دکتر منصوررستگار فسایی
کیخسرو در شاهنامه و آثار حماسی و اساطیری *
کیخسرو فرزند سیاوش، در تورانزمین به دور از سرزمین پدری خود ایران، پا به جهان مینهد و با سرپرستی مادرش فرنگیس و یاریهای پیران سپهسالار میبالد و پدربزرگ وی افراسیاب که سیاوش پدر کیخسرو را هم کشته است بر آن است تا کیخسرو را نیز از میان بردارد، امّا پیران سپهسالار از کیخسرو میخواهد که چون پدربزرگش افراسیاب او را فرا بخواند تا خرد و منش وی را بیازماید، خود را به نادانی و کمخردی بزند، تا جان به در برد و کیخسرو چنین میکند و از مرگ رهایی مییابد. گیو پهلوان به توران میآید و او را به همراه مادرش فرنگیس به ایران باز میگرداند و کیخسرو دژ بهمن را میگشاید و کاوس او را به جای خویش بر تخت شاهی مینشاند و خود بر کرسی مینشیند:
بیاورد و بنشاند بر جای خویش ز گنجور، تاج کیان خواست پیش
ببوسید و بنهاد بر سرش تاج به کرسی شد از نامور تخت عاج
به شاهی بر او آفرین خواندند همه زرّ و گوهر برافشاندند
کیخسرو، به آبادانی جهان پرداخت و غمگینان را شادمان ساخت و پس از سالها خشکی و قحطسالی روزگار پرآب و بارانبار فرا رسید و رستم و زال به درگاه کیخسرو آمدند و او را ستودند و کیخسرو به گوشه و کنار ایران سفر کرد و ویرانیها را آباد ساخت و در آذربایجان، آتشکده آذر گشسب را بنیاد نهاد و آنگاه به کینخواهی از افراسیاب و کشندگان پدرش سیاوش، برخاست و رستم را به توران فرستاد و در نبردهای دراز و در روزگاری طولانی، جنگهایی درگرفت که به کشته شدن بسیاری از ایرانیان و تورانیان انجامید.
در دوره شهریاری کیخسرو، داستان کشته شدن فرود سیاوش به دست طوس رخ میدهد. فرود دلاور برادر کیخسرو است و در کلات زندگی میکند و کلات را دژی استوار است و فرود را سپاه و ساز و برگی در کلات است. چون کیخسرو میخواهد که لشکری برای نبرد به تورانزمین بفرستد، طوس را سپهسالاری میدهد و از او میخواهد که از راه کلات که برادرش فرود در آنجاست نگذرد، امّا چون طوس به دو راهی میرسد که یکی راهی دراز است و دیگری راهی کوتاه است که از کلات میگذرد، بر آن میشود تا راه کوتاه را برگزیند و ناچار با فرود سیاوش برخورد میکند و نبرد در میگیرد و فرود پس از آنکه تنی چند از ایرانیان را از پای در میآورد و از اسب فرو میاندازد، کشته میشود و جریره مادر او، و همه دژنشینان کلات، خود را میکشند تا به دست طوس نیفتند و دژ را به آتش میکشند و چون طوس و سپاهش به دژ در میآیند، جز دژی سوخته و تهی چیزی نمییابند و این کار خشم کیخسرو را بر میانگیزد و طوس را از درگاه میراند. طوس به توران میرود و با لشکر توران روبرو میشود و نبردهای بزرگ ایرانیان با تورانیان درمیگیرد و طوس با هومان ویسه نبرد میکند و بازورِ جادوگر، سرمایی سخت برای سپاه ایران میسازد که پهلوانان ایرانی بازور را میکشند و سرما را نابود میسازند و پس از نبردهای دراز و بیسرانجام، رستم به یاری ایرانیان میآید و اشکبوس پهلوان کُشانی را که دلاوریهای فراوان کرده است، پیاده به نبرد فرا میخواند و او را با خواری بسیار، میکشد و ترسی شگفت در سپاه دشمن میافکند و تورانیان آشتی میجویند، امّا رستم نمیپذیرد و ساوه شاه و گهارگهانی را میکشد و از خاقان چین که به پشتیبانی افراسیاب، به نبردگاه آمده است میخواهد تا فرمانبردار ایرانیان گردد و چون خاقان این پیشنهاد را نمیپذیرد، رستم با او پیکار میکند و او را در کمند میافکند و گرفتار میسازد و لشکر افراسیاب را بسختی شکست میدهد. افراسیاب با سپاهی به یاری لشکر خود میآید ولی باز رستم با پولادوند سردار وی میجنگد و او را بر خاک میاندازد و میپندارد که وی را کشته است، امّا پولادوند جان به در میبرد و میگریزد و افراسیاب از پیش رستم فرار میکند و رستم و پهلوانان ایرانی، پیروزمند به ایران باز میگردند. فردوسی در داستان دیگر این بخش، به ماجرای اکوان دیو و کشته شدن او به دست رستم میپردازد و هوشیاریهای رستم را در نبرد با این دیو که میتواند پنهان شود و جانوران را بکشد و پرواز کند و نیرومندیهای بسیار دارد، نشان میدهد و سرانجام میبینیم که پهلوان نامدار ایران با چه دلاوری و هوشمندی شگفتی این دیو خونآشام را نابود میسازد.
پایانبخش این بخش از شاهنامه داستان عاشقانه و شورانگیز بیژن و منیژه است که سراپا شور و جوانی و فریبکاری است. کیخسرو، بیژن دلاور را با گرگین پسر میلاد، به مرز توران و به نبرد با گرازهایی که کشتزارهای مردم را نابود میکنند میفرستد و بیژن دلاورانه بسیاری از گرازها را نابود میکند و دندانهای آنها را برمیگیرد تا به نشان پیروزمندی خود به شاه کیخسرو بنمایاند، امّا گرگین که از همراهی و همکاری با بیژن در کشتن گرازان پرهیز کرده بود، بر پیروزیهای بیژن رشک میبرد و بر آن میشود تا به فریب بیژن جوان و دلاور را به توران بکشاند و او را به دست مرگ بسپارد. پس او را بر میانگیزد تا به بزمگاه منیژه دختر افراسیاب که تا آنجاییکه راهی دراز نیست، برود و به بیژن میگوید در آنجا،
پریچهر بینی همه دشت و کوه ز هر سو نشسته به شادی، گروه
منیژه، کجا، دخت افراسیاب درخشان کند باغ چون آفتاب
همه دخت توران پوشیدهروی همه سرو بالا همه مشکموی
بیژن، فریب گرگین را میخورد و به آن بزمگاه میشتابد و منیژه و بیژن یکدیگر را میبینند و به هم دل میبازند و منیژه، بیژن را به بزم خود میخواند و با او به شادی و بزم مینشیند و چون میخواهد به شهر، باز گردد، بیژن را داروی هوشربا میدهد و به کاخ خود میبرد و همچنان با بیژن به شادی و بزم سرگرم است که دربانان، به این راز پی میبرند و به افراسیاب آگهی میدهند و افراسیاب به برادر خود گرسیوز فرمان میدهد تا به سرای منیژه رود و بیژن را دستگیر سازد. گرسیوز به درون سرای منیژه میرود و بیژن به نبرد با وی میپردازد، امّا گرسیوز که یارای نبرد با بیژن را ندارد از درِ مهربانی و فریب در میآید و بیژن را به بند میکشد و به نزد افراسیاب میبرد و افراسیاب فرمان میدهد که بیژن را به دار بکشند و چون در میدان شهر، داری بر پا میکنند و میخواهند بیژن را به دار بیاویزند، پیران سپهسالار، به آنجا میرسد و از داستان آگهی مییابد و از افراسیاب میخواهد تا بیژن را نکشد و او را زندانی کند. افراسیاب نیز دستور میدهد تا بیژن را در چاهی به زندان کنند و سنگ اکوان دیو را بر سر آن چاه بنهند و منیژه را از درگاه خود میراند. منیژه در روزگاری که بیژن در چاه زندانی است، از هر سو خوراک فراهم میآورد و برای بیژن میبرد و از او غمخواری میکند تا آنکه ایرانیان از داستان بیژن آگهی مییابند و کیخسرو در جام جهانبین خود، جایگاه بیژن را در تورانزمین میبیند و به رستم نشان میدهد و رستم در جامه بازرگانان به توران میرود و منیژه به نزد وی میآید و او را به چاه بیژن راهنمایی میکند و رستم، بیژن را از چاه میرهاند و با وی به سرای اسفندیار شبیخون میزنند و به درون دهلیز سرای او میروند و بیژن بانگ برمیآورد که ای افراسیاب!
