Quantcast
Channel: دکتر منصور رستگار فسائی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

علی اصغر حکمت شیرازی

$
0
0

علی اصغر حکمت شیرازی* و احمد مهدوی دامغانی**

 

علی أصغرحکمت شیرازی، در خانواده‏اى اهل علم و ادب و دین، پا به جهان نهاد و تا بیست و دوسالگى در شیراز به کسب دانش پرداخت. از دوران کودکى او چندان اطلاعى در دست نیست، اما "بخرد" برادر وى درباره او مى نویسد: "حکمت بسیار شائق به تحصیل بود، ترتیب تحصیل او به این صورت بود که بایستى کتابها را زیر بغل گرفته ،به معیت له‏له و مراقب به خانه معلّمین و مدارس قدیم برود و از هر خرمنى خوشه‏اى بچیند، له‏له او سلیمان‏خان بود که مردى نسبتا ادیب و ظریف بود و کتابى به نام خارستان در مقابل گلستان سعدى نوشته بود".

 حکمت تحصیلات مقدماتى خود را در علوم قدیمه در مدرسه منصوریه که موقوفه نیاکانش بود و مدرسه مسعودیه ،به انجام رسانید و از محضر استادان و روحانیون و ادباى نامدار آن روزگار چون مرحوم میرزا على خیاط، غلامحسین ادیب معروف به لغوى و شیخ محمود حکیم ،مشهور به مسجد گنج و مظفر شیرازى، استفاده کرد و در مدرسه میسیونرى کلیسا در شیراز، به سالهاى 1908 و 1909 تحصیل کرد؛ و زبان و ادب فارسى و عربى و علوم طبیعى و ریاضى را آموخت. مرحوم حکمت در این‏باره مى نویسد: "از سنین عمر من، بیست‏سالى مى گذشت که برحسب تصادف توفیق ملاقات و مصاحبت بزرگى دست داد که در جامه و زىّ اهل زمان، از اهل زمان یک درجه بالاتر بود، بر سریر آزادى و آزادمنشى نشسته بود و مردى به تمام معنى، قلندر به شمار مى آمد. این مرد دانشمند که مفاوضات و سخنان او در نهاد من تأثیر اساسى داشت و پایه متینى براى سراسر زندگانى من برقرار ساخت، با آن‏که زبان انگلیسى را به خوبى مى دانست و در علوم جدید مخصوصا فیزیک مطالعه بسیار کرده بود، ولى علوم طبیعى او را به سرمنزل عرفان و توحید رهبرى کرده و ایمان او را راسخ کرده بود. براى معاش به کسب خیّاطى مى گذرانید و نامش [میرزاعلى‏] بود، در آن ایّام شباب ،صحبت او براى من نعمتى بود، پرده هاى عادات و خرافات و اوهام را از برابر دیده دلم برکنار ساخت و در مجالس عدیده، از خزاین خاطر بى منتهاى خود جواهر گرانبها عطا مى کرد و در آن ایّام مرا گفت تمام اعمال خود را نزد سه قاضى وجدانى عرضه ساز، اگر قبول کردند به انجام آنها مبادرت کن، آن سه قاضى عبارتند از عفاف نفس، کظم غیظ و حفظ عهد، پس من به دستور او، انگشترى ساختم و در نگین آن این سه حرف (ع،ک،ح) که حروف اول آن اصول است، نقش کردم و تا این اواخر این انگشترى را در انگشت داشتم و به آن مى نگریستم و کلمات آن مرد بزرگ را به یاد مى آوردم".

حکمت، در سال 1294 ه .ق(حوالى 1914م) به تهران آمد و در مدارس قدیمى، فقه و معقول و منقول را نزد مرحوم میرزا طاهر تنکابنى فراگرفت و از کالج امریکایى جردن تهران، در سال 1917 به اخذ دانش‏نامه متوسطه نائل شد. حکمت به قول خودش، در دورانى که در مدرسه جردن درس مى خواند، مورد توجه مستر جردن قرار گرفت و به تدریس فارسى و عربى در کلاسهاى یازدهم و دوازدهم مدرسه پرداخت و سپس به شیراز بازگشت و مدّتى در مدرسه رحمت شیرازى به تدریس جغرافیا و حساب مشغول بود و در سال 1309 ه .ق ،در زمان وزارت میرزا نصیر الدوله، مرحوم داور او و عده‏اى دیگر را به فرانسه فرستاد (حکمت در سال 1346 قمرى به عدلیه منتقل شد تا براى معا ینه امور قضایى به اروپا برود) حکمت در این‏باره مى نویسد: "من در مهد تربیت پدر، مقدمات فارسى و عربى را آموختم و زبان انگلیسى را نیز فراگرفتم. دست حوادث در سال1309 ه .ق  شمسى در سمتى دولتى، در سن سى و هشت‏سالگى مرا به پاریس انداخت و به حکم دولت مجبور بودم در آن سرزمین اقامت نمایم، براى آن‏که در سفر ،ذخیره معنوى حاصل کنم به محض ورود در مهد علم و ادب آن شهر، یعنى دارالعلم سوربن اسم‏نویسى کرده، درصدد برآمدم که در رشته ادبیات معرفتى بیندوزم، ولى فورا ملتفت شدم که یک کلمه زبان فرانسه نمى دانم... پس مانند طفل نوآموز شروع کردم از الفبا. شبها و روز هاى متوالى نیاسودم، معاشرت و مجالست خود را، زن و فرزند و دوست و آشنا را ترک کردم. روزانه شانزده ساعت به خواندن و نوشتن و استماع زبان فرانسه مشغول بودم، براثر این کوشش و جهد اعصابم فرسوده گشت مبتلا به ضعف بدن شدید شدم. شبى از فرط کار و بى خوابى به حال غش و اغما افتادم و سرانجام پس از سه سال درست در سال 1313 به اخذ درجه لیسانس در ادبیات با قید خوب موفق گردیدم و مشغول تحریر رساله پایان‏نامه دکتراى خود بودم و با یکى از استادان کلژدو فرانس به کار پرداختم (اکنون مسوّده تز با تصحیحات و یادداشتهاى آن استاد بزرگوار، هنوز نزدم،بهترین یادگار است) که ناگهان به حکم دولت، براى تصدى مشغله خطیرى به طهران احضار شدم و حکایت ماند بر لب، نیم‏گفته، شکسته مثقب و دُر، نیم‏سفته". حکمت در ظرف 5 سال مدّت این مأموریت ،در لندن و پاریس، به تکمیل علوم و بسط اطلاعات ادبى و فلسفى خود پرداخت و اگرچه در این دوران جوانى، 27ساله بود، ولى در روزنامه ایران مورخ 6 محرم سال 1337 قمرى، چنین معرفى شده است: "آقاى میرزا على‏اصغرخان شیرازى، که یکى از جوانان تحصیل‏کرده و دیپلم علوم امریکایى مى باشد و خدمات زیادى به معارف نموده‏اند، اخیرا از طرف وزارت جلیله معارف به سمت مدیریت پرسنل معارف انتخاب [شده‏اند] و چندى است که به انجام امور مرجوعه اشتغال ورزیده‏اند." و بعد از مدّتى مى خوانیم: "آقاى میرزا على‏اصغرخان حکمت که از جوانان فاضل و دانشمند مى باشند و در وزارت معارف همیشه مصدر خدمات مهمّه بوده و داراى سوابق روشن و فاضلانه مى باشند، به ریاست کل اداره تفتیش (بازپرسى) انتخاب و منصوب شده‏اند، این حُسن انتخاب ما را به اصلاح مدارس امیدوار مى سازد".

 حکمت در دوران خدمت علمى خود مفتخر به دریافت درجه دکتراى افتخارى از دانشگاه لاهور (1953)، دانشگاه دهلى (1954) و دانشگاه علیگر (1955) گردید.

