منضوررستگار فسایی
جه افتخار بزرگی است معلم زبان و ادببات فارسی بودن ! ×
زبان وادببات فارسی ببش از هزار سال است که در ابران و کشورهابی که با آن تاربخ و فرهنگ مشترک دارند ، رواج دارد و عامل وحدت دل و جان گوبندگان و دانندگان آن است ، ببش از هزار سال است که ابن زبان و ادب ، در سفر و حذر ،یار غار همگان شمرده می شود، با کاروانهای حله ی تنبده از دل وجان ، از سیستان تا اقصای روم وهند و چبن و آسیای صغیرو بالکان ، سفر کرده است و در دل دانایان و ارباب عشق و زببا یی ، ماندگار شده است و مهمان هرکس و هر جا که شده است، دست از دامنش بر نداشته اند و برسر و چشم و صدر مصطبه و مسجد و محرابش نشانده اند ، به دبیرانش ، وزارت و ریاست و شاهی داده اند و به شاعرانش زر و سیم و غلامان زرین کمر و کنیزان دل ربا بخشیده اند و به آنان امکان داده اند تا بتوانند از نقره دبگدان و از زر اسباب خوان بسازند،
سخنورانش با جادوی کلام، دلهای چون سنگ را موم ساخته اندو اگرچه گاهی جان باخته اند و زبان خود را بر سر سخن از دست داده اند ، امادر دفتر زمان جاودان مانده اند ، اگرچه گاهی به سیاه چالهای" سو" و" دهک " گرفتار آمده اند و در قلعه ی" استخر" اسیر شده اند، اما نامشان بر در و دیوار ها و اوراق روزگار نقش بسته است،شبهای دراز و تیره و تار مردم ، به یاری ابن شهرزاد قصه ساز ، پر از قصه و داستان و ماجرا و آواز شادی و غم شده است ،چه هنرمندان بزرگی که رودکی وار با چنگ و دف و نی و بربط ،بدان سرودخوانی و نغمه پردازی کرده اند و آوازه در جهان در اند احته اند و شمیم خوش نسیم بوی جوی مولیان آنان، چنان در جان امیران ،شور و هیجان بر انگبخته است که آنان را بی اختیار ، بر اسب برهنه نشانده است و بی سر وپا به سرزمین محبوب کشانده است.
با این اوصاف ، همه باید اعتراف کنیم که براستی ، ابن زبان وادب ، فقط بک زبان وادب محض و معمولی نیست، بلکه بک حس دلپذیر و جان پرور مشترک و جمعی و دارای هویت وشناسنامه ی فرهنگی است که همچون آسمان آبی بر سر همگان سایه افکنده است و با همه ، آشناست و هیچکس با آن احساس غربت نمی کند ، زیباست وپهناور ،همه جا همراه است و همه آن را زبان دل و جان و ایمان و عشق خود به شمار می آورند ، با آن همچون فردوسی ، به اوج احساس و غرور حماسی می رسندو با آن ، همانند روزبهان و عین القضات و سهروردی و سعدی و مولوی و حافظ در عمیق ترین لحظه های معرفت و عشق و عرفان و زیبایی فرو می روند و در دریای ناپیداکرانه ی شعر و شعور و آگاهی غرق می شوند ، گاهی ابن سبنا وار ، بدان حکمت می گویند و زمانی بابا طاهر انه ، با مردم یکی می شوندواگرچه بظاهر حرفها ی ساده می زنند ،اما بک دنیا معنی را ، در کلام خود نهان دارند .
