دکتر منصوررستگار فسایی
شعر ونثر فارسی و تحولات صوری ومعنوی آن
(1)
اگر مردمى شکست بخورند ولى زبان
خودرا نگه دارند، همانند زندانىاى هستند
کهکلید زندان را همراه خود دارد.
آلفونس دوده
حکومتهای ایرانی و پدید آمدن شعر فارسی
همزمان با نخستین روز هاى فرمانروایى یعقوب لیث صفّارى (247 ه'.ق تا 265 ه'.ق/ دوره ی اول : 867 تا 879م)"...رستاخیز فرهنگی ایران رخ داد ،دلبستگی شدید نسبت به میراثهای ملی و افتخارات گذشته که چون آتش زیر خاکستر،در بطن جامعه وجود داشت،ود را گاهی خود را دربرابر ، برخی تمایلاتی که ایران را در راستای عربی ساختن ویکدست شدن جامعه اسلامی پیش می برد ،نشان می داد، از جمله کاتبان و دیوانیان ایرانی و مخصوصا در دوره ای که "عصر طلایی اسلام" نامیده می شد (749 تا 847 م)به صورت روشنی تمایلات افتخار آمیز ملی خود را ظاهر می ساختند ، جاحظ ،دانشمند معروف قرن دهم( 160 تا 255 ه.ق)دربخشی از رساله خود که به نکوهش این کاتبان اختصاص داده ،ایشان را به این متهم ساخته که فقط دانش وآگاهی های عالمان زمان ساسانیان را موردپژوهش قرار می دهند و علوم اسلامی را به تمسخر می گیرندوسنن عربی را تحقیر می کنند، نهضت شعوبیه نیز یکی از بازتابهای چنین احساسی بود ...چندین واقعه در پیش برد چنین احساساتی تأصیر خاص داشت که یکی از آنها ،رهبری ودرایت ابو مسلم خراسانی ( 718-755م.مرگ: 137 ه.ق)بود و موفقیت چشمگیر او در برانداختن سلسله ی امویان در سال 749م/ 132 ه.ق) وبه ثمر رسانیدن انقلاب عباسیان.
ابو مسلم زبان فارسی را برای مکالمه و ارتباط به کار می بردو پیروزی شگفت انگیز او راه را برای شرکت همه جانبه ی ایرانیان در تمام امور دنیای اسلم باز کرد (طبری ،جلد سوم 1 ،ص 46)وبه ایرانیان اعتماد به نفس بخشید .
در سال 821 میلادی نیزطاهر ذوالیمینین به فرمانروایی خراسان منصوب شد ووی و فرزندانش مدت 52 سال به صورت سلسله ای نیمه مستقل ، برشرق ایران حکومت کردند که قسمتی از آن همزمان با با ضعف سیاسی عباسیان وروی کار آمدن غلامان ترک بود." یارشاطر،احسان،رستاخیز ایران و ظهور زبان و ادبیات ملی ،ایرانشناسی ، شماره 50، تابستان 1380 ،ص 273 تا288)
نمونه هایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده ،در دست است (متن انگلیسی تاریخ ادبیات ریپکا، چاپ 1968 ، ص 135و136)شامل دو قسعت از حنطله ی بادغیسی (لازار،ج2، نخستین اشعار فارسی، )(همان)
اشعار حنظله ی بادغیسی در دوره ی طاهریان
1
یارم سپند گرچه بر آتش همی نهد
از بهر چشم ،تانرسد مر ورا گزند،
اورا سپند وآتش ،ناید همی به کار،
باروی همچو آتش و، با خال چون سپند
2
مهتری گر به کام شیر در ، است
شو خطر کن، ز کام شیر بجو
یا بزرگی . عزّ و نعمت و جاه،
یا چو مردانت مرگ رویا روی
شعر محمود ورّاق ازشاعران دوره ی طاهری
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها، ارزانت ندهم
گرفتسسم به جان دامان وصلت
نِهم جان از کف و، دامانت،ننهم
(پیشاهنگان شعر فارسی ، ص 3)
باآغاز دوران استقلال سیاسى و اجتماعى ایران در قرن سوم هجرى،که برخی از محققان ،آن راآغاز گر رستاخیز ایران می خوانند (ایرانشناسی، شماره ی 50 ،1380 ،ص 273 تا 288)، "اندر یافتن زبان فارسى" به عنوان مسئلهاى مهم در دربار یعقوب مطرح مى گردد و یعقوب با شاعرانى که رسیدن او را به قدرت با اشعار عربى شادباش گفتهاند، از در عتاب درمى آید و مى گوید: "چیزى (سخنى) که من اندر نیابم چرا باید گفتن؟!" مشروح این داستان را صاحب تاریخ سیستان، چنین روایت مى کند که چون یعقوب خراسان را گشود و هرات و پوشنگ را به دست آورد و منشور سیستان و کابل و کرمان و فارس را از محمدبن طاهر بگرفت و خوارج را تارومار کرد، شعرا او را شعر گفتندى به تازى:
قد اکرم اللّه اهل المصر و البلد
بملک یعقوب ذىالافضال و العدد