همی رزم جستی به سان پلنگ مرا دستبسته به کردار سنگ
کنونم گشاده به هامون ببین که با من نجوید ژیانشیر کین
رستم و بیژن و منیژه رهسپار ایران میشوند و افراسیاب سپاه در پی آنان میدواند، امّا رستم سپاه وی را درهم میشکند و به گریز وامیدارد و خود با بیژن و منیژه به سلامت به ایران میرسد و کیخسرو و بیژن و منیژه را هدیهها میبخشد و گرگین را که به کیفر فریبکاری به زندان افکنده بود، به درخواست رستم و با بخشش بیژن، آزاد میسازد و میبخشد.
کیخسرو با برخوردارى از مجموعه فضایل صورى و معنوى انسان در شاهنامه، رنگ موعودى را به خود مىگیرد که همگان درانتظار اویند. سروش و خوابهاى راستین و فرّه ایزدى همه با او هستند و ظهور او را معنوى و روحانى جلوه مىدهند. سیاوش به فرنگیس، همسر خود، که پنج ماهه باردار است، مىگوید که او را پسرى خواهد بود که نام او را باید کیخسرو بگذارد. در شاهنامه
چنین آمده است:
زگیتى برآرد سراسر خروش
زمانه زکیخسرو آید به جوش
(همان، 2324/197/2)
شبى پیران، سیاوش را به خواب مىبیند که شمشیرى در دست دارد و از او مىخواهد که برخیزد. فردوسى این نکته را چنین وصف کرده است:
که روزى نوآیین و جشنى نو است
شب سور آزاده کیخسرو است
(همان، 2605/209/2)
پیران همسر خود را به نزد فرنگیس مىفرستد و کیخسرو متولد مىشود و گلشهر،همسر پیران، براى شوهر خویش این نوزاد را چنین وصف مىکند:
یکى ایدر آى و شگفتى ببین
بزرگى و راى جهان آفرین
(همان، 2613/209/2)
توگویى نشاید مگر تاج را
وگر جوشن و ترگ و تاراج را
(همان، 2614/209/2)
پیران او را براى افراسیاب چنین وصف مىکند:
فریدون گرد است گویى به جاى
به فر و به چهر و به دست و به پاى
بر ایوان نبیند چنو کس نگار
بدو تازه شد فرّه شهریار
(همان، 2927/210/2)
کیخسرو، موسىوار، از توطئهها مىرهد تا شبى گودرز سروش را به خواب مىبیند و سروش او را از متولدشدن کیخسرو در توران آگاه و براى او چنین پیشبینى مىکند:
چو آید به ایران پى فرخش
زچرخ آنچه خواهد دهد پاسخش
(همان، 515/239/2)
گودرز نیز گیو فرزند خود را به دنبال کیخسرو به توران مىفرستد و او پس از هفت سال جستجو سرانجام جوانى غیبدان را در کنار چشمهاى مىبیند که فردوسى این صحنه را در شاهنامه چنین وصف کرده است:
یکى جام مى برگرفته به چنگ
به سر بر زده دسته بوى و رنگ
زبالاى او فرّه ایزدى
پدید آمد و رایت بخردى
تو گفتى منوچهر بر تخت عاج
نشسته است بر سر ز پیروزه تاج
همى بوى مهر آمد از روى اوى
همى زیب تاج آمد از موى اوى
چو کیخسرو از دور او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست
بدین مرز خود ز این نشان، نیو نیست
مرا کرد خواهد همى خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
(همان، 655/245/2)
و چون گیو، او را نماز مىبرد و مىگوید:
برآنم که پور سیاوش تویى
زتخم کیانى و کیخسروى
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که تو گیو گودرزى، اى نامدار
(همان، 663/245/2)
گیو از کیخسرو مىخواهد نشان ویژه خانوادگى خود را به او بنماید و کیخسرو پیامبروار نقطهاى سیاه را که بر بازویش بود، نشان مىدهد و مىگوید که این خال از عهد کیقباد تا سیاوش، نشانِ خانوادگى او بوده است.
*خوابهاى راستین و صادق کیخسرو و پیش بینى آینده، به عبادت پرداختن، بیم او اینکه همچون جمشید گمراه شود، تقسیم جهان در میان بازماندگان، تفویض جانشینى به کسى که از خاندان و پشت او نیست (و این ناشى از دور شدن کیخسرو از رسم و راه نیاکان او است) و سفارش بزرگان به اطاعت از لهراسب (که مىبایست زرتشت در روزگار او دعوت خود را آشکار کند و...) و رفتن به کوه و پیشبینى طوفان و برف و...سرانجام گمشدن داوطلبانه و دلخواه در برف و پذیرفتن مرگ انتخابى در اوج قلهاى سفید و برفآمیز، مىتواند نماد و تعبیرى از اوج بهشت مطلوب و محبوب عارفان و موضوع فناء فىاللّه آنان باشد که نمودار جهتیابىهاى تازه فکر و اندیشه حقشناس انسان و بهعبارت دیگر حضور دورانى تازه و ظهور اسطورههایى نو است.
هرچه کاووس دنیاپسند است و قدرت مادى او را وسوسه مىکند، کیخسرو قدرت رابه دلیل هدفى پاک مىخواهد و همینکه به آن هدف مىرسد، آن را رها مىکند. هرچه کاووس در بند هوس و شهوت و غضب است، کیخسرو در بند تقوا و پایدارى بر عهد و
پیمان و پایبند راستى و راه ایزدى است و فردوسى تفاوتهاى این دو شخصیت اساطیرى را در ضمن بیان تفاوتهاى دو دوران، به راستى و نیکى، در عمل قهرمانان اسطورهاى خویش بهخوبى منعکس مىسازد.
