دکتر منصور رستگار فسایی
استـاد على سامى
«عاشق بىقرار فارس»
«همکار سختکوش من، آن سامى بصیر
از شاخ علم، بس ثمر پر بها گرفت
عمر عزیز بر سر این معرفت نهاد
تا در قلوب قوم هنر دوست، جا گرفت
پاسارگاد، شاهد این خدمت است و جد
کز پیش چهره، پرده ظلمت فرا گرفت»
"شادروان فریدون توللى"
استاد على سامى، مردى بود بلندبالا و استخوانى، لاغراندام، تقریبا سیه چهره که موهاى سر و ابرویش بسیار زود سفید شده بود. چشمانى نافذ داشت که همواره از پشت عینک، با متانت و عمیق به مخاطب خود مىنگریست. او آرام و ملایم سخن مى گفت و گویى صداى او، هرگز از حّد متوسط گفتارهاى عادى فراتر نمىرفت. لباسهایش به طور معمول تیرهرنگ و بسیار مرتب بود. پیراهنهاى راه راه بسیار ریز مىپوشید و بىکراوات بودن را خوش نداشت. همیشه کفشهایش برقمىزد و موزون و شمرده راه مىرفت و وقتى مىنشست، یک سروگردن از همه اهل مجلس، بلندتر بود. موقّر، نجیب و با متانت بود و آن قیافه، لباس و رفتار، هر بیگانهاى را مجذوب وى مىکرد و بى آن که او را بشناسد مىتوانست بفهمد که او مردى از بزرگان این دیار است. همیشه ساکت و آرام بود، حتى اگر کودکى صحبت مىکرد، تا پایان سخن، به او گوش مىداد و چنان با
ادب با وى به گفتگو مىپرداخت که انسان تصور مىکرد، که با پیرى دانا سخن مىراند. ذهنشسرشار از اطلاعاتى بود که خوانده بود یا خود در خلال سالها رنج از دل خاک بیرون کشیده بود.
به هر چه بوى گذشته مىداد، علاقهاى خاص داشت و به همین جهت عاشق باستانشناسى و تاریخ بود و در این میان باستان شناسى و تاریخ ایران و فارس، براى او از هر سرمایه و سود دیگرى، رغبتانگیزتر بود. به همین جهت، براى این که این مرد کم سخن را بر سرذوق بیاورى، کافى بود
تا سؤالى از تاریخ، جغرافیا و باستانشناسى ایران، از او بپرسى؛ آنگاه محکم و متین، رشته سخن را به دست مىگرفت؛ از مقّدمات آغاز مىکرد و ضمن ارائه بهترین و موثّقترین اطلاعات، جوابى مستوفى و سنجیده ارائه مىکرد و توبه نیکى در مىیافتى که این مرد "جهانى است بنشسته در گوشهاى".
در این حالتها، به ویژه در رّد عقاید آنان که درباره تاریخ و فرهنگ ایران به خطا رفته بودند،
یا به غرض و اشتباه قضاوتى ناروا ارائه داده بودند، قاطع و صریح و بى اغماض، اما با ادب بود و در عین حال که نمىخواست، به غلط یا ناروا، شأنى کاذب براى فرهنگ ایرانى کسب کند و فکر نادرستى را القاء کند، هرگز جزئىترین ارزشها و مفاخر کشور خود را ناگفته نمىگذاشت. گویى ذرّات وجودش را فردوسىوار، از عشق به این آب و خاک سرشته بودند، همین که نام ایران و گذشته و تاریخ و باستانشناسى و معمارى و مفاخر علمى و ادبى و دینى آن مطرح مىشد، این مرد همچون دریا به جوش مىآمد. و رخدادها و رویدادهاى هزاران سال پیش تاریخ و تمدن ایران را آن چنان زیبا و ساده و طبیعى باز مىگفت که گویى خود، همه آنها را شاهد بوده است و هر یک از آنها را به چشم خویش دیده، به خاطر سپرده و اینک آنها را روایت مىکند. در دل این مرد آن چنان ایمان و عشقى به این مرز و بوم وجود داشت که گویى حتى یک لحظه]هم نمىتوانست بى آن زنده بماند و دراین میان، تختجمشید، پاسارگاد، نقش رستم، نقش رجب و
تمام یادگارهاى باستانى چون غار شاپور، بیشابور، کاخ اردشیر و... و آثار کهن فارس و شیراز رامىپرستید و هر زن و مرد افتخارساز این دیار را، به اندازهاى دوست داشت که هر اطلاع و دانشى را درباره آنها از هر گوشه و کنارى گرد مىآورد و در کلاسهاى درس، یا در مقالهها و کتابها، مصاحبهها و سخنرانیهایش، از آنها سخن مىگفت تا آنجا که به قول یکى از نویسندگان معاصر «اوبه شناسنامه شیراز و فارس تبدیل شده بود».
