به مناسبت سالگرد مرگ استاد باستانی پاریزی
شیراز و دانشگاه آن ،در سال 1346
به روایت استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی
" مدتهاست که سرگرم نوشتن خاطرات نزدیک به چهل سال درس خواندن و درس دادن خود در دانشکده ی ادبیات شیراز هستم و طبعاهرمطلبی در باره ی شیراز و دانشگاه و استادان ادبیات در شیراز، برایم بسیار جالب و خواندنی است ، در ضمن مطالعه ی مجله یغما ،شماره 236 مورخ شهریور 1346 صفحات 291 تا 296 به یادداشتهای استاد باستانی با عنوان " یادداشتهائی پراکنده از سفر شیراز" بر خوردم که همچون دیگر نوشته های این استاد ارجمند ، بسیار خواندنی است :
یادداشتهائی پراکنده از سفر شیراز
قرار بود صبح دوشنبه 20 شهریور[ 1346] به شیراز پرواز کنیم،ولی به عصر موکول شد.
ساعت 6 بعدازظهر هواپیمای چهار موتورهء شرکتهما اوج گرفت.ساعتی بعد در تاریکی شب،زیر بال خود دریائی از نور مشاهده کردیم.معلوم شد ساحل زندهرود است و چراغهای چهارباغ.نشست و برخاست اصفهان طولی نکشید.هنگامیکه در فرودگاه شیراز پیاده شدیم ،معلوم شد امکان رسیدن به جشن افتتاحیهء هنر برای شب همان فراهم نیست،زیرا نیم ساعت از شروع جشن گذشته بود و نزدیک یک ساعت تا تخت جمشید راه داشتیم.
شیراز میزبان ما نبود،مدعوین از طرف دومیزبان:تلویزیون ایران و وزارت فرهنگ و هنر-دعوت شده بودند.راهنمای جشن در فرودگاه قبل از هر چیز بما گفت:ان شاء الله آقایان شام خود را خوردهاند؟همان پذیرائی مختصر هواپیما ظاهراً آقایان استادان را سیر کرده بود،زیرا همه سری به علامت تأیید تکان دادند!!
مهمانان را به ترتیب خصوصیت دعوت کرده و سپس در جای مناسب مستقر ساخته بودند، ظاهراً مهمانان تلویزیون و روزنامهنگاران،هتلها و جاهای مرّفهتر را اشغال کرده بودند، بعد از آن مهمانان نیمه خصوصی در باشگاه و کوی دانشگاه که مجهزتر بود جای گرفته بودند (و استاد یغمائی و پژمان نیز درین طبقه بودند)افراد متعارف را با دانشجویان و آنان که نیمه مهمان بودند-یعنی مبلغی پول(ظاهراً 60 تومان یا 80 تومان)داده بودند،ولی عنوان مهمان داشتند-در کوی فرح جای داده بودند.
ما معلمان هنرکدهء هنرهای در اماتیک درین گروه بودیم.کویفرح مجموعهء ساختمانهای تازهسازی است که ادارهء جلب سیاحان برای ایام«سیاحریز»(بر وزن زوارریز و تقریباً به معنای آن در برابر شهرهای زیارتی)ساخته است.ساختمانها دو طبقه،هر کدام دارای شش هفت اطاق بزرگ و یک آشپزخانه،هر اطاق باوان و حمام و مستراح(البته فرنگی)و روشوئی جداگانه بود.
این ساختمانها هنوز ناتمام و در بیابان برهوت واقع در شش کیلومتری بیرون شهر واقع است،با عجله شغالها و تورهها را بیخانمان کرده جای آنها را به ما سپرده بودند.
تختخوابها و پتوها را از سربازخانه آورده بودند،ملحفههای تمیز که تازه از توپ پارچه قمیص جدا شده و اطراف آن نادوخته بود خواب را به چشمان ما فرو کرد.تازه، در این موقع بود که با خود گفتیم خوب شد جناب دکتر هشترودی از قبول دعوت خودداری کرد و با ما همسفر نشد.
صبح برای مقاومت در برابر آفتاب تند شهریورماه ،پشت شیشهها را کاغذ چسباندیم و برای آنکه گرد و خاک روی آجرها برنخیزد، سطح اطاق و کنار تختها را با روزنامه فرش کردیم و زندگی اردوئی شروع شد.به آقای دکتر کریمی استاد هنرکده هنرهای دراماتیک گفتیم، شکایت ما را به آقای شاکی تلویزیون برسان.او گفت:خود آقای شاکی هم شکایت دارد.1
1-برنامههای شاکی را خود آقای کریمی اجرا میکند.
