Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

مرغ سرود خوان دیروز

$
0
0

-

دکتر منصور رستگار فسایی   

 

 

                                          

 

 

                                       مرغ سرود خوان دیروز

 

                               (  احوال وآثار دکتر حیدر رقابی  )

 

 

من مرغ سرود خوان دیروزم

کامروز دل سرودخوانم نیست

                           یادی از پدرم ص 33)

 

 

حیدر  رقابی متخلص به هاله ، "شاعر " ، در19 آذر سال 1310 ش ( 16 دسامبر 1932. م ) در تهران زاده شد . پدرش ،احمد ( رمضان)  نام داشت ، که از خانواده یی متوسط برخاسته بود ، طبع شاعرانه یی  داشت   و دکتر رقابی  در کتاب " یادی  از پدرم" ( تهران ، تیر ماه 1338)  شرح حالی منظومی را که وی  در12 در ماه  سال 1334  از خود ارایه داده است ، در صفحات 1تا 8 آن کتاب  ثبت کرده است .بنا بر آن چه مر حوم  احمد رقابی در آن شعر، باز گفته است،: هنوز بیش از 90 روز  از عمرش  نگذشته بود که  پدرش در گذشت و مادرش بار تربیت محمد و احمد ، پسرانش و  4دختر را که ملوک،عالم تاج ،فخر ایرانو ماه منیر  را  بر عهده گرفت.

احمد در آن روزگاران سخت، از  12 سالگی ناگزیر به  جستجوی  کار و کسب  روزی  مشغول شد ودر قورخانه که کارخانه ی اسلحه سازی آن روزگار بود  به کار پرداخت دوران بسیار دشواری را گذرانیدو به خاطر کوشش و لیاقت خود مورد توجه مهندسان آلمانی شاغل در قورخانه قرار گرفت  (1)و مشاغل بهتری به او واگذار شدوضع مالی بهتر پیدا کرد و توانست با اخذ گواهی رانندگی  و خرید اتوبرسی ،کار تازه یی به راه بیندازد ودر  25 سالگی   مادرش  اورا به ازدواج تشویق کرد  و احمد، با دختری به نام " اکرم علی الله"  که  از خاندانی مرفه وسر شناس  ودختر عموی  مادرمرحوم  دکتر مصدق  وشادروان  بیژن ترقی شاعر و ترانه سرای معروف و مدیر کتابفروشی  خیام بود و   به قول مرحوم رقابی  " از اصالت و نجابت  و سخت کوشی تمام بر خورداری تمام داشت ، پیوند همسری بست ،مرحوم احمد رقابی که  ذوقی شاعرانه هم داشت  درباره ی همسرش سروده است:                                                                                                            

 با هر بد و خوب ، در رهم سازش کرد           خانه بنشست و جان خود آتش  کرد                          

                هر روز به فکر او شدم از دل و جان          شاید که کنم  آنهمه رنجش، جبران

 احمد از  پیوند با اکرم ، صاحب دو  پسر به نامهای " حیدر "یا " امیر"  ( متولد 19آذر 1310) و "  مهدی":جهان ، جهانگیر "(متولد 1315) شد  زندگی توام با رفاه وآشایشی برای خانواده ی خود فراهم آورد ، خانه ی آنها، در خیابان اسماعیل بزاز نزدیک خیابان ری که یکی از جند خیابان معروف آن  روزگار تهران قرار داشت.

احمد رقابی   در آخرین بیتهای  شعری بلند ، در باره ی این دو فرزند خود ، چنین می سراید:

                   گر بخواهی  تو نام این دوپسر     دومی : مهدی ، اولّی : حیدر

                   همه امیدم این دوشاخه ی  گل     خاله جان است  دسته ی سنبل

                   او ندارد مضایقه   جانش          ز این دوتا  ، هر چه  باشد امکانش

( مقصود از خاله  جان خواهر خانم است که همسر  مر حوم  شمشیری  بود  که داستان خرید  اوراق  قرضه ی ملی و حمایتهایش  از مرحوم دکتر مصدق  ، معروف است .( عکس احمد رقابی )+ ( عکس احمد و حیدر رقابی).

حیدر رقابی  در  شعری به نام " نامه های  پدرم " ، پدرش  احمد  را چنین می ستاید:

                               پدرم را  نگه بدار خدا         که نگهدار  خانواده ی ما اوست

                     که دلیر است  و پاکباز و فداکار        که وطن خواه و با شهامت و نیکوست

           که شریف است  و مهربان  و جوانمرد          که عزیز است و با محبت و دلجوست

                        پدرم اوست او، که تا دل شب          تک و تنها برای ما به تکاپوست

                     به خداوندی  و به نام تو سوگند          که مرا نام نیک اگر بود از اوست   (جمعه 8/4/1334)

احمد ، در همین اوان هم  احمد مادرخود را از دست داد و در چهل سالگی، در یکی از سفر هایی که با اتوبوس خود از قصر شیرین عازم تهران بود ،دزدان مسلح راه را بر او بستندو در نتیجه ی تیر اندازی آنها برای توقف اتو مبیلش  ، زانوی چپ وی آسیب دید و باهمت مرحوم شمشیری که باجناغ وی بود ، با هواپیما به تهران منتقل شد ولی معالجات سودمند نیفتاد و به قطع پای چپ وی منتهی شد ، اما با بهبود کلی حالش از کار وکوشش باز نایستاد و به یاری عصا حرکت و کوشش خود را ادامه دادو در خیابان چراغ برق (: امیر کبیر ) رستورانی خرید و با آبرومندی زندگی و کسب خود و هزینه ی تحصیل دو فرزند خود را  فراهم می آورد .   

با جناغ احمد رقابی ،زنده یاد محمد حسن شمشیری ،از یاران با وفای دکتر مصدق بودکه در ضلع جنوب شرق سبزه میدان صاحب یک رستوران چلو کبابی بودو شوهر خاله حیدر رقابی به شمار می آمد و مرحوم احمد رقابی همراه با شمشیری، از دولت مصدق حمایت می کرد.

مرحوم احمد رقابی  در نامه هایی که در سالهای 1334 تا37 برای دو پسرش که در امریکا درس می خواندند ، نوشته است ،سیمای  پدری را نشان می  دهد که نشان از فهم و فراستی بسیار  بر خوردار است ، خوب  می  اندیشد  ، وطن پرست و خدا جوست ، در نامه هایش می خوانیم :" عاقبت باید از پدر و مادر جدا شوی  ولی جدا شدن از وطن  مشکل است ...باید همیشه امیدوار باشی که از وطن جدا نشوی   ، وطن همیشه هست ." ( نامه 11 حداد 35)، " افتخار می کنم که ارز آزاد برای شما می فرستم." ( نامه ی 26/6/35)" در تمام عمرت  با قلبی پاک خدا را ستایش کن  و هر چه می خواهی  از او بخواه" ( نامه ی 15/6/1335). " در زندگی هیچوقت نباید مأیوس شد...پیروزی با ماست  خداوند مرد را خلق  کرده است برای  هر پیش آمدی.." نامه ی 13/9/36):و درنامه ی مورخ 3/1/37در شعری خطاب به دو پسرش  می سراید:

سال نو بر رویشان فرخنده باد       قرنها لبهایتان پر خنده باد

 هر کجا باشید ، گویید ای خدا       پرچم ایران زمین پاینده باد

و دکتر رقابی ،در نامه یی که  همزمان با مرگ پدرش با عنوان " بسته های رسیده"  دارد می نویسد:" پدر ! هدایایی که فرستاده بودید ،رسید شمارا بخدا  بلیط هواپیما  بفرستید تا بیایم ، بخدا  درجه ی دکتری و بالاتر نمی خواهم ، تنها می خواهم بیایم  و با شما زندگی کنم ، در همان اطاق خانوادگی خودمان با " مامان " و" جهان"بنشینم  و منتطر باشم که زنگ در صدا کند  و شما بیاییدو به صحبتهای من و آواز "جهان " گوش بدهید ، دو مرتبه به دور کرسی بنشینیم و برایمان  شاهنامه بخوانید." ( یادی از پدرم ص 25)

پسر ش "جهان "  نیز در مقاله یی  با عنوان " آخرین دیدار " ،که در پایان کتاب " یادی از پدرم"  آمده است ، پدر خود را در لحظه بدرقه ی او برای ادامه تحصیل در امریکا،چنین وصف می کند:" نگاهم به صورت پاک و مردانه ی پدرم افتاد در نگاهش حالت متضادی از شادی و غم جلوه گر بود،، غم از این که فرزندش  را برای مدتی از دست خواهد داد  و شادی از این که در راه مشکلی  که برای سعادت  و رفاه خانواده ی خود انتخاب کرده موفقیت دیگری  به دست آورده، در حالی که به عصای خود تکیه داده بود سر افراز و خندان ایستاده و با غرور و نگاهی به اطرافیان می اندازد تا به آنها درس شهامت و  فداکار ی بدهد." ( همان 51 ).

احمد رقابی  در  سال 7 133 ؟؟؟ در حالی که دو فرزندش در امریکا بودند ، در گذشت و در ؟؟؟؟؟    به خاک سپرده شد

مرحوم محمد حسن شمشیری:

درسال ۱۲۷۶ خورشیدی در تهران متولد شد و در سال  ۱۳۴۰ در همانجا در گذشت و در آرامگاه خود در  ابن بایویه تهران  مدفون شد ، آرامگاهی که بعدا مهماندار شادروان تختی و دکتر حیدر رقابی شد و متولی آن جهانگیر رقابی  است . مرحوم شمشیری از بازاریان ثروتمند و متمول تهران و از برجسته ترین حامیان جبهه ملی بود و کمک‌های مالی او به دکتر مصدق در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، نقش به سزایی در موفقیت‌های این نهضت داشت. وی  به خاطر اهتمام در خرید اوراق قرضه ی ملی ،توسط دولت دکتر مصدق و تشویق دیگران به خرید این اوراق،دارای  عنوان " قهرمان قرضه ملی "  شدو پس از 28 مرداد 1332 به دلیل پایمردی و استقامت در پشتیبانی از دکتر مصدق ،مدتی زندانی شد  و در تبعید به سر برد .او  صاحب چلوکبابی معروف شمشیری واقع در سبزه میدان در تهران بود که مرغوبیت غذاها ی آن برای سالها زبانزد خاص و عام بود و مشتریان بسیار داشت.نام این رستوران و بنیانگذار آن «حاجی شمشیری»، بارها بدلایل مختلف در تاریخ معاصر ایران ذکر گردیده‌است. کمکهای «حاجی شمشیری» به حدی برای نهضت ملی حیاتی بود که در خرداد ماه ۱۳۳۰ و در میان اسناد خانه سدان که از خانهٔ این مأمور شرکت نفت انگلیس بدست آمده و حاوی برخی تلاشهای بیگانگان برای ضربه زدن به نهضت ملی بودند، اسنادی هم در مورد شمشیری بدست آمد. بعنوان نمونه در یکی از این اسناد آمده بود:«تاکنون هرگونه اقدامی که برای جلوگیری از کمک شمشیری به ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی به عمل آمده، نتیجه نداده و او برای یاری رساندن به مصدق و یارانش همواره راسخ است.» دکترحیدر رقابی متخلص به «هاله» ، خواهرزادهٔ  همسر حاجی شمشیری به شمار می‌آید

جهانگیر رقابی  مردی که همیشه با برادرش ماند:

جهانگیر رقابی ، تنها  برادر دکتر رقابی است که پنج سال از او کوچکتر است ،همه ی عمر عاشق بیقرار برادر و یار و همراه وهمرزم اوو با وی، چون یک روح در دو بدن ، بوده است ، به نوشته ی خودش، همچون  برادرش در دارالفنون ،درس می خواند و با برادرش در جریان ملی شدن نفت همکاری نزدیک داشت در سال 1336 به دنبال برادر برای ادامه تحصیل به امریکا رفت ووارد دانشگاه شد تا آن کهتلگرافی به وی رسید و از مرگ پدرش  با خبر گشت و برای اداره ی خانواده ی خود تحصیل را رها کرد و بیدرنگ به ایران بازگشت و با کار و کوشش فراوان ، و در کمترین مدت ممکن توانست بهترین  رستوران خاور میانه را به نام رقابی ، در خیابان زردشت تهران تاسیس کند  و چلو کباب ، این غذای ملی ایران را به شهرتی بین المللی برساند واز بسیاری از رجال سیاسی و هنرمندانی که به ایران سفر می کردند ،پذیرایی کند 

اما آنچه در اینجا از گفتن آن ناگزیرم آن است که "جهانگیر رقابی» برادر وی در تمام طوی زندگی پر فراز ونشیب برادرش، پیوسته در کنار و یار ویاورفداکار وی بود وبیش از هر برادری غم برادر خود را خورد  ازبذل مال و جان در باره وی دریغ نمی کرد، مخصوصا در طول دوران بیماری وی ، این برادر بود که همه ی هزینه های درمان وی را چه در ایران و چه در امریکا  پرداخت و پس از مرگ او نیز مراسم ختم و هفت و چهلم و سالش را بسیار درخور و شایته برپزار کرد  و در دوران زندگی در تبعید وی نیز به انحاء مختلف چراغ یاد و بزرگ داشت وی را روشن نگه داشت  وهمه ی آثار ش را در غیبت وی در ایران به چاپ رسانید و در اختیار دوستداران آثار برادر قرار داد .

 

دکترحیدر رقابی (: هاله):

                      

او پسر ارشد خانواده ی رقابی است که در 19 آذر ماه 310 در تهران متولد شد و تحصیلات ابتدایی  خود را در دبستان نوشیروان   و متوسطه را در دارالفنون و در دوران  پر شور ملی شدن نفت ، تهران  به اتمام رسا ند ودر طول تحصیلات متوسطه خود به نهضت ملی پیوست و فعالانه  در رسیدن به اهداف  آن ،همکاری داشت وبه سخنرانی و نوشتن مقالات  و اشعار در روزنامهها می پرداخت و بارهابا مخالفان دکتر مصدق درگیری داشت  به زندان می  افتاد ،او ابتدا فعالیت سیاسی خود را با حزب زحمتکشان بقائی شروع کرد اما به محض مشاهدۀ رفتارهای بقائی در مخالفت با دکتر مصدق از حزب زحمتکشان بیرون آمد و طی اعلامیه­ای عدم رابطه با بقائی را اعلام کرد و گروهی را با عنوانان «سربازان جبهۀ ملی» تشکیل داد ، پس از کودتای 28 مرداد ، ،وارد دانشگاه تهران   شد   و در رشته ی حقوق  به  تحصیل پرداخت وفارغ التحصیل شد و همزمان با ادامه ی تحصیل  دردانشگاه تهران، به فعالیت های ادبی ئ سیاسی  ادامه می  داد، چند بار  به زندان افتاد  ودر نهایت  پس از آزادی  موقت ، به شرط خروج فوری از ایران ،از زندان آزاد شد   ودر سال ۱۳۳۴ با حمایت مرحوم شمشیری ، ایران را ترک کرد وبه امریکا رفت ودر امریکا و  اروپا و آمریکا باز هم به فعالیت­های سیاسی و همچنین خدمات  بشر دوستانۀ خود به سرخ پوستان محروم امریکا را ادامه دادو   از آنها حمایت کرد و روابط دوستانه و جایگاه خاصی درمیان  آنها پیدا کردو به قول سردبیر سابق روزنامه صبح ایران (هاله)   که پیش از ۲۸ مرداد سازمان «سربازان جبهه ملی» را رهبری می‌کرد، و ملت‌گرایی تندرو بود، در سال ۱۳۳۴ از ایران به کشور آمریکا رفت  وسرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشتۀ حقوق بین‌الملل از این مرکز عملی لیسانس و فوق‌لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از ۲۸ مرداد برنمی‌داشت، با سفارت ایران در آمریکا درگیر شد و زمانی که کارشکنی‌های سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به‌ناچار به آلمان رفت و دورۀ دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید. و در برلین هم خاموش نماند و «سازمان دانشجویان ملی» را پایه‌ریزی و هفته‌نامه‌ای به‌نام «پیشوا» را منتشر کرد. (پیشوا ،لقبی  بود که دکتر حسین فاطمی به مصدق داده بود.)[۳]، پایان‌نامه‌ای که رقابی برای گذرانیدن آزمایش دکتری خود  در  آلمان نوشت   «مکتب انقلابی ملت‌ها» نام داشت و در آن پیش‌بینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره به‌هم خواهند پیوست. به  توصیه ی اساتید وی  و  «ویلی برانت» صدراعظم آلمان،که این رساله را  بسیار پسندیده بود،  آن کتاب  با هزینۀ دولت آلمان به چاپ رسید. و پس از ان، دکتر حیدر قابی  به شرحی که در زیر  خواهد آمد ، به کار تدریس و تحقیق  در دانشگاهها ی امریکا پرداخت  :

1- دوسال در فاصله ی سالهای 1964  تا 1966 در دانشگاه کلمبیا – نیویودک  .

2-  در سالهای 1966تا 1967 استاد فلسفه عمومی در  Ballstate University  بود.

3- در سال تحصیلی 1967-1968 در دانشگاه اوکلاهما  .

4- در سالهای 1968 تا 1971  در در دانشگاه دولتی  کالیفرنیا در سن خوزه  .

5- رقابی در سالهای  1974به بعد تا انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 ( 1357)،در دانشگاه Daivis .   . دکتر رقابی ،نخستین کسی است که در ایجاد و تأسیس دانشگاه دیوس سرخ پوستان زحمت فراوان کشید و مدیریت برنامه ریزی آن دانشگاه  را به عهده داشت.

6- او به عنوان قهرمان کشتی و شنا  در تیمهای  دانشگاهی اروپا و امریکا هم فعال بود و در سال 1967 کوچ تیم کشتی  دانشگاه ایندیانا بود

وی پس از انقلاب با درجه دکترای فلسفه به ایران  بازگشت ودر فرودگاه مهرآباد مورد اسفقبال گرم دوستدارانش قرار گرفت و از طرف دولت موقت به او پیشنهاد وزارت و سفارت داده شد ولی او پاسخ داد که برای من بزرگترین وظیفه تدریس است  و از سال 1358 تا هنگام مرگ  استاد بخش فلسفه ی دانشگاه تهران بود.

در این دوران نیز کماکان تار و پود قلب او برای  نام ایران می تپید، در دوران جنگ هم به شدت همان احساسات ناسیونالیستی گذشته خود را حفظ کرد و برای رزمندگان میهن شعر حماسی می گفت و قاطعانه ازسیاستهای  ایران حمایت می­کرد.

او که به سه زبان فارسی ، آلمانی و انگلیسی تسلط داشت و به هر سه زبان شعر و نثر بسیاری به چاپ رسانیده است ، فردی بسیار ساده زیست، متهور، صادق و ایران دوست بود که مورد تحسین اکثریت اهل فاضلان و هنرمندان بود و تعجبی نداشت که این عاشق ایران را کوتاه فکران تاب نیاورده و از تدریس در دانشگاه محروم کردند و او را با دل شکستگی خانه نشین کردند و در اواخر عمر هم با بیماری سرطان لوزالمعده پنجه در پنجه افکند و سرانجام دربیمارستان کالیفرنیا(UCLA) بستری شدو با وخیم شدن  حالش،از برادرش جهانگیر خواست تا اورا به ایران باز گرداند تا در سرزمین مادری خود بمیرد، باباز گشت به ایران،  در بیمارستان جم تهران بستری شد و اندکی بعد، در پنجاه و ششمین سال حیات ، در نوزدهم آذر۱۳۶۷ یا23 آذر ماه 1368    ؟؟درگذشت و مراسم تشییع وی با شکوه تمام  انجام شدو در جوار حاج محمد حسن شمشیری و جهان پهلوان تختی که هر دو در سیاست و ایران دوستی ،همگام وی بودند، به خاک سپرده شد  و مراسم ختم وی در خانقاه صفی علیشاه با حضور هزاران تن برگزار گردیدو

مراسم چهلم دکتر رقابی -که من نیز افتخار  حضور و  سخن گفتن و شعر خوانی در آن را داشتم- در شبی برقی در اواخر دی ماه  1367درسالن  بزرگ  زیر  زمین منزل آقای جهانگیر رقابی در خیابان وزرای تهران برگزارشد ، بیش از 300 نفر حضور یافته بودند درآن رجالی چون شادروانان دکتر صدیقی و فروهر و بسیاری دیگر از بستگان و یاران  رقابی ها ،  حضور داشتند پس از صرف شام،  و بعد از  سخنرانی وشعر خوانی و ادای خاطره به وسیله ی تنی چند از حاضران، شادروان  گلنراقی  هم ترانه ی مراببوس راخواند و در مقدمه ، درباره چگونگی ساخت و  اجرای این ترانه صحبت کرد و ضمن معرفی خود به عنوان تنها باقی مانده از جمع سه نفرۀ تهیه کنندگان  "مراببوس"، از حضار خواست تا آن ترانۀ را با او بخوانندو گریه ها و همخوانی حاضران در آن نیمه شب، چنان شور وهیجان وصف ناپذیری ایجاد کرد که آن را به مهمترین بخش این آن مراسم تبدیل ساخت.  

 

رقابی فردی بسیار ساده زیست، متهور، صادق و ایران دوست بود که مورد تحسین اکثریت اهل فاضلان و هنرمندان بود و تعجبی نداشت که این عاشق ایران را کوتاه فکران تاب نیاورده و از تدریس در دانشگاه محروم   و او را با دل شکستگی خانه نشین کنند .

مرحوم رقابی را به جرات می­توان از ایران دوستان استثنائی دانست که عشق ایران در وجودش زبانه می­کشید و گفتنی است وی از علاقه مندان خیلی محکم و پر و پا قرص زنده یاد « شهید داریوش فروهر » هم بوده و روابط دوستانه خاصی با آن شهید سرافراز داشت.

