به نام خداوند جان و خرد
دکتر منصور رستگار فسایی
نقش آفرینی های حافظ*
درکار تنظیم و تالیف کتاب سه جلدی " کلمات آتش انگیز: لغت نامه ی جامع دیوان حافظ "هستم . در بخش" ن" به کلمه ی " نقش " رسیدم و پس از اتمام آن در یافتم که حافظ با این کلمه و ترکیبات وکنایات و تصاویر آن ، چه معانی زیبا ودلپذیری را نقش زده است که برخی از آنها حتی در کتب لغت معروف هم مورد توجه قرار نگرفته است، اینک با ذکر این بخش از لغتنامه مذکور ، از خداوند بزرگ می خواهم که مرا در اتمام سه حرف باقیمانده ی این فرهنگ؛ یاری دهد.
نقش : [ن َ ] (ع مص ) نگاشتن . نگارش . نقش کردن . کندن نگین . نقش . نگار کردن . نگار کردن چیزی را به دو رنگ یا چند رنگ . و زینت کردن آن را. رنگ کردن چیزی به رنگی یا رنگهائی . تنقیش . معرب نگاشتن است . نشان و اثر گذاشتن در روی زمین ، و این معنی اصلی کلمه است . . |
ورک موارد دیگر: 1/119،5/152
نقش افتادن:نقش شدن و نکاشته گشتن و رسم شدن:
جلوه یی کرد،رخت،روزازل،زیر ِنقاب این همه نقش،درآئینه ی ِاوهام افتا د 2/107
نقش الفت : اثر و نشان عشق و دوستی و محبت .آنجه نشان از عشق و دوستی داشته باشد.
نبود رنگ ِدو عالم،که نقش ِ ُالفت، بود زمانه،طرح ِ َمحبّت،نه این زمان،انداخت 8/17
نقش امل : اثر و نشان امیدها و آرزو های انسانی .آنجه نشان ازآرزوهای انسانی داشته باشد.
طوطئی ر ا،به خیال ِشکری،دل،خوش بود ، ناگهش،سیل ِفنا،نقشِ أمَل،باطل کرد 2/130
نقش ایّام : ازنقش بازیهای روزگار ،موافق آمدن نقش سکه ی روزگار.چرخیدن روزگار به موافقت ومطابق میل کسی.
عروس ِطبع را،زیور،زفکر ِبِکر،می بندم بود،کزنقش ِایّامم،به دست افتد،نگاری خوش 4/283
نقش باز:صفت فاعلی مرکب مرخم:نقش بازنده: فریب کار، حیله گر:نقش بازنده: در مقابل ساده باز: کسی که با وقوف
و هوشیاری و دانائی قمار می کند، حیله گر،دغل . (دهخدا )
به حریفان نقش باز مگو ساده باز از کسی دغا نخورد. ظهوری
بالا بلند ِعشوه گر ِتقش بازِمن کوتاه کرد،قصّه ی زهد ِدراز ِمن 1/392
نقش باز خواندن :[ ن َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) دست کسی را در قمار خواندن،به فریب کسی در قمار پی بردن و آز آن آگاه شدن واز حریف بردن: در قمار دست حریف را روکردن و از او بردن . کنایه از پی بردن به وضع خود و آگاه بودن از خویشتن خویش :
فانی آن شد که نقش خویش نخواند هرکه این نقش خواند باقی ماند. نظامی .
نقش خواندن/دیدن غلط : گمراه شدن . اشتباه کردن در برابر "راست بازی" که حافظ در جایی دیگر از آن به "کج بازی"یاد می کند: غلط بازی کردن ، خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن ). (فرهنگ فارسی معین) ، دغل کردن در بازی ومکر کردند تقلب و فریب به کار بردن، بدمعاملگی کردن . افساد کردن(فرهنگ فارسی معین )
راست خوانی کنند و کج بازند دست گیرند و در چه اندازند. نظامی .
برده بودی و داوت آمده بو چون تو کج باختی کسی چه کند. انوار سهیلی.
حافظ ،این عمل را، در جایی دیگر "رنگ و خیال" می خواندو "نقش غلط خواندن" و"رنگ تزویر" :عاقبت با همه کج باخته یی ،یعنی چه: وچرا بالاخره هم همه ی عاشقانت را با نقشهای فریبکارانه، فریب می دهی؟!
نقش غلط مخوان:اشتباه مکن ،تصور باطل مکن.نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم: اشتباه مکن که من حافظ نه تنها فریب و رنگی در کارم نیست ،بلکه مانند یک لوح نا نوشته ،پاک و مبرا از هر خطایی هستم.
گفتی که حافظ این همه رنگ و فسوس چیست نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم . 5/184نقش بر آب : نقش و نگاری که بر آب نوشته شده باشد و طبعا ناماندگار و زایل شدنی و کاری عبث است :نقش بر آب زدن: چند معنی را در شعرحافظ به ذهن می آورد:
1- کارباطل و بیهوده کردن ،چون عکس و تصویر بر روی آب پایدار نیست.
2- درچشم اشک آلود تصویر یار ومعشوق را داشتن .با یاد و خیال خود، کسی را گریاندن .
3-کار شگفت و محال انجام دادن مثل خط عارض یار که بر چهره ی لطیف چون آب معشوق نقش بسته است:
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد ( 6/155)
تا چه خواهد کرد باما،آب و رنگ عارضت حالیا بیرنگ نقش خود بر آب انداختی ( 2/425)
نقش خود بر آب زدم:نقش خود پرستی و خود خواهی را باطل کردم،معمولا برای آن که نقش و تصویر پایدار بماند،آن را بر سنگ یا چیزی سخت رسم می کنند (العلم فی الصغر ،کالنّقش فی الحجر )،اما حافظ این نقش خویش را بر آب کشیده است که به هیچ وجه دوام و ثباتی نداردو زود زایل می شود ،بنابراین حافظ تصویر خود را بر آب می کشد تا همه بدانند که هیچ اثری از خود پرستی و تکبر وخود خواهی ،در وی نیست و محو جمال دوست است.
