دکتر منصور رستگار فسایی
استاد مدعو دانشگاه اریزونا
دوستی و مهر حافظ ، از ازل تا ابد
مجسمه ی حافظ در اهواز
دوستی و مهر حافظ ، از ازل تا ابد
از دم صبح ازل تا آخر شا م ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود 5/202 *
"دوستی" و"دوست" و مضمونهای همانند آنها ، در شعر حافظ بسته به مراتب و مقاصد مختلف شاعر، به وسیله ی کلمات زیر بیان می شود که البته هریک از آنها دارای درجات متفاوت و معناهای محدود تر و یا وسیع تری در اشعار مختلف حافظ هستند و اغلب همپوشانی هایی نیز با هم دارند:
1لف:کلمات مبین " دوستی " و سلسله مراتب آن که طیفی گسترده از ترکیبات و مشتقات را نیز با خود به همراه دارند عبارتنداز:
1-آشنایی،2- ارادت، 3-الفت،4- انس، 5-بندگی، 6-پیوند،7-تعلّق،8-حُبّ، 9-دوستی،10-صُحبت،
11-عاطفت،12-علاقه، 13-عهد، 14-غلامی ،15-لطف( الطاف)،16-محبت،17-مدارا، 18-مرحمت، 19-مِهر، 20-مهربانی،، 21 مهرورزی 22-وداد، 23-وصال، 24-وصل ، 25-وفا، 26-وفاداری، 27 - ولا، 28-همصحبتی 30- همنشینی،31- همدمی 32-یاری. (1)
ب-الفاظ گوناگون برای مضمون" دوست: در شعر حافظ:
1- احبّا،2-احباب ،3- أخ، 4-ارباب معرفت،5- انیس ، اهل معرفت 6-اهل وفا ، 7-برادر،8-بنده، 9-جلن ، 10- جانان، 11-چاکر ، 12-حبیب ، 13-حریف ، 14-خلوتی ( خلوتیان)، 15-خلیل (خُلّان)، 16-دلخواه،17- دوست، دوستان ، 18-دوستدار( دوستداران)، 19-رفیق ( رفیقان) ، 20-عاشق ، 21-عزیز ( عزیزان)، 22- غلام،23- محب ، 24-محبوب ، 25-لطیف ( لطیفان) ،26- محرم، 27-مخلص ( مخلصان)، 28-مشفق ،29- مصاحب ،30-معاشر (معاشران)، 31-ملازم( ملازمان) ،32- مونس ، 330مهربان( مهربانان) ، 34-مهرورز ، 35 ندیم، 36-نگار ،37-نیکخواه ( نیکخواهان) ،38 همدم ، 39-هم صحبت،40-همنشین،41- هوا خواه، 42-هوادار، 43-یار (2)
الفاظ مختلف فارسی و عربی برای دوستی ودوست در شعر حافظ:
از میان 32 واژه ی فارسی و عربی مبین معنی " دوستی " در شعرحافظ ، 9 واژه ی آشنایی ، بندگی ، پیوند،دوستی ، مهر ، مهر ورزی ، هممدمی ، همنشینی و یاری ،فارسی هستند و 3 واژه ی غلامی، وفاداری ، هم صحبتی تر کیب عربی و فارسی و بقیه عربی هستند اما مضمون "دوستی" در این واژه ها،لایه های متفاوتی دارد که از قرابت و مودت ساده ی اجتماعی دو شخص و عشق جسمانی و روحی دو انسان ، تا عشق عرفانی به خداوند در نوسان است ،آن چنان که می توان تفاوتها ی زیر را در میان این الفاظ باز شناسی کرد:
1- آشنایی که اگرچه اغلب مبین دوستی عمیق هم می باشد گاهی به نظر می رسد که معرف نخستین مرحله دوستی وآغاز هر نوعی از دوستی باشد.
ندانماز چهسببرنگآشنائی،نیست سهیقدان ِسیه چشمماهسیمارا 6/4
چنان بی رحم ، زد زخم ِجدایی، که گویی خود نبود است آشنایی 19/1047
2- هم صحبتی،هم نشینی، صحبت ، در شعر حافظ اگر چه مبین نوعی از معاشرت ومصاحبت است که وجود رابطه ی محبت آمیز از آن استشمام می شود ، اما بار عاطفی مثبتی را منتقل نمی کنند واغلب مبین دوستی عمیق نیستند و به همین دلیل حافظ گاهی در آنها جنبه های مثبت ومنفی می بیند و مثلا از صحبت پاک ، صحبت یاران،سخن می گوید :
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بودمرا آنچه ترا در دل بود 2/203
صحنبستان، ذوقبخش وصحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت ِمیخواران خوش است 1 /44
و در مقابل ،از هم صحبت بد ، بدان هم صحبت ،صحبت نا جنس ،هم صحبتی اهل ریا، صحبت بد نامان و صحبت نا محرم ، پر هیز می کند و دوری از آنها را توصیه می کند:
بیا موزمت،کیمیای سعادت :
زهم صحبت ِبد،جدایی،جدایی 10/483
نیکنامی ،خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
بد پسندی ،جان من ،برهان نادانی بود 7/212
می ِ دوساله و معشوق ِ چارده ساله
همین بس است مرا ،صحبت صغیر و کبیر 9/251
چاک خواهم زدن این دلق ِ ریایی ،چه کنم
روح را صحبت ِ ناجنس ، عذابی است الیم 2/360
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان ، رطل گران مارا بس 2/262
زاهد! از کوچه ی ِ رندان به سلامت بگذر !
