یاد ی از استاد روانشاد دکتر پوران شجیعی
در سال 1337 که وارد دانشکده ی ادبیات شیراز شدم و تحصیلاتم را در رشته ی زبان و ادبیات فارسی آغاز کردم، دانشکده ی ادبیات شیراز، در خیابان منوچهری شیراز قرار داشت، شیراز هنوز چندان بزرگ نبود ، خیابان نادر به مزارع شهر می پیوست وهنوز برخی از درشکه ها در شهر رفت و آمد داشتند و تاکسی های بنز و فیات کم کم جای آنها را می گرفتند ، دانشکده ی ادبیات ،با اندک فاصله یی ، به دانشکده ی کشاورزی می رسید که در خیابان شیر و خورشید بود و از آنجا راه دانشکده ی پزشکی و بیمارستان سعدی را که در مجاورت استانداری قرار داشتند ، می شد پیاده در ربع ساعت پیمود
ریاست دانشکده ادبیات شیراز با شادروان دکتر لطف علی صورتگر بود که در تهران مقیم بود ودر دانشکده ی ادبیات تهران تدریس می کرد و گاهگاهی سری به شیراز می زد و در غیاب وی معاونش ، دکتر محمد شقیعی که استاد زبان و ادبیات فارسی بود ،همه کاره ومدیر واقعی دانشکده بود و الحق بسیار خوب دانشکده را اداره می کرد .
استادان ما عبارتند بودند از شادروانان: دکتر علی محمد مژده ، دکتر نورانی وصال ، دکتر محمد شفیعی ،
علی سامی ، محمد خلیل رجایی ، حجةالاسلام صدرالدینی ، صدرالدین محلاتی واستادان دیگری که از تهران می آمدند و به ما درس می دادند مانند شادروانان : علی اصغر خان حکمت شیرازی ، رضازاده ی شفق، ودکتر محمد مقدم که محلس درس اکثر آنها براستی برای ما قابل استفاده و مفید بود ،اما اگر چه همه ی این بزرگواران به نوعی برای ما قابل احترام و خاطره انگیز بودند ، اما در آن میان، شادروان دکتر پوران شجیعی ،تنهااستاد زنی بود که ما داشتیم و درس سخن سنجی را تدریس می کرد ،او زنی کوتاه قد، بسیار شیک پوش وزین وبا اقتدار ومسلط بر کار خویش بود و ماو بیش از ما دختران دانشجو ،بیشتر از همه ی استادان، از او حساب می بردیم ،کلاسهایش سر وقت شروع می شد و اندکی پس از وقت به پایان می رسید،یک لحظه وقت را تلف نمی کرد، خوش صحبت و بلیغ بود ، درس سخن سنجی که درآن کتاب سخن سنجی دکتر صورتگر تدریس می شد ، تنها درسی بود که افق وسیعی از نقدادبی را در مغرب زمین از عهد ارسطو به بعد را به ما می آموخت و به همین دلیل نیز برای ما بسیار تازه و جاذب بود وحتی دانشجویان دیگر رشته ها نیزبه عنوان مستمع آزاد، در آن کلاس شرکت می کزدند، دکتر شجیعی نیز الحق والانصاف آن را خوب وبا شرح و بسط فراوان تدریس می کرد و امتحانش نیز سخت بود و تنها درسی بود که تعدادی از دانشجویان درآن مردود می شدند.
آنچه کلاس این استاد را بسیار تأثیر گذارتر می کرد، اعتماد به نفس و تسلط او بر کاری بود که بر عهده داشت و دلسوزیهای مادرانه و ادب و احترام توأم با وقاری که داشت کلاس وی را هم از جهت آموزشی و هم از لحاظ تربیتی کاملا متمایز می ساخت ، بسیار جدی بود ، به پرسشها با حوصله پاسخ می داد و هیچ حرکتی هم که بتواند دستاویزی به دانشجویان موذی ، برای سوء استفاده از ، وقت کلاس بدهد ، از وی سر نمی زد .
اما در پشت این سیمای جدی، درونی وجود داشت بسیار مهربانانه و مادروار کهمی توانست بسیاری از مشکلاتی را که برای دانشجویان بویژه دختران، پیش می آمد حل کند، صریح اللهجه و شجاع بود و به همین دلیل در جامعه ی ما که تعارف و مجاملت و تظاهر ، همیشه مطبوع تر از صراحت و صداقت و وبی غل و غش بودن بوده است ، برخی او را متکبر و مغرور می شمردند ولی اگر با صفا در مجلس او می نشستند ، اورا صاحبدلی دردمند می یافتند که از باطنی پاک و مهربان و متواضع بر خوردار بود، گرایش سالهای بعد او به عطّار و شعر و پیام های این سرحلقه ی عارفان شاعر،از همدلی وی با انسانهای درد مند ،نشان می داد.