به مِیپرستی،از آن ،نقش ِخود زدم برآب، که تا خراب کنم نقش ِخود پرستیدن 2/385
ورک موارد دیگر: 3/31،6/155
نقش بر آب انداختن: کاری بسیار دشوار(و شگفت انگیز و محال ) انجام دادن مثل روی آب ،نقاشی کردن.با ایهام به این که این موهای نو بر امده بر روی تو،مثل نقشهای کم رنگ و"بیرنگ" مانندی است که به عنوان طرح و انگاره ی کار،به روی "آب"نقّاشی شده باشد. که تصویری است ازموی سیاه کم رنگی که تازه، بر رخسار یاربیرون آمده است و سیمای او را شکلی تازه بخشیده است،حالیا بیرنگ نقش خود،بر آب انداختی:اینک با این موهای تازه برآمده ، مانند این است که طرحی زیبا ازشکل وچهره ی آینده خود ، بر روی رخسار لطیف آب مانند خویش ،نقاشی کرده یی.
زینهاراز آب ِ آن عارض،که شیران را ازآن تشنه لب کردی و، ُگردان را،در آب انداختی 2/425
نقش بر آب زدن : چند معنی را در شعرحافظ به ذهن می آورد:
1- کارباطل و بیهوده کردن ،چون عکس و تصویر بر روی آب پایدار نیست.
2- درچشم اشک آلود تصویر یار ومعشوق را داشتن .با یاد و خیال خود، کسی را گریاندن .
3-کار شگفت و محال انجام دادن مثل خط عارض یار که بر چهره ی لطیف چون آب معشوق نقش بسته است:
خط ساقی گر از این گونه زند نقش برآب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد ( 6/155)
تا چه خواهد کرد باما،آب و رنگ عارضت حالیا بیرنگ نقش خود بر آب انداختی ( 2/425)
نقش خود بر آب زدم:نقش خود پرستی و خود خواهی را باطل کردم،معمولا برای آن که نقش و تصویر پایدار بماند،آن رابر سنگ یا چیزی سخت رسم می کنند (العلم فی الصغر ،کالنّقش فی الحجر )،اما حافظ این نقش خویش را بر آب کشیده است که به هیچ وجه دوام و ثباتی نداردو زود زایل می شود ،بنابراین حافظ تصویر خود را بر آب می کشد تا همه بدانند که هیچ اثری از خود پرستی و تکبر وخود خواهی ،در وی نیست و محو جمال دوست است.
به مِیپرستی،از آن نقش ِخود زدم برآب، که تا خراب کنم نقش ِخود پرستیدن 7/385
دیشب،به سیل ِاشک،ره خواب میزدم نقشی،به یاد خطّ ِتو،برآب میزدم
نقش بر انگیختن: [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رل بازی کردن . (یادداشت مؤلف ). || صورت سازی کرد . تصویر کردن :
هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزد تا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول .
چه نقشها که بر انگیختیم:چه بسیار چاره جویی ها و حیله هایی که به کاربردم.
چه نقشها که برانگیختیم و،سود نداشت فسون ِما،بر ِاو،گشته است افسانه 7/417
نقش باختن : [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) نقش انگیختن . صورت سازی کردن . طرح تازه ریختن . تدبیر کردن .
حیله کردن : ، قمار باختن
الی خیال وصلت خوش می دهد فریبم تا خود چه نقش بازد آن صورت خیالی . 2/453
نقش بر آمدن:خلق صورتهای گوناگون مخلوقات وموجودات و حوادث: هزار نقش : تصویر ها و نگارهای بسیار،
آفرینش های هنری فراوان در نقش آفرینی و نگار گری . هزار نقش برآید زکلک صنع : صانع عالم این همه نقش و
نگارهای فراوان را با قلم آفرینندگی خویش ، به وجود می آورد ،بسیار چیزهای زیبا را خلق می کند ونقش آفرینی
های های فراوانی می کند .
هزار نقش بر آید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد 5/152
نقش بستن : [ن َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) :کنایه از تصویر کردن . نقاشی کردن . نقش کشیدن . صورتگری کردن . رسم کردن . نگاشتن :
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه شغل و همه کار. ناصرخسرو.تصور نمودن . تخیل نمودن . عزم کردن . قصد کردن . اندیشه کردن:
هر نقش که دست عقل بندد: هر نقش و نگار زیبایی که عقل (که نماد بی عشقی است ) عقل بدون عشق بکشد و ترسیم کند، چهره ی معشوق نباشد، مورد پسند نیست.به قول شادروان هروی :" کلمات نقش، دست، نگار، که در بیت به کاررفته از اصطلاحات نقشبندی با حنا یا خالکوبی روی دست اند و به وجه ایهام تناسب آمده اند ،یعنی تنها یاد آور این معنی هستند ،بی آن که در اصل معنی ،دخیل باشند." (هروی 683
هرنقش که دست عقل بندد جز نقش نگار خوش نباشد 6/159
نقش می بستم : تصوّر می کردم ،خیال داشتم ،در خیالم بود ،نقشه می کشیدم . در این بیت میان نقش ،بستن ،گوشه ،
چشم ، گوشه گرفتن ،خم ابرو وطاق ،تناسب و مراعات نظیر و ایهام وجود دارد.
