دکتر منصوررستگار فسایی
فردوسی و حافظ
( بخش 4)
تفاوتهاى فردوسى و حافظ
تفاوتهاى فردوسى و حافظ با هم، در سه زمینه تفاوتهاى شخصى، اجتماعى و هنرى قابل بررسى است، اما اساس این اختلافات بر آن است که دو شاعر در دو عصر کاملا متفاوت زندگى مى کنند و دو بینش اجتماعى و فرهنگى مختلف دارند که بازتاب آنها در اختلافات شعر حماسى و غنایى آنان خلاصه مى شود. به منظور دسترسى به یک نتیجهگیرى منطقى، جهات سهگانه این تفاوتها را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهیم:
تفاوتهاى شخصى فردوسى و حافظ
در این بخش سعى مى شود تا به اختصار و بدون تکرار مطالبى که در مباحث قبلى بدان اشاره شده است، ماحصل تفاوتهاى شخصى و روحیات فردى این دو شاعر بزرگ اجمالا بررسى گردد. رئوس اختلافات و تفاوتهاى شخصى فردوسى و حافظ به شرح زیر است:
.1 فردوسى در خانوادهاى متعین، دهقان و ثروتمند زاده مى شود و زندگى مى کند، در حالى که حافظ در خانوادهاى فقیر و بى سرپرست و در سایه فداکاریهاى مادر رشد مى کند.
.2 فردوسى کمتر به احوال شخصى و روحیات فردى خود مستقیما اشاره مى کند، در حالى که حافظ این روحیات را در شعر خود بیشتر نشان مى دهد.
.3 فردوسى جز دوسه مورد، که رجال عصر خود، یعنى محمود و برادرش، را مى ستاید، به مدح کسى نمى پردازد، در حالى که حافظ بسیارى از رجال درجه اول و دوم دوران خود را ستایش مى کند. در میان 60هزار بیت شاهنامه حتى 0/01 آن مدح نیست، در حالى که از 5هزار بیت حافظ، تقریبا 0/10 آن یعنى 485 بیت در مدح است.
.4 عشق فردوسى عشق به جمع است، اگرچه معشوق شخصى خود را نیز مى ستاید، ولى عشق حافظ همهجا فردى است، اگرچه حافظ جمع را دوست مى دارد و نگران سرنوشت اوست.
.5 تصویر فردوسى از زن حماسى است، زن در نظر او کامل، مبارز، دلیر و مردانه، باتدبیر و پراستقامت است و سرنوشت زنانى چون فرانک و فرنگیس، گردآفرید، رودابه، تهمینه، شیرین و گردیه و جریره...، در این چارچوب، در شاهنامه رقم مى خورد، حال آنکه زن مورد پسند حافظ، زنى غنایى است که علاوه بر آراستگیهاى ظاهرى چون زیبایى، داراى صفات بى وفایى، عهدشکنى، شهرآشوبى ، لولىوشى، دروغ وعده و قتال و سحرآمیز بودن است، در چارچوب برداشت شاعر از یک معشوق مسلّط عرفانى قرار مى گیرد که اهل ناز است. زن در شاهنامه چهرهاى روشن دارد ولى در شعر حافظ زن به صورتى کلى، مبهم، ولى دوستداشتنى و قابل دل بستن مطرح مى گردد.
.6 زندگى فردوسى یکرویه و روشن است و در آن ابهامى وجود ندارد، در حالى که حیات و زندگى عادى و هنرى و اجتماعى حافظ در فضایى مبهم، تردیدآمیز، کشدار و قابل تعبیر و تأویل مى گذرد. شناخت درون حافظ و عمق واقعى پیام او بسیار مشکل مى نماید، در حالى که درک زندگى و پیام فردوسى آسان است.
.7 براى فردوسى شهر زادگاهش، طوس، در شاهنامه مطرح نمى شود و فردوسى بدان به عنوان شهرى که عامل دلبستگى است نمى نگرد، زیرا همهجاى ایران براى وى به عزّت طوس است و سراى اوست، در حالى که شیراز در شعر حافظ به مثابه بهشتى زمینى است:
شیراز و آب رکنى و آن باد خوشنسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
و این نکته از آنجاست که براى فردوسى، وطن، سرزمینى بزرگ، با فرهنگى ویژه و با عظمت و بى انتهاست که ایران نام دارد و تلقى حافظ و مردم همزمان او از وطن، شیراز و دیارى است محدود که در آن زندگى مى کنند، اگرچه فرهنگ غالب آن ایرانى باشد.