او را که مىدیدى گویى که همه تاریخ این سرزمین کهن را مىشناسى، رفتار و کردار و منش او به پیران خردمند و سنگین و با وقار افسانهها مىمانست که مجموعه میراثهاى فرهنگى، ملّى و آیینى قوم خویش را در خود به نمایش مىگذاشتند. هر دانشمند ایران شناس و ایران دوستى که به شیراز مىآمد، به دیدار سامى ابراز علاقه مىکرد. بیش از چهل سال سامى، همانند تخت جمشید و دیگر آثار باستانى و تاریخى، جزئى از هویت شیراز به شمار مىآمد. او چراغ تاریخ و فرهنگ وادب را در این مرز ایزدى روشن نگه میداشت و مشّوق هر انجمن ادبى، مجمع علمى و کار فرهنگى بود که در شیراز و فارس پا مىگرفت. براى مثال با آن که خود اهل شعر و شاعرى نبود سالها در کانون دانش پارس، شاعران را گرد هم مىآورد؛ آنها را به سرودن وخواندن شعر تشویق
مىکرد و به چاپ و نشر آثارشان بر مىانگیخت. دعوت هر کسى را براى شرکت در گردهماییهاى فرهنگى و سخنرانیهاى علمى و ادبى و تاریخى مىپذیرفت. او به اندازهاى وقتشناس و مرتّب بود که مىتوانستى ساعتت را با آمدن به هنگام او میزان کنى. به سحر خیزى عادتى دیرینه داشت و صرفنظر از آن که صبحها را به قدم زدن مىپرداخت، از فراغت سحرگاهى براى مطالعه و نوشتن سود مىبرد. همدرد مردم بود و همیشه در ختمها، پرسهها و مجلسهاى سوک و سرور آنها شرکت مىکرد و مردم به همین جهت به او به چشم همدمى همیشگى، معلّمى مورد احترام و دانشمندى در خور عّزت و قدرشناسى مىنگریستند. مردم بیش از آن که علم او را بدانند، تواضع، خلق و خوى
پسندیده و خاکى بودن او را مىپسندیدند و عالم و عامى از همدمىها و همقدمىهاى او خاطرههایى خوش داشتند. او خانواده دوست و علاقمند به پرورش علمى و فرهنگى فرزندان خویش بود و هر نه فرزند او، همگى داراى تحصیلات عالى و تخصصّهاى علمى هستند، و سامى همین آرزو را نسبت به همه فرزندان ایران داشت.