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زآن چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود. 5/206
ورک موارد دیگر: 1/482، 4/32
نقش بند : نقشبند : نگاربندو آرایشگری بود که در گرمابه، برکف دست زنان ،با حنا نقّاشی می کرد، چنانکه در مراسم حنا بندان در عروسی ها و شب عید نوروز ،ختنه سوران ،معمول بود که شاخه ی کوچکی از سرو یا برگ درختی را درکف دست یا جایی از بدن که می خواستند ،می نهادندو بر روی آن حنا می مالیدند ومی بستند و پس از این که حنا به دست رنگ می داد،آن را بر می داشتند و می شستند و نقش سرو یا برگ بر دست یا بدن به جا ی می ماند و گاهی هم با آهک یا نوشادر،آن را سیاه می کردند .( انجوی ح 1ص 85 ،هروی ،977) حافظ از نقش خال بر چهره ،نیز سخن می گوید :
سواد دیده ی غمدیده ام ،به اشک مشوی که نقش خال توام ،هرگز،از نظر نرود 3/219
وازنقش خالی سخن می گوید که معشوق باید برپیشانی خویش بنگارد تا همه بدانند که چون هندیان که چنین
نقشهایی را برجبین می نگارند وی نیز کافر کیشی خونریز است:
گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته است اژدها ،بالش وبا لین کندش از دنبال
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی :" از خون دل من برمن خالی نقش کن ،به صورت إغلام و إشعار ،تا همه بدانند که من قربان(با دومعنی قربانی و فدایی و کشته و عاشق جان باخته ی ) تو هستم .( زریاب خویی 173) اما آقای جاوید نوشته اند: " ازخون دل من خالی برپپیشانی خود نقش کن تا همه بدانند که من قربانی و کشته ی تو معشوق جفاکار کافرکیش بوده ام " (جاوید 461) شاید مرحوم زریاب به همین اظهار نظرو تعبیر استاد خانلری (ص1178) توجه داشته اند که جواب داده اند: " بعضی چنین معنی کرده اند که بر جبین خود ازخون دل من خالی نقش کن ، این مخالف معنی واقعی شعر است ،زیرا زدن علامت خون بر پیشانی یا پشت حیوان ،برای اعلام قربانی بودن آن است و قربانی کننده ،بر پیشانی خود این علامت را بزند ،ازکجا مردم خواهند دانست که عاشق قربان معشوق شده است این خون قربانی است که بر جبین اومی زدند و دراین شعرهم ،حافظ همین نکته را بیان می کند که از خون خود کم بر جبین من نقشی بزن" (همان).
بر جبین نقش کن از خون دل من ،خالی تا بدانند که قربان تو کافر کیشم 4/333
حافظ و شاعران دیگر،واژه نقشبندی راچون نخلبندی ، به همین معنی به کار می برند:
ببین در آینه جام نقش بندی غیب که کس به یاد ندارد،چنین عجب زمنی 5/468
زنقشبند قضا ،هست امید آن ،حافظ که همچوسرو، به دستت ،نگار باز آید 0/231
نقشبند قضا: اضافه ی تشبیهی:
زنقشبند قضا ،هست امید آن ،حافظ که همچوسرو، به دستت ،نگار باز آید 0/231
نقش بندی غیب : شگفت انگیزیهای سرنوشت ، آنچه خداوند از عجائب روزگار آفریده است،بازیهای عالم اسرار:
کنایه ازامورو احوالی که در پشت پرده ی آفرینش آفریده می شود.ببین در آینه ی جام نقشبندی غیب: در آئینه جام
شراب ،شگفت آفرینیهای سرنوشت وروزگار راتماشا کن ،مست شو واز دید مستان به اوضاع احوال روزگار نگاه کن.غَیب:نهان و نا پیدا و پوشیده.عالم غیب، آن جهان و جهان آینده . (ناظم الاطباء). مقابل عالم شهادت است ومراد جهان معقول و مجردات نوریه است که غایب ازعالم شهادت است و بالجمله عالم عقول و مجردات واسماءو صفات حق تعالی است . و عالم آخرت را نیز عالم غیب گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون .)
ببین در آینهی جام نقش بندی غِیب کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی 5/468
نقش پراکنده : در برابر رقم فیض که نشانه ی جمعیت خاطر تجرّد از هوی و هوسهاست.خیالات و افکار پریشان و
آشفته،هوی و هوسها و و پریشان خاطری ها.مگر از نقش پراکنده ، ورق ساده کنی: بجز این که بکوشی تا دل و ذهن خود را از نقش هوی وهوس و چیزهایی که خیال جمع ترا پریشان می کند ،پاک و منزّه بسازی.
خاطرَت، کی َرَقم ِ فیض ، پذیرد ، هیهات !! مگر،ازنقش ِپراگنده،وَرَق،ساده، کنی 6/472
نقش جور : اثر ستم یا ستمگرکه نقش جور ونشان ستم نخواهد ماند:که اثری از ستمگرو ستمگری های وی ، باقی
نخواهد ماند .
زمهربانی ِجانان،طمع مَبُرحافظ ! که نقش ِجورو،نشان ِستم،نخواهد ماند 9/176
نقش جهالت :نشانه ها و اثرات نادانی ،آنچه از نادانی در دل داری .
حافظ از چشمه ی حکمت ،به کف آور آبی بو،که از لوح دلت ،نقش جهالت برود 7/217
نقش خاتم لعل : آنچه بر نگین لعل نقاشی یا کنده کاری شده و از آن به جای امضاء امروزی ،استفاده می شد.کنایه از
دهان تنگ نگین مانند معشوق که بر ملک دل عاشقان ، فرمان می راند. که نقش خاتم لعلش :که آنچه برآن نگین
سرخ لعل فام او نوشته شده است .(نام صاحب آن که طبعا فرمانروایی چون سلیمان است ). جهان زیر نگین دارد :
بر جهان و مردم آن فرمانروایی دارد .حافظ می گوید :همچنانکه نگین لعل سلیمان ،همه ی عالم را تحت فرمانروایی
خویش داشت ، دهان تنگ نگین مانند معشوق من نیز، بر ملک دل همه ی عاشقان ، فرمان می راند.