در شهریور سال 1312، حاج مهدى‏قلى هدایت مخبرالسلطنه از نخست‏وزیرى استعفا کرد و محمّدعلى فروغى ذکاءالملک جاى او را گرفت و در کابینه او،حکمت ، به کفالت وزارت معارف انتخاب شد.

 

سالنماى مشاغل ادارى و فرهنگى و سیاسى حکمت‏

 

 1297 ه'.ق (برابر با 1337 ه'.ش ،از 27 شهریورماه) شروع به خدمت در وزارت معارف کرد با سمت ریاست پرسنل (:کارگزینى) و بعد اداره تفتیش (تا مرداد 1304) و سپس اداره معارف گردید و در عین حال به تدریس زبان انگلیسى در دبیرستان علمیه نیز مى پرداخت. اما با مخالفت  گروهى از مردم، این سمت را از دست داد.

 

 آذرماه 1304 ه'.ش: نماینده مردم جهرم در مجلس مؤسسان شد، براى اعلام انقراض سلسله قاجار، او در همین سال مقدمات انتشار مجلّه تعلیم و تربیت را فراهم آورد.

 

1305 مهرماه: عضو کمیسیون تفکیک کتابخانه سلطنتى و ملى که سبب شد ده هزار جلد از کتابهاى  فارسى و عربى و... به کتابخانه ملى منتقل شود.

 

 1307 ه'.ش: مأمور مطالعات در نظم و ترتیب و قوانین ثبت اسناد در اروپا از طرف عدلیه.

 1309 شمسى برابر با 1349 قمرى به مدّت سه سال و نیم در فرانسه بود و از دانشگاه سوربن لیسانس ادبیات گرفت.

 

 1312 ه'.ش: کفیل وزارت معارف در کابینه محمّدعلى فروغى ذکاءالملک.

 1313،4 اسفند تا 1317، وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه تهران.

 1315 ه'.ش: رئیس هیأت مدیره دانشگاه تهران و استاد دانشکده الهیات که این سمت اخیر را تا سال 1342 بر عهده داشت، او در این مدّت تاریخ ادبیات ایران، تاریخ ادیان و مذاهب را تدریس مى کرد.

 1317: برکنارى از خدمت وزارت معارف در تیرماه 1317 در کابینه محمود جم.

 1317: وزیر کشور در بهمن 1317 در کابینه متین‏دفترى.

 1319: استعفا از وزارت کشور. حکمت در سال 1319 پس از آن‏که دکتر متین‏دفترى به اتهام این‏که

             اخبار مهمّ را در اختیار بهرام شاهرخ رئیس بخش فارسى رادیو لندن قرار مى داده است، معزول شد از ادامه خدمت در وزارت کشور معاف گردید.

 

 1318 ه'.ش: وزیر کشور.

 1319 به بعد: استاد کرسى تاریخ ادیان و مذاهب و ادبیات ایران در دانشگاه تهران تا 1351.

 1320: شهریور؛ وزیر پیشه و هنر کابینه ذکاءالملک.

 1320 ه'.ش: وزیر بهدارى. (از شهریور 1320 تا مرداد 1321، در کابینه ذکاءالملک و على سهیلى)

 1321-1322 ه'.ش: وزیر دادگسترى. (از 28 بهمن 1321 تا 26 خرداد 1322، در کابینه سهیلى).

 1322 ه .ش: رئیس هیأت فرهنگى اعزامى به هندوستان.

 1945 میلادى (1324): نایب رئیس انجمن فرهنگى ایران و شوروى.

1945 ( نوامبر): (1324): رئیس هیأت اعزامى کنفرانس یونسکو به لندن.

 1326: وزیر مشاور در کابینه قوام.

 1327 تا 1331 شمسى: نایب رئیس اول جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران.

 1327 تا 1328 ه'.ش: وزیر امور خارجه در کابینه ساعد مراغه‏اى.

 1328: وزیر مشاور (تا دى‏ماه 1328 در کابینه محمّد ساعد.)

 1325 تا 1341: رئیس کمیسیون ملى یونسکو در ایران و عضو هیأت رئیسه کنگره نویسندگان در تهران.

 

 1950 میلادى: رئیس هیأت نمایندگان ایران در کنفرانس عمومى یونسکو در فلورانس ایتالیا.

 1332: وزیر مشاور در کابینه زاهدى.

 1332 تا 1336: سفیرکبیر ایران در دهلى‏نو.

 1335 ه'.ش: وزیرمختار ایران در بانکوک-تایلند.

 1337 تا 1338: وزیر امور خارجه. (از 20 اردیبهشت 1337 تا خرداد 1338 در کابینه دکتر منوچهر اقبال)

 

 1956 میلادى: رئیس هیأت اعزامى ایران در کنفرانس عمومى یونسکو، دهلى‏ نو.

 1342 شمسى: بازنشستگى از سمت استادى دانشگاه تهران.

 1344 شمسى: تأسیس مدرسه عالى ادبیات و زبانهاى خارجى.

 

کتابها و تألیفات‏:

مرحوم حکمت کتب و مقالات و اشعار بسیاری دارد که در اینجا فقط به ذکر کتابهای وی می پردازیم:

 1- على ‏اصغر حکمت، سالنامه رسمى وزارت معارف، 1298، تهران، اداره پرسنل وزارت معارف.

 2-على‏ اصغر حکمت، تقویم معارف سال 1306، (گردآورى)، 1306، تهران، چاپ سربى ،  صفحه  188

 

 3- على ‏اصغر حکمت، تقویم معارف سال 1307، (گردآورى)، ،1307 تهران، چاپ سربى،ص200

 4- على‏ اصغر حکمت، جامى ، احوال و آثار، (تألیف)، 1320، 1322 تهران، چاپ رقعى، وزارتفرهنگ، 413 صفحه.

 

 5- على اصغر حکمت، رمئو و ژولیت و لیلى و مجنون، مطالعه تطبیقى رمئو و ژولیت با لیلى و مجنون نظامى (ترجمه و تألیف)، 1317 تهران، بروخیم، سربى -رقعى، 248 صفحه.

 

 6- على ‏اصغر حکمت، نوایى، (شرح احوال و آثار امیرعلى‏شیر نوایى)، 1326 تهران، انجمن فرهنگى ایران و شوروى.

 

 7- على ‏اصغر حکمت، پارسى نغز، (تألیف)، 1323، 1326، 1330 تهران، کمیسیون ملى یونسکو  ، 562 صفحه.

 

8- على ‏اصغر حکمت، امثال قرآن، فصلى از تاریخ قرآن کریم، (تألیف)، 1332، 1333 تهران، کانون  معرفت، 352 صفحه.

 

9- على ‏اصغر حکمت، نقش پارسى بر احجار هند، کلکته، 1957 م، سربى -وزیرى، 1338 تهران  ، 111 صفحه، ابن سینا، چاپ دوم ب+ 148 صفحه.

 

 10- على ‏اصغر حکمت، سرزمین هند، (تألیف)، 1337 دانشگاه تهران، نشریه شماره 515 ح + 547 + لب ص.

 

 11- على ‏اصغر حکمت، نظرى به ادبیات فارسى، کلکته، 1337 کلکته، انجمن بزم ایران‏

 12- على‏ اصغر حکمت، نُه گفتار در تاریخ ادیان (تألیف)، 1339 دانشگاه شیراز، ص 191 + 11 +    308 چاپ دوم، 1341 تهران، ص 200 + ه'. (مرحوم صادق گوهرین این کتاب را در شماره سوم خردادماه 1341 راهنماى کتاب، معرفى کرده است).

 

 13- على ‏اصغر حکمت، سخن حکمت، (سروده‏ها) به اهتمام شادروان دکتر سادات ناصرى، 1351 تهران، ابن سینا، 340 صفحه.

