست که زنده و پویا بود،حس مىکردم که در بیست سال گذشته عمرم، هرگز کسى را ندیدهام که بدان خوبى شعر بخواند و امروز پس از گذشت 55 سال از آن روز، باز هم به یقین توانم گفت که از آن پس تا به امروز نیز با آنکه همیشه شاگردى کردهام واستادان بسیار دیدهام، هیچکس را نیافتهام که به زیبائى او سخن بگوید یا شعر بخواند.
اصولاً در زبان فارسى، شعرخوانى امرى بسیار رایج است. همه ایرانیان یا شاعرند یا شعردوست و حداقل هر ایرانى چه بىسواد و چه با سواد، مقدار شایان توجهى شعر را در حافظه دارد و برحسب حال و مقام آنها را مىخواند و تا کسى لب به شعرخوانى مىگشاید، شما درمىیابید که تا چه اندازه از سواد اطلاع برخوردار است. اما با کمال تأسف در هیچ یک از کلاسهاى دانشکده ی ادبیّات، شعرخوانى و خوب خواندن وبجا خواندن شعر، مورد توجه وتأکید نیست و به همین جهت دانشجویان مانیز یاد نمىگیرند که شعر را خوب بخوانند. جاى تکیهها را یاد نمىگیرند و شعر را خوب به عمل نمىآورند و به همین دلیل است که حتى گویندگان و خوانندگان خوش صداى رادیو وتلویزیون نیز، اغلب در هنگام خواندن شعر، به زحمت مىافتند و شعرها را خراب مىکنند و صفاى روح و زیبایى شعر را از آن مىگیرند.
مشکل دیگر بسیارى از دانشجویان ادبیات، آن است که با کمال تأسف حتى از مردم عادى کوچه و بازار نیز در حفظ شعر عقبتر هستند و در دانشکدههاى ادبیات، به حفظ شعر و به خاطر سپردن شاهکارهاى نظم فارسى، اهمیتى داده نمىشود در حالىکه به قول صاحب چهار مقاله؛ در گذشته پرورش حافظه از لوازم مهم شاعرى به حساب مىآمد «و شاعر براى رسیدن به کمال مىبایست در عنفوان شباب و در روزگار جوانى بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد و ده هزار کلمه از آثار متأخرّان پیش چشم کند و پیوسته دواوین استادان همى خواند و یاد گیرد که درآمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است...»(16) و اگرچه قول صاحب چهار مقاله درباره شاعران است، امّا من اعتقاد دارم که دانشجوى ادبیات براى آنکه ملکه فهم و نقد و التذاذ آثار ادبى را در خود ایجاد کند، باید به همان راه شاعران بگرود،ما در کلاس
استاد نورانى وصال این فرصت افتخارآفرین را داشتیم که معناى شعرخوانى واقعى را درک کنیم و بارها آرزو مىکنم که اىکاش از کلاسهاى درساستاد، نوارهایى گرفته بودیم وآن را به همه دانشکدههاى ادبیّات مىفرستادیم، تا دانشجویان بشنوند و شعرخوانى را یاد بگیرند.حافظه شگفتانگیز استاد نیز به حّدى قوى و چالاک بود که صدها هزار بیت شعر را از هر گونهاى در گنجینه خویش داشت و سرعت انتقال استاد، ایشان را قادر مىساخت که کامپیوتر آسا، هر شعرى را در هر زمان که مىخواستند به خاطر بیاورند و بجا و به مورد، به کار برند و در تفسیر و معنىکردن شعرها و واژهها، نمونههاى زنده و دقیق کلام منظوم را ارائه فرمایند و با این روش، بهتریندرس شعرخوانى، تفسیر شعر واستخدام شواهد را به دانشجویان بیاموزانند.
هرگز فراموش نمىکنم که شبى در سالدر 1356 محضر استاد و شادروان دکتر مهدى حمیدى بودیم؛ استاد نورانى به مناسبتى شعر بت شکن بابل شادروان حمیدى را از صدر تا ذیل ،از حفظ خواندند و آنقدر زیبا خواندند که مرحوم حمیدى بىاختیار برخاست و استاد را بوسید و ستود.
استاد دکتر نورانى، در تفسیر شعر و شرح مشکلات شعر فارسى به ویژه خاقانى و انورى و نظامى تسلطى غیر قابل توصیف داشتند و به زعم من، ایشان حلاّل مشکلات شعر فارسى بودند، و آنقدر در گوشه وکنارها وریزهکاریهاى شعر فارسى، متشابهات، تواردها و سرقات و گرفتن مضامین و اقتفا و استقبال و حلّ و درج مطالب، عمیق و دقیق کار کرده بودند که خود به ملاک و میزان تشخیص ذوق و لطف طبع در شعر فارسى و شاعران پارسىگوى بدل شده بودند. چون لب به سخن مىگشودند، دانشجویان از ایشان فرا مىگرفتند که چگونه مسائل را مطرح کنند، در آنها کند و کاو و تفحص و تحقیق نمایند و چگونه به نتیجهگیرى بپردازند.