سامى، کار آموزشى خود را از سال 1308 خورشیدى با آموزگارى کلاس ششم ابتدایى ]در[ دبستان رحمت شیراز آغاز کرد و از سال 1310 تا 1315 به تدریس تاریخ و جغرافیا و ادبیات فارسى، در دبیرستانهاى شیراز پرداخت و مدتى نیز مدیر دانشسراى مقدماتى پسران بود. اما آنچه سامى را ساخت، و به عشق و شیفتگى به فرهنگ باستانى و تاریخ ایران کشانید، آن بود که در سال 1315 و در زمان وزارت فرهنگ شادروان على اصغر خان حکمت که به ایجاد مراکز فرهنگى و کاوشهاى باستانى علاقهاى فراوان داشت، به تصدى تعمیر بناهاى تاریخى شیراز منصوب شد و در همین روزگار (1315 تا 1318) بود که آرامگاه حافظ، با مباشرت او و حمایت و تشویق مرحوم حکمت ساخته شد و سامى با همّت جوانان و دانش و علاقه پیران تعمیر و تجهیز موزه پارس و حوض خانه کریم خانى را به انجام رسانید. آرامگاه خواجو را ساخت و مقدمات تعمیر مسجد جامع عتیق را فراهم آورد، و با همین تجربهها، گذشته پیش از اسلام ایران، دوره اسلامى و خدمتگزاران شعر و ادب این سرزمین را شناخت و همّت و پشتکار در خور تحسین او، سبب شد
که در سال 1318 او را به ریاست اداره باستان شناسى فارس و بنگاه علمى تخت جمشید و پاسارگاد براى کاوش تپههاى ماقبل تاریخى اطراف مرودشت، برگمارند، و سامى که در آغاز براى یک مأموریت کوتاه به تخت جمشید رفته بود، چنان شیفته و مجذوب آثار باستانى آنجا شد که از آن پس، به تحقیقات باستان شناسى روى آورد و با عشقى بى پایان به توفیقاتى فراوان دست یافت، و با کار و مطالعات شبانه روزى به آن چنان تسلط و توان علمى و تخصصّى در باستانشناسى ایران نائل آمد که از یگانههاى این علم شد و دانش و مهارت او در این مورد، از بیان آثار فراوان او به خوبى پیداست.
به گفته یکى از محققان: «... سامى یکى از معدود بازماندگان نسل اول باستانشناسان ایرانى بود که الحق در کار خود خوش درخشید... و به جرأت مىتوان او را از نظر کیفیت و کمیّتکاوشها و پژوهشهاى آثارش، یکى از پرکارترین محققان باستان شناس دانست که شانه به شانه باستانشناسان غیر ایرانى گام برداشته و چیزى کمتر از آنها ندارد و با وجود نداشتن تحصیلات مدرسى، در دانش باستان شناسى، مجموعه کارهاى علمى و تألیفاتش در این زمینه، بسیار استادانه و عالمانه انجام گرفته است تا آنجا که تألیفات سامى در زمره کتابهاى مأخذ باستان شناسى استکه پژوهشگران؛ ناگزیر باید، همواره از آنها سود جویند. در آن روزگار وانفسا که دیگران خط وربط باستان شناسى ما را ترسیم مىکردند و انحصار حفّاریها را به طور کلّى در دست داشتند، سامى با تنى چند ایرانى دل سوخته چون خود، خودى نشان دادند و با وجود آن همه هیئتهاى بزرگ و کوچک خارجى، کار بررسى و حفّارى را دنبال نمودند و تلاش کردند تا نگین سلیمانى را از دست اهریمن بازستانند و به این اعتبار، سامى را مىتوان، اولین حفّار یا در زمره اولینها دانست که به خود جرأت داد تا کاوشهاى مؤسسه شرقى دانشگاه شیکاگو را که قبلاً با سرپرستى ارنست هرتسفلد و "اریک اشمیت" صورت گرفته بود، مستقلاً دنبال کند و پرده از بسیارى از مجهولات مربوط به هنر معمارى هخامنشى به یک سوزند.
حفّاریهاى او در تخت جمشید و پاسارگاد و دیگر محوطههاى هخامنشى استان فارس و نیز گزارشهاى عالمانه و دقیقى که از کارهاى خود در مجلّه گزارشهاى باستانشناسى ارائه داده، مدارک زنده کار دقیق و علمى و صحرایى یک حفّار ایرانى است...»[1]، و به گفته یکى دیگر ازباستانشناسان کاردان : «کار تخت جمشید، استعداد استاد راشکوفا نمود و ایشان را به سطح یکىاز خبرهترین باستانشناسان جهان ارتقاء داد. ایشان خود مىگفتند: تخت جمشید دانشگاه من بودو هر سال کار در تخت جمشید، برابر چند سال، تحصیلات دانشگاهى است... در حال حاضر هرکتابى که در چهارگوشه جهان در مورد تاریخ و باستان شناسى قبل از اسلام ایران و بخصوصهخامنشیان نگاشته شود در آن از کشفیات و نوشته هاى استاد ]سامى] استفاده مىشود. در دوران فعالیت سامى در تخت جمشید قسمتهاى جدیدى از آثار حفّارى، مورد تحقیق و شناسایى قرار گرفت، تعداد زیادى تپه و آثار باستانى و اشیاء مختلف در سطح دشت مرودشت
کشف شد و مورد شناسایى قرار گرفت و به ثبت رسید...».[2]خود او درباره مشکلاتش در تحقیقات باستانى ـ که از پائیز 1318 تا 1338 ادامه یافت ـ مىنویسد : «... به مدد لطف خداوندگارى و با کوشش و بردبارى فزونترى تلافى ـ دشواریهاى عدیده و ناهمواریهاى از لحاظ ضیق مالى و مشکلات ادارى و نارسایى سایر کارها که در پیش پاى ما بود ـ نموده و هر چند که فشار کار با افسردگى و آزردگى خاطر توأم و گاهى طاقت فرسا بوده است ولى از تلاش و کوشش باز نماند [م] و همین امر توانست گرد و غبار گذشت زمان را از چهره تابناک گوهر گرانبهاى شرق باستان بزداید، که این خود یک پاداش معنوى است که نیروهاى مصرف شده و سالهاى گرانبهاىزندگى از دست رفته را، جبران مىنماید...»[3].
