بخشی از کتاب سه جلدی "شاهنامه را با هم بخوانیم"
از
دکتر منصوررستگار فسایی
تحلیل داستان جمشید در شاهنامه فر دوسی
جمشید،که در متون فارسی به صورت جم،جمشاد،جمشاسپ،جمشیدون جمشاسب،جم الّشیذ،جمشاه وجمشاذ به کار رفته است، از معروف ترین چهره های افسانه یی هند وایرانی است که به قول کریستن سن :" بی شک به دوره ی هند و ایرانی تعلق دارند ."( نخستین انسان و...،صص 166).اودرهند باستان فرمانروای دنیای مردگان است و در ایران مهمترین شاه پیشدادی ونشانه یی از فرمانروایی آرمانی و باشکوه ونمادی از دوران طلایی جهان است .( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ،ص 37)
اما در تاریخ افسانه یی مزدیسنان ، جمشید نمونه ی انسان اولیه یعنی "یمه: جم" جای خود را به " پزذاته : هوشنگ " داده است ( نخستین انسان و...، صص 173)
نام جمشید مرکب از دو جزء" جم" و" شید "است: جم در فارسی باستان به صورت "یَمَه:Yamaودر اوستا به صورت yima یِمه: ؛Yamaو در سانسکریت Yamaودر پهلوی به صورت amjyam: آمده است( بارتلمه 1300)،" شید" در اوستا به صورت xshaeta ودر پهلوی Ṡêtآمده که برخی معنی آن را "درخشان و روشن " دانسته اند و بعضی آن را برگرفته از کلمه ی " خشی": XŜay به معنی پادشاه دانسته اند بنابر این برای نام جمشید ، دو معنی پیشنهاد شده که:
نخست " جم درخشان و تابان " و دوم " جم شاه" است که ظاهرا معنی نخست مورد پذیرش مورخین بوده است : " برای آن نیکویی و روشنایی که از وی تافتی ، جمشید گفتندش و "شید " روشنی باشد ،چنانکه آفتاب را " خور " گویند و "خورشید " یعنی آفتاب روشن." ( سنی ملوک الارض صص 24). )، طبری اورا" جمشاد " می نامد.( ج1 ، صص 226)
در متون دیگر اوصافی چون " زیبا" ،" خوب رمه: دارنده ی گله های خوب "به او داده اند.
او نخستین پادشاهی است که در نتیجه ی نا خشنودی مردم ازوی ، و پس ازدعوت از بیورسپ تازی برای شهریاری ایران ،عزل می شود و می گریزد و در نهایت به دست ضحاک کشته می شود.
در برخی از منابع کهن جمشید برادر تهمورث دانسته شده است و پدرش نیز " ویونگهان" است که پسر " هوشنگ " می باشد ،
نام پدر او در سانسکریت " ویوَسوَنت : Vivasvantاست که در اوستا به شکل"ویوَهوَنت:Vivahnantب کار رفته است و در پهلوی "ویوَنگهان: Vivanghânشده است ودر روایات اسلامی به صورتهای ویونجهان، ایونجهان،و... استعمال شده است.
حمزه ی اصفهانی و مسعودی اورا برادر تهمورث می دانند و حمزه اورا " ابن نو بجهان " می خواند.( سنی ملوک الارض ، صص 20)،( مسعودی، 112)
در ریگ ودا ،" یمه ":"جمشید" خواهری نیز دارد که نام او در سانسکریت "یمی:Yami” است و این دو فرزند سَرَنیو Saranyõهستند،"یمی "در پهلوی "یمگ،یا جمیگ یا جمگ "شده است.
در "ودا" یمه، پسر خورشید و نخستین بشر از بیمرگان است که مرگ رابر گزید " ...او مرگ را بر گزید تا خدایان را خشنود سازد، بیمرگی را بر نگزید تا فرزندانش را خشنود کند ." ( ریگ ودا ، دهم ، 13، 4 زنر ) او سرور جهان مردگانی است که به سعادت رسیده اند و فرمانروای بهشت برین ، شده اند، در بهشت،"یمه: جم" و " ورونه " به پذیره ی مردگان می آیند ، او گرد آورنده ی مردم و راحت بخش مردگان است ، او برترین آسمان را در اختیار دارد و د ر آنجا مسکن گزیده است ." (بهار ، پژوهشی در اساطیر ایران ، صص 225)، در اوستا (وندیداد ، فصل 2) او نخستین کسی است که اهورا مزدا دین خود را به وی سپرد( برهان، به هصحیح معین، ذیل جمشید ، ح 6 )
جمشید در اوستا دارای سه فرّه یا فره یی با سه جلوه می باشد :
" فرّه ی خدایی –موبدی" او که به مهر می رسد،
"فرّه ی شاهی " او که به فریدون می پیوندد
" فرّه ی پهلوانی و جنگاوری " وی که آن را گرشاسپ به دست می آورد
داشتن این سه فره،می تواند گویای ساختمان ابتدایی قبایل هندو اروپایی باشد که در آنها ظاهرا رییس قبیله خودجادوگر قبیله و پهلوان هم بوده است."( بهار ،پژوهشی در اساطیر ایران ،صص 227-226) :"نخستین فرمانروایان ایرانی و هندو ایرانی روحانی بوده اند ، یعنی وظایف شاهی و ودینی را مشترکا به عهده داشته اند خاندان "سام نیز علاوه بر شاه بودن ، روحانی بوده اند که شادروان بهار دلایل آن را ذکر کرده است.(بهار ، پژوهشی در اساطیر ایران ،صص239)
فردوسی هم اشاره ای اجمالی به این نکته دارد:
منم گفت با فرّه ی ایزدی همم شهریاری و هم ،موبدی
در ادبیان هندی و اوستایی و پهلویلقب او در اوستا، " خوب رمه" و" خورشید سان، نگران" است(یسنا:ج1 صص160)بنا بر یشت نوزدهم ، او برخوردار از فرّه ی ایزدی بود.( یشت 19 ،زامیاد یشت 5/38-40) که در روزگار وی:" نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود ونه مرگ و نه رشک دیو آفریده ، پدر و پسر هریک از آنان به صورت ظاهر پانزده ساله می گردیدند."( یسنا- ها 9/5) در فروردین یشت آمده است که جمشید جهان را بی مرگ کرد.( صص7).
