Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

نقیضه سازی در نثر فارسی

$
0
0

 

دکتر منصوررستگار فسایی

نقیضه سازی در نثر فارسی

 

«نقیضه‌» در لغت‌، به‌ معنی‌ ویران‌ سازنده‌ و شکننده‌ است‌ و دراصطلاح‌ ادبی‌ به‌ معنی‌ «باژگونه‌ جواب‌ گفتن‌ شعر نثر کسی‌ است‌» یا «جواب‌شکننده‌ و مخالف‌ به‌ شعر یا نثر کسی‌ دیگر دادن‌». و معمولاً سخنی‌ است‌ که‌ جدّی‌ نیست‌ و در حوزه‌ هزل‌ و هجا و طنز قرار می‌گیرد و به‌ قول‌ بسحاق‌، شوخی‌ مباحی‌ است‌ که‌ بین‌ جدّ و هزل‌ قرار دارد و فرنگیان‌ آن‌ را پارودی‌ (Parody) می‌گویند که‌ عبارت‌ است‌ از «منظومه‌ای‌ که‌ با روحیه‌ مخالف‌ منظومه‌ای‌ دیگر ساخته‌ شده‌ باشد»، «شعری‌ که‌ مضمونش‌ مخالف‌ با مضمون‌ شعر دیگری‌ باشد به‌ منظور مخالفت‌ یا ضدّیّت‌ و مقابله‌ بین‌ دو شاعر، چنان‌ که‌ یک‌ یا چند بیت‌ را شاعر دیگر جواب‌ ضد، نقیض‌ یا مخالفی‌ از لحاظ‌ قول‌ و نقل‌، لفظ‌ و مفهوم‌ بدهد ».باید توچه داشت  که اگر چه "نقیضه" را بیشتر با نمونه های شاعرانه تعریف می کنند ، اما به لحاط معنایی  تفاوتی میان و روشهای نقیضه در نظم و نثر وجود ندارد.

مرحوم‌ سعید نفیسی‌ با توجه به همین امر «پارودی‌» را این‌ چنین‌ معنی‌ کرده‌ است‌ که‌:«تبدیل‌ اثر ادبی‌ بسیار جدّی‌ به‌ اثر دیگری‌ که‌ بسیار مضحک‌ باشد " مانند اشعار و قطعات نثر عبید زاکانی‌ یا بسحق‌، زیرا نیّت‌  خالق نقیضه در تقلید یا استقبال‌ کلام‌ از شاعر یا نویسنده ای دیگر ، تفوق‌ فنی‌ بر آن‌ دیگری‌ نیست‌، بلکه‌ قصد فکاهت‌ و مطایبت‌ است‌، عبید زاکانی‌، شیخ‌ ابواسحق‌ «اطعمه‌» ی شیرازی‌ و نظام‌الدین‌ محمود قاری‌ یزدی‌، هر سه‌ در باب‌ اشعار مضاحک‌ و اشعار تقلیدی‌، در ادب‌ فارسی‌، بانی‌ و پیشوای‌ مکتب‌ خاصی‌ می‌باشند که‌ همان‌ پارودی‌ باشد  .

مرحوم‌ علاّمه‌ قزوینی‌، ترجمه‌ درست‌ پارودی‌ را «نقیضه‌» می‌داند و این‌ بیت‌ از تاج‌الدین‌ابن‌ بهار را شاهد می‌آورد:

هست‌ این‌ نقیضه ی‌ سخن‌ آنکه‌ گفته‌ است‌

دل‌ داده‌ام‌ به‌ دلبر و واجب‌ کند همی‌


دکتر زرین‌کوب‌، «پارودی‌» را عبارت‌ می‌داند از این‌ که‌ اثری‌ جدّی‌ را به‌ صورت‌ هزل‌آمیز در آورند، مثل‌ اشعاری‌ که‌ بسحق‌ اطعمه‌ در جواب‌ بعضی‌ غزل‌های‌ حافظ‌ یا سعدی‌ و... سروده‌ و مثل‌ تقلیدهایی‌ که‌ بعضی‌ فکاهه‌نویسان‌ از گلستان‌ کرده‌اند . در یو نان‌ کاراریستوفان‌ است‌ که‌ در نمایشنامه‌ غوکان‌، نمونه‌ خوبی‌ از پارودی‌ را به‌ دست‌ می‌دهد، کلمه‌ پارودی‌ را بعضی‌ «شعر مزوّر» یا «تزریق‌» گویی‌ معنی‌ کرده‌اند که‌ عبارت‌ است‌ از نوعی‌ شعر که‌ به‌ منظور استهزاء به‌ نحوی‌ مضحک‌، اشعار جدّی‌ را تقلید می‌کند .

شادروان‌ اخوان‌ ثالث‌، در کتاب‌ "نقیضه‌ و نقیضه‌سازان‌" که‌ اغلب‌ مطالب‌ این مقاله در مورد پارودی‌ یا نقیضه‌ از آن‌ مأخوذ است‌، می‌نویسد:


«... من‌ با این‌ نوع‌ سرایندگی‌ یعنی‌ پارودی‌ و اغراض‌ آن‌، از فکاهه‌ تفریحی‌ و هزل‌ محض‌ تا هزل‌ و هجا و انتقاد اجتماعی‌ ومسخره‌ و نیز مناقضه‌ و جواب‌گویی‌ و جدال‌ شخصی‌... از دیرباز آشنا بودم‌ و بعضی‌ از نقیضه‌های‌ سوزنی‌ و... را می‌خواندم‌ مثل‌ «مجابات‌» و «مجارات‌» و «نقیضه‌»، و دیده‌ بودم‌ که‌ چگونه‌ سوزنی‌ شعرهای‌ جدّی‌ سنایی‌ را به‌ هزل‌ و مسخره‌ بدرقه‌ و استقبال‌ می‌کند و این‌ شوخ‌طبعی‌ و شیطنت‌ خود را به‌ جواب‌ یا نقیضه‌ کردن‌ تعبیر می‌کند».

"در ادبیات غرب  پارودی زیر مجموعه ای است از بورلسک( (Burlesque کهبرگرفته ازواژه ی ایتالیایی  Burlesco  است که از ریشهء Burla  به معنای شوخی و استهزگرفته شده و در اصطلاح‌ ادبیات،تقلیدی کمیک است اثری معروف) و اختلاف این دو واژه در این است که:

1-  پارودی تنها به مواردی گفته می شود که  اثر معینی  مورد نطر نویسنده باشد ونثر یا نظم باشد و صورت اثر اصلی حفظ شود ولی معنای آن  تغییر کند.

2-  د ر حوزه های دیگر چون موسیقی "  و معماری و و هنرهای نمایشی به تناسب از "بورلسک  عالی"،" بورلسک پست و نظایر ان استفاده می شود نه "پارودی"،در حالی که در زبان فارسی  درهمه ی موارد از "نقیضه " استفاده می شود.(حلبی1377)

سایمون دنتیث معتقد است "نقیضه" "... در حقیقت می تواند وسیله ای برای  نقد های کامل  زیبایی شناختی باشد ویک نوع راجایگزین  نوعی دیگر کندDentith ,2000:34))، در مقام طنز ، از آن جهت  که نقیضه ی یک سنت را مسخره می کند، می توانذ آن را کنار بزند وبه حاشیه براند .

(لوتمان Lotlan,1977:298نقل از کریمی حکاک،1384، 48)براین باور است که :" نقیضه هر چند  نوع ادبی زنده و پر تحرکی است ،همواره حالتی آزمایشگاهی دارد و در تاریخ ادبیات نقشی در جه دوم  ایفا می کند"

آقای دکتر قدرت  قاسمی پور در مقاله ای ریز عنوان:"نقیضه در گستره ی نظریه های ادبی معاصر" می نویسند*

"...برخی از نظریه های ادبیِ معاصر از نقیضه به عنوان گونه ای ادبی برای تشریح روندها و سـازوکارهای  حاکم بر سخن ادبی استفاده می کنند و برخی از آن ها نیز همچون نظریه ی ساخت شـکنی، خـود به مانند نقیضه عمل می کنند. از نظر فرمالیست های روسی، نقیضه در حکم گونه ای ادبی اسـت که دگرگونی و تطو ر انواع ادبی و آشنایی زداییِ متون ادبی را به بهترین وجه به گونه ای آشـکار  به نمایش می گذارد. میخاییل باختین نقیضه را د ر بطن منطق گفت وگویی خود می گذارد. از نظر او ، هر نقیضه ای آمیزه ی زبانی مبتنی بر منطق گفت وگـویی عامدانـه اسـت کـه در بطـن آن، زبانها و سبک های گوناگونی نهفته است . از نظر ساختگرایان نیز نقیـضه از گونـه هـای ادبـی ثانویه و پیچیده است که مسئله ی بینامتنیت را نمایان می کند. رابطه میان نقیضه و سـاخت شـکنی نیز به شیوه ی عملکرد این ها مربوط است؛ هر دوی این ها با رخنـه کـردن و اقامـت گزیـدن در متون پیشین باعث نقض و ازهم گسیختن ساختارهای آنها میشوند."

"...نتیجه ای که از این بحث گرفته می شود این است که با تکیه بر نظریه های ادبی معاصـر ممکن است برخی نگرش ها و دریافتها

درباره ی مؤلفه ها و ویژگـی هـای آثـار و انـواع  ادبی دگرگون شود. با توجه به کاربرد خاص نقیضه در گستر ه ی نظریه های ادبی معاصـر ،این گونه ی ادبی دیگر فقط گونه ی ادبی ویژه ای در نظر گرفته نمی شود که انواع و آثار ادبی  پیشین را دست انداخته یا تخریب کرده باشد، بلکه گونه ای است کـه هـم بـه بهتـرین وجهی قانون و نیروی حاکم بر تطور و تحول ادبـی و حتـی ادبیـات پـسامدرن را بـاز می نماید و هم بهترین مثالی است که روابط بینامتنی آگاهانه را آشکار می کند. همچنین نقیضه، گونه ای ادبی است کـه سـاز و کـارش بـسیار شـبیه رونـد کـار نقـد و نظریـه ی ساخت شکنی است . علاوه بر این موارد، نقیضه کیفیت و ویژگی ارجاع پـذیری ادبیـات را یادآور می شود؛ به این معنا که با توجه به ساز و کار نقیضه، می توان گفت آثار ادبـی تا حد زیادی به همدیگر اشاره می کنند و ارجاع می دهند تـا بـه واقعیـت . هنگـامی کـه به نظر برسد اثر نقیضه ای به جهان ارجاع  دا رد، می توان گفت چنین ارجـاعی فرضـی و ذهنی است . رابطه ی بینامتنیِ نقیضه ای ساحت ادبیـات را نـه در طـول، بلکـه در عـرض می گستراند. نقیضه به دنبال بازنماییِ واقعیت نیست، بلکه در پی شـکل شـکنی نقادانـه ی دیگــر آثــار ادبــی اســت. نقیــضه همچــون ســاخت شــکنی، امکــان نیــافتن آرمــانهــا و خواستهای «سرراست» متونی را افشا می کند که قصد کلیت بخشیدن و تثبیت معـانی خود را دارند . هنگام خواندن نقیضه، خواننده می باید آگاه باشد که بـا متنـی نقیـضه ای روبه روست و آن را چونان متنی در باب واقعیت نخواند ؛ بلکه متنی بداند کـه در پـس  پشت آن متنی دیگر نهفته است . دلیلش این است کـه نقیـضه هرگـز ادعـای بازنمـایی حضور تمام عیار اشیا ء و امور را ندارد . نقیضه همانند ساخت شکنی بیشتر بازی با زبـان است تا اینکه بازی با معانی و مفاهیم باشد...." (نقد ادبی ،سال 2/ شمارة 6 ،ص 128 و145)