 

 14- على ‏اصغر حکمت، کلمات طیبات، (گردآورى دکتر منوچهر دانش‏پژوه)، 1354، انتشارات پیروز.

 15- على ‏اصغر حکمت، سى خاطره (تألیف)، 1355 تهران، انتشارات وحید، 400 صفحه.

 16- على‏ اصغر حکمت، گلزار حکمت، 1356 تهران، مؤلف.

17- على‏ اصغر حکمت، مجلّه تعلیم و تربیت، سه دوره (تدوین)، 1304 تهران، اداره تفتیش معارف.

 18- على ‏اصغر حکمت، لطایف‏نامه، مجلس النفائس امیرعلى ‏شیر نوایى (تصحیح)، 1363 تهران، چاپ منوچهرى، 468 صفحه.

 

 19- على‏ اصغر حکمت، رساله معرفة المذاهب، 1335 تهران، دانشکده ادبیات.

 20- على ‏اصغر حکمت، کشف الاسرار میبدى، ده جلد (تصحیح)، 1331 تا 1339، دانشگاه تهران.

 21- على‏ اصغر حکمت، ایرانشهر، دو جلد (اهتمام)، 1342 تهران، یونسکو.

22- على ‏اصغر حکمت، رسالة فى تفسیر سورة الاعلى، تهران ابن سینا.

23- على ‏اصغر حکمت، درسى از دیوان حافظ، 1319-1320 شیراز، سربى -وزیرى، کتابفروشى احمدى، 68 صفحه.

 

 24- على ‏اصغر حکمت، تاریخ ادیان: ادیان بدوى و منقرضه و حیّه جهان امروز و در ایران از بدو تاریخ تاکنون، 1345 تهران، وزیرى، ابن سینا، 368 صفحه.

 

25- ره‏آورد حکمت، دو جلد (شرح مسافرتها و سفرنامه هاى حکمت به اهتمام دکتر محمّد دبیرسیاقى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1379).

 

 26- "خوشا شیراز"، حکمت در خاطرات روز 29 بهمن 1332 در هند مى نویسد: "...پست تهران رسید و یک بسته هم سه نسخه از اشعار "خوشا شیراز" که صحافى شده و بسیار تمیز بود واصل گردید، این کتابچه ظریف را براى تهنیت‏نامه نوروز چاپ کرده‏ام و در ایامى که مریض بودم، در تابستان، اشعار آن سروده شد و در مریضخانه بودم که مقدمات چاپ آن فراهم آمد و اینک آقاى على ‏اکبر سلیمى زحمت کشیده، از طبع درآورده‏ اند به خطّ بوذرى و با عکس گراور شده و بسیار ظریف است".

 

ترجمه‏ ها:

 حکمت به ترجمه آثار مهمّ ادبى غربى ، به زبان فارسى بسیار علاقه داشت و در ضمن خاطرات سفر سوئیس خود مى نویسد: "روز 1330/2/29 به تماشاى قصر شیون رفتم... اشعار لُرد بایرون انگلیسى که مدّت شش سال در این قلعه محبوس بوده است... به خاطر گذشت که در باب این قلعه و این مجلس... و بایرون منظومه‏اى به نظم آورم که از این گردش یادگار باشد... غالب اوقات به تفکر و تنظیم اشعار زندان شیون مشغول بودم..." مقاله‏ها و کتب معتبرى که حکمت ترجمه کرده است به شرح زیر است:

1-على‏ اصغر حکمت، تاریخ جامع ادیان از آغاز تا امروز، جان ناس، تهران 1344، وزیرى، پیروز با همکارى فرانکلین، 568 صفحه.

2-على ‏اصغر حکمت، شکونتلا یا انگشتر گمشده، کالیداس ترجمه هادى حسن، با مقدمه حکمت، بمبئى 1336، سربى -رقعى، 175 صفحه.

 

3- على‏ اصغر حکمت، دوستداران وطن، شیراز 1328، کتابخانه معرفت.

 4- على اصغر حکمت، راه زندگى، نیکلا حداد (ترجمه از عربى )، تهران 1346، کتابخانه گنج دانش ، 126 صفحه.

 

5- على ‏اصغر حکمت، پنج حکایت از شکسپیر، ترجمه از انگلیسى، لاهور، بى تاریخ، سربى –وزیرى   ، 160 + 173 صفحه و چاپ دوم، لاهور، 1957، سربى -وزیرى، ج اول، 284 صفحه.

 

6- پنج درام از شکسپیر، 2 جلد، تهران، 32-1333، سربى -وزیرى، بنگاه پروین، 181 صفحه و  شاید همان افسانه دلپذیر باشد که در سال 1321 چاپ‏ شده. حکمت درباره این اثر در خاطراتروز 1332/11/1 مى نویسد: "...صبح... ساعتى به ترجمه هاملت مشغول بودم. روزى یک صفحه ترجمه مى کنم تا ان‏شاءاللّه خاتمه پذیرد" و در جایى دیگر مى افزاید: "...بحمداللّه امروز    (1332/12/2) ترجمه هاملت شکسپیر تمام و کمال خاتمه پذیرفت و پاکنویس آن نیز به آخر رسید، این نهمین حکایت از سلسله حکایات شکسپیر است. دیشب براى آن مقدمه و دیباچه نوشتم، فقط بعضى کلمات باید از اصل اقتباس و بر آن مزید شود..."

 

7- على‏ اصغر حکمت، از سعدى تا جامى ، ترجمه و تحشیه جلد سوم تاریخ ادبیات براون از انگلیسى، تهران 1327، ابن سینا، 675 صفحه، چاپ دوم، 1339، سربى -وزیرى، 883 صفحه.

 

8- على ‏اصغر حکمت، رستخیز، تولستوى، تهران 1339، ابن سینا، سربى -وزیرى ص یه + 548 چاپ دوم انجام شده.

 

9-  على‏ اصغر حکمت، اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب، ترجمه 3 رساله، 1340، اداره کل نگارش، سربى -رقعى، چاپ دوم، 1342، ابن سینا، 242 صفحه.

 

10- على ‏اصغر حکمت، الواح بابل، (شى‏یر)، تهران 1341، فرانکلین، سربى ، مجموعه باستان‏شناسى   30  + 348 صفحه.

 

 11- على ‏اصغر حکمت، تاریخ سیاسى پارت، تهران 1344، فرانکلین.

 12- على ‏اصغر حکمت، فلسفه نشر و ارتقاء، دانشگاه تهران، 1353.

13- على ‏اصغر حکمت، تاریخ باستانى ایران بر بنیاد باستان‏شناسى، 1355، انجمن آثار ملى.

14- على ‏اصغر حکمت، مرقدالغزالى، (از فارسى به عربى )، 1352، آثار ملى.

 15- على‏اصغر حکمت، دستور کامیابى ، نیکلا حداد، تهران 1296.

 16- على ‏اصغر حکمت، اصول فن مناظره، (ضمیمه شماره دوم مجلّه تعلیم و تربیت، سال هفتم)، تهران 1316.

 

17- على‏ اصغر حکمت، امین و مأمون، جرجى زیدان، تهران. بى تاریخ.

18- على ‏اصغر حکمت، شادباش نوروزى، مجموعه اشعار به فارسى، فرانسه، انگلیسى، تهران 1326  ، 7 صفحه.

 

 19- على ‏اصغر حکمت، هزار و یک شب، (با مقدمه على‏اصغر حکمت)، 5 جلد، تهران 1315.

 20- على‏اصغر حکمت، افسانه دلپذیر شکسپیر، تهران 1321.

21- على‏اصغر حکمت، دختر من زویا، لیوبف کاسمو دمیاتسکایا، ج اول، تاریخ تحلیلى شعر نو، ص 271.