تا خرابت نکند صحبت ِ بد نامی چند 5 /177
و حتی گاهی صحبت " نا محرم" برای حافظ " عذابی الیم " است:
چه جای ِصحبت ِنا محرم است ،خلوت ِ ُانس
سر پیاله بپوشان ،که خرقه پوش آمد 7/171
حافظ واژه ی "معاشرت" و " معاشر " را هم عغلب با همان مضمون صحبت و مصاحب می گیردکه برای وی ،بار عاطفی چندانی ندارد و ولی در جستجوی " معاشری خوش " است:
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید 1/236
معاشری خوش و رودی بساز می خواهم
که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر 3/251
3- ندیم کسی است که همدم و هم پیاله ی بزم شرابخواری است وواژه های ندیمی ؛ همدمی ، محرمی ، نیز بیشتر انس و الفت مربوطند و دقایق دوستی درخلوت و شادی خواری ، بی بیم از رسوایی و بدنامی را دوستانه را نشان می دهند :
ندیم و مطرب و ساقی ،همه ، اوست
خیال آب وِگل، درره، بهانه 5/142
رموزمستی ورندی ،زمن بشنو،نه ازواعظ
که با جام و قدح،هرشب،ندیم ماه و پروینم 6/348
این واژها از سویی محرم راز بودن واز سوی خاص اوقاتی خاص بودن را در دوستی و مراوده ی اشخاص نشان می دهند و ندیم در کلام سعدی معادی دوست قدیمی است :
ما دگر کس گرفتیم به جای تو ندیم
الله ،الله ، تو فراموش مکن عهد قدیم (سعدی 534)
اما در شعر حافظ ، ندیم ،دوستی به معنی یار صادق نیست و هم صحبتی است که میزان صمیمیت او در نیکنامی و راز داری او، ارزیابی می شود.
حافظ گاهی لاله ی وحشی را به ندیم شاه همانند می کند که جامی از شراب در دست دارد که در این تعبیر " ندیم" همان ساقی است:
به چمن خرام و بنگر برِ تخت گل ،که لاله
به ندیم شاه ماند ، که به کف ایاغ دارد 7/ 113
ساقی ِشَکّر دهان و مُطربِ شیرین سخن
همنشین ِ نیک کردار و ، ندیم ِ نیکنام 2/303
فتوی پیر مغان دار و قولی است قدیم
که حرام است می ، انجا ،که نه یاری است ،ندیم 1/360
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان ،کم بینم 2/347
ساقی ِشَکّر دهان و مُطربِ شیرین سخن ،
همنشین ِ نیک کردار و ، ندیم ِ نیکنام 2/303
به چمن خرام و بنگر برِ تخت گل ،که لاله
به ندیم شاه ماند ، که به کف ایاغ دارد 7/ 113
رموزِمستی ورندی،زمن بشنو،نه از واعظ
که با جام و قدح ، هرشب، ندیم ماه و پروینم 6/348
4- دوستی ، ارادت، الفت ، انس ،رفاقت ، علاقه ،عهد، لطف، محبت ،مهر، ولا، نیز از واژه های هم معنایی هستند که در شعر حافظ مبین صمیمتهای متعارف و دوستانه هستند:
سر ارادتما ، و آستانحضرت دوست
که هرچهبر سر ِ ما میرود، ارادتاوست 1/57
نبود رنگِ دوعالم،که نقش ُ الفت ،بود
زمانه، طرح َمحبّت،نه این زمان،انداخت 12/8
مطربا !مجلس أنس است،غزل خوان و سرود
چند گوئی که چنین رفت و، چنا ن خواهد شد؟! 8/160
حدیث ِ عهد مَحبّت زدیگران نمی شنوند
وفای صحبت ِ یاران و همنشینان بین!! 5/395
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود 5/202
به جان خواجه و حق ّ قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم ،دعای دولت تست 1/24
سری دارم،چوحافظ،مست ،لیکن
به لطف ِآن سری،امّیدوارم 7/318
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده 9/415
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد ،گاه هست و گاه نیست 10 /72
حدیث ِ عهد مَحبّت زدیگران نمی شنوند
وفای صحبت ِ یاران و همنشینان بین!! 5/395
آن عشوه داد ، عشق ، که تقوی ز ره، برفت
وآن لطف کرد ،دوست،که دشمن، حَذَر، گرفت 3/86
صنعت مکن ،که هرکه محبت ،نه پاک ،باخت،
عشقش ،به روی ِ دل ، در ِمعنی ، فراز کرد 6/129
سوز ِ دل بین ، که ز بس آتش اشکم،دل ِ شمع
دوش ،بر من ز سر ِ ِمهر، چو پروانه،بسوخت 4/18
که همچون ُمت یید تن دل َوای َره
غریق العشق فی بحرالوداد 422/4
5- شدت در دوستی در شعر حافظ با کلماتی چون بندگی ، چاکری ، غلامی ، اخلاص ( مخلص) ، دوستدار ،رفیق ، عزیز ، مشفق ، مهربان،مهرورز ، هواخواه و هودار منعکس می شود.
