دکتر منصور رستگار فسایی
نثر دکتر پرویز ناتل خانلرى* *
خانلرى " در نگارش نثر فارسى با شیوه خاص خود، مکتبى تازه به وجود آورد
1-.1 نثرنویسى خانلرى: خانلرى کتابهایش را با نام خودش ولى مقالاتش را گاهى با نام "پژوهنده" و زمانى به امضاى "پ-ن-خ" به چاپ مى رسانید.
"خانلرى به راستى ستاره تابناکى بود که مقارن جنگ دوم جهانى در افق هنر و ادب ایران طلوع کرد و بیش از پنجاه سال نور افشاند، مردى صاحبنظر و دانشمند و مبتکر و بسیار خوش استنباط بود که از موهبت آفرینش هنرى برخوردار بود، با خانلرى بود که نثر فارسى که با قائممقام در راه سادگى و روشنى افتاده بود به کمال رسید... من او را بهترین نثرنویس زبان فارسى مى دانستم، نثرش به توانایى در بیان، انتخاب درست کلمات، نکتهیابى و ایجاز و آهنگى دلنشین ممتاز است، مثل خود او متین و موقّر بود و... متجدد و تازهجو... نثرى است چون چشمهاى زلال و زاینده، روان و ثمربخش و عطشنشان و براى مقالات جدّى و نقد هاى ادبى و هنرى و اجتماعى، بهترین سرمشق و چنانکه باید، سرمشق بسیارى از نثرنویسان خوب معاصر قرار گرفت، هرچند کمتر کسى به کمال او دست یافت..."
"خانلرى در تحقیق مبتکر بود و به مسائل اساسى نظر داشت آواشناسى فارسى را او در ایران آغاز کرد و عروض جدید را او در ایران پى افکند، اصطلاحات شیوایى که در آواشناسى و دستور زبان و وزن شعر وضع نموده، و عموما رواج یافته، همه، نشان حسن ذوق و شمّ لغوى و سلیقه مستقیم اوست، در تاریخ زبان فارسى، آنجا که به مباحث دستورى این زبان مى پردازد باز نکتهبینى و حُسن استنباط او آشکار مى شود، پس از جنگ، خانلرى مثل طبیبى که بر بالین بیمارى حاضر شود، در صحنه فرهنگ و ادبیات ایران ظاهر شد، نه چون طبیبان سوداگر و بى خیال، بلکه با تصمیمى استوار و اندیشهاى روشن و خاطرى پرشور به قصد اصلاح... خانلرى مانند برخى از پیشوایان نسل پیش از خود، با تکیه بر مواریث فرهنگى ایران، علمدار نوخواهى و تجددى سنجیده و دور از مبالغه شد و بدرستى دریافت که جامهاى که هزار سال بر تن داشتهایم، فرسوده شده و باید جامهاى نو، درخور روزگار بر تن کنیم که... مایه و رشته و سوزنش از ما باشد و رنگ آن به چهره ما بخورد و به سنّ ما بیاید..."
دکتر خطیبى دوست، همکلاسى و همکار دکتر خانلرى درباره نثر او مى نویسد:
دکتر خانلرى در نثرنویسى نهتنها در دوران معاصر، بلکه در تاریخ تطور نثر پارسى، پایگاهى بلند دارد، نثر او با پیوستگى به بیش از ده قرن تاریخ نثر پارسى، شیوه خاصى را دنبال مى کند که در آن روانى و رسایى معنى با پختگى و سختگى و انسجام لفظى، درهم آمیخته و با اتکا به گذشته نثر پارسى و در عین حال نگاه به آینده، به پیش مى رود، تکیه بهپشت دارد و روى به پیش، چنانکه در میان نثرنویسان معاصر نظیر او را کمتر مى توان یافت براى او نثرنویسى با مطالعات عمیق و ذوق سرشار و پربارى که داشت بسیار آسان بود، چون قلم برمى داشت، بى وقفه و درنگ پیش مى رفت و جُمل و عبارات را به اقتضاى معنى- پیاپى و استادانه، بى حشو و زواید به هم مى پیوست و کم اتفاق مى افتاد که نیازى به بازنویسى نوشته هاى خود داشته باشد، شیوه او در نویسندگى، ساده و بى پیرایه بود و هیچگاه در پى لفظپردازى و عبارتسازى نمى رفت، کلامش خوشآهنگ و به همفشرده و موجز بود اما نهچندان که در آن خللى به معنى راه یابد، او در نویسندگى راهى مستقیم و هموار برگزیده بود که به آسانى و بى هیچ تکلف در آن پیش مى رفت نوشته هاى او به تمام معنى نمودار صنعت سهل و ممتنعى بود که نویسندگان قدیم بدان اشاره کردهاند، در کار تحقیق بسیار دقیق و عمیق بود و هیچ موضوعى را سرسرى و بى مطالعه و دقت به قلم نمى آورد و تا به درستى آنچه دریافته بود، اطمینان نمى یافت آنرا به رشته تحریر نمى کشید...
