دکتر منصور رستگار فسایی
ارسلان بساسیرى جنگاور شیعى[1]
«مردى که از روستاهاى فسا به بغداد رفت، خلیفه عباسى را تبعید و
زندانى کرد، رایات سپید فاطمى را در عراق برافراشت و به نام خلیفه
فاطمى سکه زد، حىعلىخیرالعمل را به رسم شیعه بر اذان افزود و
بالاخره با طغرل سلجوقى جنگید و کشته شد»
یکى از حوادث تاریخى بسیار مهم، در اوایل تشکیل دولت سلجوقى و در طول حکومت عباسى، قیام ابوالحرب (ابوالحارث) ارسلان بساسیرى است. این مرد، ایرانى دلاورى است که اگرچه به اقدامى خطیر در مخالفت با خلفاى بغداد مبادرت ورزیده است، ولى قدرش را چندانکه باید نشناختهاند. او با قیامى عظیم که به دستیارى یاران خود در عراق به راه انداخت، واسط وموصل و بغداد را گرفت و خلیفه و وزیرش را از بغداد بیرون کرد و محبوس ساخت و شعار علویان را که رایات سفید بود به جاى درفش عباسیان، برافراشت و امر کرد تا بر منابر، آل على را تبجیل کردند و در مساجد، به آئین تشیع در اذان "حى على خیرالعمل" گفتند و اگر طغرل سلجوقى دو بار براى دفع ارسلان بساسیرى به بغداد نمىشتافت و خلیفه را یارى نمىداد، خلافت عباسى به وسیله این مرد، در قرن پنجم منقرض مىگردید.
پیش از اینکه به تفصیل درباره احوال این شخصیت نامدار پارسى، گفتگو کنیم، لازم است
کلمه بساسیرى را بشناسیم. این کلمه از سه جزء بسا، سیرو یاءنسبت ترکیب یافته است.
جزء اول این کلمه، "بسا" همان کلمه "پسا" ست که شهرى است از شهرستانهاى جنوب شرقى فارس که در زمان هخامنشیان BA,A,SHEIA (پایگاه ـ پادگان) خوانده مىشده است و معرب آن را فسا و منسوب بدان را فسوى و فسایى خواندهاند. اما گروهى منسوب به شهر بسا یا پسا را، بساسیرى خواندهاند چنانکه یاقوت حموى در معجمالبلدان (1) از قول حمزهبنالحسن در کتاب موازنه آورده است: «المنسوب الى مدینة بسا، من کورة دارابجرد، یسمى بساسیرى و لم یقولوا فسائى و قولهم بساسیر، مثل قولهم گرمسیر و سردسیر و کذ لک النسبة الى کسنا ناحیه قرب نائین: کسناسیرى» (2) ـ در مسالک و الممالک اصطخرى نیز آمده است که کسنا در 6 فرسخى نائین، در اصفهان واقع شده بود ـ ، باز یاقوت در ذیل واژه بسا در این زمینه مىنویسد «ذکرالادیب ابوالعبّاس احمدبن على بن بابه القاشى، ارسلان البساسیرى، منسوب علیها. قال هکذا ینسب اهل فارس الى بسا، بساسیرى»(3).