سامى در مورد کارهاى تحقیقى خود که بیشتر در زمینه پاسارگاد و تختجمشید صورت گرفت، مىنویسد: «... مطالبى که نویسنده در این تألیف و سایر تألیفات خود در چند سال اخیر،مورد بحث قرار داده، مربوط به ادوار و آثار باستانى است و اکثر این آثار، تاریخ یا نوشتهاى که معّرف و مبیّن آن باشد، ندارد؛ بنابراین اطلاعات و تحقیقات روى آن آثار، با آن که از روى کمال دقت و مطالعه و تّوجه به عقاید و تحقیقات سایر باستان شناسان صورت گرفته، باز کاملاً نهایى و قطعى نمىتواند بود. از این رو در مباحثى که موضوع پیچیده و احتیاج به بررسیهاى بیشتر و کاوشهاى دامنهدارترى دارد، با کلمات "تصور مىرود"، "شاید"، "حدس زده مىشود" جبرانقصور احتمالى را نکرده و نقص کاوشهاى خود را نموده و راه را براى فکر وسیع و نظر تیزبین کاوش کنندگان و کنجکاوان و محققین بعدى باز گذاشته است...»[4].
آقاىدکتر سیدحسنموسوى در مقالهاى چگونگى کندوکاوهاى باستانشناسى استاد سامى رابه طور مشروح مورد ارزیابى قراردادهاند و از بیست مورد از کشفهاى معتبر استاد در تختجمشید و مورد با اهمیت از کشفهاى او در پاسارگاد سخن گفتهاند که خوانندگان محترم را به مطالعه آن مقاله در صفحههاى 231 تا 243 نامگانى، جلد اول، به کوشش استاد دکتر محمودطاووسى توصیه میکنیم.
سامى عاشقى بود جستجوگر که خود شرح بخشى از دل سوختگى و عشقها را در کتاب روزهاو یادها که در سال 1362 منتشر کرده است، چنین بازگو مىسازد: «... من اکنون به جایى رسیدهام که عشق با فروغ ابدیت، وجودم را لبریز کرده است، احساس مىکنم گیاه تشنه یک صحراى خاموشم؛ این موهبت مانند دانه بارانى شفاف و درخشنده، جام زندگى مرا لبریز کرده است. منشیفته آن کشش ناشناخته، به سوى حقیقت و آن احساسات طوفان خیزى هستم که عشق در دلم برپا ساخته؛ عشقى که مایه الهام اندیشههاى من است؛ عشقى که حیات و هستى من، از آن فروغ و
مایه مىگیرد. من به این دانه باران شفّاف، نیاز دارم وگرنه از بین مىروم...».[5]و این اندیشیدن عاشقانه، همان است که مولوى نیز از آن سخن مىراند:
«راست گویم عشق خوبان آتش است
سخت مىسوزاند اما دلکش است
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر دم زد، پر از خونش کند
کاش از این آتش ترا بودى خبر
با خبر بودى که این بیدادگر
سینه را هر چند دارد زارتر
هر چه دارد دیده را خونبارتر
مرغ جان را خوشنواتر مىکند
باغ دل را با صفاتر مىکند»
او مى دانست که زندگى و کار با عشق، جاودانگى مىآفریند و به قول حافظ بزرگوار:
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم، دوام ما»