در دینکرت آمده است که :" جمشید فقر وپریشانی را از جهان بر انداخت ، سرما و گرما را به بند کرد و بهترین شیوه ی زندگی را به مردمان به وجود آورد،مرگ و میر در زمان شهریاری او موقوف شد ،دیوان وپریان به فرمانش در آمدند و زندگی جز صلح و سلم ،آسودگی و فراغت و نشاط چیزی نبود." (دینکرد9، فصل 21)، اما چون دروغگویی کرد ، فره ی ایزدی از او بگسست و" فر" به پیکر مرغی بیرون شتافت، اما فردوسی دور شدن فره ی جمشید را ناشی از دعوی خدایی او می داند که این امر در "داتستان دینیک " هم آمده است.
"گناه" راز سقوط جمشید است ، درشاهنامه و متن روایت پهلوی و دیگر تاریخهای فارسی و تازی ، گناه او را ادعای خدایی می دانند ، در وداها ظاهرا گناه او همبستری با خواهر است و در یسنای 32 بند 8 گناه او این است که گوشت گاو را برای خوردن مردمان آورده است.( همان : صص 230)
دوبخش متفاوت زندگی جمشید
در مورد مدت پادشاهی جمشید اقوال مختلفی ذکر شده است ،ولی همه جا دوران پادشاهی اورا به دو بخش تقسیم کرده اند :
1- دوران قدرت و پادشاهی پیش از گمراهی و برگشتن فره از وی ، که به قول بندهشن( فصل 34 )616 سال ئ نیم است.
2- دوران گمراهی و برگشتن فرّه از وی ، که به قول بندهشن( فصل 34 )صد سال است.( همان فصل)
شاهنامه مدت زندگی جمشید را 700 سال می داند ودر وندیداد این مدت 300سال یا سه سد زمستان است ( فرهنگ نامهای اوستا : صص 1504)و در برخی دیگر از روایات 2100 سال است(همان ،صص1511)مسعودی مدت پادشاهی وی را " 600 یا 700 سال می داند.( مروج الذهب : 113)وابن بلخی در این مورد می نویسد:
"...جمشید برادر طهمورث، هفصد و شانزده سال پادشاهی کرد." (فارسنامه ابن بلخی،1374،رستگار فسایی، ص 65)
بنا بر گفته ی هینلز ،"پایان زندگی جمشید در سنت ایرانی ،تا حدی مرموز است : یکی از سرودهای باستانی می گوید که او به دست برادرش سپیتورَه ( Spityura در پهلوی :Spitur ).(شناخت اساطیر ایران ، 57) به دونیم شد اما در شاهنامه جمشید را ضحاک ستمکار، با اره به دو نیم می کند که مجمل التواریخ این موضوع را با تفصیل بیشتری چنین بیان می کند که :" جمشید بگریخت و به هندوستان افتاد و مهراج هندوستان بهفرمان ضحاک با وی حرب کرد و آخر اسیر افتاد و پیش ضحاک آوردند ، به استخوان ماهی که ارّه را ماند ،به دونیم کردندش واز آن پس بسوختند."( صص25)اما ، داستانهایجمشیددرشاهنامه دارای 194 بیت است و در دوبخش کاملا مجزا ارایه می شود:
1- دوره ی اول که دوران فره مندی و خلاقیتهای جمشید است و74 بیت نخست داستان جمشید را شامل می شود،حکایتپویاییوجنبشوساختنوآبادکردنوزندگیدرازپرفرازونشیبانساناست. جمشیدشاهیاستکهبافرّهایزدیوپرهیزکاریبههمهمردمآرامشوآسایشمیبخشدوحتّیدیووددوپریانازویآسودگیمییابند. جمشیدسیصدسالپادشاهیمیکندودرهرپنجاهسالکاریشگفترابهانجاممیرساند. اودرپنجاهسالهاوّلپادشاهیبهساختنجنگافزارهابراینابودکردنبدکارانپرداختودردومینپنجاههازکتانوابریشمجامههایگرانبهاساختوپیشهورانراگردآوردومردمرابهچهارگروهپرستندگانوروحانیان،ارتشیان،کشاورزانوپیشهورانتقسیمکردودرپنجاهسالبعد،دیوانرابهکارگِلگماشتوخشتزدنوباگچوسنگدیواروکاخوخانهوگرمابهساختنرابهمردمیادداد؛ و( به همین جهت است که او به ساختن وسپسپنجاهسالرابهاستخراجگوهرهاوسیموزروساختنعودوگلابوعنبروداروهاوشیوهدرماندردمندانگذراند. اودرپنجاهسالدیگر،کشتیساختنوازدریاهاگذرکردنرابهمردمیاددادودراینروزگارِدرازسیصدساله،هرگزدریبرویبستهنبودومردمشادمانوتندرستوبیغموبیمرگبودند.