"... چون این شعر را برخواندند، او عالم نبود، درنیافت، محمدبن وصیف حاضر بود و دبیر رسائل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار، نامه پارسى نبود، پس یعقوب گفت چیزى که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟ محمد وصیف، پس شعر پارسى گفتن گرفت و اول شعر پارسى، اندر عجم او گفت و پیش از او کسى نگفته بود که تا پارسیان بودند، سخن پیش ایشان به رود گفتندى، بر طریق خسروانى و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر میان ایشان به تازى بود و همگان را علم و معرفت شعر تازى نبود... چون یعقوب زنبیل و عمّار را بکشت... محمّد وصیف این شعر بگفت:
اى امیرى که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاى و سگ بند و غلام
ازلى خطى در لوح، که ملکى بدهید
به ابى یوسف یعقوب، بن اللّیث همام
به لتام آمد زنبیل و لتى خورد بلنگ
لزه شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام
لمن الملک بخواندى تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه، کت داد در آن لشکر کام
عمر عمّار تو را خواست وز او گشت برى
تیغ تو کرد میانجى به میان دد و دام
عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزى
دَرِ آکار، تن او، سر او، باب طعام
بسّام کورد، از آن خوارج بود که به صلح نزد یعقوب آمده بودند، چون طریق پسر وصیف (محمدبن وصیف) بدید، اندر شعر، شعرها گفتن گرفت و ادیب بود و حدیث عمّار اندر شعرى یاد کند:
هر که نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم
عمر ز عمّار بدان شد برى
کاوى خلاف آورد، تا لاجرم
دید بلا بر تن و بر جان خویش
گشت به عالم تن او در الم
مکّه حرم کرد عرب را خداى
عهد تو را کرد حرم، در عجم
هر که درآمد همه باقى شدند
باز فنا شد که ندید این حرم
باز محمدبن مخلّد هم سگزى بود و شاعر و نیز پارسى گفتن گرفت و این شعر را بگفت:
جز تو نزاد حوّا و آدم نکشت
شیر نهادى به دل و بر منشت
معجز پیغمبر مکّى تویى
به کنش و به منش و به گوشت
فخر کند عمّار روزى بزرگ
کو همانم من، که یعقوب کشت
“البته این نظریه که نخستین شعر فارسی در زمان صفاریان سروده شده باشد،درست نیسست و شواهدی و حتی نمونه هایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده ،در دست است (متن انگلیسی تاریخ ادبیات ریپکا، چاپ 1968 ، ص 135و136)شامل دو قسعت از حنطله ی بادغیسی (لازار،ج2، نخستین اشعار فارسی، ):
و می توان به آسانی تصور نمود که که زودتر از آن هم کوششهایی برای سرودن شعر به اوزان محلی ویا در قالب شعر عربی به طور پراکنده،این جا وآن جا صورت است گرفته باشد ،اما از آنها چیزی به دست ما نرسیده است( شعرفارسی تا سال 1100 میلادی انجمن سلطنتی آسیایی،لندن ،1992،ص 42 تا 58)،اقدام یعقوب محرّکی در سرودن شعر فارسی شد وآغاز سنتی گردید که سامانیان ،پیشرو ان راستین رستاخیز ادبی ایران ،آن را برگرفته و کسترش دادند." ( یارشاطر،احسان،رستاخیز ایران و ظهور زبان و ادبیات ملی ،ایرانشناسی ، شماره 50، تابستان 1380 ،ص 273 تا288)
از آنجا که اهمیت سخن و کار یعقوب و ابعاد سیاسى، فرهنگى و اجتماعى آن کمتر مورد بحث قرار گرفته است، ما در این مقاله بر آنیم تا با تجزیه و تحلیل گفتار مؤلف تاریخ سیستان، اهمیت "اندر یافتن زبان فارسى" و "تولد رسمی شعر فارسى" را بازنماییم و سهم توده مردم را در رسمیت بخشیدن به زبان مادرى خود و استفاده از آن به عنوان قائمه فرهنگى و ملى استقلال سیاسى و اجتماعى ایران که حدود یک قرن بعد به وسیله فردوسى به کمال مى رسد، مورد بحث و گفتوگو قرار دهیم:
1- بنابر آنچه از گفته مؤلف تاریخ سیستان برمى آید؛ چون یعقوب به قدرت مى رسد بنابر رسمى متداول، شاعران، این امیر فاتح را به زبان تازى ستایش مى کنند، زیرا "بدان روزگار نامه پارسى نبود".