دهان تنگ شیرینت ،مگر مُهر سلیمان است که نقش خاتم لعلش ،جهان ،زیر نگین دارد 3/117
نقش خاک ره :اثری که بر غبار راه مانده است: رموز جام جم از نقش خاک ره ،دانست : جمشیدوار، در خاک تیره،
نادیدنیهای جام جهانبین را میبینند .هرکس مستی را شناخت میتواند در نقش خاک، اسرار موجود در جام جم را
هم بخواند و حقایق بر او متجلی شود ] .
هر آن که راز دو عالم ،ز خطّ ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره ،دانست 5/48
نقش خال : تصویر و خیال خالی که بر روی تو قرار دارد ،حافظ خال معشوق را که سیاه است ،به مردمک سیاه چشم
خود تشبیه کرده است و درهمان حال معتقد است که تصویری که ازخال یار درمردمک چشم خویش دارد، حتی سیلی
از اشک از چشمش روان شود،پاک نمی شود .که نقش خال توام هرگز از نظر نرود :که تصویر خالی که بر رخسار
تست ،هرگز از نظرم دور و پاک نمی شود.
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخهای باشد ز نقش خال هندویت 3/94
تصویر و خیال خالی که بر روی تو قرار دارد ،حافظ خال معشوق را که سیاه است ،به مردمک سیاه چشم خود تشبیه
کرده است ومعتقد است که تصویری که ازخال یار، درمردمک چشم خویش دارد، حتی با سیلی از اشک که از چشمش روان است،پاک نمی شود .که نقش خال توام هرگز از نظر نرود :که تصویر خالی که بر رخسار تست ،هرگز از نظرم محو ودور و پاک نمی شود.
سواد دیده ی غمدیده ام ،به اشک مشوی که نقش خال توام ،هرگز،از نظر نرود 3/219
نقش خال نگار : تصویر و خیال روی معشوق: حافظ، نقش خال سیاه یار رابه دانه ی مشکین و سیاه وسط شقایق همانند ساخته است و معشوق با خال سیاهش ، همان گلرویی است که شاعر او را در جام باده می بیندو جام شراب را به یاد وی بر می گیردو می نوشد:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر زلذّت شرب مدام ما ( 2/11)
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک :ای ساقی در جام من شرابی همانند مشک بریز. مرحوم رجایی بخارایی می نویسند:"سابقه ی مشک افکندن در شراب هست و حافظ چند جا ذکر کرده است و در قصیده یی هم که در مدح شاه شیخ ابوتسحق سروده می گوید:
نکال شب که کند در قدح،سیاهی مشک دراو شرار چراغ سحرگهان گیرد
مشک را در قدح شراب می ریخته اند ،نه برای خوش بو کردن ،بلکه به منظور بیهوش کردن حریف [چنان که در همین بیت مورد بحث ]برای آنکه نقش خال نگار را که مایه ی التهاب و رنج اوست ،از ضمیر بزداید ،از ساقی می خواهد که در قدحش مشک بیفکند تا بیهوشی ،از عذاب هجر برهاندش و در بیت[ نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک...] می گوید چ.ن شب ،در قدح جهانیان سیاهی مشک افکنده و همه را بیهوش کرده و به خواب فرو برده است مجازاتش آن است که آفتاب به جانش آتش بزند و نابودش سازد."(رجایی بخارایی 213)
چولاله در قدحم ریز ،ساقیا ،می و مشک که نقش خال نگارم ،نمی رود زضمیر 6/251
نقش خال هندو :خیال و تصویر خال سیاه معشوق: که جان را نسخه یی باشد ز نقش خال هندویت: تا برای جان (من ) مانند نسخه ی درمانی ،یا رونوشت خالسیاه تو باشد.در این بیت ،دو محور مراعات نظیری و ایهامی به موازات هم در حرکت هستند : بنابراین سواد چشم را دوست می دارم زیرا چون نسخه ی شفابخش خال تست ، وهم می تواند رونوشت برابر با اصل خال تو تصور شودو بگوئیم :سواد چشم را دوست دارم زیرا به خال سیاه تو همانند است .در اینجا چند نکته ی زیبا وجود دارد:
1- درارتباط با نوشتن : سواد ،لوح ، بینایی ،داشتن ،نسخه ،نقش ، نقش هندو (سیاه ).
2- در ارتباط با درد و درمان :نسخه ،جان ،مردمک و سیاهی چشم ،خال (و نقشی که بر کاغذ و لوح ، برای تعویذ و حفظو درامان شدن می کشیدند).
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخهای باشد ز نقش خال هندویت 3/94
نقش خرابی : اثر و نشان مستی و با خرابات که به معنی میخانه و طربکده است تناسب لفظی دارد، خرابی به معنی
ویرانی و نابودی هم هست . هرکه،آمد به جهان،نقش ِخرابی دارد:هرانسانی که زاده میشود رنگ فن یامستیمیپذیرد و این قاعدهای کلی است [ بنابراین همچنانکه در میخانه هشیار پیدا نمیشود، ] در جهان نیز جاودانگی وجود ندارد.
هرکه،آمد به جهان،نقش ِخرابی دارد درخرابات مپرسید: «که هشیار کجاست؟» 3 /27
نقش خوارزم :خیال و اندیشه ی رفتن به خوارزم: نقش خوارزم و خیال لب جیحون می بست: خیال رفتن به ولایت خوارزم و سواحل رود جیحون را داشت.