در مقدمۀ کتاب تاریخ فلسفه در ایران  ، این جانب در مورد وی نوشته است  :« او عاشق ایران بود، نام ایران از زبانش نمی­افتاد و همه چیز خود را برای ایران و ایرانی می­خواست و نام این سرزمین بزرگ را با چنان تقدسی بر زبان می­راند که مجذوبت می­ساخت. به ذره ذره غبارهای این آب و خاک چنان عاشقانه دلبستگی داشت که گوئی آب و گل وجودش را با مهر این سرزمین ایزدی سرشته بودند. از تب و تاب طوفان­های شکنندۀ پس از کودتای 28 مرداد ماه 1332، با استواری و مقاومت و سربلندی گذشته بود...»به قول شادروان بیژن ترقی ، هاله،پیوسته در کنار سیاسیون استعداد شاعری را به کار منظومه های وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان  وبا صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را در پشت بلندگوها به گوش هم رزمان خود می رساند. آن زمان که مصدق را در فشارهای سیاسی انداخته بودند در جلو گروه مصدقیان فریاد می زد:

(باز هم توده ای دق کند دق/ باز هم زنده دکتر مصدق/ از چه باشی ز بیگانه دلخوش/ مرگ بر پرچم داس و چکش)

او جوانی شجاع و رشید و موجودی پاک و بی شائبه بود چنان که بارها به علت احساسات تند یکه و تنها در صدد به هم ریختن بساط مخالفین برمی آمد، به همین جهت به دفعات مکرر مجروح و خونین راهی بیمارستان می شد، ولی دست مبارزه نمی کشید. بالاخره با بروز وقایع 28 مرداد از آنجا که در جست و جوو دستگیری او بودند،به ناگزیر او را در خانه شمیران که تابستان ها به آنجا می رفتیم مخفی کرده، ولی با شورای خانوادگی و پشتیبانی حسن شمشیری شوهر خاله او او را مخفیانه ازکشور خارج کردند.»

«بیژن ترقی» » میگوید: رقابی طبعی حماسی و مبارزه‌ جو داشت و خیلی زود در ردیف طرفداران «دکتر مصدق» و «حزب جبهه ملی» درآمده، پیوسته در کنار سیاسیون، استعداد شاعری را به کار منظومه‌های وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان در میتینگ‌ها با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را از پشت بلندگو ها به گوش هم‌رزمان خود می‌رساند. ترقی     در غزلی اندوه بار درباره ی او  سرود :

از غم داغ تو خونین دل ما تنها نیست

ساقی و جام و می و گل همه خونین جگرند

قدر مردان هنر کم نشود از کم و بیش

گرچه افتاده زپایند، ولی تاج سرند

جاودان باد هنرمند که با شمع هنر

خلق را تا  به سراپرده ی حق راه برند

 

رقابی از آن دسته شاعران ایران است  که برآمده از جریانات سیاسی ایران  است که در طوفانهای سیاسی سالهای ملی شدن نفت سر برآورند ودر دوران کودتای 28 مرداد به پولاد آبدیده بدل شدند و برخی ازآنان چون رقابی کارشان به سالهای پس از انقلاب اسلامی رسید . از ویژگیهای دکتر رقابی است:

1-     داشتن تفکر ملی و انقلابی  که به خلق سرودهایی  بر ضد شرایط حاکم بر کشور  چس از کودتای 28 مرداد  انجامید و اشعاروی  را به اسناد معتبری برای شناخت نهضت  ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در این دوره بدل ساخت.

2-     رقابی بر عکس بسیاری از شاعران و ادیبانی که در دوران گفته شده تمایلات چپی داشتند ، ازآغاز تا انجام، به ایران و مصالح ملی ایران و نهضت ملی آن  توجه داشت و با جریانهای کمونیستی و نوکر مآبانه ی  برخی از روشنفکر نماهای دوران خود در ستیزی آشتی ناپذیر بود.

3-     رقابی علی رغم  طبع انقلابی و سابقه ی مبارزات شور انگیزی که داشت  و موجب خلق آثار سیاسی و اجتماعی وی  می شد ،به شهادت بسیاری از آثار نثر و نظم خود، بسیار حسّاس، و لطیف طبع  بود وبه همین سبب ،اهمیت آثار رمانتیک و شاعرانه وی که  مخصوصا در نثر روان وادبی وپر شور وحال عاشقانه ی وی و نظم و نثر های ادبی و شاعرانه  ی او جلوه  می کند  ،کمتر از خلاقیت های اجتماعی وسیاسی وی نیست

4-      رقابی هم در حوزه ی ترانه سازی و سرودهای  ملی و میهنی  نیز دارای آثاری است که معروف ترین آنها" مرا ببوس" است که نه تنها موجب جاودنگی وی شد که در حوزه ی موسیقی ایرانی نیز همچنان بی رقیب باقی ماند.

5-     رقابی  از شاعرانی است که بهترین تحصیاات را در بر جسته ترین دانشگاهای جهان به انجام رسانیده و از دید فلسفه وشناخت  ادبی  مدرن  ، بر خوردار شده و به چند زبان زنده ی جهان شعر می گفتند و آثارمعتبر آنها را تر حمه می کردند ،مقالانت و کتبی که رقابی به آلمانی و انگلیسی نوشته ویا از این زبانها به فارسی تر جمه  کرده است  نیازمند به بحث دیگری است که در این مقاله فرصت پرداختن  به آن نیست.

6-     او یکی ازمعدود  شاعران نامورایران بود که پس از 28 مرداد محکوم به مهاجرت از ایران  گشتند و بر عکس شاعران چپ که معمولا  بلوک کمونیستی  مهاجرت کردند ، به غرب رفت و در آلمان و امریکا به استادی دانشگاه رسید و همچنان فعالانه  به خلق آثار ادبی و فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد و آثار وی در ایران انتشار می یافت .

7-     رقابی پی از انقلاب با احترام و استقبالی شایسته به ایران برگشت و از پذیرفتن مقامات  رسمی امتناع ورزیدو به استادی فلسفه در دانشگاه تهران قناعت کرد کو درسهای وی مورد توجه و علاقه ی بسیار دانشجویان قرار گرفت  و همین امر سبب حسادتها و تنگ نظری هایی شد که دور از انتظار و توقع وی بود وآن چنان وجودش راآزار داد که چچیش از آن که سرطان بی رحم وی را از پای در اورد ، این بیرحمی های دور ناجوانمردانه وی را کشته بود.

 

رقابی و ترانه ی مراببوس:

 

همه دکتر حیدر رقابی، " هاله " را   به عنوان  سراینده ی ترانه ی جاودانه ی "مراببوس"  وسازنده تم اصلی آهنگ آن  می شناسند ،اما شاید بسیاری ندانند که او چند ترانه  دیگر هم ساخته است که در آثار وی ثبت شده است اما هیچکدام به شهرت و محبوبیت "مرا ببوس" نرسیده است ،  جالب است که یاد آوری کنیم که پس از کودتای 28 مرداد1332  در گرماگرم سیاست بازی های حزب توده ، این ترانه به  وسیله ی حزب توده مصادره شد  و داستان  آن هم  چنین  بود که  پس از آن که    این شعرو  ترانه  وآهنگی که مجید وفادار عرضه داشته  و  شادروان گلنراقی آن را خواند ه بود  به محبوبیت اجتماعی عظیمی دست یافت    ، سکوت گلنراقی و نبودن "هاله"در ایران سبب شد تادستگاه تبلیغاتی حزب توده  پس از اعدام  افسران توده یی که مقارن همین ایام صورت گرفته بود ،شایع کنند که این ترانه را سرهنگ ژاندارمری «عزت الله سیامک» یا سرهنگ دوم توپخانه محمد على مبشری، پیش از اعدام در ۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳ در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگیز افسرانی که اعدام می‌شدند، سروده است  ،  وبسیاری از مردم  نیز آن شایعه  را باور کردند  وبه همین  جهت در بسیاری از مقالاتی که درباره ی این ترانه نوشته شده است   این باور غلط تکرار شده است تا سرانجام ، مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراینده ترانه عاشقانه مراببوس شاعری به نام حیدررقابی است نه سرهنگان حزب توده و همین افشاگری باعث شد،گذر شاعر و خواننده  این ترانه به زندان تیمور بختیار و سازمان ساواکب بیفتد   .

 گل نراقی  ، چند بار به ساواک احضار شد تا بگوید با چه انگیزه ای مرا ببوس را خوانده است:« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که این ترانه را فقط به دلیل زیبایی عاشقانه آن خوانده ام و اسا سا خواننده حرفه ای نیستم. یک بار خواندم و دیگر هم نمی خوانم.» اما کار رقابی  دشوار تر از گل نراقی بود   ، زیرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سیاسی داشت.  و بنایر این از کشور تبعید شد.

،رواج دهندگان  شایعه ی انتساب این ترانه به سرهنگان توده یی  دوهدف را دنبال می کردند:

1-     ارتشیان  اعدام شده را  در ذهن مردم به اسطوره های مردمی تبدیل سازند

2-     شادروان رقابی را که دشمن حزب توده و از ملی گرایان روزگار ملی شدن نفت بود که پی.سته با طرفداران آن حزب جدال داشت و شعر های فراوان در مخالفت آنها سروده بود ، به حاشیه برانند وازشهرت او بکاهند،

داستان سرودن این سرود زیبا را شادروان رقابی در   شماره ی 7 ماهنامه ی رگبار، در دی ماه 1359  بازگو کرده و دربار ه معشوقی که این شعر را در باره ی وی سروده است، نوشته است :" .... با او  در یکی از روزهای پر گیر و دار  جنبش ملی آشنا شدم وهم درشعر و  هنر و هم در سیاست و مبارزه، اورا هم آهنگ زندگی خود یافتم ، سرنوشت دوستی ما با سر نوشت  نهضت ملی ایران بعد از کوتای 28 مرداد 32 ،هم آهنگ شده بود ، 28 مرداد که رسید نهضت ، انقلابی و زیر زمینی  شد  و به همین گونه دوستی ما  ، با او پیمان دوستی  بسته بودم  و می خواستم  که با پایان یافتن دانشکده ی حقوق ،این عروس آرزو ها را عروس خانه ی خود بسازم و گلهایی را که پنهانی در لای روزنامه  ها به دست او می سپردم، آشکارا هر روز هدیه اش کنم ،حالا دیگر من  مسؤلیت  خطرناکی داشتم  و ناگزیر می باید میان او و نهضت  ،یکی را انتخاب کنم در تظاهرات روز  16 آذر   ، دانشگاه سه شهید  وچندین زخمی داد  و قهرمان  مبارزات دانشکده ی فنی بود ،" مرا ببوس"  در  چنین روزی  ساخته  وبه نام به نام بیان حال هر ایرانی بعد از 28 مرداد ،سینه به سینه گشت  و از نسلی به نسلی  دیگر رسید[ ماجرا از این قرار بود که] شب پیش از 16 آر از جلسه ی کمیته  ی نهضت مقاومت بیرون آمدم  و برای چاپ اعلامیه ی مهمی به دیدار رابط نهضت مقاومت کل شتافتم ،می دانستم که فردا روزی  ظوفانی است کار بعدی ،خدا حافظی با دوست زندگیم بود ، دوبیت اول این ترانه  با آهنگش ، در خیابان انقلاب ( شاهرضای پیش از انقلاب اسلامی) بر ذهنم جاری شد    ،فردای خون آلود معلوم نبود که برایم چه پیش بیاورد  زندان یا شهادت   ،(سرگرد مولوی ) به دنبال دستگیری من بود و به به یکی از یاران  دستگیر شده ام : تویسرکانی گفته بود :" این هاله کیست که هرکس را می کیریمدر زیر شکنجه نشانی اورا می دهد" اما اونشانی مرا نداشت و خودم هم نداشتم هر شب وروز به جایی می رفتم  که جریان مبارزه مرا به آنجا می کشاند،خانه ام همه جا بود از پله های سنگی دانشکده ی فنی تا  بیغوله های جنوب شهر، به خانه ی او رفتم ،از دیوار  خانه بالا رفتم و به آن سوی دیوار سرازیر شدم برای این که پدر و مادرش بیدار نشوند بسختی دم می زدم،آنها از بیم پلیس ، که در تعقیب من بود، دیدار مارا قدغن کرده بودند ،خود من هم ازاین ،آن طرز خدا حافظی ام با او ، به خاطر حفظ جان اوبود ،چشم باز کرد و  ودر تاریکی سایه ی مرا شناخت ،هیچگاه بدین  به دیدار او نرفته بودم ،آخرین دقایق دیدار ما تمام شد، اشکهای بی صدایش  ،انگشتانم را خیس کرده بود:

...سپیده مرد،سپیده دم

چو یک فرشته ماهم

نهاده دیده بر هم

میان پرنیان غنوده بود

به آخرین نگاهش ،

نگاهش بی گناهش ،

سرود واپسین سروده بود...