معاشران ! زحریف ِ شبانه ، یاد آرید
حقوق ِ بندگی ِمخلصانه ، یاد آرید 1/236
درکوی عشق ،شوکت شاهی نمی خرند
ا قرار بندگی کن و اظهار چاکری 2/442
حافظ ! برو ! که بندگی بارگاه دوست
گر جمله می کنند، تو باری نمی کنی 8 /473
سرخدمت تو دارم،بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده ،کمتر افتد ،به مبارکی ،غلامی 019/1
صف نشینان ،نیک خواه و پیشکاران، با ادب
دوستداران، صاحب اسرار و حریفان ،دوستکام 5/303
رفیقان ، چنان عهد ِ صحبت شکستند
که گویی نبوده است ،خود ، آشنایی 6/483
دِی،عزیزی ، گفت حافظ می خورد پنهان،شراب
ای عزیزمن ! نه عیب آن به که پنهانی بود ؟! 9/212
شهرِ ِیاران بود و خاک ِ شهریاران این دیار
مهربانی کی سرآمد، شهریاران را چه شد؟ 4/164
زمهربانی ِجانان،طمع مَبُرحافظ !
که نقش ِجورو، نشان ِستم ،نخواهد ماند 9/176
شهرِ ِیاران بود و خاک ِ شهریاران این دیار
مهربانی کی سرآمد، شهریاران را چه شد؟ 4/164
زمهربانی ِجانان،طمع مَبُرحافظ !
که نقش ِجورو، نشان ِستم ،نخواهد ماند 9/176
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید. 2/227
محترم دار دلم ،کاین مگس قند پرست
تا هواخواه تو شد فرّ همایی دا رد 4/119
از صباهر دم َمشا م ِ جان ما ، خوش میشود
آری، آری ِطِیبِ أنفا س هواداران خوش است 2/44
مرا عهدی است با جانان که،تا جان در بدن دارم
هواداران ِ کویش راچو جان ِ خو یشتن دارم 1/322
6 - واژه ی " محرم"نیز که سرشار از معنی "دوستی " و " خویشاوندی " است ، یک واژه ها را به حوزه ی" نا گفتنی ها" و " راز های سر پوشیده " دوستی می برد و در سخن حافظ با تعبیرات مختلف ، از آن یاد می شود:
محرم : [م َ رَ ] (ع ص ، اِ) ناشایست . حرام . حرام کرده ٔ خدا. ج ، محارم . حرمت . رحم محرم یا ذومحرم ؛آنکه نکاح با او روانباشد. زنی که نکاح کردن آن بر مرد برای همیشه حرام باشد به سببخویشاوندی یا رضاع یا مصاهرة.
(خویشاوندی نزدیک که نکاح بااو روا نباشد. مقابل نامحرم . محرم زن؛پدر و پسر و برادر و عم و خال باشدو این پنج مردانی هستند که شرع اسلام ازدواج با آنان را حرام کرده است تنها پدر وبرادر و برادرزاده و خواهرزاده و شوی محرم زن باشد و مردان دیگر نامحرم اویند. )
محرم خود را به نامحرم نمودن خوب نیست
دختر رز رابه هر محرم نمودن خوب نیست .سعید اشرف
کسی که اذن دخول در حرم و خانه ٔ شخصی رادارد. خویشاوند.خویش . آشنا:اینمرده را در میان زنان محرمی باشد. اهل سِر و آنکه در نزد وی بتوان راز را به ودیعهگذاشت . معتمد. ندیم . مقرب . خودی . یگانه .رازدار:
روا مدارخدایا !که درحریم ِوصال،
رقیب،محرم و، ِحرمان،نصیب من باشد 3/156
من از نسیم ِسخن چین ،چه طرف بر بندم،
چو سرو راست ،دراین باغ ،نیست محرم راز!! 8/254
آن کس است اهل بشارت ،که اشارت داند
نکته ها هست بسی ،محرم ِ اسرار ،کجاست؟ 4/27
چون به نوای ِ ِمد حتت ُزهره شود ترانه ساز حاسدت،از سماع ِآن محرم ِآه وناله باد 5-8/1062
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست کوش دلش محرم پیام سروش 8/278
درره عشق ،نشد کس به یقین ، محرم راز
هر کسی بر حَسَب ِ فهم ، گمانی دارد 7/121
و با همراز ، همانند است: همراز : محرم اسرار، انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . همدم . آرام
کا رم ،بد ان رسید ، که همراز ِخود، کنم ،
هر شام، برق ِ لامع و، هر بامد ا د ، باد 2/98
ما، بی غمان ِمست ِ دل از دست داده ایم همراز ِ عشق و ،هم نفس ِ جام ِباده ایم 1/356
قدم منه به خرابات،جزبه شرط ادب
که ساکنان د َرش ،محرمان پادشهند 3/196
ز محرما ن سراپردهی وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم 3/330
محرمان خلوت انس :
ما،محرمان خلوت أنسیم،غم مخور
با یارآشنا سخن آشنا بگو 3/407
محرمان سراپرده ی وصال :
زمحرمان سراپرده ی وصال شوم
زبندگان ِخداوندگارِ خود باشم 3/330
محرم آه و ناله:
چون به نوای ِمد حتت ، ُزهره شود ترانه ساز
حاسد ت از سماع آن،محرم آه ونا له باد 5-8/1064
محرم اسرار :رازدان، رازآشنا، نکتهدان، اهل بشا رت . رازدار.معتمدی که رازها با او در میان تواننهاد.