آقای پورتراب عضو شورای موسیقی و معلم وزارت فرهنگ و هنر با آقای منوچهر شیبانی نقاش و طراح و شاعر و معلم هنرکده در انتظار رسیدن آقای ژاوه و تقسیم ژتون ناهار به بحثهای هنری پرداختند،من به یاد خاطرهء بیست و دو سال پیش افتادم که در جزء محصلین دانشسرای مقدماتی پسران کرمان،ایام نوروز برای گردش عید به شیراز آمدیم(نوروز 1325)،در حالی که نه تخت بود و نه پتو و نه جای استراحت،اما دمی آرام نداشتیم و ظرف چند روز تمام شیراز را زیر پای گذاشتیم،ولی امروز در انتظار برنامهء غذائی و اتوبوس و راهنما و بهر حال در تردید این ماندهایم که کجا برویم و چگونه با انرژی کمتر،جای بیشتری را ببینیم، خط سیر درست کنیم و سایه را انتخاب کنیم و بالاخره کارها و حالاتی از خود نشان دادیم که از علائم پاگذاشتن به سن است.زیرا به قول معروف«پیری از آن روز شروع میشود که آدم به انتخاب کردن دست بزند"
تنها دلخوشی و لذت ما،شور و شعف و نشاط دانشجویان هنرکدهء هنرهای دراماتیک و سایر دانشجویان مهمان کوی فرح بود که شبوروز پای میکوفتند و دست میافشاندند،و پیاده و سواره وقتوبیوقت همه کار میکردند و همه چیز میخوردند و همه جا میرفتند،در واقع زندگی 7 روزهء کوی فرح اگر یک زندگی اردوئی نیم نظامی بود،لااقل این مزیت را داشت که چند تن معلم در میان شاگردانشان،از نشاط و شور آنان لذت میبردند.دراین میان تنها خوابگاه دختران سازمان خانهء جوانان در جوار ما حالت استثنائی داشت و کوشش میشد لااقل بعد از ساعت 11 شب،سروصدای آنها خاموش شود.
روزی،دکتر آریانپور از دکتر محجوب خواست که شعری مناسب وضع بخواند و دکتر محجوب که بیاغراق قسمت اعظم دیوان سعدی و بیشتر اشعار معروف شعرای بزرگ را از حفظ دارد،این قصیده سعدی را خواندن گرفت و من و آقای دلشادیان،بیاد 23 سال پیش که با هم به عنوان دانشآموز دانشسرای مقدماتی بدیدن شیراز آمده بودیم،گوش کردیم:
دریغ روز جوانی و عهد برنائی نشاط کودکی و عیش خویشتن رائی
سرفروتنی انداخت پیریم در پیش پس از غرور جوانی و دست بالائی
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچید ستیز دور فلک ساعد توانائی
زهی زمانهء ناپایدار عهد شکن چه دشمنی است که با دوستان نمیپائی
که اعتماد کند بر مواهب نعمات که همچو طفل .نبخشی و باز بربائی
به زارترگسلی هرچه خوبتربندی تباهتر شکنی هر چه خوشتر آرائی
شکوه پیری بگذاروفضل وعلموادب کجاست عیش جوانیوجهل خودرائی
زمان رفته نخواهد به گریه باز آمد نه آب دیده،که گرخون دل بپالائی
همیشه باز نباشد در دو لختی چشم ضرورتست که روزی به گِل بیندائی
برادران تو بیچاره در ثری رفتند تو همچنان ز سر کبر بر ثریائی
خیال بستهوبرباد عمر تکیه زده به پنجروز که در عیش و در تماشائی
ببخش بارخدایا بفضلو رحمت خویش که دردمند نوازی و جرم بخشائی
*** جشنهای هنری از ساعت 4 بعدازظهر هر روز شروع میشد و در جهتهای گوناگون تا نیمه شب ادامه داشت،ازینجهت بسیاری از برنامهها را همه کس نمیتوانست تماشا کند،نمایشگاه نقاشی و چایخانه حافظ و نمایشگاه کارهای دستی نیز ساعتها وقت بینندگان را بخود مشغول میداشت.
