Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

ایران و ایرانی در شاهنامه ی فردوسی

$
0
0

دکتر منصور رستگار فسایی

                         ایران و ایرانی در شاهنامه ی فردوسی ×

شاهنامه عبارت است از سرود مهر ایران و داستان پرفراز و نشیب زندگى ایرانى با همه خوبیها، بدیها، پیروزیها، شکستها و دگرگونیهایش و فردوسى آزاده‏اى است که روایت صادقانه این داستان پرماجرا را بر عهده گرفته است؛ و تعریف و تفسیر او از ایرانى، طبعا منطبق بر مجموع روایتهاى کتبى و شفاهى، تاریخى و افسانه‏اى خاصى است که در شاهنامه از آنها استفاده مى شود. امّا ارزش کار فردوسى تنها در این نیست که داستانهایى را منظوم مى سازد و عیسى‏وار مردگانى را زنده مى سازد، که عظمت اصلى کار وى در جست‏وجو، کشف و حفظ داستانهایى است که شکل‏گیرى تمدن ایرانى و مساعى تمدن‏سازان و تاریخ‏آفرینان پرمقاومت و متفکر ایرانى را نشان مى دهد و کارنامه هستى ملتى کهن را که گویى در مرکز جهان ایستاده است و هر روز عمرش را با مجموعه‏اى از مشکلات روبرو بوده است، به آیندگان مى نماید:

 که گیتى به آغاز چون داشتند      که ایدر به ما خوار بگذاشتند

 چگونه سر آمد به نیک‏اخترى‏       بر ایشان همه روز کندآورى‏   1/9/140، مول‏

اهمیت این بخش از کار فردوسى وقتى به نیکى آشکار مى شود که مى بینیم، امروزه از بسیارى از منابع اصلى کار او، اثرى در دست نیست و اگر شاهنامه به نظم درنمى آمد، معلوم نیست که این داستانها به چه سرنوشتى دچار مى آمدند و داستانهاى اساطیرى و حماسى و تاریخى ملت ما چگونه روایت مى شدند و شناخت روحى و معنوى عنصر ایرانى از خلال چه متنى میسّر مى گردید، با توجه به اینکه حتى در روزگار خود فردوسى، این داستانها پریشان و دور از دست بود و فردوسى با مرارت بسیار آنها را از گوشه و کنار فراهم مى آورد:

آگاهى فردوسى از فرهنگ و تاریخ و تمدن گذشته ایران و دلبستگى خردمندانه و شگرف وى به ایران و سرنوشت مردم آن، این معلّم فرهنگ ما و حافظه زنده قوم ایرانى را در موقعیتى قرار مى دهد که با آزادگى و جوانمردى تمام، داستانهایى را که از گذشتگان به وى رسیده است، روایت کند و با رعایت امانت و حفظ استخوان‏بندیهاى اساسى داستانها، به طرح مستقیم یا غیرمستقیم منشها و اخلاق و رفتار عنصر ایرانى بپردازد. بنا بر این با توجه به اصل اصالت وطن و قدسى بودن ایران براى ایرانیان و اینکه این خاک خوب طرب‏انگیز، همیشه براى مردم آن، دوست‏داشتنى و محترم بوده است، به طرح این قضیه مى پردازد که ایرانى باید داراى چه سرشتها و خلق و خویهایى باشد که به دوام تاریخى و ثبات شأن و اعتبار پایدار هویت وى بینجامد. فردوسى مى کوشد تا هویت ایرانى را از اعماق تمدن، تاریخ و رفتار ایرانیان را استخراج کند و برخورد با دیگر فرهنگها و مدنیتها را به بوته نقد بکشد و همین دید دقیق و خردمندانه سبب مى شود تا نه‏تنها خواننده در مسیر داستانهاى شاهنامه، منطقا به کشف هویت ایرانى و شناخت معیار هاى متمایزکننده آن توفیق یابد، بلکه هویت غیر ایرانیانى چون تورانیان، چینیان، هندیان، ترکان، رومیان و تازیان و اقوام دیگر را نیز بشناسد. روش کار فردوسى در زمینه هویت‏شناسى ایرانى را مى توان از چند زاویه بازشناخت:

 .1 روایت فردوسى از جنبه هاى مثبت و منفى ایرانیان در عملکرد هاى متفاوت آنها در رزم، بزم، زندگى عادى و مسائل خاصى است که واکنشهاى متفاوتى را سبب مى شود، به عنوان مثال: فردوسى، جمشید را با همه شکوهش مطلق نمى کند و مردى را که در روزگارش مرگ نبود، بیمارى نبود، تهیدستى و بیدادگرى نبود و همگان در سیماى جوانان چارده‏ساله زندگى مى کردند، به خاطر خودخواه شدن و خوى فرعونى، از اوج فرود مى آورد و به دست ضحّاک بیدادگر نابود مى کند؛ رستم و سهراب را به خاطر بیشى‏جویى و آز ملامت مى کند؛ کاووس جهانگشاى را دمدمى مزاج و دیوانه مى خواند و او را به مسخره مى گیرد و رهام را ملامت مى کند که:

 به مى در، همى تیغ‏بازى کند      میان یلان سرفرازى کند

 او، طوس را به خاطر خودخواهى و فراموش نکردن کینه هاى کهن سرزنش مى کند و حسادت گرگین را آنچنان زشت و خوارکننده مطرح مى سازد که هر پهلوانى را از تکرار آن بازمى دارد و اسفندیار را با خودخواهیهایش و.... شاهان و سرداران و بزرگان را در هر عنوان و سمتى که باشند، به شایستگى، مورد قضاوت قرار مى دهد. او حتى مردمان عادى چون لنبک آبکش و براهام یهودى و دختران روستایى هنرمند و چنگ‏نواز و زنان خانه‏دار و مردان آسیابان و دشتبانان و زنان و مردان بدکاره و نیکوکارى را که در هر گوشه و کنار این سرزمین حضور دارند از یاد نمى برد و از آنها الگو هایى نیک و بد، از تجلى رفتارى مردم ایران ارائه مى دهد و به همین دلیل است که در شاهنامه، بیش از هر کتاب دیگرى حسن و عیب ایرانى در کنار هم به تماشا گذاشته مى شود.

 .2 همچنان‏که فردوسى در نمودن خلقیاتِ هموطنان خویش، دادگر و باانصاف است، همین رفتار را با دشمنان ایران و بیگانگان نیز اِعمال مى کند. براى فردوسى، بیگانه، دشمن نیست و عملکرد بیگانگان ملاک تشخیص دوستى و دشمنى آنان با ایرانیان است. فردوسى هرگز بر توانمندیها، نکته هاى مثبت رفتارى و انسانى دشمنان چشم فرونمى بندد و از زبان زال، محاسن بزرگترین دشمن ایران، افراسیاب، را چنین بازمى گوید:

 که آن ترک در جنگ نر اژدهاست‏     دم آهنج و در کینه، ابر بلاست‏

 درفشش سیاه است و خفتان سیاه‏      از آهنش ساعد، از آهن کلاه‏

 از او خویشتن را نگه دار سخت‏      که مردى دلیر است و بیداربخت‏

 به پیش سپه آمد افراسیاب‏              چو کشتى که موجش برآرد از آب‏

 شود کوه آهن چو دریاى آب‏              اگر بشنود نام افراسیاب...