جمشیدتختیبرایخودساختبسیارگرانبهاوآراستهکهچونخورشیدمیدرخشیدودیوانآنرابرمیگرفتندوبهآسمانمیبردند،وروزبرتختنشستنجمشید،هماننوروزاستکهایرانیانهرسالآنراجشنمیگیرند.
2-دوره دوم پادشاهی وی که ازبیت 75 تا194 را تشکیل می دهد باادعای خدایی جمشید آغاز می شود ،جمشیدناگهانخودبینیمی کندوازراهیزداندورمی شودوخودراخدایجهانمی پنداردوازفرمانایزد،روی میپیچدوفرّیزدانیازویدورمی شودوبیچارگیوبدبختیبدورویمی آوردوضحّاکبراومی شوردوباارّهاورابهدونیممی کندوخودبهجایویبرتختشاهینشیند و در حقیقت بخش عمده ی این بخش از داستان جمشید مربوط به ضحاک است و جمشید در سایه قرار دارد
جمشید به سبب ساختن "وَرَه" یا دژی زیر زمینی نیز مورد تمجید است ، زیرا آفریدگار بدو هشدار داده بود که مردمان گرفتار سه زمستان هراس انگیز خواهند شد از این روی جمشید وری ساخت و تخمه ی همه ی حیوانات مفید ، گیاهان و بهترین مردمان را به آن جا برد."( همان ).
بنا بر مهریشت :" جمشید کاخی بر فراز کوه هرا(Hara ) می سازد که در آن نه شب هست و نه تاریکی و ،نه سرما و نه گرما ،نه بیماری هست و نه مرگ."( مهر یشت بند 5، پژوهشی در اساطیر ایران، صص 226)
ابن بلخی نسب وی را چنین ذکر می کند:نسب جمشید همچون نسبت طهمورث است و پدر هر دو “ایونجهان”بوده است و به تکرار ذکر نسب او، حاجب نیست، و قومی از اصحاب تواریخ میگویند جمشید برادر طهمورث نبوده است، چه برادر زادهی او بوده است و پدرش را دیونجهادابن و یونجهادگفتندی.” (فارسنامه ابن بلخی،1374،رستگار فسایی، ص 64)
بنا بر کتاب پیکر گردانی در اساطیر ،جمشید از فرّ ه مندان وبا تفحص در احوال جمشید مىبینیم که او نیز چون کیومرث و هوشنگ و تهمورث،مظاهر عمدهاى از پیکرگردانى را با خود دارد؛
1. خلقت جمشید خلقتى نورانى و شگفتانگیز، قدرتمند و زیبا است که در این
اوصاف، نسبتى با انسانهاى دیگر ندارد. و حتى بعضى او را خورشید و آفتاب دانستهاندو در ودااو را پسر خورشید گفتهاند و بدو لقب خورشیدسان دادهاند.
2. در روایات زرتشتى «اذواک» ماده دیوى است که جمشید را به لذات دنیوىحریص مىسازد و نیاز و فقر و شهوت و تشنگى و قحط و رنج را پدید مىآورد.
3. او را نخستین بشرى دانستهاند که همانند کیومرث مرگ بر او چیره شد.
4. او را هم فرمانرواى قلمرو زندگان و هم فرمانرواى دوزخ دانستهاند.
5. اهورامزدا دین خود را به وى مىسپارد و او به لقب خوبرمه مشهور مىشود کهمعنایى شبیه پیامبرى و شبان امت بودن را دارد.
6. او داراى فرّه ایزدى است و وجود این فرّه، سبب مىشود تا در دوران او بهشتىزمینى پدید آید و آرمانشهر واقعى ظهور یابد و در نتیجه در دوران او نه سرما باشد و نهگرما و مردم شادان و در صلح و صفا باشند و گمراهشدن جمشید سبب شود تا فرّ از اوچون مرغى بیرون شود و به «مهر» بپیوندد.
7. او سلطنتى طولانىتر از همه دیگران داشت، به نحوى که بیش از دو هزار و صدسال پادشاهى کرد.
8. دیوان و سباع فرمانبردار او بودند و دیوان در خدمت او به آبادانى و نوآورىپرداختند.
9. او دعایى مستجاب داشت و خواست او آرامش و آسایش و دیرزیستى مردم بود.
10. از این که اهریمن چگونه جمشید را گمراه مىکند، آگاهى چندانى نداریم، اما ازرفتار اهریمن با ضحاک، جانشین جمشید، مىتوان تصور کرد که دگرگونى پیکره اهریمنو ظهور آن بر جمشید، مىتواند امرى طبیعى باشد.
11. فردوسى وجود فرّ کیانى را در جمشید وسیلهاى براى خدمت به مردم و
نرمکردن آهن و ساختن وسایل آهنین مىداند.
12. جمشید با سروش ارتباط داشت و سروش راز بیرونآوردن جسد پدرش،
تهمورث را از شکم اهریمن به وى یاد داد.
13. ایرانیان جمشید و سلیمان را یکى دانستهاند و تمام افسانههاى مربوط به سلیمانرا در جابهجایىِ شخصیتِ انسانى و در جلوههاىِ مختلفِ جمشید جان بخشیدهاند.
