شعر ی بهاری
از
دکتر منصوررستگار فسایی
وقتی که دو باره عید می آید ....
وقتی که دو باره عید می آید
شادی به دلم پدید می آید
در پیری خود ، بهار می بینم
همراهی روزگار می بینم
از شادی گل ، قرار می گیرم
بوی نفس بهار می گیرم
مفتون هزار یاد می گردم
بازیچه ی دست باد می گردم
از دفتر خواجه ،فال می گیرم
انگاره ی ماه و سال می گیرم
هر سال که شاد، جان ایران است،
در باغ دلم شکوفه باران است
*
وقتی که دو باره عید می آید ،
با عید ، گل امید می آید
دل بار دگر بهانه می گیرد
ازد لبر خود نشانه می گیرد
شیراز، تب ترانه می گیرد
شور و شر عاشقانه می گیرد
*
نوروز ، بها ر جاودان دارد
عمری به درازی زمان دارد
نوروز، گل بهار ایران است
نوروز، چراغدار ایران است
در کالبدی که جان ایرانی است
نوروز ،نگاهبان ایرانی است
*
با عید دوباره ،باز می آیی
أفسونگر و دلنواز می آیی
دست تو سخاوتی دگر دارد
قلبت ز درون من خبر دارد
با من به بساط هفت سین بنشین
چون لاله ی سرخ آتشین بنشین
من کشته ی رعد و برق و بارانم
من زنده ی بوسه های یارانم
قدر لب بوسه خواه می دانم
معنای تب نگاه می دانم
*
من عیدی دلبرانه می خواهم
از تو غزل و ترانه می خواهم
این رسم کهن ،نکو به جا آور
شادی و صفا برای ما آور
گر مست طرب کنی بدین سانم
من قدر ترا همیشه می دانم
شیراز :25/12/1369