مى دانیم که تا روزگار یعقوب، زبان رسمى و مکاتبهاى حکومت، عربى بود و طبعا زبان فارسى مکتوب جایى در سلسلهمراتب قدرت و حکومت نداشت، اما معنى این سخن آن نیست که مردم ایران هم به فارسى سخن نمى گفتند، چه "زبان اندریافتنى" مردم ما همان زبان مردم ایران در روزگار ساسانى بود که با تحولات دستورى، واژگانى و صوتى که مخصوصا در مواجهه با زبان عربى در دوره اسلامى پیدا کرده بود، همچنان به حیات خود ادامه مى داد و وسیله تفهیم و تفاهم مردم با یکدیگر و زبان سرودن اشعار و ترانه هاى محلى و عامیانه بود و اگرچه ایرانیان در همین دوران خط عربى را براى نگارش مقاصد خود به زبان فارسى، در استخدام درآورده بودند، اما به دلایل مختلف که مهمترین آنها فقدان حکومت ملى ایرانى بود، هنوز کاربرد ادب شفاهى این زبان، قوىتر از صورتهاى کتبى آن بود، و همان است که به قول تاریخ سیستان : "تا پارسیان بودند، سخن پیش ایشان به رود گفتندى، بر طریق خسروانى..." شاهد این مدعا آن است که "در بصره کودکانى چند که گویا همه فارسىزبان بودند، بر یزیدبن مفرّغ گرد آمده بودند، ابنزیاد یزید را نبیذ شیرین و بشرم... خورانیده بود و خوک و گربهاى را با وى به یک ریسمان بسته و دستور داده بود تا در شهر بصره او را با حالى نزار بگردانند، کودکان از یزید مى پرسیدند، این چیست؟ و او به پارسى پاسخ مى داد:
آب است و نبیذ است،
عصارات زبیب است،
سمیّه روسپیذ است
و مردم بلخ در هجو اسدبن عبداللّه (108 ه'.ق) شعر هایى به لهجه محلى سروده بودند و کودکان آن هجاها را مى خواندند:
از ختلان آمذیه
برو تباه آمذیه
آواره باز آمذیه
بیدل فراز آمذیه...
نمونه این اشعار فارسى محلى- یا همان سخن تصنیف واره ای که به رود گفتندى، بر طریق خسروانى،- در متون تاریخى و ادبى مختلف از دوره اسلامى تا دوره یعقوب بسیار ،وجود داردو نشان مى دهد که مردم ما ادب غیررسمى خود راکه گاهی تصنیف به زبان فارسى داشتندو گهگاه مخصوصا در تصنیفهایی به زبان محلى خود براى مقاصد سیاسى و اجتماعى، بخصوص در مقابله با حاکمان عرب، استفاده مى کردند و این قبیل اشعار و ترانهها و ضربالمثلهاى فارسى و محلى در میان مردم محبوبیت و شهرت فراوان داشت واغلب به صورت شعر واره های موزون هجایی در گوشه و کنار کشور، عرضه می شد که بتدریج به در حال تبدیل وزنهای عروضی نزدیک می شدند وبتدریج وزنهای هجایی آنها تا زمان فرمانرروایی یعقوب لیث به وزنهای عروضی نزدیک می شد وبه چنان ظرفیتی رسیده بود که می توانسست با اعتراض یعقوب به عربی سرایی شاعران به سادگی به خلق اشعار عروضی به وسیله ی شاعرانی چون حنظله ی باد غیسی ئ دیگران بینجامدو به عنوان نخستین شعر های فارسی دری به رسمیت شناخته شود و آغاز گر دورانی نو در ادب قرن سوم و راهگشای سخنوران پارسی گوی آینده باشد .
پیش از که به ذکر تحولاتی که باظهور شعرفارسی دردوران یعقوب رخ داد ،اشاره کنیم ،لازم است به این مسأله بپردازیم که وزن هجایی و عروضی چیست و قالبهای شعر فارسی ،چه ارتباطی با وزن وقافیه دارند:
اغلب ادیبان قالبهاى موجود شعر فارسى را در یک چهارچوب قراردادى می پذیرند و عقیده دارند که از ترکیب واجتماع وزن و قافیه و ردیف، قالب شعر به وجود مىآید و دلیل تغییرات قوالب را نیز این مىدانند که اندیشه و الفاظ و وزنها و قافیهها بنا به احتیاج و ذوق شاعر و حال و مقام وی، تغییر مىکند و بنابراین قوالب متفاوت شعرپدیدار مىگردد.مرولیث را شکست داده بود ، اورا به حکومت خراسان گماشت وفرمان اسماعیل از سیر دریا درشمال تا مرزهای هند در افغانستان امروز روان شد و سامانیان توانستند
شعر به لحاظ وزن بر سه گونه است:
1ـ شعر آهنگین: آن است که در دو قرینه تنها رعایت آهنگ بشود و هم وزن بودن و یک اندازه بودن تعداد هجاها شرط نباشد. شعر با این نوع وزن، قدیمترین نوع شعرهاست و نمونههاى آن
عبارتست از سرودهاى ودا و مهاباراتا و رامایانا از آثار هندوان و زبور داوود و متن عربى سفر ایوب و ایلیاد و ادیسه هومر شاعر باستانى یونان و قسمتهایى از اوستا.