سمعانى نیز در الانساب در توضیح واژه بساسیرى آورده است که: «هذه النسبة الى بلدة پارس
یقال پسا و بالعربیه بسا والنسبة الیها بالعربیة بسوى، و اهل فارس ینسبون الیها "بساسیرى" و هکذا یکتبون. و سید ارسلان الترکى کان من بسا فنسب الغلامه الیه و اشتهر بالبساسیرى و هکذا ذکره الادیب ابوالعباس احمد بن على بن بابهالقاشى...» (4) مرآت البلدان نیز ارسلان را منسوب به فسا مىداند (5) و تقویمالبلدان عمادالدین اسماعیل معروف به ابىالفداء (متوفى 732) نیز مىنویسد:«بسا، یقال لها بالعربى فسا و ینسب الیها بالعربیه فسوى، و اهل فارس ینسبون الیها البساسیرى وسید ارسلان الترکى من فسا، فنسب الغلام الیه و اشتهر بالبساسیرى».(6)
اما درباره جزء سیردر کلمه بساسیر باید گفت که این کلمه در اینجا پسوندى است دال بر مکان که معنى نزدیک به سارپسوند مکان به مدخول خود مىدهد و در کلمات سردسیر و گرمسیر یعنى محلى که زیاد سرد و زیاد گرم است به کار مىرود. نیز در نام قصبهاى از توابع کرمان دیده مىشود که بردسیر باشد و ممکن است دلالت بر همین مقصود کند چون که این قصبه نسبت به سایر نقاط اطراف، هوایش سردتر است. «اخیرا دهى که نامش قشلاق و ترکى گرمسیر است ونسبت به اطراف تهران هوایش گرمتر است از طرف فرهنگستان گرمسار نامیده شده است» (7). اما اگرچه در لغاتى چون بردسیر و سردسیر و گرمسیر این پسوند به اسم خاص اضافه نشده، اما همچنان که از قول حمزة بن حسن مشاهده افتاد در دو کلمه بساسیر و کسناسیر یا کنساسیراین پسوند بعد از اسمى خاص نیز آمده است، بدین ترتیب معنى بساسیرى منسوب به شهر فساست و ارسلان نیز احتمالاً از جمله کردان شبانکاره است که از قدیمالایام در قراء وقصبات شهر وسیع فسا زندگى مىکردهاند وهنوز هم قبایل ترک زبان چندى، چون قرطیان، هارون، سکز، اینالو، امیر حاجیلو، دیندارلو، درفسا زندگى مىکنند و چند روستاى بزرگ در شرق فسا و نزدیک به داراب، عشایرنشین است. به عبارت دیگر مىتوان ارسلان بساسیرى را از کردان شبانکاره فارس دانست که بنابه گفته ی ابنبلخى: «کردان یا عشایر فارس در این دوره اعتبار فراوان داشتند، مخصوصا کردان شبانکاره
فارس (که به احتمال زیاد ارسلان بساسیرى یکى از آنهاست) و منطقه نفوذ آنان، حدود داراب وفسا و کرمان وایج بوده، و تسامحا این گروه کردان را "ترک" نامیدهاند.
فارس در عهد سلجوقى دست به دست مىگشت، مدتى حکومت فارس در دست امراى
شبانکاره بود و نخستین امیر شبانکاره که بر فارس دست یافت، فَضلویه بود که میان او و قاورد سلجوقى براى تسلط بر فارس و شیراز مدتى نزاع بود. در نتیجه چندین بار شیراز مورد غارت قرار گرفت و به ویرانى افتاد. تا اینکه سلجوقیان، فضلویه را از فارس برداشتند و از طرف آنان رکنالدوله خمارتکین به شیراز آمد، ولى نتوانست که وضع فارس و شیراز را سر و سامان ببخشد تا اینکه نوبت حکومت به اتابک جلالالدین چاولى افتاد. او مردى مدبر بود و در دوره حکومت او اوضاع فارس نسبتا آرامش یافت...
ابن بلخى که کتاب فارسنامه خود رادر همین زمان تألیف کرده، مىنویسد: چون میان قاورد و
فضلویه به آخر دولت دیلم خصومت قائم گشت، غارتهاى متواتر، بر شیراز و اعمال آن همى رفت تا خراب شد و در سالى دو بار تاختن شبانکاره بودى از یک جانب و تاختن ترک و ترکان از دیگر جانب... بدین ترتیب باتوجه به قدرت گرفتن شبانکاره، تربیت ایرانى و اسماعیلى آنها
مىتوان حدس زد که ارسلان بساسیرى از یکى از رمهها (یا زومههاى) کردان است که در حدّ
فاصل فسا و داراب زندگى مىکردهاند و واژه بساسیرى هم احتمالاً از واژههایى است که در لهجه کردان شبانکاره براى نسبت به فسا به کار مىرفته است.