مرگ حکمت‏:

حکمت در قطعه‏اى دیگر که به مناسبت قدوم هفتادمین سال عمر خود به حساب سنین قمرى، در لیله 23 رمضان 1376 ه'.ق برابر فروردین 1339 سروده است، داستان هفتاد سال عمر خود را نیز چنین بازمى گوید:

رفت هفتاد ز عمر من و در مکتب عشق‏

همچنان در طلب دانش و کسب هنرم‏

مهر مى ورزم و اندر فلک فضل و ادب،

ذرّه‏ام لیک ز خورشید، درخشنده‏ترم‏

نقد تحصیل من از حاصل دل، بى خبرى است‏

وه کز این حاصل تحصیل چه خوش باخبرم‏

عقل از وادى حیرت نبرد راه برون‏

من دیوانه چه سازم، چه کنم؟ چون گذرم؟

به در دوست شوم، بار خود آنجا فکنم‏

چند سرگشته به هر سو روم و در به درم‏

شب تاریک و ره دور و بیابان در پیش‏

آه اگر پرتو "حکمت" نبود راهبرم‏

و کلام او در ارزیابى حیات گذشته و حال خود، این شعر پارسى است:

 

اگر زندگى خوارى و بندگى است‏

مرا مرگ، به از چنین زندگى است‏

مرا زندگانى به آزادگى است‏

که فرجام آزاده، فرخندگى است‏

ز سیم و زرم گرچه دستى تهى است‏

نه دارایى‏ام به ز دارندگى است‏

ز دارندگى نیستم کامیاب‏

چو درویشیم را برازندگى است‏

اگر این سه پند چو گوهر ز من‏

نیوشى روانت به تابندگى است‏

به رادى براى و به نیکى گراى‏

تو را زین دو سرمایه، ارزندگى است‏

وگرنه چو مرگت رسد، ناگهان‏

تو را بهره در دست، شرمندگى است‏

به "حکمت" سزد این چنین پارسى‏

که یک‏یک همه زارى و بندگى است‏

حکمت در دو بیت که در سال 1358 شمسى سروده است، حال خود را در عبور از هشتاد و پنج‏سالگى چنین بازمى گوید:

الا اى که عمرت ز هشتاد و پنج‏

فزون رفت در درد و اندوه و رنج‏

کنون بشنو اى دردمند علیل‏

ندایى ز آواى طبل رحیل‏

 حکمت در اواخر عمر دچار چند بیمارى شدید شد و در حالى که گوشش سنگین‏تر ازهمیشه شده بود و بینایى خود را نیز از دست داده بود، به زمین خورد و دچار شکستگى استخوان شد و به همین جهت مدّتها در بستر بیمارى بود تا بالاخره در روز دوشنبه سوم شهریورماه 1359 برابر با چهاردهم شوال 1400 هجرى قمرى درگذشت. به نوشته دانشمند محترم آقاى فاضل انوار، حکمت وصیت کرده بود که او را در حضرت سیّد میرمحمّد و در کنار اجدادش به خاک بسپارند، خود او در خاطرات روز دوشنبه 1330/2/9 در شیراز مى نویسد: "...صبح با آقاى سیدمحمّدحسن دستغیب که از رجال خاندان دستغیب شیرازهستند، صحبت کردم، چون این خاندان از دیرباز متولیان آستانه سیّدمیرمحمّد بوده‏اند و اکنون فیمابین خود، بر سر تولیت، نزاعى دارند و در نتیجه آستانه رو به انهدام مى رود و فضا و بنا، ویرانه شده است ،به ایشان پیشنهادى کردم که اگر دست از اختلاف بردارند و به زودى متولى را معلوم کنند، این حقیر نیز حاضرم کمک کنم آستانه، بناى زیبایى حاصل نماید، چون غالبا این فکر حاصل مى شود که براى خانه و آرامگاه ابدى خود در کنار اجساد پدران و گذشتگان، مدفنى درست کنم از این‏رو صمیمانه، مایل هستم که این بناى کهنسال و مقدس، صورتى پسندیده و عالى حاصل کند...."

 او در جایى دیگر مى نویسد: "در سیّدمیرمحمّد(ع)، نمازى خوانده، سوره قرآنى تلاوت کردم به خاطر گذشت که آرامگاه خود را در همین مکان قرار دهم"، ولى سرانجام به حکم تقدیر، حکمت در مقبره خانوادگى‏اش در حضرت عبدالعظیم و در باغ میرسیّدحسین طوطى دفن شد اما به قرار مسموع، در توسعه بناها، این اطاق هموار شد و مقبره حکمت با خاک یکسان گشت و مردى که مصدر آن‏همه خدمت به فرهنگ ایران بود و آن‏همه مدرسه و دانشگاه ساخت و بقاع متبرک را آباد کرد و مقابر بزرگان را از نو ساخت، خود، حتى از داشتن سنگ قبرى محروم ماند که جا دارد مسؤولان فرهنگ‏پرور و خردپروران ایرانى، در همان محلّ، بنایى براى آن زنده‏یاد ایجاد کنند و یادمانى براى او برافرازند و در ساختمانهایى که او ساخته است، لوحه یادگارى براى وى نصب کنند. بر سنگ قبر حکمت نوشته شده بود: "این مرد فرهنگ‏دوست، ادب‏ پرور و بزرگ، میرزا على ‏اصغرخان حکمت شیرازى است.".

 ("باغ طوطى یا باغچه طوطى، همان صحن مدرسه امین‏ السلطان است که یکى از باغچه هاى قدیمى اطراف صحن بزرگ بود که در وجه تسمیه آن نوشته‏اند که چون یکى از زوجات فتح‏على ‏شاه به نام طوطى خانم آن‏را احداث کرد به باغچه طوطى معروف شد ولى به نظر مى رسد که این باغچه مثل غالب باغات و باغچه هاى وقفى، درختهاى توتى داشته که زائرین و راهگذران از آن استفاده مى کرده‏ اند و به این اسم موسوم گردیده است که اگر این وجه صحیح باشد، باید "باغ توتى" نوشته شود، در محوطه این صحن... ستارخان سردار ملى، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، سپهبد رزم‏آرا و علاءالسلطنه و دیگران [چون على‏اصغرخان حکمت‏] مدفون بودند که مقابر آنها در نوسازیهاى اخیر از بین رفته است." امروزه صحن ناصر الدین‏شاه، با تخریب مقابر شمالى به باغ طوطى یا مدرسه امین ‏السلطان، متصل شده و آن‏را صحن آیت ‏اللّه کاشانى نام گذاشته‏ اند).

 حکمت قبل از مرگ، از مرحوم مهدى حمیدى شعرى براى سنگ قبر خود خواسته بود و حمیدى این دو بیت را در پاسخ حکمت ساخته و فرستاده بود:

به بیتى "حکمت" فرزانه مى خواست‏

ز من بر سنگ قبر خود درودى‏

نگیرد جاى در بیتى، جهانى‏

نگنجد ژرف دریایى، به رودى‏

 مرحوم حبیب یغمایى در خاطرات خود مى نویسد: آخرین‏بار که در سال 1358 با فرزندانم به خدمتش رفتیم، کسالتش چندان بود که نه مى توانست حرف بزند و نه مى توانست از جاى برخیزد و نه سخنى مى شنید، زندگى بدتر از مرگ... چندروزى از نگارش این یادداشتها نگذشته بود که اطلاع یافتم که حکمت وفات یافت، تأسّف و تأثّر خودم را قادر نیستم بیان کنم. مرگ این مرد بزرگ را هیچ‏یک از نامه‏نگاران یاد نکردند..."