تفاوتهاى اجتماعى فردوسى و حافظ
.1 فردوسى اصالت کار خود را در این مى داند که به خاطر نوع کار و هدفى که دارد از پرداختن به حال و همزمانى با مردم روزگار خود بپرهیزد و دور شود و کتابى بسازد که همزمانان و آیندگان از آن سود برند، در حالى که ارزش کار حافظ در همزمان و همدم شدن با مردم عصر خود او است. البته معنى این سخن آن نیست که فردوسى اوضاع و احوال زمانه خود را فراموش مى کند، زیرا همه مى دانیم که نظم شاهنامهواکنشى است که فردوسى از خود در برابر نظم جارى و همزمان روزگارش نشان مى دهد، بلکه معنى حرف ما آن است که شعر فردوسى، با دور شدن ظاهرى از زمان حال، نماد جاودانه واقعیتهاى تاریخى، منجمله عصر خود او مى شود، در حالى که حافظ با نزدیک شدن به واقعیتهاى عصر خود، جریان همزمان عصر خویش را افشا مى کند و تب و تاب زمان خویش را نشان مى دهد.
.2 براى فردوسى، زندگى گذشتگان آیینه آیندگان و واقعیتهاى جهان گذشته به صورت اساطیر و حماسهها است و راهى است براى شناخت زندگى و مسائل آن در ابدیت تاریخ، در حالى که حافظ معاصران خود را وسیله عبرت آیندگان مى شناسد:
فردوسى:
جهانآفرین تا جهان آفرید
سوارى چو رستم نیامد پدید
حافظ:
مى خور که شیخ و زاهد و مفتى و محتسب
چون نیک بنگرى همه تزویر مى کنند
.3 فردوسى مبارزى است خوشبین و با اعتماد به نفس، مغرور و مطمئن از پیروزى جامعه ایرانى در سیر به سوى کمال و حافظ مبارزى است نومید که پیروزى را جز در جهان دیگر و به طرزى باطنى قابل حصول نمى شناسد، به عنوان مثال، فردوسى در نبرد دوازده رخ، که درواقع هر رخ ایرانى، نماینده یکى از هزارهها و مظهر اقتدار دورانى ملت ایران است اجازه نمى دهد که حتى یک پهلوان تورانى بر دلاوران ایرانى پیروز گردد. رستم را هیچکس شکست نمى دهد و کیخسرو، خود، مرگ و نوع مردن خود را انتخاب مى کند و جریره، مادر فرود، خود زمان مرگش را رقم مى زند. بیژن در چاه افراسیاب به نجات خود امیدوار است و مى داند که رستم به یارى او خواهد آمد و به همین جهت منیژه را از بن چاه مژده مى دهد:
تو بشناس کاین مرد گوهرفروش
که خوالیگرش مر تو را داد توش
ز بهر من آمد به توران فراز
وگرنه نبودش به گوهر نیاز
ببخشود بر من جهانآفرین
ببینم مگر پهن روى زمین
رهاند مرا ز این غمان دراز
تو را زین تکاپوى و گُرم و گداز
یکى را بَرَد دیگر آرد به جاى
جهان را نمانند بى کدخداى
اما حافظ مأیوس و غمزده است و درد بى همدمى و نومیدى از آینده بزرگترین مشکل اوست:
سینه مالامال درد است اى دریغا مرهمى
دل ز تنهایى به جان آمد خدا را مرهمى
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامى به من ده، تا برآسایم دمى
زیرکى را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزى، بلعجب کارى، پریشان عالمى
آدمى در عالم خاکى نمى آید به دست
عالمى دیگر بباید ساخت وز نو آدمى
*
جهان پیر است و بى بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسوس و نیرنگش، ملول از جان شیرینم
.4 شعر فردوسى جمعى است و شعر حافظ فردى، به عبارتى دیگر، آن مظهر اَعلاى شعر حماسى است و این نمونه اَجلاى شعر غنایى؛ فردوسى، حافظ عصر حماسى است و حافظ، فردوسى دوران غنایى؛ فردوسى زلال ادب حماسى است و حافظ ماحصل ادب غنایى ایران.