جشن شیراز مجمع اضداد بود.موسیقی باخ در پای ستونهای تخت جمشید و ویلن یهودی منوهین در کنار تصویر برجستهء سپاهیان خشایارشا ،ترنم داشت،تعزیه حُّربن یزید ریاحی را هم که تعزیه خوانان یزدی اجرا میکردند، در استادیوم حافظیه داشت.از قضا این تعزیه بسیار جالب اجرا شد.من که پدرم نزدیک شصت سال تعزیه گردان ونقیب تعزیه و واعظ پاریز بود،و خودم سالهای اول عمر را همقدم او درین تعزیهها بودهام و اکنون هم در واقع سیاست شمرهای تاریخ را در دانشگاه تعزیه گردانی میکنم،شاید بتوانم قضاوت کنم که انجام مراسم تعزیه بسیار طبیعی وجالب و دقیق صورت گرفت.اشعار میربکاء در حد بلاغت و رسائی بود،تناسب و شکوه ابن زیاد و ابرام او در انجام مقصود،حالات تردید شبانهء ابن سعد و بالاخره اتخاذ تصمیم قاطع،هروله و فریاد قهرمانی شمر،و پشیمانی در آن لحظهای که دیگر تصمیم گرفته شده بود و خودگوئی که چه نانی برای خود پخته،آنقدر طبیعی و جالب بود که در همه تأثیر گذاشت.آمد و رفت اسبها،سلاحهای نظامی،استفاده از طبلها و شیپورها و کرناها بسیار طبیعی نشان داده شد،تنها نقص طبیعی این تعزیه به عقیده من عدم حضور نقیب و ناظم البکاء در مجلس بود.
همه میدانیم که این نقیبها و ناظم البکاءها(که در واقع سوفلور معرکه بودند)علاوه بر تنظیم و ترتیب کار،خودشان هم گاهگاهی گریزهای مخصوص بخود داشتند و با خواندن اشعار و ابیات و بیان کلماتی گاهی شکوه معرکه را چند برابر میکردند و پایان تعزیه را هم با ادای جمله«بر قاتلان ابی عبد الله لعنت باد»اعلام میداشتند،چنین کسی در این تعزیه نبود.مگر اینکه جناب مهندس قطبی مدیر جوان و تازه نفس و فرخ غفاری را که شبوروز برای نظم و نسق این جشن بزرگ از کشش و کوشش باز نمیایستادند، نقیب البکاء حساب کنیم!
*** برنامهء موسیقی خارجی را به تفاوت اشخاصی رفتند و دیدند،درین میان موسیقی هند و ترکیه از سایرین گوی سبقت را ربود.اما موسیقی ایرانی،در حافظیه و در ساعات آخر شب شکوهی دیگر داشت.مزار حافظ نور باران بود و غزلیات حافظ و سعدی به تناوب خوانده میشد.اطراف حافظیه را دورتادور مشعلهائی افروخته بودند و بوی گلهای رازقی و اطلسی اطراف را گرفته بود،قوامی در اجرای برنامههای خود کاملا موفق بود،خصوصاً آن شب که در پردهء چهارگاه این غزل نازنین را رندانه به آوای گرم خواند:
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست؟گو سبب انتظار چیست؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که پایان کار چیست؟
پیوند عمر بسته به موئی است هوشدار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟
راز درون پرده ، چه داند فلک؟ خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده ، گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شرآب کوثر و حافظ پیاله خواست
من نمیدانم این آقای قوامی شهرت قدیم خود را چرا رها کرد؟مردم سالها او را فاختهای میشناختند و فاخته مرغی زیباست و خوشخوان و فارسی و وقتی این اسم را ادم میشنود دلش هوای صحرا و بیابان یا باغوبستان میکند،اما امروز با شنیدن نام قوامی،حداقل ممکن است طنطنهء قوام السلطنه برای آدم تداعی شود!
من به عالم ِدل،میدیدم روح حافظ را که بر بالای درخت کاج تنومند مقبرهاش، در آن دل شب میچرخد و به استاد کریمی خواننده آفرین میگوید،هنگامیکه در نوا میخواند:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
و لابد در همان احوال آفرین،به حنجره پروانه و عهدیه و نوای کسائی میکرد و طلب قوتی برای انگشتان استاد طهرانی و حافظی ساززن.