من در سال 1340 فارغ التحصیل شدم و از شیراز دور شدم وبه دنبال درس و کار رفتم واو نیز پس از دوره ما ،در در دانشکده ی ادبیات شیراز دوام نیاورد و با تأسیس دانشگاه پهلوی ، وضع دانشگاه را مناسب ماندن ندید و خود،دلیل این امر را چنین بازگو می کند: پس از تأسیس دانشگاه پهلوی ، با دخالت امریکایی ها در دانشگاه شیراز ، بعضی دروس مثل گذشته اجازه تدریس نداشتند، همانند سبک شناسی ، تاریخ ادبیات و بسیاری دیگر.سبک شناسی از 6ساعت به 2ساعت و تاریخ ادبیات از 16ساعت به 4ساعت تقلیل پیدا کرد و اعتراض هم هیچ تاثیری بر آن نداشت. یادم هست که در آن سالها وقتی دکتر گروز امریکایی در دانشگاه شیراز مسوولیت داشت(پرووست بود) ، بی آن که تاریخ ادبیات بداند، اجازه تدریس این درس را به ما نمی داد.به دکتر گروز گفتم شما که از تاریخ ادبیات ایران سردرنمی آورید باید پیش من بیایید تا برای شما تدریس کنم و البته حق دارید وقتی شاعران بزرگی چون مولانا، حافظ، سعدی و فردوسی را نمی شناسید، این درس را حذف کنید.حرفهای من با دکتر گروز به جایی نرسید و من هم به دانشگاه اصفهان رفتم ."
در اردی بهشت سال 1350 برای شرکت در کنگره ی جهانی سعدی و حافظ به شییراز آمد و در آن کنگره بود که من و شادروانان دکتر افراسیابی و دکتر اسکندری که هر سه شاگرد وی بودیم وحالا استاد دانشگاه شیراز شده بودیم ،باز به دیدار او توفیق یافتیم و شادی او از دیدار و توفیق ما بسیار برایمان ذوق انگیز بود ومورد لطف وی قرار گرفتیم وچه سعادتی است که شاگردان دیروز متواضعانه در کنار استادانه دیروز خود بنشینند و از پروردگان خود با سپاس فراوان یاد کنند ، از ان پس کم یابیش با وی تماس داشتم و گاهی از سر مهربانی کتابهای تازه چاپ شده اش را برایم می فرستاد.
دکتر شجیعی را در سالهایی که در تهران بود و در آپارتمانهای بهجت آباد سکونت داشت ،چند بار زیارت کردم ولی پس از بازنشستگی و دور شدن از میهن برای تدریس در دانشگاه اریزونا ، فرصت دیدار مجدد اورا برای همیشه از دست دادم و ناباورانه خبر مرگ وی را در مجله ی بخارا خواندم. و یقین دارم که هزاران تن از شاگردان وی با خاطره های خوشی که از درس آموزی در محضر وی داشته اند ، چون من مرگ اورا با غمی عمیق پذیرا شده اند. ایزد بزرگ روانش را شاد و با فرشتگان و نیکان و پاکان همنشین بداراد
شادروان پوران شجیعی درسال 1308 هجری شمسی درتربت حیدریه ی خراسان متولد شد ه و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رسانده بودو در طول تحصیل خود رتبه اول را داشت و و از نخستین دختران شهر خودبود که به دانشگاه تهران راه یافتند. در حالی که هنوز شرایط تحصیل در دوره های عالی برای بسیاری از از خانمها مهیا نبود.
او درمحضر استادانی برجسته و نام آور ی همانند استاد بزرگ بدیع الزمان فروزانفر، علی اصغر حکمت ، دکتر مدرس رضوی ، دکتر خطیبی ، دکتر صورتگر کسب فیض کرد ودر سال 1343 ازپایان نامه ی دکتری ـادبیات فارسی خود ،تحت عنوان :" ادبیات در نیمه اول قرن یازدهم:هجری " به راهنمایی شادروان علی اصغر حکمت شیرازی ؛ دردانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران، دفاع کرد و با درجه ی ممتاز، دکتری زبان و ادبیات فارسی را دریافت کرد . رساله ی او و و شادروان دکتر نورانی وصال هریک بر رسی ادبیات فارسی را در نیمی از این قرن در بر می گرفت و نخستین پایان نامه هایی بود که ازادبیات قرن دهم که تا آن هنگام در دانشگاه تهران تدریس می شد پا فراتر می نهاد.،زیرا تا آن هنگام در دانشکده ی ادبیات تهران ،فقط ادبیات تا دوره صفویه یعنی قرن دهم به رسمیت شناخته و تدریس و تحیق می شد وهر دوی آنها با رتبه ی ممتاز از رساله ی خود دفاع کردد واز انجا که در همین زمان در سه شهر مشهد و اصفهان و شیراز مقدمات تأسیس دانشکده ادبیات فراهم شد ف بود و هردو به دعوت مرحوم دکتر صورتگربه شیراز رفتند وبه تدریس در دانشکده ی ادبیات پرداختند، و دکتر صورتگر ازدکترشجیعی خواست تا به تدریس سخن سنجی بپردازد و دکتر وصال نیز به تدریس نظم و نثر فارسی پرداخت .