«چون کاووس براى هجوم به آسمان آماده شد و با سپاهى از دیوان و بدکاران، خود را به فراز قله البرز رسانید که حد فاصل نور و ظلمت بود، اورمزد فرّ کیانى از او باز گرفت... به هنگام گریز فرهوشى کیخسرو که به دنیاى مادى نیامده بود، خود را به وى نزدیک کرد و از پس وى به حرکت درآمد، پیک اهورامزدا (نریوسنگ) هم از پى کاووس روان بود و مىکوشید تا آن فرهوشى را از او جدا سازد، اما ناگاه فرهوشى فریادى به مثابت خروش سپاهى که از
هزار مرد جنگى پدید آمده باشد، برآورد و گفت اى نریو سنگ! او را مکش که اگر او را بکشى من که کیخسروم به وجود نخواهم آمد... جان نریو سنگ بیاسود و دست از او بداشت...»، اما فره کیخسرو او را همانند جمشید، بىمرگ و بىآسیب ساخت:
«... کیخسرو از بیمارى و مرگ بر کنار بود و فر کیانى بدو تعلق داشت. صاحب پیروزى خداداد بود و تسلط مطلق داشت و از بهشت آگاه بود...» (رستگار فسائى، 1379 الف: ج 1،ص 118؛ ج 2، ص 767؛ و صفا، 1352: 518ـ515) بنابر روایت دینکرت: «فره زرتشت به شکل آتش، از روشنى بىآغاز فرود آمد و به آن آتشى که در پیش او بود آمیخت. فره ازآن آتش در مادر زرتشت آمیخت و آن فره سه شب در اطراف همه گذرگاههاى خانه به صورت آتش پیدا بود و از دغدو (مادر زرتشت) آن فرهاى که در او بود، چون فروغ مىتابید (آموزگار و تفضلى، 1375: 125).
جام جهاننماى کیخسرو نیز از مظاهر فرهمندى او است که کیخسرو بدان وسیله بیژن را در چاه افراسیاب پیدا مىکند.
داشتن مهرهاى درمانبخش یکى دیگر از علایم فرهمندى کیخسرو است که
بدان وسیله کیخسرو گستهم را درمان کرد که به سختى مجروح شده بود.
کیخسرو هنگامى که گستهم زخمهاى فراوان خورده است، با مهرهاى زخم وى را درمان مىکند. گذشته از این مهره درمانبخش، نگین جم و خاتم سلیمان نیز داراى خاصیتهایى همچون قدرت بخشى و فرمانروایى بودهاند.
کورش و کیخسرو
دکترمنصوررستگار فسایی
(از کتاب فردوسی و هویت شناسی ایرانی)
کورش و کیخسرو: نلد که با مقایسه داستان کورش با کیخسرو و آستیاک (اژدهاک)، پادشاه ماد، با افراسیاب و هارپاگوس وزیر آستیاگ، با پیران ویسه، بر آن است تا میان سلسله کیانیان و هخامنشیان رابطهاى ایجاد کند و همین امر سبب شده است تا کورش مؤسس سلسله هخامنشى، همان کیخسرو شاهنامه تصور شود. از میان خاورشناسان هرتل در کتاب معروف خود یعنى هخامنشیان و کیان بر این عقیده رفته است و پس از او هرتسفلد این اندیشه را با تفصیل بیشترى مورد توجه قرار داده است. هرتل معتقد است که افراد اخیر سلسله کیانیان فىالحقیقه عبارتند از خاندان هخامنشى و مناط عقیده او وجود عدهاى از هخامنشیان است که با آیین زرتشتى میانه خوبى نداشتند. هرتل چنین پنداشته است که نخستین پادشاهان سلسله کیان، یعنى کیقباد، کیکاووس و کیخسرو، رؤساى قبایل غربى ایران بودند و ممکن است شخصیت تاریخى یا داستانى و افسانهاى داشته باشند، ولى بقیه، همان پادشاهان هخامنشى بودهاند که وارد سلسله داستانى کیانى شدهاند. هرتسفلد از این حد هم فراتر رفته و گفته است که اولین پادشاهان کیان، همان پادشاهان ماد بودهاند که هرودوت و کتزیاس از آنان نام بردهاند و کورش نیز همان کیخسرو است. اینان معتقدند که گشتاسپ نیز پدر داریوش اول است و اسفندیار اسم اصلى همان کسى است که چون به پادشاهى رسید، نام سلطنتى "دارىوهوش: داریوش" را بر خود نهاد. در همین زمینه طبرى مى گوید: "به پندار بعضى، کىاُرش (کیرش: کورش) همان بشتاسپ (گشتاسپ) بود، بعضى منکر این سخن شدهاند و گویند کىارش (کورش) عموى جدّ بشتاسب (گشتاسپ) بود. بعضى گفتهاند، کىاُرش برادر کیکاووس... بود و در خوزستان و نواحى مجاور آن از سرزمین بابل فرمانروایى داشت و بسیار بزیست و والاقدر بود و چون بیتالمقدس را آباد کرد، بنىاسرائیل بدانجا بازگشتند... پادشاه بنىاسرائیل از جانب شاه ایران تعیین مى شد و او مردى پارسى بود…”
میان زندگى تاریخى و افسانهاى کورش با داستانهاى کیخسرو، در دوران پهلوانى شاهنامه به روایت فردوسى، به حدّى وجوه مشترک وجود دارد که اگر حتى بر طبق نظر کریستنسن و بنونیست، سخنان هرتل و هرتسفلد را خطایى آشکار به شمار آوریم، اما نمى دانیم در اثرگذارى داستانهاى کورش در افسانه هاى مربوط به کیخسرو تردید کنیم. براى روشن شدن مطلب، به اختصار زندگى کیخسرو را مرور مى کنیم:
نام کیخسرو در اوستا به صورت Kavi Haosravan و در سانسکریت Sushravas و در پهلوى به صورتهایى Kaixusruv یا Kaixusruk آمده است و به معنى کىنیکنام است. پدر او سیاووش، پسر کیکاووس، پادشاه ایران و مادر او فرنگیس، دختر افراسیاب، پادشاه توران است. در اوستا او را پهلوان و پدیدآورنده پادشاهى در ایران شمردهاند که صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند براى اردویسور آناهیت قربانى کرد و از او خواست که اى اردویسور آناهیت مقدس و نیکوکار، مرا یارى ده تا بر همه کشورها و بر دیوان و بر آدمیان و جادوان و پریان ستمگر پادشاهى یابم و در جنگها از هماوردانى که بر پشت اسب با من نبرد مى کنند، پیش باشم، کیخسرو از مرگ و بیمارى برکنار بود و فرّ کیانى بدو تعلّق داشت، نیرومند و صاحب پیروزى خداداد و تسلط مطلق و فرمان درست و قاطع و شکستنایافتنى بود و با نیروى تمام، فرّ الهى و فرزندان هوشیار و توانا داشت و از بهشت آگاه و صاحب سلطنتى پررونق و عمرى دراز و همه خوشبختیها بود. دشمن را در میدانى بزرگ در جنگل تعقیب کرد و همه دشمنان را زیر چنگ آورد و گناهکار تورانى، افراسیاب و کرسوزد: (گرسیوز) را به انتقام خون پدر خود، سیاووش، و اغریرث به زنجیر کشید و کشت.