.5 فردوسى قوّتها، توانمندیها، پیوندها و جنبه هاى استوارانه و مقاومتساز جامعه را در گذشته و حافظ ضعفها، سستیها، گسستگیهاى جامعه عصر خود را نشان مى دهند؛ فردوسى از عظمتهاى ملى گذشته دریا مى سازد و حافظ حقارتهاى فردى و اجتماعى روزگار خود را کوه مى نماید، فردوسى، با برکشیدن فضیلتها، اعتلاى قدرت و توان پهلوانان، ایستادگى و دوام مبارزان، الگو هاى مثبت زندگى را ارائه مى دهد و حافظ، با نشان دادن منشهاى فاسد و گمراه و تباه، نمونه هاى منفى و زشت بدکارى و بدى روزگار خود را محکوم مى کند. حافظ، قطره محالاندیش است:
خیال حوصله بحر مى پزد هیهات
چههاست در سر این قطره محالاندیش!!
*
فریدون بدیشان سخن برگشاد
که خرّم زیید اى دلیران و شاد
که گردون نگردد بجز بر بهى
به ما بازگردد کلاه مهى
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
بسى کردشان نیز فرّخ امید
بسى دادشان مهترى را نوید
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد، پاک
جهان را همه سوى داد آوریم
چو از نام دادار، یاد آوریم
ص 1/70
رستم:
چنین گفت رستم به دستان سام
که من نیستم مرد آرام و جام
چنین یال و این چنگهاى دراز
نه والا بود پروریدن به ناز
اگر دشت کین آید و جنگ سخت
بود یار یزدان پیروز بخت
ببینى که در جنگ، من چون شوم
چو با بور گلرنگ در خون شوم
یکى ابر دارم به چنگ اندرون
که همرنگ آب است و بارانش خون
همى آتش افروزد از گوهرش
همى مغز پیلان بساود سرش
هرآنگه که جوشن به بر در کشم
زمانه برآرد سر از ترکشم
هرآن باره کو زخم گوپال من
ببیند برو بازوى و یال من...
اسب رستم:
چو رستم بدان مادیان بنگرید
مرآن کرّه پیلتن را بدید
بپرسید رستم که این اسب کیست
که از داغ دوروى رانش تهى است
چنین داد پاسخ که داغش مجوى
کز این هست هرگونهاى گفتوگوى
خداوند این را ندانیم کس
همى رخش رستمش خوانیم و بس
*
چنین گفت با نامور مهتران
که گیتى مرا از کران تا کران
اگر پیل با شیر کین آورد
همه رخنه در داد و دین آورد
نخواهم به گیتى جز از راستى
که خشم خدا آورد کاستى
تن آسانى از درد، رنج من است
کجا خاک و آب است، گنج من است
سپاهى و شهرى مرا یک سر است
همه پادشاهى مرا لشکر است
همه در پناه جهاندار بید
خرامنده بید و بى آزار بید
هر آنکس که دارد خورید و دهید
سپاسى ز خوردن به من برنهید
چرا گاهشان بارگاه من است
هرآنکس که آید، سپاه من است
وزان رفته نامآوران یاد کرد
به داد و دهش گیتى آباد کرد
356
و از حافظ است:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر مى کنند
چون به خلوت مى روند آن کار دیگر مى کنند
مشکلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر مى کنند؟!
گوییا باور نمى دارند روز داورى
که این همه قلب و دغل در کار داور مى کنند
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
که اینهمه ناز از غلام ترک و استر مى کنند...
*
دانى که چنگ و عود چه تقریر مى کنند
پنهان خورید باده که تکفیر مى کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتى است که تقریر مى کنند
ناموس عشق و رونق عشّاق مى برند
عیب جوان و سرزنش پیر مى کنند
تا خود درون پرده چه تدبیر مى کنند...
.6 فردوسى به انعکاس مبارزات و تلاشها و کوششهایى که همگى جنبه بیرونى دارند، مى پردازد و شاعرى برونگراست، در حالى که حافظ نهتنها ظاهر زندگى مردم و عصر خود را به ایجاز بیان مى کند، آیینهاى است که درون زندگى و نقشهاى باطنى مردم روزگار خود را نیز نمودار مى سازد.
.7 دید فردوسى از زندگى دیدى روشن و صریح و با یک چهره مشخص و ملموس است. در شعر او، حتى حیلهها، دورنگیها و نیرنگها به خوبى پیدا و مشهود است، در حالى که دید حافظ از حیات دیدى ترکیبى و گاهى انتزاعى است، حافظ چیزى را مى بیند و از آن چیزى دیگر را استنباط مى کند. در پشت پیداییها، پنهانیهایى را مى بیند و آیینه او غیبنماست، گویى حافظ چشم و دل و روح جامعه را بینا مى بیند و (دیدن) او با نفوذى به ماوراء واقعیتها همراه است.
فردوسى و حافظ دو چشم ایرانند. یکى نگران گذشته است که مبادا فراموش شود و حال و آینده از دست برود؛ و دیگرى نگران حال است که مبادا از گذشته بِبُرد و بى آینده شود.