2ـ شعر هجایى (Sylabic meter): به شعرهایى مىگویند که قرینهها از نظر تعداد هجاها با هم برابر باشند ولى بلندى و کوتاهى هجاها رعایت نشود؛ چه بسا که هجاهاى بلند در مقابل هجاهاى کوتاه قرار گیرند.
گاثههاى زردشت و یشتها، شعر هجایى است. شعر هجایى در زبان پهلوى نیز معمول بوده و پس ازاسلام نیز تا مدتى ادامه داشته است و به قول ریپکا درین نوع شعر، مبنا بر شماره هجاهاست و
کیفیت هجاها در آن مطرح نیست و بنا به نظر هنینگ مصرعها داراى قافیه و مبتنى بر تکیه است.(ر.ک. ریپکا ص. 217)
3ـ شعر عروضى: که کامل شده شعر هجایى قدیم است، سه شرط اصلى دارد که عبارتند از:
الفـ برابر بودن تعداد هجاها.
بـ قرارگرفتن هجاهاى کوتاه در برابر هجاهاى کوتاه و هجاهاى بلند در برابر هجاهاى بلند.
جـ رعایت قافیه.
از سه شرط یاد شده، دو شرط اول به وزن مربوط مىشود.(12)
اگر به رسم زبانشناسان، زبانهاى ایرانى را به سه دوره تقسیم کنیم (ایران باستان، میانه و جدید) مىتوانیم براى شعر دوره نخستین، قسمتهایى از اوستا را شاهد بیاوریم و براى
دوره دوم ـ از سه قرن پیش از میلاد مسیح تا قرن هفتم میلادى که مصادف با ظهور اسلام است و حتی تا قرن نهم میلادى و آثارى را که به زبان پهلوى به وجود آمده است نیز جزء این مرحله به حساب آوریم ، براى مرحله سوم آثار منظوم درى را باید مثال آورد که ظاهرا کهنترین شعرموجودآن ، پس از اسلام، سرود مردم بخاراست.(12)
«ناقدان ادبى ایران در عهد اسلامى و تذکره نویسان فارسى که معمولاً تاریخ شعر ما را از دوره اسلامى آغاز مىکنند، شعر ایران پیش از این تاریخ را سرودها و کلمات و گاه نثرى مىدانند که با راهها و آهنگهاى موسیقى همراه بوده است و آنان که شعر فارسى را محصول دوره اسلامى نمىدانند، یک بیت پهلوى هفت هجائى را که در اوائل دوره اسلامى یا پیش از آن به بهرام پنجم ملقب به گور (جلوس:420 ـ 438 میلادى) نسبت داده مىشد با برگردانیدن آن به پارسى درى و افزایش چند کلمه عربى و فارسى بر آن به صورتهاى مختلف عروضى در آورده»(13) و آنرا نخستین شعر فارسى دانستهاند.
صورت قدیم:
«من اوم شیرى شلنبک
او من اوم ببری یلک
»
صورت جدید:
«منم آن پیل دمان و
منم آن شیر یله
نام من بهرام گور،
کنیتم بو جبله
علت این استنباط، آن است که ادیبان دوره اسلامى ایران، با قالبهاى معین و محدودى از وزنها سروکار داشتند که در هر یک از آنها شماره هجاهاى بلند و کوتاه با نظم دقیق معلوم شده واین همان وزنهایى است که در اصطلاح آنها را اوزان عروضى مىنامند و تصور مىکنند که از وزنهاى عروضى عرب به وجود آمده است.