داستان زندگى افسانهاى و اساطیرى کیخسرو، در شاهنامه چنین آمده است که چون سیاووش کشته شد و افراسیاب پادشاه توران از حاملگى دختر خود، فرنگیس، از کیخسرو آگاهى یافت، مى خواست فرنگیس را به دو نیمه سازد، اما پیران سپهسالار پایمردى کرد و قول داد که چون این کودک متولد گردد، او را نزد افراسیاب ببرد تا هرچه خواهد با او انجام دهد؛ تا آنکه پیران، سپهسالار افراسیاب، شبى سیاووش را در خواب مى بیند که شمشیرى در دست دارد و از پیران مى خواهد که برخیزد:
که روزى نوآیین و جشنى نو است
شب سور آزاده کیخسرو است
کیخسرو متولد مى شود و پیران به نزد افراسیاب مى شتابد و تولد کیخسرو را گزارش مى دهد. افراسیاب که نگران آن است که این کودک جهان را بر او پرآشوب سازد، از پیران مى خواهد تا این کودک را به شبانان بسپارد و پیران نیز، کیخسرو را به چوپانان کوه قلا مى سپارد. چون کیخسرو به هفتسالگى مى رسد، به تیراندازى و شکار مى پردازد و در دهسالگى گردى سترگ مى شود و خرس و گرگ شکار مى کند و به صید شیر و پلنگ همت مى گمارد. چوپان به پیران گزارش مى دهد که کیخسرو دلیر و پهلوان شده است و پیران او را به ایوان خود مى برد. افراسیاب از پیران مى خواهد تا کیخسرو را به درگاه او برد، پیران که نگران انتقامجویى افراسیاب از کیخسرو است، کیخسرو را دیوانهوضع معرفى مى کند و مى گوید که این طفل از گذشته هیچ اطلاعى ندارد و پس از آنکه از افراسیاب پیمان مى گیرد که کیخسرو را نیازارد، وعده مى دهد که او را نزد پدربزرگش، افراسیاب، ببرد. اما پیران قبلا از کیخسرو مى خواهد که در حضور افراسیاب همچون دیوانگان رفتار کند تا هراس را از دل او بزداید و در نتیجه، افراسیاب وى (کیخسرو) را راحت بگذارد. کیخسرو نیز، چون به نزد افراسیاب مى رود، به پرسشهاى نیاى خود پاسخهاى نامربوط مى دهد و او را مى فریبد، تا آنجا که افراسیاب در گفتگو با پیران،
بدو گفت کاین دل ندارد به جاى
ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پاى
نیاید همانا بد و نیک از اوى
نه ز اینسان بود مردم کینهجوى
افراسیاب پس از این ملاقات فرمان داد تا کیخسرو را به مادرش بسپارند و به "سیاووشگرد" بفرستند. در همین اوان، گیو از طرف پادشاه ایران به توران رفت و پس از هفت سال جستوجو، کیخسرو را یافت و با فرنگیس به ایران برد. کیخسرو به پادشاهى رسید و به یزدان بزرگ و آتش مقدس و روز و شب سوگند خورد که هرگز به افراسیاب مهر نورزد و کین پدر خود، سیاووش، را از وى بستاند. بنا بر این در جنگهایى دراز با افراسیاب درگیر شد و او را در همهجا شکست داد تا افراسیاب به کنگدژ گریخت. پس کیخسرو از راه دریاى زره که تا کنگدژ شش ماه راه بود به چین رفت و از آنجا به سیاووشگرد رو نهاد. فغفور و خاقان چین از او استقبال کردند و آذینها بستند و کیخسرو به کاخ فغفور درآمد و سه ماه در چین ماند و در راه بازگشت در دریا موجودات عجیب دید و به سیاووشگرد بازگشت... در همین هنگام هوم... افراسیابرا پیدا کرد و در بند کشید. کیخسرو به ساحل چیچست رو نهاد و با چارهاندیشى هوم، افراسیاب را که در دریاى چیچست پنهان شده بود از آب بیرون کشید... و گرسیوز برادر وى را در خام گاو نهاد و او در زیر این شکنجه دردآور، فریاد و خروش برآورد و افراسیاب از دریا بیرون آمد و هوم او را دستگیر کرد و کیخسرو او را به جرم کشتن اغریرث و پدر خود، سیاووش به قتل رسانید.
بدین ترتیب، کیخسرو همه عمر خود را وقف کشتن قاتلان پدر مى کند؛ و به عقیده کارنوى، شاید کیخسرو، در اصل همان قهرمان مذکور در ودا یعنى سوسروس باشد که ایندره را در برانداختن 20 مرد جنگجوى گردونهسوار یارى مى دهد.
کیخسرو، ایرانیان را متحد مى سازد و امپراتورى ایران را استوار مى کند و پس از دست یافتن به قلمروى وسیع و کشتن همه دشمنان ایران، علىرغم میل همه اطرافیانش، از بیم گمراهى و غرور، از سلطنت کنارهگیرى مى کند و در اوج قدرت جوانى و حکومت و پیروزى و زهد، به کوه پناه مى برد و در راه، خود و همراهان وى در برفى عظیم نابود مى شوند و به آسمان مى پیوندند و به زبان اساطیر به اوجى پاک و سفید و جاودانه دست مى یابند. دارمستتر این افسانه به کوه رفتن کیخسرو و مرگ او و یارانش را با یکى از وقایع حماسه هندوان، مهابهاراتا، مقایسه مى کند که در آنجا یوذیسدهیرا از جهان بیزار مى شود و با چهار برادرش به کوه هیمالیا پناه مى برد و از آنجا به بهشت قدم مى نهد و احتمالا نشان مى دهد که این داستان داراى اصل هندو ایرانى است.
شباهتهاى کلى داستان کورش و کیخسرو عبارتند از:
.1 هم آستیاک و هم افراسیاب هردو، پدربزرگ مادرى کورش و کیخسرو هستند (ماندانا، مادر کورش، دختر آستیاک (اژدهاک) و فرنگیس (فرىگیس) مادر کیخسرو، دختر افراسیاب است) که هردو به مصلحتى با ازدواج دختران خود با بیگانگان موافقت کردهاند.
.2 مادر کورش، مادى و مادر کیخسرو تورانى است در حالى که هردو قهرمان، ایرانى هستند.
.3 پدران هردو قهرمان، ایرانى و فرمانرواى بخشى از قلمرویى هستند که به پدربزرگ مادرى آنها تعلق دارد. کمبوجیه، پدر کورش، از سوى آستیاک فرمانرواى پارس است و سیاووش، پدر کیخسرو، بر سیاوش گرد که متعلق به افراسیاب است فرمان مى راند.
.4 هردو پدربزرگ، خوابى مى بینند که موجب مى شود فرزندى را که دختر آنها در شکم دارد دشمن خود بپندارند و قصد جان او را بکنند، خواب آستیاک را قبلا شرح دادیم و افراسیاب پادشاه توران خواب خود را چنین روایت مى کند:
بیابان پر از مار دیدم به خواب
جهان پر ز گرد، آسمان پرعقاب
یکى باد برخاستى پر ز گرد
درفش مرا سر نگونسار کرد
برفتى ز هر سو یکى جوى خون
سراپرده و خیمه گشتى نگون
یکى تخت بودى چو تابنده ماه
نشسته بر او پور کاوس شاه
دمیدى به کردار غرّنده میغ
میانم به دو نیم کردى به تیغ
چاپ مسکو، ج 3، ص 50، بیت 739
خوابگزاران این خواب را چنین تعبیر مى کنند که افراسیاب باید با سیاوش و ایرانیان آشتى کند و افراسیاب چنین مى کند و شرایط ایرانیان را هم مى پذیرد.
.5 هم آستیاک و هم افراسیاب، پادشاهان ماد و توران، در نتیجه خوابى که دیدهاند منتظر مى مانند تا کورش و کیخسرو متولد شوند و چون متولد شدند، قصد کشتن آنها را مى کنند.