آن کس است اهل بشارت ،که اشارت داند
نکتهها هست بسی،محرم ِاسرار کجاست؟! 4/27
باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش 1/267
گفتا:نگفتنی است سخن، گر چه محرمی
درکش زبان و، پرده نگهدار و، می بنوش 4/280
محرم پیام سروش : کسی است که سروش پیامهای محرمانه ی ایزدی را در گوش جان او زمزمه می کند ،از غیب به او خبر می رساند..
بجز ثنای ِجلالش ،مساز وِرد ِ ضمیر
که هست گوش ِ دلش ، محرم ِ پیام ِسروش 8/278
محرَم د ل : راز دار ،کسی که مورد اعتماد است و می شود راز دل را با او در میان نهاد :
ز سِرّ غیب کس آگاه نیست ، قصّه مخوان
کدام محرم دل، ره در این حرم دارد 8/114
هرکه شد محرم دل ،در حرم یار بماند
هرکه این کا ر ندانست ،در انکا ر ،بماند 1/175
محرم راز:کسی که امین و راز نگهدار است و راز شاعر را با کسی فاش نمیکند و برای دیگران که نامحرمند تعریف نمیکند.
به حقّ ِ ُصحبت ِ دیرین ،که هیچ محرم ِ راز
به یاریک جهت حق گزارما،نرسد 3/152
در ره عشق ،نشد کس به یقین ، محرم راز
هرکسی برحَسَب فهم،گمانی دارد 7/121
گفتا:نگفتنی است سخن، گر چه محرمی
درکش زبان و، پرده نگهدار و، می بنوش 4/280
حسب ِحالی ننوشتی و شد،ایّامی چند
محرمی کو،که فرستم به تو،پیغامی چند 1/177
معانی و مراتب دوستی و دوست در شعر حافظ:
دوستی ودوست در شعر حافظ با هر واژه یی که به کار رود ممکن است یکی از سه مقوله ی زیر را در بر گیرد:
الف: هم نشین و همدم: دوست در معنای رفیق :
به جان دوست ، که غم پرده ی شما ندرد
گر التفات بر الطاف کارساز کنید 4/239
دل خرابی می کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان! جان من و جان شما 5/12
ب: معشوق زمینی :
ای دوست به پرسیدن حافظ ،قدمی نه
زان پپیش که گویند که از دار فنا رفت 9/82
دوست را گر سر ِ پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش ،که هنوزش نفسی می آید 6/235
ج:دوست :خدا:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم 7/343
سر ز مستی برنگیرد ،تا به ُصبح ِ روز ِ حشر،
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام ِدوست 4/63
َسیر ِ سپهر و، َدور ِ َقمَر را، چه اختیار ؟!
در گردشند ، بر َحَسب ِ إختیار ِ دوست 5/62
6- اما مقوله ی عشق که به حد افراط دوست داشتن .کسی یا چیزی است .چه مادی باشد و چه روحانی ، جان سخن حافظ است ،اگر چه حافظ گاهی، واژه هایی دیگر را هم مانند : حبّ ویاری را جانشین "عشق " می کند وگاهی کلماتی چون دوست و محبوب و نگار و حبیب ویار را به جای "عاشق" به کار می برد ، اما هیچیک از این واژه ها عمق معنایی و ووسعت و اثر کاربردهای "عشق " و "عاشق " را در کلام حافظ ندارد ،عشق ، فتح باب شعر حافظ است،.
الا یا ایّها السّاقی ! اَدِر کأ ساً و نا وِلها
که عشق آسا ن نمود اوّل ، ولی افتا د مشکلها 1/1
وخواجه معتقد است که؛
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گنبد دوّار بماند 8/175
و عشق، که 244 بار در کلام حافظ به کار رففته است ، به لحاظ تر کیبات و صاویر و دیگر تعبیرات مجازی ،چنان دامنه و وسعتی در شعر حافظ دارد که اگر فقط تعبیرات و تر کیبات و تصاویری را که حافظ از عشق ارایه داده است به شمار آوریم ، خود آز حجم یک کتاب بیشتر خواهد بود: (3)
در عشق خانقاه و خرابات ،فرق نیست
هرجا که هست ،پرتو روی حبیب هست 5/64
لاف ِ عشق و گله از یار زهی لاف ِ دروغ !!