وجود شعر هفت هجایى منسوب به بهرام گور و شعرهایى نظیر آن که در تذکرهها، به عنوان نخستین شعرهاى فارسى ذکر شده است، نمودارى از کمالگرایى شعر هجایى به طرف شعر عروضى است و نشان مىدهد که هنوز وزن شعر فارسى، به طور کامل تحت تاثیر شعر عربى قرار نگرفته است؛ ولى هر چه بیشتر آثار حمله مسلمانان عرب زبان به ایران ظاهرتر مىشود؛ شعر هجایى نیز به شدت بیشترى به سوى عروضى شدن سیر مىکند و به تدریج شعر ایرانى،سیماوهیئت تازهاى به خود مىگیرد و تطبیق آن بر قالبها و مقیاسهاى عروضى، امکان پذیر مىگردد.البته نکته قابل اشاره آن است که در شعر پهلوى، گاهى علاوه بر تساوى هجاها، در یک قطعه،تکیه هجاهاى معین و آهنگ واژهها نیز مورد توجه بود و این همان حالتى است که هنوز در شعرهاى ولایتى ایران به ویژه قدیمترین هیئتهاى آن، ملاحظه مىکنیم(14) و در شعرهاى شاعران دوره عروضى نیز، این قبیل توجهات را به کرات مىبینیم. در «المعجم» نیز فهلویاتى ذکر شده است که به سختى مىتوان نمونههاى قدیم آنها را با وزنهاى عروضى تطبیق داد. (15)
بدین ترتیب، گروهى عقیده یافتهاند که وزن عروضى شعر فارسى، اصولاً عربى نیست: «من معتقدم این وزن عروضى به خلاف مشهور اصلاً و مطلقا عربى نیست، حتى دستگاه عروضى خلیل ابن احمد فراهیدى به عقیده من، مقتبس از اوزان پیش از اسلام ایران است، چون مىگوینداین خلیل احمد شاهزادهاى ایرانى بوده و در کتب رجالى نسب نامهاش را نوشتهاند و بىشک با نوازندگان و دستگاههاى موسیقى ایرانى سر و کار داشته، یکى از دلایلش این که، او کتابى داشته بنام الایقاع الایقاعات که البته امروز د ردست ما نیست.» استاد مرحوم احمد على رجایى نوشتهاند که:«طبع مستقیم و حقیقت جوى ابوریحانى بیرونى در وضع عروض از طرف خلیل بن احمد شک کرده است ودر کتاب تحقیق ماللهند عروض منسوب بدو را، مقتبس از هندوان مىداند و به
تفصیل از چگونگى امر و اصطلاحات عروضى هندى و انطباق نسبى آن با اصطلاحات عروضىعربى یاد مىکند...»(16)
نتیجه این که: این اوزان حالات تکامل یافته اوزان قدیمى است، مثلاً اوزان هجایى یا انواع دیگر. در همین باره استاد مرحوم مسعود فرزاد در رساله مبناى ریاضى عروضى فارسى چنین
مىنویسد:
«نتیجهاى که مىخواهیم بگیریم این است که اگر وزن رباعى داراى اصل ایرانى باشد(و این نکته روشن است که داراى اصل عربى نبوده، واعراب آنرا از ما گرفتهاند)، مسلم مىشود که سیستم عروضى نیز مانند وزن رباعى (که جزء لایتجزاى آن است) داراى اصل ایرانى بوده و از ایران به عربستان رفته، خلاصه کلام این که تا وقتى که مدعیان اقتباس اوزان عروضى ایران ازعرب، به طور مقنعى دوره و نحوه کامل اوزان عرب را به طوری که از همان آغاز ادبیات شعرى در ایران اسلامى مورد استفاده عموم شاعران ایران واقع شده، به ثبوت نرسانیدهاند، چارهاى نداریم جز اینکه یقین داشته باشیم که اوزان خوش آهنگ و بىنظیر ما، میزاث مستقیم قبل از اسلام ما بوده و اوزان عروض عرب، اقتباس از سرمشقهاى عروض اصیل ماست که خود نمونه کامل دقت و ظرافت هنرى و عملى در سراسر جهان بوده است و به تمام احتمال همواره نیز خواهد بود.»(17)
به عقیده این گروه، تطبیق اوزان شعر فارسى بر قالبها و مقیاسهاى عروض و رعایت کردن قواعد و اصطلاحات عروضى عربى، هیچگاه دلیل عربى بودن اوزان شعر فارسى نیست. به عبارت دیگر، شعر فارسى درى به تقلید از وزنهاى عربى ساخته نشده و هیچگونه شباهتى نیز میان وزنهاى عربى و فارسى نیست؛ مگر مواردى که تازىگویان، وزنهاى ایرانى را از قبیل بحر متقارب محذوف یا مقصور یا بحر هرج مسدس محذوف و وزن ترانه، از ایرانیان گرفتهاند. تا این که ایرانیان نیز به تقلید پارهاى از وزنهاى مخصوص عربى مبادرت کرده و آنها را از راه تکلف در شعر فارسى وارد کرده باشند.(18) یان ریپکادرباره رابطه وزن شعر فارسى وعربى مىنویسد:« به هر تقدیر مسلم است که بر اثر نفوذ شعر عربى، مبانى کهن وزن شعر، کنار گذاشته شده و عروض کمّى جانشین آن گشته که اصولش، تقریبا با وزنهاى کمّى یونانى و رومى، مطابق است، وجه تمایز عروض فارسى درى از عروض کلاسیک: ساختمان عروض، ضرورت حتمى تساوى اوزان در کلیه مصرعهاى یک منظومه واحد، تقریبا فقدان کامل وقف، تصادف دو مصوت در انتهاى یک کلمه و ابتداى کلمه بعد از آن بدون حذف یکى از آنها، قافیه و هجاهاى خیلى دراز است».