*** برنامههای سینما را خیلی از آنها که پایشان از سن 35 سالگی گذشته است کمتر دیدند.
ما«ریشقرمز»ژاپنی را نیمهکاره رها کردیم،گفتند جایزه را این فیلم چهار ساعتی پرشوروشر ،که در عین حال انواع مصائب و بدبختیهای بشری و سگ جانی آدمی را حکایت میکرد، برده است.بدبختیهای آدمی در هر نسلی کم بوده است که آنها را به صورت فیلم جاویدان کرده و برای نسلهای بعد ذخیره کردهاند،لابد اجداد بزرگواری که امروز ذخیرهء آبونفت سه نسل آینده را دارند ،از زیر زمین خارج میکنند و میسوزند و میآشامند، باید ذخیرهای در ازاء آن برای فرزندان و آیندگان بگذارند،گویا ذخیرهای بهتر از مظاهر نکبتوفلاکت نسل مفلوک ملیونها جمعیت درهموبرهم چین و ژاپن و هند ندارند.
*** برنامهء شعر خوانی بر مزار حافظ در دو روز انجام شد:مجلس اول عصر جمعه 24 و مجلس دوم عصر یکشنبه 26 شهریور بود.این را عرض کنم که حضور در برنامهها در برابر نشان دادن بلیط انجام میگرفت،البته بلیط مهمانان را سازمانهای دعوت کننده، پول آنرا داده بودند و اشخاصی هم بلیط هائی خریده بودند.برنامههای موسیقی و فیلم تخت جمشید و غیر آن حتی بلیط های هزار ریالی هم داشت.
لطفی که شده بود این بود که بهای بلیط برنامه شعرخوانی را(20)ریال قرار داده بودند،معلوم شد بهرحال شعر،ولو برمزار حافظ و در شهر شیراز و از دهان ژاله کاظمی و پروین مرتضوی و ایرج گرگین و مرتضی اخوت و انور هم خوانده شود،باز شعر است،نه فیلم و نه موزیک و نه نقاشی و نه تعزیه!جالبتر از هر چیز آنکه آخر کار معلوم شد، همین بلیط دو تومانی را هم برداشتهاند و حضور آزاد بوده است.
اما بهرحال حضور جمعیت کثیری در سه طرف مزار حافظ و پرشدن تریبونهائی که تازه براطراف آن ساخته بودند، بسیار دلگرم کننده بود.روز اول من چند لحظهای دیر رفتم درِ حافظیه را بسته بودند.زن زیبائی اصرار داشت که وارد مجلس شعر شود،نگهبان به بهانهء اینکه آن زن طفلی همراه دارد، ممانعت داشت.من شاهد بودم که قریب ربع ساعت، کشاکش لفظی و بیانی و بالاخره تندی و بگوومگو بین زن و
پاسبانان در جمع شده بود،اصرار طرفین مایهء تعجب همه شد.من بیش از سایرین متعجب بودم،تعجب اینکه زنی با چنین مایه جمال، بجای اینکه به سینما برود یا گردش کند، یا بخانه خویش باز گردد،ربع ساعت حاضر شده است اینهمه مجادله و ایستادگی و خواهش و تضرع انجام دهد،برای چه؟برای اینکه برود وچرتپرت جمعی که خود را شاعر میدانند ،گوش کند؟بنده چون خودم را اهل بخیه میدانم (هر چند درین مجمع شرکت بیانی نداشتم بلکه شرکت سمعی و بصری داشتم)خیلی خوشوقت شدم که هنوز هم شعر چنین طرفدارانی دارد.البته ظاهراً چنین منظرهای را تنها در شهر شیراز میتوان دید.
