دکتر پرویز ناتل خانلری
شرافت ادبى
عارفى، هشتنُه قرن پیش از این، با عیّارى روبرو شد، و به قصد آنکه او را از کار هاى ناپسندیده بازدارد، پرسید که "جوانمردى چیست؟" عیار گفت: "جوانمردى من یا تو؟" عارف گفت: "مگر جوانمردى صورتهاى گوناگون دارد؟" گفت: "آرى، جوانمردى من آن است که دست از عیارى بشویم و به کُنجى بنشینم و خرقه بپوشم و از آنچه کردهام به درگاه خداوند بنالم و توبه کنم". عارف گفت: "جوانمردى من چیست؟" گفت: "اینکه خرقه را از سر بیرون کنى و بیش از این خلق خدا را فریب ندهى".
از این مثل چنین نتیجه مى توان گرفت که هر پیشهاى مستلزم یک نوع "جوانمردى" یا "شرافت" است اگرچه بعضى اصول هست که در همه فنون و پیشهها باید مراعات شود. اما انحراف از اصول شرافت، در همه پیشهها به یک درجه براى جامعه زیانبخش نیست. کاسبى که کم مى فروشد یا سنگ تمام در ترازو نمى گذارد از شرافت پیشه خود منحرف شده است. اما این انحراف تنها به خریداران او زیان مى رساند.
در پیشه نویسندگى وضع چنین نیست، زیرا همه طبقات اجتماع که خواندن و نوشتن مى دانند و همه نسلهاى یک جامعه از معاصران و آیندگان با آثار نویسنده سروکار دارند، انحراف نویسنده از شرافت پیشه خود به همه ایشان ممکن است زیان برساند.
جوانمردى را در پیشه نویسندگى "شرافت ادبى " مى توان خواند. نخستین شرط این صفت آن است که نویسنده به ارزش کار فکرى، یعنى آنچه پیشه خود اوست، ایمان داشته باشد، یعنى براى این کار به قدر و شأنى قائل شود. نتیجه این ایمان آن است که به کار همکاران خود به چشم احترام بنگرد و حس کند که محصول ذوق و اندیشه، لااقل به اندازه محصولات طبیعى یا صنعتى ارزش دارد. این احساس ایجاب خواهد کرد که درباره آثار دیگران، اگرچه همذوق و همفکر او نباشند، ادب را مراعات کند و در هر بحثى که پیش بیاید از توهین و تحقیر ایشان بپرهیزد.
نویسندهاى که داراى این صفت است در بحث با همکاران خود از نیش و کنایه و بهتان احتراز مى کند. براى اثبات نظر خود، یا براى غلبه بر حریف، نوشته او را قلب و تحریف نمى کند و وارونه جلوه نمى دهد. همچنین، اگر به پیشه خود قدر مى گذارد پیش از آنکه به دیگرى ایراد بگیرد یا اعتراض کند، مى کوشد که از درستى مطلبى که مدافع آن است یقین حاصل کند. جاى تأسف است که گاهى خلاف این معنى را در آثار بعضى از معاصران مى بینیم. نویسنداى به دیگرى ایراد مى گیرد که چرا نوشته است اسکندر را در نوشته هاى ایرانیان پیش از اسلام "ملعون" مى خواندهاند، و براى اثبات نظر خود به رساله مولانا ابوالکلام آزاد استناد مى کند که به عقیده او ثابت کرده است ذوالقرنین مذکور در قرآن همان اسکندر مقدونى است. این نکته که ذوالقرنین که بوده است اکنون موضوع گفتار ما نیست. اما رساله ابوالکلام آزاد که نویسنده معترض به آن استناد کرده و چند بار به فارسى ترجمه و چاپ شده است درست خلاف این معنى را خواسته است ثابت کند. یعنى مؤلف آن رساله دلایلى آورده تا بگوید که ذوالقرنین مذکور در قرآن کوروش ایرانى است نه اسکندر مقدونى. مى بینید که نویسنده منتقد و ایرادگیر ما اصلا رسالهاى را که مورد استناد اوست نخوانده و آنرا شاهدى براى اثبات خلاف مدعاى مؤلف آورده است.