دکتر احمد مهدوی دامغانی  و علی اصغر حکمت **


دکتر مهدوی که در دوره ی دکتری دانشجوی علی اصغر حکمت در درس تاریخ ادیان بوده است،در مقدمه ی کتاب " زن در داستانهای قران" تالیف شادروان دکتر قمر آریان  می نویسد:"... سال‏ها پیش بنا به تکلیفى که استاد معظّم مشترک ما، نادره مرد ادب و فرهنگ و سیاست، مرحوم میرزا على اصغرخان حکمت- رحمةالله علیه-، در هنگام تحصیل بانو دکتر آریان در دوره دکترى ادبیات فارسى به ایشان محول فرموده بود، رساله حاضر را تدوین کرده است و پس از حُسن قبول مرحوم حکمت آن را به کنارى نهاده بودند. .. خداى آن مرد داناى شریف فروتن که «در لباس دولت کار اهل فقر مى‏کرد» یعنى مرحوم على اصغر حکمت را، که به تألیف این رساله امر فرموده است، و آن نازنین استاد نجیب دانشمند بى‏بدیل فقید سعید دکتر عبدالحسین زرین‏کوب را که انتشار این رساله را توصیه فرموده بود غریق رحمت واسعه خود فرماید ".

 مهدوی همه جا نام حکمت را باعزّت و احترام بسیاریاد می کند و اورا می ستاید، حتی وقتی در کنگره یی  که به مناسبت بزرگداشت میبدی و کشف الاسرار وی برگزار شده بود و یکی از سخنرانان،به ملاحظاتی از ذکر نام حکمت در تصحیح و انتشار "کشف الأسرار میبدی "، خود داری کرده بود ، چنین می نویسد:

"...به قرار مندرجات روزنامه‌های ایرانی ،چندی قبل در ایران،کنگره یا سمیناری در تجلیل از رشید الدین میبدی‌ مؤلف عظیم الشأن تفسیر شریف نازنین کشف الاسرار در میبد یزد، تشکیل شد.در روزنامه‌ای که خبر تشکیل این کنگره‌ و عملکرد آن منتشر شده بود ،نطقی را که مردی صاحب مقام که دارای عنوان دکتری هم بود و در افتتاح یا ختم آن‌ کنگره ایراد کرده بود ،خواندم-با کمال تأسف و تعجّب دیدم که جناب ایشان فرموده بودند:«این تفسیر مهم را چندین سال پیش، یکی از اساتید دانشگاه !! به چاپ رساند- همین و بس. و ناطق نه تنها ذکر خیری از آن استاد دانشگاه که سالهاست مرحوم شده و خداش رحمت فرمایاد نکرده است، بلکه فرموده ی  حضرت خواجهء شیراز را هم که‌ "نفی حکمت مکن...» ،ناشنیده گرفته است،و با آن‌که هنر میبدی را جمله گفته است، اما نفی حکمت کرده است!!! بلی که باز هم به فرموده ی خواجه:«فکر هرکس به قدر همت اوست". (حاصل اوقات، ص 449 ح 1)

 مهدوی  در مقاله یی مستقل، برای "جشن نامه  دکتر محمد روشن" ،در باره ی این استاد خود ، گفتنی هایی شنیدنی  دارد :

"...درست به خاطر نمی اورم که زمستان سال 1337 بود یا بهار سال 1338  ،یک روز بعد از ان که مرحوم مغفور آقای حکمت - رحمة الله علیه  - افاضات خود را در درس تاریخ ادیان  در دوره ی دکتری  ادبیات فارسی، تمام فرمود  و پیش از آن که  دانشجویان  برای ادای احترام  به استاد ، به پای خیزند  ، آن مرحوم به این ناچیز خطاب کرد که مهدوی من دو دقیقه با تو کار دارم  و دانشجویان را مرخص  فرمود  و خود به جمع آوری اوراق وکتب مورد مراجعه اش پرداخت  ومن همچنان ایستاده ، منتظر مانده بودم  که اوامرشان را اطاعت کنم ، بد نیست توضیحی عرض کنم  و آن این که مرحوم آقای حکمت ، پیش از آن که من سعادت درک کلاس ایشان را داشته باشم  ، اجمالا به مناسباتی مرا می شناخت  و مناسبت اوّلی  آن بود که منزل مسکونی مِلکی آن مرحوم در آن زمان ، واقع در کوچه ی خوش بین ( منشعب از خیابان ایرانشهر ) ومتصل  به منزل مرحوم مبرور دکتر سیّد غلام حسین خوشبین ...بود  وایشان و دکتر خوش بین  زمین آن منزل را از مرحوم تقی سهرابی خریده بودند  و در زمانی که آن مرحومان آن زمین  را خریده بودند، مقّرر بوده است که عرض کوچه ی خوش بین ،ده متری یا هشت متری باشد ...ولی بعدها یعنی در سال 1330 -1328  مقرر شد عرض کوچه هشت متر یا شش متر باشد و براثر این تصمیم ،طبعا حدود یک متر مربع از شمال و جنوب  به مالکیت مالک سابق یعنی مرحوم تقی سهرابی بر می گشت  ولذا می بایست  مرحوم سهرابی  آن تکه زمین را که در طول ده متر وعرض یک متر بود ، به مرحوم حکمت  ومرحوم خوش بین تملیک کند  تا سند  مالکیت  این دو نفر اصلاح و تصحیح  شود ، ووقتی مرحوم حکمت برای امضاء سند این واگذاری به دفتر خانه 25 که  در آن زمان این بنده " دفتر یار" آن دفتر خانه بودم ، تشریف آورد ، مرحوم فطن الّدوله فیلی، سر دفتر  25 ، من بنده را که سند مربوط به آن انتقال را نوشته بودم ، و مرحوم حکمت که به خط  و عبارات آن سند دقیق شده بود و آن را "خیلی  خوب  و دقیق" تعریف کرده بود ، به حکمت معرفی کرد و گفت این دفتر یار  من لیسانسیه است و الان هم دارد در یک دانشکده ی دیگر درس می خواند-و به اصطلاح یک پزی هم داد که بله، دفتر یار من  لیسانسیه ! است، مرحوم حکمت به من بنده تفقّدی فرمود  و وضعم را پرسید و به عرضشان راساندم که لیسانسیه از دانشکده  معقول و منقولم  و در دانشکده ی ادبیات در رشته ی زبان و ادبیات فارسی  تحصیل می کنم  و آن مرحوم فرمود انشاء الله، قطعا به دوره ی دکتری  راه خواهی یافت ...سند را امضاء کرد و تشریف برد. .

مناسبت دیگر  که از این مهمتر  و مکرّر بود  این بود که مرحوم سهرابی، داماد  مرحوم ...میرزا  شمس ملک آراء همسر مرحومه خدیجه  بانو ،( ملقب به پریچهر) حکمت ، دختر بزرگ مرحوم حکمت  بود  واز ان جا که روابط من  بنده با مرحوم تقی سهرابی استوارتر و صمیمی تراز یک مشتری دفتر خانه با سردفتر  بود، واز طرف آن مرحوم  هم در مورد معاملات اراضی بهجت آباد و اظهار نظر  در باره ی آن اختیاراتی  مختصر داشتم که تقریبا ماهی دو سه بار می بایست با ان مرحوم در منزلش ملاقات داشته باشم و چون خدیجه بانوی  حکمت  همسر دایی دختران  مرحوم تقی سهرابی  بودند، بسیار اتفاق می افتاد که من با شازده منوچهر شمس ملک آرا و  همسرش در منزل سهرابی  به صحبت بنشینم  و خدیجه بانو  که فرهنگی  و مدیر یک دبیرستان دخترانه بود  در باره  ی برنامه ی کارش با من گفتگو  کند و نظر مرا فی المثل درباره ی ترتیب  یک کلاس یک ساعته  در هر هفته برای تدریس قران مجید به دانش اموزان  مسلمان آن، به عرض پدرمحترم بزرگوارش  برساند  و ردّ و قبول آن را  از لحاظ معظّم له جویا شود، لذا بر اساس این دو مناسبت ، مر حوم حکمت  یک شناخت  اجمالی مختصری از بنده پیش از ان که به عنوان دانشجو ، در محضر محترمش حاضر شوم ، داشت ،