کلاسهاى استاد دکتر نورانى، افزون بر جنبه شعرشناسى و دریافت کم و کیف مطالب شاعرانه، از این رو نیز در خور اهمیت بود که استاد با رفتارهاى موقرانه، اصیل و منشهاى انسانى خود، آیین معلمى کردن و رفتار نجیبانه و بزرگوارانه استاد ادبیات را به دانشجویان مىآموختند. ما هرگز عصبانیت ایشان را ندیدیم، هرگز از کسى، عیبتجویى یا بدگویى نکردند و تندترین انتقادهاى ادبى ایشان ،به اندازهاى پخته و سنجیده و همراه با روشن بینى و بلند نظرى و والااندیشى بود که انسان،بلنداندیشى و اعتبار انسانى را از ایشان یاد مىگرفت.
استاد به زنده کردن مفاخر قومى و به ویژه حفظ و نگهدارى از آثار هنرى خاندان وصال
اهتمامى شایسته مىورزیدند و مجموعه آثار این خاندان هنرى را از هر گوشه و کنار با زحمت وصرف هزینههاى بسیار فراهم مىآوردند،آن چنانکه نمونه خط و نقاشى و آثار نثر و نظم هر یکاز افراد خاندان وصال را که مىخواستید به شما ارائه مىفرمود و به همین جهت محیط زندگى شخصى ایشان در فضایى سرشار از هنر جریان داشت. گویى همه گذشتگان و هنرهایشان با او و در او زندگى مىکردند و پایدار جاوید مىماندند و با آنکه فراهم آوردن آنهمه آثار با خون دلخوردنها و صرف وقت و نیرو و مخارج گزاف حاصل آمده بود، اگر اهل تحقیق و ذوق،نفیسترین نسخه خطى یا اثرى هنرى را براى کار تحقیقى و هنرى خود لازم داشتند چنان با بلندنظرى و گشادهدستى آن را در اختیار ایشان مىنهادند که انسان بىاختیار از خود مىپرسید که اگر من به جاى ایشان بودم آیا چنین اثر ارزندهاى را بدین آسانى و با این همه اعتماد به دیگران واگذار مىکردم؟
دکتر نورانی وصال و مرحوم واجد
حُسن مشرب و مجلسآرایى ادبى ایشان نیز حکایتى دیگر بود و توصیفى متفاوتتر مىطلبد،آنقدر نکته مىدانستند و به جا نقل مىفرمودند که انسان جهانى را بنشسته در گوشهاى مىیافت و با خود زمزمه مىکرد که: "حد همین است سخن گفتن و زیبایى را"
عمر پربار آموزشى و پژوهشى استاد با دهها مقاله سنگین تحقیقى و ادبى همراه بوده، در اکثر کنفرانسها و سیمنارها، سخنرانیهاى ایشان از بهترین نوع سخنرانیهایى بود که در مجلههاى ادبى،مجموعه سخنرانیها و مقالات کنگرهها به چاپ مىرسید و جا دارد که روزى که انشاءالله دور
نیست،جمعآورى و چاپ و منتشر گردد و همگان را سودمند افتد.
دکتر وصال ودانشجویان فارغ التحصیل بخش زبان و ادبیات فارس- در سال 1351
کتب تحقیقى استاد نیز بسیار است که برخى چاپ شده است،از آنجمله مىتوان از دیوان داورى (دو بار چاپ شده) فرائدالسلوک (چاپ شده)، مراثى وصال
(چاپشده) مصیبتنامه (چاپ شده) و هزار مزار (چاپ شده) یاد کرد و از دیگر آثار تحقیقىاستاد نصابالرجال، تصحیح و تحشیه حدائقالسحر، که بحثى درباره حافظ و شرح پانزده قصیده خاقانى است و هنوز به چاپ نرسیده است مىتوان نام برد. در اینجا به ذکر چند کتاب ازآثار چاپ شده استاد و توضیحاتى مختصر در باب آنها اکتفا مىکنیم:
1 ـ مقدمه و چاپ اول دیوان داورى؛ که به سال 1330 هجرى شمسى انجام گرفت و پدرشادروان دکتر نورانى، مرحوم روحانى وصال آن را براى چاپ آماده کرده بودند اما به گفته خود ایشان: «ناگهان کسالتى عارض گشت و پزشکان از خواندن و نوشتنم ممنوع داشتند. ناچار مدارکىکه از پدر بزرگوار و گذشتگان این سلسله بود، به عهده فرزندى، عبدالوهاب نورانى نهادم
خوشبختانه او هم موفق به تنظیم شرح حالات حضرت داورى از روى صحت و اعتبار شد و
علاوه بر آنکه مسرت خاطر اینجانب را فراهم کرد، خود را شریک و سهیم در این خدمت
ساخت». چاپ اول این کتاب در 648 صفحه و بوسیله نشر معرفت شیراز انجام گرفت.