نقش خوارزم و، خیال ِ لب ِ جیحون می بست با هزاران ِگله،از ُملک ِسُلَیمان،می رفت 3-6/1062
نقش خواندن : [ن َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) در قمار دست حریف را روکردن و از او بردن . کنایه از پی بردن به وضع خود و آگاه بودن از خویشتن خویش :
فانی آن شد که نقش خویش نخواند هرکه این نقش خواند باقی ماند. نظامی .
نقش خواندن غلط : گمراه شدن . اشتباه کردن، تمیز و تشخیص نقش وفریب و نیرنگ، دست کسی را خواندن و از
فریب و نیرنگ او آگاه شدن ،تمیز و تشخیص حقیقت، نقش بخوان و لا تَقُل: حافظ می گویدکه این زاهدنمایان ریاکار
،هیچ خبری ازحقیقت ندارند،فریبکاری آنان را بفهم وخاموش باش
بی خبرند زاهدان ،نقش بخوان و " لاتَقُل " َمست ِریاست،مُحتَسِب،باده بخوا iو"لاتَخَف " 7/290
نقش غلط مخوان:اشتباه مکن ،تصور باطل مکن.نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم: اشتباه مکن که من حافظ
نه تتنها فریب و رنگی در کارم یست ،بلکه مانند یک لوح نا نوشته،پاک و مبرا از هر خطایی هستم
گفتی که حافظ این همه رنگ و فسوس چیست نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم . 7/356
نقش خود پرستیدن : آنچه نشان خود پرستی و خود خواهی وتکبر وبرتنی است: که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن:
(من شراب می خورم)تا خود پرستیم را بشکنم و ویران سازم،بت نفس خود خواه را بشکنم.
به مِیپرستی،از آن ،نقش ِخود زدم برآب، که تا خراب کنم نقش ِخود پرستیدن 7/385
نقش خون:اثر ونشانه یی از خون که بر تن یا چیزی نهاده شده باشد:خون برجبین نقش کردن : همان رسم "إشعار" ،درحج است و اشعار به معنی إعلام است و:" در اصطلاح حج " إشعار البُدنَه "و" إشعار الهَدی" ،یعنی اعلام قربانی است و آن چنین است که چون می خواستند اعلام کنند که حیوانی برای قربانی در حج است،و کسی نباید آن را بخرد ،یا بفروشد ، علامتی از خون آن حیوان بر بدن او می زدند و در خصوص شتر ،پوست او را شکاف می دادند ،یا یکی از دو کوهان او را زخمی می زدند ،تا خون از آن جاری شود و همه بدانند که آن " هَدی" یا قربانی است ، در روزهای عید أضحی ...در شهرهای ایران رسم بود که پیشانی و پشت گوسفند را به رنگ قرمز رنگین می کردند و بیشتر آن را با حنا رنگین می ساختندو این عمل هنوز در روزهای عید قربان معمول است .( زریاب خویی 172)روایت صحیح ،همین است که مرحوم زریاب فرموده اند و با مضمون شعر حافظ نیز کاملا متناسب است ،ولی دیگر ان گفته اند که ، رسمی قدیمی بود ه و هست که صاحب نذر و کسی که قربانی می کند، انگشت را به خون قربانی آغشته می سازد و به پیشانی کسی که برای اوقربانی کرده است می مالد.(در روزگار ما وقنی خانه و اتومبیلی نو می خرند و قربانی می کنند انگشتی ر که به خون قربانی آغشته اند بردرِخانه یا سپر اتوموبیل می کشند.) که هیچیک از این اقوال با منظور حافظ سازگاری ندارد.آقای جاوید در این باره افزوده اند که " رسم بوده است که یا از خون قربانی خالی بر پیشانی خود بزنند یا خال نشان نامزدی و تعلق معشوق به عاشق بوده است تا همه بدانند از اوست و دست از طلب بردارند ،می گویند این رسم هنوز درکولیان و هندوان به جاست ..." (جاوید 461)فرخی این علامت را "داغ" خوانده است :
بر جبین نقش کن از خون دل من ،خالی تا بدانند که قربان تو کافر کیشم 4/333
نقش خیال : صورتهای خیالی: تصورات عاشقانه و خیالهایی که به سرعاشق می زند ونمی گذارد بخوابد. و آن گه
از نقش خیال،تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی:توخواب وآرامش را از چشم ما عاشقان بیدار دل ،می ربایی ولی
به دروغ ،تهمت دزدیدن خواب از چشم مارا به گردن خیالهای عاشقانه ی ما ، می اندازی.
راه بیداران ببستی و آن گه از نقش خیال تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی 8/425
نقش ِخیال: صورت خیال و تصویر یار که درذهن یا مردمک چشم جلوه میکند.دارم عجب زنقش ِخیالش که ...: چرا تصویر تو از درون چشمان من پاک نمیشود و نمیرود و محو نمیگردد با آنکه هر لحظه آن همه اشک میریزد. نقشی از تو در چشم من مانده است که با هیچ آبی (و اشکی) پاک نمیشود.
دارم عجب زنقش ِخیالش که چون نرفت ازدیدهام که د مبه َدمَش،کار،شستوشوست 8/58
نقش خیال روی : نقش خیال روی تو: تصویر خیالی روی تو ، تصویری که ازرخسار تو در ذهن خود داشتم، خیال :
تصویر ،صورت ذهنی ،گمان و وهم،صورتی که در خواب یا آیینه به نظر برسد ،شبح ،پیکری که از دور دیده شود و واضح نباشد.خیال : تصویر ،صورت ذهنی ،گمان و وهم،صورتی که در خواب یا آیینه به نظر برسد ،شبح ،پیکری که از دور دیده شود و واضح نباشد.نقش خیال روی تو برکارگاه دیده می زدم : تصویر خیالی ترا در چشم خود مجسم می کردم و سعی می کردم ترا خوب به خاطر بیاورم وتصور کنم و ببینم.