6.در هردو داستان، دستور کشتن کودک نوزاد اجرا نمى شود. افراسیاب به نیرنگ مى خواهد فرنگیس کودکى را که در شکم دارد بیفکند، کودک را بر سر راه مى گذارند، اما به نتیجه نمى رسند. افراسیاب ناچار به پیران دستور مى دهد تا کیخسرو را به شبانان کوه قلا بسپارد تا سر به نیست شود. به نظر کریستنسن، در افسانه هاى ایرانى، معمولا خوابى از برافتادن سلسلهاى و روى کار آمدن سلسلهاى دیگر حکایت مى کند و شاه دستور کشتن نوزاد را مى دهد که اجرا نمى شود، پرورش کودک در میان شبانان و هوشمندى کودک، زمینه هاى کهن مشترکى است که در داستانهاى همه تیره هاى ایرانى به چشم مى خورد.
.7 در هردو داستان، فرزندانى که باید کشته شوند به نزد شبانان گسیل مى شوند. کیخسرو تا دهسالگى در میان شبانان مى ماند و شکارچى ماهرى مى شود که گراز و خرس و گرگ و سرانجام شیر و پلنگ را شکار مى کند. کورش نیز در نزد چوپانى در جنگل رشد مى یابد و مادهسگى او را شیر مى دهد.
.8 در هردو داستان، دو کودک مورد بحث، به وسیله یکى از نزدیکترین دوستان پادشاه رهانیده مى شوند. در داستان کورش، هارپاگوسپیشکار آستیاک، کورش را مى رهاند و در داستان کیخسرو، پیران، سپهسالار افراسیاب، کیخسرو را نجات مى دهد.
.9 در هردو داستان، این کودکان به سلطنت مى رسند و در دوران سلطنت خود با عدل و داد و تدبیر مصدر خدماتى انسانى مى شوند.
.10 در هردو داستان، کورش و کیخسرو پدربزرگ خود را شکست مى دهند و قلمرو آنها را تصرف مى کنند.
.11 در هردو داستان، کورش و کیخسرو براى دستگیرى پدربزرگ خود متوسل به حیلهاى خشونتآمیز مى شوند؛ به این معنى که بنابر روایت کتزیاس، کورش چون به تعقیب پدربزرگ خود آستیاک پرداخت، آستیاک به دختر و دامادش پناهنده شد و کورش فرمان داد تا امى تیس (دختر آستیاک) و شوهرش (سپى تاماس) را شکنجه کنند تا مکان اختفاى پادشاه ماد را بروز دهند. آستیاک ناچار براى نجات فرزندش خود را آشکار ساخت و کورش او را دستگیر کرد. و در داستان کیخسرو نیز مى بینیم که چون هوم زاهد افراسیاب را اسیر مى کند، افراسیاب از کمند وى مى گریزد و در دریا پنهان مى شود و کیخسرو به راهنمایى هوم، گرسیوز، برادر افراسیاب، را حاضر مى کند و کتفهاى او را در خام گاو قرار مى دهد؛ گرسیوز به ستوه مى آید و ناله سر مى دهد و افراسیاب از ناله برادر دلگیر مى شود و چهره مى نماید و دستگیر مى شود.
.12 در هردو داستان، کورش و کیخسرو به نیکى و زیبایى وصف مى شوند. کورش بسیار شکیل و خوشخلق است و به قدرى طالب معرفت و نام است که همهگونه زحمت و مشقت را تحمل مى کند تا شایان تمجید باشد و در نتیجه، به قول گزنفون، او توانست دلهاى مردمان را به خود جلب کند؛ آنچنانکه همه مى خواستند اراده او بر آنها حکومت کند. کیخسرو نیز به وسیله فردوسى به زیبایى ستوده مى شود:
فریدون گُردست گویى به جاى
به فّر و به چهره به دست و به پاى
بر ایوان چنو کس نبیند نگار
بدو تازه شد فرّه شهریار
کیخسرو به آبادى جهان پرداخت، غمگینان را شادمان ساخت و پس از سالها خشکى و قحطى، در روزگار او سالهاى پرباران و سبز و خرّم فرارسید. او ویرانیها را آباد کرد؛ و گاهى یک هفته، به نماز در پیش یزدان به پاى بود، آنچنانکه از پاى مى افتاد. در آخرین سفارش به لشکریان، او با آنان از بى وفایى دنیا سخن گفت و بدانان گنج بخشید و گنج آباد خود را به گودرز سپرد تا چشمه هاى ویران را روان سازد و رباطها را آباد کند و کودکان بى سرپرست را سرپرستى نماید.
در فروردینیشت، درباره او مى خوانیم که فرهوشى پسر کیخسرو را مى ستاییم: "براى راندن دروغگویى که دوست خویش را مى فریبد و براى راندن بخیل و تباهکنندگان جهان." در متون پهلوى، کیخسرو از جمله جاودانانى است که در کنگدژ بسر مى برند و بر تخت خود در مکانى که از دیده پنهان است نشستهاند و چون روز رستاخیز نزدیک شود، او و سوشیانس یکدیگر را خواهند دید. کیخسرو در شمار پهلوانانى است که سوشیانس را در آخرالزّمان یارى مى کنند.
با ذکر همین خصوصیات است که اخلاق کورش از کیخسرو گردهبردارى مى شود و اگر بخواهیم به راستى خصوصیات ذوالقرنین را در قرآن مجید در کسى بیابیم، این صفت به مراتب براى کیخسرو زیبندهتر است تا کورش. به همین دلیل مى توان تصور کرد که حدّ کمال کورش در عظمت اساطیرى او، نزدیک شدن به کیخسرو است که او را لایق تمجید قرآنى مى سازد.
.13 مرگ کورش و کیخسرو، هردو، در هالهاى از ابهام قرار دارد. نوشتهاند که کورش را کشتهاند و جسدش را به پاسارگاد بردهاند و برخى گفتهاند که کورش در پاسارگاد، درگذشته است. به هرحال کیفیت مرگ کورش به روشنى معلوم نیست. در مورد مرگ کیخسرو نیز، اگرچه شاهنامه آنرا بسیار زیبا و به صورتى عارفانه و در علوّى بهشتى و برفراز کوهى سپید و برفآلود تصویر مى کند، اما بالاخره با ابهامى عظیم توأم است که پرده برفهاى سپید، چندان آنرا در زیر خود نهان داشته است که واقعیتهاى آنرا نمى توان شناخت. (صص 67 تا 91)
. کیخسرو با برخوردارى از مجموعه فضایل صورى و معنوى انسان در شاهنامه، رنگ موعودى را به خود مىگیرد که همگان درانتظار اویند. سروش و خوابهاى راستین و فرّه ایزدى همه با او هستند و ظهور او را
معنوى و روحانى جلوه مىدهند. سیاوش به فرنگیس، همسر خود، که پنج ماهه باردار
است، مىگوید که او را پسرى خواهد بود که نام او را باید کیخسرو بگذارد. در شاهنامه
چنین آمده است:
زگیتى برآرد سراسر خروش
زمانه زکیخسرو آید به جوش
(همان، 2324/197/2)
شبى پیران، سیاوش را به خواب مىبیند که شمشیرى در دست دارد و از اومىخواهد که برخیزد. فردوسى این نکته را چنین وصف کرده است:
که روزى نوآیین و جشنى نو است
شب سور آزاده کیخسرو است
(همان، 2605/209/2)
پیران همسر خود را به نزد فرنگیس مىفرستد و کیخسرو متولد مىشود و گلشهر،همسر پیران، براى شوهر خویش این نوزاد را چنین وصف مىکند:
یکى ایدر آى و شگفتى ببین
بزرگى و راى جهان آفرین
(همان، 2613/209/2)
توگویى نشاید مگر تاج را
وگر جوشن و ترگ و تاراج را
(همان، 2614/209/2)
پیران او را براى افراسیاب چنین وصف مىکند:
فریدون گرد است گویى به جاى
به فر و به چهر و به دست و به پاى
بر ایوان نبیند چنو کس نگار
بدو تازه شد فرّه شهریار
(همان، 2927/210/2)
کیخسرو، موسىوار، از توطئهها مىرهد تا شبى گودرز سروش را به خواب مىبیند و سروش او را از متولدشدن کیخسرو در توران آگاه و براى او چنین پیشبینى مىکند:
چو آید به ایران پى فرخش
زچرخ آنچه خواهد دهد پاسخش
(همان، 515/239/2)
گودرز نیز گیو فرزند خود را به دنبال کیخسرو به توران مىفرستد و او پس از هفت سال جستجو سرانجام جوانى غیبدان را در کنار چشمهاى مىبیند که فردوسى این صحنه را در شاهنامه چنین وصف کرده است:
یکى جام مى برگرفته به چنگ
به سر بر زده دسته بوى و رنگ
زبالاى او فرّه ایزدى
پدید آمد و رایت بخردى
تو گفتى منوچهر بر تخت عاج
نشسته است بر سر ز پیروزه تاج
همى بوى مهر آمد از روى اوى
همى زیب تاج آمد از موى اوى
چو کیخسرو از دور او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست
بدین مرز خود ز این نشان، نیو نیست
مرا کرد خواهد همى خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
(همان، 655/245/2)
و چون گیو، او را نماز مىبرد و مىگوید:
برآنم که پور سیاوش تویى
زتخم کیانى و کیخسروى
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که تو گیو گودرزى، اى نامدار
(همان، 663/245/2)
گیو از کیخسرو مىخواهد نشان ویژه خانوادگى خود را به او بنماید و کیخسرو پیامبروار نقطهاى سیاه را که بر بازویش بود، نشان مىدهد و مىگوید که این خال از عهد کیقباد تا سیاوش، نشانِ خانوادگى او بوده است.