جالب است که یک قرن بیش از این تاریخ، وقتى که عضدالدوله دیلمى از فتح اصفهان به
شیراز باز مىگردد، در تخت جمشید توقف مىکند و فرمان مىدهد که کتیبهاى در کاخ تچر
داریوش به زبان کوفى بنویسند که مضمون آن چنین است: «امیر بزرگوار عضدالدوله با عدهاى از سپاهیان در سال 344 هنگام مراجعت پیروزمندانه از اصفهان، در اینجا حاضر شد وکسى رااحضار کرد تا آنچه در این آثار نوشته شده، بر او بخوانند. آن نوشته را على بن سرى نویسنده کرد (شبانکاره) و مارسعید موبد کازرونى خواندند...[2]». بنابراین کردانى که در خدمت امیر عضدالدوله بودند، همان کسانىهستند کهبعدا بهمسامحه "ترک" خواندهمىشوند وارسلان بساسیرى نیز یکى از آنان شمرده مىشود. در حالىکه مسلم است که اسماعیلى بودن ارسلان، علاقه او به سنتهاى ایرانى و ستیز با خلیفه بغداد از افکار و روحیاتى است که در دوره عضدالدوله و جانشینان او رواج داشت و مورخان نیز ارسلان را از موالى بهاءالدوله بن عضدالدوله دانستهاند.(رک فارسنامه ابنبلخى. ص 388 به توضیح و تحشیه دکتر منصور رستگار فسایى، بنیاد فارسشناسى و بافت قدیم شیراز ص 56)
اگرچه درباره تاریخ ومحل تولد و چگونگى رشد ارسلان بساسیرى اطلاعى دقیق در دست نیست، اما مىتوان حدس زد که ارسلان نیز از میان یکى از این قبایل شبانکاره فارس برخاسته است و در هنگامى که دیلمیان براى گردآورى سپاه به فسا آمدهاند به آنان پیوسته، رهسپار بغداد شده است و با ابراز لیاقت به همراه توسعه نفوذ دیلمان در بغداد، او نیز در این شهر وسیع نفوذى یافته است. آنچه این مطلب را تأیید مىکند آن است که در معجمالبلدان آمده است که: «ارسلان کان من ممالیک بهاءالدولة بن عضدالدوله، ابوطاهر و ابنهالملک الرحیم، ابونصر، قوى امرالبساسیرى و تقدم على اتراک بغداد وکثرت امواله و اتباعه...».(8)
مرآت البلدان نیز این انتساب را چنین بازگو مىکند: «ارسلان از ممالیک بهاءالدین
عضدالدوله بویهى بود، همین که جلالالدوله ابوطاهر و پسر او ملک رحیم، سلطنت یافتند قوتى
در کار بساسیرى پدید آمده، بزرگ اتراک بغداد و صاحب اموال و مکنت زیاد شد» (9). هندوشاه نخجوانى در تجاربالسلف، ابوالحارث بساسیرى را ترکى از امراء بغداد مىداند و مىنویسد که:«او شجاعت و جلادت و علو همت و شرف ابوت داشت...» (10). و مقدم ترکان بغداد بود که بر خلیفه (القائم بامراللّه)، تحکمات ناروا مىکرد و میان او و موالى وى یعنى، دیالمه کشاکش جریان داشت. (11)
درباره نفوذ بساسیرى مقدم غلامان ترک پادشاه بویهى، در بغداد، تاریخ نویسانى که در این
باره قلم زدهاند متفقالعقیدهاند و حتى از محلهاى خبر مىدهند که به او منسوب است: ـ و ببغداد
محلة کبیرة وراءبابالازخ فنسب المحلهالیه... ـ (12). مسلما ارسلان بساسیرى حتى پیش از سال 446 که سپاهیان ترکالملک الرحیم بویهى به بهانه کمى وظیفه در بغداد فتنه برمىانگیزند وهرجومرج، در قلمرو مرکزى خلافت عباسى آشکار مىشود، در اندیشه از بین بردن حکومت عباسى بوده است، و ابناثیر حضور سیاسى و نظامى ارسلان را در بغداد از سال 441 نشان مىدهد(13).
انگیزههاى خصومت ارسلان بساسیرى را با خلفاى عباسى مىتوان در چند نکته خلاصه کرد:
1 - ارسلان بساسیرى مذهب اسماعیلى داشت که در میان اقوام شبانکاره امرى رایج بود.
المستنصرابوتمیم معدبن الظاهر، ابوالحسن على که از سال 427 تا 487 ه . ق، خلافت دولت
فاطمى مصر را عهدهدار بود، دولت فاطمى را به اوج قدرت رسانید و حوزه تسلط خود را به
قسمت اعظم از نواحى شمالى آفریقا و شام و آسیاى صغیر و سواحل بحر احمر گسترش داد...