عبید در اثر منثور خود اخلاق الاشراف (740)به نقد اخلاقی  زمان خویش می پردازد ،در این رساله  بی هیچ ابهامی  ازنابسامانیهای  عصر خود پرده بر می دارد وبرای این کار،اخلاق پیامبران و فیلسوفان و مردمان گذشته راباعنوان " منسوخ" با اخلاق مردم روزگار خودکه از آن با عنوان" مذهب  مختار" یاد می کند،مقایسه می کند  و جای جای به ذکر حکایات  ویا ابیاتی به مناسبت  مقام مبادرت می جوید، در حکایتی ،در لطایف ،عبید به بی قدری دانش اندوزی  در زمان خوی اشاره می کند وبه شکلی  دردمندانه  از بی حاصلی  دانش در  در زمانه ی خویش سخن می گوید.( رک عبید زاکانی ، 1379، 444)

عبید  همچنین در رساله  تعریفات، که آن را ده فصل نیز خوانده اند، لغات رایج میان مردم را دسته بندی کرده  وبرای هریک تعریفی از پیش خود،نه مطابق  فرهنگهای معمول  ،بلکه  مطابق آن چه  در زمانه ی خود منعکس می دیده  آورده است ،این نوع تعریف کلمات در ادبیات  دیگر کشورها  نیز سایقه دارد،مانند فرهنگ فلسفی ولتر،دراوایل قرن بیستم نیز  یک نویسنده امریکایی به نام "امبروزبی یرس ،کتابی به همین شیوه تألیف کرد که در فارسی به نام "لغت نامه ی شیطان و  المعارف شیطان"  ترجمه شده است .(ر.ک .خانلری ،1369: 3/120- 128)

در صد پند که "درویشنامه  نیز نامیده شده است،عبید به تقلیدی هجو آمیز  از پندنامه هایی  می پردازد که از انواع مهم ادبی به شمار می آیند،و به جهت کثرت وبی مایگی ،در معرض ابتذال قرار گرفته بودند.

وی همچنین در مبسوط ترین  نوشته ی خود،"رساله ی دلگشا" در دو بخش فارسی و عربی،اوضاع زمانه ی خود را  با زبانی گزنده منعکس کرده است..." (فلاح قهرودی؛غلامعلی، صا یری تبریزی، زهرا: پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی ،زمستان1389، ضماره ی 8صص17 تا32)

پس از عبید کار نقیضه سازی به وسیله ی بسحاق اطعمه شیرازی إدامه یافت:

اخوان‌ در مورد بسحق‌ می‌نویسد:

«... بسحق‌ نقیضه‌ می‌گوید و البتّه‌ در عالم‌ شکمیات‌ و اغذیه‌ که‌ معهود اوست‌ و در زبان‌ فارسی‌، او نخستین‌ نُهاز این‌ گله‌ است‌، تنها ظاهر امور نباید مبنای‌ داوری‌ قرار گیرد، می‌توان‌ گفت‌ که‌ شاید کار بسحق‌ اطعمه‌ هم‌ با این‌ «نقیضة‌ کلّه‌پاچه‌ای‌» در یک‌ شکل‌ و شمایل‌ دیگر، نظیر کار اجتماعی‌ حافظ‌ است‌، در عالم‌ جِدّ و به‌ هر حال‌ لااقل‌ جواب‌ تلخ‌ و تعریض‌ تند او را با هنجاری‌ مزاح‌آمیز، به‌ یاد خواننده‌ می‌آورد و در ذهن‌ مردم‌ آن‌ زمان‌ که‌ آشنا به‌ کلام‌ این‌ هر سه‌ معاصر هستند (نعمت‌الله ولی‌، حافظ‌ و بسحق‌) گمان‌ نمی‌کنم‌ کار ساده‌ای‌ باشد، فقط‌ با تصور و تصویر کامل‌ عیار همین‌ آزمون‌ است‌ که‌ می‌توانیم‌ ارزیابی‌ بالنسبه‌ درستی‌ از این‌ سه‌ متاع‌ داشته‌ باشیم‌، در این‌ صورت‌ و با این‌ تصویر، کار بسحق‌ اطعمه‌ نیز شاید از حدّ هزل‌ محض‌ و تفنن‌ پوچ‌ شکمیات‌ بالاتر بیاید، پس‌ هر متاعی‌ را بایستی‌ در عالم‌ خود و با تراز و ترازوی‌ خودش‌ بشناسیم‌ و قیمت‌ بگذاریم‌ ...».

اخوان‌ درباره‌ کار چهار شاعر یعنی‌ شاه‌نعمت‌الله‌ ولی‌، کمال‌ خجند و حافظ‌ و بالاخره‌ بسحق‌ در استقبال‌ از یک‌ غزل‌ می‌نویسد:

«... شاه‌نعمت‌الله ولی‌ را غزلی‌ است‌ شطح‌آمیز و حماسی‌، سخت‌ مشهور که‌ این‌ ابیات‌ از آن‌ غزل‌ است‌:

ما خاک‌ راه‌ را به‌ نظر کیمیا کنیم‌

صد درد را به‌ گوشه‌ چشمی‌ دوا کنیم‌

در حبس‌ صورتیم‌ و چنین‌ شاد و خرّمیم

‌        بنگر که‌ در سراچه‌ معنی‌ چه‌ها کنیم‌

موج‌ محیط‌ و گوهر دریای‌ عزّتیم

‌ ما میل‌ دل‌ به‌ آب‌ و گل‌ خود، چرا کنیم‌...

کمال‌ خجندی‌ که‌ ظاهراً به‌ سیّد بی‌اعتقا د نبوده‌، آن‌ را گرفته‌ و چنین‌ ساخته‌ است‌:

دارم‌ امید آن‌ که‌ نظر بر من‌ افکنند

آنان‌ که‌ خاک‌ را به‌ نظر کیمیا کنند

مائیم‌ خاک‌ راه‌ بزرگان‌ پاک‌ دین

‌ آیا بود که‌ گوشه‌ چشمی‌ به‌ ما کنند؟

امّا حافظ‌ که‌ گویا اعتقادی‌ به‌ شاه‌نعمت ‌الله نداشته‌، غزل‌ها او را با تعریض‌های‌ تند و کنایاتی‌ سخت‌ گوشه‌دار جواب‌ گفته‌ است‌:

آنان‌ که‌ خاک‌ را به‌ نظر کیمیا کنند

آیا بود که‌ گوشة‌ چشمی‌ به‌ ما کنند؟

دردم‌ نهفته‌ به‌ ز طبیبان‌ مدعی

‌ باشد که‌ از خزانة‌ غیبم‌ دوا کنند

حالی‌ درون‌ پرده‌ بسی‌ فتنه‌ می‌رود

تا آن‌ زمان‌ که‌ پرده‌ برافتد، چه‌ها کنند

چون‌ حسن‌ عاقبت‌، نه‌ به‌ رندی‌ و زاهدی‌ است‌،

آن‌ به‌ که‌ کار خود به‌ عنایت‌ رها کنند

این‌ بود نمونه‌ کامل‌ از اصل‌ شعر شاه‌ نعمت‌الله و استقبال‌ معتقدانه‌ منسوب‌ به‌ کمال‌ و جواب‌ جدّ پرطعن‌ و تعریض‌ حافظ‌، امّا نقیضه‌ بسحق‌، اگر چه‌ بیشتر نقیضه‌ غزل‌ حافظ‌ می‌نماید، امّا با یک‌ واسطه‌ یا بی‌واسطه‌، نقیضه‌ غزل‌ شطحی‌ شاه‌نعمت‌الله ولی‌ هم‌ هست‌ و شعر بسحق‌، چنین‌ است‌:

کیپاپزان‌ سحر که‌ سر کلّه‌ وا کنند

آیا بود که‌ گوشه‌ چشمی‌ به‌ ما کنند؟

حیران‌ در آن‌ زر بن‌ دندان‌ کلّه‌اند

آ نان‌ که‌ خاک‌ را به‌ نظر کیمیا کنند

چون‌ دنبه‌ را ز صحبت‌ سختو گریز  نیست‌

آن‌ به‌ که‌ کار دنبه‌ به‌ سختو رها کنند... »

به هر حال‌، طنزهای‌ بسحق‌ نسبت‌ به‌ شکمبارگی‌ صوفیان‌، لوت ‌خواران‌، یاران‌ و طبقات‌ دیگر بسیارخواندنی‌ است‌:

خوش‌ وقت‌ آن‌ برنج‌ که‌ در خوان‌ صوفیان

‌           با قند و لحم‌ و روغن‌ و نان‌ ، اتّصال‌ یافت‌!!

***

از بامداد دیدن‌ بورک‌ فتوح‌ ماست‌

امروز بوی‌ قلیه‌ چه‌ گویم‌ چه‌ دلرباست‌!!

***

     کاچی‌ خوران‌ ملک‌ صفاهان‌ به‌ روز حشر

        باشند روسفید، ز الوان‌ نان‌ و ماست‌

***

گفته‌ بسحاق‌ پیش‌ بنگیان‌

بر مثال‌ ارده‌ و خرما خوش‌ است‌

 

... نقیضه‌ باید یک‌ طرح‌ اصلی‌ یا طرح‌ سرمشق‌ داشته‌ باشد وحتی‌المقدور با همان‌ طرح‌ اصلی‌ گفته‌ شده‌ باشد که‌ سبب‌ شود تا طرح‌ اصلی‌ برای‌ خواننده‌، شناخته‌ شود. ناگفته‌ نگذاریم‌ که‌ نقیضه‌، هم‌ در نثر معمول‌ است‌ و هم‌ در نظم‌ و در ادب‌ ما تقلیدها و نقائض‌ گلستان‌ سعدی‌، از همین‌ نوع‌ نقیضه‌هاست‌ که‌ مهمترین‌ آنها گلستان‌ میرزا ابراهیم‌خان‌ تفرشی‌ و خارستان‌ حکیم‌ قاسمی‌ کرمانی‌ است‌ که‌ قاسمی‌، حتّی‌ برای‌ آیه‌ و حدیث‌هائی‌ که‌ در گلستان‌ هست‌، یک‌ نمونه ی‌ نقیضی‌، از خود ساخته‌ است‌ ...».

«... نمونه‌ دیگر تذکره‌ یخچالیه‌ میرزا محمدعلی‌ مذهّب‌ اصفهانی‌، متخلص‌ به‌ بهار است‌ که‌ خواسته‌ است‌ نقیضه‌ تذکره‌ آتشکده‌ آذر بسازد و الحق‌ بعضی‌ قطعات‌ آن‌ در نهایت‌ لطف‌ و ملاحت‌ و حاکی‌ از ذوق‌ سلیم‌ و قوت‌ قریحه‌ هزلی‌ نویسنده‌ است‌...».

 بسحق‌ در نقیضه‌سازی‌ نثر نیز در دیباچه‌ سفره‌ کنزالاشتها، ماجرای‌ برنج‌ و بغرا، رساله‌ خوابنامه‌ و فرهنگ‌ دیوان‌ اطعمه‌ هنرمندی‌ و ذوق‌ فراوان‌ به‌ خرج‌ داده‌ است‌.

رساله‌ ماجرای‌ برنج‌ و بغرا،

داستانی‌ است‌ منثور که‌ به‌ شیوه‌ روایت‌گویان‌ و نقّالان‌ آغاز می‌شود: « مزعفرخواران‌ مطبخ‌ فصاحت‌، و کیپادران‌ سفره ی بلاغت‌، و بورک‌اندازان‌ قزغان‌ عبارت‌، و دنبه‌پردازان‌ بریان‌، اشارت‌، چنین‌ کرده‌اند روایت‌...» که‌ این‌ عبارات‌ متوازن‌ و مسجّع‌، داستان‌ جدال‌ غذاها را با یکدیگر نشان‌ می‌دهد و همچون‌ آثار مسجعی‌ چون‌ گلستان‌ سعدی‌ با شعرها، آیات‌، احادیث‌ و جملات‌ ادبی‌ فراوان‌ فارسی‌ و عربی‌ همراه‌ است‌. این‌ رساله‌ در حقیقت‌ نقیضه‌ای‌ است‌ برای‌ گلستان‌ و برخی‌ از آثار حماسی‌ منثور که‌ تا دوره‌ بسحق‌ نگاشته‌ شده‌ بودند.