درسسخن سنجی ، در دانشکده شیراز از درسهایی بود که مشتاقان بسیار داشت ، به طوری که افرادی از رشته های مختلف هم در کلاسهای آن حاضر می شدند، دکتر شجیعی این درس را از سقراط و افلاطون شروع می کرد و تا دوره ی معاصر ادمه می داد و هنوز هم بسیاری از دانشجویان دیروز اورابه خاطر درس «سخن سنجی» می شناسند، وبه خاطر دارند ،نه به خاطر سبک شناسی.و عطار و دیگر درسهاکه در آنها نیز استادی زبر دست بود
در اصفهان نیز او سخن سنجی را به اضافه ی دروسی چون تاریخ ادبیات و متون به زبانهای خارجی تدریس می کردو پس از چند سال ااز اصفهان نیز به تهران رفت و در،دانشسرای عالی تدریس کرد و در آنجا بود که بازنشسته شد.
دکتر شجیعی کارنامه ی تحقیقی ارزنده یی داشت و تا آنجا که من می دانی 8 کتاب نوشت و مقالات تحقیقی فراوانی در مجلات معتبر ادبی نوشت که متأسفانه من در غربت به هه ی آنها دسترسی نیافتم
.کتابهای چاپ شده ی شادروان دکتر شجیعی:
1- سبک شعر پارسی در ادوار مختلف [شیراز] : دانشگاه شیراز ،این کتاب را در لندن و درزمانی که برای فرصت مطالعاتی به انگلستان رفته بود،، در کتابخانه ی «بریتیش میوزیوم» به نگارش درآورد .
به قول خودش:" ...وقتی سبک شناسی را تدریس می کردم و به دانشجویان جزوه می گفتم ، اندیشه نوشتن یک کتاب برای دانشجویان در ذهنم به وجود آمد.برای همین دست به کار شدم و در این کتاب ، خصوصیات و شرح کامل هر سبک توضیح داده شده است:پایه های استوار و عرفانی سبک عراقی در غزل ، درونیات و عرفان محض است. در سبک عراقی شاعر و عارف به گل و سبزه اهمیتی نمی دهد و هر چه هست ، خداست.او طی طریق می کند، چرا که عاشق است و با عشق الهی قدم در راه می گذارد و با همین عشق به خدا می رسد، حال آن که شاعران سبک خراسانی به اندیشه صبح و دیدار یار فکر می کنند.توضیح و شرح هر سبک در آن کتاب به طور کامل نوشته شده است. "
2- معانی حروف مفرد: شیراز : بنگاه مطبوعاتی هاشمی ،۱۳۳۵
3- نثرهای عرفانی و فلسفی ، با حواشی و توضیحات ،تهران ، زوار ،۲۵۳۶
4- مسافر سرگشته :مجموعه عقاید و آراء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری [تهران] : هنر،۱۳۶۳:
دکتر پوران شجیعی مجموعه حاضر(مسافر سرگشته) را براساس بازنگری در مثنویهای مصیبتنامه, الهینامه, منطقالطیر و اسرارنامه فراهم آورده و طی آن سعی نموده است عقاید عرفانی, اخلاقی, مذهبی و به طور کلی جهان بینی شیخ عطار را بازگو کند .کتاب حاضر با خلاصه مقالههایی در باب مصیبتنامه آغاز میشود .در این مقالهها از سیر آفاقی و انفسی سالک سخن به میان میآید. اما در یک جمله، قصد اصلی نویسنده در این کتاب شناساندن عارف و شاعر نامی ایران ـ شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است
به قول خودش :"... در اوایل تدریس در دوره ای که به عرفان و شاعران عارف می اندیشیدم عطار مرا به خود مشغول کرد، عطار به دنبال حقیقت می گشت.مرا هم با خود برد. از این رو وقتی او حقیقت را فهمید، من نیز شاهد بودم. عطار حقیقت را از خورشید و ماه و ستاره می پرسید، به این دلیل ، نام کتاب را «مسافر سرگشته» گذاشتم. این کتاب در کنگره عطار ارائه شد و برای دوره ای نایاب بود.
5- -صور معانی شعر فارسی درمکتب درون نگری: تهران : زوار، ۱۳۶۲ ،
کتاب صور معانی در مکتب درون نگری به سبک عراقی اشاره دارد. در واقع او، سبک های شعر فارسی را به سبک خراسانی یا برون نگری ، سبک عراقی یا درون نگری و سبک بینابین تقسیم کرده است:
"...درون گرایی را می توان به 2 بخش تقسیم کرد. اول درونگرایی عارفانه و دوم آنچه مردم عادی به آن مشغول هستند. مردم ،حساس و تخیلی فکر می کنند و غم و درد و تعب در زندگانی بوفور به سراغ آنها می آید. هر انسان درون خویش به دنبال هدف است. من به آسمان نگاه می کنم ، اما درون من متوجه مهتاب است ، حال آن که مهتاب صوری است.