عشقبازانِ ِ چنین ، مستحق ِ هجرانند 5/188
عشقبازی کار بازی نیست ، ای دل سر بباز
ورنه گوی عشق ،نتوان زدبه چوگان هوس 6/261
7- گاهی دوستی برای حافظ ، معادل پیوند و خویشی و برادری است و در این مقوله واژه های زیر مورد نظر حافظ هستند: پیوند ، تعلق، اخوت ، برادری ،نیک خواه :
همی باید ُبرید از خویش و پیوند
چنین رفته است ، حُکم ِ آسمانی 3-37/1083
8- گاهی لوازم و اسباب و ارزشهای دوستانه در شعر حافظ جای خود دوستی و عشق ومحبت را می گیرند و در هنگام سخن از آن لوازم واسباب ،گویی حافظ از خود دوستی و عشق سخن می گوید: این کلمات عبارتند از :حُبّ، مِهر،مهربانی ، مهرورزی ، لطف ، محبت ،مرحمت ، وصال ، وصل ، وفا، و دوستانی با این خصوصیات احباب ، احبا، ارباب معرفت ، انیس ، جان و جانان و جانانه ،دوست ، دوستدار ، عاشق ، محب ،مشفق ، مهربان؛نگار هواخواه و هوادار ویار هستند.
دیوان حافظ ، دفتر دوستی و عشق است و برای حافظ دوستی و عشق ، بنیانی است ازلی:
نبود رنگِ دوعالم،که نقش ُ الفت ،بود
زمانه، طرح َمحبّت،نه این زمان،انداخت 12/8
از دمصبحازلتا آخر شامابد
دوستیو مهر بر یکعهد و یکمیثاقبود 5/202
دوستی زیر بنا و مضمون اصلی شعر حافظ است و از نخستین پلکان ان یعنی پیوند عاطفی و محبت اجتماعی دو انسان با یکدیگر که حافظ از ان به رفیقان حجره و گرمابه و گلستان یاد می کند اغاز می شود و تا اخرین مراحل سلوک عارفانه امتداد می یابد
چنان پُر شد فضای ِسینه،ازدوست
که فکر ِخویش،گم شد از ضمیرم 4/324
دل حافظ ، خلوتگاه جانان است و جز به دوست نمی پردازد :
خانه خالی کن دلا ! تا منزل ِ جانان شود
کاین هوسنا کا ن ،دل و جان ،جای ِ لشکر می کنند 9/194
واگر چه عافیت طلبی خوشنماست ، امابرای حافظ عشق و دوستی با همه ی رنجهایش ، ارجمند و گرامی است:
صحبت عافیتت ،گر چه خوش افتاد، ای دل!
جانب ِعشق ،عزیز است ، فرو مگذارش 7/272
ودرد و در مان خواجه آز دوست است:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم 1/355
اینکه میگویندآن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم . 2/355
عشق و دوستی شیوه ی رندان بلاکشی چون حافظ است:
ناز پرورد ِ تنعّم ، نبرد راه ، به دوست
عاشقی ، شیوه ی ِ رندان ِ بلاکش ،باشد 4/155
حافظ اگر همه ی جهان دشمن باشد، دوست را می گزیند
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکرگیر. 7/252
حافظ معتقد است که انسان تا دوستی می ورزد ، " فر ّ همایی" دارد:
محترم دار دلم ،کاین مگس قند پرست
تا هواخواه تو شد فرّ همایی دارد 4/119
و صلاح کار همگان را در مهر ورزی می شناسد:
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند وخم طره ٔ یاری گیرند. 2/180
سخن حافظ بازتاب اندیشه های شاعری است که تارو پود وجودش را با دوستی و مهر و عشق سرشته اند، و دل وی جز عشق ودوستی را از دو جهان بر نمی گزیند:
جان ، بی جمال ِ جا نان ، میل جهان ندارد
وآن کس که این، ندارد ،حقا ، که آن ، ندار 1/122
عر ِضه کردم ، دو جهان ،بر دل ِ کار افتاده
به جز از عشق ِ تو ،با قی،همه فانی دانست 5/49
دوستی شعر حافظ را سرشار از زیبایی می کند:
واله و شیداست دایم ،همچو طوطی ،در قفس
طوطی طبعم ، زعشق شکّر و بادام دوست 2/63
یار من باش که زیب ِفلک و،زینت ِ دهر
از َ مه روی ِ تو و، اشک ِچو پروین ِ من است 3/53
و هر چه جز دوست برای حافظ عبث و بی حاصل است:
اوقات خوش ،آن بود که با دوست به سر شد
باقی ،همه بی حاصلی و بی خبری بود 214/2
و بهترین اوقات ، زمان با دوست بودن آست:
اگر رفیق ِ شفیقی ، درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش 1/268
مقام ِ أمن و می ِ بیغش و، رفیق شفیق
گرت مُدام ، میسّر شود، زهی توفیق!! 1/292
یکی از اسرار محبوبیت حافظ نیز در آن است که دل خواننده را با محبت و عشق آشنا می کند و در آن نهال دوستی می کارد و محرم دل همگان است :
هرکه شد محرم دل ،در حرم یار بماند
هرکه این کا ر ندانست ،در انکا ر ،بماند 1/175
به حقّ ِ ُصحبت ِ دیرین ،که هیچ محرم ِ راز
به یاریک جهت حق گزارما،نرسد 3/152