رسول پرویزى او را سلطان نثر فارسى مى خواند و دیگرى او را "ذوالقرنین" مى نامید، چون ملک نظم و نثر را مسلّم او مى دانست.
علیرضا حیدرى درباره نثر خانلرى مى نویسد:
... خانلرى در اوج نثر خود بود، راستى که چه چیز هاى بسیار در نثر نوشتن از او آموختهام، آن روزها ترجمه تریستیان و ایزوت منتشر شده بود، نثر بلند این ترجمه براى جوانان اهل قلم الگو شد، من بارها آنرا خواندهام... احسان یارشاطر که نثرى زیبا دارد، در آن روزها چنان مى نمود که از خانلرى تقلید مى کند به طورى که گاه مقالهاى را مى خواندم و مى پنداشتم از خانلرى است و چون امصاى یارشاطر را مى دیدم تعجب مى کردم. نثر و شیوه نگارش خانلرى چنان بر همکاران مستعدش اثر مى گذاشت که گویى آنرا مانند جامهاى بر تن مى کردند، نثر خانلرى به بیان شمس تبریزى، چنان بلند مى نمود که "چون بنگرى کلاه از سر مى افتد...
و صفدر تقىزاده، درباره نثر خانلرى مى نویسد:
خانلرى بى تردید پایهگذار اسلوبى نو در نثر فارسى بود، ساده و روشن و در عین حال با استحکام مى نوشت. همین سادگى و روشنى و استحکام موجب شد که رفتهرفته این اسلوب نو در میان اهل قلم رواج روزافزون یابد، نوشته هاى او ساده و پیراسته و پالوده بود، او نثرى پاکیزه و استوار داشت. ...دکتر خانلرى قلم روى کاغذ مى گذاشت و آرام و بى شتاب مى نوشت، گویى جملهها را در ذهن مى آراست، از زیاده مى پیراست و وقتى روى کاغذ مى آورد، دیگر بدان دست نمى زد، همیشه نوشتههایش در همان نوبت اول، پاکنویس بود، هرگز در آن سالها ندیدم که کلمهاى را قلم بزند یا دوباره بنویسد...
نادرپور در مورد نثر خانلرى مخصوصا "نثر دبیرى" او نوشته است:
... پرویز ناتل خانلرى، پرورده مکتب نثر دانشگاهى و وارث بلافصل سه تنى است که در میان بنیادگذاران آن مکتب به نامشان اشاره کردم (احمد بهمنیار، سعید نفیسى و فروزانفر) خود او تأثیر شیوه بهمنیار را در نثر خویش، بیش از دیگران مى بیند. و حق دارد اما به گمان من، خانلرى با وجود نکتهآموزیهایى که از استادان خود کرده، نثرى مستقل پدید آورده که ویژه اوست و با نوشته معاصرانش همانند نیست البته در نثر خانلرى نیز عناصر دوگانه سادگى و استوارى به هم درآمیخته و شیوه نگارش او را از طریق عنصر نخستین به سیاق زبان روز و از سوى عنصر دوم به نوشته هاى کهن پارسى، نزدیک کرده است، اما عنصر سوم، زیبایى واژهها و اسلوب ترکیب آنهاست که این نثر را به سطح یک اثر هنرى مى رساند و شیوه نگارش خانلرى را از دیگران ممتاز مى کند. به یاد دارم که سالها پیش در گفتگویى میان شادروانان مجتبى مینوى و پرویزناتل خانلرى حضور داشتم و سخن درباره هنر نوشتن بود، نخست از مرحوم مینوى شنیدم که فرمود:
"ترجیح مى دهم که تعداد بیشترى از مردم، نوشته مرا بفهمند تا شمار معدودى از برگزیدگان آنرا ببینند" و سپس از شادروان خانلرى شنیدم که گفت "من مى کوشم تا علاوه بر بیان مطلب، معنى زیبا نوشتن را هم به مخاطبان خود بفهمانم". خانلرى همیشه معتقد بود که درستترین شیوه نوشتن، همان سیاق حرف زدن است، لذا مى کوشید که نهتنها کلمات ثقیل عربى یا واژه هاى نامأنوس پارسى بلکه "وجوه وصفى افعال" را نیز در نثر خود راه ندهد... و از برکت اینگونه کوششهاست که از یکسو، نوعى نزدیکى و خویشاوندى با زبان روز را چه در طرز جملهبندى و چه در کاربرد واژه هاى خانلرى سراغ مى توان کرد و از دیگرسو، سادگى و استوارى نوشته هاى قرون چهارم و پنجم را به یاد مى آورد و این همان خصیصه دوگانهاى است که قبلا از آن یاد کردم و به عنوان عناصر اصلى نثر خانلرى مى توان از هردو نام برد.