هیچ گاه هیچیک از شعرهایم  را تا این گونه  پر تأثّر  احساس نکره بودم، روز بعد ساعت  7 صبح،  پنجه های هنر مند مجید وفادار ،دنباله ی آهنگ را  را می ساخت ،تنها 10 دقیقه برای این کار احتیاج داشت،وزندان  موقت شهربانی  جایی بود که ترانه ی "مراببوس" درآن تکمیل شد  و هم بندیان من، نخستین خوانندگان آن بودند ، یک جای خواندن  آنان  ،پیرامون هفت سین 1333 و شب عید هم" مراببوس " .سراینده اش هردو در زندان بودند، من دیگر اورا ندیدم  که بگویم برایش ترانه یی به نام "مراببوس " ساخته ام ،خواهش کرده بودم که اگر زندانی شدم شدم  به دیدنم نیاید  ، زندان اول به زندان دوم کشید  و آن هم به شرطی تمام شد که بلافاصله ایران را ترک کنم ،هنوز نمی دانم که که این 24 سال که دور از ایران بودم بر سرر او چه گذشته و برایش چه پیش امده است زندان،شکنجه ،شهادت یا هیچکدام، موقعی که  در ایران نبودم آقای گلنراقی این سرود را خواند(   حسن گلنراقی  که تاآن زمان  رسما هیچ  ترانه ای نخوانده ومنتشر نکرده بود و طبعا شهرتی هم نداشت) ،خیلی ها سعی کردند با خواندن دوباره ی مراببوس ،جای گلنراقی را بگیرند ،اما نتواننستند." ) رگبار شماره ی 7 ، ص 13) این آهنگ شاید نقطه عطف مهمی در تاریخ موسیقی جاز ایران بود. وبه قول بیژن ترقی،این ترانه با کلمات آتشین و مضامین پر احساسی که دارد   در تاریخ سروده های میهنی بی نظیراست  و جاودان خواهد ماند.»

آنچه که به سرودن شعر مرا ببوس مربوط می شود در بند دوم "مراببوس" اشاره یی هست  به   ماجرای آتش افروزی طرفداران دکتر مصدق در بلندی های قلعه توچال و پس قلعه در شمال تهران.در روز 29 خرداد ماه  سال 1333 یعنی نخستین خرداد پس از کودتای 28 مرداد ( که سومین سالگرد خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران بود) گروهی از جوانان ملی و پان ایرانیست ها بر آن می شوند که در بلندی های شمال تهران « پس قلعه ، آبشار دوقلو، توچال و فرح زاد» آتش بیفروزند تا نمادی باشد از پی گیری کوشش های ملیون و زنده نگه داشتن یاد روز 29 خرداد 1330. ضمنا یک گروه کوچک ، مانند "حیدر رقابی، یزدی زاده، میرعبدالباقی و علی مسعودی" نیز در بلندی های پایین ترالبرز ، در همان شب خرداد ماه   1333 جدا جدا دست به آتش افروزی زدند ولی کار مهم و بزرگ را همان گروه البرز انجام دادکه  مرحوم رقابی در ترانه مرا ببوس به همین نکته اشاره می کند و می گوید: به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها که برفروزم آتش ها در کوهستان ها ...

 

پوران وفادار، برادر زاده ی مجید وفادار ،  درباره خاطرات خود از این ترانه توضیحی داده است که می تواند مکمل گفته های دکتر رقابی باشد : "هاله   به دلیل فعالیت های سیاسی   تحت تعقیب بود و می خواست از کشور خارج شود.عمویم شعر نیمه کاره ای از او داشت که می خواست برایش آهنگی بسازد. شبی که به دیدار عمویم آمده بود ، تا خداحافظی کند عمویم او را به داخل خانه   کشاند و از او خواست که این ترانه نیمه کاره را تمام کند. او هم که تحت تاثیر  جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را   تمام کردو آن شب   را ترک کند و شب را همان جا   گذراندو هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج و به سمت آلمان حرکت کرد. و حدود یک سال بعد از اکران فیلم این ترانه با صدای پروانه  که توفیقی هم در بر  نداشت ، با صدای گل نراقی  از رادیو تهران پخش شد.

روایت دیگری به نقل از «بیژن وفادار» پسر «مجید وفادار» که خود شاهد و ناظر بر آن بوده وشادروان  «نواب صفا» آن را عینا در کتاب خاطرات هنری خود آورده است:
"
بعد از وقایع بیست و هشتم مرداد، به آقای "رقابی"  بیست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ایران خارج شودروزی برای خداحافظی به خانۀ ما آمدند. وقتی برای تودیع، دست در گردن یکدیگر انداختند، پدرم به آقای «رقابی» گفت: با شما کار دارم. به اتاقی رفتند و صدای ویولن پدرم که آهنگی را به‌تدریج می‌نواخت، شنیده می‌شد. در حدود سه‌ربع ساعت این دیدار طول کشید. معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را می‌نوازد و آقای «رقابی» سیلاب برمی‌دارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان یک بندی که «پروانه» برای فیلم خوانده] و چون برای رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پیش از مسافرت شعر را تمام می‌کنم و منزل ما را ترک کرد. در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کرد  و بقیۀ شعر را تلفنی برای من گفت و نوشتم و به پدرم دادم و آقای «رقابی» به آمریکا رفت. . .» (صفحه 104، کتاب قصه شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا )

 آقای ترقی همین روایت را با اندکی تفاوت چنین نقل می کند: « هاله؛شب قبل از حرکت از تهران جهت خداحافظی مخفیانه به منزل استاد مجید وفادار موسیقیدان مشهور و دوست هنرمند خود می رود. مرحوم وفادار آهنگ جدیدی  را  که ساخته بود برای او می نوازد، او همان شب شعر زیبا و حماسی مرا ببوس را که یکی از شاهکارهای ترانه سرایی در زمینه اشعار وطنی است و حاوی مضامین پر شور و حال او در شب جدایی از وطن و خداحافظی از نامزد دانشگاهی خود بوده می سراید . این ترانه از دل برخاسته ،که شاعر هنگام وداع به یاران خود پیام برافروختن آتش ها در کوهستان ها را می دهد،این ترانه از چنان کلمات آتشین و مضامین پر احساسی برخوردار است که در تاریخ سروده های میهنی بی نظیراست  و جاودان خواهد ماند.» که هردو این روایتها   با آنچه شادروان  رقابی  خود در بالا بدان اشاره کرده است ، اجتهاد در برابر نص  است

« مرا ببوس» یکی از خاطره انگیزترین و.پرطرفدارترین ترانه اجرا شده ١٠٠ سال گذشته در ایران  بوده است و به روایت آمار صفحات  ٧٨ دور ی گرامافونی در زمان انتشار "مرا ببوس" ، این ترانه در تهران ۵/١ میلیونی  آن سالها، نزدیک به ٣٠٠ هزار صفحه فروش کرد.

 ترانۀ مرا ببوس که  با صدای «حسن گلنراقی»وشعر   «حیدر رقابی»، و آهنگ «مجید وفادار» ساخته شد ، در دستگاه اصفهان،است وبرای نخستین بار  با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیرهمایون شهردار» ودر غیاب مجید وفادار ، اجرا و در  جمعه روزی در تابستان از رادیو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . . »[۲] پیش از پخش برنامه،از رادیو تهران ،مرحوم  مستجاب الدعوه گوینده ی برنامه اعلام کرد که  این تصنیف در یک محفل خصوصی ضبط شده است که به دلیل جذابیت خاص ان به پخش آن مبادرت می ورزیم. 

(منظور از محفل خصوصی  همان جلسه ی ضبط این ترانه با صدای گل نراقی در استودیو شماره 8 رادیو تهران بوده، که شاید بدون آمادگی کامل نوازندگان و خواننده انجام شد که داستان آن بدین شرح است: ) «. . . یک روز که اعضای ارکستر بزرگ رادیو در استودیو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقی را می‌کشیدند، حسن گلنراقی به دیدار پرویز یاحقی آمد. او فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود که با اکثر هنرمندان دوستی و رفاقت داشت. . . او را به استودیو راهنمایی کردند و  در آنجا پرویز یاحقی با ویولن، و یکی از نوازندگان با پیانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند. پرویز که چشمش به گلنراقی می‌افتد، می‌گوید: به این آهنگ گوش بده! گلنراقی یکی دو بار به آهنگ گوش می‌دهد و آن را زیر لب زمزمه  و پس از تمرین، برای نخستین بار همراه با پیانوی «مشیرهمایون»، و ویولن «یاحقی» اجرا کرد  و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی   این قطعه را بی‌آنکه کسی متوجه شود، ضبط می‌کند.گلنراقی به دنبال کار خودش می‌رود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان، سرپرست انتشارات رادیو می‌فرستد. وقتی معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش می‌دهند، تصمیم می‌گیرند که آن را پخش کنند و ماجرا را با پرویز یاحقی در میان می‌گذارند. پرویز می‌گوید، این کار برای گلنراقی گران تمام می‌شود، زیرا او از یک خانواده سرشناس مذهبی است، و پدرش با کار های هنری به شدت مخالف است. قرار می‌شود گلنراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گلنراقی می‌آید و گفته‌های پرویز یاحقی را تایید می‌کند، ولی به علت اصرار دوستان قبول می‌کند نوار بدون ذکر نام، و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود. . . »[۱]

انتشار این ترانه همزمان با با اعدام  افسران وابسته به حزب توده   در سال ١٣٣٧ سبب شد که پخش  این ترانه  برای مدتی ممنوع شود و ساواک تازه تاسیس ،مشکلاتی را برای هنرمندان به وجود   آورد.  

متن ترانه مرا ببوس نیز از بی دقتی وعدم امانتداری  بعضی از ناقلانآن ،  ا غلب  درست ثبت نشده است و آن چه در زیر می خوانید  متنی است که از این ترانه در صفحه ی 23 و 22 شاعر شهر شما ،به چاپ رسیده است:

مرا ببوس

( بند یک)

 

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین بار،

ترا خدا نگهدار

که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته،

 منم به جستجوی سرنوشت

 

در میان توفان هم پیمان با قایقران ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها

به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها

که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها

شب سیه ،سفر کنم،

 ز تیره راه گذر کنم

نگه کن ای  ای گل من،

 سرشک غم به دامن،

برای من میفکن

مرا ببوس  ، مرا ببوس ، برای آخرین بار

ترا خدا نگه دار

 که می روم به سوی سر نوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته،

 منم به جستجوی سرنوشت

 

دختر زیبا ، امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می مانم،

 تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا،  از برق نگاه تو،

 اشک بی گناه تو،

روشن گردد یک

امشب من

 

بند دوم:

ستاره مرد سپیده دم،

چو یک فرشته ماهم

نهاده دیده برهم،

میان پرنیان غنوده بود.