د رخت دوستی بنشان که کام دل ، به بار آرد
نهال دشمنی ، بر کن ، که رنج بی شمار آرد 111/1
تا در خت دوستی ، کی بر دهد ،
حالیا ، رفتیم و، تخمی کاشتیم 36/2
و با دشمن و دوست مد ارا و مروت می ورزد:
آسایش دو گیتی،تفسیراین دوحرفست:
با دوستان،مروّت،با دشمنان،مدارا 7/5
حافظ در جهان نا پایدار ، فرصت دوستی را حقیقتی چاوید می داند:
ده روزه مهر گردون، افسانهاستو، افسون
نیکی،به جاییاران، فرصت شماریارا! 3/5
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا ، وفا ندارد ای یار برگزیده 7/416
و جز حکایت مهر ووفا بر زبان نمی راند:
ما قصه ی سکندر و دارا نخوانده ایم پ
از ما بجز حکایت " مهر و وفا" مپرس 7/264
برای حافظ ،ذوق زندگی در آن است که با دوست باشد:
ذوقی چنان ، ندارد ، بی دوست ، زندگانی
بی دوست،زندگانی، ذوقی چنان ندارد 6/12
او هر گز در دوستی ریا نمی ورزد:
صنعت مکن ،که هرکه محبت ،نه پاک ،باخت،
عشقش ،به روی ِ دل ، در ِمعنی ، فراز کرد 6/129
و یار را یک دل و یک جهت می خواهد:
به حقّ ِ ُصحبت ِ دیرین ،که هیچ محرم ِ راز
به یار ِ یک جهت ِ حق گزار ِ ما ، نرسد 3/152
حافظ چون دامن دوست را به دست می آورد به هیچ وجه آن را از دست نمی دهدوبا غ بهشت و سایه طوبی راخاک کوی دوست برابر نمی کند:
باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر ُحور
با خاک کوی دوست ، برابر ، نمی کنم 2/345
صحبت ِحور نخواهم ، که بود عین ِ قصور
با خیال تو اگر،با دگری پردازم 5/327
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست ، به فردوس ننگریم 5/365
خلوت گزیده را، به تما شا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحراچه حاجت است 1/34
حافظ، راه کوی دوست را می گیرد و اگردر راه رسیدن به کوی دوست بمیرد از شهیدان است:.
هم اکنون ، راه ِ شهر ِ دوست گیرم
شهید م ، گر به راه ِ دوست ، میرم 3/1050
فقدان دوستی برای حافظ یک فاجعه ی بزرگ است:
کسنمیگوید کهیاریداشتحقّ دوستی حقشناسانرا چهحالافتاد، یارانرا چهشد 3/164
بنده ی ِطالع ِخویشم،که در این قحط ِوفا
عشق ِ آن لولی ِسرمست،وفادار ِمن است 4/52
نمی خورید زمانی،غم ِوفاداران
ز بی وفایی ِدور ِزمانه،یاد آرید 5/236
و شوم ترین لحظه های عمر حافظ هنگامی است که فضای گرم دوستیها به سردیی دوستی و دشمنی گراییده است :
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت 9/1098
و هر گز از رحمت دوست نومید نمی شود حتی اگر خود را گناهکار بداند
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست 1 /58
رفیقان ، چنان عهد ِ صحبت شکستند
که گویی نبوده است ،خود ، آشنایی 6/483
حدیث ِ عهد مَحبّت زدیگران نمی شنوند
وفای صحبت ِ یاران و همنشینان بین!! 5/395
و هم درفراق و هم دروصال امیدوار و خشنود است:
یارب ! أمان ده ، تا باز یابند
چشم ِ ُمحبّان، روی ِ حبیبان 5/376
من از دیار حبیبم،نه از بلاد غریب.
مهیَمنا ! به رفیقان خود رسان، بازم 321
تو بنده یی گله از دوستان مکن حافظ
که شرط عشق نباشد شکایت از کم و بیش 8/285
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم سعی من و دیده و دل باطل بود 4/203
حافظ وصال می طلبد از رهدعا
یارب دعای خسته دلان مستجاب کن . 8/387
دل گفت:وصالش ،به دعا ، باز توان یافت ُعمریاست که ُعمرَم ،همه، در کار ِدعا رفت 6/82
شد َحظ ّعمرحاصل گرزان که با تو،ما را
هرگزبه عُمر،روزی،روزی شود وصالی 3/455
حافظ هر گز از جور و چفای دوست نمی نالد:
حاشا که من از جورو جفای توبنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت 8/90
و گله از دوستان و چون چرا در کار آنها ، برای حافظ ، بی معنی اسـت:
میان ِمهربا نان ، کی توان گفت
که یار ِ من ، چنین گفت و ،چنان کرد 7/132
و همیشه جانب وفا را نگه می دارد ، اگر چه از دیگران ، بیوفایی ببیند:
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش َلله که روم من ،زپی ییار دگر 4/247
حافظ چون مجال سخن گفتن با دوست را پیدا می کند یک سینه سخن دارد و می کوشد تا به هر حیله در دل دوست راهی بیابد:
قرار و خواب، ز حافظ ، طمعمدار ایدوست!