گوید، از بى تقوایى او با سیاووش نیز سخن مى راند و در همان‏حال که بزمهاى منیژه دختر افراسیاب را با هوسبازیهاى وى مطرح مى کند، از وفادارى او با بیژن، به زیبایى، حکایت مى کند و دو چهره متفاوت این زن را، به عنوان یک معشوق و یک همسر، به خوبى به تماشا مى گذارد و با کشف ارزشها و ضدّ ارزشهایى که در دشمنان ایران وجود دارد، دلایل تقابل سیاسى-نظامى -فرهنگى ایرانیان را با آنها منطقا توجیه مى کند و شکستها و پیروزیهاى هریک را به نوعى با رفتارها، توانمندیها، خصلتهاى شجاعانه و منشهاى کارآمد پهلوانى و اتحاد قومى و منزلت انسانى و یا ناتواناییهاى اجتماعى و سیاسى آن مردم، در ارتباط قرار مى دهد. على‏رغم دنیاى افسانه‏اى و اساطیرى حاکم بر بخشهایى عظیم از شاهنامه، هرگز حادثه‏اى غیرعادى و فوق طبیعى، که بتواند بى مقدمه مسیر حوادث را از عقلانیت به طرف بن‏بستهاى بى منطق و کور بکشاند، در شاهنامه اتفاق نمى افتد؛ به عنوان مثال رازگویى سیمرغ با زال و کشته شدن اسفندیار، طبیعى‏ترین نماد واکنش حمایت پدر از فرزند و حقانیت رستم در چیرگى بر اسفندیار است و غلبه رستم بر دیوان مازندران و اکوان دیو و دستیابى فریدون بر طلسمات ضحّاک، همه حکایتى نمادین از عظمت فهم و درک و خِرد انسانى و غلبه آن بر موانع هستى است.

 .3 فردوسى هیچ‏یک از قهرمانان ایرانى یا غیرایرانى شاهنامه را ماوراءِ طبیعى نمى کند و زیرکانه، همه ویژگیهاى انسانى آنها را واقع‏بینانه مطرح مى سازد و به همین جهت شناخت فرهنگ و خلقیات و منشهاى افراد در شاهنامه برمبناى واقعیاتى است که خواننده خود در خلال داستانها، آنها را شناخته است. بنا بر این شاهنامه به کتابى روشنگر بدل مى شود که آزموده هاى زلال را مطرح مى کند و آنها را معیار قضاوت قرار مى دهد و هیچ مسأله مبهم یا نیازموده‏اى را شعارگونه مطرح نمى سازد.

 فردوسى حتى در نگرش به شگفتیهایى چون دیوان و عملکرد آنها همین روش را به کار مى گیرد. دیوان در عین آنکه در پرده‏اى از خوارق عادات پوشیده مى شوند، تغییر چهره مى دهند، یک لشکر را نابینا مى کنند و پهلوانى چون رستم را از زمین برمى گیرند و به آسمان مى برند، اما فردوسى به آنها وجه و نماد انسانى مى دهد:

 جهان پر شگفت است چون بنگرى‏          ندارد کسى آلت داورى‏

 روان پر شگفت است و تن هم شگفت‏        نخست از خود اندازه باید گرفت‏

            خردمند کاین داستان بشنود          به دانش گراید، بدین نگرود

            ولیکن چو معنیش یاد آورى‏          شود رام و کوته کند داورى‏

           تو مر دیو را مردم بد شناس‏          کجا او ندارد ز یزدان سپاس‏     3/136/17

و در همان‏حال، براى دیوان، امتیازاتى چون دانایى، معمارى، هوشمندى، قدرت پرواز و پیکرگردانى... را برمى شمارد و سهم ایرانیانى چون تهمورث و رستم را در مهار کردن آنان که در حقیقت دانایان عاصى یا روشنفکران ناراضى هستند، نشان مى دهد. حتى سروش و سیمرغ شاهنامه نیز بیش از آنکه موجوداتى خارق‏العاده باشند، مربى و مادرى دلسوز و همیشه بیدار هستند که در نهایت بازتابى از والاترین ارزشهاى انسانى ایرانى به شمار مى آیند؛ همچنان‏که دیوان و اهریمنان و جادوان، نماد ضدّ ارزشها و رذایل اجتماعى هستند.