بر این دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه، رویش عیان نمى بینم
*
جلوه بر من مفروش اى ملکالحاج که تو
خانِه مى بینى و من خانه خدا مى بینم
*
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها مى بینم...
.8 فردوسى تاریخ را زنده مى کند و حافظ خود تاریخى زندگى مى کند. فردوسى، اگرچه قهرمانپرور است، اما به ظاهر خود قهرمان عصر خویش نیست و همیشه به قهرمانان روزگاران کهن جان مى بخشد.
چو عیسى من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم به نام
در حالى که حافظ، اگرچه قهرمانپرور نیست، اما براى عصر خود قهرمانى تاریخى است که در برابر حکّام ستمگر، رذالتها و نابسامانیهاى دورانش مى ایستد و به جاودانگى مى پیوندد. حافظ، درواقع، رند عالمسوز و مصلحتناشناس و قهرمان شهر و سرزمین خویشتن است.
.9 فردوسى دشمن تورانیان و در جستوجوى ر هایى ابدى از دست نفوذ انیران است و در دوران وى، محمود و عناصر حاکم ترک نمودار تورانیگرى بازگشته به شمار مى آیند. بنا بر این فردوسى به شدت و صراحت و مستقیما بر ریشه هاى این عناصر مخرّب فرهنگى و اجتماعى مى تازد و آنانرا محکوم مى کند، در حالى که حافظ، اگرچه اسیر دوران تورانى است و توران شاهان را مى ستاید، اما به جاى ریشهها و بازماندگان عناصر تورانى به اثرات منفى اخلاقى و اجتماعى و حتى فردى نفوذ تورانیان مى تازد. به عبارت دیگر، فردوسى تورانیان را به عنوان عاملان اصلى تباهى اجتماعى و فرهنگى مورد حمله قرار مى دهد، اما حافظ به نتایج فرهنگى و اجتماعى هجوم تورانیان مى تازد.
.10 پند هاى اجتماعى فردوسى صریح و روشن و حکمتآمیز است:
بگستر به گرد زمین داد را
بکَن از زمین بیخ بیداد را
تو گر دادگر باشى و پاکراى
همى مژده یابى به دیگر سراى
اما پند هاى حافظ ابهامآمیز و ایهامدار و غیرمستقیم و برانگیزنده تفکر انسانى است و گاهى با طنز و زمانى با جد همراه مى شود:
در آستین مرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحى زمانه خونریز است
*
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
طاقت فریاد دادخواه ندارد
.11 فردوسى اهل اختیار است و حافظ تسلیم جبر.
.12 فردوسى علمگرا، منطقى و علتپسند است، در حالى که حافظ اهل عرفان و عشق و سلوک است.
.13 قهرمان محبوب فردوسى رستم است و قهرمان مطلوب حافظ رند. قهرمان مورد نظر فردوسى از اعماق اسطوره، تاریخ و جامعه ایران برمى آید در حالى که قهرمان حافظ از دوران حافظ و اندیشه وى در جستوجوى انسان کامل طلوع مى کند.
.14 در شعر فردوسى خون سرخ ایران را بر زمین ریخته مى بینیم و در شعر حافظ خونیندلى انسان روزگار حافظ را.
تفاوتهاى هنرى شعر فردوسى و حافظ
.1 فردوسى مثنوىسرا و حافظ غزلسرا است، اما هردو از حداکثر قابلیتها و ظرفیتهاى نوع ادبى مطلوب خود کاملا سود مى برند.
.2 فردوسى داستانپرداز است و در داستانهایش به تفصیل توجه دارد، در حالى که حافظ داستانسرا نیست، ولى داستانها را خلاصه مى کند و نتیجه آنرا مختصر و مفید، در یک جمله یا یک مصراع و بیت، ارائه مى دهد. فردوسى مشروح داستانها را باز مى گوید و حافظ عصاره و ماحصل آنها را ذکر مى کند.
.3 فردوسى شاعر حماسى است و حافظ شاعر غنایى- به عبارتى دیگر شعر فردوسى رزمى است و سخن حافظ بزمى .
.4 دید فردوسى بروننگرانه و آفاقى است، در حالى که دید حافظ دروننگرانه و انفسى. به همین جهت، قهرمانان اثر فردوسى نیز برونگرا و آفاقى هستند و شخصیتهاى شعر حافظ درونگرا و انفسى.