نقش خیال روی تو،تا وقت صبحدم برکارگاه دیده ی بی خواب می زدم 5/313
نقش درخور: نقش و نگاروبزک وآرایش سزاوار،با ایهامی به فریب ونیرنگ..بیاض ِروی ِترانیست نقش درخور:
سزاوار نیست که هیچ نقش و نگاری بردفتر روی سپید تو،تصویر شود،
بیاض ِروی ِترا،نیست نقش ِدرخور،ازآنک سوادی،ازخط ِمشکین،بر ارغوان، داری 4/436
نقش دست دادن: مُهره و نقش مساعد و دلخواه را در بازی آوردن،در بازی و قمار، بختیارشد ن .چو نقشش دست داد :چون مُهره و نقش مساعد و دلخواهش را در بازی آورد،چون بخت یاراوشد ودراین بازی،هرن چه را که می خواست ،به دست آورد، وقتی فرصت یافت ، وقتی به آرزوی خود رسید ،
در آب و رنگ رخسارش،چه جان دادیم وخون خوردیم چو نقشش دست داداوّل ،رقم بر جان سپاران زد 7/149
نقش دوران :کارها و طرحها و نقشه های روزگار،بازی های روزگار،وضع و اوضاع و احوال روزگار.
چون نیست نقش دوران،درهیچ حال،ثابت، حافظ!مکن شکایت،تا می خوریم،حالی 7/453
نقش دیوار : نقاشی و عکس و تصویر بیجانی که روی دیوار کشیده شده است ،استعاره برای ظاهر بینان بی حقیقت،
که مثل نقش روی دیوارند
به گرمابه ها نقش بیژن هنوز به زندان افراسیاب اندر است منوچهری
حدیث جان مگو با نقش دیوار : سخن حقیقت را به ظاهرسازان ریاکارو عوام فریب و قشری، که ادعای پرهیزکاری
دارند مگو و برای آنها فاش مسازکه این ظاهر بینان ریاکار ،که مثل نقش دیوارند از حدیث و سخن معنوی وروحانی بی خبرند بنابراین نباید از نقش دیوار ،حقیقت را پرسیدو توقع داشت که بفهمد و بداندو بشنودو بدان پاسخ دهدوازسخن تو هیچ بهره یی ببرد.
به مستوران مگواسرارمستی حدیث جان،مپرس ازنقش دیوار 10/240
نقش رخ خوب :خیال و تصویر روی زیبا: درنظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم: در چشم خود عکس روی زیبای ترا
ترسیم و تصویر می کنم ،به نظر من تو "جان" هستی و برای دیدن جان، من ترا در چشم مجسّم می کنم.
آن زمان،کارزوی ِدیدن ِ جانم باشد درنظر،نقش ِرخِ ِخوب ِتو،تصویرکنم 5/339
نقش زدن : [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ):
1- نقش نوشتن . رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن :
هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین . خاقانی
سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی
به مِیپرستی،از آن ،نقش ِخود زدم برآب که تا خراب کنم نقش ِخود پرستیدن 7/385
نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذرو طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم 7/348
2- نقش انگیختن . صورت سازی کردن . حیله کردن :
خرقه زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. 10/403
3- اجرا کردن . نواختن :
مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. 1/119
نقش ِزرق :دراینجا این خرقهای که نشان از ریاکاری صوفی میدهد: وین نقش زرق را...: در اینجا ضمیر «این»
برای تحقیر است . این نقش زرق را...: بر این خرقهای که نشان از ریاکاری صوفی میدهد خط بطلان بکشیم و آن
را بیاعتبار کنیم. سلمان ساوجی
خرقه سالوس برخواهیم کشید از سر، ولی ترسم این زنّار گبری، در میان، پیدا شود
صوفی بیا که جامه یِ ِسالوس،برکشیم وین نقش ِزرق را،خط ِ ُبطلان،به سر کشیم 1/368
نقش شستن:پاک کردن اثر و محو کردن نشانه های چیزی:مثل به آب شستن:زلوح ِسینهنیارست،نقش ِ ِمهر ِتو ُشست: امّا هرگز نتوانسته است نقش محبّت تو را از دل من پاک کند و عشق تو را از دلم بزداید.
سرِشک ِمن،که زطوفان ِ نوح ،دست ببرد، زلوح ِسینه نیارست،نقش ِ ِمهر ِتو ُشست 2/24
نقش صورت :کشیدن تصویر و نقاشی کردن، نگاریدن: نقش هر صورت که زد ،نقشی دگر بیرون فتاد: قلمم هر نقشی که کشید ، برخلاف تصور من از کار در آمد.
روتوکّل ُکن،نمی دانی که نوک ِکلک ِمن نقش ِهرصورت که زد،نقشی دگربیرون فتاد 2-10/1066
نقش عجب : نقاشی ها و آفرینش های شگفت انگیز و عجیب:
خیز تا بر کلک آن نقاش جانقربان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت 5/79
نقش غلط خواندن یا دیدن:در برابر راست خواندن و دیدن که در : خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن ). ، دغل کردن در بازی و مکر کردند تقلب و فریب به کار بردن، بدمعاملگی کردن . افساد کردن(فرهنگ فارسی معین )
راست خوانی کنند و کج بازند دست گیرند و در چه اندازند. نظامی .