 .4 فردوسى به ایران تنها به عنوان یک جغرافیا نمى نگرد، بلکه آن‏را یک فرهنگ، یک معنویت، یک تمدن و یک سنت شناخته‏شده بدیهى مى داند. به همین دلیل مى کوشد تا در مرحله اول، کتاب خود را به نماد این فرهنگ تبدیل کند. او زندگى ملت ایران و تاریخ، افتخارات، سنتهاى دل‏بستنى و امتیازات رفتارى و اخلاقى مردم آن‏را بازگو مى کند و آفتهاى غرور، خودبینى، فریب، استبداد، هوسبازى و گمراهیهاى فردى و اجتماعى را برمى شمارد و در تفکرات و تأملات فلسفى خود در آغاز یا پایان دورانهاى متفاوت تاریخى و اساطیرى شاهنامه، نتیجه‏گیریهاى روشنفکرانه، عمیق و خردورزانه خود را از هستى، مرگ، اختیار، جبر و گرایشهاى نیک و بد انسانى... ارائه مى دهد و با کشف ارزشها و ضد ارزشهایى که در بقاى فرهنگى و اجتماعى و سیاسى جامعه، صاحب سهم هستند، هوشیارى ملى و انسانى مردم ایران را طلب مى کند آنان را آزاد  و از حسادت، پیمان‏شکنى، آز و انحرافات اخلاقى برحذر مى دارد و به پاکى، دادگرى، شادى، مروّت و مهربانى، علائق خانوادگى و ملى، ترغیب و تشویق مى کند.

 فردوسى، ده اهریمن آز، نیاز، خشم، رشک، ننگ، کین، نمّامى و دورویى، ناپاک‏دینى و ناسپاسى، خسّت و گناه را در کمین ارزشهاى ایرانى مى داند و 10 پهلوان زورمند مبارز را در برابر آنها قرار مى دهد تا به پاسداشت ارزشهاى ایرانى بپردازند که عبارتند از یزدان‏پرستى، نیکى و نیکى‏شناسى، خوشخویى، خردمندى، امیدوارى، شادى، قناعت و خوار داشتن درم و مال و پرهیز و آزرم و شرم.

 ده اهریمنند این به نیروى شیر                     که آرند جان و خرد را به زیر

 بدو گفت کسرى که ده دیو چیست‏                 کز ایشان خرد را بباید گریست‏

 چنین داد پاسخ که آز و نیاز                        دو دیوند با زور و گردن‏فراز...

 دگر خشم و رشک است و ننگ است و کین‏     چو نمّام و دو روى و ناپاک دین‏

 فردوسى آنگاه به منشها و خویهاى ایزدى مى پردازد و ده پهلوان نیرومند خیر راخداشناسی، و بیم از خدای ،خرد،خوشخویی، شادی،دادگری ، نامجویی،چرهسزکاری ...و امید در برابر نیرو هاى اهریمنى به مبارزه با بدیها و زشتیها فرامى خواند:

 

5- فردوسى ایرانى را آزاد و آزاده و ایران را مهد آزادى و آزادگى مى داند. در جابجاى شاهنامه، صفت "آزاده"، به معنى ایرانى، در کنار ترک و تورانى و رومى یا عناصر غیرایرانى قرار مى گیرد و آزادگى افق اصلى شناخت ارزشهاى ایرانى قرار مى گیرد: به قول ابن‏بلخى در فارسنامه "... همیشه مردم پارس (: ایران) را احرارالفارس نوشتندى یعنى آزادگان پارس"

 بخفتند ترکان و آزادگان وایرانیان     جهان شد جهانجوى را رایگان‏ 6/306/803

ز مادر همه مرگ را زاده‏ایم‏ گرایدون که ترکیم ار آزاده‏ایم،  ایرانى 6/319/1105

و ایرانشهر سرزمین و بوم و شهر آزادگان است:

 سیاووش منم، نز پرى‏زادگان‏           از ایرانم از شهر آزادگان‏3/156/226

 برفتند از آن‏سوى تا مرز روم‏            پراکنده گشتند از آزادبوم‏ 7/42/925

از اوصاف دیگر فردوسى از ایرانیان، آزاده، آزاده‏خوى، آزاده‏دل، آزادچهر، آزادتن و آزادسرو است که ویژگیهاى آنان چنین است:

 آزادگان، پهلوانانند:

 که بیژن منم پور کشوارگان‏       سر پهلوانان آزادگان (ایرانى 3/160/315  )

آزادگان، مِه‏زادگانند:

 نیامد همى بانگ مِه‏زادگان‏         مگر کشته شد شاه آزادگان (ایرانیان 4/199/453

 آزادگان، جوانمرد و خردمندند:

 بدو گفت شاها، ردا، موبدا          جهاندار و آزاده و بخردا

 آزادگان، سخنگوى و بادانش هستند:    

 بجستند آنگه فرستاده‏اى‏              سخنگوى و بینادل، آزاده‏اى‏

                   آزادگان، پاک و باشرم و حیا هستند:

 بیاورد از آزادگان دایه‏اى‏             یکى پاک و باشرم آزاده‏اى‏

  آزادگان، یک‏دل و یک‏سخن هستند:

 سکندر بشد چون فرستاده‏اى‏        گزین کرد بینادل آزاده‏اى‏

 که با او بود یک‏دل و یک‏سَخُن‏        بگوید به مهتر که کُن یا مَکن‏

آزادگان، تنها خداى را بندگى مى کنند:

 شب تیره از تیغ رخشان کنم‏         به آوردگه بر، سر افشان کنم‏

 که آزاد زادم نه من بنده‏ام‏               یکى بنده آفریننده‏ام‏

آزادگان، جوانمردان بى ادّعا هستند:

 ز شاهان کسى چون سیاووش نبود     چو او راد و آزاد و خامش نبود

آزادگان، بى آزارانند:

 ز بهر درم تا نباشى به درد                بى آزار دل باشد آزادمرد

 آزادگان، بى آزند:

 گر آزاده دارى تنت را ز رنج‏             تن مرد بى آز، بهتر، ز گنج‏

آزادگان، نیکوسخنان‏اند:

 تو با دشمن ار نیک گفتى، رواست‏        از آزادگان خوب گفتن سزاست‏

آزادگان، رادمردان‏اند:

 بدو گفت هیشوى کاى رادمرد              نباید که آید بر آزاده، گرد

آزادزادگان، به مردى مى رسند:

 پس آزادزاده به مردى رسد               چنان چون زر از کان، به زردى رسد

  آزادگان سزاوار دولت‏اند:

 به سر بر نهاد آن پدر داده تاج‏            که زیبنده باشد به آزاده تاج‏

 آزادگان، پیمان‏شکن نیستند:

 چو پیمان آزادگان بشکنى‏                    نشان بزرگان، به خاک افکنى‏

آزادگان، از جادویى بیزارند:

 چنین داد پاسخ که جادو نیم‏                   از آزادمردى، به یک‏سو نیم‏

آزادگان، کاهل نیستند

 چه گفت آن سخنگوى آزاده‏مرد              که آزاده را، کاهلى بنده کرد

 آزادگى، برخلاف بندگى است:

 مرا مرگ بهتر از آن زندگى‏                 که آزاده باشم، کنم بندگى‏

 آزادگان، خونریز و بى رحم نیستند:

 که شاها، بزرگا، بلنداخترا                    بر آزادگان جهان مهترا

 تو خون سر بى گناهان مریز                 نه خوب است از نامداران ستیز

  خردمندى، مایه آزادگى است:

 به آزادى است از خرد، هرکسى‏             چنان چون بنالد ز اختر بسى‏

 دلت مگسل اى شاه هیچ از خرد              خرد نام و فرجام را پرورد

 مفهوم دیگر ایرانى، براى فردوسى، نژادگى است که از آن به "دهقانى" تعبیر مى کند؛ به همین دلیل، در بسیارى از موارد، فردوسى در شاهنامه، ایرانى را "دهقان" و "دهقان‏نژاد" مى نامد و همان اوصافى را که براى آزادگان قائل بود، به دهقانان نیز نسبت مى دهد. واژه "دهقان" یا "دهگان"، در اصل، به مالکان ایرانى اطلاق مى شده است و در دوره اسلامى ، مِن‏باب اطلاق جزء به کل، همه ایرانیان را دهقان مى نامیدند:

 از ایران و از ترک و از تازیان‏

 نژادى پدید آید اندر میان‏

 نه دهقان (ایرانى) نه‏ترک و نه‏تازى بود

 سخنها به کردار بازى بود

  از ایشان هر آن‏کس که دهقان (ایرانى) بدند

 ز تخم و نژاد بزرگان بدند

  چو آمد به آرامگاه از نخست‏

 فراوان گزیده سواران بجست‏

 ز دهقان و تازى و پرمایگان‏

 توانگر گزید و گران‏سایگان‏

دو تازى، دو دهقان، ز تخم کیان‏

 که بستند بر دایگانى میان‏

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

 ز دهقان و تازى و رومى نژاد

 به دستور گفت آن زمان شهریار

 که آن جامه روم گوهر نگار

 نه آیین پرمایه دهقان بود

 که آن جامه جاثلقیان بود

ز قیصر شنیدى که خسرو ز دین‏

 بگردد، چو آید به ایران‏زمین‏

 ندانى که دهقان ز دین کهن‏

 نپیچد، چرا خام گویى سخن؟

  هم از هفت کشور بر او بس، نشان‏

 ز دهقان و از روم گردنکشان‏

 کسى کو ز پیمان من بگذرد

 بپیچد ز آیین و راه خرد

 بریده سرش را بدارم به دار

 ز دهقان و تازى و رومى شمار

 فردوسى که خود، نماد یک ایرانى تمام‏عیار و مطلوب است، همیشه خود را دهقان، دهقان پیر، سخنگوى دهقان، دهقان سُراینده مى خواند:

 سخنگوى دهقان چه گوید نخست‏

 که تاج بزرگى به گیتى کِه جُست‏

 کِه بود آنکه دیهیم بر سر نهاد

 ندارد کس از روزگاران به یاد

 مگر کز پدر یاد دارد پسر

 بگوید تو را، یک به یک در به در

 که نام بزرگى کِه آورد پیش‏

 که را بود از برتران پایه بیش‏

به گفتار دهقان کنون بازگرد

 نگر تا چه گوید سُراینده‏مرد

.8 واژه دهقان در شاهنامه، اغلب به معنى ایرانى و نجیب‏زاده است، اگرچه دهقان به معنى کشاورز هم، فراوان به کار رفته است:

 کشاورز و دهقان و مرد نژاد

 نباید که آزار یابد ز باد

  کشاورز با مرد دهقان‏نژاد

 یکى شد بر ما به هنگام داد

  واژه دیگرى که در شاهنامه به معنى ایرانى گرفته مى شود "پارسى" است که در اینجا، مراد از پارس، ایران است. یونانیان نام Persia را از ایالت پارس گرفته و به تمام ایران اطلاق کرده‏اند و از این‏رو نام Perse یا Persia در زبانهاى اروپایى هم به همه ایران اطلاق شده است:

 ز رومى و مصرى و از پارسى‏

 فزون بود مردان ز صد بار، سى‏

  ز رومى و از مردم پارسى‏

 بدان کشتى اندر، نشستند سى‏ 5/100/177

 دو آواز بُد رومى و پارسى‏

 سخنشان ز تابوت شد یک، بسى‏

 هر آن کس که او پارسى بود گفت‏

 که او را جز ایدر نباید نهفت‏

 چو ایدر بود خاک شاهنشهان‏

 چه تازید تابوت گرد جهان‏

 × بر گرفته از کتاب فردوسی و هویت شناسی ایرانی- دکتر منصور رستگار فسایی- طرح نو - تهران -1382


Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>