در اطاق درس جز مرحوم حکمت  و من بنده  کسی نماند ومرحوم حکمت به من فرمود  من با شما کاری دارم  و لذا شما را با خودم سواراتو مبیل می کنم که در اتوموبیل آن مطلب را بیان کنم ، این بنده  که بسیار شرمنده شده بودم ، تمجمج  کنان عرض کردم  که قربان اجازه بفرمایید که من بنده  با اتوموبیل خودم  و در دنبال اتومبیل حضرت اجل عالی بیایم و د روزارتخانه  به حضور شریف شرفیاب شوم ، فرمود  : نه نه  وزارتخانه  جای ان حرفها نیست،  شما اتومبیلتان را همین جا ( یعنی  در دانشکده ی ادبیات) بگذارید وبا من بیایید ، آقای دماوندی (شوفر همیشگی  وزیران  خارجه  که مردی بسیار مؤدّ ب  و فروتن  و بسیار خوش قد وبالا  و خوش لباس بود ...) یا یکی از رانندگان  وزارتخانه  شما را به دانشگاه بر می گرداند ویا اتو مبیل شما را  به دفتر خانه تان  می اورد، شما کلید اتومبیلتان را به دماوندی بدهید ، طبیعی است که حقیرمی بایست امر لازم الطّاعه ی  حضرت استاد  را بر چشم  خود نهم  و چنین شد ، اتو مبیل ایشان هنوز به چهار راه  ولی عصر (عج) نرسیده بود  که جناب اقای حکمت  مطالبی در باره ی کتاب نفیس " امثال قران  " شان ، واوامری  که در آن باره به حقیر ارجاع فرموده بودند ، به پایان رسید ، واین بنده  هفته ی بعد آن اوراقی را که در همان باره ،به بنده مرحمت  فرموده بود ، آن چه را که امر فرموده بود ند ، اجرا  کرده بودم ، در دست گرفته  و در صحن دانشگاه  نزدیک پلکان دانشکده ی ادبیات ایستاده  ، منتظر تشریف فرمایی  معظّم له بودم( ولی نمی خواستم  ایشان مرا  مشاهده فرمایند) وبه محض این که  اتومبیل "بیوک " سیاه رنگ پلاک سه رنگ پرچم، به شماره 2  مخصوص وزیر خارجه از دور پیدا شد  ، من خود را از دم پله ها دور کردم  که جناب آقای حکمت وآقای دماوندی  مرا نبینند  و منتظر ماندم  که مرحوم حکمت  از اتو موبیل پیاده  شود  واز پلکان بالا رود  تا من آن اوراق مرحمتی  هفته ی گذشته  را که در پاکت بزرگی گذاشته بودم و سر پاکت را چسباننده بودم ، به  آقای دماوندی  بدهم و  چنین کردم  ، حکمت  نیز مانند  فروزانفر -اطاب الله ثراه - خوش می داشت که  دانشجویان پیش از آمدن  او به کلاس  همه بر جای خود نشسته باشند  و اگر دانشجویی  دیرتر از آن دو استاد ، به کلاس وارد  می شد ، می بایست در کلاس علّامه ی فروزانفر ،خود را برای  جواب سلام  شرمسارانه ی خود  و اجازه ی جلوس ، با طنزی  به عتاب آلوده ، آماده سازد  ولی در کلاس  مرحوم حکمت  چنان دانشجویی  فقط با نگاهی ملامت  آمیز ،مواجه می شد  ولی آن روز من بنده  تقریبا بلا فاصله  پس از حضرت استاد  به کلاس  وارد شدم  وتا مر حوم حکمت  بر پشت تریبون قرار گیردومتن درس را بگشاید و به سخن آغازفرماید ،من بر سر جای خود نشسته بودم  .

پس از پایان کلاس  من هم چنان در میان  همکلاسان نازنینم – آه وآه که  جز معدود انگشت شماری باز ان میان باقی نمانده اند و خداوند  متعال انشاء الله عمر جنابان  استادان  گرامی  دکتر مهدی  محقق و دکتر مظاهر مصفا  و همسر گرامی او سرکار علیه دکتر امیر بانوکریمی ( امیری فیروز کوهی ) که از جمله ی آن همکلاسان عزیزند،  زیاد  و دراز فرمایاد-.

خواننده  ی فاضل و ادب دوست  ، آن چه را تا اینجا درباره ی  رابطه ی مرحوم  مغفور  جناب آقای استاد جلیل القدر  حکمت مطالعه فرمودید ، فقط مقدمه یی بود  برای بیان  خاطره یی که  می بایست موضوع  این نوشته قرار گیرد، نه خود آن خاطره ، زیرا  این مقدار رابطه یی  که عرض کردم  برای بسیاری ار  شاگردان  با استادان ارجمند خود در هر دوره وشرایط  زمانی و مکانی  که بوده باشد  ، فراوان است واهمیتی ندارد، ولی حالا لطفا  توجه فرمایید : اتومبیل در چهار راه ولی عصر  به چراغ قرمز رسید  و در ردیف اتومبیلهای منتظر چراغ سبز،  متوقف شد  و مر حوم حکمت توضیحاتی  در باره  همان کتابشان بیان می فرمودند  و من بنده  به ادب، و احترام ، ویک کمی هم  به اصطلاح دست وپا گم کرده، نشسته بودم  که ناگهان  مرحوم حکمت  سخن خود را قطع فرمود و  با یک هیجان عجیبی  گفت :" آه آه  ملاحظه بفرمایید  که حضرت آقای عصّار (!) ( مرحوم رضوان جایگاه  حضرت آقای عصّار استاد دانشگاه . رحمة الله علیه ) 2 دارند از پیاده رو ی سمت  راست ( یعنی سمت جنوب  خیابان شاه رضا) به جایی تشریف می برند ، دماوندی ! دماوندی ! زود خودت را  به اقا برسان و از طرف من استدعا کن  به اتومبیل تشریف فرما شوند ،آقای دماوندی به عرضشان رسانید ، اجازه بفرمایید ، چراغ که سبز شد ، از چهارراه  بگذرم و کنار خیابان  پارک کنم و  و خدمتشان برسم  ، مرحوم حکمت  که واقعا نگران  شده بود  که مبادا آقای دماوندی  به حضرت استاد عصارنرسد، هی به اقای دماوندی امر و نهی  می کرد  که من بنده به عرضشان رساندم که اجازه بفرمایید  من پیاده شوم  وحضور حضرت  اقای عصّارعرض کنم که تشریف بیاورند وسوار اتومبیل شوند ومرحوم حکمت که گویا  منتظر این اظهارفرمانبرداری از من بنده  بود ، گفت بله بله،  و من درب اتو مبیل را باز کردم و پیاده شدم  و چراغ سبز شد واتومبیل مقام وزارت، در کنار  دیوار پارک ( کافه ی شهرداری ) توقف کرد و  و من با عجله  از وسط خیابان گذشتم و  و نزدیک چهار راه  ،خودم را به حضرت  آقای عصّار رساندم  وسلام عرض کردم که قربان  جناب آقای حکمت  در اتو مبیل نشسته ، و منتظر  مقدم  حضرت اجل  عالی  می باشند ،