 در این‌ رساله‌، بسحق‌ جا به‌ جا، از اشعار شاعرانی‌ چون‌ سعدی‌، نقیضه‌ می‌سازد و می‌توان‌ گفت‌ که‌ در هیچ‌ بخشی‌ نیست‌ که‌ از شاعران‌ بزرگ‌، ابیاتی‌ به‌ استشهاد یا نقیضه‌ روایت‌ نشده‌ باشد، بعلاوه‌ او از آثار نویسندگانی‌ چون‌ عنصرالمعالی‌ کیکاوس‌، در قابوسنامه‌ پیروی‌ می‌کند.

 بسحق‌ در نثر خود، گاهی‌ با لغات‌ بازی‌ می‌کند، به‌ طنز واژه‌های‌ فارسی‌ را رنگ‌ عربی‌ می‌بخشد، به‌ عنوان‌ مثال‌ کلمات‌ فارسی‌ را تغییر شکل‌ می‌دهد نان‌ را به‌ صورت‌ النّان‌، نخود، النخود، پیاز، الپیاز، شیردان‌، الشیردان‌ به‌ کار می‌برد. بعضی‌ دیگر کلمات‌ فارسی‌ که‌ با الف‌ و نون‌ تعریف‌ رنگ‌ عربی‌ گرفته‌اند به‌ شرح‌ زیر است‌:

سیخک‌: السیخک‌، بزغاله‌: البزغاله‌، گردوی‌ کنک‌: الگردوی‌ کنک‌، انچکک‌: الانچکک‌، بخورک‌: البخورک‌، کشکینه‌: الکشکینه‌، چرکن‌: الچرکن‌، مندبور: المندبور، سیر پنیر: السیر پنیر، کنگر: الکنگر ، گینو: الگینو، ترب‌: الترب‌، بدران‌: البدران‌ ...                    نمونه‌ این‌ گونه‌ نثرها:

الکنگر : خاری‌ که‌ زمین‌ از برای‌ شتر برویاند و شتر از غایت‌ آدمیگری‌، برای‌ لب‌ و دندان‌ ما می‌فرستد و ما از آن‌ می‌پزیم‌ و می‌خوریم‌، پس‌ با مذاق‌ ما و شتر فرقی‌ نیست‌.

الکلونده‌: نوباوه‌یی‌ دراز و مدوّر که‌... کس‌ از لذتش‌ سیر نگردد... .

التّرب‌: تیزطبعی‌ که‌ هر چه‌ در معده‌ بیند، آن‌ را هضم‌ کند و خود ناپخته‌ باشد. به‌ شکل‌ حسین‌ ایاغچی‌، که‌ شاه‌ شجاع‌ فرمودی‌ که‌ این‌ مردک‌ همه‌ را از خانه‌ بیرون‌ می‌کند و خود اندرون‌ است‌.

 الجوالک‌: مقدار نیم‌ من‌ خمیر که‌ در روغن‌ چراغ‌ بریان‌ کنند و هر روستایی‌ که‌ یکی‌ از آن‌ به‌ تمام‌ بخورد و درد سرش‌ نگیرد، بدان‌، که‌ مردکی‌ سرسخت‌ است‌.

المخلف‌ القرقار : کبوتربچه‌ای‌ که‌ پر بر پایش‌ رُسته‌ باشد و به‌ اصطلاح‌ شیرازیان‌، پسران‌ خوشگل‌ را مُخلف‌ گویند و این‌ مُخلف‌ هر چند پر بر پایش‌ نباشد نازنین‌تر است‌... .

بسحق‌ در آثار منثور خود، با استخدام‌ جملات‌ کوتاه‌، روشن‌ و رسا، نثری‌ بسیار ساده‌ و قابل‌ فهم‌ را عرضه‌ می‌دارد که‌ در آن‌، جز بعضی‌ از واژه‌های‌ متروک‌، که‌ در روزگار او بسیار آشنا و همه‌فهم‌ بوده‌ است‌، لغاتی‌ مشکل‌ وجود ندارد.

بسحق‌ در نثر خود دارای‌ آزادی‌ عمل‌ بیشتری‌ است‌ و می‌تواند بهتر و رساتر، از مشکلات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ سخن‌ بگوید و به‌ طنز، نظافت‌ مردم‌، آلودگی‌ غذاها و بعضی‌ از سلیقه‌های‌ ناپسند فردی‌ و اجتماعی‌ را مورد انتقاد قرارمی‌دهد، مثلاً: درباره‌ لورک‌ می‌نویسد:

لورک‌: دوغی‌ که‌ کردان‌ بجوشانند تا کشک‌ شود و سگان‌ حشمی‌ چند نوبت‌ دهن‌ در آن‌ کنند و بوی‌ روغن‌ در آن‌ نشنوند... .

الزیچک‌: روده‌ برّه‌... که‌ خواتین‌ به‌ تبرّک‌ در اندرون‌ حجره‌ به‌ یکدیگر فرستند!!

بخورک‌: بادام‌ کوهی‌ که‌ کاسه‌فروشان‌ در توبره‌ کنند و در کوچه‌ها بگردانند و زنان‌، گیوه‌ کهنه‌ وضو ساختن‌ شوهران‌، دزدند و دهند و از آن‌ بستانند.

بوی‌ کلک‌: بَن‌ کوهی‌ که‌ دندان‌ از آن‌ مضرّت‌ یابد و هیچ‌ از آن‌ به‌ شکم‌ نرود و در بغداد آن‌ را مشغلة‌البطّالین‌ گویند و با ریش‌ همان‌ عمل‌ می‌کند که‌ انچکک‌ می‌کند.

الکشکینه‌: گندم‌ پخته‌ای‌ که‌ در آفتاب‌ نهند تا ترش‌ شود و کلاغ‌ پیسه‌ چنگککی‌ و چلغوزکی‌ در آن‌ کند و پیاز خام‌ و ساق‌ تورک‌ در آن‌ اندازند و این‌ مصراع‌ بخوانند: گل‌ بود به‌ سبزه‌ نیز آراسته‌ شد!! الچرکن‌ ظرف‌ او، الپریشان‌، مردکی‌ که‌ این‌ ترکیب‌ را روا داشت‌ که‌ مسلما نان‌ بخورند.

مهیوه‌: از آن‌ گَنده‌تر و مردارتر و اصلش‌ از آب‌ ماهی‌ است‌ و مهملاتی‌ چند که‌ مرده‌شویان‌ لار می‌دانند، ضایع‌، نانی‌ که‌ با آن‌ خورند، الباطل‌، سعیی‌ که‌ در آن‌ کنند، الدارالنّکبة‌، خانه‌ای‌ که‌ او آنجا باشد و این‌ در خانه‌ همه‌ انسان‌ نیست‌.(کلیات بسحق اطعمه ی شیرازی ،تصحیح منصوررستگار فسایی، میراث مکتئب، 1382)

نمونه‌ای‌ از نثر زیبا و آراسته ی بسحق‌:

بغرا چو این‌ حدیث‌ دلپذیر، از سیر بشنید، به‌ چرب‌زبانی‌ گفت‌:

مهری‌ دگرم‌ بر سر مهر افزودی‌ کشکی‌ دگرم‌ به‌ روسفیدی‌ سودی‌ و با برگ‌ و نوائی‌ هرچه‌ تمام‌تر، روی‌ سوی‌ جوش‌بره‌ آورد و آفرین‌ کرد و گفت‌: رحمت‌ باد بر تو که‌ معنی‌ المستشار مؤتمن‌ با ما به‌ تقدیم‌ رسانیدی‌، اکنون‌ به‌ حکم‌الاکرام‌ بالاتمام‌، بگو تا مصلحت‌ چیست‌ و قابل‌ این‌ رسالت‌ کیست‌؟ جوش‌بره‌ گفت‌ چندان‌ که‌ در میان‌ مطعومات‌ و مشروبات‌ نظر می‌کنم‌، این‌ سیخک‌ کباب‌ با کلاهک‌ نوروزی‌ دنبه‌یی‌ که‌ بر سر دارد و ساقک‌های‌ دامن‌ از آن‌ برکشیدة‌ او، مطلقاً هیکل‌ پیکان‌ دارد، نان‌ و پیازش‌ در انبانه‌ نه‌ و بر دوش‌ توشه‌کشش‌ بند که‌ آن‌ چوب‌ ترب‌، تُرک‌ تیز روی‌ بادپیماست‌ و نصیحتش‌ کن‌ که‌ در این‌ راه‌ هر عقده‌ای‌ که‌ پیش‌ می‌آید، مشورت‌ با برادر گرامی‌ ما نان‌ گندم‌ میکن‌، در آن‌ حالت‌ قلیه‌ می‌جوشید و زیر لب‌ می‌گفت‌:

ای‌ پیک‌ نامه‌بر که‌ خبر می‌بری‌ به‌ دوست‌ یالیت‌ اگر به‌ جای‌ تو، من‌ بودمی‌ رسول‌!!

در دوره صفوی آقا جمال  خوانساری (متوفی 1125 ق)اثر منثوری پدید پدید آورد که در آن رسمها و عقاید  خرافی زنان دوره صفوی به ریشخند گرفته شده است" "عقایدالنساء"یا "کلثوم ننه" به تقلید از  رساله های عملیه به قصد انتقاد  از عقاید باطلی ساخته شده است در فروع دین وارد شده است.

"پریشان" قاآنی ،خارستان حکیم قاسمی  کرمانی و "ملستان" میرزا ابراهیم خان تفرشی  نیز در همین دوره به تقلید از گلستان سعدی  ، به رشته ی تحریر  درآمده اند:

پریشان مملو از از عبارات  و الفاظ رکیک است و نشان از نوع سر گرمیهایی دارد که اهل  روزگار،خود را بدانها  مشغول می کرده اند

"خارستان"  حکیم قاسمی  کرمانی نیز به خاطر مشحون بودن آن از اصطلاحات مربوط به  صنف شال بافان کرمان بسیار مهجور  و بنابر این نقیضه ای نا موفق است .

کتاب  "زنبیل"  از فرهاد میرزا  نیز یک نوع نقیضه جدی  از کشکول شیخ بهایی ،البته به فارسی دانسته شده است(ر.ک. موسوی گرمارودی،1380: 126).

"تذکره ی یخچالیه"اثر میرز ا محمد علی  مذهب اصفهانی نیز کتابی است منثور که مؤلف خواسته است "آتشکده ی آذر بیگدلی " را نقیضه کند ک می توان آن را نقد سنت  تذکره نویسی به شمار آورد .

"...تذکره‌نویسی در زبان فارسی با انگیزه‌های مختلف صورت می‌گرفته است. بعضی تذکره‌نویسان واقعاً می‌خواسته‌اند شعر بزرگان و معاصران خوش ذوق خویش را برای دور ماندن از دستبرد حوادث روزگاران، در مجموعه‌ای گردآورند؛ بیشتر اوقات هم شاعری درجه چندم برای اینکه شعرش در هیچ جایی ثبت نمی‌شده و خواننده‌یی نمی‌یافته، تذکره‌ای تدارک می‌دیده و صفحات متعددی از آن را به ذکر شرح حال و اشعار خود اختصاص می‌داده  . گاهی هم کسی برای حمایت از یک زبان، تذکرهٔ سرایندگان آن زبان را گرد می‌آورده و چون امیر نظام‌الدین علیشیر نوایی تذکرهٔ مجالس‌النفائس(تذکرهٔ ترکی سرایان) را فراهم می‌آورده‌است. برخی هم برای ماندگار کردن نام شاعران یک شهر یا منطقه، تذکرهٔ شاعران همان شهر یا منطقه را فراهم می‌آوردند. امّا فراهم آوردن تذکره‌ای برای ثبت اشعار سبک و بی‌ارزش انگیزه‌ای منحصر به فرد است.