.5 شخصیتهاى شاهنامه اجتماعى، شاد، امیدوار، نیرومند، مبارز و پویا و تسلیمناپذیرند، در حالى که شخصیتهاى شعر حافظ خلوتگرا، اهل سکوت و مصلحتاندیشاند.
.6 در شعر فردوسى، موسیقى حماسى شاد، افشاکننده، حرکتآفرین و پرجنبش و ملازم نبرد هاى بزرگ و صحنه هاى پیروزى و افتخار است، در حالى که، در شعر حافظ، موسیقى بزمى است و فراتر از خاموشى و مخصوص خلوتگاهها، بزمها و مویهگرانه و غمگین است:
بس که در پرده چنگ گفت سخن
بِبُرش موى تا نموید باز
*
به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها
که از نهفتن آن، دیگ سینه مى زد جوش
*
.7 اکثر واژه هاى شعر فردوسى، در عین آنکه به تمامى مقاصد شاعر را بیان مى دارند، تکمعنایى و یکسویه و با غلبه الفاظ فارسى بر عربى مطرح مى شوند، در حالى که واژگان شعر حافظ منشورى چندمعنایى و اغلب عربى و اصطلاحى هستند.
.8 بافت کلى کلام فردوسى صریح و روشن و براى همگان قابل فهم است و خواص و عوام نمى شناسد. به همین جهت، شاهنامهخوانى از دیرباز در میان همه طبقات جامعه مطلوب و محبوب بوده است در حالى که کلام حافظ مرموز، ایهامبرانگیز و نیشدار و طنزآلود است، اما شگفتا که این کلام نیز، به دلیل همین ویژگیها، در میان خاص و عام مردم ایران راه مى گشاید و (فال حافظ) گویى پیام و کلام حافظ را به زبان و بیان باطنى و درونى مردم ایران بدل مى سازد. شاهنامهخوانى بازیافت امید و غرور افتخار و اعتماد به نفس مردم ماست و فال حافظ گشودن دریچه هایى به سوى امید و روشنى به شمار مى آید.
.9 شعر فردوسى نمونه جامع ادب متعهد و هدفدار است، که لفظ و معنى آن متناسب با هدف و اندیشه فردوسى است در حالى که کلام حافظ بیشتر به نمونهاى از شعر ناب ساختارى مى ماند که در آن مفهوم، اعتبارى و فرعى است.
.10 فردوسى، در بیان خود، از خاطرات جمعى ملت خویش سود مى برد و هر داستان را از کتابى یا حافظهاى فراهم مى آورد، در حالى که حافظ از (مشاهدات و تجربه هاى شخصى) خود سخن مى گوید. بدین ترتیب، فردوسى همیشه از خاطرات ملى سخن مى راند و حافظ از تجربه هاى شخصى.
.11 کلام حماسى فردوسى سخنى است مفصل و مشروح، در حالى که حافظ در سخن غنایى خود زلالى تمام اندیشه هاى غنایى عنصر ایرانى را به زیبایى، موجز و مختصر بیان مى دارد.
.12 فردوسى درد زنده بودن و زنده ماندن باافتخار و سربلندى را دارد و حافظ درد چگونه زنده بودن را.
از ننگ چه گویى که مرا نام ز ننگ است
و ز نام چه پرسى که مرا ننگ ز نام است
.13 فردوسى از پیش مى داند که چه مى خواهد و براى آن سى سال صبورانه مبارزه مى کند، ولى حافظ نسبت به لحظهها و، تناسب حوادث عکسالعمل نشان مى دهد، بدین معنى در شعر فردوسى نوعى ثبات فکرى و اندیشه ثابت مشاهده مى شود، در حالى که در شعر حافظ با تغییرات و تلوّنها و دگرگونیهاى اجتماعى و فرهنگى زمانه روبرو مى شویم.
.14 آگاهیهاى فردوسى از روزگار و زمانه و محیط اجتماعى و سیاسى و اخلاقى او تحتالشعاع ناخودآگاهیهاى جمعى و تاریخى او قرار مى گیرد. بنا بر این فردوسى کمتر از عصر خود سخن مى گوید، ولى نمونه هاى اندیشه کهن او جلوهاى در دوران معاصر دارند و اسطورهها و واقعیتهاى کهن حرف او را در زمان حال مطرح مى کنند. در حالى که ناخودآگاهیهاى حافظ تحت تأثیر آگاهى دقیق شاعر از دوران و زمانه خود به واقعیتهاى ملموس دوران وى تبدیل مى شود و از همینجاست که هر پدیده ملموس عصر حافظ مى تواند یادآور الگویى کهن باشد.