اما سومین عنصر نثر او- که "زیبایى" است، محمل ظاهرى ندارد و مستقیما از درون مفاهیمش مى تراود، به عبارت سادهتر، تنها، ترکیب واژهها و یا شیوه جملهبندى نیست که نوشته هاى خانلرى را زیبا جلوه مى دهد بلکه تازگى و شیوایى مفاهیم است که بر کلمات و جملات او فروغى از جمال مى افکند و من براى اینکه مدّعاى خود را به نمونهاى گویا آراسته باشم، بخشى از مقاله "پاکباخته" را که از آثار قلم دکتر خانلرى است، در اینجا مى آورم:
... گمان بردیم که هرچه ما داشتهایم و داریم، ناپسند است و موجب واپسماندگى است و داشته دیگران، یک پاره حُسن و کمال است، خواستیم همه چیز خود را نو کنیم، بعضى از متفکران ما که با تمدن و فرهنگ کشور هاى اروپا، اندکى آشنایى یافته بودند، در شور و شتابى که داشتند مجال تأمّل نیافتند تا راه را بشناسند و هموطنان خود را درست رهبرى کنند.
گفتند باید یکباره فرنگى شد و همه چیز را از فرنگیان آموخت، از میان اینهمه چیز، آموختن علم و صنعت که بنیاد همه ترقیات دیگران بود، مدّت و فرصت و همّت مى خواست، ما شتابزده بودیم و همّت ما پستى گرفته بود، ناچار، از کار هاى آسانتر آغاز کردیم، نخست جامه پدرى را از تن بیرون کردیم و چنانکه گویى یگانه بدبختى ما همان بوده است، با لعنت و نفرت به دورش انداختیم، رخت فرنگى پوشیدیم و نفسى به راحت کشیدیم که خدا را شکر از آنچه مانع پیشرفت ما بود، آسوده شدیم، هیچ ندیدیم که ملتهاى دیگر مانند ژاپونیان، با همان جامه هاى کهن خویش، در راه تمدن، چه چالاک پیش مى روند، اندکى گذشت و کارى از پیش نرفت، باز گِرد خود نگریستیم تا ببینیم دیگر چه داریم که ما را چنین در رنج و بدبختى نگه مى دارد، یکى که خود را سخت خردمند مى دید و وظیفه رهبرى قوم را بر گردن خود مى پنداشت، کشفى کرد و قلم برداشت نوشت که اگر ما هواپیما نساختهایم سببى جز این ندارد که پدران ما شعر خوب مى سرودهاند، پس باید دفتر و دیوان ایشان را بسوزانیم تا آسوده شویم، جشنى گرفت و کتابهاى بسیار را در آتش انداخت، شرارى برخاست اما باز هم خانه بخت ما از آن روشن نشد...