14. جمشید در نتیجه فرهمندى خود توانایىهایى داشت که عبارت بودند از:
الف ـ جامى داشت که اوضاع عالم را در آن مىدید.
ب ـ انگشترى داشت که هرگاه آن را در انگشت مىکرد، مرغ و دیو و مردم
و پرى بهفرمانش بودند.
ج ـ تختى و گردونهاى داشت که بدان وسیله در آسمان گردش مىکرد.
د ـ او شراب را کشف کرد...
ه ـ پزشکى و درمان را بنیاد نهاد..." ( منصوررستگار فسایی، پیکر
گردانی در اساطیر، صص222 تا 226)
زمان در داستان جمشید
جمشید در هزاره دوم از سه هزاره سوم آفرینش ،یعنی در هزاره ی دوم از اولین سه هزاره ی بعد ازبه وجود آمدن جهان می زیسته است.(بندهشن،ص 139)
جمشید به قول مهرداد بهار ، محتملا در دوره ی هندو ایرانی،شاه عصر زرین اریاییان به شمار می امده است زیرا در ایران وبنابر اوستا، او شاه بهشت زمینی،( وندیداد) ، و در ریگ ودا ، فرمانروای بهشت آمانی است .( پژوهسی در اساطیر ایران، ص 483). به قول کریستن سن جمشید:" بی شک به دوره ی هند و ایرانی تعلق دارد ."( نخستین انسان و...،صص 166).
جمشید از کهن ترین چهره های اساطیر هند وایرانی است
اما شخصیت "ییم" :جمشید در هند با ایران متفاوت است، مشخصه ی بر جسته ی جمشید در وداها این است که او نخستین کس از بیمرگان است که مرگ را بر می گزینداما جمشید در ایران به سبب فرمانروایی هزار ساله اش مورد احترام است .
از ویژگیهای فرمانروایی اوآرامش ووفور نعمت بوده است.
دوران جمشید را فردوسی 700 سال می داند ولی در متون فارسی میانه و منابع متأخر ،حداقل 520 سال و حدأکثر 1000سال ذکرشده است. .( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ،ص 341)پادشاهی او در جاماسب نامه 717 سال و هفت ماه،دربندهشن 716 سال وشش ماه ،در أیوگمدجا 616 سال وشش ماه و سیزده روز،در قعالبی 520 سا ودرحبیب السیر1000 سال عمر و700 سال پادشاهی است.پس از آنکه بیوراسب (ضحاک ) بر جمشید چیره شد،دستور داد تا دیوی به نام"سپیتور: Spitür " اورا با ارّه به دونیم کرد.
مکانهادر داستان جمشید
در داستان جم آمده است که:" دادار هرمز اندر آن ایرانویج ( :تا دوره ی ساسانی ماوراء النهر: فرا رود)نامی ،( ان جای که ) وداییتی است،انجمن فراز برد او که جمشید نیکو رمه است و جمشید با برترین مردمان ،اندر ان ایرانویج نامی ، بیامد." (بهار، پژوهشی در اساطیر، صص 218) در داستان اوستایی جم، تخت جمشید پازس ، جایی است که جمشید آن را پایتخت خود قرار داه بود و از آن جا جهانداری می کردو همان است که در شاهنامه نیز تکرار می شود و ایرانیان ضحاک را به تخت جمشید می برند:
مرآن اژدها فش بیامدچوباد به ایران زمین،تخت برسرنهاد
زایران و از تازیان لشکری گزین کرد گردان هر کشوری
سوی تخت جمشید بنهادروی چو انگشتری کرد ، گیتی ،بدوی
( 0خ178/51/1)
بنا بر روایت وندیداد پس از گذشت 300 از سلطنت جمسید ظفاو نیمروز: جنوب) رفت 0همان ،صص 389)
در ادبیات هندی مخصوصا در مهابهاراتا آمده است که:" در دوران جمشید سرما و گرما و ودرد وبیماری و مرگ وپیری نبود و در نتیجه ، جه زمین بیش از ظرفیت خود از موجودات پر شدو وزمین تاب این بار رانیاورد و فرو رفت ودست به دامان خدایان شد ویشنو به صورت گرازی در آمد و زمین را با دندان خود گرفت وبالا کشید."( آموزگار، فردوسی وشاهنامه سرایی، ص 339)
کارهای مهم جمشید
"... جم در ایران به سبب فرمانروایی هزار ساله اش، [ درشاهنامه 700سال]بسیار مورد احترام است ویژگی این فرمانروایی،آرامش ووفور نعمت بوده است و در طی آن دیوان و اعمال زشتشان –ناراستی و گرسنگس و بیماری و مرگ –هیچ نفوذی نداشتند ، جهان در زمان فرمانروایی او چنان بر خوردار از سعادت بود که ناگزیر زمین را در سه نوبت گسترده تر کردند به طوری که در پایان فرمانروایی او دو برابر گسترده تر از اغاز آن بود، جم پیش نمونه (portotype )ی آرمانی همه ی شاهان است و نمونه یی که همه ی فرمانروایان بدو رشک می برند.(هینلز : 1368، شناخت اساطیر ایران ، صص 56)
1-جمشید پادشاهی نو اندیش است که زمان فرمانروایی او با کارنامه یی درخشان از دگرگونیهای بزرگ اجتماعی همراه است، او آنچه را که پیشینیانش کرده اند به کمال می رساند و جامعه یی کاملا متمدنانه پدید می آورد و به قول خودش:
هنردرجهاناز من آمدپدید چومن،نامور ، تخت شاهی ندید
جهان رابه خوبی،من آراستم چنان است گیتی کجا ، خواستم
خوروخواب وآرامتانازمن است همان پوشش وکامتان از من است
2-او دارای فرّ کیانی است و می تواند جهانی را فرمانبردار خود سازد ، دیو ومرغ و پری به فرمان او هستند و او شهریار – موبدی است که هم شاهی و هم رهبری فکری جامعه خود را بر عهده دارد و به قول فردوسی :
منم گفت بافره ایزدی همم شهریاری وهم موبدی
و در دوره ی جمشید است که فردوسی نخستین بار ، از قلمرو جمشید با نام کشور و ایران یاد می کند وبه خیزش ضحاک از سرزمین تازیان اشاره می کند.