آنان که سعادت زیارت  مرحوم عصار  را داشته اند ، می دانند که  آن روحانی بزرگوارعالی مقدار ، جامع المعقول والمنقول ، اگربرمسند  تدریس جلوس نفرموده بود  ویا در مجلس  دوستانه یی شرف حضور خود را نبخشیده بود ، همواره به اصطلاح  معهود " دایم الذّکر " بود  واز آن  بزرگوار هم  چنان که جای معینی ازقیطان تسبیح (سبحه)  خود را با دو انگشت  ابها م و سباّبه  ی دست راستش  نگه داشته بود، فرمودند :" ای بابا مگرجناب اقای حکمت  توجه نفرموده اند که من معمولا  پیاده روی می کنم  وهمینطور  خوش خوشک ،از دانشگاه  به منزلم ( مهدوی: خیابان  عین الدوله : ایران) می روم ،عرض کردم  قربان ملاحظه  می فرمایید که اتومبیل ایشان  آن طرف  چهار راه  توقف کرده است ، خدایش به  درجات  عالی  ارتقا دهد، قیطان  سبحه اش را  که به حدّ لازم  جای داشت  گرهی ، به قول معروف (پیشاهنگی)  زد وموافقت فرمود  و درخدمتشان  به طرف اتومبیل رفتیم، مرحوم حکمت  که متوجه آمدن  حضرت  عصّار  شده بود،همینکه ما به چند قدمی  اتومبیل رسیدیم ، ازاتومبیل پیاده شدند  و به استقبال آقای  عصّار آمدند  و با کمال احترام  حضرت  عصّار را در سمت  راست اتو مبیل  که اقای دماوندی درب آن را باز کرده و به احترام ایستاده بود، نشاند و خود به سمت دیگر  اتومبیل آمدند  ودر سمت چپ  حضرت عصار نشستند  و من هم  در جلوی ماشین،  پهلوی آقای دماوندی  نشستم  وآن دو بزرگوار ،به گرمی و نرمی صحبت می فرمودند  و چون علی القاعده   ، جناب آقای حکمت  نشانی  منزل  حضرت آقای عصّار  را به آقای  دماوندی داده بودند،با اینهمه آقای دماوندی  پرسید  که قربان مقصد کجاست ؟ مرحوم عصار  فرمودند  من دم  مدرسه ی سپهسالار پیاده می شوم ووقتی  که اتومبیل  به آنجا رسید ،باز جناب آقای حکمت پیاده شدند و به اصرار حضرت عصّار  که استدعا می کرد ،ایشان پیاده نشوند ، توجّه نفرمودند  ومن بنده  هم دست حضرت عصار را بوسیدم  و از جناب اقای  حکمت  تقاضا کردم که  مرا هم مرخص  فرمایند  و هر قدر معظم له فرمودند  که خوب سوار شو ، تو که به هر حال سر راه من به وزارتخانه هستی ،ولی من بنده  که به حدّ کافی  شرمسار شده بودم ، به بهانه یی متعذّر شدم و اجازه مرخصی گرفتم.

به قول نصرالله منشی ، خواننده  عزیز گرامی  ، این حکایت بدان آوردم که مراتب  دانش دوستی  و احترام  عمیقی را که مرحوم جکمت  -رحمة الله علیه- ، به علم و اهل  علم می گزارد  و در حالی که   وزارت خارجه  به وجود محترم او مزیّن بود، چگونه نسبت به حضرت آقای  عصّار، اظهار ارادت  و اخلاص می ورزید ، بیان کنم و حالا از این مرد علم و ادب  و اخلاق وسیاست ، این خدمتگزار نامی به فرهنگ ایران اسلامی ، این احیاء کننده  و مروّج  تفسیر شریف عظیم  المنزله ی " کشف الاسرار"  یک خاطره ی دیگر هم نقل کنم:

دوست عزیز و نازنین من بنده ، مرحوم سیّد ابوالحسن  صدر ، که اینک چهار ماه است  خدای ، مرا به فراق او مبتلی کرده است  و خداش رحمت کناد ، از عمو زادگان  مرحوم مبرور  جنت مکان  خلد ۀشیان ،سید الوزراء ، صدر الصّدور ،سید محسن صدر الاشراف بود و من بنده  به سعادت رفاقت  ودوستی او از سال 1324 شمسی  ،در دانشکده ی  معقول ومنقول،  نایل شده بودم  و در طول شصت  و شش سال دوستی، ترک اولایی از او ، در هیچ موردی،در مقام رفاقت ندیدم، او همسر با وفا  و گرامی سرکار  بانو زهره  پازارگادی و این اخیر ، شوهر خواهر مرحوم حکمت  بود  که خدا  زهره خانم  را بسلامت بدارارد ووالدین اورا  بیامرزد ،مر حوم صدر  گاهی عصر های  جمعه که مر حوم حکمت "جلوسکی " داشت خدمت آن جناب می رسید  و گاه به اصرار،  مرا هم با خود می برد ، البته  من هم با اشتیاق  بر اصرار او گردن می نهادم ، این بود که دراواخر عمردهه ی چهل  واوایل دهه پنجاه ، چند باری ، در ان بعد از ظهر ها خدمت مرحوم  آقای حکمت  شرفیاب می شدم و آن نازنین  مرد ، همواره  مرا  مورد مرحمت  و تشویق قرار می داد ،خصوصا اگر مرحوم  مبرور دکتر سید غلام حسین خوش بین - رحمة الله علیه-  که همسایه ی دیوار به دیوار حکمت  بود ، نیز در خدمت جناب آقای حکمت  می بود ، حالا این را داشته باشید تا آخرین  خاطره یعنی آخرین دیدار  خودم را  با مرحوم  مغفور علی اصغر حکمت  ،آن سره مرد  خدمتگزار  به ملک و ملت  و فرهنگ  وادب ایران اسلامی  را به عرضتان برسانم واین مقاله را  به پایان برم:

نمی دانم اواخر اردیبهشت یک هزار و سیصد وشصت بود یا اواسط خرداد  آن سال که  یک روز صبح مرحوم  جنّت مکان ،خلد آشیان ،استاد  دکتر سید محمد رضا جلالی نایینی - حشره الله مع اجداده -، همچنان که بسیاری اوقات لطف می فرمود و ساعتی دردفترم مرا سرافراز می ساخت ،به دفترم تشریف آورد، سرم هم خلوت بود  و به کاری مشغول نبودم ، به مناسبت ، مطلبی  که در باره ی هندوستان  مطرح شد  ویاد خیری که از جناب آقای حکمت  شد و صحبت خدمات  گرانقدر  آن رجل  پاکدامن شریف به میان آمد ،جناب آقای دکتر جلالی فرمودند ، شنیده ام حال جناب آقای حکمت خیلی خوب نیست و از این شکستگی کمر خیلی رنج می برند  و خود آن مرحوم پیشنهاد  فرمود  که اگر می توانی بیا به  خدمت ایشان برویم  و من از خدا خواسته ، که یکبار دیگر این استاد معظّم  خود را ببینم ، فورا بر خاستم ودر خدمت استاد جلالی نایینی - رحمة الله علیه  -به طرف شمیران  رفتیم ، آخر چند سال بود که مر حوم حکمت خانه ی کوچه ی خوش بین را فروخته بود  و در عوض ،خانه یی  در قلهک،  یعنی  بالاتر از قلهک  و مقابل پل رومی،  در خیابان سهیل ، خریده بود ،حدود سه ربع ساعت  در طهران شلوغ و جاده ی شمیران  که رانندگی در آن مهارتی می خواست که من بنده  کمتر دارا بودم ، گذشت ( حالا یعنی در مرداد 91 به قرار نقل قول همسرم، این فاصله در طول  کمتر از دو ساعت  طی نمی شود!!).