(ریپکا؛ تاریخ ادبیات، ص 155) تعداد بحرها بسیار زیاد و همه آنها جز رباعى، برگرفته ازعروض عرب است...اگر چه بعضى از وزنهاى شعر عربى، آن هم متداول ترین و شاخص ترین آنهاـ مثلاً طویل، بسیط، کامل، وافرـ تقریبا در شعر فارسى مورد استعمال ندارد و بر عکس در فارسى فقط وزنهایى به کار مىرود که در عربى یا نادر است و یا ابدا استعمال نمىشود و علت آن بى شک، اختلاف ساختمان هجاها در زبان فارسى درى و عربى است. ولى در فارسى کلاسیک شاعر حق اختراع وزنهایى جدید را نداشته، مقید به وزنهاى تغییرناپذیر موجود است و نیز به حکم تفاوت هجاهاى فارسى و عربى است که اختیارات شاعرى (ازاحیف) در بحور عروضى به حداقل ممکن مىرسد، از طرف دیگر در شعر فارسى درى، هجاهاى دراز رایج شد؛ مانند این بیت مولوى:
شیخ خرقانى که چرخ ایوانش بود
چند روزى میل بادمجانش بود
با توجه به مطالب فوق می توان نتیجه گرفت که شعر فارسی دوران صفاری از ویژگیهای زیر برخوردار بود :
اولا، شعرفارسی از صورت شفاهى و غیر رسمی خارج شد وجنبه ی مکتوب به خود گرفت وطبعا مخاطبان بیشمار پیدا کرد.
ثانیا، شعر فارسی یا فهلوی هجایی و عروضی از حالت هجایى روزگار ساسانى خارج گشت و به صورت شعر عروضى فارسى درآمد .
کتاب "پلی میان شعرهجایی و عروضی فارسی " ، ترجمه آهنگین بخشی از قران مجبد است که نزدیک گنبد امام رضا(ع)کشف شده است.این ترجمه احتمالا در قرون اول هجری و شاید همزمان با دوران فرمانروایی یعقوب لیث در خراسان و به فارسی نگاشته شده است و به اهتمام و تصحیح شادروان احمد علی رجائی در سال 1353 توسط بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسیده است ،ترجمه دو جزء قران مجید رااز آیه 62 سوره یونس تا آیه 30 سوره ابراهیم را در بر داردکه در زیر یک نمونه از آنرا که ترجمه آیه 105 سوره هود ،آیه شریفه «یوم یات لاتکلم نفس الا باذنه فمنهم شقی و سعید» می باشد می خوانید و آهنگ سجع دار آن را که یادگار شعر هاین ترجمه جایی رایج در ایران دوره ی ساسانی و مردم عادی تا دوران یعقوب لیث است می بینید که بسیاری از جمله های آن یاد آور شعر هجایی متداول در ایران تا دوره ی یعقوب است:
بی اذن یک تن سخن نگوید.
هیچ کس به محال چندی نجوید،
هر که او در این یک لخت باشد
فردا آنجا بدبخت باشد،
هر که او در اینجا توحید برزد،
فردا آنجا سعید خیزد ...
بدین ترتیب، گروهى چون شادروان مسعود فرزاد،هم چنانکه اشاره شد ،عقیده یافتهاند که وزن عروضى شعر فارسى، اصولاً عربى نیست
ثانیا: شعر پارسى دردربار مستقل یعقوب ،لااقل در کنار نثر دیوانى و شعر عربى موجودیت ومنزلت خود را آغاز می کند
ثالثا، ضرورت همراه بودن شعر با موسیقى از میان رفت (اگرچه در دوره جدید شعر فارسى هم بسیارى از شاعران به کمک رود و چنگ شعر خود را مى خواندند، اما این امر کاملا با تصنیف خوانى باربد و نکیسا متفاوت بود).
رابعا، شعر فارسى مضامین و اندیشه هاى اسلامى خود را در کنار تفکرات ملّى، سنتها و رسوم و باور هاى ایرانى حفظ مى کند و دین و ملیت تعارضى با یکدیگر ندارند.
خامسا، قصیده (هرچند به طور ناقص) اولین قالبى است که براى بیان مدایح به کار گرفته مى شود و زبان شعر، درآمیخته با واژه هاى عربى است و از لحاظ هنرى فاقد ظرافتهاى لفظى و معنوى قصاید روزگاران بعد است و قالب شعر و برخى از معانى، از ادب عرب مأخوذ مى باشد.
سادسا، دربار یعقوب، نخستین دربار ایران در دوره اسلامى است که از شعر فارسى براى ستایش شاهان استفاده مى کند، ولى قرینهاى که نشان دهد یعقوب صلهاى به شاعران بخشیده است وجود ندارد و احتمالا، شاعران هم به سائقه احساسات و عواطف قلبى خود به سرودن شعر پارسى در ستایش شخصیت محبوب خود مى پرداختهاند.
اما پس از نزدیک به یک قرن از دوران یعقوب لیث صفاری ،شعرفارسی به سرعت مدارج کمال را پیمود و با تداوم راه فرهنگ پروری ایرانی به وسیله ی سامانیان و فراهم آوردن محیط مناسب برای خلق هنری شاعران ،دوران ابتدایی و تجربی و کشف شیوه های سخنوری در شعر فارسی به پایان رسید و عصر شکوفایی و رونق شعر فارسی باظهور شاعرانی چون رودکی آغاز گشت و موجبات پروردن شاعران با عظمتی چون فردوسی و فرخی و عنصری و منوچهری و... فراهم آمد .