چنانکه مى بینیم "سادگى واژهها" و "استوارى عبارات" در خدمت مفاهیمى قرار مى گیرد که از بلوغ اندیشه و کمال معنى حکایت مى کنند و این زیبایى درونى -یا معنوى- مایهاى بر آن سادگى و استوارى مى افزاید که حاصلش، نثرى هنرمندانه است و چنین نثرى است که با ماهیت انعطافپذیرش، طیفى از تنوع پدید مى آورد و در قلمرو بیان، فراخنایى شگرف مى سازد که از یکسو، سرمقاله هاى سخن و کتابهاى تحقیق در زبانشناسى و عروض فارسى و از دیگرسو ترجمه داستانى چون تریستیان و ایزوت را دربر مى گیرد و هنر خانلرى را در شیوه نثرنویسى آشکار مى کند. بدینگونه اگر خانلرى بنیادگذار نثر جدید "دبیرى" در زبان پارسى نباشد، بى گمان مؤثرترین نویسنده این مکتب است و تمام کسانى که در طى دو نسل متوالى، بدین شیوه رقم زدهاند به صورت مستقیم یا معکوس، از او تأثیر پذیرفتهاند و به عبارت دیگر: یا نفوذ ادبى او را بى چون و چرا در سبک نگارش خود پذیرا شدهاند و یا اگر در برابر او کم و بیش مقاومت کردهاند، ناخواسته، بر قوت تأثیرش، گواهى دادهاند.
به گمان من اگر روزى توفان اغراض سیاسى و غبار حسادتهایى که گِرداگِرد نام خانلرى را گرفته است فرونشیند، برگزیدگان ایران او را به سبب تأثیرى که نهفقط در دگرگون کردن "نثر دَرى" و یا "شعر امروز" بلکه مجموعه ادب و فرهنگ معاصر داشته است، در ردیف نوآوران نظم و نثر یعنى دهخدا و ایرج و هدایت و نیما خواهند نشانید. دکتر یارشاطر نیز درباره نثر خانلرى مى گوید:
نثرش مثل خود او میتن و موقّر بود و هم مثل لباس و پاپیون و ظاهر آراستهاش، متجدد و تازهجو، از سبکى و سوز و گداز و ناهموارى و غث و ثمین در نثرش اثرى نیست...
2-.1 خانلرى و ترجمه: خانلرى از دوره نوجوانى در مدرسه سنلویى فرانسه را آموخت و وقتى که در دارالفنون درس مى خواند، متونى را از فرانسه به فارسى ترجمه مى کرد "در آنوقت محمد رمضانى افسانه هاى هفتگى چاپ مى کرد که من هم بعضى از داستانهاى کوتاه را از ادبیات فرانسه ترجمه مى کردم و او آنها را در سلسله افسانهها چاپ مى کرد و از بابت حق ترجمه از هرکدام یک نسخه چاپشده به من مى داد" "ولعى به خواندن آثار ادبیات فرانسه داشتم، یک کتابفروشى تازه باز شده بود که کتابهاى فرانسه داشت... به این کتابفروشى مى رفتم و کتابهاى تازهاش را وارسى مى کردم... مدیر این کتابفروشى خود را پرویز معرفى مى کرد (که بعدها همان پیشهورى مشهور از آب درآمد) چند کتاب روسى، در دستگاهش دیدم، به فکرم رسید که باقیمانده کتابهاى پدرم را با کتابهاى فرانسه مبادله کنم، صدجلدى کتاب بود که هیچ مورد استفاده نبود. نه من روسى مى دانستم نه کس دیگر. به آقاى پرویز پیشنهاد مبادله کردم، پذیرفت. کتابهاى روسى را براى او بردم و در مقابل آن کتابهاى ادبیات فرانسه گرفتم." به قول بزرگ علوى "به یاد دارم که قبل از عزیمت به فرانسه بحثى با هدایت درباره کتاب فاسق لیدى چترلى داشت که ترجمه فرانسه آنرا از هدایت گرفته بود و در آن زمان این رُمان مورد گفتگو بود و سالها، انتشار آن در انگلستان، وطن نویسنده مجاز نبود، پیش از آنکه به فرانسه برود، رُمان دختر سلطان که سالها بعد به اسم دختر سروان از زیر چاپ درآمد، [منتشر کرد]. در شعر، پیش از آنکه براى تحصیل آواشناسى به فرانسه برود مفتون راینر ماریا ریلکه بود، این شاعر آلمانىزبان در طبع خانلرى جوان که در کشاکش کشف شیوه خود بود، مؤثر افتاد، ریلکه مى کوشید در آثارش در عمق خود غور کند و بى پایگى و شکنندگى زندگى خود را در گوشهگیرى عارفانه، بیانکند و با ایمان به اینکه ذات خدا همهجا متجلى است، شعر هاى لطیف و باحالت و آکنده از افکار و تصورات تازه بسراید... راست است که در برخى از شعر هاى دوران جوانى خانلرى تمایلات عارفانه مشهود است -مانند عقاب که به عالم ملکوت پناه مى جوید- اما، زندگى، او را ساخت تا راه خود را با جریانات زمان، وفق دهد..."