شرط دیگر شرافت ادبى آن است که نویسنده خود را طرفدار اصل معین و واحدى نشان بدهد، یعنى در نوشته هاى خود به اصل متفاوت و متناقض تکیه نکند، و براى آنکه سخن خود را به کرسى بنشاند، سراسیمه به در و دیوار نزند. اگر یک جا مخالف تعصبات دینى و نژادى است جاى دیگر از اینگونه تعصبها براى بیرون کردن حریف از میدان استفاده نکند، و خلاصه آنکه نشان بدهد که پیشه نویسندگى را براى دفاع از اندیشه هاى ثابت و معینى که به آنها اعتقاد دارد به کار مى برد، نه آنکه اعتقادها و ایمانهاى متفاوت و مخالف یکدیگر را وسیله کسب شهرت یا رواج نوشته هاى خود مى کند.
اگر چنین اعتقاد و ایمانى به پیشه نویسندگى در کسى وجود داشته باشد، ناگزیر صفت انصاف در او ایجاد مى شود که یکى از نتایج آن در صورت لزوم اقرار به خطاست. البته نویسنده نیز، مانند دیگران، از خطا مصون نیست. اما باید که چون به خطاى خود پى برد در اثبات آن لجاج نکند و "شرافتمندانه" به آن اعتراف کند و بداند که این اعتراف نهتنها از قدر و شأن او نمى کاهد، بلکه او را در نظر خوانندگان بزرگوارتر و شریفتر و داناتر جلوه مى دهد.
نکته دیگر از لوازم شرافت ادبى ، مراعات حقوق دیگران است. در محافل علمى و ادبى جهان اعتبار هر نوشته تحقیقى به مدارک و مآخذى است که نویسنده ارائه مى دهد. هر دانشمندى همینکه کتابى تازه به دستش افتاد پیش از آنکه متن آنرا بخواند به فهرست منابع آن رجوع مى کند تا بداند که مؤلف کتاب تا چه اندازه از حاصل کوششهاى دیگران بهرهمند شده و کار خود را بر چه پایه هایى گذاشته است.
بعضى از نویسندگان ما از این نکته غافلند. گمان مى برند اگر در نوشته هاى خود به کوششهایى که دیگران در همان زمینه کردهاند اشاره کنند، از قدر و ارزش آثار خود مى کاهند، و مى خواهند چنین جلوه دهند که سراسر نوشته ایشان نتیجه ابداع و ابتکار خودشان است. حتى آنجا که ادیبى پس از مطالعه چندین کتاب بزرگ، در هریک نکتهاى یافته و به مآخذ خود اشاره کرده است، نویسنده شتابزده و جویاى نام بى آنکه لااقل از روى همان اشارات به اصل مأخذ مراجعه کند، عینا همان اشارات را در نوشته خود نقل مى کند تا چنین نشان بدهد که خود مستقیما آن کتابها را مطالعه کرده و نخستینبار آن نکتهها را دریافته است. ایشان از این معنى غفلت مى ورزند که در کار مطالعه و تحقیق هیچ پیشرفتى حاصل نمى شود مگر آنکه پژوهنده از نتیجه کار و کوشش دیگران آگاه و از آنها بهرهمند گردد، و مصداق این بیت عربى را که در ادبیات ما به صورت مثل درآمده است در نظر نمى گیرند که:
والعلى محظورة الاعلى
من بنا فوق بناء السلف
یعنى: هیچ برترى و بلندى میسر نیست مگر براى کسى که روى بناى پیشینیان بنایى بگذارد.