    میرزا محمد علی مذّهب اصفهانی متخلص به بهار (در سنین پیری: فرهنگ)، با همین انگیزه تذکره‌ای پدید آورده و در تضاد با آتشکدهٔ‌آذر  آن را تذکرهٔ یخچالیه نام نهاده است. میرزا محمد علی، با عباراتی جزیل و انشایی به‌اسلوب آتشکده، از کردار ناپسند و گفتار ناسودمند عده‌ای از یاوه‌سرایان و هرزه‌درایان عصر خود که دعوی شاعری و سخنوری داشتند سخن‌رانده است.

  در روزگار محمد شاه قاجار که حکومت اصفهان به منوچهر خان گرجی داده شد، این میرزا محمد علی در جرگهٔ ستایشگران او درآمد و بنا به‌دستور همو کتابی مشتمل بر بیست هزار بیت در بارهٔ‌ منوچهر خان گرجی و شعرای معاصر ستایشگرش به رشتهٔ نگارش درآورد و آن را «مدایح‌المعتمدیه» نام نهاد.

  شادروان محمد محیط طباطبایی در مقدمه‌ای که بر چاپ سوم تذکرهٔ یخچالیه نگاشته اند، می‌گویند که برخی معاصرین میرزا محمد به وی رشک بردند و قصاید او در مدح معتمد‌الدوله را منتحل از دیوان سید حسین مجمر زواره‌ای دانستند. محیط طباطبایی می‌افزاید، هر چند نویسنده در مقدمهٔ کتاب مدعّی است که در شرح‌حال‌ها نظر به‌کسی ندارد، ولی چنانکه پدرم از قول سخنوران پنجاه سال پیش اصفهان نقل می‌کرد هر ترجمه‌ای مربوط به یکی از معاصرین اوست و تا آن زمان هنوز نکته سنجان اصفهان می‌توانسته‌اند برخی از تراجم احوال را درست با اسم و رسم یکی از معاصرین او تطبیق کنند.

    صفای زواره‌ای صاحب «انجمن روشن»، دربارهٔ این اثر می‌نویسد: «باری فرهنگ از سخنان سرد سرایان خنک اندیشه و خنک گرایان سرد پیشه گنجینه‌ای را فراهم کرده، یخچالیه‌اش نام نهاده و درهای شادمانی برروی خواننده و شنونده گشاده است. اگر چه نگارنده بر آن است که گفته‌های پریشان و پراکندهٔ‌ او از دیگر ژاژسرایان سردتر است و در خنکی خود فرهنگ از دیگر کم سنگان بی فرهنگ‌تر.

   این کتاب در سال 1290 قمری به اهتمام محمد حسین ادیب ملقب به ذکاء الملک به چاپ رسیده  و بعد ها تجدید چاپ شده است.   شادروان احمد گلچین معانی آن تذکره را برای بار سوم به زیور طبع آراسته‌اند که در پایان مقدمهٔ کتاب تاریخ 1321خورشیدی دیده می‌شود. ، چند بیت از قصیده ای را که در تذکرهٔ «انجمن روشن» آمده و از مؤلف تذکرهٔ‌یخچالیه است می‌آوریم و  دو نمو نهٔ خلاصه شده  از شرح حال‌های تذکره را پایان بخش این نوشتار قرار می‌دهیم:

تبارک‌الله از آن روزها و آن مه و سال

که بخت بود مساعد مرا و فرّخ فـــــــال

زمـــــــــانه بود به‌کامم به‌روزگار شباب

چه روزها گذرانیده‌ام باین احــــــــــــــوال

هزار سال نشاید نوشت دیوانــــــــــــــــی

که من نوشتم آن ترّهات در یکســــــــــال

چه غوره‌ها که فشردم من انـــدرآن بستان

چه آبها که فسردم من انـــــــدر آن یخچال

چو یخ فسرد دل و طبع بنده تـــــــــا کردم

ز شعر چون یخ، یخچال خویش مالامـــال

به روزگار من آن دام ضحک و مسخره‌ام

که کرده‌اند به من خنده‌ها نساء و رجـــــال

به ترّهات نگاری مرا نباشد نقـــــــــــــــص

به‌مضحکات  نویسی رســــــــیده‌ام به کمال

من آن عروسم در حجلهٔ‌ کمـــــال که هست

ز ترّهات مرا گوشواره و خلخــــــــــــــــال

مرّکب آمده نام از محمد و علــــــــــــــــــیم

اگر چه نیست رهم در بســـــــیط بیت‌المال

کتاب مضحکه گوئیم گشت یک خـــــروار

اگر چه نیست کمالم فزون ز صد مثـــــــقال

بجز مزخرف نجهد بجای خون زرگـــــــم

فرو برند اگر نشتــــــــــــــــــریم در قیفال

زبسکه مسخره‌ام هر کجا که می‌گـــــــذرم

چنان بود که تــــــــو گویی رود خر دجّال

سمند مسخرگی چون به‌زیر زین دارم

به‌ مضحکات نویســـــی چرا نبندم یال

همیشه کردم هجــــــــو اعزّه و اشراف

همیشه گفتم مــــــــــــدح اشرّه و ارذال

منم که شد تـــن مردم زمن به تــیر زبان

ز حرف‌ها و سخن‌های سخت چون غربال

نمونه‌ها:

1)  در شرح حال شاعری به نام جلال می‌‌نویسد:«جلال مردی است مفطور به عدم کمال و شخصی است مشهور به خبث احوال. از نشو و نما یافتگان دارالسلطنهٔ اصفهان و از چرا دیدگان مرتع آن سامان. غباوتش را پایهٔ چندان و خرافتش را مایهٔ آنسان که شب از روز و دی از تموز ندانستی، به حدّی امساکش بر مزاج غالب گشته که هرگزش خوی از بدن و موی از ذقن برنیامدی، بلکه چون او بخیلی، به‌خیلی و در راه دنائت چون او ذلیلی دلیلی نبود... ».

 2)  در شرح حال شاعری به‌نام شوقی چنین می‌آورد:«شوقی، نامش آقا علی، جوانی بود چرخ‌تاب و از شدّت غباوتش در چرخ تاب. عظیم الّجثه، قوی البنیه و از ورزش کنان اصفهان و از پهلوانان آن سامان، لکن ریاضت در مزاجش جز تولید بلغم و در دماغش جز تسویهٔ دم نکردی ... مدتی در دارالمرز گیلان مخذول پهلوانان زمان بوده و، اینک بازآمده که طبعی قادر و شعری حاضر آورده‌ام و آن اینست:

ندارد پنجه‌ات سرپنــــــــجهٔ شیر

به پیش صوت تو بلبل سرش زیر

از این درگاه تو جایی نمیرم

اگرببرند  سرّم را به شمشیر!»

( مهدی فرهانی منفرد: نجوا)( http://najva.kateban.com)

"مقویم" :یکی دیگر از  نادر ترین  نقیضه های  منثور " مقویم" است که آن را میرزا رضا خان  افشار نوشته است  که نقیضه ی تقویمهای  آن زمان است  و حاوی اطلاعات مقیدی است از وضعیت اجتماعی  مردم صدر مشروطیت  و حتی اوضاع  معماری و خیابانها ونشان می دهد که  نویسنده  ی آن ،علاوه بر ذوق طنز ،ئارای معلومات ادبی وعمومی وسیع  و دقیق بوده است. (ر.ک. موسوی گرمارودی،1380: 158-164).

"مقویم" به قلم سرهنگ میرزا رضاخان افشار  در سال تالیف آندر سال 1324 یعنی سال صدور فرمان مشروطیت می باشدو درسال 1355 در تهران به چاپ رسیده است. مرحوم جمال زاده در باره ی این کتاب می نویسد" ...صا حب مقویم  از غرب زدگیها و تقلیدهای   کور کورانه ی فرنگی مآبها سخن می گوید ، در همان صفحه ی اول ، پس از " هوالعلیم وا الخبیر" مرسوم می  وتخی خوانیم :" اوضاع کواکب ، در این ماه   دلالت  کند بر سلامتی شهنشاهی، و حلیت آب ،  حرمت شراب  و شیرینی قند  و شوری نمک  و ترشی سرکه وتلخی تریاک وسختی سنگ  وسستی شیشه  وسردی یخ وگرمی آتش..." س :" پس در خواص ماهی که  مورد صحبت است می اورد کهاوضاع کواکب در این ماه دلالت دارد بر: ارزانی بعضی مأکولات مثل غصه و کتک و پشت گردنی و سرما  و سکندری  و گاوسر و خوناب  وشکست مال  مردم و کشیدن  چند غرفه چند چیز را مثلا صورت را نقاش تریاک راچرس را ، و فلیان را  و قلاش و کمان رستم  ونفس را  زنده و دراز را مرده  و اذان را خروس ووسمه رانو عروس  وزحمت مفت را اهل کمال  و لحاف و ماست  را بعضی  از ابناء  زمان..." ( آینده ، سال هشتم ، شهریور 1361 شماره 6 ،ص 505) 


مقالات مجموع"چرند و پرند" دهخدا نیز از نقیضه های بسیار معروفی است که  موضوعات جدی  ومطرح روز را با زبانی کنایی ،اما کاملا عامیانه و ما در این کتاب در بخش طنز نیز ازآن یاد کرده ایم.

"...چرند پرند زاده مقتضیات‌ عصر مشروطیت‌ ایران‌ است‌. دهخدا، که‌ هنگام‌ نوشتن‌ این‌ مقالات‌ بیش‌ از 28 سال‌ نداشت‌، نویسنده‌، شاعر و روزنامه‌نگار با استعدادی‌ بود که‌ به‌ واسطه اطلاع‌ نسبتاً دقیق‌ از مسائل‌ مملکت‌ و احساس‌ مسئولیت‌ در قبال‌ آنها (رجوع کنید به یوسفی‌، 1370 ش‌، ج‌ 2، ص‌ 159) و تهوری‌ که‌ وی‌ را بارها در معرض‌ تکفیر، تهدید، تطمیع‌ و حتی‌ قتل‌ از سوی‌ مخالفان‌ جنبش‌ مشروطیت‌ و آزادی‌خواهی‌ قرار داد (رجوع کنید به دهخدا، 1359 ش‌، ص‌16)، انتقاد از مفاسد و معایب‌ جامعه‌ را در میان‌ آزادی‌خواهان‌ و مردم‌ ستمدیده‌ و محروم‌ رواج‌ داد.