از شگفتىهاى دیگر شخصیت اساطیرى کیخسرو، اسب اوست که بهزاد نام دارد. روایت کرده اند که وقتى بهزاد، اسب زیباى سیاوش، به کیخسرو مىرسد، و «چون سوارش مىکند،در یک لحظه کیخسرو از نظرها پنهان مىشود. به طورى که گیو مىاندیشد، مبادا اهریمن به صورت اسب درآمده و کیخسرو را از بین برده است. (شاهنامه، 210/3)
جام کیخسرو
جام کیخسرو نیز همانند جام جمشید بود و خاصیتى اسرارآمیز داشت و وقایعى را که در نقاط دوردست کره زمین اتفاق مىافتاد، نشان مىداد. به قول فردوسى وقتى بیژن به اسارت افراسیاب درآمد و در چاهى زندانى شد، کیخسرو در جام جهانبین نگاه کرد و بیژن را یافت. در شاهنامه آمده است:
چو نوروز خرم فراز آمدش
بدان جام فرخ نیاز آمدش
بیامد پر امید دل پهلوان
زبهر پسر، گوژ گشته، نوان
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را به درد اندر آزرده دید
بیامد بپوشید رومى قباى
بدان تا برد پیش یزدان ثناى
خروشید پیش جهانآفرین
به رخشنده بر، چند کرد آفرین
زفریادرس، زور و فریاد خواست
وزاهریمن بد کنش داد خواست
خرامان از آنجا بیامد پگاه
به سر بر نهاد آن کیانى کلاه
پس آن جام بر کف نهاد و بدید
در او هفت کشور همى بنگرید
زکار و نشان سپهر بلند
همه کرد پیدا چه و چون و چند
زماهى به جام اندرون تا بره
نگاریده پیکر بدو یکسره
چه کیوان چه هرمز چه بهرام و شیر
چه مهر و چه ماه و چه ناهید و تیر
همه بودنىها بدو اندرا
بدیدى جهاندار افسونگرا
به هر هفت کشور همى بنگرید
که آید زبیژن نشانى پدید
سوى کشور گرگساران رسید
به فرمان یزدان مراو را پدید
بدان چاه بسته به بند گران
زسختى همى مرگ جست اندر آن
سیاوش و کیخسرو با اسب خود سخن مىگویند و فردوسى خود زبان حال رخش مىشود و در هنگامى که اژدها به وى حمله مىکند و رستم در خواب است، بیم رخش از رستم و اژدها را از زبان او بازگو
مىکند و رستم با رخش بر مىآشوبد و مىگوید:
گر این بار سازى چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز
پیاده شوم سوى مازندران
کشم ببر و شمشیر و گرز گران
سیم ره به خواب اندر آمد سرش
زببر بیان داشت پوشش سرش
بغرید پس اژدهاى دژم
همى آتش افروخت گفتى به دم
چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان
دلش ز آن شگفتى به دو نیم بود
کش از رستم و اژدها بیم بود
هم از بهر رستم، دلش نارمید
چو باد دمان نزد رستم دوید
خروشید و جوشید و برکند خاک
زنعلش زمین شد همه چاک چاک
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
برآشفت با باره دستکش
(مول، 1369: 39/260/1)
کیخسرو و گیو نیز چون از سرزمین توران رهسپار ایران مىشوند از آب جیحون بهراحتى مىگذرند و به ایران مىآیند و این امر نمایاننده آینده روشن و راه ایزدى کیخسرو بهشمار مىآید.
گذشتن کیخسرو و همراهانش از رود جیحون (سخنرانىهاى دومین دوره
جلسات... 1350. ص 198و 201). داستان زاییده شدن داراب و نهادن او در صندوق چوبین و افکندن او به آب فرات هم که بىشباهت به داستان موسى نیست از این مقوله است. داستان زاییدهشدن دوقلوهاى رموس و رمولوس[1]در اساطیر یونان نیز از همین نوع است. این دو کودک را در سبدى نهادند و بعد آن را به رودخانه افکندند؛ آب رودخانه طغیان کرد و آن دو کودک را در سایه درخت انجیرى قرار داد. در آنجا مادهگرگى به آن دو کودک رحم کرد و پستان به دهن آن دو گذاشت و آنان را از مرگ نجات داد تا آنکه چوپان شاه که از آن ناحیه مىگذشت، آنها را نزد همسر خود برد و بزرگ کرد (گریمال، 1356: ج 2، ص 807و 808).
کیخسرو طبق گفتهٔ سهروردی عارف، صاحب فرّ کیانی بوده و معراج روحانی داشته و نفس او منقّش به انوار قُدس الهی شده بود و بوسیله آن انوار همهٔ انسانها او را تعظیم می کردند. همچنین در اشعار عارفان مانند حافظ و عطار به بزرگی و نیکرفتاری ستوده شده است، بعضی از پژوهشگران زمان او را نزدیک به ظهور زرتشت میدانند و در روایات مذهبی زرتشتیان وکتاب اوستا از او به عنوان کسی که سوار بر سروش آسمانی که در آخرالزمان رجعت میکند و به یاری سوشیانت برمیخیزد،
یاد شده است.