زبان ملی و یعقوب لیث
حاکمان غالب بر ایران ، زبان رسمى و حکومتى عربى را بر ایرانیانی که در مراکز قدرت بودند تحمیل کردند اما خواص و ادبا وعلمای دینی و فضلاى عربى دان ،آنرا به عنوان زبان دین دینی و علمی و ادبی روزگار خود ، پذیرفتندو به همین جهت است که مؤلف تاریخ سیستان مى نویسد که :" یعقوب [که نه از حاکمان عرب بود و نه از فضلاى آگاه به زبان عربى و طبعا از مردم عادى ایران به شمار مى آمد] شعر تازى شاعران را نفهمید، زیرا عالم نبود و درنیافت و شعرا را گفت که چیزى( سخنی) که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟ "اما حقیقت این است که یعقوب، این رویگرزاده سیستانى و عیّار جوانمرد، به عنوان یک شهروند عادى ایرانی که سالها با اعراب و حکومت آنها سروکار داشت و جریانهاى سیاسى و اجتماعى دوران خود را مى شناخت و مى فهمید، شاید هم زبان عربى را هم مى دانست و بدان تکلم هم مى کرد، اما در آغاز اقتدار و فرمانروایى خود مى خواست حکومت مردمى خود را با زبان مردم خویش پیوند دهد و بدان وسیله حکومت خود را براى مردم، بیشتر قابل قبول سازد و حمایت مردمی بیشتری را به دست آورد زیرا در این روزگار و در ادامه ی جنبشهای سیاسی ونظامی و اجتماعی گوناگونی که به علت استقلال خواهی ایرانیان در دوقرن نخسنین دوره ی اسلامی روی داده بود ، طرح مسئله "اندر نیافتن زبان عربى " و "اندر یافتن زبان فارسى"، بیشتر ،به یک مسئله کاملا سیاسى تبدیل شده بود که با استقلال سیاسی ایران گره خورده بود ویعقوب با این اقدام خود،"بریدن از حاکمیت عربى " و آغاز استقلال سیاسى و اجتماعى و فرهنگى ایران را اراده مى کردوطبعا با استقبال مردم روبرو گردید.
شاعران شعر پارسى گفتن گرفتند و زبان فارسى را در شعر خود ،محور اتحاد ملى و همدلى و هماندیشى همه ی ایرانیان قرار دادنداگر چه این امر به سرعت و یکشبه صورت نگرفت.
2-بنابر روایت تاریخ سیستان، یعقوب که رویگرزاده ای است که خوراک وی نان خشک و ماهى و تره است ، حکومت را از راه دلاورى به دست آورده است و بر آن است تا خاندان خلیفه ی بغداد را براندازد،نسبت و نژاد خود را به کسرى انوشیروان مى رساند و خود را "ابنالمکارم" و از نسل جم و وارث ملوک عجم مى دانست و خواستار پایان دادن به سلطه سیاسى و فرهنگى اعراب بر ایران بود و به همین جهت "اندر نیافتن زبان عربى " براى او، به معنى بریدن از حاکمیت اعراب و "آغاز شعر پارسى"، دربردارنده پیام استقلال و آغاز حیات تازه ی فرهنگى و سیاسى و اجتماعى ایران بود،اما یعقوب، در این مبارزه موفق خود با سلطه اعراب، مخالفت مذهبى را با مخالفت سیاسى-نظامى درنمى آمیزد .
و همچنانکه از اشعار موجود در ستایش او برمى آید، شاعران، یعقوب را به عنوان مسلمانى پاکاعتقاد و با استفاده از الفاظ و اصطلاحات قرآنى و اسلامى مى ستایند:
لمن الملک بخواندى تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه کت داد همى ایزد کام
ازلى خطى در لوح که ملکى بدهید
به ابى یوسف یعقوببن اللّیث همام
معنی این سخن آن است که یعقوب با اعتقادات دینی اسلامی مردم مخالفتی ندارد ،اما فرمانروایی اعراب را بر ایران بر نمی تابد،بنابر این،شعر فارسی از همان آغاز طهور خود ،با معانی و مضامین مسلمانی در آمیخته است.