در سیصد سال نخست شهریاری وی ، در هر پنجاهه ، تحولی تازه پدید می اید زین ابزارها ساخته می شود و شیوه های نبرد و نامجویی به مردم یاد داده می شود.
جمشید به مردم رشتن و بافتن وساختن جامه ها ی رزم وبزم را می اموزد وبرای ان که هرکس پایگاه سزاوار خویش را بشناسد و اندازه ی خود رادر جامعه بداند مردم را به چهار گروه بخش کرد: موبدان و آذربانان، (:آسرونی ) را در کوهها جای داد تا به پرستش سرگرم باشند،کار نبرد را به ارتشیان ( :ارتشتاری )سپرد تا از کشور نگهداری کنند،کشاورزان( : واستریوشی )را به کشتن و درویدن بر انگیخت تا خوراک مردمان را سامان دهند و وگروه چهارم را که پیشه وران و دستورزان( :هوتخشی )بودند، به فراهم ساختن نیازمندیهای مردم گماشت .
3-جمشید سپس به توسعه آبادیها و شهر ها پرداخت، دیوان را که فرمانبردارش بودندبه کار گِل گماشت و انان گل را قالب زدند و خشت ساختند و مهندسان با گل و گچ و دیوارها و ساختمانهاو گرمابه ها بر آوردند ، وبه همین جهت است که گفته اند یکی از کارهای برجسته ی جمشید، ساختن" وَرَه" یا" ور جمکرد"در ایران بود ،دژی بود که جمشید ساخت تا در سه زمستان هراس انگیز که حیوانات و گیاهان و مردمان نابود می کرد،برگزیده یی از آنان را را به انجا برد تا پس از پایان آن زمستانها جهان دوباره آباد شود.(هینلز ، اساطیر ایران، صص 56)، روایت دیگر از این دژ آن است که جمشید می خواست گزیده یی از مردم را در آن حفظ کند تا در هزاره ی اوشیدر که مردم و جانوران مفید نابود شده اند ، درهای این دژ را بگشاید و جهان از نو پر از مردم و و گوسفند و شود که شادروان بهار احتمال می دهد که در اصل این بارو برای همین منظور ساخته شده بود و سپس بر اثر تاثیر اساطیر سامی ، بر اساطیر ایرانی و اختلاط داستان نوح وکشتی وی با داستان جمشید ئباروی او، داستان وندیدادی شکل گرفته است. ( بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، صص 201)
همچنین جمشید کاخی بر فراز کوه هرا ، البرز، ساخت که در آن نه تاریکی بود و نه سرما و نه گرما و بیماری ومرگ وپزشکی . درمان دردمندان را به مردم یادداد، " جم ، مرگ و درد و پیری را از جهان به 600سال در داشت.( وندیدادفرگرد دوم)و گوهرهای گوناگوناگون را شناخت وعود ومشک و عنبر و کافور راپدیدار کرد ،
4-جمشید کشتی ها ساخت و از دریاها گذر کرد و سر انجام در هنگامی که مردم آسوده و بی مرگ و از هر رنجی دور شده بودند ،تختی گرانبها ساخت که با گوهر های فراوان که دیوان آن را برمی گرفتند و به آسمان می بردندو این روز را مردم "روز نو"نامیدندوهرسال آن را جشن می گرفتند و "نوروز " یادگار همان روز است.
5-چون سیصد سال از پادشاهی جمشید سپری شد و جمشید کارهای درخشان فراوانی را انجام داد ،به یافته های خود مغرور شد و به قول شاهنامه ادعای خدایی کرد و فره ایزدی ازوی دور شد و ،
از آن پس بر آمدازایرانخروش پدیدآمدازهرسوییجنگ و جوش
سیه گشترخشنده روز سپید،
گسستند پیوند از جمّشید
براوتیره شدفرّهیایزدی
به کژّی گراییدونابخردی
پدیدامدازهرسوی،خسروی
یکی نامجویی،بههرپهلوی
سپه کردهوجنگ راساخته
دل از مهر جمشید،پرداخته
یکایکبرآمدازایرانسپاه
سوی تازیان بر گرفتند راه
شنیدندکانجا،یکی مهتر است
پراز هول،شاه،اژدها پیکر است
سواران ایران،همه شاهجوی
نهادند یک سر به ضحاک روی
به شاهی براوآفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
1- در روایتهای ایرانی او گناه کاری است که خوردن گوشت را به مردم آموخته است(یسن بند4-5)
2- بنا بر هوم یسن ،پدر جمشید ،نخستین کسی است که گیاه هوم را می فشارد واین این نیک بختی به وی می رسد که برای وی پسری زاده می شود: "یمه" درخشان ،دارنده ی رمه ی خوب،ین آفریدگان." فرّه مند تر"
3- اهورا مزدا ،پیش از زردشت ، نخست پیمبری را به وی پسشنهاد کرد ولی او نپذیرفت و تنها خواستار "نگهبانی جهان" شد.