سامى در این مورد مىنویسد: «... من دوست دارم که خاطرهام براى انسانهایى که دوستشان مىدارم و برایشان اهمیت قائلم، باقى بماند. آدمى نباید گذشتههاى خوب را از یاد ببرد و قلم فراموشى بر آنها بکشد. یادبودهاى گذشته چون فرشتگانى هستند که نیمى از چهرهشان لبخند و نیمى دیگر اندوه، مىپراکنند...».[6]دید دقیق او را نسبت به تمدن و تاریخ و فرهنگ باستانى ایران، در هر یک از اثرهاى او، به خوبى مىتوان دید؛ او درباره نفوذ تمدن ایران مىاندیشید: «ایرانى چه در دورانى که خود جزئى از دنیاى قدیم و داراى صنعتى مستقل و منحصر به خود بود و هگمتانه و پاسارگاد را به وجود آورد و چه آن زمان که مالک رقاب تمام کشورهاى کهنسال متمدن گردید و صنایع و هنر آنها را در هم آمیخت و تختجمشید را به وجود آورد،ابّهت و جلال و زیبایى خاص و بىسابقهاى به آثار و مصنوعات داده است که در عالم خود، بکر وجالب است و از این رو ارزندهترین خدمت را در راه نگاهدارى و تشویق و اکمال هنر و تمدندنیا کرده است و این سرافرازى و مباهات را دارد که علاوه بر تمّدن و صنعت پیشین خود، در مّدت دو قرن و ربع سلطه بر کشورهایى چند، که همه از مراکز کهن سال و پر اهمیت وپر مایه مدنیت خاور نزدیک بودهاند، نه تنها سبب شد که هنر آنها از بین نرود، بلکه در اثر ایجاد وحدت و امنیت شایان تقدیر، موجب گردید تا فرآوردهها و هنرهاى خاصّه هر کشورى، با وضع زمان ومکان، مدارج کمال را بپیماید...»[7].
«... تاریخ، شاهد بارز و عادل و معّرف بى غرض پیشینههاى درخشان و پر مغز ایران زمین، در قرون مختلف مىباشد و مىرساند که ایرانیان باستان، داراى چه ابتکارها و استعدادها و هنر جالب بودهاند و... چه بسا کشورهایى که از دوران سرافرازى و شکوه خود، خاطرات و یادگارهایىدارند که کم و بیش در تاریخ، منعکس است ولى چون قرنها از آن حوادث گذشته، حقیقت وچگونگى آنها مبهم و مشکوک گردیده است در حالى که نقوش و خطوط حجّارى شده تخت جمشید و پاسارگاد که دو یادبود گرانبهاى ایران هخامنشى هستند، جاى هیچگونه ابهام و شکّى رادر گفتههاى مّورخین، باقى نگذاشته؛ بلکه گذشته پرافتخارترى را، پیش از آنچه تاریخ، قادر بهضبط آن بوده است، به یاد مىآورد...».[8]وقتى سامى با این عشق و اعتقاد به گذشته سرزمین
خویش مىنگریست، دوست مىداشت تا جوانان و مردم این سرزمین نیز همچون او بیندیشند؛
بنابراین در مقدمه کتاب نقش ایران در فرهنگ اسلامى که در حقیقت گزارشى از خدمات ارزنده ایرانیان به اعتلاى تمدن اسلامى است، مىنویسد: «... من هر فصل و بخشى از این کتاب، بلکه هر سطرى از آن را که تهیه مىکردم، جوانان پرشور و با ایمان میهن عزیز را که چشم و چراغ این کشورند، در نظر مىآوردم که باید به فرهنگ گسترده و ژرف و دیرین خود آگاه باشند و بدانند که نیاکان با فّر و شکوهشان چه خدمات گرانبهایى در راه تمدن بشرى و انسانیت به کار بردهاند، تا منش و غرورشان نیرومندتر و زندهتر گردد و آشنا به گنجینههاى بىهمتاى معرفت و اندیشه علمىو فلسفى پیشینیان این کشور گردند...»[9].