درین دو مجلس شروع کلام با گفتار سعدی و حافظ بود و سپس از ایرج میرزا،بهار،نیما،اشتری،پروین،
مسعود فرزاد،رعدی آذرخشی،رهی معیری،امیری فیروز کوهی، گلچین گیلانی،فریدون توللی،احمد شاملو،آینده،محمد زهری،سیاوش کسرائی، فریدون مشیری،سیمین بهبهانی،مهدی اخوان ثالث،سهراب سپهری،نصرت رحمانی منوچهر آتشی،منوچهر نیستانی(همشهری لطیف طبع خودمان)و فروغ فرخزاد خواندند و آقایان پژمان و یغمائی و شهریار و دکتر خانلری و مهدی حمیدی(با شعری محکم ولی مفصل)،هوشنک ابتهاج(سایه)و فریدون مشیری و یداللّه رویائی خودشان، شعرشان را قرائت کردند.درین میان،امیر الشعراء نادر نادرپور و استاد شهریار دو یار شعر خواندند.غزل عماد خراسانی که توسط ایرج کیارش در میان شعرها در مایهء ابو عطا خوانده شد،روحی دگر به مجلس داد:
دوستت دارم و دانم که توئی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست،ندانم؟
استقبالی که از شعر گرم مشیری و هوشنگ ابتهاج(سایه)به عمل آمد و تأثیری که شعر نو این دو تن در حضار کرد معلوم داشت که بهرحال راه نو اگر درست طی شود،امیدی به آینده شعر میدهد.همچنانکه شعر سیمین و پژمان و فرزاد و توللی در بحور کهن،مطلب نو میآفریند،روحکهن و مایهء متلائم شعر قدیم فارسی را هم دربحور تازهء امثال مشیری و نیستانی و آتشی توان یافت.هر شعر با دست زدنهائی ختم میشد که بعضی حسب المعمول بود.
من روح بلند حافظ را باز، از فراز کاجتنومند کنار قبرش میدیدم در حالیکه میخواند هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بخوان و بدون اینکه اظهار تألمی کند ازینکه چرا بعضی ازین شعرها را برمزار او خواندهاند.در عین حال به پیروپفتالها اشاره میکرد که از دست زدن خودداری نکنید،زیرا روزگار روزگار ملا نصر الدین است:ملا هر وقت در کوچه طفلی خردسال را میدید،بیجهت و بدون مقدمه او را به گوشهای میبرد و چندان میزد که طفل به گریه میافتاد و مردم میآمدند و او را خلاص میکردند.
روزی یکی از ملا پرسید:فلانی،این اطفال چه بدی به تو کردهاند که بیمقدمه و بیجهت آنها را میزنی؟
ملا گفت:آخر شما نمیدانید.این فلان فلان شدهها آمدهاند و معنی آن اینست که ما باید برویم!
اما به هر حال اعجاز کار وقتی مشاهده میشد که در همین روزگار،مصراع«مزرع سبز فلک دیدم و داس مهنو»حافظ به صورت نگینی درخشان در انگشتری بهترین شعر مشیری میدرخشید.
تنها جائی که گمان کنم،روح حافظ،با تمجمجی شاعرانه و گوشه چشم بدان نظر افکنده باشد،حضور استاد پژمان و دکتر خانلری و شعرخوانی آنان بر گور حافظ است، لابد حافظ بزبان حال به آنان مگیفت؛از تهور شما که غزل خودتان را برمزار من خواندید، گلهای ندارم،اما روز قیامت در باب تصحیح دیوانم،چند کلمهای با شما گفتگو خواهم کرد.
*** سعدیه به علت اینکه دور از شهر است،از بعضی مزاحمتها،مثل برنامه شعرخوانی و غیر آن-در امان است.رندان زاویهجو به سعدیه پناه میبرند و با روح او حالی دارند.
یک روز صبح به سعدیه رفتیم و 5 ریال دادیم و حوض ماهی را هم دیدیم.در واقع روی آب سعدیه را کاشی کرده در گذاشتهاند و 5 ریال ورودیه میگیرند.قنات پر از ماهی است.ظاهراً از نانهائی که مردم به آنها میدهند ،اینقدر درشت شدهاند،دو سه سال پیش،در همین مجلهء یغما،در مقالهء اقلیم پارس،من پیشنهاد کردم که این شعر سعدی را بنویسند و در کنار این پایاب نصب کنند،خوشبختانه در بالای آن جای کتیبه هست،باز پیشنهاد میکنم که غزل معروف سعدی یادتان نرود که گفت:
”... بسیار سالها به سرخاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود...
من حتم دارم که این شعر را سعدی برای سنگ قبرش گفته و برلب همینآب گفته و وصیت کرده اینجا دفنش کنند و برمزارش بنویسند.من حتم دارم.
*** شمال شهر شیراز تبول لشکر شیراز و دانشگاه شیراز است.دانشگاه عظیم شیراز در تمام شهر سازمانهائی دارد،دانشکده پزشکی که مرکزکار دانشگاه است دربهتریننقطه شهر قرار دارد.