خصوصیات و صفات کیخسرو:
دکتر محبوبه مباشری* دانشیار و عضو هیات علمی گروه زبان وادبیات فارسی دانشگاه الزهرا(س(درباره ی خصوصیتهای کیخسرو،چنسن می نویسند:
1-چهره و اندام کیخسرو
به لحاظ چهره کیخسرو شبیه به فریدون است و در شاهنامه آن هنگام که کیخسرو به دنیا می آید چنین توصیف می شود:
فریدون گرد است گویی به جای
به فر و به چهره، به دست و به پای
بر ایوان چنو کس نبیند نگار
بدو تازه شد فره شهریار
(شاهنامه، ج3، 2450-2451)
2- نورانی و درخشان بودن چهره:
کیخسرو از همان آغاز، شهریاری نورانی و درخشان شمرده می شده است. چهره اش بس منور توصیفمی شده، گویی از خورشید گوی سبقت برده باشد، او در نخستین دیدار با گیو پهلوان به صورت جوانی زیبا، نورانی، با جامی در دست و گلی بر گیسو در کنار چشمه ای درخشان توصیف گردیده است (حمیدیان، 1372، ص 312) چنانکه رستم چون او را می بیند، سیاوش را یاد می کند:
ندیدم من اندر جهان تاجور
بدین فرو مانندگی پدر
(شاهنامه، ج4، 56)
3- برکنار بودن از بیماری و مرگ:
کیخسرو از بیماری و مرگ برکنار بود و از بهشت آگاه و همیشه پیروزمند بود. «در اوستا آمده است که کیخسرو از مرگ و بیماری برکنار بود و مردی نیرومند و صاحب پیروزی خداداد و تسلط مطلق و فرمان درست و قطع و شکست نایافتنی بود.
دشمنان خود را به تندی در هم می شکست و نیرویی تمام با فرّ الهی و فرزندانی هوشیار و توانا داشت و از بهشت آگاه و صاحب سلطنتی پر رونق و عمری دراز و همه خوشبختی ها بود»(به نقل از رستگار فسایی، 1388، ص 233)
4-دارابودن فر کیانی:
فر، فروغی ایزدی است، به دل هر کس بتابد از همگنان برتری یابد، از پرتو این فروغ است که شخص به پادشاهی رسد. شایسته تاج و تخت گردد و نیز از نیروی این نور است که کسی در کمالات نفسانی و روحانی کامل گردد از سوی خداوند به پیامبری برگزیده می شود. چنانکه شارحان حکمه الاشراق می نویسند:
"...نور فایض از عالم نوری برنفس های فاضله، که تایید و رای می بخشد و بدان نفس ها روشنی می یابند و نور افشان از خورشید می گردند، ر پهلوی، فره نامیده می شود، چنان که زردشت گفته است: فره نوری است که از ذات خدای تعالی ساطع می گردد و بدان بعضی از مردم بر دیگران ریاست می کنند و به یاری آن هر یک بر عملی یا صناعتی متمکم می گردد. و از فره آن را که خصوص ملوک افاضل است، کیان فره نامند...».(سهروردی، مصنفات، ج2، 157)
در شاهنامه از سه پادشاه با فره کیانی نام برده شده است که نخستین آنها جمشید و پس از آن فریدون و سپس کیخسرو است. در اوستا نیز از اختصاص فر به کیخسرو یاد شده است.
فردوسی، تلاش کیخسرو برای آبادانی میهن را به جمشید و فریدون هماند می کند و او را همتای ایشان می خواند:
چو جم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
(شاهنامه، ج 21/4)
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
زبد بسته شد دست اهریمنی
(همان/22)
5-دارابودن جام جهان نما:
"...کیخسرو چون جمشید دارای جام جهان نماست که با چشم های همه بین خورشیدو با بینش رازدان خدا، عین بینایی و دل آگاهی است، با دلی که آیینه گیتی نماست».
جام جهان نما یا جام جم، جام گیتی نما، جام جهان بین، عالم بین به اتفاق کلیه فرهنگ ها جامی بوده است که احوال عالم و راز هفت فلک را در آن به معاینه می دیده اند.
در خدای نامه ها امده اکه صور نجومی و سیارات هفت کشور زمین بر آن نقش شده بود و خاصیتی اسرارآمیز داشت به طوری که، هرچه در نقاط درودست کره زمین اتفاق می افتاد، بر روی آن منعکس می شد. برخی این جام را به جمشید نسبت داده اند. در شاهنامه، جام گیتی نما به کیخسرو نسبت داده شد، جام جهان نما یا جام جم در شعر خاقانی و برخی دیگر با «آینه اسکندر» اختلاط یافته گاهی به نام جام اسکندر نامیده شده است.(یاحقی، همان، 369، 157). به هر حال، جام گیتی نمای کیخسرو هر چه بوده جزو ابزاره مهم کشف و شهودی و نیروهای مافوق طبیعی بوده است در راه شکست ظلمت و کمک به نجات و رستگاری.
14- دارابودن مهره ی درمان بخش:
کیخسرو مهره ای درمان بخش نیز داشت که از عهد هوشنگ و تهمورث و جمشید به او رسیده بود و همیشه با وی بود و برای درمان بیماران و دیگر امور از آن به عنوان وسیله ای ماورایی و رازآمیز استفاده می نمود.
7- دارا بودن دو صفت شجاعت و پیوند دهندگی کشورها:
کیخسرو در اوستا دارای دو صفت شجاعت و پیوند دهندگی کشورهاست.(به نقل از رستگار فسایی، 1388، 233)
8-دارابودن صفت جاودانگی:
بنابر مندرجات اوستا و متون پهلوی او در شمار جاودانانی است که در گنگ دژ به سر می برد (یاحقی، همان، 357)
اعتقاد بر این است که: او در گنگ دژ به سر می برد و بر تخت خود در مکانی نشسته است که از دیده پنهان است و چون روز رستاخیز نزدیک شود، او و سوشیانس یکدیگر را خواهند دید. کیخسرو در شمار پهلوانانی است که سوشیانس را در آخرالزمان یاری خواهد کرد.
9-اعتقاد به موعود بودن کیخسرو:
کیخسرو یکی از موعودهای ایرانی است که در شمار پهلوانانی است که سوشیانس را در آخرالزمان یاری خواهد کرد.«او رستاخیز به همراه سوشیانس قیام خواهند کرد و ظهور او را پیشاپیش پیش بینی کرده و در خواب های متعدد، آمدنی وی را خبر داده بود. اگرچه افراسیاب درصدد کشتن وی بود، ولی توفیق نیافت»(رستگار فسایی، 1388، 236).
کیخسرو اساطیری به راستی نوید دهنده ی تحول عظیمی است که بنا بر باورهای آسیایی و به ویژه بنا به اساطیر زرتشتی، باید در پایان جهان رخ دهد، این دگرگونی شگفت آور همان پیروزی فرجامین نور بر ظلمت است. پیروزی نیکی بر بدی و تیرگی و پارسایی بر دژ کرداری».(اسماعیل پور، 1387، 118)
10-غیبت و ناپدیدشدن لحظه ای کیخسرو:
از شگفتی های دیگر شخصیت های اساطیری کیخسرو، اسب اوست که بهزاد نام دارد. در شاهنامه آمده است که چون کیخسرو سوار بر اسب زیبای بهزاد که میراث سیاوش است می شود در یک لحظه از نظرها پنهان می شود. به گونه ای که گیو می اندیشد که مبادا اهریمن به صورت اسب درآمده و کیخسرو را از بین برده است.(اسماعیل پور، همان، 119)
11- مقام تقدس و روحانی یافتن کیخسرو
در آیین مزدیسنا مقام تقدس و جنبه روحانیت کیخسرو بسیار اهمیت دارد وی ویران کننده بتکده، پایه گذار کنگ دژ، دارای فره ایزدی، جام جهان نما و یاور سوشیانس واز شمار جاودانان است.