به آخرین نگاهش، نگاه بی گناهش،

 سرود واپسین سروده بود.

دید که من از این پس دل در راه دیگر دارم.

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

ز صبح روشن باید اکنون دل بردارم،

که عهد خونین با صبحی روشن تر دارم...  

به روی او، نگاه من،

نگاه او ،به راه منفرشتگان زیبا ،

به ماتم دل ما ،

 در آسمان هم آوا

ستاره مرد سپیده دم،

چو یک فرشته ماهم

نهاده دیده برهم،

میان پرنیان غنوده بود.

به آخرین نگاهش، نگاه بی گناهش،

 سرود واپسین سروده بود.

 

دختر زیبا ، همچون شبنم گلها،

با برگ شقایقها

بنشین بر بال مرغ سحر

دختر زیبا ،چشمان سیه بگشا ،

 با روی  بهشت آسا

 بنگر خندانم بار دگر

 

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین بار،

ترا خدا نگهدار

که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته،

 منم به جستجوی سرنوشت  ( تهران آذر ماه 1333)

 

 

آثار دکتر رقابی

از هاله کتب  و مقالات علمی  متعدد  و دفترهای شعر گونا گونی به زبانهای فارسی،انگلیسی و آلمانی  منتشر شده است  که ذیلا تنها به ذکر کتابهای چاپ شده ی وی  می پردازیم      :     

1-آسمان آشک ، ،این کتاب در سال 1329   در تهران به چاپ رسیده است ودارای 110 صفحه است و تابلوهای نقاشی زیبایی  دارد که از آن جمله تصویر های انتظار، گیسو ،غزال، و رؤیا  از کارهای استاد محمد بهرامی است  . و مقدمه ی کوتاهی دارد از دکترسعید فاطمی که در آن هنگام  دبیر دارالفنون تهران بود.

عبدالرحیم جعفری بنیان گذار انتشارات امیر کبیر در خاطرات سال 1329 خود در باره ی این کتاب  می نویسد: «اوایل سال ۱۳۲۹ در کوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشوری آشنا شدم به نام «حیدرعلی رقابی» که از خویشان «بیژن ترقی» مدیر «کتابفروشی خیام» بود. ملی گرایی بود شوریده و شیفته دکتر «محمد مصدق». جوانی بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملی سخت فعال. دفتر شعری داشت که آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشک» چاپ کردم. در این دفتر قطعه شعری بود با عنوان «مرا ببوس» که بعد ها «مجید وفادار»، ویولنیست معروف برای این شعر آهنگی ساخت.( شعر مرا ببوس در این مجموعه که در سال 1329 چاپ شده نیامده است و احتمالا ذکر این نکته ناشی از خطای حافظه است) 

" اسمان اشک " مجموعه یی است از اشعار نو و کهن و نثرهای شاعرانه که بر خی براستی شعر های منثورند

2 پرچم سه رنگ : دومین بخش اشعار ملی حیدر رقابی ، اسفند 1330 ،تهران

این اثر دارای 55 صفحه است و رقابی در تاریخ 30/11/13330 آن را به مرحوم دکتر مصدق پیشکش کرده است، اشعار این مجموعه    در قالبهای کهن  و سرود گونه و توام با هیجانات و التهاب  موجود در اشعار سیاسی و  ووطنی   ودر ستایش مرحوم مصدق و ملی شدن نفت و حمله به استعمار انگلیس و مخالفان نهضت ملی شدن  نفت   است و  می تواند  زنده ترین سند برای شناخت جریانات تاریخی دوران ملی شدن نفت و رهبران و مخالفان آن باشد. شعر زیر نمونه یی از  اشعار این کتاب و شاهد تاثیر ملی شدن نفت در مصر است که به وسیله ی شاعر در میتینگ روز سه شنبه 14 ابان 1330 خوانده شده است:

                                            مصر و ایران

                    با صدای رسای آزادی         گشته بر پا بنای آزادی

                                           بر فراز مزار استعمار

          مصر و ایران دو قهرمان دلیر         دو قوی پنجه شیر عالم گیر

                                          زار کردند کار استعمار

               کشوری کز خدا نشان دارد        نام وتاریخ جاودان دارد

                                        او نگردد اسیر استعمار

                   انگلستان و انگلستانی          خوب داند که دیگر ایرانی

                                       نرود زیر بار استعمار

             از زمانی که گشته ملی نفت          سر نگون شد ،به قعر دریا رفت

                                      کشتی نفت خوار استعمار ...                             

3-خاطرات میگون : یک داستان ادبی و هنری است  که سومین اثر "هاله بهشمار می آید، در پشت جلد کتاب  " ناقوسهای خطر"  وعده ی انتشار داستانی دیگری از هاله ، به نام " ناهید  دختر آسمانی " هم داده شد که اثری از آن به دست نیامد.:

4-فلسفه   دنیای سوم :  ( co-authorand editor) 1974 philosophy of the third world

5- شهرزاد  : این مجموعه ی شعر در سال 1332 و سه سال پس از "آسمان اشک"  انتشار  یافته است و ترکیبی است از نثر های شاعرانه و قطعات ادبی و شعر کلاسیک و آغاز دوره ی ورود "هاله"  به سرایش  شعر نو می باشد

و آثاری مربوط به سالهای 1329 تا 1332 را دربر دارد،که بسیار ساده و روان و با احساس سروده اند، رقابی در آغاز این مجموعه  قطعه یی دارد به نام شهرزاد که جنین آغاز می شود:

"...  سالها بود که دل افسانه پرستی " شهرزاد" داستان سرا را  آرزو می کرد ،گاه د رخوابهای طلایی  و گاه      

       در  بیداریهای رؤیا رنگ به جستجوی او بود

  صدای او برای  نخستین بار  از دهان دایه ی  مهربانی  شنید وبا شهپر آرزو های کودکانه  درآسمانهای بیکرانه ی"  هزار ویک شب"به پرواز درآمد.

دسته دسته فرشتگان  زرینه بال ،با لبهای خندان  وچشمان  سیاهی که از ا«ها برق  عشق می جهید به او نزدیک می شدند و  به آوازهای  سحر انگیز ی هریک  خود را شهر زاد می  نامیدند 

 بخدا شهر زاد منم

 گمشده ی تو منم!!".

 در این کتاب پس از یک قطعه ی نثر که اغلب قطغات ادبی عاشقانه ورمانتیک است ،یک یا چند  شعر عاشقانه  می آید و در آن  اثر ی از اندیشه های سیاسی وی وجود ندارد: نمونه یی ازاشعار،این مجموعه   : 

                            اگر همچو پروانه بر روی گلها      به آزادگی  بال و پر می زنم من

                            اگر بوسه بر لاله های بها ری      به آوای مرغ سحر می زنم من

                            اگر همچنان ژاله ی صبحگاهی     به دامان  گلها گهر می زنم من

                    اگر هر زمان  نقش عشق و هوس را     به سیمای  یاری دگر می زنم من

                           اگر چون نسیم هوسباز ،هردم        به هر باغ و گلزار  سر می زنم من ...

                                ولی نازنینم  توشاید ندانی       که تنها ترا دوست می دارم و بس!   ( ص 6)

در صفحه ی 73 این مجموعه ،شعری هم به نام "شهر زاد " هست که نت آن ضمیمه ی شعر است و به نوشته ی شاعر ، آهنگی هم  برای آن ساخته شده بود و" آهنگ این قطعه از هنرمند و آهگساز  مشهورآقای مجید وفادار است."(همان) ، از شعر های  این مجموعه قطعه یی است به نام  " کوچه ی آرام" که 21/12/ 1330

است  و به نظر می رسد که پیش از شعر " کوچه " ی فریدون مشیری که در سال 1341 در کمتاب ابرو کوچه منتشر شده است باشد:

کوچه:

کوچه ی آرام در سکوت  شبانگاه       راه به  افشانه های  کهن داشت

منظره ی خوابهای پا ک   جوانی       خاظره  عشق جاودانی من داشت

همره من او، روان ودختر مهتاب       روی سر ما فروغ سایه فکن داشت

                                         *

یکدگر آنجا گرفته  اند در آغوش         ثابت و ساکن در ختهای کهنسال

روشنی مه پدید کرده  به هر گام         روی زمین ، نقش سایه پرور آمال

ره گذری  آرزوی گمشده یی را         یافته در این سکوت وبرده به دنبال

                                             *

" ماه چه  زیباست" گفت و دیده به من دوخت         با نگهی پاک و آسمانی و زیبا

              در سخنش ، عشق ِ باز یافته  پنهان         در نگهش آرزوی گمشده ، پیدا

         دست به دست من  آن فرشته ی محبوب         دوش به دوش من ،آن پریوش رعنا

               در دل شب گام می نهاد  وروان بود         نرم و سبکبال چون خیال سبک پا

                                             *

کوچه ی آرام ،بارها من و او را           دیده روان در دل سکوت  شبانگاه

        همچو من  از گوش دل شنیدهکه او گفت           " هاله نگه کن  چه دلفریب بود ماه"

کوچه ی آرام  ؛ خالی از همه اغیار          گشته پر از خاطرات ما،گه و بی گاه

              از بر این   خاطرات  زنده  و بیدار          آه اگر بی دو بگذرم   به شبی ، آه

       ( 21/12/1330)

        شعر " کوچه" ی فریدون مشیری نیز   چنین است:

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم. 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید: 

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم....

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت. 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

      ” از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم! 

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید! 

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم. 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ... 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

6- یادی از پدرم : این کتاب وه دارای 54 صفحه است و در سال  1338  در تهران منتشر شده است در سالهای دانشجویی در خارج از کشور  در ترکیبی از نثر و شعر نوشته شده است  و در آن " بازگشت به میهن" را به صورت آرزوی بزرگ خود مطرح می سازد و می نویسد:

".. سر زمین پدری  با همه ی یادبودها   ویادگارهایش ،وبا همه ی  پاکی آسمان  آبی رنگی که بر آن سایه افکنده است،به خوابها  وخیالهای او( هاله) پرتو می افشاند و اطاق کوچک محصلّی، او را یادبود های بهشت خانواده ،زیبایی  وگشایش می بخشد ...شمع جوانی می سوزد وشعله ی آرزو  زبانه می کشد،بازگشت به میهن..". هاله در آغاز این کتاب اشعاری از پدرش را زیر عنوان  " سر گذشت خودم " که در تاریخ 12 دی ماه 1334 سروده شده  ،نقل می کند و پس از آن مقالات  شاعرانه  واشعاری را که بیشتر جنبه ی غنایی و خانوادگی دارد ، می آورد که شعر اشک مهرگان از آن جمله است که سوز دل وی را در مرگ پدر نشان می  دهد:

                        افسوس که یار مهربانم نیست         آرام دل و امید جانم نیست

                        من هستم و یک جهان بیگانه          افسوس که در برم"جهانم "* نیست

                        ای دختر مهرگان چه  محزونی          امسال که  ماه مهربانم نیست

                         کس سوز و زبان دل نمی داند           من سوخته دل که همزبانم نیست

                         من مرغ سرود خوان دیروزم          کامروز دل سرود خوانم نیست

                           با مرگ پدر  ،جوانی من مرد        دیگر دل زنده ی جوانم نیست

                             نیروی جوان قهرمان پرور         بازوی دلیر قهرمانم نیست

                            در حلقه ی دشمنان گرفتارم          راهی به میان   دوستانم  نیست

                           دور از وطنم تنی ، به تنهایی         افسرده که  جان شادمانم  نیست

                      در پرده ی اشک من پدیدار است         آنچهره که پیش دیدگانم نیست

                               اشکی و ترانه یی وآهنگی        این است مرا و، بیش از انم نیست ( 27 مهر 1337) 

                         *  ( مقصود برادرش جهانگیر رقابی است)

در پایان این  کتاب ،یک رباعی را  از پدرش می خوانیم که نمودار روحیه ی میهن پرستی اوست  وبه شادباش نوروز سال 1337 خطاب به شاعرو برادرش جهان سروده شده است دروچند ماه پیش از مرگ وی:

                          سال نو بر  رویتان فرخنده باد          قرنها  لبهایتان پر خنده باد

                           هر کجا باشید    گویید ای خدا          پر جم ایران زمین پاینده باد      (3/1/1337               

7- شاعر شهر شما  : این مجموعه که ظاهری بسیار زیبا و نفیس  دارد،  بر روی کاغذ گلاسه وبا جلد  رنگی  در دی ماه 1348 در تهران به چاپ رسیده است و نشان از همت بلندوذوق  برادرش  جهان گیر رقابی دارد که در آن سالها ی سکوت  پس از کوتای 28 مرداد نگذاشت نام دکتر حیدر رقابی(هاله) ازیاد ها برودو پس از 14 سال دوباره اشعار این شاعر در تبعید را که در آن هنگام در کالیفرنیا می زیست ، با بهترین صورتی که امکانات فنی و چاپی آن روزگار اجازه می داد ،در کنار گوش مخالفان و دشمنان  برادرش  ،به دست مردم ایران   رسانید این کتاب  آن را با نقاشی های بسیار زیبایی  از علی مسعودی همراه است.

هاله در مقدمه یی که بر این اثر نگاشته است به تبین رسالت شعر و تعهد اجتماعی شاعر  می پردازد و در پایان نتیجه می گیرد که   :" در گیراگیر جنبش آفریننده ی زندگی، شاعر شخصیت  یگانه ی خود را آشکار می دارد از غمها شادی می سازد واز شادیها سرود  و از سرودها امید به آینده ،از این رو خواست او " دوباره آفرینی واقعیات استو هم آهنگ ساختن " بودنها" و"باید" ها ست و شخصیت او برآیندی است از دونیروی هم آهنگ وبه هم پیوسته : خواست او وخواست اجتماع او،و هدف کوششهای هنری وی از یک سو دریافت نیازها و دردها وآرمانهای ملی و اجتماعی  است و از سوی دیگر  گسترش و بازگویی آنها به اقتضای  جهان بینی فردی اوست و از ا« جا که هر جبش هنری در  مرحله ی ویژه یی از تاریخ صورت می گیرد ،سخن شاعر را ناگزیر باید سخن شخص او در مرحله ی اول، و در مرحله دوم ؛ملت او ، ودر سومین مرحله سخن زمان او دانست ، من  یک چنین سخن زنده یی رت سخن زندگی می دانم." ( مقدمه ی شاعر شهر شما)

در این کتاب اشعاری به شیوه نو و کهن از سالهای 1333 تا 1348 در کنار هم قرار گرفته اند و متن دوبند "مراببوس "هم با انتشار این  مجموعه  ، بار دیگر به دست مردم رسید وطنین ترانه  و آهنگ "مراببوس"   را در خاطره های دیرین  مردم ما  زنده ساخت. و پس از آن  ،مقاله یی که  در مورد آن در در مجله ی روشنفکر به چاپ رسیده بود ، تجدید چاپ شده بود:رباعی فلسفی زیر هم  از این مجموعه است :

    این عشق هم سرآمد و این خواب هم گذشت         روزی پدید گشت و شبی ناپدید گشت

     او رفت و جای پاش  به روی چمن نوشت          این است زندگانی و این است سرگذشت  ( 27/5/1335)

8- فلسفه و  آزادی :  philosophy and  freedom ,1970

9- مصدق  و فلسفه موازنه ی  منفی: 1971Mosaddegh and the negative political  balance

10- سعدی و فلسفة زندگی:این کتاب که نشر جیران آن را در سال 1363 در 104 صفحه منتشر کرده است ، حاصل شرکت در کنگره ی سعدی در شیرازدر سال 1363 است که نویسنده سعی کرده است رابطه ی سعدی را مسایل اجتماعی عصر خود مورد ارزیابی قرار دهد  در  

11- شقایقها: مجموعه ی شعری است در باره ی جنگ ایران و عراق که در سال 1363به وسیله ی کمیته ی وحدت ، در تهران به چاپ رسیده است و رقابی در شور وهیجان خود را در دفاع از میهن ، در طول هشت سال جنگ 1359 تا 1367 ،صادقانه بیان می دارد.

12- فلسفه ی علم :از آثار تحقیقی  دکتر رقابی است که حاصل تدریس فلسفه ی علم به وسیله وی در دانشگاه است،این کتاب درسال 1370 به وسیله ی انتشارات  دانشگاه شهید بهشتی منتشر شده است ودارای 226 صفحه می باشد،با مقدمه ی دکترمنصور رستگار فسایی.

13- سایه یی بر سیمای  امام  :

14- سرخپوستان و انقلاب اسلامی : تهران، انتشارات قلم، 1362 در 148 صفحه با نقشه و تصویر.

م‍طال‍ب‌ ای‍ن‌ ک‍ت‍اب‌ گ‍زارش‍ی‌ اس‍ت‌ از ک‍ن‍گ‍ره‌ ج‍ه‍ان‍ی‌ س‍رخ‍پ‍وس‍ت‍ان‌ ک‍ه‌ در دان‍ش‍گ‍اه‌ دی‌ک‍ی‍دی‌ ک‍ال‍ی‍ف‍رن‍ی‍ا ب‍رگ‍زار ش‍ده‌ اس‍ت‌ وعنوان اصلی آن Internation  Tribuna   Indian  Americanمی .باشد که در باره ی جهان سوم و مسایل ومشکلاتآن بحث می کند.

15- راهی دور ودورتر: ( مجموعه ی 10 داستان) ، شیراز ، انتشارات نوید،، تهران ،1370.  با مقدمه یی از دکتر منصور رستگار فسایی در باره ی زندگی وآثار شادروان رقابی.

16- سر چشمه های فلسفی  تاریخ : این کتاب در سال 1362 به وسیله ی نهضت زنان مسلمان  در 232 صفحه به چاپ رسید ومرجعی است برای شناخت تاریخ و فلسفه ی آن.

 1362

17- ناقوسهای خطر:این کتاب مجموعه ی اشعار سیاسی  رقابی است   در سال 1329 و دکتر سعید فاطمی ، در مقدمه یی که بر این اثر نوشته است ، آنرا  جزوه ییی از شاعری ی پر شور می داندآینده یی درخشان در پیش دارد. ( ص3) .

 رقابی اشعار سیاسی  این مجموعه  را که در مقدمه ی آن شعری  به یاد پیروزی بزرگ ملت ایران در  تصویب اصل ملی شدن نفت در سراسر کشور و صحنه های مبارزات  ملت ایران  سروده شده است به مردم ایران و رهبران نهضت ملی تقدیم داشته است، و می تواند یکی از مستندات  معتبر ادبی در باره ی وقایع سیاسی ایران در گرماگرم مبارزات ملی شدن نفت باشد.از جمله شعری است در مورد  رزم آرا و نخست وزیر شدن وی که عنوان  " ظوفان خشم " دارد و خطاب به" دولت تیمسار معظم !!" است:

                            این آرزوی مهمل استعمار         ای خائنین حیله گر شیّاد

                                                بر باد می رود به خدا ، بر باد

                            دیگر محیط  فاسد شیّادی          بر رغم  راد مردی و آزادی

                                               کی می شود برای شما ایجاد

                        این مشتهای  محکم پولادین          آید به روی بد گهران پایین

                                               کوبد دهان  عامل استبداد

                 دریای  نفت هایل  و طوفانی است          این نا خدا ی دون، به خدا ،فانی است

                                              فانی است زاین فجایع بی بنیاد

                     اینها صدای  غرّش طوفان است             طوفان خشم ملت ایران است

                                              بر ضدّ طلم وخودسری  و بیداد

                     ...ملت زدام    یأس و سیه روزی             با نغمه های نصرت و پیروزی

                                              آزاد می شود بخدا، آزاد ( ص15)

 واین جند بیت هم که در باختر شماره 445 آمده است، در باره رزم آرای نخست وزیر است:

                             با سالهای سال ، سیهکاری          "کابینه ی سیاه"  پدید آمد

                             شد لیره ها  تباه به دورانها          کاین دوره ی تباه، پدید آمد

                            "ارباب" محو راه جنایت شد         تا"نوکرش" ،  ز راه پدید آمد

                          تا بهر وی به دست نیارد نفت،         این نوکر پلید نخواهد رفت

و در همین کتاب ،چند شعر  در باره ی محمد مسعود آمده است به مناسبت آغاز چهارمین  سال شهادتش

که در روز 23 بهمن 1329  بر سر مقبره وی :

                             اینجا عزیز مام وطن مسعود         همچون امید گمشده مدفون است

                                      آن مشعل منوّر آزادی          مدفون به خاک تیره ی  محزون است

                                        قربانی دلاور آزادی         بی جان میان  جامه ی گلگون است

                           خاموش وسرد در دل  تاریکی        آن نور دیدگان وطن، چون است

                                                      بس نیست این سکوت ملال انگیز؟

                                                      مسعود من  ز خواب گران بر خیز

                                                      مسعود من ، ز خواب گران  برخیز...( ص 25)

 18 – ژرف در ژرف: که آخرین  سروده هاوشعرهای چاپ نشده ی شاعر تا هنگام مرگ است که خودشاعر پیش از مرگ " ژرف در ژرف" نامیده است وآن در دست نوشته هایش، به سه بخش با عناوین زیر تقسیم کرده است و اشعد موچود در آن تا تاریخ 20 مهر 1365 است :

1- پونه های فروردین

2- تو شب بو های من

3- ابشار شب:

  که در این مجموعه ، تعدادی برگزیده ازآنها را خواهید خواند:

  

 ­­­­­­­­­­­­­­­­­­­منابع:

1- خطیبی،پرویز،خاطراتی از هنرمندان، چاپ اول تهران انتشارات معین 1380

2- جعفری، عبدالرحیم، در جست و جوی صبح، جلد اول چاپ اول تهران انتشارات روزبهان بهار 1383

3- رقابی، حیدر، شاعر شهر شما، کالیفرنیا دی ماه 1384

4-مصاحبۀ حضوری حمید رضا مسیبیان با خسرو سیف دبیرکل حزب ملت ایران،hamosaieb@yahoo.com

5-- ماهنامۀ رگبار امروز / شمارۀ 7 / صص 12 و 13

6-- شاعر شهر شما/ مرحوم حیدر رقابی

7- فلسفه تاریخ / دکتر حیدر رقابی(هاله) مقدمه به قلم دکتر منصور فسائی  

7- سعدی و فلسفة زندگی، حیدر رقابی، ذکر جمیل سعدی، ج 2، صص 132تا 162.