2 ـ تصحیح و تحشیه مصیبتنامه عطار نیشابورى؛ که بىتردید یکى از بهترین
تصحیحهاى موجود از آثار عطار است و بر اساس چهار نسخه معتبر و کهن صورت گرفته است وآنچنان که خود استاد نگارش فرمودهاند: «نهایت دقت و مراقبت به عمل آمد تا نکتهاى فرو گذارنشود و سهوى در امر تحصحیح راه نیابد. همچنین ابیاتى را که ناظر به آیه یا حدیثى بود، در ذیلجملات متذکر گردید و در خاتمه فهرستى از لغات و اعلام، بر کتاب افزود...»
این کتاب در 480 صفحه در اردیبهشت 1338، به وسیله کتابفروشى زوار تهران انتشار
یافت.عطار.فرید الدین،مصیبتنامه،تصحیح عبد الوهاب نورانی وصال،تهران،انتشارات زوار،چاپ چهارم
3 ـ مراثى وصال؛ با مقدمه استاد دکتر نورانى، از انتشارات کتابفروشى احمدى شیراز دررمضان سال 1390 هجرى قمرى در 220 صفحه، مشتمل بر مراثى وصال که نمونهاى از آن است:
«چون از جهان برفت، جهان یک جهان گریست
از غم زمین به ناله شد و آسمان گریست
آن قطب آسمان امامت شکست یافت
گردون سیاهپوش شد و فرقدان گریست
تیغ مرادى آه یداللّه را نجست
وز درد او پرى و ملک، انس و جان گریست
چون تارک شکافتهاى دید مصطفى
با آنکه جاى غم نبود، در جنان، گریست...»
شادروانان :ایرج افشار - دکتر نورانی وصال و شادروان مجتبی مینوینورانی و
4 ـ تصحیح و تحشیه تذکره هزار مزار، از عیسى بن جنید شیرازى که در 520 صفحه درسال 1364 به وسیله نشر احمدى شیراز چاپ و منتشر شده است. این کتاب ترجمه فارسى
شدّالازار است که مشهورترین کتاب مزارات است و اساس این تصحیح بر دو نسخه بوده است وکار تصحیح این کتاب به قول حضرت استادى، بسیار دشوار بوده است. زیرا: «کاتب نسخه سوادکمى داشته و هر جا از خواندن نسخه اصل، عاجز بوده، یا شبیهنویسى کرده یا از خود کلمهاىجایگزین ساخته است. روشن است ترجمهاى که به قول مرحوم علامه قزوینى خود، ناقص بوده وکار مترجمى که عربیتى ضعیف و ذوقى از آن ضعیفتر داشته، وقتى با کتابتى نادرست، درهمآمیزد، چه معجونى پدید مىآورد و مصحح را تا چه اندازه به تنگنا مىاندازد...» اما استاد مىافزایند: «ولى مىتواند به قارئین عظام، اطمینان دهد که کمال کوشش به عمل آمد تا صورتصحیح و ترجمه کتاب شدالازار به دست آید... نگارنده تا آنجا که مقدور بود، بیشتر موارداشکال را در ذیل صفحات یادآور شد و توضیحاتى در حد گنجایش کتاب داد. گاهى براى مزیداطلاع، عین عبارات شدالازار را آورده تا با مقایسه مطلب روشن شود و نقص ترجمه آشکار
گردد.»
5 ـ تصحیح و تحشیه کتاب فرائدالسلوک؛ از آثار منثور قرن هفتم هجرى که کار مشترکاستاد دکتر نورانى وصال و همکار محترم ایشان شادروان آقاى دکتر غلامرضا افراسیابى استاد دانشمنددانشگاه شیراز است که در 608 صفحه به وسیله نشر پاژنگ در سال 1368 منتشر شده و به حقکتاب سال جمهورىاسلامىایران در سال 1368 شده است، تصحیح این متن بر مبناى پنج نسخهخطىصورت گرفته و نسخه مطبوع به نسبت کامل و خالى از نقص و زلل عرضه شده است ومقدمهاى استادانه و فهرستها و توضیحاتى وافى درباره متن، کتاب را از هر جهت اعتبارى تازه
بخشیده است.
6 ـ تصحیح و تحشیه دیوان داورى، که در سال 1370 در سه هزار نسخه به وسیله خوداستاد در 804 صفحه به چاپ رسید.