او همانند داریوش که این سرزمین را از دروغ و دشمن و خشکسالى در امان مىخواست، آرزوهاى خود را درباره مردم و کشور خویش چنین بیان مىکرد: «... خداوندا، ایران سر بلند را جاودان نگاهدار و ما و آیندگان را نیز در راه بزرگداشت و نگاهدارى این مرز و بوم و آیین و زبان و خط و فرهنگ و دیگر یادبودهاى گذشتگان کوشا و کارا بدار، و جلوههاى این پیشینه درخشان و خیره کننده را در نهاد فرزندان این آب و خاک پرتو افکن بنما تا از کاروان جهان واپس نمانند و فرزندانى کاردان و شایسته، براى پدران و نیاکان خود باشند...»[10]. و در این میان عشق و شوریدگى او به شیراز حکایتى دیگر دارد: «... شیراز، کتاب خاطراتزندگى من است و من به این زادگاه عزیز و یادبودهاى مقدسش با احترام مىنگرم، هواى شیرازجانى تازه به من مىدهد و خاکش توتیاى روشنى بخش چشمانم مىباشد... شیراز با گذشتههاى پرافتخار و دیدگاههاى دلنشین و رؤیایى، بر تارک افتخارات ایران زمین، چون گوهرى تابناکمىدرخشد. اینجا سرزمین صفا و وفا، زادگاه مقدس پاکبازان و شیفتگان راه حق و حقیقت، مهدجوانمردان و بلند همتان مىباشد. شهرى است که جلوههاى شکوهمند خدادادى و مواهب گوناگون طبیعى و آثار ارزشمند باستانى، همه را یک جا و در کنار هم آمیخته، دیارى که بزرگان
دانش و بینشى چون سعدى و حافظ و مولانا مؤیّد و سیبویه و ملا قطب و ملاصدرا و شیخ
ابوعبدالله خفیف و روزبهان و شاه داعىالله و قاآنى و وصال و شوریده و فرصت و دکتر شایگان و على اصغر حکمت و دکتر صورتگر را پرورده، شهرى که لهجه شیرینش، یادبود و نگاهدارنده کهنترین و غنىترین زبان جهانى است، دیارى که به مهمان نوازى و خوش مشربى و نشاطآورىنامبردار جهان گردیده است...».[11]
خود من در فاصله سالهاى 1337 تا 1340 که در دانشکده ادبیات شیراز، درس مىخواندم، افتخار بهرهگیرى از کلاسهاى درس استاد سامى را داشتم، وقتى این مرد به کلاس مىآمد، همه ماخاموش و مشتاق به درسهایش گوش مىدادیم و با احترام فراوان، سئوالات خود را از وىمىپرسیدیم و او با چنان صمیمیت و آرامش و تسلطى به ما پاسخ مىداد که حرف او را سندىمعتبر مىشناختیم و الحق، او بود که چشم و گوش ما را بر شناخت تاریخ و میراثهاى فرهنگى پیشاز اسلام و دوره اسلامى ایران گشود.