عارف ذهن و درونش یکی است و به ترک تعلقات دنیوی می اندیشد. او به دنبال عشق الهی است . عشق الهی است که او را راضی می کند؛ چرا که با این عشق به حق می رسد. درونگرایی با بسیاری از آیین ها و مراسم ایرانیان سازگار نیست.به عنوان مثال جشنهایی چون مهرگان ، سده ، جشن نوروز.
اگر چه هر کس ادعا می کند، در دل به خدا بسیار نزدیک است اما این نزدیکی با نزدیکی یک عارف به خدا بسیار متفاوت است.
عارف را با جشن ، چه کار است. او در دل به هیچ چیزی فکر نمی کند، مگر رسیدن به حق و حقیقتی که در پی آن است. درونگرایی عارف او را از یک درونگرایی عادی متفاوت می کند.
جشن نوروز برای یک فرد عادی ، تجدید نیرو و روحیه ای است برای شروع کار در طول سال ، حال آن که یک عارف بدان نیازی ندارد و آنچه می خواهد فقط در انتهای راه پر مشقت او قرار دارد و جشن او آن زمان خواهد بود.
در کتابهای مختلف وقتی روحیات عارف را مطالعه کنیم ، می بینیم که همان رنجها و سلوک اوست ، که او را از یک فرد عادی متمایز می سازد.
مثلا عطار در منطق الطیر، هفت وادی عشق را مطرح می کند که عبارتند از طلب ، اراده ، کوشش ، عشق ، بی باکی ، فنا و وصال.
در منطق الطیر می خوانیم که پرندگان وقتی حاضر می شوند تا این مراحل را طی کنند، هیچکدام موفق نمی شوند. در منطق موفقیت از آن کسی است که در رنج راه ثابت قدم باشد و بر تمام این مراحل و وادی ها معرفت و شناخت داشته باشند."
6- جهانبینی عطار ،تهران : موءسسه نشر ویرایش،۱۳۷۳
7- منظومه های درباری ایران : دانشگاه اصفهان ، اصفهان ،۱۳۴۹
8-مقاله های پراکنده ،گل افتاب ،1388
چند مقاله از شادروان دکتر شجیعی که مسلما اندکی از بسیار مقالات اوست:
1- مکتب برون نگری در شعر پارسی ،فصلنامه:هستی دوره دوم ، سال پنجم ، شماره ۱۹ و ۲۰ ، پائیز و زمستان۱۳۸۳
2- سفری به خانه ی خدا ،وحید ،خرداد1346 ،شماره ی 42
3- بحثی در باره ی معانی حرف بر ،مجله ی دانشکده ی ادبیات اصفهان ،1345،ش 2 و 3
4- تجلی عشق در اشعار مولوی،فصلنامه ی دانشکده ی لهیات و معارف مشهد ،ش 14 ،1354
5- یک از هزار / دکتر پوران شجیعی ، کارنامه ی زرین،یادنامه ی دکتر زرین کوب، 1379به کوشش علی دهباشی
6- قرن اضطراب ، تاریخ پژوهی » زمستان 1383 - شماره 21
نمونه یی از مقالات وی:
(1)
اوضاع اجتماعی عصر عطار
محیط اجتماعی یکی از عواملی است که سازنده اندیشه و الهام یا برداشتهای شاعر در شعrر می باشد(1).نیشابورتا قرنها پس از عطار,با همه ویرانی ها دارای بخش ها و تقسیمات وسیعی بوده است که در کتابهای جغرافیایی قدیم همواره از آنها یاد کرده اند.این تقسیمات بقایای تقسیمات عصر ساسانی و شاید هم پارتی بوده است. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در بین سالهای 540تا 618 ه.ق زندگی میکرده,زمان تسلط ترکها بر سرزمین وسیع ایران(2). زمانی که نیشابورازمراکز مهم علمی جهان اسلام به شمار می رفت وکتابخانه های متعدد مشحون به کتب نفیس داشته.شافعیه و حنفیه در این شهرمدرسه های چندی داشتند که غالبا هر فرقه برای اثبات عقیده خود ورد گفتار دیگران به بحث وگفتگو می نشستند.در حوادث خونبار و جنگ و آدم کشیها هشت مدرسه از مدارس حنفیه و هفده مدرسه از شافعیه ویران گشت.ابن اثیر در حادثه سال 557-556 ه می نویسد:نیشابور که یکی از بزرگترین شهر های دنیای اسلامی از جهت مرکزیت علمی بود در فتنه غزها چنان ویران گشت که حتی دو تن در آنجا نماند.