قرار چیست؟! صبوریکدام؟! خوابکجا؟! 8/2
دوستان ! دختر رَز ،توبه زمستوری کرد
شد سوی مُحتسب و کار ،به دستوری کرد 1/135
دل درد مند حافظ که زهجر توست پر خون
چه شود زمانی برسد به وصل،یارا 12/6
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را زمحبان خدا می بینم . 7/349
ذرّه ی خاکم و درکوی توام وقت خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد بنیادم 4/353
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم 2/341
شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یارانصلای عشق است گر می کنید کاری 1/435
میل رفتن مکن ای دوست ،دمی با ما باش
بر لب جوی ،طرب جوی و به کف ساغر گیر 8/252
فداکاریهای حافظ برای دوست:
با آنکه دوست جان حافظ را می گدازد و اورا به فراق مبتلا می کند و به انحاء گوناگون واورا می آزارد،، حافظ دردوست ورزی و عشق فداکار و پر گذشت است ، از جان ناقابل خویش در راه دوست می گذرد واز دوست نمی گذرد ،عمرو مال را فدای دوست می کند و نقد روان را به پای وی می افشاند و در برابر ناز دوست ، به نیاز می پردازد:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید ، شما نیاز کنید 5/239
فدای دوست نکردیم عمر و مال ،دریغ!!
که کار ِ عشق ،زما این قدر نمی آید 6/234
و در برابر دوست و اراده ی وی تسلیم است:
حافظ ! مکن شکایت،گر وصل.دوست خواهی،
زاین بیشتر،بباید،برهجرت،احتمالی 411/2
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان ،در رهش از دیده شمارم 3/320
اَتت َروائح ُ َرند ِ الِحمی ِ و زادَ ِغرامی
فدای ِ خاک ِ در ِ دوست باد ،جان ِ گرامی 1/460
ای غا یب از نظر ! به خد ا می ِسپا رَمَت
جا نم بسوختی و،ز جا ن دوست دارمت 1/92
از جان ، طمع بریدن ،آسان بود و لیکن،
از دوستان ِ جانی ،مشکل توان بریدن 2/384
دل،دادمش به مژده و خجلت همی برم
زاین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست 3/62
اگر بر جای من غیری گزیند دوست،حاکم ،اوست
حرامم با د ا گر غیری ، به جای دوست بگزینم 6/346
باغبان ! چو من ، زاینجا، بگذرم ، َحرامَت باد،
گر به جای من َ سروی ، غیر ِ دوست ،بنشانی 5/464
ای غایب از نظر به خدا می سپار
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت 1/92
او با دردی که از سوی دوست باشد ، می سازد:
حافظ اندر درد اومی سوز وبی درمان بسا ز
زآن که درمانی ندارد درد بی آرام دوست 63 /8
و می داند که ناز پرورد تنعم به دوست راه نمی برد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندان بلاکش باشد 155/4
حافظ هرگز از رحمت دوست نومید نمی شود:
دلا ! طمع َمبُر، از لطف بینهایت دوست.
چو لا ِف عشق ،زدی،سر بباز، چابک وچست 24/6
دوست و زیباییهای مادی و معنوی وی در نظر حافظ
حافظ دوست را چه زمینی و چه آسمانی باشد واجد همه ی زیبایی هایی تصور شدنی انسان می داند ، گویی دوست
سرچشمه ی زیبایی و لطف و کمال و مجموعه ی فضایلی است که انسان از آن آگاه است وطبع شاعرانه ی حافظ با یاد دوست به شکوفایی . خلاقیت می رسد:
واله و شیداست دایم ،همچو طوطی ،در قفس
طوطی طبعم ، زعشق شکّر و بادام دوست 2/63
به این اوصاف وتصاویر از حافظ در باره ی دوست بنگرید:
الف-زیبایی های ظاهری :
ابروی دوست:
درخرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
ابروی دوست،گوشه ی محراب دولت است 7/90
خم ِ ابروی ِ تو ، در صنعت ِ تیر اندازی ،
بستد ، از دست ، هرآن کس ،که کمانی دارد 4/121
بوی دوست:
دراین ُظلمت سرا، تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت ،بر دندان،گهی سر، بر سر زانو ؟ 1-29/1079 جشم و لب دوست:
واله و شیداست دایم همچو طوطی در قفس.
طوطی طبعم ، زعشق ش ّکر و بادام دوست 2/442
حسن خط دوست:
کسی که حسن ِ خط ِ دوست ، در نظر دا رد
محقق است ،که او ، حاصل ِ بصر دا رد 1/112
حضرت دوست:
سر ارادت ما ، وآستان حضرت دوست
که هرچه برسر ما می رود، ارادت اوست 58/1
خاک کوی دوست:
مشکین،از آن نشد دمِ ِخلقت،که چون صبا،
بر خاک ِ کوی ِ دوست ، ُگذاری نمی کنی 6/473
خط دوست:
کسی که حسن خط دوست ، در نظر دا رد
محقق است ،که او ، حاصل بصر دا رد 112/1
خط زنگاری دوست:
ور چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونابه ، منقّش دارم 5/321
دامن دوست:
دامن ِ دوست ،به صد خون ِ دل ،افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم ، رها ، نتوان کرد 3/133
در دوست:
چنان که در آن پرده ات نباشد بار
بدین دو دیده بیاور غباری از در دوست 3/61
در دولت سرای دوست:
دُورَم به صورت از درِ ِدولت سرای ِ دوست
لیکن ، به جان و دل ، ز مقیمان ِ حضرتم 8/306
دل دوست:
خوش،می دهد،نشان جما ل و، جلا ل یار
تا در َطلب شود،دل ا ّمیدواردوست 62/2
دهان دوست:
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر زراز نهانم نمی دهد 1/223
سخن اندر دهان دوست گوهر
ولیکن گفته ی حافظ ،از آن به 10/411
نکته یی روح فزا،از دهن دوست ،بگو
نامه یی خوش خبر،ازعالَم ِ أسرار،بیار 2/244
رخ دوست:
گو شمع میارید دراین جمع ، که امشب
درمجلس ما شمع رخ دوست ،تمام است 2/47
نظیر ِ دوست، ندیدم، چهاز مهومهر
نهادم آینهها را ، مقا بلِ رخ ِ دوست 2/57
کشتی باده بیاور ،که مرا بی رخ دوست
گشته هر گوشه ی چشم ،از غم دل ،دریایی 5/481
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر زلذت شرب مدام ما 2/11
روی دوست:
روی دوست، دلِدشمنان ، چهدریابد ؟!