12-دلاوری و شجاعت از اوان کودکی:
از شگفتی های کودکی کیخسرو این است که او در ده سالگی گراز و خرس را بر زمین افگند و به و نخچیر گاه می رود و شیر و پلنگ شکار می کند. شبان پرورنده او پیش پیران ویسه می رود و شکوه می کند که کیخسرو اول آهو می گرفت و از شیر و پلنگ می ترسید اما حالا از شیر و پلنگ هم نمی ترسد.(حمیدیان، 1372، 31)
اعمال وکردار کیخسرو
14- آبادان کردن جهان:
کیخسرو چون تاج بزرگی بر سر نهاد همه، جای آبادان و فرخ و سرسبز کرد:
به هر جای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
(شاهنامه، ج4، 18-20)
2-فتح دژ بهمن:
یکی از فتوحات کیخسرو، گشادن دژ بهمن است. دژی که در کوهی بلند در نواحی اردبیل امروز واقع شده است، و جایگاه کافران و بددینان است.
به دستور کیخسرو، گیو پهلوان، نامه افسون او را با نیزه ای بر دیوار بهمن دژ می نهد و نامه بی درنگ ناپدید می شود و بلافاصله به فرمان یزدان، دیوار دژ ویران می شود و همه جا را تیرگی فرا می گیرد، تیرگی مبدل به نوری گسترده می گرددو ایرانیان، دژ را فتح کرده کیخسرو و آتشکده آذر (گشسب) را به جای آن بنا می نهد.
از ویران کردن این بتکده که کنار دریاچه ی چیچست قرار دارد و بنا نهادن آتشکده به جای آن در جهت اثبات دیناوری و نجات بخشی کیخسرو یاد کرده اند.
3-کشتن شیده ی جادو به یاری فره ایزدی
کیخسرو با یاری فره ایزدی خویش بر شیده جادو، فرزند افراسیاب چیره می شودو او را می کشد.
4-نجات بیژن به وسیله جام جهان نما از چاه:
کیخسرو برای رهایی بیژن از بند افراسیاب از جام جهان بین استفاده کرد و برای این منظور، جامه های رومی پوشید و پس از نیایش به درگاه یزدان، در جام جهان نما نگریست،بیژن را در چاه دید و منیژه را بر بالین وی مشاهده کرد و رستم را برای نجات وی گسیل ساخت.
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور بدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه چون و چند
زماهی به جام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
همه بودنی ها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
بههر هفت کشور همی بنگرید
زبیژن به جایی نشانی ندید
سوی کشور گرگساران رسید
به فرمان یزدان مر او را بدید
(شاهنامه، ج5، 395-602)
5-کین خواهی از خون سیاوش:
کیخسرو به محض نشستن بر تخت، توس رابا سپاهی عظیم برای کین خواهی از خون سیاوش به توران زمین می فستد. در این لشکرکشی فرود، پسر دیگر سیاوش و جریره مادر فرود کشته می شود و به دنال آن توس شکست میخورد. در لشکرکشی دوم، رستم به یاری ایرانیان می رود تا از شکست حتمی ایشان جلوگیری کند. سپس کیخسرو خود به نبرد افراسیاب رفته و پس از کشته شدن پیران ویسه، افراسیاب را دستگیر کرده می کشد.
به کین پدر بست خواهم میان
بگردانم این بد ز ایرانیان(شاهنامه، ج4، 16)
6-درمان گستهم به وسیله مهره ی درمان بخش:
کیخسرو مهره ای درمان بخش نیز داشت که از عهد هوشنگ و تهمورث و جمشید به او رسیده بود و همیشه با وی بود، چون گستهم مجروح شد وامیدی به درمان وی نبود، کیخسرو آن مهره را بر بازوی گستهم بست و پزشکان رومی و چینی را بر بالین گستهم فرا خواند و خود خدای را نیایش کردن گرفت و گستهم را بدان وسیله درمان کرد (رستگار فسایی، 1379، ج2، ص 815)
7-ایجاد کردن گنگ دژ به جای سیاوش گرد:
در روایات پهلوی آمده است: سیاوش کاووسان را پیداست که ورجاوندی چنان بود که به یاری فره کیان، گنگ دژ را، با دست خویش و نیروی هرمزد و امشاسپندان بر سر دیوان ساخت و اداره کرد. تا آنگاه که کیخسرو آمد متحرک بود، پس کیخسرو به مینوی کنگ گفت که خواهر منی و من برادر توام. زرا تو سیاوش با دست ساخت و مرا از گند کرد. به سوی من باز گرد. و کنگ به همین گونه کرد، به زمین آمد در توران، به ناحیه ی خراسان، در جایی که سیاوش گرد است، بایستاد و کیخسرو هزار ارم اندر افکند و هزار میخ اندر بست و پس از آن (گنگ دژ) نرفت و همه توران را باگوسفند و ستور نگاه دارد(بهار، 1357، 263).
8-ناپدیدشدن کیخسرودرعاقبت الامر پادشاهی وعروج وی به آسمان:
کیخسرو پس از مرگ نیای خود، کاووس به مدت شصت سال پادشاهی کرد و دراوج کامروایی و پیروزی جانش به اندیشه و دغدغه رفتن گرفتار شد:
ز یزدان همه آرزو یافتم
وگردل همه سوی کین تافتم
رانم نیابد که آرد منی
بد اندیشی و کیش اهر منی
شوم همچو ضحاک تازی و جم
که با سلم و تور اندر آیم به زم
زمن بگسلد فره ایزدی
گرایم به کژی و راه بدی
کنون آن به آید که من راهجوی
شوم پیش یزدان پر از آب روی
(شاهنامه، ج5، 2427-2431)
او از همگان کناره می گیرد و به ترک شاهی با خردمندان مشورت می نماید. اما همه پهلوانان و خردمندان با این تصمیم مخالفت می کنند و او را اندرز می دهند. لیکن او عزم را برای رفتن جزم می کند تا آن که شبی سروش را در خواب می بیند که:
چنان دید در خواب کور را به گوش
نهفته بگفتی خجسته سروش
اگر زین جهان تیز بشتافتی
کنون هرچه جستی همه یافتی
به همسایگی داور پاک جای
بیابی بدین تیرگی در، مپای
(شاهنامه، ج5، 2572-2589)
کیخسرو پس از آنکه ترتیب امور پادشاهی را داد و پهلوانانوخادمان کشور خلعت و فرمانروایی بخشید، لهراسب را به جانشینی خود برمی گزیند و رو به راه جاودانگی می نهد. گروهی از پهلوانان و بزرگان او را بدرقه می کنند. پس از رسیدن به چشمه ای سر و تن می شوید و به خواندن زند و اوستا می پردازد و از همراهان می خواهد تا بازگردند زیرا بادی سخت خواهد وزید و پس از آن برفی سنگین خواهد بارید. همراهان باز نمی گردند و با او راه ادامه می دهند اما سرانجام او را گم می کنند و از وی نشانی نمی یابند.
او پیروزترین پادشاهی است که از اوج قدرت و محبوبیت پارسایی، داوطلبانه پذیرای مرگ می شود و از بیم فساد، به خدا و پرهیزگاری و سرانجام مرگ می گریزد و مرگ سفید و روشن در اوج کوه و برف، نماد روشن غرب در اوج پاکی است و تا هنگام مرگ فره مند است و سروش پیشاپیش مرگ وی را به او خبر می دهد.