١۵ اردیبهشت ، روز شیراز، خجسته باد!
شیرازیه
از دکتر منصور رستگار فسایی
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن ،که خال رخ هفت کشور اس
" حافظ "
هرروز شهر حافظ و سعدی به چشم من
از روز پیش تازه تر و باصفا تر است
رقص شکوفه های هوس آفرین شعر
در حافظیه ، ا ز همه جا دل رباتر است
در هفت شهر عشق اگر جستجو کنی
"شاخ نبات" ازهمه کس با وفا تر است
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست.
این رند اشنا زملایک فراتر است
حیف است جان عشق در این خاکدان غم
سیمرغ قاف از همه مرغان رهاتر است
در "حافظیه " روح گل سرخ خفته است
کالای عشق ، ازهمه جا پر بهاتر است
هر شامگاه ، در قرق باغهای شهر
رفتار سرو ناز ارم ، آشناتر است
درقلب شامگاه ز گلبانگ عاشقان
در"هفت تن " سکوت گران پر صداتراست
وقتی سحر به خلوت سعدی گذر کنی
تکبیر برگ سبز درختان رسا ثر است *
سیمرغ عشق راهی "سعد یه" می شود
کان جا خدا ، زجمله خدایان، خداتر است
نور چراغ عرش ، ز شاه چراغ ماست
سلطان عشق ، از همه فرمانروا تر است
گریان اگر به کوی "خرابات " بگذزی
جام جهان نما ، به نظر ، د لگشا تر است
جمشید رفت و جام ، تبه گشت و تخت سوخت
واینک حد یث سنگ و سبو جا نگزا تراست
من د ید ه ام تمام جهان را به چشم خویش
" شیراز" از تمام جهان خوش نما تر است
شیراز 1369
*اشاره به این بیت سعدی است:
برگ درختان سبز درنظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کرد گارشهر ما شیراز
شهر ما بهتر از این باید و نیست
رشک فردوس برین باید و نیست
تربت سعدی و حافظ امروز
قبله ی اهل زمین باید و نیست
فارس این دلبر پر رنگ ونگار
نقش صورتگر چین باید و نیست
ماه شیراز بدین خوبی و ناز
در جهان صدر نشین باید نیست
تخت جمشید که تخت جم از اوست
جمله را نقش نگین باید و نیست
آه و دردا که دل آینه ها
پاک از نفرت و کین باید و نیست
دلبری سرو قدی شور انگیز
در کمین دل و دین باید و نیست
در ارم سرو چمان هست ولی
در برم سرو گزین باید و نیست
چلچراغ شب خورشید رخان
روی آن ماه جبین باید و نیست
عشق و شیدایی و سرمستی و شور
مونس طبع حزین باید و نیست
غم زدای دل سودا زدگان
لب لعل نمکین باید و نیست
آه ودردا که خدا جویی و مهر
در دل اهل یقین باید و نیست
دار منصورببین تا گویی
شوق دیدار چنین باید ونیست
شهر اشوبهایی از
دکتر منصور رستگار فسایی
١
وقتی بهار ، معجزه پرداز می شود
نام بهشت گمشده ، شیراز می شود
٢
شیراز را چو نرگس و گل باز می شود،
باغ بهشت عاشق شیراز می شود
٣
فردوسیان روانه ی شیراز می شوند
روزی که طالب حرم راز می شوند
۴
در شاه چراغ اگر که بودی
از جانب من بگو درودی
۵
گر که می جویی زمن کام دلم
هست در " شیراز " ارام دلم
۶
برخیز و عاشق باش اینجا شهر شیراز است
عاشق شدن ، اینجا ،اغاز پرواز است
٧
همدم سعدی شیرازی شوی ،
به که با حوران تو هم بازی شوی
٨
در جهان رسم نظر بازی نبود
گر در او سعدی شیرازی نبود
٩
حافظ اگر خلد، براتش نبود*
کام دل از شاخ نباتش نبود
*(ان شب قدر که این تازه براتم دادند- حافظ)
١٠
تا که لب زد بر لب اب حیات،
گشت حافظ با خبر از سرّ ِ ذات
داشت پاداشی بهر هر بیتی که ساخت،
بو سه یی هم از لب شاخ نبات
١١
من که شراب از لب او می کشم
حافظم و سوخته ی اتشم
١٢
تا که سعدی همدم شیراز شد
بند از پای زبانش باز شد
١٣
شام، حافظ رو به سعدی می نهد
بامدادان درس خود پس می دهد
١۴
یک دم که بند پای دلم باز می شود
بی پا و سر ، روانه ی شیراز می شود
١۵
فصل بهار نارنج در ماه فرودین است
شیراز ما در این ماه افسانه افرین است
١۶
صدای مرغ خوش اواز امد
به یادم سعدی شیراز امد
١٧
افسونمان کرد در شهر شیراز
حافظ به رندی ، سعدی به اعجاز
١٨
چو حافظ بانگ نوشانوش می داد
به اوازش خدا هم گوش می داد
١٩
در کوچه های باغ صفاگشته منزلم
گم کرده ام دلی و به دنبال ان دلم
٢٠
در باغ ارم نشسته بودم
بال و پر غم شکسته بودم
٢١
فردوس برین که شاد ازاویی
باغ ارم است اگر بجویی
٢٢
کس به بالا همچو سرو ناز نیست
هیچ شهری نیز چون شیراز نیست
٢٣
شیراز و گل و بهار نارنج
بخشد به دلم بهشت بی رنج
٢۴
در بهشت عدن اگر ازار نیست
پس چرا شیراز را خلّار نیست؟!
می روی اهسته و بادت به سر
کفتر چاهی شیرازی مگر
٢٧
اردی بهشت و شیراز گویی بهشت و یار است
بوی بهار نارنج عطری ازان دیار است
٢٨
یک بوسه ویک بهار نارنج
این است بهشت و عمر بی رنج
٢٩
شهر شیراز است و بازار وکیل
رونق فردوس و سدر و سلسبیل
٣٠
تا که باغ ارم به شیراز است ،
در جنّت به روی ما باز است
٣١
گر عاقلی مکان داشت بر تخت حکمرانی
زندان خود نمی کرد ارگ کریمخانی*
٣٢
ای وای بر جهالت واین ننگ حکمرانی
ارگ کریم خانی ، زندان شهربانی ؟! *
*(پیش از انقلاب ارگ کریم خانی به زندان شهربانی تبدیل شده بودو مردم ان را "زندان کریم خانی ' می خواندند)
٣٣
هر گلی در باغ جنّت باز شد
دلبری گلروی در شیراز شد
٣۴
بگشاید اگر بهشت رازش
باغ ارم است و سرو نازش
٣۵
هر که قدر اهل دانش را شنا خت
شهر دارالعلم را اباد ساخت
٣۶
وکیل الرعایا از ان شد کریم
که در یاد تاریخ ماند ، مقیم