دهخدا با نامهای‌ مستعارِ بسیار در ستون‌ چرند پرند مطلب‌ می‌نوشت‌،از جمله‌: اسیرالجول‌، امیر سرباز، امضا محفوظ‌، اویارقلی‌، برهنه‌ خوشحال‌، جغد، جناب‌ ملاآینَکعلی‌، خادم‌الفقرا، خرمگس‌، دَخُو، دخوعلی‌، دخوعلیشاه‌، دمدمی‌، روزنومه‌چی‌، رئیس‌ انجمن‌ لات‌ و لوتها، سگ‌ حسن‌ دَله‌، غلام‌ گدا، غلام‌گدا آزادخان‌ علی‌اللّهی‌، فضولباشی‌، کمینه‌ و نخود همه‌ آش‌. گاه‌ نیز مطالبش‌ را بی‌امضا می‌نوشت‌. وی‌ در واقع‌ حرفهای‌ خود را از زبان‌ شخصیتهایی‌ بیان‌ می‌کرد که‌ نام‌ آنها گاه‌ با اوضاع‌ و احوال‌ روز یا مضمون‌ مقاله‌ ارتباط‌ داشت‌ (رجوع کنید به دهخدا، 1362ـ1364 ش‌، ج‌ 1، جاهای‌ متعدد). از میان‌ این‌ نامها و امضاها، «دخو» بیش‌ از بقیه‌ به‌کار رفته‌ و دهخدای‌ طنزنویس‌ با این‌ نام‌ بیشتر شناخته‌ شده‌ است‌.

تا شماره پنجم‌ صوراسرافیل‌ نامی‌ از دهخدا برده‌ نشده‌، اما او از آغاز از همکاران‌ اصلی‌ این‌ نشریه‌ بوده‌ است‌ (تقی‌زاده‌، 1358 ش‌، ص‌ 566ـ567). ستون‌ چرند پرند از محبوب‌ترین‌ بخشهای‌ روزنامه‌ بود (یوسفی‌، 1371 ش‌، ص‌ 218؛ یعقوبی‌، ص‌ 38). این‌ ستون‌ گاه‌ بسیار موجز و مختصر (در دویست‌ کلمه‌) و گاه‌ مفصّل‌ بود (پانصد تا 500 ،2 کلمه‌). دهخدا گاه ‌نوشته‌ را به‌ چند بند تقطیع‌ می‌کرد و به‌ هر بند عنوانی‌ فرعی‌ می‌داد، نظیر «اخبار شهری‌»، «اکونومی‌ پولتیک‌»، «بشارت‌»، «تعطیل‌ عملجات‌ در حضرت‌ عبدالعظیم‌»، «دروس‌ الاشیاء»، «قندرون‌» و «معانی‌ بیان‌». وی‌ با استفاده‌ از این‌ روش‌ چند موضوع‌ یا واقعه به‌ ظاهر بی‌ربط‌ را به‌ هم‌ مرتبط‌ می‌ساخت‌ و نتیجه‌گیری‌ کلی‌ می‌کرد. این‌ روش‌، دست‌ او را در استفاده‌ از شگردهای‌ طنزپردازی‌ بازمی‌گذاشت‌ (رجوع کنید به دهخدا، 1362ـ1364 ش‌، همانجا).
آقای عبدالحسین‌ آذرنگ‌  ای در دایرة ا لمعارف اسلامی نوشته اند "چرند و پرند" را چنین معرفی کرده اند:

چَرَنْدپَرَند (نیز چرند و پرند(، عنوان‌ سلسله‌ مقالاتی‌ طنزآمیز از علی‌اکبر دهخدا *، در روزنامه صوراسرافیل‌ *. چرند و پرند از حیث‌ دستوری‌، اِتْباع‌ و به‌ معنای‌ چرت‌ و پرت‌، پرت‌ و پلا، حرف‌ مفت‌ و بیهوده‌ و نظیر اینهاست‌ (رجوع کنید به دهخدا، 1377 ش‌، ذیل‌ واژه‌). ویژگی‌ اصلی‌ این‌ مقالات‌، طنز *بودن‌ آنهاست‌ (رجوع کنید به بالائی، 1983، ص‌ 58؛ پزشکزاد، 1378 ش‌ ب، ص‌ 145). دهخدا از شیوه طنزپردازان‌ فرانسوی‌، که‌ با زبان‌ و نوشته‌های‌ آنها آشنا بود، شاید متأثر بوده‌ اما طنز سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ اروپایی‌ را با شیوه طنزپردازی‌ در ادب‌ فارسی‌، که‌ پیشینه دیرینه‌ای‌ دارد، درهم‌ آمیخته‌ است‌. دهخدا به‌ سبب‌ تسلط‌ کم‌نظیرش‌ بر ادب‌ فارسی‌ و مفاهیم‌ و اصطلاحات‌ عامیانه‌، ابداعگر سبک‌ تازه‌ای‌ در نگارش‌ فارسی‌ گشت‌ که‌ بر تحولات‌ ادبی‌ معاصر ایران‌ تأثیر گذاشته‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌). میان‌ اسلوب‌ طنزپردازی‌ و هجو در نشریه‌های‌ صور اسرافیل‌ و ملانصرالدین‌ همانندیهایی‌ دیده‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ملانصرالدین‌*، مجله‌؛ محمد قلی‌زاده*، جلیل‌)، حتی‌ گفته‌اند که‌ این‌ دو نشریه‌ با یکدیگر همکاری‌ داشته‌اند (آرین‌پور، ج‌ 2، ص‌ 86)، اما حتی‌ اگر مسلّم‌ باشد که‌ دهخدا به‌ اسلوب‌ طنزپردازی‌ ملانصرالدین‌ توجه‌ داشته‌ است‌، نمی‌توان‌ گفت‌ که‌ از آن‌ تقلید کرده‌ است‌. چرند پرند، ویژگی‌ کاملاً ایرانی‌ دارد (رجوع کنید به یوسفی‌، 1371 ش‌، ص‌220ـ221). این‌ مقالات‌ شیوه‌ای‌ را که‌ در ادب‌ فارسی‌ فراموش‌ یا کم‌رنگ‌ شده‌ و تغییر چهره‌ داده‌ بود، زنده‌ کرد (رجوع کنید به پزشکزاد، 1378 ش‌ الف، ص‌ 148(
مضامین‌ اصلی‌ ستون‌ چرند پرند عمدتاً عبارت‌ بود از فساد سیاست‌ و حکومت‌، ملوک‌الطوایفی‌، بی‌شرمی‌ و خیانت‌ رجال‌ دولت‌، ظلم‌ اغنیا و مالکان‌، ریاکاری‌ روحانی‌نمایان‌ و آخوندهای‌ دروغین‌، اسارت‌ زنان‌، جهل‌ و خرافات‌ و آنچه‌ به‌ نظر دهخدا دردهای‌ اصلی جامعه استبدادزده ایران‌ بود یا مسائل‌ و مشکلاتی‌ که‌ روشنفکران‌ مسئول‌ حس‌ می‌کردند (رجوع کنید به آرین‌پور، ج‌ 2، ص‌ 79؛ یوسفی‌، 1370 ش‌، ج‌ 2، ص‌ 160). او در نخستین‌ مقاله‌ها به‌ مشکلات‌ عمومی‌تر جامعه‌، نظیر اعتیاد، احتکار گندم‌ و کمبود و بدی‌ وضع‌ نان‌، ظلم‌ حاکمان‌ و مالکان‌ و سایر مشکلات‌ مردم‌ پرداخت‌، اما به‌تدریج‌ دامنه کار خود را گسترش‌ داد و متوجه‌ مسائل‌ اساسی‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ شد و به‌ شدت‌ از زمامداران‌ و دولتمردان‌، نمایندگان‌ مجلس‌، متمردان‌ از قانون‌، خودکامگان‌ و متنفذانِ ضدنظم‌ و قانون‌ و مشروطه‌، در قالب‌ طنزی‌ تلخ‌ و کوبنده‌ انتقاد کرد (آرین‌پور، ج‌ 2، ص‌ 80). میزان‌ تأثیر طنز چرند پرند را در جامعه آن‌ زمان‌، بهتر از هر چیز در واکنش‌ زمامداران‌ و صاحبان‌ قدرت‌ می‌توان‌ یافت‌ که‌ تا آستانه قتل‌ دهخدا پیش‌ رفتند و سرانجام‌ او را از ایران‌ تبعید کردند (رجوع کنید به تقی‌زاده‌، 1372 ش‌، ص‌ 78، 83). دهخدا در این‌ مقالات‌ فقط‌ به‌ زشتیها توجه‌ نداشت‌، رویه دیگر زندگی‌ و جنبه‌های‌ خوش‌بینانه آن‌ را هم‌ می‌دید. غرض‌ او بیداری‌ مردم‌ بود و این‌ بهتر از هر چیز، گواه‌ هدفمندی‌ و امیدواری‌ اوست‌ (یعقوبی‌، ص‌ 58 به‌ بعد). دهخدا ضمن‌ طنزپردازی‌، از شخصیت‌پردازی‌ هم‌ غافل‌ نبود، چنان‌ که‌ بعضی‌ قسمتهای‌ چرند پرند رنگ‌ داستان‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ و چهره‌هایی‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ در توصیفات‌ ادبی‌ فارسی‌ دیده‌ نشده‌ بودند، در زمینه‌های‌ داستانی‌ چرند پرند ظاهر شده‌ و هر کدام‌ به‌ تناسب‌ سرشت‌ و موقعیت‌ خود سخن‌ گفته‌ و رفتار کرده‌اند. این‌ شگرد بعدها بیشتر تکامل‌ یافت‌ و در خلق‌ برخی‌ شخصیتها در اثر طنزآمیزِ ایرج‌ پزشکزاد، طنزپرداز معاصر، با نام‌ آسمون‌ ریسمون‌ به‌ نهایت‌ رسید (یوسفی‌، 1370 ش‌، ج‌ 2، ص‌ 175)

مقالات‌ چرند پرند ساختار یکسان‌ و وحدت‌ اسلوب‌ ندارند (پاینده‌، ص‌140). ساختارهایی‌ که‌ تا حدودی‌ بین‌ مقالات‌ مشترک‌ است‌، عبارت‌اند از: 1) نقل‌ حکایتی‌ کوتاه‌، بحثی‌ کوتاه‌ و کلی‌، تبدیل‌ بحث‌ کلی‌ به‌ بحث‌ سیاسی‌ ـ انتقادی‌، اشاره‌ به‌ واقعه‌ای‌ خاص‌. 2) مقدمه‌چینی‌، نقل‌ حکایتی‌ کوتاه‌، گریز زدن‌ به‌ وقایع‌ سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ همراه‌ با کنایه‌های‌ نیشدار، یافتن‌ تشابه‌ میان‌ وقایع‌ و حکایت‌، طنز و هزل‌ و هجو و تمسخر سیاسی‌ ـ اجتماعی‌. 3) نقل‌ یک‌ گفتگو، گریز به‌ رویدادها و اشخاص‌، اشاره‌ به‌ وقایع‌ یا اعمال‌ خاص‌ (رجوع کنید به دهخدا، 1362ـ1364 ش‌، همانجا). دهخدا در این‌ ساختارها از سنّتهای‌ ادبی‌ بهره‌ گرفته‌، ولی‌ هر جا لازم‌ بوده‌، اصول‌ داستان‌نویسی‌ سنّتی‌ و هنجارهای‌ حاکم‌ بر آن‌ را شکسته‌ است‌ (بالائی‌، 1377 ش‌، ص‌ 39)، ازاین‌رو ساختار عمومی‌ چرند پرند نه‌ عین‌ الگوهای‌ سنّتی‌ است‌ و نه‌ وام‌ گرفته‌ از الگوهای‌ فرنگی‌، و به‌ لحاظ‌ همین‌ ویژگی‌، نموداری‌ از دگرگونی‌ در نظام‌ ادبی‌ است‌ (همانجا). دهخدا در ساختار مقالات‌ چرند پرند ، از سه‌ عنصر مَثَل‌ و حکایت‌، زبان‌ و بیان‌، و طنزبا چیره‌دستی‌ استفاده‌ کرده‌ است‌. در ساختار مقاله‌های‌ او، داستانها، بنا به‌ مورد، یا روایی‌اند یا گفت‌وشنودی‌، یا مراسله‌ای‌/ مکاتبه‌ای‌ (برای‌ بحث‌ تفصیلی‌ در این‌ باره‌ رجوع کنید به همو، 1983، ص‌ 65ـ105). تسلط‌ او به‌ این‌ شگردها، چرند پرند را در آن‌ عصر برای‌ مخاطبانش‌ بسیار جذاب‌ کرده‌ بود.