فراموش کردم عرض کنم آقای دکتر جلالی  از همان دفتر  به منزل جناب آقای حکمت  تلفن فرمودند و قصد خودشان  و مرا برای زیارت  جناب آقای حکمت  به همان خد یجه خانم (= پریچهر خانم شمس ملک آرا)،بیان کردند  و به محض این که درب خانه را بر ما گشودند  ،با گذاردن  انگشت سبابه بر روی دهانشان ،به ما گفتند آقا، از وفات مرحوم مغفورآقای سر دار فاخر حکمت مطلع نیستند ، مبادا شما در این باره سخنی بگویید  و چه خوب شد که سرکار خانم  پریچهر  خانم - رحمة الله علیها - این را فرمودند  زیرا مرحوم آقای دکتر جلالی واین بنده – به قول  جناب عمر خطّاب  ( رضی الله عنه)  برای تسلیت و  سر سلامتی  به جناب آقای حکمت : -" قد زوّرت مقالة "- ( 1)  یک چند جمله یی  در ذهنم آماده  کرده بودم ، باری وارد اطاق ایشان که شدیم، دیدیم جناب آقای حکمت  به حال بسیار نزاری، بر روی تختی  از این تختهای بیمارستانی  بستری است  و به محض  این که ما وارد شدیم ، مرحومه  پریچهر  خانم آمد وپشتی تخت را بالاتر آورد که مرحوم حکمت  بتواند  سرش را به طرف ما متوجه سازد ، من بنده  نمی دانم از گرفتاریها و اشتغالات  افراد خاندان  و دوستان حکمت  بوده است، یا  از بی مبالاتی  و خدای نکرده  بی وفایی  بی مهری دوستان  و ارادتمندان  فراوان   حکمت ، که گویا  مدتی بود بود که کسی به سراغ آن بزرگ مرد  بیمارزمینگیر  که چه بسیاری از آنان روزگاری  فقط برای آن که  مراتب خضوع  خود را به ایشان بنمایانند ، در هنگام عبور ایشان ، تا کمر خم می شدند ، به سراغ ایشان نیامده بود ، چرا که آن مرحوم بسیار از دیدن جناب  آقای دکتر جلالی  نایینی و  این حقیر ،  هیجان زده شده بود  و هی با الفاظ  زیبایی از ما احوالپرسی  وتفقد می فرمود  و از اوضاع و احوال  روز جویا می شد و جناب  دکتر جلالی و یا این بنده  جواب مقتضی ومناسب را به ایشان عرض می کردیم.

اولین سؤالش از  من بنده این بود که که آیا در دانشکده ی ادبیات  کماکان تدریس می کنم ؟ ،به عرضشان رساندم  که دانشگاه فعلا تعطیل است، ظاهرااز ندانم کاری وافتضاحی که بنی صدر بر سر دانشگاه آورده بود،اطلاعی نداشت،سپس پرسید حال آقای  دکتر صفا و آقای دکتر خطیبی چه طور است ،هیچ کدام سری به من نزده اند،عرض کردم آقای دکتر صفا مدّتهاست  که در آلمان  تشریف دارند وآقای دکتر خطیبی هم گویا خارج ازطهران زندگی می کنند !!( البته دروغ هم نگفتم،راست هم نگفتم ، رسول اکرم (ص) امر فرمود ه است :" استعینوابالمعاریض" بعد ، آقای حکمت  به خواب رفت و ما با سرکار خانم پریچهر خانم بسیار به آهستگی ودر حقیقت با ایماء و اشاره  صحبت می کردیم  که ناگهان مرحوم حکمت چشمش راباز کرد و خطاب به من  فرمود آ ابوالحسن! زهره چرا با شما نیامده است، من عرض کردم  که بنده مهدوی دامغانی ام، آقا سید  ابوالحسن  و زهره خانم در امریکا هستند و حالشان خوب است، فرمود عجب !! من خیال  کردم آ ابوالحسن هم اینجاست .

 آقای مهدوی شما کماکان درستان را  در دانشکده می دهید ؟باز در همان حالت چُرت یا رخوت ، یا خواب  نمی دانم چه بگویم، به ایشان عارض  شد و سرکار  پریچهر خانم  فرمود  ،حال آقا  همین جور است  گاه  مرا به نام پروین ( خواهر محتر مه شان) صدا می زنند  و گاه  اورا پریچهر یا پری صدا می زنند ، باز پس از لحظاتی  چشم گشود و دوباره فرمود آقا ابوالحسن  از آقای مهدوی رفیقت خبر داری؟که چه می کند ؟ و من دیگر چیزی عرض نکردم  ، قریب نیم ساعتی  در خدمتش نشسته  بودیم  و گاهی ایشان  آقای جلالی را هم با دیگری خلط می فرمود ولی  گاهی هم به روشنی  و حضور ذهن  ، از آقای  دکتر جلالی نایینی  احوال دوستان مشترک  را می پرسید ، وقتی اجازه ی  مرخصی گرفتیم یک کمی سرش را بلند کرد و خداحافظی فرمود  و چون سرکار پریچهر خانم سفارش کرده بود که خیلی نزدیک به ایشان نشویم از فاصله ی مختصری  که میان تخت ایشان  وصندلیهای ما بود ،  آرزوی بهبود ایشان  را  به دعا بیان کردیم و از اطاق بیرون آمدیم ، دعایی که مستجاب نشد.

مرحوم آقای حکمت  رحمة الله علیه  در اوایل شهریور همان  سال، ازاین  دنیا رفت  و نام نیکش  انشاء الله  جاودان بماناد.

هنوز چند ماهی از وفات آن مرحوم نگذشته بود که  همسر محترمه ی مجلله اش  ،نیز به او ملحق شد و پس از چند ماه هرسه دختر  مرحوم حکمت آن منزل خیابان  سهیل را هم  به دیگری فروختند   و سند آن در  دفتر خانه  من ثبت شد  ، خدای  حکمت و همسر ش و بانو خدیجه ،پریچهر )  دختر بزرگش را بیامرزاد.

 خدا کند  دو دختر دیگر آن مرد دانشمند دانش پرورو پرهیز کاردیندار،به سلامت  مانده باشند  .

به پایان رسید نوشتاری را که به امر دوست محترم ، جناب اصفهانیان  ،برای جشن  نامه  دوست  فاضل  و عزیز ایشان  و خودم و همشهری گرامی  جناب  اصفهانیان  یعنی جناب استاد  فاضل محمّد روشن  دامت  عزّته وسعادته   وافاضاته  فراهم کردم  و خداوند  انشاء الله  به استاد  دانشمند  شریف جناب دکتر منصور رستگار  فسایی - دامت افاضاته و سلامته -، مزید توفیق  و سعادت  مرحمت فرمایاد  که کتاب مستطاب ایشان  موضوع این  مقاله را معیّن کرد.

والحمد لله رب ّ العالمین  و صلی الله علی سیدنا محمد(ص) وآله الطاهرین

– الفقیر فانی  : احمد مهدوی دامغانی

_________

­­­­­­­­­­­­­­­­­­­حواشی:

1-منزل مرحوم علامه دهخدا رحمة الله  تعالی  علیه نیز این چنین بود  ولی مالکان قبلی آن مرحومان حاج میرزا هاشم آشتیانی وتقی سهرابی  کشترکا و مشاعا بودند     

2-استاد اساتید زمان  در حکمت و فلسفه که به طور قطع و یقین و علی الاطلاق ، پس از وفات  او تا کنون  کسی پون او قدم به عرصه ی تدریس حکمت  مشاء  و اشراق  ویا صدرایی  متأخر نگذاشته است . رحمة الله علیه و حشره  الیه  مع اجداده  الطاهرین

3-از فرمایشات ایشان در مورد  توطیه ی سقیفه ی بنی ساعده ( رک یاد   یاران و قطره های باران ص 25 س 4 ( یعنی  در ذهن خودم آماده کرده بودم)

4-ز آنجا که در قدیم به طبیبان "حکیم" مى گفتند و اکثر پدران و اجداد شادروان حکمت به شغل طبابت اشتغال داشتند، این خانواده نام خانوادگى "حکمت" را براى خود انتخاب کردند.

 ---------------

*(بر گرفته از کتاب علی اصغر حکمت شیرازی تألیف دکتر منصور رستگار فسلیی ،طرح نو ، تهران  1385 )

    ** بر گرفته از کتاب "دکتر احمد مهدوی دامغانی و میراث ادبی و فرهنگی او" تألیف دکتر منصور رستگار فسایی، از انتشارات مؤسسه اطلاعات، (در دست چاپ)

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 261

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>