 8- دکتر حیدر رقابی‏ از کتاب "نادره کاران " ایرج افشار  از انتشارات قطره

9- خاطراتی از هنرمندن، پرویز خطیبی، به کوشش فیروزه خطیبی، صفحۀ ۷۶و ۷۷

10- وبلاگ خاطرات و روز نوشته های یک آسمانی

11-  مجید وفادار، «تهران مصور» شماره ۱۴۱۸

 12- قصۀ شمع، خاطرات هنری اسماعیل نواب صفا

13- مجید وفادار، هفته‌نامه «تهران مصور» شماره ۱۴۱۸، ۱۱ آذر ماه ۱۳۴۹

14-همه ی آثار شادروان دکتر رقابی

15 – دست نویسهای آقای جهانگیر رقابی در مورد خانواده اش.

 

یادداشتها:

 

دراین جا سه یادداشت را که  به اختصار احوال آهنگساز و خواننده ی "مرا ببوس" را که در این مقاله مکررا به آنها اشاره شده است ، معرفی می کند به همراه  نمونه یی از نثر دکتر حیدر رقابی را می خوانید:

1- مجید وفادار:

 

 

 

آهنگساز و نوازنده ویلن ، (۱۲۹۱ - ۱۳۵۷) و شاگرد رضا محجوبی بود. وفادار در جوانی و پس از فراگرفتن موسیقی وارد انجمن موسیقی شد و به اجرای تکنوازی ویلن پرداخت و ساز او مورد پسند استاد "علینقی وزیری" قرار گرفت. این هنرمند تا سال ‪ ۱۳۳۹درعین نوازندگی وآهنگ‌سازی رهبری ارکستر شماره ‪ ۳رادیو را برعهده داشت. وی در طول فعالیت هنری با هنرمندانی چون "حسین قوامی معروف به فاخته‌ای، داریوش رفیعی، مرتضی محجوبی، اسماعیل نواب صفا، رهی معیری و غیره همکاری داشت. مجید وفادار حدود‪ ۴۰۰ آهنگ  ساخت‌است که برخی از آنها  برای فیلم و تئاتر ساخته‌اند. وفادار در ۹/۱۱/۱۳۵۴ در تهران درگذشت .از آهنگهای وی که بسیار معروف شدند ودربین مردم شهرت بسیار یافتند عباتند از  :

۱- مرا ببوس با شعر حیدر رقابی و صدای حسن گلنراقی در دستگاه اصفهان

۲- گلنار با شعر کریم فکور و صدای داریوش رفیعی در دشتی

۳- گل اومد بهار اومد با شعر بیژن ترقی و صدای پوران در سه گاه

۴- زهره با شعر جهانگیر تفضلی و صدای داریوش رفیعی در سه گاه

۵- شمع شبانه با شعر معینی کرمانشاهی و صدای داریوش رفیعی در بیات ترک ...

 باید اشاره کرد که   وفادار آهنگ مرا ببوس را قبل ازاجرای حسن گل نراقی با آواز  "پروانه"  ودر یک فیلم  اجرا کرد ولی آن آهنگ موفقیتی کسب شادروان پرویز خطیبی در کتاب خاطراتی از هنرمندان  دراین  باره   می گوید : « پروانه خواننده ای بود از آذربایجان که صدایی گرم و مطبوع داشت آهنگ معروف افغانی " آن بام بلند را می بینی بام من است " را او سر زبان ها انداخت و برای مدتی جزو نامداران آ واز ان زمان بود . " مجید وفادار" بهترین آهنگ هایش را در اختیار پروانه می  گذاشت از جمله شعر و اهنگ مرا ببوس. که برای موسیقی متن  در فیلم " اتهام" ساخته ی  " شاپور یاسمی" با ایفای نقش خانم " ژاله علو" و آقای " ناصر ملک مطیعی"  توسط محید وفادار ساخته شد.  ترانه مرا ببوس در یکی از صحنه های فیلم با صدای پروانه و با لب خوانی ژاله علو خوانده می شد ، ژاله علو در آن فیلم  ، نقش زنی را داشت که شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده بود به قتل رسانده و حالا پس از ماجراهای فراوان  خود را به پلیس معرفی کرده است در صحنه ای که زن با دختر کوچک خود وداع می کند و به سوی زندان و مجازات روانه می شود این ترانه را می خواند. آنچه که پروانه روی آهنگ مجید وفادار خواند، در واقع یک بند از ترانه مرا ببوس بود که هیچ کس را نگرفت و صدایی به تحسین بلند نشد و آهنگ با ان زیبایی و تازگی می رفت تا بپوسد و خاک شود.اما در طی حوادثی مرحوم حسن گل نراقی آن را بازخوانی کرد.

 

 

2- حسن گلنراقی:     

 

 

 

«حسن گلنراقی» در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در کوچۀ آبشار خیابان ری در تهران به‌دنیا آمد. بعد از تحصیلات متوسطه، به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. او کم‌کم در رشتۀ عتیقه‌شناسی کارشناسی ارزنده شد و دست اندرکاران این رشته نظر او را قبول داشتند. حسن گلنراقی سال‌ها در سرای بلورفروش‌هایبازار تهران کسب و کار مختصری و متوسطی داشت. در کار و کاسبی قانع و درست‌کار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چینی بود. او قدی بلند و مویی سفید داشت، و آرام و شمرده صحبت می‌کرد. حسن گلنراقی خواننده‌ای غیر حرفه ای بود و با ترانه «مراببوس» نامش در فهرست خوانندگان ایران قرار گرفت. از آهنگ دیگری به نام «ستاره مرد» هم باقیست که هرگز به محبوبیت ترانه «مرا ببوس» نرسید.

حسن گلنراقی در مهر ماه ۱۳۷۲ دیده از جهان فرو بست. وقتی برای او در تهران مجلس یاد بود گرفتند، جمع روشنفکرانی که در مجلس ختم او شرکت کردند بیش از تجار و تیمچه داران بازار سنتی ایران بود که به حکومت رسیده بودند.
سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب
و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفید. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خریدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نیآورده و از روی رف ها سقوط کنند.
مغازه اش
دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آنهایی را که یادش بودند و به دیدارش می آمدند بیشتر داشت تا مشتری ها را.
حسن گل نراقی خواننده ای غیر
حرفه ای اما اهل ذوق بود. در سال های پس از کودتای 28 مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند، ترانه ای را که حیدر رقابی سروده بود خواند. با همین ترانه نامش در لیست خوانندگان ایران قرار گرفت. خودش می گفت: «به تشویق دوستان ترانه دیگری هم خواندم، اما خیلی زود تصمیم گرفتم کنار بکشم. صدای من با مراببوس باید در خاطرها می ماند. از بچگی عشق کوزه گری و بلور سازی داشتم. رسیدم به سرای بلورفروش ها. هیچکس در این سرای بی کسی نمی داند من کیستم و مرا ببوس چیست!» 

پرویز خطیبی   می گوید:   حسن گل نراقی به دیدار پرویز یاحقی آمد. حسن فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود که با اکثر هنرمندان دوستی و رفاقت داشت به هر حال وقتی گل نراقی سراغ یاحقی را می گیرد، اورا به استودیو را هنمایی میکنند درآنجا پرویز یاحقی با ویولن ویکی از نوازندگان پیانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.

پرویز که چشمش به گل نراقی می افتد، میگوید: به این آ هنگ گوش بده ، گل نراقی یکی دوبار به آهنگ گوش می دهد و آن رازیر لب زمزمه می کند و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی که پشت دستگاه نشسته بود دستگاه را به راه می اندازد و این قطعه بی آنکه که کسی متوجه شود ضبط می کند. گل نراقی به دنبال کار خودش می رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده ا از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان سرپرست انتشار و رادیو می فرستد.

وقتی معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش می دهند تصمیم می گیرند آن را پخش کنند و ماجرا را برای پرویز یاحقی در میان می گذرارند. پرویز می گوید: این کار برای گل نراقی گران تمام می شود زیرا او از یک خانواده سر شناس مذهبی است و پدرش با کارهای هنری کاملا مخالف است. قرار می شود گل نراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گل نراقی می آید و گفته های پرویز یاحقی را تایید می کند ولی به علت اصرار دوستان قبول می کند و نوار بدون ذکر نام او به نام مستعار " خواننده ناشناس" پخش می شود. روزی که نوار از رادیو پخش شد، تهران یک صدا ار ان آهنگ تازه حرف می زد. همه از یکدیگر می پرسیدند که این صدای گرم و دلنشین به چه کسی تعلق دارد؟ ولی تمام این سوالات بی پاسخ مانده بود هر کس حدسی می زد و حتی در میان کارکنان رادیو هم کسانی وجود داشتند که خبری از نام و نشان این خواننده تازه کار نداشتند.

گل نراقی در مهر ماه سال 1372 گرفتار فراموشى و تومور مغزى شد و به رغم تلاش پزشکان، تسلیم مرگ شد و به همراه ترانه اش، براى همیشه به ابدیت پیوست و جاودان شد. گل نراقى هرگز ازدواج نکرد، بخشى از اموال مرحوم گل نراقى، به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک قرار گرفت و ساختمان اهدایى آنان در ابتداى خیابان بهار شیراز، منشعب از میدان هفتم تیر، قرار دارد.  آنها هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به یادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست، یاد آنها نیز زنده است.
"گلنراقى" نیز مانند
«حیدر رقابی» سرایندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، هرگز ازدواج نکرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدایی او در ابتدای خیابان «بهار شیراز» منشعب از میدان "هفتم تیر"»، به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک قرار گرفت.

روی تو را بوسه داده‌ایم چه بسیار
خاک تو را بوسه می‌دهیم دگر
بار
ما همگی «سوی سرنوشت» روانیم

زود رسیدی، برو،
«خدات نگهدار»

 

 

3-   نمونه یی  از  نثرشادروان دکتر حیدر رقابی(هاله)

 

 

...اینها فرزندان آنهائی بودند که بیش از دو قرن مال و بنده و برده دیگران بودند.  از کرانه های عاجهای سپید در کشتیهای بزرگ برده کشی، بروی هم ریخته شده و به سوی آمریکا آورده شده بودند. حتی آن روزهایی هم که قوانین ضد بردگی باب نشده بود، زنجیرها سنگین پاهای آنها تکان نخورده بود.

وقتی هم که کشتیهای گشت از راه میرسیدند ،‌تجار برده، آنها را با همین زنجیررهای سنگین از گودالهای کشتی خود بقعر اقیانوس میفرستادند تا آثار جرم بردگان زنجیر شده را یکباره از چشمها ناپدید سازند.آن پیکر ها بودند بآن زنجیرها تعلق داشتند و وقتی که بدل دریاها کشیده میشدند،‌با سنگینی همان زنجیر ها به دل دریاها کشیده میشدند. با نیروی همین زنجیر ها تا ژرفهای نیستی فرو میرفتند. و چرا که نه؟

آنها مانند زنجیرهاشان "مال" اربابها بودند و حقوق قرون وسطائی ،‌تفاوتی در میان "شیئی" و " خود آگاهی" نگذاشته بود.

منطق برده داری قانون شده بود و قانون مانده بود. بردگان که حقی نداشتند و اگر هم داشتند حق آنها مانند خود آنها " مال" صاحبهایشان بود. و بگفته طعنه آمیز روسو:

"غلام مرا بر من حقی نیست زیرا هر چه او دارد متعلق بمن است ،حتی حق او حق من است و حق من علیه من پوچ و بی معنی است!" 