اما انحراف از شرافت ادبى انواع صریحتر و ناپسندترى نیز دارد. از آن جمله اینکه کسى نوشته دیگرى را با اندک تغییر، یا بى هیچ تغییرى، به نام خود انتشار بدهد. این کار، با کمال تأسف باید گفت، در زمان ما رواجى دارد. یکى کتابى از از زبانى خارجى به فارسى ترجمه مى کند و انتشار مى دهد. دیگرى، بى آنکه هرگز اصل کتاب را دیده باشد، همان ترجمه او را برمى دارد و به نام خود در رادیو مى خواند یا در مجله و کتاب منتشر مى کند. موارد متعددى از این کار که باید آنرا "دزدى ادبى " یا "دزدى بى ادبانه" خواند در این روزگار دیدهایم. یکى کتابى را ترجمه و منتشر کرده بود. پس از چند سال، دیگرى آنرا به نام خود انتشار داد. مترجم اصلى شرحى نوشت و نشان داد که در ترجمه اصلى خطا هاى فراوان مرتکب شده که بعدها درست آنها را دریافته است. اما مدعى دومى عین آن خطاها را نقل کرده و البته چون اصل را ندیده یا اصولا آن زبان خارجى را نمى دانسته، اشتباهات مزبور را نفهمیده است.
مثال دیگر ترجمه نمایشنامهاى است که در یکى از مجله هاى ادبى درج شد. مترجم در بعضى موارد به حسب ذوق و سلیقه فارسىزبانان مطالبى از خود به اصل افزوده و در چاپ به آنها اشاره نکرده بود، چنانکه ترجمه مزبور بیشتر اقتباس شمرده مى شد تا ترجمهاى دقیق. دیگرى به گمان آنکه ترجمه مطابق اصل است آنرا عینا به نام خود در رادیو خوانده و آنرا ترجمه مستقیم از اصل معرفى کرده بود.
امثال این موارد را مکرر و متعدد در نوشته هاى معاصران مى توان یافت. البته در هر پیشهاى همکاران نابکار وجود دارند که به شرافت پیشه خود زیان مى رسانند. اما آنچه باید مورد بحث قرار گیرد این است که راه جلوگیرى از این فساد و حمایت حقوق نویسندگان شریف چیست؟
یکى از علل رواج این نادرستیها، بى اعتنایى خود نویسندگان به حفظ حقوق صنفى است. هیچیک از اینگونه خطاها، یا انحرافها از شرافت ادبى ، از چشم کسانى که نویسندگى پیشه ایشان است، پنهان نمى ماند. اما غالبا در اظهار آنها مسامحه روا مى دارند. عذر ایشان گاهى این است که حریف بى شرم است و با ما دشمن مى شود و دشنام مى دهد. پس بهتر آن است که خود را در معرکه وارد نکنیم. گاهى نیز با همین حریف بى شرم آشنایى دارند و مى اندیشند که چون به آثار خود ایشان تعرضى نکرده است، دفاع از شخص سوم را بر عهده ندارند.
این طرز فکر همیشه و در همه موارد موجب ترویج فساد است. کسانى که چنین مى اندیشند، غافلند از اینکه نادانسته به رواج نادرستى در پیشه نویسندگى کمک کردهاند.
دفاع از شرافت ادبى در درجه اول کار خود نویسندگان است. هر نویسندهاى که براى کار خود ارزش قائل است، باید بداند که دفاع از حقوق همکاران در حکم دفاع از حق شخصى اوست. اگر در یک مورد تعرض متوجه دیگرى است بار دیگر ممکن است متوجه خود او باشد. بنا بر این خاموش نشستن در آن مورد، موجب قبول تعرض به شخص خود است.
در کشور هایى که "اتحادیه صنفى نویسندگان" وجود دارد یکى از وظایف آن دفاع از حقوق همکاران در اینگونه موارد است.
در درجه دوم خوانندگانند که باید در حفظ شرافت ادبى نویسندگان بکوشند. اگر خوانندهاى درمى یابد که کسى به حق نویسندهاى تجاوز کرده است، باید این کار را ناپسند بشمارد و متجاوز یا متعرض را پست و حقیر بداند و او را لایق عنوان "نویسندگى" تلقى نکند.
حاصل این گفتگو آن است که جامعه باید شرافت داشته باشد، و همه افراد آن بدانند که دفاع از منافع دیگران در حکم دفاع از منافع شخصى و فردى خود ایشان است.
اردیبهشت 1349