در همین زمانها بود که شهاب الدین حبش بن امیرک سهروردی را که از نوادر ایام بود در حلب کشتند(587ه)و کتابخانه رکن الدین عبد السلام را در آتش سوزاندند و خود او را به سبب جمع آوری کتابهای فلسفی به زندان افکندند(622-575)و به روایت شهاب الدین فرمان خلیفه الناصرالدین احمدبن المستضیئی(632-539) عده ای از کتب فلسفه و نسخه های شفای بو علی را در شوراء بغداد به آب شستند و به آتش سوزاندند.شعرای بزرگ عارف مسلک ما نیز به علوم عقلی و فلسفی اعتقادی نداشتند,آنها را علم رسمی و سر به سر قیل وقال می دانستند.عطار نیز از آن جمله است.با مدعیانی که پیرو عقل و تابع دلیل و برهان منطقی بودند وآرای فلسفی فلاسفه یونان و فارابی و ابن سینا را اصلی ثابت می دانستند و بر آن بودند که به علوم یونانی نه می توان چیزی افزود ونه چیزی از آن کاست,مخالف بود.و با روش صوفیانه می گفت: حکمت باید از دل باشد نه آنکه تقلیدی باشد:
حکمت ونظمی که نه ذاتی بود نیک ناید حرف طاماتی بود(3)
عصر و محیط اجتماعی که عطار در آن زاد و زیست با عصر و محیط ما هشتصد سالی بیش فاصله ندارد اما بین عصر و محیط ما , با عصر و محیط آرمانی او , فاصله ای که هست بمراتب ازین حد بیشترست. عصر و محیط آرمانی او , عصر و محیط صحابه , تابعین صحابه و تابعین آنهاست – عصر و محیط زاهدان معرض از دنیا , عصر و محیط واعظان معترض بر تجمل ها و افزونی طلبی ها , و عصر و محیط صوفیان صدق و صفاست . دوره یی است که در آن حاکم دماوند , شبلی , وقتی از شغل خویش کناره می گیرد به دور و نزدیک ولایت راه می افتد از خود رد مظالم می کند , و به خاطر آنچه کرده است یا نکرده است از مردم حلالی می طلبد . عصری است که در آن یک راهزن تبهکار , فضیل عیاض , ناگهان تحت تاثیر آیه یی از قرآن کریم چنان صادقانه توبه می کند که در اندک مدت در ردیف صدیقان عصر قرار می گیرد .
دوره یی است که در آن حجاج بن یوسف بیش از سایر حکام ما قبل و ما بعد خویش در بیرحمی افراط نمی کند اما روح عصر چنان صاف و شفاف است که او را به خاطر آنچه قرن ها قبل و قرنها بعد از او شیوه سلوک عادی فرمانروایان مقتدر بوده است , نشانه لعنت و نفرین می سازد . دوره یی است که هارون خلیفه , در آن بیش از سایر فرمانروایان ادوار , در عشرت و تجمل غرق نیست اما تلقی عصرش از آن مایه عشرت جویی و تجمل پرستی او به قدری با نفرت و کراهت همراه است که فرمانروایی خود کامه او در دنیای هزار و یک شب , افسانه افراط گرایی و تجمل پرستی بیهوده جلوه می کند و در عصر و محیط آرمانی عطار که روح او در لحظه های خلوت و فرغت جز در آن قرار نمی یابد پارسا زنی چون رابعه عدویه هست که از محبت حق پروای محبت رسول را ندارد , بشر حافیی هست که بر خاک زمین پبرهنه قدم می نهد تا بساط فرمانروای عالم را به پای خویش لگد نکند و نیالاید . عصر و محیط آرمانیی که در آن توبه کاری چون حبیب عجمی , به چنان مرحله یی از اخلاص می رسد که بی پروا پای بر آب می نهد و به آن سوی آب می رسد . با یزید ی هست که بر سر کوی او ابلیس را بر دار می کنند , چرا کسی از اهل بسطام را که قلمرو اوست وسوسه کرد (تذکره / 175). در چنان حالی که او در محیط آرمانی خویش می زیست اشکالی نداشت که ابوسعید ابوالخیر شب ها خویشتن از سر چاه فرود آویزد و ختم قرآن کند (تذکره / 804). مانعی نبود که وقتی حسین حلاج را می کشند و می سوزند از خاکستر او آواز انا الحق برآید و در وقت قتل هر خون که از روی بر زمین می آید نقش انا الله از آن ظاهر گردد.