پس‌ از انقلاب‌ مشروطه‌، سیاست‌ از انحصار طبقه‌ای‌ خاص‌ خارج‌ و موضوعی‌ عمومی‌ و متعلق‌ به‌ همه مردم‌ شد. این‌ مردم‌ مخاطبان‌ معمول‌ ادب‌ سنّتی‌ نبودند و رسانه جدید (روزنامه‌) به‌ زبانی‌ نیازمند بود که‌ همه قشرهای‌ مردم‌ بتوانند آن‌ را به‌ سهولت‌ بفهمند. چرند پرند در این‌ راه‌ پیشگام‌ بود. دهخدا نثر مسجع‌ و مطنطن‌ و تکلف‌ در گفتار را ترک‌ گفت‌ و زبانی‌ زنده‌ و مأنوس‌ را به‌ کار گرفت‌. او با وجود تسلط‌ بر زبانهای‌ فارسی‌ و عربی‌، تاریخ‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ و ایرانی‌، مفاهیم‌ اسلامی‌ و قرآنی‌، ادبیات‌ و امثال‌ عرب‌، و علوم‌ ادبی‌ ـ بلاغی‌، در نوشتن‌ چرند پرند از ساده‌ترین‌ زبان‌، آمیخته‌ به‌ حلاوتهای‌ زبانی‌ و نمادها و نشانه‌های‌ فرهنگی‌ سود برد. زبان‌ چرند پرند بسیار ساده‌ و روان‌، همه‌ فهم‌، موجز، صمیمی‌، برخوردار از اصول‌ بلاغت‌، به‌دور از ابتذال‌، آمیخته‌ به‌ امثال‌ و حکم‌، گاه‌ خوش‌آهنگ‌ و از حیث‌ ترکیب‌، تابع‌ زبان‌ گفتاری‌ است‌ (رجوع کنید به آرین‌پور، ج‌ 2، ص‌ 39؛ دهخدا، 1362ـ1364 ش‌، سرآغاز دبیرسیاقی‌، ص‌ یازده‌؛ یوسفی‌، 1370 ش‌، ج‌ 2، ص‌ 165). دهخدا با نثر چرند پرند و نیز شعرهای‌ طنزآمیز و عامیانه‌، سبک‌ جدیدی‌ در ادبیات‌ معاصر ایران‌ به‌وجود آورد (رعدی‌ آذرخشی‌، ص‌410ـ414) و در نثر فارسی‌ تحول‌ ایجاد نمود. از این‌ گذشته‌، از حیث‌ ابداع‌ و تخیل‌ و سایر جنبه‌های‌ آفرینش‌ ادبی‌، بر ادب‌ فارسی‌ عصر خود و پس‌ از خود تأثیر گذاشت‌ (رجوع کنید به بالائی‌، 1983، ص‌ 59). دهخدا پیش‌ از سیدمحمدعلی‌ جمالزاده‌ * ، زبان‌ و اصطلاحات‌ عامیانه‌ را به‌ ادبیات‌ راه‌ داد و به‌ جایگاه‌ آن‌ در ادب‌ اعتبار بخشید، مثلاً در برخی‌ از مقاله‌های‌ چرند پرند ، تعبیرات‌ و ترکیباتِ به‌ اصطلاح‌ «چاله‌میدانی‌»، چنان‌ هنرمندانه‌ و به‌جا به‌کار رفته‌ است‌ (برای‌ مثال‌ رجوع کنید به دهخدا، 1362ـ1364 ش‌، ج‌ 1، ص‌ 80) که‌ می‌توان‌ علت‌ تأثیر آن‌ را در تحول‌ سبکی‌ از نثر معاصر دریافت‌. ادوارد براون‌ هنگام‌ تألیف‌ تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ به‌ جایگاه‌ دهخدا، که‌ در آن‌ زمان‌ هنوز جوان‌ بود و شهرتی‌ نداشت‌، در ادب‌ معاصر ایران‌ پی‌ برد (رجوع کنید به ص‌ 337). ایرج‌ پزشکزاد (1378 ش‌ ب‌ ، همانجا) مقالات‌ چرند پرند را یکی‌ از لطیف‌ترین‌ و ظریفت‌ترین‌ طنزهای‌ روزنامه‌ای‌ در زبان‌ فارسی‌ و در زبانهای‌ دیگر، و در عین‌ حال‌ از غم‌انگیزترین‌ نوشته‌ها، توصیف‌ کرده‌ است‌. او (1378 ش‌ الف‌ ، همانجا) دهخدا را با بهترین‌ طنزنویسان‌ سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ جهان‌ برابر دانسته‌ است‌. چرند پرند از دیدگاه‌ داریوش‌ آشوری‌، منتقد، «عالی‌ترین‌ سلسله‌ مقاله‌های‌ طنزآمیز عصر انقلاب‌ مشروطیت‌... و در نوع‌ خود در سراسر ادبیات‌ فارسی‌ بی‌نظیر» است‌ (ص‌ 103)

چرندپرند پس‌ از روزنامه صوراسرافیل‌ ، در جلد یکم‌ شاهکارهای‌ نثر فارسی‌ ، گردآوری‌ سعید نفیسی‌ چاپ‌ شد (تهران‌ 1336 ش‌) و در 1342 ش‌ با همین‌ عنوان‌، به‌ صورت‌ کتابی‌ مستقل‌ در سلسله کتابهای‌ جیبی‌ در تهران‌ انتشار یافت‌. چاپ‌ کامل‌ و نسبتاً بی‌غلطی‌ از آن‌ به‌ کوشش‌ محمد دبیرسیاقی‌ در مقالات‌ دهخدا (تهران‌ 1362 ش‌) منتشر شده‌ است‌. شماری‌ از مقالات چرند پرند به‌ انگلیسی‌، فرانسه‌ و برخی‌ زبانهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به بالائی‌، 1983، ص‌ 68، 71ـ72، 75ـ76، 79، 82ـ83).

مجمع‌ الامثال‌ دخو، به‌ قلم‌ دهخدا، که‌ سلسله‌ مقالاتی‌ بر مبنای‌ امثال‌ فارسی‌ است‌ و هر مقاله‌ با مثلی‌ آغاز و با عبارتهای‌ طنزآمیز و محتوای‌ سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ دنبال‌ می‌شود، به‌گونه‌ای‌ ادامه مقالات‌ چرند پرند است‌. این‌ سلسله‌ مقالات‌ نخست‌ در روزنامه ایران‌ کنونی‌ (ش‌ 1، 28 محرّم‌ 1331) انتشار یافت‌ و چاپ‌ کامل‌ آن‌ در مقالات‌ دهخدا(ج‌ 1، ص‌ 245 به‌ بعد) آمده‌ است‌.(عبدالحسین‌ آذرنگ‌،چرند پرند، دایرة المعارف بزرگ اسلامی،)


                                         
 نمونه نثر چرند وپرند:

گرچه دردسر می دهم، اما چه می توان کرد نُشخوار آدمیزاد حرف است. آدم حرف هم که نزند دلش می پوسد. ما یک رفیق داریم اسمش دَمدَمی است. این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود34 که کبلایی ! تو که هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیا دیده تری هم تجربه ات زیادتر است، الحمدلله به هندوستان هم که رفته ای پس چرا یک روزنامه نمی نویسی؟! می گفتم: عزیزم دمد می! اولاً همین تو که الآن با من ادعای دوستی می کنی آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم بگو ببینم چه بنویسیم؟ یک قدری سرش را پایین انداخت بعد از مدتی فکر سرش را بلند کرده  گفت: چه می دانم از همین حرفها که دیگران می نویسند: معایب بزرگان را بنویس؛ به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان. می گفتم: عزیزم! والله بِالله این جا ایران است این کارها عاقبت ندارد
می گفت: پس یقین تو هم مستبد هستی. پس حکماً تو هم بله! ...
وقتی این حرف را شنیدم ماندم معطل، برای اینکه فهمیدم همین یک کلمـﮥ تو هم بله! ... چقدر آب برمی دارد.
باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت و گفت و گفت تا ما را به این کار واداشت. حالا که می بیند آن رویِ کار بالاست ، دست و پایش را گم کرده تمام آن حرفها یادش رفته.
تا یک فرّاش قرمزپوش می بیند، دلش می تپد، تا به یک ژاندارم چشمش می افتد ،رنگش می پرد، هی می گوید: امان از همنشین بد، آخر من هم به آتش تو خواهم سوخت. می گویم: عزیزم! من که یک دخو بیشتر نبودم چهار تا باغستان داشتیم ،باغبانها آبیاری می کردند، انگورش را به شهر می بردند کشمشش را می خشکاندند. فی الحقیقه من در کنج باغستان افتاده بودم تویِ ناز و نعمت همان طور که شاعر عَلَیهِ الرَّحمَه گفته

نه بیل می زدم نه پایه 
انگور می خوردم در سایه

در واقع تو این کار را روی دست من گذاشتی. به قول طهرانی ها تو مرا روبند کردی ، تو دستِ مرا توی حنا گذاشتی . حالا دیگر تو چرا شماتت می کنی؟می گوید: نه، نه، رشد زیادی مایـﮥ جوانمرگی است.می بینم راستی راستی هم که دمدمی است.