برده بودی و داوت آمده بود چون تو کج باختی کسی چه کند. انوار سهیلی.
حافظ ،این عمل را، در جایی دیگر "رنگ و خیال" می خواندو "نقش غلط خواندن" و"رنگ تزویر" :
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم . 7/356
نقش غم :اثر و نشانهی اندوه،چون نقشغم،زدورببینی،... همینکه اثری از غم در وجودت پدید آمد، همینکه غم از دور پیدا شد، تو شراب را فراخوان، در اینجا شاعر به نقش غم و شراب هر دو جان بخشیده است تا غم پیدا میشود تو شراب را احضار کن و بخواه و بنوش ... طبیب درد و غم خود یعنی شراب را فرا بخوان.
چون نقشغم،زدورببینی، شراب خواه تشخیص کردهایم و، ُمداوا،مقرّراست 3/40
چوبی یا سنگی یا فلزی که بر آن می نوشته اند و سپی آن را با آب می شسته اند و دوباره بر آن می نگاشته اند..
مشوی ای دیده نقش غم : سینه به لوحه یی که بر آن نقش اندوه کشیده اند ،همانند شده است. در قدیم مشق رابرصفحه یی چوبی یا سنگی یا فلزی می نوشتند و سپس آن را با آب می شستند و دوباره بر آن می نگاشتند.
مشوی ای دیده نقش غم زلوح دیده ی حافظ که زخم تیغ دل داراست و نقش خون نخواهد شد 7/161
نقش کردن: [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقش نوشتن . رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن :
هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین . خاقانی
سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی
بر جبین نقش کن از خون دل من ،خالی تا بدانند که قربان تو کافر کیشم 4/333
نقش کردن خال خونین: خون را چون خالی بر پیشانی یا چهره نقش کردن:بر جبین نقش کن از خون دل من خالی :" از خون دل من برمن خالی نقش کن ،به صورت إغلام و إشعار ،تا همه بدانند که من قربان(با دومعنی قربانی و فدایی و کشته و عاشق جان باخته ی ) تو هستم .( زریاب خویی 173) اما آقای جاوید نوشته اند: " ازخون دل من خالی برپپیشانی خود نقش کن تا همه بدانند که من قربانی و کشته ی تو معشوق جفاکار کافرکیش بوده ام " (جاوید 461) شاید مرحوم زریاب به همیناظهار نظرو تعبیر استاد خانلری (ص1178) توجه داشته اند که جواب داده اند: " بعضی چنین معنی کرده اند که بر جبین خود ازخون دل من خالی نقش کن ، این مخالف معنی واقعی شعر است ،زیرا زدن علامت خون بر پیشانی یا پشت حیوان ،برای اعلام قربانی بودن آن است و قربانی کننده ،بر پیشانی خود این علامت را بزند ،ازکجا مردم خواهند دانست که عاشق قربان معشوق شده است این خون قربانی است که بر جبین او می زدند و دراین شعرهم ،حافظ همین نکته را بیان می کند که از خون خود کم بر جبین من نقشی بزن" (همان).رک نقش خون، خال خونین.
بر جبین نقش کن از خون دل من ،خالی تا بدانند که قربان تو کافر کیشم 4/333
نقش کشیدن : [ن َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کردن :
نقش چشم خویش بر بال کبوتر می کشم طالب دیدار را زین خوبتر مکتوب نیست . قدسی
نقش خیالی می کشم: درخیال خود تصویری رسم می کنم .
هرچند کان آرام ِدل ،دانم نبخشد کام ِدل نقش ِخیالی،می کشم ،فال ِدوامی می زنم 6/336
نقش گرفتن : نقش بستن ،اثر پذیرفتن ،اثر نقش و نگاری ،برجا ماندن ،که نقشی در خیال ما:که در ذهن من ،هیچ چیزی زیبا تر از تصویر موی نرم رخسار معشوق ،نقش نمی بنددو اثر نمی گذارد،زیباترین چیزی که همیشه در ذهن من می ماند ،تصویر موی عارض یار است که هرگز از ذهنم پاک نمی شود و نقشی ماندگار است:
به چشم کرده ام ، ابروی ماه سیمایی خیال سبز خطی ، نقش بسته ام جائ 1/482
از آب دیده صد ره ، طوفان نوح دیدم وزلوح سینه ،نقشت ،هرگز نگشت زایل 7/301
خدا را ای نصیحت گو! حدیث از خط ّ ساقی، گو که نقشی ،در خیال ما ،ازاین خوشتر نمی گیرد 2/145
از آن روی است،یا ران را،صفاها،با می ِلعلت که غیرازراستی،نقشی،دراین جوهر،نمی گیرد 5/145
نقش مخالف :نقشهایی نا همگون و ناسازگار، جور واجور، نقشهای مختلف و گوناگون و متنوع : این همه عکس می
و نقش مخالف که نمود: اینهمه نقش و نگارو صورت ممکنات و موجودات و تصوراتی که از حق در ذهن آنهاست
.منظور آن است که چه حق ،یک لحظه ، آن هم از زیر نقاب خود را نشان داد و عشق وعاشق و ما سوا را آفرید ،ولی در اندیشه و ذهن آدمیان ،نقشهایی گوناگون به جا گذاشت . این همه تصاویری که از خداوند در دل و ذهن داریم ،همه ،ناشی از یک پرتو و تجلی اوست ،آن هم از پس پرده و نقاب .
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد 3/107
نقش مُراد :اثر و نشان و رن آنچه آرزوی انسان است: کلک مشاطه ی صنعش نکشد نقش مراد :خداوند او را به
آرزوهایش نمی رساند و آرزوهای او را بر آورده نمی کند.