سلفسرویس(محل غذا خوردن)در همینجاست و در همینجا بود که ما هر روز صف میکشیدیم و قوت روزانه را از دست موکلان روزی دریافت میداشتیم،.بسیاری از مراسم در سالن دانشکدهادبیات انجام میشد.دانشکدهءادبیات در کنار حافظیه قرار دارد،کتابخانه عظیمی داشت.
شادروان دکتر نورانی وصال
ساعتی در اطاق آقای دکتر نورانی وصال سرکردیم،آقایان سامی معلم تاریخ قدیم و دکتر یارمحمدی، دکتر خوبنظر نیز بودند،معلوم شد،برنامههای عظیمی از جهت توسعهء دانشکدهها در دست اجزا است در کتابخانهء آنجا بهترین مجلات خارجی را درباب مسائل شرقی توان دید.تنها یک آزمایشگاه دانشکده فنی آن 700 هزاردلار قیمت دارد.صدهاهزاردلار کتاب خارجی به کتابخانه رسیده که درگیرودار باز کردن و فیش ساختن آنها هستند،حالا باید جناب دکتروصال و همکاران،خواننده برای این کتابخانهها بیافرینند!خود دکتروصال که شاعر زبردستی است،کتابخانهای جالب دارد که بیش از هزار نسخهء خطی نفیس در آنست،از آنجمله شاهنامهای است به خط داوری که ورثهء وصال آنرا از دست غیر به قیمت چهلهزار تومان خریدهاند.نان استاد و دانشیار در این دانشکده در روغن است!حقوقها کافی است.و همه جا صحبت از پنجو ششوهفت هزار تومان است1خانه در بهترین نقطه شهر به آنان میدهند.بر طبقاظهار رئیس دانشگاه،برای هر دانشجو 27 هزار تومان در سال خرج میشود.بیخود نیست که مسعود فرزاد حاضر میشود کنارهء رودتایمس را ترک کند در کنار رودخانهء خشک شیراز و آن پل عجیبغریب قبهمانند آن خانه گزیند،یا پروفسور پوپ در بیمارستان نمازی بستری شود،یا دکتر مظاهر مصفا در کنار درختهای باغ ارم تکیه دهد.
شادروان مسعود فرزاد
*** غروب یکی از روزها بیکار بودیم،به آقای افراسیابی دانشجوی دانشگاه پهلوی که راهنمای ما بود،گفتیم که میل داریم باغ ارم را ببینیم،او قبول کرد و با اتوبوس ما را به آنجا برد.آفتاب غروب کرده بود و پاسبان راهنما عذرمان را خواست و راهمان نداد،با دکتر محجوب و همراهان دست از پا درازتر برگشتیم.بیست و دو سال پیش،درسفر شیراز من و هم کلاسها با درشکه به تماشای این باغ رفیتم،خاطرم هست که اطراف آن بکلی بیابان و رودخانه و سنگلاخ بود،حالا بسیار آبادان و کوی دانشگاه شده است.عبرت روزگار درین است که آن روزها(1325)وقتی به باغ خواستیم وارد شویم یکی از«کلاهسفیدها»(و به قول شیرازیها ترکها)گفت چه میخواهید؟گفتیم میخواهیم سروباغ ارم را ببینم،او اجازه داد،منتهی گفت به ساختمانها نمیتوانید بروید،زیرا بچه بالِ خان ،در آنجا هستند!اما به هرحال سرو بزرگ را آنوقت دیدیم.در این شب هم پاسبان ما را نپذیرفت و گفت باغ را که شب است و چیزی نخواهید دید،در ساختمانها هم خانواده امیر مسکن دارند!به هر حال برای کشتن وقت ناچار باز به حافظیه پناه بردیم در حالی که من زیر لب میخواندم:
به در کعبه من و دل سحری دست زدیم
به امیدی که درین خانه کسی هست زدیم
1-دراینجا به یاد همشهری جناب علم،رئیس دانشگاه شیراز،یعنی حضرت استاد فرزان افتادم که عمری در بیغولههای سیستان و بیرجند و بوشهر و...اصول بیان و ادب و فرهنگ فارسی را آموخت و اکنون خانهنشین است و حال آنکه از درودیوار، استاد میجویند و معلم میخواهند:
خسرو ز تشنگی به بیابان هجر سوخت ای آب زندگی،تو به جوی که میروی؟
همچنین به جناب دکتر صالح رئیس خودمان،هم اشاره میکنم که:بنده نوازی را از سلطان محمود یاد بگیرند!