اما دنیایی که او در آن می زیست ا زدنیای آرمانیش فاصله بسیار داشت. در آن ایام دیگر طریقه قدما از یاد رفته بود و کسانی که در بین خلق به عنوان زاهد و عابد و عارف و صوفی شناخته می شدند, غالبا جز در ظاهر حال و در تکرار اقوال با قدمای آنها هیچگونه شباهت نداشتند, هر چند روزگار از آنها بکلی خالی نبود اما اشرار الناس اخیار الناس را از خاطرها برده بودند, آنها که خود را مدرس یا مذکر می خواندند فقط خود را و خلق را فریب می دادند. عارفان جز گردنهای سطبر و سرهای پر سودا چیزی نداشتند.صوفیان از آنچه لازمه تصوف واقعی بود فقط اشتهایی داشتند که صوفیان را به پرخوری و شکم بارگی مشهور می کرد. بزرگان اهل طریق متواری بودند و عزیزان حق به خواری افتاده بودند(مصیبت نامه /61). استبداد سیاه بر احوال عالم حاکم بود و همه چیز حتی شریعت به حکم اهل قدرت محکوم بود.که می توانست با عالم درون پیوندی پیدا کرده باشد و آنگاه دنیای سیاه آلوده به جهل و فساد را در پیرامون خود ببیند و از دلزدگی به دنیای آرمانهای فراموش گشته روی نیاورد؟ دنیایی که عطار در آن میزیست بازمانده دنیای سنجر و غلامان بود که در آن هیچ تبهکاری برای فرمانروا ممنوع و مکروه شمرده نمی شد. دنیایی بود که محمد خوارزمشاه از علاقه به صوفیه دم میزد و مجد الدین بغدادی صوفی بزرگ عصر را به یک حکم در امواج جیهون غرق می کرد.خلیفه وقت ناصر الدین الله زنان حکام را می ربود و به حرمسرای خویش می بردو در بغداد خلافت رسول خدا را به سلطنت مستبدانه تبدیل می کرد.دنیایی آشفته , خون آلوده و گنهکار بود. مرو و نشاپور در دست غز گرفتار بود, سمرقند با ترکان خوارزم می جنگید; غزنه بدست غور عرضه کشتار و حریق می شد; حکام و عمال آنها عرصه خراسان را عرضه تاخت و تاز دائم خویش کرده بودند ; و چیزی که پامال و هدر بود خون و مال ضعیفان بود –خون و مال مردم بی پناه که زیر دست و پای سپاهیان از همه سو معروض تعدی و بیرسمی بودند و فریادشان به هیچ جا نمی رسید. در سراسر خراسان, که حیات عطار و همگنانش در آن می گذشت, صاحبان اقطاع در قلمرو خود پادشاهان کوچک اما مستبد و خود کامه بودند. خاندانهای بزرگ فقیهان عصر در حوزه ولایت خود نوعی دستگاه خلافت به وجود آورده بوددند. استبداد , همه جا عنان گشاده, کور و بی شرم و فاقد ترحم و امان بود-هیچ گونه منازع و معارض را هم تحمل نمی کرد. انتقاد نا مقبول و اعتراض غیر مسموع بود- و بشدت سرکوب می شد.
با این حال دنیای مستبد خود کامه که در آن عطار عمر به سر می آورد از دنیایی که هشت قرنی بعد از او شکل گرفت لامحاله از برخی جهت بهتر بود. در عصر او استبداد هنوز به قلمرو درس و بحث و کتاب نفوذ نکرده بود. در عصری که عطار می زیست فکر آزاد , مطرح نبود اما اگر بود, قدرت حاکم مبارزه با آن را بر عهده خود نمی یافت و فکر در بطون متون می ماند. جز به ندرت نشر نمی شد و بسا که تدریجا می مرد و فراموش میشد. هشت قرن بعد از او , استبداد خرده نگر یعوانانش را در مقابل فکر- آزاد یا غیر آزاد- سد ساخت. این سرکوبی فکر, با اختراع چاپ, قرنها بعد از او تدریجا همه جا گسترش یافت و به صورتهای گونه گون " انکیزسیون" مجال ظهور پیدا کرد. هر جا فکر آزاد پیدا شد اصرار داشت که من حرفی دارم و باید آن را با خلق ابلاغ کنم . اما آنچه استبداد در مقابل فکر آزاد به وجود آورد مدعی بود که آن حرف مصلحت عام نیست و نباید بر سر زبانها بیفتد. این مدعی می گفت دنیا بهمین صورت که هست برای من خوش است , و فکری که در مقابل آن بود می گفت کسانی که دنیا به همین صورت که هست برای آنها خوش نیست, نباید آن ر ا تحمیل کنند . این کشمکش بین " فکر" و " ضد فکر" هنوز در همه جا باقی است و اگر هشت قرن بعد از عصر عطار , هنوز فرهنگ دنیای بعد از او چند صدایی باقی مانده است, این مزیت را به کشمکش فکر و ضد فکر مدیون است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) جهان بینی عطار, دکتر پوران شجیعی, موسسه نشر ویرایش, بهمن73
(2) جهان بینی عطار, دکتر پوران شجیعی, موسسه نشر ویرایش, بهمن73
(3) جهان بینی عطار, دکتر پوران شجیعی, موسسه نشر ویرایش, بهمن
(2)
بضاعت راه حق
عطار بضاعت راه وصول به حق راسوز و درد میداند و میگوید:
ترا سوز جان و درد دل بسیار باید تا بآستان حق راه یابی.آهی که از سر دردی برآید تا پیشگاه وی خواهد رسید و این آه است که کارگر واقع می شود.و تو تا صاحب درد نباشی در صف مردان جای نخواهی گرفت.