خوب عزیزم دمدمی! بگو ببینم تا حالا من چه گفته ام که تو را آن قدر ترس برداشته است. می گوید: قباحت دارد ، مردم که مغز خر نخورده اند. تا تو بگویی «ف» من می فهمم «فرح زاد» است. این پیکره ای که تو گرفته ای معلوم است آخرش چه ها خواهی نوشت. تو بلکه فردا دلت خواست بنویسی: پارتی های بزرگان ما از روی هواخواهی روس و انگلیس تعیین می شود. تو بلکه خواستی بنویسی ... در قزاقخانه صاحب منصبانی که برای خیانتِ به وطن حاضر نشوند مسموم (در این جا زبانش تپق می زند لُکنت پیدا می کند و می گوید) نمی دانم چه چیز و چه چیز، آن وقت من چه خاکی به سرم بریزم و چه طور خودم را پیش مردم به دوستیِ تو معرفی بکنم. خیر خیر ممکن نیست. من عیال دارم، من اولاد دارم. من جوانم. من در دنیا هنوز امیدها دارم.
می گویم: عزیزم! اولاً دزدِ نگرفته پادشاه است . ثانیاً من تا وقتی که مطلبی را ننوشته ام کسی قدرت دارد به من بگوید: تو! ... بگذار من هر چه دلم می خواهد در دلم خیال بکنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت می خواهد بگو. من اگر می خواستم هر چه می دانم بنویسم تا حالا خیلی چیزها می نوشتم مثلاً می نوشتم: الان دو ماه است که یک صاحب منصب قزاق که تن به وطن فروشی نداده، بیچاره از خانه اش فراری است و یک صاحب منصب خائن با بیست نفر قزاق مأمور کشتن او هستند
مثلاً می نوشتم: اگر در حساب نشانـﮥ «ب» بانک انگلیس تفتیش بشود بیش از بیست کرور از قروضِ دولت ایران را می توان پیدا کرد.
مثلاً می نوشتم: اقبال السلطنه در ماکو و پسر رحیم خان در نواحی آذربایجان و حاجی آقا محسن در عراق و قوام در شیراز و ارفع السلطنه در طوالش به زبان حال می گویند چه کنیم؟ اَلخَلِیلُ یَأمُرُنِی وَاَلجَلِیل یَنهَانِی .مثلاً می نوشتم: نقشه ای را که مسیو «دوبروک» مهندس بلژیکی از راه تبریز، که با پنج ماه زحمت و چندین هزار تومان مصارف از کیسـﮥ دولت بدبخت کشید، یک روز از روی میز یک نفر وزیر پر درآورده به آسمان رفت و هنوز مهندس بلژیکی بیچاره هر وقت زحماتِ خودش در سر آن نقشه یادش می افتد چشم هایش پر از اشک می شود.
وقتی حرف ها به این جا می رسد دستپاچه می شود می گوید: نگو نگو، حرفش را هم نزن، این دیوارها موش دارد موشها هم گوش دارند .
می گویم: چشم! هر چه شما دستورالعمل بدهید اطاعت می کنم. آخر هر چه باشد من از تو پیرترم یک پیرهن از تو بیشتر پاره کرده ام من خودم می دانم چه مطالب را باید نوشت چه مطالب را ننوشت.
آیا من تا به حال هیچ نوشته ام چرا روز شنبـﮥ 26 ماهِ گذشته وقتی که نمایندﮤ وزیر داخله آمد و آن حرف های تند و سخت را گفت یک نفر جواب او را نداد ؟
آیا من نوشته ام که: کاغذسازی در سایر ممالک از جنایات بزرگ محسوب می شود، در ایران چرا مورد تحسین و تمجید شده؟
آیا من نوشته ام که: چرا از هفتاد شاگرد بیچاره مهاجرِ مدرسـﮥ آمریکایی می توان گذشت و از یک نفر مدیر نمی توان گذشت؟
اینها که از سرایر مملکت است. اینها تمام حرفهایی است که همه جا نمی توان گفت، من ریشم را که توی آسیاب سفید نکرده ام ، جانم را از صحرا پیدا نکرده ام، تو آسوده باش هیچ وقت از این حرفها نخواهم نوشت.
به من چه که وکلای بلد را برای فَرطِ بصیرت در اعمال شهرِ خودشان می خواهند محض تأسیس انجمن ایالتی مراجعت بدهند.
به من چه که نصرالدولـﮥ پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز می خواند که منم خورندﮤ خونِ مسلمین. منم بَرندﮤ عرضِ اسلام . منم که آن دَه یکِ خاکِ ایالتِ فارس را به قهر و غلبه 
گرفته ام. منم که هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقایی را به ضرب گلولـﮥ توپ و تفنگ هلاک کردم. به من چه که بعد از گفتن این حرفها بزرگان طهران هورا می کشند و زنده باد قوام می گویند ... 
وقتی که این حرفها را می شنود خوشوقت می شود و دست به گردنِ من انداخته روی مرا می بوسد می گوید: من از قدیم به عقلِ تو اعتقاد داشتم، بارک الله! بارک الله! همیشه همین طور باش. بعد باکمال خوشحالی به من دست داده، خداحافظ کرده، می رود.

وطن داری 

هنوزم ز خردی به خاطر در است
که در لانـﮥ ماکیان برده دست


به منقارم آنان به سختی گَزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید

پدر خنده بر گریه ام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان

***

و از همین دست  نقیضه هاست  " قضیه های " هدایت و فرزاد در "وغ وغ ساهاب" که از آن در بخش طنز نویسان معاصر یاد کرده ایم.

توللی و التفاصیل


فریدون توللی نیز در دو کتاب " التفاصیل"و "کاروان"به  شیوه ی گلستان و متون مسجع ،  ونوع ادبی التفاصیل  نقیضه ها ی طنزآمیزاجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که در خلال سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ در مطبوعات آن زمان چاپ و بعد به صورت کتاب مستقلی منتشر شده است. این نوشته ها بیانگر اوضاع نابسامان ایران در آن سالهاست.شامل 75 قطعه است که نویسنده برای هر یک مقدمه ای فراهم کرده و ضمن آن توضیحاتی دربارۀ هر قطعه ای آورده است.  

التفاصیل ، از شاهکارهای طنز فارسی ، و متأثر از گلستان ، مرزبان نامه ، کلیله و دمنه ، مقامات حمیدی و برخی از داستانهای عامه پسند نظیر اسکندرنامه و امیر ارسلان است ، و نثری آمیخته به نظم دارد. چاپ اول التفاصیل (شیراز 1324ش ) و چاپ دوم آن (تهران 1331ش ) شامل 76 قطعه بود. در چاپ 1348 ش یکی از قطعات آن به نام موریس ــ که در آن به رضاشاه طعنه زده بود ــ حذف شد. تولّلی این کتاب را به رسول پرویزی تقدیم کرده است...

"کاروان " نیزدر شیوه ی التفاصیل و اثری طنزآمیز است شامل سه دفترِ بیداری ، دوری از بردگان سرخ ، و هنگامه ی نفت که سبک آن مانند التفاصیل است با این تفاوت که نویسنده پیش از هر قطعه ، مقدمه ای با نثر جدّی در باره ی ماجرایی تاریخی که آن قطعه به آن نظر دارد، نوشته است . نسخه های چاپی کاروان نادر است . تولّلی نسخه ای از این کتاب را در 20 مرداد 1331 به دکتر محمد مصدق تقدیم کرد و او نیز در همان سال کتاب را به کتابخانة دانشسرای عالی هدیه داد. این نسخه در کتابخانه ی دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران محفوظ است . از یک کتاب طنز او نیز با عنوان عجائب القضائب یاد کرده اند که چاپ نشده است (پرهام ، 1370ش ، ص 239؛ قس خائفی ، ص 800 : قضائب العجائب ). از تولّلی چند ترجمه از داستانهای فرانسوی ، مقاله هایی در باره ی باستان شناسی ، شعر، فرهنگ و ادب عامه و نقد برخی کتابهای شعر در نشریات به چاپ رسیده است (برای فهرست آنها رجوع کنید به فقیری ، ص 835 ـ 838). (مهران افشاری)


(این قطعه نقیضه تذکره‌های قدیمی شعر و  انتقاداز ملال انگیز بودن برنامه‌های درسی آن زمان نگاشته شده. )


دیگر از شعراء بزرگ این قرن ابوالرطیل حمبل بن تنبل بن الدنک الملقب به حمقُ الشعراء است  که تاریخ ولادتش به علت فوت قبلی والده ماجده‌ی مغفوره‌ی آن مرحوم نامعلوم و در سال وفاتش میان تذکره نویسان اختلاف است، گروهی فوت آن جناب را به سا ل سبع عشرین و بضع مائه ضبط کرده و فرقه دیگرِ(بضع) را تحریفی از تسع دانسته و علت آنرا عدم توجه کاتب شمرده‌اند. لکن اصح اقوال و اصوب روایات، قول بهروز بن هشام صاحب تذکرةالحُمقا است که می‌نویسد: 
"مولانا فوت نکرده بل از انظار خلایق غائب گشته و باشد که هم اکنون در میان مردمان باشد و کسش به دیده نیارد» و بَیِنه وی در اثبات این گفتار این شعر مولاناست: 
بیت
دوش، از لعل لبش آب سکندر خوردم

برو ای خضر، که من زنده‌ی جاویدانم
و هموست که سالیان دراز در دیوان مُعجز بیان مولانا به تتبُع و تحقیق پرداخته و وجود طایر و در نتیجه اتوموبیل را درعصر وی معلوم داشته و عجیبتر از همه اینکه انحصار دولتی طایر را نیز به ثبوت رسانیده است. 
استناد وی بدین شعر مولاناست: 
بیت
طایر دولتم از دست چو بیرون افتاد

       دجله شد دیده‌ام از اشک و بدل خون افتاد 
جنابش را در فن قصیده سازی و غزل پردازی مقامی شامخ و منزلتی باسق بودی و مستزاد و رباعی را بغایت نیکو سرودی. دیوانش از چند هزار بیت متجاوز است. تحصیلات خویش را در خدمت خواجه بدرالدین چاپلوس به پایان رسانید و در سلک مداحان امیر خوارزم منسلک گردید. شیواترین قصیده‌ی وی قصیده‌ایست که در وصف دُم اسب امیر سُروده و صنعت تجاهل العارف را بکمال رسانیده، مطلع آن اینست: 
یا رب این گیسوان یار من است؟!

              یا دُم اسب شهریار من است؟! 
صاحب تذکرةالحمقاء می‌نویسد که امیر را استماع این قصیده غّرّا چنان مقبول افتاد که در حال ماده خری به آنجناب صله داد و مولانا ارتجالاً این بیت به شکرانه‌ی آن سخاوت بر وی فرو خواند. 
                         بیت
               بخری مفتخرم کرد امیر

           مفت، همسر به خرم کرد امیر
و همو گوید که امیر شعر دوست از شنودن بیت اخیر و صنعت تقطیع مفتخر به مفت و خر چنان بی تاب گردید که در زمان پالانی نیز بر خر علاوه کرد و مولانا دیگر بار این شعر با لبد یهه ورد زبان ساخت:
                          بیت
       امیرا، می نهم پالان تو بر چشم خون پالا   

                            که پالان از تو خوشتر کز دگر شه لوءلوء لالا
این کَرَت جناس زائد پالان و پالا کار را به جایی رسانید که امیر به دست مبارک خویش افساری نیز بر سر الاغ رد و متبسم چنین فرمود: 
     "خذ یا صاحبی و الله ما رأیت و شعراً احسَن کَشعرک "
مولانا را علاوه بر فنون شعر و کتابت در موسیقی نیز دستی پرتوان بودی و تنبک را بغایت نیکو نواختی. مرویست که شبی در مجلس بزم امیر، قلمتراش هندی از جیب برکشید و پوست ضرب بتمامی بردرید و با تنبک بی پوست چنان نواختن گرفت که حضار از گریه به خنده و از سرفه به عطسه درافتادند. آنگاه شیوه بگردانید و همگان به خواب کرد و چون نفیر از خفتگان برخاست چنان مشتی گران بر کاسه ضرب کوفت که جملگی از خواب شیرین بپریدند و دشنام آغازیدند! 
مولانا در اشعار خویش بکرات بدین هُنر مباهات نموده و این قطعه خود از آن جمله است. 
                         قطعه
        مبین به ظاهر آرام و وضع خاموشـــم

           اگر چه هست خموشی مرا بحضرت دوست

        من آنکسم که چو آهنگ شاهکار کنم

      صدای کوس برآرم ز تنبــــــــک بی پـــوست 
و مولانا را فرزندان بسیار بودی که همگی بعد از وفات وی گدا شدند.

اختلاس

       و اختلاس بر وزن اسکناس اندر لغت سرقت را گویند و اخص آن سرقت دیوانیان است از خزانه و در تسمیۀ این کلمه عقاید متفاوت است. زمره ای کتابت آن با صاد کرده و ریشۀ آن را خلوص دانسته اند و حجت ایشان این که مأمور مختلس را ارادت و اخلاص چنانست که کیسۀ خویش از خزانۀ دیوان فرق ننهد و جدایی در  میانه نبیند چنانکه شاعر فرماید:

قطعه

خلوص نیت و اخلاص چون به پیش آمد

ز جیب خویش منه فرق جیب دولت را

ببر ز کیسۀ دیوان و قصر و کاخ بساز

به خویش راه مده خواری و مذلت را!

گروهی دیگر اختلاس را از اختلال حواس گرفته و به همین علت مختلسین را از سیاست و مجازات معاف دانسته اند.

قطعه

ز اختلال حواس است اختلاس ای دوست

که هوشیار بدین کار، تن نخواهد داد

جنون محض بود ورنه مرد روشن رای

تن از برای یکی پیرهن نخواهد داد!

خواجه علی طفیلی در رسالۀ مصباح المختلسین اختلاس اندک را تحریم فرموده و حجتی که آورده اینست که چنین مختلس را یارای ارضای فراتران خود نیست و گاه باشد که مغرضین بر وی حسد برند و به زندانش اندازند.