چراغِ ُمردهکجا ؟ شمع ِآفتاب ، کجا 5/2
ز روی ِ دوست،مراچون ُگلِ ُمراد شکفت،
حواله ی ِ سر ِ دشمن، به سنگ ِخاره کنید 4/324
به روی ِ یار نظر کن ، زدیده ،منّت دار
که کار، دیده ، همه از سرِ ِ بصارت کرد 4/128
زلف یار:
زلف او،دام است و، خاَلش،دانه ی آن دام ومن
برامید دانه یی ،افتا ده ام ،دردام دوست 63/3
بسوخت حا فظ و بویی ز زلف ِ یار ،نبرد
مگر دلالت این دولتش ،صبا بکند 7/182
بوی زلف دوست:
حافظ ! بد است حالِ پریشان تو ولی
بر بویِ زلف دوست ،پریشانیات، نکوست 18/2
شهر دوست:
بدین حالم ، ُمدارا نیست در خور
هم اکنون ، راه ِ شهر ِ دوست گیرم 2-3/1049
قد و بالای دوست:
دل صنوبریم ،همچو بید ،لرزان است
زحسرت قد و بالای چون صنوبر دوست 61/1
طره ی دوست:
در آن زمین که نسیمی وزد زطُرّه ی ِ دوست،
چه جای َدم زدن ِنافه های تا تا ری است 2/67
بگفتمی که چه ارزد ،نسیم ُطرّه ی ِ دوست،
َگرَم، به هر سر ِ مویی ،هزار جان ،بودی 4/432
کلک دوست:
نام حافظ گر بر آید بر زبان کِلک ِ دوست
از جناب حضرت شاهم ،بس است این ملتمس 9/261
کوی دوست :
خلوت گزیده را،به تما شا چه حاجت است
چون کوی ِ دوست هست ، به صحرا ، چه حاجت است 1/34
چون صباافتان و خیزان می روم از کویدوست
وز رفیقان ره ،استمداد همّت می کنم 4/344
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک ِکوی ِ دوست ، به فردوس ننگریم 5/365
مشکین،از آن نشد دمِ ِخلقت،که چون صبا،
بر خاک ِ کوی ِ دوست ، ُگذاری نمی کنی 6/473
لب دوست:
آب حیوان اگر، آن است که دارد لب دوست،
روشن است این که خضر ،بهره، سرابی دارد 124/4
مرا ، به دور لب دوست ،هست پیمانی
که بر زبان نبرم ، جز حدیث پروانه 412/8
محمل دوست:
ألا ای ساربان ِ َمحمِل ِ دوست!
إلی ُرکبانِکم ، طال َاشتیاقی 2/451
ب- اوصاف و تصاویر معنوی دوست:
ابر رحمت دوست:
نمی کنم گله ای ، لیکن ابر ِرحمت ِ دوست
به کشتزار ِجگرتشنگان نداد نمی 6/42
پیغام دوست:
مرحباای پیک مشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سررغبت فدای نام دوست 1/63
حسن وکمالات معشوق:
در نمی گیرد نیاز و ناز ِ ما، با حسن ِدوست خرّم آن، کز نازنینان ،بختِ برخوردار داشت4/79
من که ره بردم بگنج حسن بی پایان دوست
صدگدای همچو خود را بعد از این قارون کنم ٣۴١/۶
حُسن ِ دوست:زیبایی و کمالات معشوق:
این شرح بی نهایت کز حسن دوست گفتند ،
حرفی است از هزاران ، کاندر عبارت آمد 4/167
ضمیر دوست:
جام جهان نماست،ضمیر ُمنیردوست
اظهاراحتیاج،خود،آنجا،چه حاجت است 34/6
لطف دوست:
عاشقان را گر در اتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم ،گر نظر در چشمه ی کوثر کنم 15/338
* متن مورد استفاده :
دیوان حافظ ، به تصحیح دکتر پرویز ناتل خانلری، تهران ، خوارزمی ، 1362
** شواهد:از چپ به راست:شماره ی غزل و بیت 1/483
*** شواهد مثال 1و2و3و4 درپاورقی های اصل مقاله آمده است.