هر که را این حسرت و این درد نیست
خاک بر فرقش که این کس مرد نیست
هر که را این درد دل درهم سرشت
محو شد هم دوزخ او را هم بهشت
شیخ از درد بی درمان و زاری و تضرع و گریستن و خون فشاندن زیاد صحبت میکند و می گوید:
آدم به سر کار آگه گردید و بدین جهت قصد دنیا کرد و خون گریست.اگر تو فرزند اوئی کم از ابر مباش و خون گریه کن.
نرگس چشمت گر آرد شبنمی
نقد گردد آب رو یت عالمی
قطره اشک تو در سودا و شور
آتش دوزخ بمیراند بزور
هر کس خواهان درد نباشد از درخت عشق برخوردار نخواهد شد.
گر تو هستی مرد عشق و مرد راه
درد خواه و درد خواه و درد خواه
از دیوانه ای پرسیدند درد چیست؟گفت آنچه بی آن نیاسائی مانند کسی که دستش بریده باشد و یا آنکه ده روز تشنه باشد و یا همچنان کسی که وی را درد طلب باشد و بخواهد اسرار بر او آشکار گردد .درد آنست که چیزی بخواهی و ندانی که آن چیست.
ندانی آن و آن خواهی همیشه
ندانم کین چه کار است و چه پیشه
جز آن هر چت بود باشد همه هیچ
گر آن خواهی و این خواهی بود پیچ
شیخ میگوید: درد سبب وصول است کسی که درد ندارد و خون نمی خورد بمطلوب مطلق نمی رسد.
اگر از پای تا سر درد گردی
حریم وصل را در خورد گردی
در اینجا سخن گوته بخاطر میرسد: آنکس که هیچگاه نان به اندوه نخورد و نیمه شب را چشم براه فردا بزاری سپری نکند هیچگاه شما را ای نیرو های آسمانی نخواهد شناخت
حدیث دل..
دل که لطیف ترین عضو بدن انسان است نزد عرفا مقام والایی دارد زیرا تجلی گاه حق است بحریست که دو جهان در آن جای دارد.انعکاس عالم کبیر در عالم صغیر است عارف وقتی دل را شناخت بمقامی میرسد که هر چه بخواهدبنیروی قدرت حق می تواند بیابد.یعنی اراده او با اراده حق هم عنان می شود.
ابوبکر واسطی به دیوانه خانه ای رفت دیوانه ای دید که شادی کنان پای می کوبید و دست می افشاند و خوش می رقصید و از باده جنون سرمست بود واسطی بدو گفت: با این بند سختی که بر پای داری از چه چنین شادی و پای کوبی میکنی؟ای بنده ی در بند آزادیت از چیست؟ دیوانه زبان برگشاد و گفت:ای شیخ اگر پایم در بند است دلم در بند نیست پایم را بستند اما دلم را نتوانستند به بند کشند.دو عالم دریائیست که نام آن دل است و تو در این دریا پای در گل مانده ای
به بحر سینه ی خود شو زمانی
که تا در خویش گم بینی جهانی
صد جهان در دل تو نهان است جهانی که در آن مرغ از بیضه...
سرای از سنگ...
انگبین از زنبور...
شیر از بز...
و می از انگور بدست نمی آید.
نه مرغ از آتش بریان میگردد و نه خوراک های الوان از پختن حاصل می شود.از هیچ همه چیز پیدا میشود و به اسباب و ابزار نیازی نیست خریدار هر چه باشی و آرزوی هر چه بنمائی در آنجا پدیدار میشود و به آسانی بدست می آید.در این صورت ای انسان با این قدرتی که تراست و این نیروئی که در دلت نهفته است خود را به چشم حقارت منگر.
توئی جمله ز آتش چند ترسی
دلت عرش است صورت هست و کرسی
چو دل اینجا زعشق او فروزی
کجا در آتش دوزخ بسوزی
یک روز در بغداد بازاری آتش گرفت همهمه و غوغایی برپا شد پیرزالی در کنار این بازار خانه داشت و در میان این آشوب و بلوا عصا زنان سوی خانه اش میرفت. بدو گفتند: ای پیر کجا می روی؟خانه ات طعمه حریق است. پیرزن جواب داد: خداوند خانه ی سنگی و گلی مرا نخواهد سوخت.