قلمرو حکومت فاطمی مصر
و به سبب ارتباطى که با بساسیرى (هم دین خود) یافته بود، این نفوذ را تا واسط و موصل و بغداد پیش برد. او ارسلان بساسیرى را مورد حمایت و لطف خود قرار داد و پس از آنکه بساسیرى در سال447 از بیم طغرل به شام گریخت، المستنصر باللّه، براى وى خلعت و هدایایى فرستاد و به قول تجاربالسلف: او را به مال بسیار مدد کرد و شام را به او داد. (14) این قدرت یافتن ارسلان که با فاطمیان هم مذهب بود، یک پیروزى سیاسى براى المستنصر و شکستى براى القائم به حساب مىآید و داراى نتایجى است که بعدا ظاهر مىشود و به آن اشاره خواهیم کرد.
2 - بىثباتى اوضاع در بغداد، بىقدرتى خلیفه و اختلافاتى که میان بساسیرى و موالى وى
یعنى دیالمه در جریان بود باعث شده بود تا بغداد در آتش فتنه بسوزد. در سال 446 در نتیجه
اختلافى که بین خلیفه وارسلان پدید آمد، ارسلان سر به طغیان برداشت و در بغداد و انبار به ایجاد رعب و وحشت پرداخت، در سال 447 باز، بین ترکان بغداد به سرکردگى بساسیرى فتنهاى در مىگیرد که خلیفه و وزیر وى نیز در آن درگیر مىشوند و ویرانیها و قتل و غارتها، آرامش را از بغداد سلب مىکند و فقر و قحطى بر آنجا مستولى مىگردد و ارسلان در حدود 448 نیز فتنهاى عظیم برپا مىکند و واسط را تصرف مىکند و با نورالدین دبیس عّم، طغرل مىجنگد و وى راشکست مىدهد و بر موصل دست مىیابد.
3 - بىشک اختلافات نژادى ارسلان، با اعراب که او و هموطنانش را به چشم موالى مىنگریستند و تربیت ایرانى این مرد در دستگاه بوییان که خواه ناخواه او را به قطب مخالف
حکومت مجذوب کرده بود، نیز در دشمنى این سردار فسایى با خلیفه بغداد مؤثر بود.
4 - اختلافات شدید ارسلان با رئیسالرؤسا وزیرالقائم، که بنا به قول هندوشاه، خانههاى
ارسلان را سوخته و اموال وى را غارت کرده و حرم او را به برده گرفته بود نیز از عوامل عمده ستیز او باالقائم است.
5 - تا سال 450 هجرى قمرى، درگیریها و دشمنیهاى طغرل سلجوقى، با برادر ناتنى خود ابراهیم ینال و مشکلات داخلى وى، حمایت مؤثر را از خلیفه که ارسلان خاتون برادرزاده طغرل را به زنى گرفته بود، ممکن نمىساخت، و همین امر ارسلان رادر مخالفت با خلیفه جسورتر مىکرد. طغرل بنا به قول تجاربالسلف (15) در 449 به خواهش خلیفه، به بغداد و موصل رفت و خلیفه به نام او خطبه خواند و نام بوییان را از خطبه بینداخت؛ ولى چون خبر طغیان ابراهیم ینال به او رسید، ناچار بغداد را رها کرد و به سرکوبى برادر خود، در همدان (16) پرداخت و همین امر باعث شد تا ارسلان از فرصت استفاده کند و به دشمنى خویش ادامه دهد اما مهمترین حادثهها، از این پس اتفاق افتاد:"بغداد از مدافعى دلاور خالى بود و کسى که یاراى برابرى با بساسیرى را داشته باشد، وجود نداشت. بنابراین ارسلان به همراهى قریش بن بدران بن المقلّد، امیر بنى عقیل به بغداد آمد و اینشهر را تصرف کرد و خلیفهالقائم بامراللّه را به قلعه عانه که در کنار فرات بود، تبعید کرد و رئیسالرؤسا، وزیر وى را به دار آویخت. هندو شاه نخجوانى در تجاربالسلف این واقعه را نه چندان بیطرفانه چنین بیان مىکند: جماعتى از عقلا با قائم گفتند: مصلحت آن است که امیرالمؤمنین به بعضى از اطراف حصین، تحصین نمایند تا از فتنه بساسیرى ایمن شود و قائم نیز همین مصلحت نمود اما مفارقت وطن بر او