مؤلف تاریخ سیستان، محمدبن وصیف دبیر رسائل یعقوب را، ادیبى نیکو مى داند که مسلما (بنابر معیار هاى عصر مؤلف) بر زبان و ادب عرب واقف بوده است و سمت دبیرى وی نیز ضرورتا حکایت از دانستن کامل زبان و ادبیات عرب داردو دبیران و شاعران در گاه یعقوب نیز طبعا دارای چنان توانمندی هایی در زبان و ادبیات عرب بودند که شعر عربی می سرودند و به قول مؤلف معجم الادبا، "ابراهیمبن ممشاد" کاتب دیوان رسائل یعقوب، از قول یعقوب شعرى به عربى سرود و براى خلیفه فرستاد و در آن اصل و نژاد ایرانى یعقوب را ستود:
انا ابنالمکارم، من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم
و محیى الذى باد من عزّهم
و عفى علیه طوال القدم
فقل لبنى هاشم اجمعین
هلموا الى الخلع قبل الندم
و اولاکم الملک آباؤنا
فما ان وفیتم بشکر النعم
فعودوا الى ارضکم بالحجاز
لاکل الضباب ورعى الغنم
فانّى سأعلوا سریر الملوک
بحدّ الحسام و حرف القلم
که این امر، شاهدی بارز بر این مدعاست که در دربار یعقوب، استفاده از زبان عربى ، به عنوان زبان دیوانى هنوز مورد توجه بود و ادبا و شعراى ذولسانینی هم در خدمت یعقوب بودند، اماکاربرد زبان فارسی در این دربار، از توجه یعقوب به احیاء فرهنگ ایرانى و تجدید حیات سنن و ارزشهاى ملى و فرهنگى ایران نشان داشت و داراى اعتبار و احترامى خاص بود.
نکته قابل توجه آن است که از صدر اسلام تا این زمان، خواندن شعر فارسى در دربارها متداول نبود و حتى در دوران پیش از اسلام نیز شعر همیشه توأم با موسیقى بود و مستقلا انشاء نمى شدو از شعر خوانی شاعران در دربارها،خبری به ما نرسیده است و این امر از آنچه در دستگاههای خلفا و حاکمان عرب متداول بود، اخذ شدو به همین جهت می توان گفت که در ادبیات منظوم فارسی ،سنت قصیده سرایی و شعر خوانی درباری فارسی نیز با یعقوب لیث صفاری آغاز می شود؛
با اقدام یعقوب، شعر پارسى راه تازه ی خود را جدا از موسیقى و تصنیف ، آغاز می کند و در همان حال که وزن هجایی ایرانی را که در نتیجه ی بیش از دو قرن رواج شعر عرب بسیار به شعر عروضی نزدیک شده بود، به کنار می نهد و وزن عروضی را به جای وزن هجایی به کار می گیردو در نتیجه جدید شعر فارسی که باوزن عروضی و موضوعات ایرانی ومعناهایى مناسب طبع ایرانیان همراه است ، شروع می شود.
با مرگ یعقوب و روی کار آمدن برادرش عمرو ،نیز سیاستهای یعقوب ادامه می یابد و در این دوره شاعرانی می زیستند که اشعاری آز آنها در دست است چون فیروز مشرقی،(متوفی 283 ه و ابوسلیک گرگانی ( که هردو هم عصر عمرولیث صفاری بودند )و این اشعار از آنان است:
1
فیرو مشرقی،(متوفی 283 ه)
معاصر عمرو لیث صفاری
مرغی است خدنگ ،ای عجب دیدی
مرغی که شکار او بود جانا؟!
داده پر خویش کرکسش هدیه،
تا نه بچه اش به هم برد ،مانا
2
ابوسلیک گرگانی
معاصر عمرو لیث صفاری
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آبِ روی ریزی در کنار
بت پرستیدن ، به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و هوش دار
تک بیتی هایی
از
منصوررستگار فسایی
از فراز و اوج این افلاک پاک
می کشد تک دانه ای ما را به خاک
*
اشک حافظ گفت باشاخ نبات
بی تو هستی نیست در آب حیات
*
ای نگاهت قاصد فصل بهار
دیده از مرغان عاشق برمدار
*
زاین همه پویندگان راه راست
کس نداند آخرین منزل کجاست !!
*
یلدا اگر که زلف سیه را کند پریش
صد چله می کند دل مارا اسیر خویش
*
در تب و تب لرزه های بی امان
زندگی کردیم در آتشفشان
*
غافلانه ، خفته ایم، أسوده حال
می گُشد مارا ، گذشت ماه و سال
*
نگردد خسته ، چرخ بی مدارا
همی گردد، چه با ما و، چه بی ما
*
نمی رسد به دامن تو دست من
چرا که شادمانی از شکست من
*
چنان سوزد ز قهرش استخوانم
که گویی در دل آتشفشانم
*
عمر است و هزار رنج و سختی؛+
افتادن برگی از درختی
*
ماشراب از دست جانان خورده ایم
باده از مینای مستان خورده ایم
*
شاخ نبات شد ولی همدم وهمراز نشد
شاعر شهر شد ولی ، حافظ شیراز نشد
*
لطف خدا بی کم و بی کاستی+
داد ترا ، هر چه که می خواستی
*
همچو آن طوطیان هندو زاد +
نرود مهر میهنم از یاد
*
بد بختی ما نسل بی فردا همین است:
تنها همین "حق " است و" حق " تنها همین است
*
هر گه بببنی او را و ، هرجا،
پایان مرگ است ، آغاز دنیا
*
روزی که صور*می شکند خواب خلق را
من با صدای پای تو بیدار می شوم
*اشاره به دمیدن "صور اسرافیل " در روز رستاخیز است.