چو سوخت از غم دل دیوانه ام را
نخواهد سوخت آخر خانه ام را
شیخ از حدیث دل و عشق و مناسب اندو مکرر سخن به میان میآورد حکایت میکند که روباهی بدام افتاد مکر روبهانه برای نجات جان خود بکار برد خود را مرده ساخت و بر زمین انداخت.صیاد چون او را مرده یافت از منافعش چشم نپوشید دو گوش روباه را برید و گفت اینها روزی بکارم می آیند روباه بخود گفت: ترک غم گیر جانت زنده باشد.صیاد دیگری آمد و گفت: زبانش مرا به کار آید و زبانش را برید.سومی آمد و گفت: دندان های او بکار من میخورد.روباه که همچنان چون مرده بر زمین افتاده بود و در دل می اندیشید که :زندگی بی گوش و بی دندان و بی زبان هم ممکن است.
دگر کس آمد و گفت اختیار است
دل روبه که رنجی را بکار است
روباه چون نام دل شنید جهان بر چشمش تاریک شد و گفت: با دل نمی توان بازی کرد.اکنون وقت حیلت است و بصد مکر و حیله از دام صیاد بجست.
حدیث دل حدیثی بس شگرفت است
که دو عالم حدیث دل گرفتست
سلطان محمود غزنوی روزی از ایاز پرسید: آیا در دنیا پادشاهی را می شناسی که سلطنتش با عظمت تر از سلطنت من باشد؟ ایاز گفت آری! پادشاها ملک و مملکت من از تو عظیم تر و وسیع تر است شاه پرسید: دلیلت بر این مدعای نادرست چیست؟ ایاز گفت: شاها تو خود بر این واقفی و میدانی که اگر چه تو سلطان این مملکت پهناور هستی اما پادشاه واقعی دل تست که در اختیار این غلام است. آیا این پادشاهی مرا بس نیست؟ و آیا عظمت سلطنت دل بیش از تاج و تخت پر نگین و جواهر تو نمی باشد؟
توئی شاه و دلت شاه و تو امروز
ولی من بر دل تو شاه و پیروز
فلک را رشگ می آید ز جاهم
که من با این بندگی بر شاه شاهم
در مقاله بیست و دوم مثنوی الهی نامه شیخ عطار آمده است که روزی پدر و پسری از کیمیا با هم گفتگو میکردند پسر میگوید ای پدر کیمیا چیست که بی آن زندگانی میسر نیست؟ بر من باز گو تا آرام گیرم. پدر جواب میدهد: اگر تو نمی دانی کیمیای عالم افروز چیست از افلاطون بیاموز.او جوهر نفس را کامل کردچنانکه تن همه دل و دل همه درد گردید و حکایت میکند که افلاطون مصمم شد اکسیر را پیدا کند پنجاه سال از مردم گوشه گرفت و بدینکار پرداخت. سرانجام از پوست تخم مرغ و موی مردم اکسیری ساخت که با آن مس را زر میکرد. چون ساختن زر را آسان یافت خاک و زر برایش یکسان گردید.روزی با دل خود گفت: ایدل بیندیش تا در جوهر خویش اکسیری بیابی و دو عالم را در راه این کیمیا ببازی آنگاه عزم جزم کرد و سالها از خلق کناره گرفت و به ریاضت نفس و مطالعه اسرار الهی پرداخت. و مدتهای دراز در اسرار بود و دلش مشغول درد کار.داروئی ساخت که زمستان ها ببدنش می مالید از سر تا پای او موی میرست.این موها دافع بدنش از سرما بودند.داروی دیگری ساخت که تابستان ها می مالید مویهای بدنش میریخت و از تف گرمای آن فصل در امان بود.داروی دیگری ساخت که هر شش سال یکبار میخورد و نیازی به غذا و طعام پیدا نمیکرد و مزاجش کاملا سالم و معتدل بود.
روزی ارسطاطالیس(ارسطو) و اسکندر به ملاقات او رفتندافلاطون را دیدند در غاری سهمگین از شش جهت محاط بکوه نشسته و درختی چشمه آبی پایین غار در جریان است.اسکندر و ارسطاطالیس مدتی نزد او نشستند پیر به سخن در نیامد اسکندر گفت: آخر سخنی بگو ما به طلب حکمت آمده ایم. پیر پاسخ داد: سرمایه حکمت الهی خاموشی است.
اسکندر گفت اگر طعامی می خواهی حاضر کنیم؟ پیر جواب داد: ای سلطان تنم را مبرز مگردان و جای فضول ها و پلیدی ها مکن اسکندر پرسید: چرا زمانی نمی آسائی و نمی خسبی؟ پیر صاحب دل و حکمت اندیش پاسخ داد: خواب بسیار در پیش دارم.
چو هر دم می دهندم تازه جانی
روا نبود اگر خفتم زمانی
ای پسر حال و حکایت افلاطون را شنیدی و دانستی که چگونه حکمت راهنمای وی شد.اگر تو خواهان کیمیای عالم افروز هستی از وی بیاموز
تنت را دل کن و دل درد گردان
کزینسان کیمیا سازند مردان