4- دوران جمشید دوران طلایی بود که در آن نه گرما بود و نه سرما ،نه پیری بود و نه مرگ و نه رشک دیو آفریده وپدر و پسر هردو پانزده ساله به نظر می آمدند ، آب و گیاه فراوان و ناخشکیدنی بود و خوردنیها پایان ناپذیر .( یسن ، بند 5-9)
5- در روایات دینی زردشتی جمشید همه ی آفتها و رذایل را از میان بر می دارد (اعتدال(پیمان ) را رارعایت می کند ،بزرگ داشتن آتش ، بر قراری رسم کُستی بستن(کمر بند زردشتیان) دیگر مسایل دینی از او آغاز می شود.
6- دوران شکوه جمشید با گناهی که کرد وسخن دروغی که به اندیشه راه داد پایان یافت،این گناه در برخی از متون مثل شاهنامه " همسان دانستن خود با خداست"که سبب می شود فره ی او در سه نوبت و هربار به شکل مرغی از او جدا شود.( آموزگار،فردوسی وشاهنامه سرایی ، ص 343)ی فراوان به جا ماند که فردوسی
7- از جمشید گنج گاوان به جا ماند که فردوسی در داستان بهرام گور به آنها اشاره می کند
به هنگام جم چون سخن راندند وُرا "گنج گاوان" هی خواندند
ندانست کس در جهان آن کجاست به خاک است ،اگر در دم اژدهاست
تو چون یافتی ، ننگریدی به گنج که ننگ آمدت زاین سرای سپنج
( خالقی مطلق،شاهنا مه،ج6 ،ص462 بیت 598)
14-جام جهان نما: جمشید جام شگفت انگیزی داشت که به "جام جهان نما "مشهور است ،اما در متون کهن به این موضوع اشاره نشده است
شخصیتهای داستان جمشید
در داستان جمشید که آباد گر جهان و قانونمند کنده ی کار آن است، بیشتر با چهره ی کلی مردمی روبرو می شویم که زیر لوای جمشید به توسعه ی اجتماعی و فرهنگی و عدالت اجتماعی مشغولند و به همین جهت در داستان جمشید جز خود او شخصیتی "قهرمان"دیده نمی شود وحتی هنگامی که جمشید گمراه می شود و فرّ ایزدی از وی دور می گردد و "گروهی از لشکریان"او به "ضحاک" می پیوندند و کاررا بر جمشید تنگ می کند و سر انجام اورا به گریز و کناره گیری از قدرت وا می دارند ، نیز از رهبر یا رهبران سپاه که به دشت سواران نیزه گذار می روند و "ضحاک "را به قدرت می رسانند ، نامی برده نمی شود. به همین جهت در داستان جمشید تنها ما چهره ی دوتن نقشآفرینان اصلی را می بیبینیم که عبارتند از "جمشید" و"ضحاک".
پادشاهی جمشید در شاهنامه ی فردوسی
پادشاهی جمشید[1]هفتصد سال بود
پسازمرگتهمورث،«جمشید» پسراو،بهجایپدربهپادشاهیرسیدوهفتصدسالپادشاهیکرد. جمشیدکهپادشاهیدانابودوفرّهایزدیداشت،مردمرابهدادگریوکوتاهکردندستبدکارانمژدهدادوگفت:
بدانرازبددستکوتهکنم روانراسویروشنیرهکنم[2]
اوخردورزیوروشندلیراپیشهساختودرهرپنجاهسالازپادشاهیخویش،کاریشگرفوبزرگبهانجامرسانید:
1. درپنجاهسالنخست،ساختنزینافزارهایی[3] چونخودوجوشن[4] ورشتنوبافتنودوختنجامهرابهمردمیادداد.
2. درپنجاههدومپادشاهی،جمشیدمردمرابهچهارگروهبخشکرد:
ـپرهیزکارانوموبدان؛
ـارتشیانوسپاهیان؛
ـبرزگرانوکشاورزان؛
ـپیشهورانودستورزان.
3. جمشیددرپنجاهسالسومپادشاهیخود،دیوانرابهکارگِلگماشتتاجهانراآبادانسازند:
بفرمودپسدیوناپاکرا بهآباندرآمیختنخاکرا
هرآنچازگِلآمدچوبشناختند سبکخشتراکالبدساختند
بهسنگوبهگچدیودیوارکرد بهخشتازبَرشهندسی[5]کارکرد
4. جمشیددردیگرپنجاههفرمانرواییخود،یاقوتوسیموزروگوهرهاراازسنگبرآورد.[6]
5. آنگاهجمشیددرپنجمینپنجاههپادشاهیخویشکافورومشکوعودوعنبررافراهمآورد.
6. ودرپنجاههششمبهپزشکیوچارهجوییبرایدردمندانپرداختوراهورسمتندرستیرابهمردمیاددادوهنرهایفراوانازخودپیداکردورازهایبسیاررابرمردمآشکارساخت،ودریانوردیراپدیدآورد.