کلک مشّا طه ی ِ ُصُنعش،نکشد نقش ِ ُمراد هرکه اقرار،بدان ُحسن ِخدا داد،نکرد 7/138
نقش مستوری و مستی : نقش آفرینی خوبی ، تصویرهای نیک و بد.نقش مستوری و مستی نه به دست من و تست :به اختیار ما نیست که نقش آفرین خوبی و بدی باشیم و تصویرهای نیک و بد بیافرینیم و نقش کنیم ؛ای ،کاری ازلی است که از اختیارات بشری نیست و به حکم ازلی خداوند مربوط است.
نقش ِمستوری ومستی،نه به دست من و تست آنچه سلطان ِازل گفت،بکن،آن،کردم 6/312
نقش مقصود : اضافه ی استعاری: تصویری از آرزوها،نقش آرزو.ناخوانده نقش ِ مقصود: بدون این که فرصت یافته باشی که نقش آرزو هایت را ببینی وبخوانی ،بی آن که به آرزوهایت رسیده باشی.نا خوانده نقش ِ مقصود، از کارگاه ِ هستی : (می میری) درحالی که هیچیک ازآرزوهایت برآورده نشده و از جهان هستی وعشق هیچ نفهمیده یی.
عاشق شو ار نه روزی،کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی 5/426
نقش مِهر : تصویر عشق و محبّت:با ایهامی به درخشندگی و نور خورشید:
سرِشک ِمن،که زطوفان ِ نوح ،دست ببرد، زلوح ِسینه نیارست،نقش ِ ِمهر ِتو ُشست 2/24
نقش نگار :تصویر و خیال معشوق. هزار نقش برآید زکلک صنع : صانع عالم این همه نقش و نگارهای فراوان را با قلم آفرینندگی خویش ، به وجود می آورد ،بسیار چیزهای زیبا را خلق می کند ونقش آفرینی های های فراوانی می کند به دلپذیری نقش نگار ما نرسد :هیچ تصویر و نقش و نگاری ی که روزگارآفریده است، به خوبی و دل پسندی نقش و نگاری که معشوق من دارد،نیست.
هزار نقش بر آید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد 5/152 جزنقش ِنگار،خوش نباشد: هر نقش و نگار زیبایی که عقل (که نماد بی عشقی است ) عقل بدون عشق بکشد و ترسیم کند،چهره ی معشوق نباشد، مورد پسند نیست.به قول شادروان هروی :" کلمات نقش، دست، نگار، که در بیت به کاررفته از اصطلاحات نقشبندی با حنا یا خالکوبی روی دست اند و به وجه ایهام تناسب آمده اند ،یعنی تنها یاد آوراین معنی هستند ،بی آن که در اصل معنی ،دخیل باشند." (هروی 683)
هرنقش،که دست عقل،بندد جزنقش ِنگار،خوش نباشد 6/159 نقش نگارین: تصویرها و نقاشی های زیبا:در بسیاری از نسخه ها به جای "نقش مخالف "، "نقش نگارین " آمده است .که با توجه به نقش ،نگارین، متناسب تر است و بار عاطفی و معنایی بیشتری دارد و صفتی فارسی و زیباست و بعلاوه ی اینکه ، همه ی نقشها نیز مخالف نیستند . [نگارین: ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. زیبا چون نگار. چون بت . آراسته . شاداب و خوش آب ورنگ :
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر سیصدوشست شبانروز همی تاخت به راه .فرخی .
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت که من به روی نگارین آن بت فرخار. فرخی
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد 3/1نقش نگین : نوشته یا تصویری که بر سنگ نگین انگشتری نقش می شد.چه خاصیت دهد نقش نگینی: در انگشتری نقشداری که در انگشت سلیمان نباشد ،هیچ خاصیت و معجزه یی نیست، این وجود سلیمان و فضایل و علم و حکمت اوست که سبب می شود نگین ، در انگشت وی خاصیتی معجزه آسا داشته باشد.
گر انگشت ِ سُلَیمانی نباشد، چه خاصیّت دهد نقش نگینی 3/474نقش نیک و بد :ان چه از خوبی وبدی برای انسان مقدر شده است: آنکه یا آن چه خوب به نظر می رسد یا آن کسیاآنچه که بد است .آنچه رنگ نیکی یا بدی دارد و به نظر می رسد زشت یا زیباست. چه جای شکر و شکایت زنقش نیک و بد است :جای هیچ شکرو شکایتی از نیک و بد نیست ،دیگر نمی توان از نیک و بد،شکروشکایت کرد.دراینسخن لف و نشری است که شکر به نیک و شکایت ،به بد ،باز می گردد.
چه جای شکر وشکایت ، زنقش ِ نیک وبد است، چوبر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند 4/176
نقش وفا و مهر : نشان عاشقان ناموری چون مهر و معشوقش وفا : نقش وفا و مهر کو؟ کجایند عاشقان ناموری
چون مهر و معشوقش وفا ؟ هیچ نشانی ار ایشان نیست . با ایهامی به ابنکه کجاست رسم و راه عشق و وفا داری
که اینک هیچ اثرونشانی از آن نیست ،یاد آور این بیت است که:
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا زاین هردو نام ماند ،چو سیمرغ و کیمیا
اورنگ کو ،گلچهر کو ،نقش وفا و مهر کو حالی ،من اندر عاشقی ،داو تمامی می زنم 3/336
نقشی :بایاء نکره:
هردم،از روی ِتو،نقشی زَنَدَم، راه ِخیال با که گویم،که دراین پرده،چها،می بینم!! 5/349
ورک موارد دیگر: 2/240،1/313 ،5/249 ،6/392...
* بخشی از حرف "ن" در کلمات آتش انگیز : لغتنامه ی جامع دیوان حافظ