استاد دکتر نورانى بنابر خصلت خانوادگى فرزندان وصال، از شاعران نامدار خِطّه ادبپرورفارس و شیراز جنت طراز بود و اگرچه کار اصلى ایشان قصیدهسرایى بود و در این فن از شاعرانسبک خراسانى پیروى کردند اما در مثنوى سرایى و غزلگویى نیز دستى توانا داشتند. دو قصیدهممتاز ایشان در منقبت حضرت احمد بن موسى در مدخل حضرت شاهچراغ و در کتیبههاى داخلصحن مطهر در برابر چشم زائران است و گواهى است بر قدرت طبع و شدت اعتقاد ایشان.
چند شغر از شادروان دکتر نورانى وصال
سرنوشت
«نمىدانم اکنون چه مىبایدم
چه راهى سرانجام، مىشایدم
مرا مرگ شایسته یا زندگى
کدامین ره است آنکه مىبایدم
اگر مرگ به، کاشکى آمدى
کز این زیستن، جان بفرسایدم
وگر زیستن را نباشد گزیر
کجا مرگ؟ کز در فراز آیدم
چو در پنجه سرنوشتم اسیر
ز اندیشهاى عقده نگشایدم
همان به که بر آستان قضا
نهم سر که تا خود چه فرمایدم»
پیام
پیرانه سر ای مرد بهفتاد رسیده
از راه دراز آمده و شاد رسیده
عمری همه در راه ادب گام نهاده وامروزگرانمایه واستادرسیده
با دامن پر در عدن آمده از راه
افراخته سر با بت نوشاد رسیده
سودای جهان را همه بر تافته رخسار
وانجا که هنر ساخته بنیاد رسیده
بنشسته دل آسوده بدامان خراسان
آوازه بدروازه بغداد رسیده
با تیر سپهر آمده در شعر همانند
وآنجا که فلک داد سخن داد رسیده
چون شعله بکار هنر از پاننشسته
با جان و دلی زآهن و پولاد رسیده
دامان خود از مکرو دغل بازگرفته
وزرنگ و ریا رسته و آزاد رسیده
یک لمحه زکار هنر آرام نمانده
تا بر فلک آن پایه که بنهاد رسیده
با گام نظر از همه اوراق گذشته
برهرچه جهان داشته در یاد رسیده
اندیشه والای تو بر فهم معانی
چون برق درخشیده و چون باد رسیده
در شوکت دوران ملکشاه دوباره
با شعر تو شهری که ترا زاد رسیده
انگشت شگفتی بدهان آمده ناچار
هر جا که ترا چامه و سرواد رسیده
با کلک تو روشنگری عشق و هنر را
در رتبه کجا تیشه فرهاد رسیده
این چامه ز شیراز زه آورد من آمد
ای شاعر استاد بهفتاد رسیده
کیستم...؟
کیستم من ، دل بدست آرزوها دادهای
در بیابانی بدنبال سراب افتادهای
قطرّه لرزان اشکی مانده بر مژگان هنوز
برگ زردی تن بباد مهرگانی دادهای
شبنمی در واپسین دم گرم بدرود حیات
شعله شمعی براه تند باد استادهای
داستانی درهم و آشفته اما ناتمام
آه جانسوزی ز قلبوسینه ره نگشادهای
آرزویی برده دردامانِ حرمان رخت خویش
کاروان گمکردهای دل بر قضا بنهادهای
منابع مقاله:
1 ـ دیوان داورى، به تصحیح روحانى وصال و مقدمه دکتر نورانى وصال، معرفت شیراز، 1330.
2 ـ همانجا، ص 482.
3 ـ تاریخ ادبیات ایران، از صفویه تا عصر حاضر، ادوارد براون، ترجمه دکتر بهرام مقدادى،
مراورید، تهران، 1369 ص 227.
4 ـ نواب شیرازى، حاج علىاکبر، بسمل، تذکرة دلگشا، به تصحیح و تحشیه دکتر منصور رستگار
فسایى، شیراز 1371 ص 540.
5 ـ روحانى وصال، گلشن وصال، تهران، بهمن 1319، ص 139.
6 ـ همانجا، ص 127 و 128.
7 ـ همانجا، ص 179.
8 ـ همانجا، ص 278.
9 ـ همانجا، ص 289.
10 ـ همانجا، ص 417 و 413.
11 ـ همانجا، ص 417 و 413.
12 ـ دکتر حمیدى، مهدى، شعر در عصر قاجار، ص 127.
13 ـ گلشن وصال، ص 400 و 401.
14 ـ همانجا، ص 432 و 433 و 434.
15 ـ همانجا، ص 437 به بعد.
16 ـ چهار مقاله، به تصحیح استاد معین ص 30.