گذرکردازآنپسبهکشتیبرآب زکشوربهکشور،چوآمدشتاب
چونسیصدسالازپادشاهیجمشیدسپریگشت،جمشیدِفرّهمند،تختیشکوهمندبساختوگوهرهایگرانبهابرآننشاند[7] وچونجمشیدبر
آنتختجلوسمیکرد،دیوانآنتخترابرگرفتهبهآسمانمیبردندوجمشیددرآسمانهابهگردشمیپرداخت. مردم،روزِبرتختنشستنویراگرامیداشتندوآنراجشنگرفتندوآنروزراکه«هُرمزد»[8] روزازماهفروردینبود«نوروز» نامیدندوهمهسالهآنراجشنمیگرفتندوهنوزنوروزیادگارجمشیدویادآورکارهایشگفتانگیزاوست.
درسیصدسالِنخستپادشاهیجمشید،مرگنبودوبیماریورنجازمیانمردمرختبربستهبود؛دیوانفرمانبردارمردمانبودندوبانگشادیونوشانوشازهمهجابلندبود:
چنین،سالسیصدهمیرفتکار ندیدندمرگاندرآنروزگار
زرنجوزبدâشاننبودآگهی میانبستهدیوانبهسانِرهی
بهفرمانِمردمنهادهدوگوش زرامشجهانپرزآواینوش
تاآنکهجمشیدازشکوهپادشاهیوتواناییهایبسیار،خودخواهیورزیدوغروراوراگمراهساختوجمشید،ازفرمانِیزدانسرپیچیکردوناسپاسشدوبزرگانکشورخویشرافراخواندوگفت:
«منخداوندگارجهانم،
هنرهارامنپدیدآوردم،
وجهانرامنبهزیباییآراستم،
خوروخوابوآرامشرامنبهشمامردمارزانیداشتم،
وکامرانیهایشماازمناست،
پس،مراخداوندگارخویشبدانیدومرابپرستیدومرانیایشکنید.»
وباگفتناینسخنانغرورآمیزوخودخواهانه،شکوهپادشاهیوفرّهایزدیجمشید،ازاودورگشتودرکارششکستافتادوروزگاروی،واژگونهگشت:
هنرچونبپیوستباکردگار[9] شکستاندرآوردوبرگشتکار
بهیزدانهرآنکسکهشدناسپاس بهدلâشاندرآیدزهرسوهراس
بهجمشیدبر،تیرهگونگشتروز همیکاستآنفرّگیتیفروز
وبدینسان،چهارصدسالدیگرپادشاهیجمشیدبارنجودردوشکست،سپریگشت.
داستان مَرداس
دربخشیازایرانکهدشتسواراننیزهگزارنامیدهمیشد،پادشاهینیکمردوخدایترسفرمانرواییداشتبهنام«مِرداس» کهبخشندهوبزرگواربودوهزارانچهارپایدوشیدنیواسپاننژادهداشت. اینمرداس،پسریجهانجوی،ناپاکوسبکسرداشتبهنام«ضحّاک» کهاورا«بیوَراسب»[10] نیزمیخواندند؛زیرادههزاراسبداشت. ضحّاک،
شبوروزبودیدوبهرهبهزین[11] زراهبزرگی،نهازراهکین
تاآنکهیکروزاهریمن (: ابلیس) بهپیکریکدوستدرآمدوبربیوراسبآشکارگردیدوباگفتههایفریبندهوزیبایخویش،دلآنجوانبیخردرابهدستگرفتوبااوپیماندوستیبستوبیوراسب،سوگندخوردکهازآنپسهرچهراکهاهریمنبگوید،بپذیردوبهکاربندد:
جوان،نیکدلگشتوفرمانشکرد[12] چنانچونبفرمود،سوگندخَورد
کهرازتوباکسنگویمزبُن[13] زتوبشنومهرچهگوییسخُن
آنگاهاهریمن،ضحّاکبیوراسبراگفت:
«مرادلبرتومیسوزد؛
زیراتنهاتوشایستهفرمانرواییهستیوپدرتسالهازندگیخواهدکردوپادشاهیبهتونخواهدرسید. بگذارتامنجاناورابگیرموتورابرتختفرمانرواییبنشانم».
بیوراسبِناپاکوسبکسر،اینپیشنهاداهریمنراپذیرفتواهریمنبداندیشدرراهمرداسچاهیکندوسرِآنرابپوشانیدوشبانگاهکهمرداسبراینیایشبهباغآمدتابهنیایشگاهبرود،درآنچاهافتادوکشتهگشتواهریمنبدکار،باردیگرآنچاهراپرکردونشانآنرانابودساختوبدینسانضحّاکبیوراسبسبکمایهبیدادگر،بانام«اژدها» یا«ضحّاک» بهپادشاهیرسیدوبرجایپدرنشست.
اهریمنازخودپیکریدیگرساختواینبارهمچونخوالیگری[14] جوانوزیباوبینادلوسخنگوی،برضحّاکآشکارشدوچربدستی[15] وهنرمندیوتواناییخودرادرپختنغذاهابهوینشاندادوآشپزویژهضحّاکشد.