صعب بود، بر خداى توکل کرد و از بغداد بیرون رفت و خبر محقق شد که بساسیرى به انبار رسید. به این سبب، بغداد پریشان شد و قریش بن بدران باجماعتى از عرب با رایات سپید مستنصربن ظاهر جزو لشکر او بودند. لشکر خلیفه، از بغداد بیرون رفت و میان هر دو لشکر حربهاى عظیم رفت و رئیسالرؤساء، مال و سلاح بسیار بر لشکر غنیمت کرد اما هیچ فایده نداد و بسا سیرى غالب شد و بسیار خلق بکشت. رئیس الرؤسا، از دارالخلافه گریخت و لشکرهاى بسامیرى بازارهاى بغداد را بسوختند.. قائم برد پیغمبر بپوشید و سوار شد و شمشیر بکشید و جماعتى از عباسیان با او بودند و همه اتباع دارالخلافه بیرون آمدند و با کنیزکان و سرپوشیدگان و مصحفها بر سر نیزه کردند و قائم پیاده شد و با رئیس الرؤسا به منظرى مىرفتند. اما قریش بدران خلیفه را امان مىدهد و بساسیرى رئیسالرؤسا را به خاطر بدیهایى که به وى کرده بود، بفرمود تا «به انواع، عذاب کردند و جامههاى
خَلَق در او پوشانیدند و پوست گاوى در او دوختند، چنانکه سر و شاخهاى گاو بر سر او بود و بعد از این همه، دو قلاب آهنین در حلقه انداختند و صلب کردند تا بمرد». (17) مردم بغداد بنام ملک مصر خطبه کردند و خلیفه را به، صاحب حدیثه مهارش عقیلى سپردند. (18) و بساسیرى بیعت قضاة و نقباء و اکابر علویان و عباسیان، از براى ملک مصر بستد و در جامع منصور به نامالمستنصر خطبه خواند و به نام وى سکه زد و فرمان داد در اذان بر رسم شیعه حى على خیرالعمل بگویند (شوال 450). و این وضع از شوال 450 تا ذىالقعده 451 ادامه یافت.(19) در این سال، در نتیجه درخواستهاى محرمانهالقائم و فراغت یافتن طغرل از کار ابراهیم ینال وتشدید اختلافات دیرین، شبانکارگان با سلجوقیان، طغرل بار دیگر رهسپار بغداد شد و بسا سیرى که یاراى برابرى با وى نداشت ـ در اینجا نقش خلیفه فاطمى مصر روشن نیست ـ، به واسط گریخت. ولى طغرل با وى به جنگ پرداخت و پیروز شد و ارسلان را به چنگ آورد و بکشت و سر او را به بغداد فرستاد و در بازارها بگرداند (20) و قائم را با اعزاز به بغداد آورد و خلافت بخشید و خلیفه به همین جهت به طغرل لقب رکنالدین داد!!(21)".
منابع و مآخذ:
1 - رک معجمالبلدان، جلد چهارم، صفحه 260 - 261، چاپ بیروت 1374 (1955).
2 - رک به مسالک و الممالک اصطخرى، ص 32.
3 - رک، معجمالبلدان، صفحه 412، جلد اول.
4 - رک، الانساب سمعانى، چاپ اوقاف گیب، صفحه 80.
5 - رک، مرآت البلدان، (199 - 200)، ج اول.
6 - رک، تقویم البلدان، صفحه 331.
7 - رک، دستور جامع زبان فارسى، صفحه 191، تهران، علمى، همچنین رک فرهنگ، معین
8 ـ رک معجم البلدان ج اول ص 412
9 ـ رک مرات البلدان، جلد اول، ض 199
10 ـ تجارب السلف هندوشاه نخجوانى صفحات 253 تا 256
11 ـ اخبار الدولة السلجوقیه از صفحه 18 به بعد
12 ـ الانساب، صفحه 80
13 ـ کامل ابناثیر ج 9 صفحه 51 در ذکر حوادث سال 441 هجرى
14 ـ تاریخ ادبیات صفا، جلد دوم صفحه 204 و تجارب السلف صفحه 253 تا 256
15 ـ تجارب السلف صفحه 253 تا 254
16 ـ معجم البلدان جلد اول صفحه 412
17 ـ مراث البلدان صفحه 199 ج 1
18 ـ تجارب السلف ص 253 تا 256
19 ـ همانجا
20 ـ همانجا
21 ـ مشروح این حادثه را در صفحات 39، 40، 41 العراضه فىالحکایة السلجوقیه و صفحه 19 و 20 سلجوقنامه
و صفحه 107 تا 110 راحهالصدور بخوانید.