قطعه

در پی دانه مرو همچو کبوتر که تو را

عاقبت بهر یکی دانه ، به دام اندازند

صید کن شیر صفت ،نیم بخور، نیم ببخش

تا به هر جا که روی بر تو سلام اندازند

و بر مختلس است که در امر اختلاس همت بلند دارد و از مسروقات خویش بخشی گران نثار فراتران کند و بقیت آن به نام خویش به کار ابتیاع ضیاع زند و عمر در شادکامی بسر آورد که گفته اند:

شعر

تو دزدی می کن و در کیسه انداز

که دزدان راست در این ره سرودی

اگر دزدی نباشد در ادارات

در استخدام دولت نیست سودی!

نفت:

و نفت بر وزن جفت، آتشین آبی را گویند که نیاشامند و بر جای زیت در مخزن سراج ریزند و فتیله نهند و بسوزانند و جلباب ماتم از رخسار نو عروس شب بر گیرند و تیرگیها زائل دارند و شعلۀ نفت را خاصیتی است که در زیت و شموع نباشد. ابوالنجم جرجیس بن بهرام بن یافث نفت سوز طبری فرماید:

امشب مگر به نفت نمی سوزد این چراغ

یا خود نگشته روشنم از تاب می، دماغ

...روشن شود هزار چراغ از فتیله ای

ما را فتیله هست و نمی سوزد این چراغ!

...و از برکت نفت نیز چونان لبن که از آن سر شیر و ماست و دیگر لبنیات سازند، چیزها توان ساخت و هم از آن جمله است مومیائی و قطران و قیر و روغن فرنگی که در علم طبابتش وازلین گویند

بیت

وازلین بر زخم مژگانت نهادم به نشد

تیر مژگانت مگر با وازلین آغشته بود!

***

 

"ایفل"

...و ایفل بر وزن "بیدل" قطور مناره یی ست بر شطّ پاریس که منارجنبان صفاهان با همه درازی به پایه ی آن نرسد و گنبد قابوس بر عظمتش افسوس خورد و بنای این مناره از آهن خام نهاده اند. راوی گوید که در آن هنگام که معماران چیره دست فرنگ آهنگ افراشتن این منار همی کردند، من خود به شخصه حاضر و ناظر بودم و معاینه همی دیدم که حدّادان توانا پاره های حدید به مد د جرّاثقال از خاک برگرفتندی و به یاری سلاسل و اغلالش در دل آسمان به هم برپیوستندی. و نیز گوید که مرا رغبت به تماشای این بنا بدان پایه بود که همه روزه بر ساحل شد می و از بام تا شام به نظاره ی آن پرداختمی و تا چهل سالم کار بدین منوال بود و هم در این زمان بود که چهار فرزندم از رحم آن جفت که از فرنگان به عقد کشیده بودم نصیب افتاد.

شعر

به چهل سال پاره های حدید

سر هم کوفتند و ایفل شد

رو رها کن منارجنبان را

کان ز پولاد و این یک از گل شد

و بر سر این برج مشعلی ست که تا مسافتی بعید نور فشاند و سبب هدایت سفا ین گردد. و از عجایب کار فرنگان این که این مشعل را حاجت به زیت و مخزن نباشد، بل به مد د مفتولی چندش فروزان کنند و به هنگام کشتن، مهره ی زیرین آن بگردانند. و در تسمیه ی این منار به ایفل محقق بلخی را عقیدت بر این است که ایفل در اصل "این فعل" بوده و بعدها در اثر کثرت استعمال به حذف نون ثالث و عین خامس بدین صورت در آمده و داستانی که آورد این که:

در ایام ماضی ، نانجیب الدین حرامی، از جهت تماشا بر پای آن برج رفت و سر بر فراز داشت. قضا را دستارش از فرط طول مناره از سر بیفتاد و شیخ در حال این بیت ورد زبان ساخت:

بیت

شگفت دارم از "اینفعل" و کار فاعل او

که از سر اوفتد عمامه در مقابل او

و از آن پس نام آن برج اینفعل و بعدها چنان که اشارت رفت ایفل نهادند و از خواص دیگر این مناره آن که جماعت فرنگان خائنین مُلک و ملت بر فراز آن برند و از ارتفاع عظیمشان سرنگون کنند و طعمه ی ماهیان دارند.

عجبا! فرنگان با همه بی دانشی کیفر خائنین خود چنین دهند و ما تیز هوشان منار صفاهان همچنان بی مصرف نهاده ایم!

شعر

نابکاران را مناری باید و نیکو مناری

کز فراز آن نگون سازندشان با حال زاری

در دوران متأخّر نیز کتاب " جوامع الحکایات " منوچهر احترامی  و " تذکرة المقامات"ابوالفضل زرویی نصر اباد نیز از نقیضه های دوران ما هستند. (فلاح قهرودی؛غلامعلی، صلیری تبریزی، زهرا: پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی ،زمستان1389، ضماره ی 8صص17 تا32)

مرحوم گلچین معانی در مقدمه تذکره ی یخچالیه به نقیضه ساز دیگری هم اشاره دارند و می نویسند:

"مرحوم ادیب بیضایی کاشانی  نیز رساله ی کوچکی به سبک یخچالیه در انتقاد گفتار و کردار چنتن ازازشعرای کاشان  که باوی معاصر بوده اند ،نگاشته اند ( ص د)

آخرین نقیضه ی نثری که در سا ل های اخیر تالیف یافته ، "تذکره المقامات" ،نوشته ی ابوالفضل زرویی نصرآباد مشهور به ملا نصرالدین از همکاران کیومرث صابری«گل آقا» است.نوشتن قطعات این تذکره، نخست بار از سی و یک اردیبهشت ۱۳۷۰ در مجله ی گل آقا آغاز شد تا آنکه در سال ۱۳۷۶ چاپ اول مجموعه آن در کتابی به همین نام انتشار یافت.چنانچه از نام آن نیز پیداست، مولف تذکره المقامات ،آن را بر اساس تذکرة الاولیاء  عطار و نیز حالات و مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر نوشته ی محمد بن المنور ،نقیضه سازی کرده است و حق آن است که از تمام نقیضه سازان طنز که من شناخته ام(جز برخی قطعات تذکره یخچالیه مذهب اصفهانی) برتر  و شیواتر و زبان آن استوارتر و طنز آن گزنده تر و شیرین تر است.

 

از تذکره یخچالیه بدان سبب پیش نیست که موضوعات قطعات آن مانند برخی قطعات التفاصیل توللی ،متاسفانه غالبا اشخاص سیاسی اند و این امر به هر اثر زیبایی ،جنبه ژورنالیستی خواهد داد.زیرا در آینده و با فرآموش شدن افراد،جذابیت چنین قطعات نیز کم خواهد شد.زیرا تلمیحات و اشارات در آنها غالبا به کارهایی بر می گردد که اشخاص به مناسبت مشاغل سیاسی خود انجام می داده اند و طبعا با گذشت زمان نمک و ملاحت خود را از دست خواهد داد و به راستی حیف از این استعداد بسیار خوب و ذوق شگرف زرویی نصرآباد که این استعداد و ذوق را در موضوعاتی خرج کرده است که سریعا فرآموش خواهند شد از هوشمندی چون او انتظار می رفت موضوعات و زمینه های«ماندنی تر» را با قلم بسیار شیرین خود ،خواندنی کند تا از بلای ژورنالیسم فاصله گرفته باشد.

به جای هر سخن دیگر ، نمونه یی از کار زیبای ماندنی تر او را با هم بخوانیم:

 

ذکر«کیومرث صابری»-حفظه الله-

آن رونده راه صواب، آن زننده حرف حساب، آن طوطی وادی شکر خایی. آن صاحب منصب گل‌آقایی، آن منتقد طریقت جابری، مولانا «کیومرث صابری»- دامت توفیقاتهشیخ الشیوخ طنازان عصر خود بود.
برخی مغرضین گویند: ابتدای کار او آن بود که ازفومنات آمده بود و شیخنا «سید محمود دعایی» که از اجله ی زعمای جریده ی « اطلاعات» است، بابعضی اصحاب خاص در شارع عام می‌رفت و با مولانا «جلال‌الدین رفیع» می‌گفت: «مارامی‌باید تا شخصی گیج و گول بیاریم و بعضی امورات جریده به او سپاریم. که عقلا درکار ما در مانده‌اند.» مگر این مرد – حفظه‌اللـه- بر آنجا می‌گذشت و این سخن شنیدپس در دامن شیخ آویخت که: «یا شیخ! مرا کاری ده.» گفت: «نامت چیست؟»
گفت: «گولآغا!» پس گفت: «ای‌جلال! ما به مسمّی راضی بودیم و این مرد اسمش هم در همان راستاستدامنش از کف مده که راست کارماست»
نقل است که در جوانی تعمیر ماشین می‌کردوقتی ماشین پیش او بردند که تعمیر کن. ساعتی نگذشت که کرد. پس بر طریق «پُز» باایشان گفت که: «ما اینیم!» چون نظر کردند، سوپاپ در دستش دیدند و پنداشتند که یعنی گفت: «ما سوفافیم!» و این که او را سوپاپ می‌گویند، هم از این جهت است نه به جهات دیگر(!)
او را گفتند: «حرف حساب چیست؟» گفت: ««آن است که قَلّ است و دَلّ است و اطنابش مُمِلّ نیست و ایجازش مُخِلّ نیست.» این سخن پیش مولانا غضنفر بردند که: «ترجمت کن»! گفت: «ترجمت ندانم. لیک آن قدر دانم که حرف حساب، آن است که به واسطه آن، به نعل و میخ می‌زنند و از چپ و راست می‌خورند»
نقل است که مچ‌گیری می‌کرد و حالگیری می‌کرد. چنان که روزی به هیأت دولت رفته بود. گفت: «بی‌انصافی راه بر محموله کاغذ ما بسته‌است.» مگر مولانا «وهاجی» که وزارت بازرگانی داشت، آنجا بود. گفت: «ما کی چنین کرده‌ایم؟» پس همگی دانستند که کار کار اوست – حفظه‌‌اللـه-.
نقل است که «تویوتا»یش دزدیدند. شکایت به حاکم بردبه زندانش کردند گفت: «ما ل من دزدیده‌اند. از چیست که مرا به زندان می‌برید؟»گفتند: «از آن که پیش از هر چیز، می‌بایدت تا ثابت کنی که با این مایه بی مایگی(!)،تویوتا، چگونه خریده بوده‌ای؟!»
گویند: نفس شیخ ما- سلّمه اللـه- از جای گرم درمی‌آمد. چنان که مریدی یک صبحدم تا شام در صف ایستاده بود. مگر با اخم بر زبانش رفت که: «این چقدر دراز است!» پس با مرید گفت: «برو که توصحبت ما را نشایی. ازآن‌که:خنده رو هر که نیست از ما نیست اخم در چنته گل‌آقا نیست!»
وقتی دیگر گفت: «اگر معاون اول، به جای یکی، شش تن بودی، نان ما توی روغن بودی!» شبی در مناجات می‌گفت: «خدایا، بر مشکلات مردم بیفزا.» گفتند: «این چه دعاست؟» گفت: «ما به نوشتن مشکلات مردم نان می‌خوریم، هرچه مشکل مردمان بیشتر،وضع‌ما بهتر!»
نقل است که گفت: مرد آن مرد است که چون جریده نویسد، چنان نویسد که چپ را خوش آید و راست را، موا فق را خوش‌آید و مخالف را، دوست را خوش آید و دشمن را،ظالم را خوش آید و مظلوم را، حاکم را خوش‌آید و… »و با این همه، گفتی که:  ما«سوفاف!» نباشیم و این کنیت بر مابسته‌اند!» والـله اعلم.

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>