او در پایان نیمسال اول سال تحصیلى 37 ـ 38، ما را به دیدار تختجمشید و نقش رستم برد ویک روز تمام که براى همه ما فراموش نشدنى و خاطره انگیز بود، با ما از تاریخچه هر بخش و هرسنگ و بنایى سخن گفت و آن روز براستى ما دریافتیم که این مرد در آن نیمسال به ما چه مىگفتهاست، و چه عظمتها و هنرمندیهایى را تفسیر مىکرده است. چیزى که در کلاسهاى درس،کارهاى تحقیقى و انتشاراتى و حتى سخنرانیهاى استاد سامى بسیار چشمگیر و دیدنى بود،استوارى و عشق، کرامت نفس، خویشتندارى، صبر و تحمل، سادگى و بى تکبرى او بود. در بیانآنچه مىدانست با سخاوت و گشاده دست بود و در اقرار به ندانستن و پذیرفتن اشتباه و عفو و
اغماض، آسوده و آسان گیر بود. در کارهاى اجتماعى و فرهنگى همیشه موفق بود، اما در سیاست و در آن سالهاى دشوار، علىرغم وسوسههاى نفس، نه مشارکتى جّدى داشت و نه توفیقى نسبى. او مرد علم بود و خلعتفرهنگى بودن و جامه اهل پژوهش، برازندهترین لباس زندگى او بود. او خوب زیست و سالهاىعمرش، اگرچه نزدیک به هشتاد سال رسیده بود، اما تاآخرین روزهاى حیات نیز، هنوز خدنگ قامتش استوار و چهره پر طمأنینه و استادانهاش، زنده و پر از امید و تلاش بود، و هرگز رفتنى بهنظر نمىرسید. کار مداوم، برنامه صحیح و منظّم زندگى، امید به فایدهبخش بودن و ثمرآفرینى این مرد را زنده نگه مىداشت و اگر نگارگر تقدیر و محّرر سرنوشت، عمرى بیشتر براى او خواسته بود، بىشک مىتوانست سالهاى فراوان دیگرى را نیز در خدمت فرهنگ و ادب و تاریخ
و باستان شناسى سرزمین مقدس خویش باشد. اگر بخواهم از اوضاع و احوال شخصى او نیز سخنى بگویم، لازم به یادآورى است که این مرد در سال 1289 شمسى در خانوادهاى کازرونىالاصل، در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش "آقا
بزرگ سامى" از دانشمندان بنام شیراز و سالها دبیر دبیرستانهاى این شهر بود و تا سال 1325 که بازنشسته شد، به تعلیم و تربیت جوانان این شهر اشتغال داشت، در نقاشى، به ویژه در مینیاتورسازى به کمال رسیده بود؛ صاحب چند نگاشته و مجموعهاى شعر است و مرحوم رکنزاده آدمیت در جلد سوم کتاب دانشمندان و سخن سرایان فارس درباره او نوشته است که:«در سال 1264 شمسى در شیراز متولد شد و چهل سال دبیر دبیرستانهاى شیراز بود...»[12]پدرآقا بزرگ سامى نیز آخوند "مّلا على کازرونى" بود که از کازرون به شیراز آمد و در این شهر تحصیل کمال کرد و در مسائل علوم و ریاضى، استاد فرصت الدوله شیرازى بود و صاحب فارسنامه ناصرى شرح حال او را چنین مىنگارد: «عالم فاضل مّلا على کازرونى در سال 1248قمرى در کازرون متولد گردید و مقدمات علمیه را در خدمت والد ماجد خود بیاموخت و چند سالى به محافظت املاک موروثه پرداخت. اما از عهده احجاف و تعدیات اهل بلد برنیامد و وارد شیراز گردید و در خدمت علما و مجتهدین به تکمیل مراتب علمیه و مقاصد یقینیه پرداخت و در
هر فنّى مانند مرد یک فن گردید، در تاریخ سلاطین روى زمین... و علمانساب قبایل و ایّام عرب،مهارتى تمام دارد...»؛[13]و فرصتالدوله نیز درباره او مىنویسد: «جناب مّلا على کازرونى،عالمى بود نحریر و فاضلى بصیر، فقیهى با فضل و دانش و متکلمى با علم و بینش، متوغّل در اکثر علوم، فقیر بعضى مسائل ریاضى را به خدمتش استفاده مىنمودم... و در دولتسراى مرحوم میرزا
على خان وکیلالدوله، جماعتى را درس مىفرمود... در سنه 1307 قمرى به عمر شصت سالگىدر شیراز وفات یافت...».[14]پدر آخوند ملا على کازرونى یعنى جّد اعلاى سامى نیز "ملا آقابابا" نام داشت که به قول مرحوم شیخ مفید در تذکره مراهالفصاحه، دیوان بزرگى داشت.[15]سامىدر بعد از ظهر روز یکشنبه بیست و دوم مرداد 1368 برابر با دهم محرم 1410 هجرى قمرىدرگذشت و در آرامگاه خانواگى خود در دارالّرحمه شیراز، به خاک سپرده شد و استاد حسن امدادماده تاریخى در وفات استاد سرود که چنین است:
پیر ما
«دانشى مرد پیر ما سامى
از جهان رفت با نکونامى
بود نیکو خصال و مردم دوست
مردمان را همیشه بد، حامى
ماه مرداد و روز عاشورا
گفت لبیک حق به آرامى
هاتفى سر به جمع کرد و بگفت
به جنان رفت پیر ما سامى (1410 ه . ق.)