خانلرى نامه هاى ایرانى گوبینو را در شماره هاى مختلف سخن ترجمه کرد و مقاله هنر کتابسازى در ایران را از سرودراریک ترجمه کرد و در کتابهاى ماه به چاپ رسانید. همچنین بافته هاى عصر صفوى را از اکرمان فیلیس ترجمه کرد. بعلاوه خانلرى در سالهاى دانشجویى در دانشسراى عالى در فاصله سالهاى 1310 تا 1313 داستانهاى زیر را ترجمه کرد:
.1 افسانه هاى قلب هیمالیا، از لوکنت دولیل.
.2 مست، اثر گى دوموپاسان.
.3 اعتراف، از دوموپاسان.
.4 پدرکش، از دوموپاسان.
.5 در یکى از شبهاى بهار، از دوموپاسان.
.6 مطرب، از هانرى بردو.
.7 معجزه، سرما و گرما، از همین نویسنده.
.8 پدر، از فرانسوا کویه.
.9 لیژیمان، از مونتسکیو.
.10 توفان، از شکسپیر.
.11 بابک، از ولتر.
.12 نوراهب، از لرمونتوف.
دکتر خانلرى 4 کتاب را هم ترجمه کرد و دو مقاله درباره ترجمه نوشت و بعضى شعر عقاب او را نیز ترجمه از داستانى فرانسوى مى دانند، او درباره ترجمه عقیده داشت که:
"ترجمه کار دشوارى است، خاصه وقتى که شتابى در میان باشد" و "ترجمه شعر با ترجمه مطالب دیگر یک فرق اساسى دارد و این تفاوت از ماهیت شعر حاصل مى شود در همه مطالب علمى و فلسفى و حتى در رشته هاى مختلف ادبیات، زبان، فقط یک وسیله بیان معنى است، یعنى لفظ وظیفهاى ندارد جز اینکه حامل معنى باشد، پس ترجمه عبارت است از تبدیل علامت و نشانهاى که میان قومى معهود ذهن نیست، به نشانه دیگرى که معهود ذهن ایشان هست. هرگاه این تبدیل علامت یا به اصطلاح اهل منطق تبدیل دلالت لفظى، درست انجام بگیرد، مترجم در کار خود توفیق یافته است. اما در شعر ارزش کلمه تنها به اعتبار دلالت بر معنى نیست بلکه صورت ملفوظ آن نیز ارزش و اعتبارى جداگانه دارد. شعر هنرى است که ماده آن لفظ است همچنانکه ماده هنر موسیقى، اصوات خوشایند و ماده نقاشى، خط و رنگ و ماده پیکرسازى، جسم سخت است. شعر را به این اعتبار"موسیقى کلام" مى توان خواند... و پیداست که نقل این ظرایف از زبانى به زبان دیگر، بسیار دشوار و گاهى ممتنع و محال است... مشکل دیگر در ترجمه شعر آن است که غالبا در همه زبانها شعر با عادات و آداب ملى و عقاید دینى و افسانه هاى ملى و اندوخته هاى ذهن هر ملّت بستگى نزدیک دارد و قسمتى از خیالانگیزى شعر نتیجه اشاره به این امور و القاى این نکتهها به ذهن خواننده است. خانلرى با توجه به همین آگاهیهایى که از ترجمهپذیریهاى زبان فارسى براى نثر و شعر داشت، به چند ترجمه موفق از فرانسه دست زد که عبارت بودند از:
.1 چند نامه به شاعرى جوان از ریلکه شاعر آلمانى، چند چاپ.
.2 ترجمه شاهکار هاى هنرى ایران و آرتور اپهام.
.3 تریستیان و ایزوت از ژوزف بدیه. علیرضا حیدرى درباره این ترجمه نوشته است: "نثر بلند این ترجمه براى جوانان اهل قلم الگو شد و من بارها و بارها آنرا خواندهام و گاه تنها براى برانگیختن ذهن..."
.4 دختر سروان از پوشکین که قبلا با نام دختر سلطان ترجمه شده بود. (1308)
* پرویز ناتل خانلری ، از منصور رستگار فسایی ، طرح نو ، تهران ،چاپ اول 1379