چارلی و جری فرزندان همان غلامها بودند که حتی در نیمه دوم سده بیستم میلادی ، و در دل دانشگاههادرجه یک "سرزمین آزادی" غلامزاده هایی بیش نبودند.

در دانشگاه سن حوزه که بکار مشغول شدم ، تازه بازیهای ورزشی المپیک مکزیک تمام شده بود، روزنامه ها نوشتند که چگونه دو نفر از قهرمانهای سیاه پوست آمریکایی بنام کارلوس و اسمیت بر کرسیهای قهرمانی جهان با مشت های گره کرده ایستاده بودند. عکسهای آنها با همین حالت چاپ شده بود . در این عکسها ،‌تأثر و تصمیم سیمای چارلی را مجسم میدیدم. 

صاحبان آن چهره های قهرمانی ، دو نفر از دانشجویان سن حوزه بودند و چون مشت های گره کرده آنها از بالای کرسی قهرمانی، به غرور"آقاها" لطمه زده بود، "آقاها"به رئیس دانشگاه دستور دادند که آنها را بجرم "این خودنمایی نمک نشناسانه" از دانشگاه بیرون کند.

رئیس دانشگاه که مرد آزاده ای بود، به این فرمان تن در نداد و همینکه چند ماه گذشت، خودش را از کار بر کنار کردند. یکی از استادان سالخورده با چهره غمگین میگفت: کلارک  از دانشگاه ما رفت و آن آزادی مختصری را هم که داشتیم با خودش برد.

و چندی بعد "آقاها" رئیس تازه ای برای دانشگاه آوردند که هم فرمانبردار بود و هم .... 

و همین فرمانبردار تازه رسیده بود که مرا بخاطر دفاع از جری ها و چارلی ها به جلسه انضباطی فرا خواند. 

نمیدانم آن روز جری تا چه ساعتی در برابر در بسته دفتر من ایستاده و انتظار میکشید و شاید با خودش میگفت: این خارجی هم مثل خود آنهاست! 

                                                 *** 

چند ماه گذشت و جلسه انضباطی هنوز تشکیل نشده بود ،‌پس از آنهم که تشکیل شد، چند ماه گذشت که هنوز تمام نشده بود! و پس از آنهم تابستان بود و تعطیلات و خبر اینکه ،‌دیگر در سال بعد به استاد تحلیلهای فلسفی علوم نیازی نیست! 

سال بعد دیگر به سن حوزه نرفتم و هرجا که رفتم دیدم نامم را مانند سیاهان در "لیست سیاه" گذاشته اند.

چند نفر از استادان آشنا که از جریانهای پشت پرده خبر داشتند، برایم از تلفن های محرمانه یک مقام با مقام دیگر،‌و از افزوده شدن یک پرونده نامرئی بیک پرونده نامرئی دیگر صحبت میکردند.. یکی از آنها استاد بلند پایه تاریخ هنر بود که در همین جریانها ، با من آشنا شد و دوست شدو با چند نفر از استادان آزاده دیگر به انتقاد از رئیس تازه دانشگاه برخاست. 

همراه با این استادان ، دو هزار نفر از دانشجویان نیز به پشتیبانی از من به تلاش افتادند. نماینده آنها که جوان بلند اندام سرخ مویی بود یکروز صبح با دو هزار امضای گردآوری شده ،‌به دفتر رئیس دانشگاه رفت و خواستار دیدار او شد.

روزنامه دانشجو ها خبر داده بودند که گروهی از مامورین انتظامی دانشگاه خانه یک استاد را زیر نظارت گذاشته و هر گونه رفت و آمدی را مورد بررسی قرار داده اند، پایه این خبر ، شهادت همسایه ها بود. 

قطعنامه دو هزار نفری دانشجوها ، میخواست که رئیس رخ نهفته از اتاق در بسته خودش بیرون بیاید و برای همه اعلام بدارد که یک چنین کاری بر طبق چه قانونی انجام گرفته و آیا خانه چند نفر استاد دیگر دچار چنین سرنوشتی شده است ؟

نماینده دانشجوها ساعتها ایستاد و بعد هم دست خالی به ناهار خوری برگشت و به گروهی که پیرامونش را گرفته بودند گفت که او خودش هم موفق به دیدار جناب رئیس نشده است!  

تازه در دانشگاه کالیفرنیا در شهر دیویس مشغول تدریس شده و میکوشیدم که ماجرای شگفت انگیز سن حوزه را فراموش کنم . روزها به تنهائی از روی چمنهای گسترده میدان بزرگ دانشگاه راه میرفتم و میخواستم که در چمنزارهای دور افتاده آن شهر کوچولو از رویدادهای دور و نزدیک بر کنار بمانم.  

بیشتر بیاد اولین خطابه خودم در دانشگاه جدید بودم و همه فکرم پیرامون مفهوم "فردیت خود آفرین" دور میزد. با این مفهوم از خواب بر میخاستم ،‌ با این مفهوم سر میز صبحانه و سپس به کلاس میرفتم، با این مفهوم در روی چمنهای گسترده تمام نشدنی قدم میزدم ، و سر انجام در پایان مرزهای بیداری دوباره با همین مفهوم به خواب میرفتم.

یک جمله از نوشته کیر کگارد(kerkegaard) دانشمند دانمارکی همچنان در پیش چشمم رنگ میگرفت و در خاطرم تکرار میشد: "من حالا دیگر به نخستین مرحله نویسندگیم  پا گذاشته ام که آئین راستیم زندگی من است ".  و او این جمله را هنگامی نوشته بود که از همه دوستان و نزدیکان و از جمله نامزد زیبا چهره اش رگینا بریده و دوری گزیده بود و شعار زدنگیش:" گذشت از همه و بازگشت به خویش" شده بود:" واقعیت یعنی فرد - فرد یعنی واقعیت".

خطابه من بر پایه این اندیشه فردی بنا شده و در راه این درون گرائی تا زمینه اشعار رومی پیش رفته بود. به شاگردها گفته بودم که سفر درونی ما سفری در بینهایت است ،‌و بینهایت نتنها در بیرون، بلکه همچنان در درون ماست. 

و چند هفته که گذشت ، من دیگر باین درون گرائی ، باین خود بازیابی و باین آسایش خو گرفته بودم. دفتر خاطره هایم برگ پس از برگ نوشته میشد و انبوه میشد و با نوشته های دیگر از روی میز تحریر تا بستر خوابم پاکنده میگشت. چکیده این اندیشه ها با من به کلاس درس میرفت و با دهها دانشجو از کلاس درس بیرون میآمد.

شاید برای همین بودکه موج خود گرائی تازه و گوشه گیر من ، سر انجام به دیگرا گرائی پیوست و بازهم از فردیت از همه جا بریده کیر کگارد،‌فاصله گرفت. باز هم به آنجا برگشتم که بودم . اندیشه ام به "دیگران" پیوست و دیگران را بسوی "من" کشید. داستان زندگی "من " یکبار دیگر داستان " من و دیگری" شد. پرتو سبز اندیشه های درونیم ، به همان چشمه ای برگشت که از آن برخاسته بود. و بر سر این چشمه فروزنده بود که موجهای آشنای خود آگاهیم ، دوباره به من روی میآوردند.

باز تاب سفر درونی من ، نموداری از پیوند خود با دیگری و دیگری با خود شده بود. با خود اندیشیدم و دیدم که براستی من از این "دیگران" باز هم " دیگران" را در برداشت، و من ،‌در همان دمهای آرام و بیصدائی که از روی چمن دانشگاه گام بر میداشتم، شاید ناخود آگاه ، باز هم باندیشه " دیگران " بودم ، هنوز هم صدای "دیگران" را میشنیدم ، و در میان همه این بازتابها- بازتاب اشک بیگناه و درخشنده جری بود. 

یکروز از کلاس درس که بیرون میآمدم ، دیدم دو جوان قد بلند سیاه به انتظارم هستند. با چهره بر انگیخته ،‌به من درود گفتند و دستهایم را دو دستی فشردند.

آیا ما را میشناسی؟ 

چهرهایشان آشنا بود. 

ما آمدیم به برادر بزرگمان که شیفته آزادی انسانهاست ، تبریک بگوئیم! شاگرد ها دسته دسته پیرامونمان را گرفتند و صدای سیاهان بلند تر شد: 

"هنگامیکه شما به دنبال دفاع از جری، سن حوزه را ترک گفتید ما عضو تیم بسکتبال دانشگاه بودیم... شاید شما ندانید ... ولی ما دو نفر از آن دو هزار نفر امضاء کننده ایم! دلم از شادی شکفت. از آنها تشکر کردم و پرسیدم آیا سر انجام کسی به کار جری رسیدگی کرد؟ 

با صدای گرفته متأثری جواب دادند:

- او را چند روز پس از رفتن شما ، از دانشگاه بیرون کردند. 

سخن آنها در گوشهایم پیچید و همچنین در گوشهای دانشجویانی که پیرامونمان را گرفته بودند، و شاید هم در گوش "مسئولینی" که مثل سیمهای خاردار،‌پیرامون دانشجویان را گرفته بودند! 

یک هفته که گذشت مسئول بخش درسی یادداشتی به دفتر کارم فرستاد و در آن ، ضمن "قدر دانی از کوششهای شبانه روزی علمی" من نوشته بود که " متأسفانه از فصل بعد دیگر دانشگاه بودجه ای برای ادامه درسهای شما در اختیار ما نخواهد گذاشت." 

یادداشت را روی میز گذاشتم و چراغ را خاموش کردم که از دفتر کارم بیرون بیایم. دوباره که به کاغذ نیمه تاریک روی میز نگاه کردم دیدم مثل اینکه نمونه ایست از لیست سیاه نادیده.

                                         *** 

دوست داشتم جری را یکبار هم که شده ببینم و از حالش جویا بشوم.

سه سال از آخرین روز دیدار او و ماجرای سن حوزه گذشت و سر انجام هنگامی که من در صف سینمای "داستان عشق" ایستاده بودم دستش، دستم را گرفت و بسوی خود کشید. مثل این بود که همه انتظار من و مینا در صف سینما بخاطر دیدار جری بود! 

در کنار مادر بیمارش ایستاده و با حق شناسی گرم و بخشنده ای بمن نگاه می کرد. چه اندازه برایش گفتنی داشتم، و چقدر میخواستم در باره روزی که برابر دفتر در بسته ام ایستاده و انتظارم را کشیده بود با او سخن بگویم.

اکنون که پس از سه سال این فرصت به دست آمده بود . جمله ها و واژه ها مانند موج خروشنده بخاطرم هجوم میآوردند. لب باز کردم و شتابزده گفتم: 

"آنروز که من نیامدم..." 

به لبهایش فشار آورد و همینطور که گریه ناپیدا،‌گلویش را میفشرد، سرش را پی در پی تکان داد و پیش از آنکه جمله من تمام شود آهسته گفت:

"میدانم ... میدانم ... همه این ماجرا ها را میدانم..."....

 

--------------------------------------------------------

پی نوشت :

 

1- این بخش کلا از یادداشتهای دستنویس  دوست ارجمندم جناب آقای جهانگیر رقابی  که مرحمتا برای این مقاله مرقوم فرموده اند ، استفاده شده است.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>