درآنروزگار،خورشهاوخوردنیها،فراواننبود،کسیازگوشتجانداران،غذانمیساخت،امّااهریمنبرایآنکهضحّاکراخونریزوگستاخکند،گوشتمرغانوچارپایانرادرخونمیپروردوازآنهاخورشهایگواراوخوشمزهمیساختوبهضحّاکمیداد. یکروزبهاوزردهتخممرغوروزدیگرگوشتکبکوتذروسپیدبهویمیخورانیدوسومروز،بامرغوکباببرّه،خوانراآرایشمیدادودیگرگاه،ازگوشتپشتگاوانجوانخوراکمیساختوبهضحّاکمیدادوضحّاککهازداشتنچنانخوالیگریتوانابسیارشادمانوخشنودبود،روزیاورافراخواندوستودوازویخواستتاازاوچیزیبخواهدوآرزوییبکند،اهریمنفریبکارنیزپاسخداد:
«ایفرمانروایبزرگ!
کهمرغانوجانورانومردمانفرمانبردارتوهستند
همیشهبهشادیبمانوبنوشوبخور
تنهاآرزویمنآناستکهبرشانههایشاهانهتوبوسهزنموازاینکارسرافرازییابم».
ضحّاکبهآسانیوآسودگیایندرخواستراپذیرفتواجازهدادتاآنخوالیگرشانههایبرهنهاوراببوسد. اهریمنپسازآنکهشانههایضحّاکرابوسید،ناپدیدشدوبرجایبوسههایاو،دومارسیاه،هماننددوشاخهدرختسربرآوردندکههرچهآنهارامیبریدند،بازمیروییدند. پزشکانفرزانهبرایدرمانایندرد،هرچهمیدانستندبهکاربردندامّاچارهجوییهایآنانسودینداشت.اهریمنباردیگردرپیکریتازهدرآمدواینبارخودرابهشکلپزشکیدانادرآوردوبهنزدضحّاکشتافتومهربانانهبااوگفت:
«ازفرمانسرنوشتگزیروگریزینیست. اگرمیخواهیایندردرادرمانکنی،بهمارانگزندهایکهازشانهاتبرآمدهاند،خورشخوببدهوبهآنهاآرامشببخشتاازاینپرورش،بهمرگطبیعیبمیرندوتوراآسودهبگذارند».
اهریمنباایناندیشهفریبکارانهوزشتخویش،میخواستتاجهانراازمردمانپاککند.... واین،درست،درآنروزگاربودکهششصدسالازپادشاهیجمشیدگذشتهبودوجمشیدسالهابودکهگمراهشدهوروزدرخشندهوسپیداو،بهتیرگیروینهادهبود؛مردمازاوگسستهبودندوفرّهایزدیازاودورشدهبودوپیروجوانازاوبهخروشآمدهبودندودرهرگوشهایازایرانزمین،جنگوجوشوناآرامیبرپاشدهبودوهمگاندرجستوجویخسروینامداروپادشاهینیک،سربهشورشبرداشتهبودندولشکریانوسوارانایران،شاهجویانبههرسرزمینیمیشتافتندتاجایگزینیبرایجمشیدبیابند. سرانجام،دانستندکهدرسرزمینتازیان،پادشاهیتوانمند،بهفرمانرواییرسیدهاستکهسزاوارپادشاهیایراناست. پسبهدشتسواراننیزهگزارشتافتندوضحّاکرایافتندواوراشاهایرانخواندندوبهفرمانروایینشاندندوتاجشاهیایرانرابرسرشنهادندوضحّاک،شادمانازاینپیروزیوبزرگیناروا،بهنبردباجمشیدشتافتوجهانراچونانگشتریبرجمشیدتنگکرد[16]،جمشیدازاوگریختوتختوتاجوگنجوسپاهوخاندانویبهدستضحّاکافتادوتاصدسال،اگرچههمچناننامشاهیبراوبود،اماکسیاورانمیدیدونمییافت،تاآنکهپسازصدسال،روزیضحّاکاورادرکناردریایچینگرفتارکردوباارّهمیاناورابهدونیمکردوجمشیدپسازهفتصدسالزندگیوپدیدآوردنآنهمهنیکوبد،کشتهشدوضحّاکپادشاهایرانگشت
[1]. نام جمشید از دو جزءِ تشکیل شده است: جم و شید که دو معنی برای آن پیشنهاد شده است:1. جمِ درخشان و تابان2. جم شاه. (ر.ک :فرهنگ نامهای شاهنامه، ج 1¡ ص 311).
[2]. دست بدکاران را از کشور کوتاه میکنم و مردم را به سوی روشنی راهنمایی میکنم.
[3]. جنگافزار، ساز و برگ نبرد.
[4]. زره، جامه جنگ.
[5]. مهندس.
[6]. معدنها را استخراج کرد.
[7]. تخت خود را طلا کاری کرد و در آن جواهرهای گرانبها به کار برد.
[8]. ایرانیان باستان هفته نداشتند و به جای آن هر روز ماه را به نامی میخواندند، که نام روز اوّل هرماه «هرمزد» بود.
[9]. تخت خود را طلا کاری کرد و در آن جواهرهای گرانبها به کار برد.
[10]. دارنده ده هزار اسب.
[11]. ضحّاک دو بخش از شبانه روز را به اسبسواری میپرداخت.
[12]. ضحّاک فرمانبردار ابلیس شد و قسم خورد که هر چه ابلیس بگوید و بخواهد انجام دهد.
[13]. که اصلا از دوستی خود با تو با کسی گفت و گو نکنم.
[14]. خوالیگر بر وزن قالیگر به معنی آشپز است.
[15]. مهارت.
[16]. جمشید را محاصره کرد و جهان را بر او تنگ و تاریک ساخت.