و شاعر گرانقدر شیراز، پرویز خائفى، قصیدهاى استوار و پرسوز در رثاى استاد سرود که مطلع و چند بیتى را از آن در زیر مىخوانید:
«جهانا چه دادى که او را گرفتى
به اشکم نشاندى و دریا گرفتى
جهانا کمانت عقابان نگون کرد
شگفتا که این بار عنقا گرفتى
چه سرمایهها برد سوداگر عمر
نه سامى در این سود و سودا گرفتى
چو ایران نباشد مبادا تن من
دوباره تو فردوسى از ما گرفتى
چه گویم، چه بنویسم، اى سامى من
که از خامهام شور انشا گرفتى
چنان سخته گفتى و سخت ایستادى
که انگار سختى ز خارا گرفتى
شکیبا ز کاوشگرى، سختکوشى
ره مرد داناى بینا، گرفتى
نه با سحر گفتار، خاصان نشاندى
ز غوغاییان نیز غوغا گرفتى
در آیینه دیرینه تصویر کردى
چو تاریخ را قاب پیدا گرفتى
ز "خوبى" زدى بانگ تا بیکرانها
ز تأیید "بد" راه حاشا گرفتى
بر خاک این خطّه دیر مانده
تو پیش از همه رفته مأوا گرفتى
ترا بایدت نام، ایران گذارند
چرا سامى از بین اسما گرفتى؟
من او برگزیدم که پیر وطن بود
فسوسا هم او را همانا گرفتى
فرى بر تو اى فّر فرزانه مردان
که عمرى سر فخر بالا گرفتى
ربودند امشاسپندانت، آرى
اهورائیا، رتبه بالا گرفتى
بلند اخترا، آسمان بخت و تختت
جواز بلندى زجوزا گرفتى
بمویم، بگریم، بنالم، بگویم
قلم برگرفتى و دنیا گرفتى
کجا بى تو شاید گرفت انجمنها
که تن ها تو با مهر تنها گرفتى
نه این چامه را شیوه شیون آمد
که خلقى همه، واى وایا، گرفتى
قلم در رثاى قلم سینه چاک است
چه گویم دگر، ناى گویا، گرفتى»
استاد دکتر محمود طاووسى نیز دو جلد کتاب ارزشمند نامگانى استاد سامى را تهیه و تنظیم کردند که انتشارات نوید در سالهاى 1373 ـ 1372 آن را به چاپ رسانیده که جلد اول این اثر شامل بیست و سه و جلد دوم شامل بیست و هشت مقاله تحقیقى درباره باستان شناسى، فرهنگ، ادب و تاریخ و هنر ایران است که به وسیله محققان نامور، نوشته شده است. استاد طاووسى زحمتى دیگر نیز متقبل شدهاند و سال شمار زندگى استاد على سامى را از تولدتا درگذشت فراهم آوردهاند .
[1]) یادنامه شادروان استاد على سامى، نشر نوید، 1369، ص 163 و 164.
[2]) منصور فتوحى قیام.
[3]) گزارشهاى باستان شناسى جلد چهارم ص «ه».
[4]) همانجا ص «و».
[7]1 - شادروان سامى، نقش ایران در فرهنگ اسلامى، انتشارات نوید، ص 7.
[8]) همانجا ص 6.
[9])همانجا، ص 4
[10])تمدن هخامنشى، ص 1
[11]) روزها و یادها، ج یکم، ص 51 تا 54
[12]) دانشمندان و سخنسرایان فارس ج 3 ص 48 و نقش ایران در فرهنگ اسلامى ص 849.
[13]) فارسنامه ناصرى، به تصحیح دکتر منصور رستگار فسایى، ج 2 ص 1444.
[14]) آثار عجم، تصحیح و تحشیه دکتر منصور رستگار فسایى ج 2 ص 527.
[15]) شیراز شهر جاویدان، ص 853.
* به نقل از کتاب خاک پارس ،دکتتر منصوررستگار فسایی، انتشارات نوید ، 1385