لاجرم دست ارادت به در پیر مغان -
خادم کعبه چو در برزخ ما بست-زدیم
***
هر کس به شیراز برود حتماً موزهء پارس و شاه چراغ را نیز زیارت خواهد کرد، موزهء پارس ،خانه شخصی کریمخان زند بوده،آثاری که در آن است از دورانهای ماقبل تاریخ تا عصر حاضر را شامل میشود،دراین میان نقاشیهای لطفعلیخان صورتگر(جداستاد صورتگر) و بعضی تابلوهای دیگر نفیس به نظر میرسد،مجلس بیع و شرای حضرت یوسف در حالی که ترازو در دست فروشنده است بنظر من تصویری جالب و یا روح بود.یک قفسه نیز اشیاء اهدائی است از علی اصغر حکمت که در آنجا توان دید.
***شاهچراغ را بسیار زیبا تعمیر کردهاند،آئینهکاری آن کمنظیر است.کاشیها دلپذیر و روشن و به قول دکتر محجوب اصولاً کاشیهای فارس دلگشاست.ظاهراً نخستین بار کسی در خواب دید که درین محل چراغی روشن میشود،شبانه رفت و دید و دانست مقبره احمد بن موسی درینجاست و آنرا ساخت1و در دورانهای مختلف چندان تعمیر شد تا به شکوه امروزی رسید.
*** یک روز صبح به دیدار نقش رستم و تخت جمشید رفتیم،مقبره شاهان هخامنشی داریوش و خشایارشا و سایر شاهان هخامنشی در دل کوه کنده گشته و کتیبه عظیم و معروف داریوش در آنجاست.زیر این دخمهها،تصویر شاپور و اناهیتا از زمان ساسانیان است.کعبهء زردشت که قدیمترین آتشکدهء ایرانی به حساب میآید با تخته سنگهائی به طول بیش از دو و عرض یک و ارتفاع نیممتر ساخته شده و شکوهی عظیم دارد.( 1-هنگامی که ابو بکر بن اتابک زنگی شالده برای عمارتی حفر مینمود قبری ظاهر شد و شخصی تمام اندام به سلامتی اعضاء دران خوابیده،نقش خاتم او«العزة للّه احمد بن موسی» بود.واقعه را به اتابک رسانیدند،عمارتی لایق بر آان قبر بساخت...تاش خاتون والدهء...
شیخ ابو اسحق پسر شاه محمد انجوی در سال 750 هـ.تجدید عمارتش فرمود،...در سال 1269 عمارتش خراب شده نواب والا حسینعلی میرزا قاجار...تجدید عمارتش فرمود، در سال 1269 باز گنبدش شکست و جناب محمد ناصر خان قاجار ظهیر الدوله تجدید گنبد نمود.(فارسنامه 2 ر 154).
دامنهء این کوه را ظاهراً روزگاری تراشیده بودند که تصاویر دیگر بسازند و تصاریف زمان امان نداده است،اما این تابلو صاف،برای روزگار قاجار باقی ماند که مردی اصطخری دهکدهای نزدیک این آثار را وقف بر سید الشهداء کند و وقف نامهء آنرا برسینهء اینکوه بنگارد و تغییر دهندهء آن را لعنت کند.بالا کتیبهء داریوش که حدود 18ّ مملکت او را از باخذی(بلخ) تاکوشیا(حبشه)بیان میکند و پائین کتیبهء اصطخری و وقفنامهء آن ده پانصد درختی!
*** جشن شیراز ده روز ادامه داشت و ما بیش از 7 روز آنرا نتوانستیم بمانیم.
از جهت جا و مکان البته بعضی از مهمانان راضی نبودند،زیرا غث و سمین در کار بود و از پارک هتل تاکوی فرح ؛ تفاوتها داشت ولی پذیرائی رویهمرفته گرم و یکنواخت و در سلف سرویس بود که شاهوگدا همه از یک سفره غذا خوردند:
سر ارادت ما و آستان پیر مغان
که جام می به کف کافرو مسلمان داد.
ما با هواپیمای جت روز دوشنبه باز گشتیم و شنیدیم آقایان حبیب یغمائی و فریدون مشیری روز سهشنبه وقتی قیافهء هواپیمای داکوتای جنگی کوچک را در فرودگاه دیده بودند،فسخ عزیمت کرده و با اتوبوس براه افتادند و روز بعد تهران رسیدند.
تهران-28 شهریور 1346 باستانی پاریزی