من سالها فکر می کردم که این زبان و ادب با آن موسیقی خاص درونی و برونی و طنین آرام بخشی که دارد و به قول حافظ ، هفت گنبد افلاک را پر صدا کرده است ، تنها، وسیله ی ممتازی برای بیان عشق است اما به مرور در یافتم که نه ،این زبان، خود عشق است ، موسیقی دل است ،زمزمه ی جویبار است، چون روح لطیف و همانند آب روان است و چون شهد شیرین و خوشگواراست
گاهی کارش مثل نقاشی به نظر می رسد، ولی چون نیک می نگری ، بهتر از نقاشی است ،گاهی مثل موم نرم وپرانعطاف است و زمانی همچون سنگ ، سخت و استوار می شود و به کوه البرز می ماند و دماوند آساست و گاهی چون کاخی بر رفته است که باد و باران روزگاران بدان گزند وارد نمی کند ، مثل کاخ بلندی که فردوسی بر افراشت ، مثل شعرهای خاقانی ، مثل نثر بیهقی ،مانند گلستان سعدی و نثر ابوالمعالی نصرالله منشی ، مثل شعر عبید زاکانی و طنز دهخدا یی وداستانهای صادق هدایت و سیمین دانشور وبزرگ علوی یاکاریکلماتور های پرویز شاپور وسوک حماسه های اخوان و زبده نویسی های شفیعی کدکنی و انچه در هزاره ی آهوی وحشی گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم . زبان وادب فارسی در جلوه ها و تعبیرهایی دیگر ،به خراسان بزرگ می ماند که خود ، از آنجا بر خاسته است ،به فارس مانند است که هزاران سال پشتوانه ی تاریخ و هنر و پایداری دارد ، به آذربایجان شبیه است که آتش همیشه جاوید عشق و شور ایرانی پیوسته در آن فروزنده بوده است و زردشت با مشعل نور مقدس ، از آن جا بر خاسته است ، به اصفهان هزار هنر می ماند و کوههای مازندران و گیلان .وزمانی دشتهای خوزستان زر خیز را به یاد می آورد ، در ذهن من گاهی، این زبان وادب ،" همه " می شود و" همه" می ماند و نسل هایی را می سازد و نشان می دهد که همیشه ، رسولان شمس و قمر ، در روزها و شبهای بی منتهای تاریخ بوده اند ، با اندیشه هایی نو ،روشهایی تازه و آرمان شهرهایی که آن قدر بزرگند که از خاک تا افلاک را در بر می گیرند و نه تنها خیرخواه انسانند که حیوانات و نبات و جما د را هم از یاد نمی برند وبر سر همگان چتر رافت و رحمت می گیرند.
به روزگار خود باز گردبم و ببینبم که در پهنه ی جهان امروز هنوز زبان و ادبیات فارسی ، چه جاذبه های دل پسندی برای مردم جهان دارد و هنوز هم در هرگوشه و کنار عالم ،آن را چون کاغذ زر می خرند و در کسب آن رنج می برند و استادان و دانشجویان و متخصصان بی شمار ، وقت و عمر و جوانی خود را بر سر آن می نهند و از آن نام و نشان و احترام می خواهند و این ابر رحمت ،مثل همیشه می بارد و از حسن تربیت آن گلها و سبزه ها در هر سو می روید. .
من در این سالهای طولانی ، به هر سرزمینی که رفته ام ، از برکت این زبان خود را غریب ندیده ام ، سالی در انگلیس بودم و صرف نظر از دانشگاههایی چون کمبریج و آکسفورد ، تنها در موزه ی بریتانیا ، آن قدر آثار مکتوب فارسی و دست آورد های فرهنگی ایرانی را مشاهده کردم که اگر سالها در آن جا می ماندم، احساس غربت نمی کردم،به امریکا رفتم و یکی دو سال در دانشگاههای هاروارد ُ و بنسیلوانیا بودم و در آن دانشگاهها باز هم ُآن قدر استاد و دانشجو و محقق ایران دوست وجود داشت که دلم می خواست سالها با آنان بمانم یاد بگیرم وزبان و ادبیات فارسی درس بدهم و شعر و نثر فارسی بخوانم.به هند و چین و روسیه رفتم و دو سال و نیم در دانشگاه برازیلیا در کشور برزیل درس دادم وباز هم همین احساس را در خود دیدم و حالا که در دانشگاه آریزونا درس می دهم نیز می بینم که بعد از سالها زبان و ادبیات فارسی همچنان در دلها جا دارد و باز زبان و ادبیات فارسی نوشداروی من و عامل همبستگی من با دیگرانی است که در این جا معنای بار فرهنگی زبان و ادبیات را می شناسندو راز غنای فرهنگی و اندیشه های انسانی را در را در درک بهتر زبان و ادبیات ملتهای دیگر می دانند و این مایه ی نهایت سرافرازی است که انسان از سرزمینی باشد که چنین فرهنگ و زبان و ادبیاتی دارد که بیش از چند هزار سال است که اندیشمندان جهان به آن به عنوان منبع فیض و الهام و شناخت معنویات عمیق انسانی می نگرند و چه سعادت بزرگتری که انسان به عنوان معلم زبان و ادبیات فارسی بتواند سهمی هر چند نا چیز در انتقال و آموزش آن بر عهده داشته باشد . راستی به همین دلیل است که من به این که یک معلم زبان وادبیات فارسی هستم افتخار می کنم و به خود می بالم.
×این مقاله در سال1385در همین تارنما منتشر شده است.